گریـه کنم از بـه on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Tbilisi, Georgia, Saee Park-پارک ساعی, Pasdaran, Tehran, IranAverage media age
387.1 daysto ratio
8.1Media Removed
. دانلود پدرجانم بیا ای رخ . دانلود پدرجانم بیا ای رخ I feel so so so so alone in this town #tiblisi #georgia🇬🇪 نوشتن از خودم و حال و روزم اینجا خیلی برام سخت شده. مغزم کار نمـیکنـه. نمـیدونم چی بگم. تو سرم پر از فکر و تصویره. یـه موقع هایی حالم خیلی خوبه. یـه وقتایی هم خیلی دلم مـیگیره اینجا مثل الان. هر چقدرم کـه دوست و آشنا داشته باشم باز یـه تنـهایی عجیبی ... .
.
I feel so so so so alone in this town #tiblisi #georgia🇬🇪
نوشتن از خودم و حال و روزم اینجا خیلی برام سخت شده. مغزم کار نمـیکنـه. نمـیدونم چی بگم. تو سرم پر از فکر و تصویره. یـه موقع هایی حالم خیلی خوبه. یـه وقتایی هم خیلی دلم مـیگیره اینجا مثل الان. هر چقدرم کـه دوست و آشنا داشته باشم باز یـه تنـهایی عجیبی بهم فشار مـیاره. حس غریب بودن خیلی بده. دلم بـه شدت به منظور ایران و همـه و همـه چی و خونمون تنگ شده. اما دلمم نمـیخواد فعلا برگردم.نمـیدونم چمـه، دانلود پدرجانم بیا ای رخ بـه اینجا هم عادت کردم :)) ولی یـه وقتایی از سخت هم سختتر مـیگذره از لحاظ روحی. پووف... ولی من انگار عذاب و سختی بـه خودمو دوست دارم😑😑 حتا دیگه نمـیتونم گریـه کنم. از این آدم خارجیـا هم کـه نگم براتون...
Media Removed
جونم بگه براتون کـه مندروغ مـیگفتم، بـه خودم ، بـه شما، بـه همـه. دروغ بود وقتی مـیگفتم بحران سی سالگی وجود نداشت. انگار یـادم رفته بود درون آستانـهیِ سی سالگی یـه روز پشت چراغ قرمز مقدس اردبیلی زدم زیر گریـه و با خودم گفتم: دیگه نمـیتونم، حتما برم، حتما از اینجا برم. رسیدم خونـه و به بابامگفتم من مـیخوام برم، بابام گفت کجا؟ گفتم نمـیدونم، مـیخوام از ایران برم، خستهم. بابام گفت من کـه همـیشـه مـیگفتم بیـا برو تو مقاومت مـیکردی. گفتم اره ولی دیگه خسته شدم. بابام گفت دوست من دفتر مـهاجرتی داره برو باهاش م کن.
.
.
فردا صبح دفتر مـهاجرتی بودم. ازم پرسید، کِی مـیخوای بری؟ کجا مـیخوای بری؟ گفتم هر چه زودتر، هرجا. گفت ما دفتر دوممون تو برایتون هست یـه شـهر نزدیک لندن مـیخوای از اونجا برات پذیرش دانشگاه بگیرم؟ بـه خودم کـه اومدم دیدم نشستم روی صندلی هواپیما و دارم مثل ابر بهاری اشک مـیریزم. از تهران که تا ترکیـه گریـه کردم، از ترکیـه که تا انگلستان خوابیدم.
.
.
وسط فرودگاه بودم، گیج بودم، انگار یکی منو مثل یـه مـهره از سر چراغ قرمز مقدس برداشته بود وگذاشته بود وسط فرودگاه گتویک. یـه نفس عمـیق کشیدم و گفتم خب مـیریم کـه داشته باشیم این بازی نفس گیر رو. سه سال و نیم پیش بود.
.
.
اره من دروغ گفتم، بـه خودم بـه شما بـه همـه،بحران سی سالگی وجود داشت وگرنـه کدوم ادم بی بحرانی خانواده و دوستها و کار و زندگی و موقعیت اجتماعیشو تو سی سالگی ول مـیکنـه و بدون اینکه زبان بلد باشـه یـا چیزی از فرهنگ و مردم جایی بدونـه مـیره اونجا. خلاصه اینکه بحران سی سالگی من باعث شد همـینجوری یـهویی و الابختکی مـهاجرت کنم و به خاطر همـین الابختکی بودن سال اول روزها و شبها و لحظه های خیلی سختی داشتم. شما ولی الابختکی نباشید، مواظب خودتون و بحران سیسالگیتون باشید.
.
پینوشت: عمتعلق بـه آرامشِ قبل از طوفان بحران سی سالگیست.
#مـهاجرت #مـهاجران #مـهاجرت_انگلستان #بحران_سی_سالگی #تجربه_مـهاجرت_سمانـه
Advertisement
#ماه_این_ماه_شب_نیمـه_ی_آن_مـی_آید
#نام_این_ماه_فقط_یک_رمضان_بود_همـین
#رمضان_جای_خودش_را_دارد_اما_غالبا
#توبه_ها_را_اشک_بر_ارباب_امضا_مـیکند .
.
.
از شب قدر جاموند
صبح اومد محضر امام صادق علیـه السلام
تاامام دیدش
فرمودن خوشبحالت احیـای شب قدرت قبول شد
.
.
باتعجب پرسید احیـای من
آقافرمودن بله
شروع کرد گریـه
آقاجان من اومدم گلایـه کنم از خودم کـه دیشب خواب موندم و احیـا نگرفتم
.
.
آقا فرمود
خوب فکر ببین دیشب چکار کردی کـه اینجوری خت
گفت یـابن الزهرا
فقط دیشب یکار کردم
نصف شبی تشنم شد
بلند شدم جرعه ای آب خوردم یـاد تشنگی جدغریبت حسین کردم
سلام بـه جد غریبت حسین دادم
.
.
نوکرای امام حسن...ماه مـهمانی خدا داره مـیاد....خودمو مـیگم
چقدر باکارام اسم آقامو خراب کردم....چقدر باعث شرمندگی اربابم شدم....اما آقاجان هرچی باشـه بـه جان مادرت زهرا دوست دارم....ماه ماه ولادت شماست....رمضان ما از نیمـه ش شروع مـیشـه...جان مادرت زهرا...جان بابات علی شب اولیـه ی نگاهی بـه ما
.
.
بدترین عالمم خودم مـیدونم
اما هروفت آب خوردم گفتم صلی الله علیک یـااباعبدلله
تا دیدم یـه شیرخواره ای گریـه مـیکنم زیرگفتم ای وای رباب
تا دیدم ی زنی رمـین مـیخوره زیرگفتم ای مادرم
تا دیدم شـهیدی مـیارن
براخودم شروع کردم خوندن...جوانان بنی هاشم بیـایید...اصا ماه رمضان براما کم از محرم نداره
توگرما که تا تشنـه مـیشیم فذکر عطش الحسییییین....
آقاجان دست خالی اومدم....ازهمـه جارونده درمونده اومدم اما امـید دارم
شماخونواده مادری هستین
امشب جان مادرت زهرا
تصدق علینا
.
.
یـا کریم
.
.
#حیف_شما_که_مثل_نوکرت_شده_ست
#به_مولانا_حسن_الهی_العف
#شروعی_دوباره
#صبح_شام_گریـه_برحسین
#امام_حسنی_ها
@ostad_mirzamohammadi
نگران خودم نیستم تو هم نگران من نباش
مـیدانم چقدر نمک بریزم
که زخمهایم تازه و عمـیق بماند
مـیدانم چقدر بیحوصله راه بروم کـه پاهایم نشستن را فراموش کنند
مـیدانم چقدر بـه جای مادرم گریـه کنم
که روزگار بـه من نخندد
مـیدانم کنج کدام کوچهی خاموش کز کنم کـه سکوت پدرم را از یـاد نبرم
مـیدانم کدام شال را
برای بیرنگی کدام روز دور گردنم آویزان کنم
مـیدانم کدام آهنگ را به منظور زنده کدام خاطره زمزمـه کنم
مـیدانم کجا بمـیرم
که بـه قبای این شـهر شلوغ برنخورد
با این همـه مـیدانمهای بیـهوده
مثل همـیشـه
نگران من نباش
همـین کـه یکبار اسم کوچکم را
با رطوبت باران و
عطر کهنـه نرگس
صدا بزنی
مثل نـهنگی مرده
دوباره دل بـه دریـا خواهم زد
.
#جلال_حاجی_زاده
.
برای رنجهای رامـی(ابراهیم منصفی) و سالگرد خلاص شدنش از این زندان
.
.
آهنگی کـه روی طرح نشسته ترانـه #نـهنگ از رامـی هستش کـه مـی تونین کاملشو از کانال کافه اشنو دانلود کنید
Media Removed
@seyedmohamadmousavi
.
بیتفاوت شدم بـه زندگیام😙😙😞
مثل یک «تیر ِ بیهدف» بودن
دارم از انتظار مـیمـیرم😭
همـهی عمر توی صف بودن😱
.
غار غار کلاغها بودم
زیر یک ژاکت زمستانی
طعم تلخ «خدا نگهدار» و
بوسهای سرد رشانی😖
.
نـه بـه خود فکر مـیکنم نـه بـه او
کـارد که تا اسـتخوان مـن رفته🔪
ظرف شامـی کـه بی تونزدم
ظرف شامـی کـه بی تو یک هفته...❗💘😥
.
هستیام زیر کفشهایی
هی لگد مـیشد و لگد مـیشد
به خودم هم دروغ مـیگفتم
حالم از هر چه بود بد مـیشد😭😭😭
.
گم شدم مثل تکهای از برف
لـبهی پشت بام مـتروکی
آخـرش اتـفاق... افـتـادم
[مرگ یک زن بـه طرز مشکوکی...]🔫👸 ■
دارم انگار مـیروم حتی
از خیـالات خویش هم کم کم
نگرانـم نکن عزیز دلـم
#من_خودم_را_به_زور_مـیفهمم...😭😭
.
گـیج چرخیـدم و فـرو دادم
دود یک شـهر ِ خستهی خفه را
آخـرش انتخاب مـیکردم
خواب راحت بـه جای فلسفه را
.
خواب دیدن چه چیز غمگینیست
خواستن با تمام شوق و عطش
بودن ِ بای بدون خودت😭
بودن ِ بای بدون خودش😭😖😩😫 ■
عاشقانـه بـه فووتهایی
پشت گوشی جواب مـیدادم
تا سحر گریـههای زیر پتو
به شبم قرص خواب مـیدادم💊😥😪
.
جبر مـیگفت کـه فرو بروم:
چکمـهای نا امـید درون گل باش!
برف یکریز و سرد مـیبارید
مادرم گریـه کرد: عاقل باش!😭
.
بادبادک فروش غمگینم!
هستیام را بـه باد دادم... باد...
کاری از عشق بر نمـیاید
مرگ ما را نجات خواهد داد
.
.
💑مخاطب: #آقای_سکوتم
همـه چی ،طوری پیش مـیره ک گند زده بشـه بـه همـههههه چی..😱😱😱😱😫😭😭
همـههه چی😭
❎کپی ممنووووووووووع❎
حتی با تگ⛔
اتفاقات خوب ، بد … دوستی ها ، دشمنی ها … خنده ها ، گریـه ها … همـه و همـه سری زدند بـه من درون این سال !
اما بـه هر حال این سال هم گذشت … شاید زیباتر از همـیشـه !
حالا کـه به عقب بر مـیگردم …حالا کـه به روزهای سپری شده مـی اندیشم ، احساس مـی کنم کـه همـه چیز خوب بوده … حسرت چیزی را نمـی خورم … از چیزی ناراحت نیستم … دوست ندارم بـه عقب برگردم کـه اشتباهی را جبران کنم … این دفتر را هم مـیبندم و به صندوقچه خاطره ها مـی سپارم .
دفتر جدیدی پیش رویم آرام آرام باز مـی شود …
مـی خواهم دفتر جدید را پر کنم از شکوفه های عشق و ترانـه های مـهر …
چهی مـی داند چند دفتر دیگر درون انتظار اوست ؟!
#تولدم_مبارک
🙈❤️
پ،ن:مرسی نیوشا عزیزم واسه این کلیپ سورپرایزیت❤️🙏🏻😘واسه تولدم🎂خیلی باحاله😉😘
پ،ن۲:چه خوبه هر سال بیشتر از قبل کنار همـیم و واسه این مـهربونی بینمون هر روز خدارو شکر مـیکنم و خوشحالم کـه انقدر انرژی شما تو اینجا بالاست❤️🙏🏻🙏🏻🙏🏻
پ،ن۳:کیـا مثل من مردادین،اونم ۱۲😉😂
خدایی پرچم مردادیـا بالاست🎈🎁🎉
❤️دوستون دارم❤️
فریـال_سلمانی
#feryalsalmani #فریـال_سلمانی #chilai_beauty #همـه_مردادیـااااا #همـه_تابستونیـااا #من_عاشق_۱۲_مردادم #دوستون_دارم #❤️
Advertisement
Media Removed
.
.
.
.
عاشقانت مـیفروشند عیش را، غم مـیخرند
دل بـه پاى روضه مـیریزند ماتم مـیخرند
مثل خارو خس درون این سیل بـه راه افتاده ایم
باز درهم آمدیم و باز درهم مـیخرند
ماه ها درون یک طرف ماه محرم یک طرف
بیشتر از ماه ها ماه #محرم مـیخرند
تا تو را داریم ما, داراترین عالمـیم
بچه هاى ما درون این خانـه حاتم مـیخرند
این طرف گریـان شدیم و آن طرف آباد شد
اشک کالایى ست کـه در هر دو عالم مـیخرند
گریـه بر مظلوم تکوینا تقرب آور است
در حسینیـه مرا ،حتى نخواهم ، مـیخرند
عده اى دم مـیدهند و عده اى دم مـیزنند
پنج تن هم این وسط دارند از دم مـیخرند
.
.
.
#بخر_مرا
#دلتنگ #محرم #حسین(ع)
#کربلا #شب_جمعه
.
.
.
تو دل #غم مونده
یـه #ماتم مونده
یـه چند شب دیگه..
تا بـه #محرم مونده...
.
.
.
#شب_جمعه #قبل_از_محرم
#أنت_رب_و_أنا_هرچه_صلاح_است_حسین...
#ان_کنت_باکیـا_لشیء_فابک_للحسین_علیـه_السلام
#حرمت_خواهش_چشماي_منـه
#چجوری_دلت_مـیاد_گریـه_کنم .
.
.
#من_لی_غیرک_حسین...
رفیقی #حسین و نعم الرفیق...
.
.
.
#محرم 95...
3 شب مانده...
آماده ایم؟!
خوب #نوکری کنیم...
#اربعین #امضا #کند
.
.
.
#مـیری_اما_ت_مـیمونـه
#تک_و_تنـها_بگو_آخه_با_حرم_چه_کنم...
امان از دل زینب...
.
.
.
تمنای دعا...
#جانمونیم...
Media Removed
خیلی سعی کردم اما نمـیتونم فراموشت کنم.. دست بـه هر کاری کـه زدم بـه یـادت افتادم.. دیوونگی کردم،یـاد خنده هات افتادم.. گریـه کردم،یـاد گریـه نکن گفتنات افتادم.. اخم کردم، یـاد لجبازیـات افتادم.. هنذفری گذاشتم تو گوشم اما صدای آهنگ نمـیشنیدم،صدای تو..تو گوشم بود.. هر کاری کردم باز تو رو جلوی چشمام دیدم.. ... خیلی سعی کردم اما نمـیتونم فراموشت کنم.. دست بـه هر کاری کـه زدم بـه یـادت افتادم.. دیوونگی کردم،یـاد خنده هات افتادم.. گریـه کردم،یـاد گریـه نکن گفتنات افتادم.. اخم کردم، یـاد لجبازیـات افتادم.. هنذفری گذاشتم تو گوشم اما صدای آهنگ نمـیشنیدم،صدای تو..تو گوشم بود.. هر کاری کردم باز تو رو جلوی چشمام دیدم.. گفتم بخوابم شاید بهتر شم،خوابیدم اما مثل بیشتر شباخوابت دیدم و دل تنگ تر شدم.. کاش تو کـه مـیرفتی یـه راهی نشونم مـیدادی کـه انقدر بهونـه بودنت نگیرم.. عادت نبودی کـه با سرگرم خودم از یـاد ببرمت.. هوس هم نبودی کـه یکی دیگه جات پر کنـه.. مـیخوام امتحان کنم شاید سوزش تیغ واسه چند لحظه تو رو از یـادم ببره..
نـه اینکه دوست نداشته باشم بـه یـادت باشم،نـه..فقط دیگه کم آوردم..مـیدونستم دوست دارم اما نـه انقدر..
دیگه دوریت نمـیتونم تحمل کنم...
Advertisement
Media Removed
﷽ . با استناد بـه منابع موثق از جمله نُسَخِ خطیِ شیعه و سنی و بقیـه مورخانِ بـه نام؛ امروز تولدمان عست... ساعت سه بعد از ظهرِ چهارم فروردین مصادف با عید سعید فطر... (عید تو عید پا بـه دنیـا گذاشتم...🤦🏼♀) . . هـرچه دارم همـه از عطرمادرم هست عوض قصه بـه بالین سرم گفت حسیـــــــن......... . . . . هرچی ... ﷽
.
با استناد بـه منابع موثق از جمله نُسَخِ خطیِ شیعه و سنی و بقیـه مورخانِ بـه نام؛ امروز تولدمان عست...😅🙊
ساعت سه بعد از ظهرِ
چهارم فروردین مصادف با عید سعید فطر...😉❤
(عید تو عید پا بـه دنیـا گذاشتم...😂🤦🏼♀)
.
.
هـرچه دارم همـه از عطرمادرم است
عوض قصه بـه بالین سرم گفت حسیـــــــن.........
.
.
.
.
هرچی خداروشکر کنیم کـه شیعه زاده و محب اهل بیت شدیم کمـه...
الحمدللّه کـه یـه سال دیگه بـه عمر خادمـی و نوکری درون خونـه ارباب اضافه شد...
الهی دیگه امسال اونی بشم کـه امام زمان (عج) مـیخوادو توقع داره...
.
.
یک دنیـا ممنونم از همـه دوستای مـهربونم کـه از دیروز شرمنده پست یـا استوری گذاشتن یـا با متنای قشنگشون پی وی یـا دایرکت اظهار لطف داشتن...❤
جبران کنم الهی💚
در مورد هدیـه هاتونم کـه زبون قاصره از تشکر......
.
.
.
#گذر_تک_تک_ثانیـه_های_عمرم
#به_قدیمـی_شدن_نوکریت_مـی_ارزد...✌
#به_زبون_ساده...
#الهی_امسال_بیشتر_برات_گریـه_کنم...✋
#الهی_امسال_دیگه_به_درد_بخورم_واسه_پسرت_مـهدی_عج..😔
#الهی_امسال_دیگه_ناقابل_سرمایم_که_جونمـه_رو_بدم_برات...😌
#خجل_از_ننگ_بضاعت_که_سزاوار_تو_نیست...😔
#روز_فوق_العاده_کنار_عزیز_برادر...😍
#خوشی_و_ناخوشی_به_تو_پناهنده_ام.....💚
#وجود_ملموس...😍
#بعد_هم_مراسمات_شـهید_معزغلامـی..
#از_خوب_ترین_تولدا_به_خاطر_مـهمون_نوازی_شـهدا...😍💙
#هنوز_دیر_نشده_کادو_مـیگیرما_خواستید_بگید_شماره_حساب_بدم...😂🙊
#و_من_الله_توفیق...😁
#به_امـید_روزای_بهتر_به_امـیدِ...
#یـاعلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
#روضه_ناگهان من،با پیراهن سیـاه شورهزده،صورت آفتابسوخته،موهای پریشانِ غبارگرفته و پای تاولین،باکولهای سبک روی دوشهایم،راهم را از مـیان آدمهای سرگردان و حیران بازمـیکنم و از بابالقبله،مـیپیچم سمت چپ،مـیآیم با خستگی راه و دو زانو مـینشینم پشت سر شما. از فراز شانـههای افتادهتان،مـیتوانم ... #روضه_ناگهان
من،با پیراهن سیـاه شورهزده،صورت آفتابسوخته،موهای پریشانِ غبارگرفته و پای تاولین،باکولهای سبک روی دوشهایم،راهم را از مـیان آدمهای سرگردان و حیران بازمـیکنم و از بابالقبله،مـیپیچم سمت چپ،مـیآیم با خستگی راه و دو زانو مـینشینم پشت سر شما.
از فراز شانـههای افتادهتان،مـیتوانم خیمـههای سوخته را ببینم،پهنـه دشت را،غروب خونرگ خورشید را و اسبهای تازهنعلشدهٔ از نفسافتادهٔ عرقکرده را.
من،نشستهام جایی کـه مـیتوانم لرزش شانـههایتان را هم ببینم؛و حتی چادر خاکیتان را کـه پایین نیمسوختهاش،در خون و گِل و خاکستر نشسته.
گوش تیز مـیکنم؛دعوتم بـه مجلس اولروضهخوان دشت بلا:
-تو واقعا برادر منی؟
دست مـیبرید و آرام پهنـه بدنی را نوازش مـیکنید کـه به خاک و خون، گِل شده؛بیهیچ تنپوشی،،رهاشده در پستی زمـین.
-تو واقعا حسین منی؟حسین مادرم؟حسین پدرم؟حسین برادرم؟
و ناباورانـه،رد زخمهای دهانگشوده را،ٔ بـه زمـین منگنـهشده را،نوازش مـیکنید.
دستهای پیکر را مـیان دستهایتان مـیگیرید.چیزی،انگشتی کم هست انگار و با حرارتی کـه گویی سرِ سرد شدنش نیست که تا ابد، مـیگویید:
-تو واقعا حسین منی؟
شانـههایتان مـیلرزند و شروع مـیکنید بـه روضه خواندن و ما،همگی،جمع شدهایم پشت سرتان و اشک مـیریزیم رکر و شما خونها را،خاکها را مـیشویید:
-یـادت هست برایم مـیگفتی درون مدائن بـه خیمـه برادرمان حسن ریختند؟یـادت هست؟یـادت هست گفتیی از زیر پایش سجاده کشید؟کسی زرهاش را برد؟یـادت هستی بـه پایش خنجر زد؟یـادت هست چقدر به منظور غربت برادرمان گریستیم؟بلند شو و ببین حال و روزم را جانِ !
بازوهای کبود و پیکر را نوازش مـیکنید و با بغض مـیگویید:
-غربت بـه من عادت کرده جانِ .
ما بر سر مـیزنیم،به صورتها لطمـه،خون گریـه مـیکنیم و شما،روضهتان را،سفینـه را،بر اشکهای ما،پیش مـیبرید:
-یـادت هست هر روز،در مدینـه،برادرمان،با زره از خانـه بیرون مـیرفت؟یـادت هست درون مسجد جدمان،روی منبر،مقابل چشمانش،پدرمان را ناسزا مـیگفتند؟یـادت هست جانِ ؟بلند شو ببین حال و روزم را جان
تیرها،نیزهها،سنگها را از روی پاهای شکسته پیکر کنار مـیگذارید،با پایین چادرتان،خاک را پاک مـیکنید از بدن و مـیگویید:
-یـادت هست چقدر سخت بود،تیرها را از تابوت بیرون بکشیم؟یـادت هست پیکر برادر بـه تابوت دوخته شده بود؟یـادت هست؟
به گردن پیکر نگاه مـیکنید؛روضه شما هم بـه سر مـیرسد:
-زینب،به غربت عادت دارد جان ولی.. واقعا تو برادر منی؟تو حسین منی؟
*
یک روز،عاقبت،نـهرهای سرگردان اشک
به بقیع خواهند ریخت
ای آقای کریمان،ایـهاالمجتبی
Media Removed
—-
نگاه مـی کنم از غم بـه غم کـه بیشتر است
به خیسی چمدانی کـه عازم سفر است
من از نگاه کلاغی کـه رفت فهمـیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانـه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامـه ی بدنت
به هر رگی کـه زدی و زدم بـه حسّ جنون
به بچّه ای کـه توام! درون مـیان جاری خون
به آخرین فریـادی کـه توی حنجره است
صدای پای تگرگی کـه پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ت کـه سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو درون آخرین تشنّج هام
به گریـه یک مرد، آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ که تا صبح بی هماغوشی
به بوسه های تو درون خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، بـه مبل خالی من
به لذت رؤیـایت کـه بر تن ِ کفی ام...
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریـه درون وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم بـه اینـهمـه کـه در سَرم مُدام شده
قسم بـه من! بـه همـین شاعر تمام شده
قسم بـه این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمـی گردم بـه شـهر لعنتی ام
به بحث علمـی بی مزّه ام درون ِ گوشت
دوباره برمـی گردم بـه امن ِ آغوشت
به آخرین رؤیـامان، بـه قبل کابوس ِ...
دوباره برمـی گردم، بـه آخرین بوسه!
.
.
.
#سيد_مـهدى_موسوى
@seyed.mehdi.moosavi ...
از كتاب دلقك بازى جلوى جوخه اعدام
مـهدى عزيزم
.
.
.
پ ن:براى تو كه درون منى ... نـه ... براى تو كه خودِ منى ...
.
.
.
#چمدان
#خرداد
نمـیتونم سر بزارم روی شونـه یی کاشکی ازراه برسی کاشکی تو از راه برسی،جز تو عادت ندارم من بـه نوازشی وقتشـه از راه برسی وقتشـه از راه برسی،کاشکی بارون نبودم این همـه گریون نبودم کاش تو دنیـای چشات مثل یـه مـهمون نبودم ،نمـیدونم چی شده گریـه امونم نمـیده کاشکی گریون نبودم کاشکی زمستون نبودم، مـیمونم که تا ته گریـه ... نمـیتونم سر بزارم روی شونـه یی کاشکی ازراه برسی کاشکی تو از راه برسی،جز تو عادت ندارم من بـه نوازشی وقتشـه از راه برسی وقتشـه از راه برسی،کاشکی بارون نبودم این همـه گریون نبودم کاش تو دنیـای چشات مثل یـه مـهمون نبودم ،نمـیدونم چی شده گریـه امونم نمـیده کاشکی گریون نبودم کاشکی زمستون نبودم، مـیمونم که تا ته گریـه مـیشینم که تا ته بارون چقدر گریـه کنم تنـهایی جای هر دوتامون،باز تو رویـای قشنگت مـیزارم سر روی زانوم چه عذابیـه کـه هم شیرینـه هم مـیکشـه آروم مـیکشـه آروم،کاش مـیدونستی دلم تنگه برات تنگه برات کاشکی از راه برسی گریـه کنم رو شونـه هات،نمـیدونم چی شده گریـه امونم نمـیده کاشکی گریون نبودم کاشکی زمستون نبودم . احد شاها (امـیر بیباک)
Read moreAdvertisement
Media Removed
وقتی ناراحتمــ 😔
وقتی دلم شکسته 💔
وقتی داغونمــ 😖
نمـیتونم از خونــ🏠ــه ب بیرون چون م 👧
نمـیتونم سیـ🚬ــگار بکشم چون م 👧
نمـیتونم با هری درد دل کنم چون م 🚫👧
باید غرورمو حفظ کنم چون م 😒
نمـیتونم شــ🌛ــب نیـام خونـه چون م 🌃
فقط مـیتونم یواشکی 🙈
تو اتاقمــ 🚪
گریـه کنمــ😭
بشکنمــ 💔
بغض کنمــ 😢
و اخرش هم یـا از خستگی خوابم مـیبره 😪
یـا با قرص خواب آور و مسکن 😔
خدایـا 😢
من از این دنیـا برمـی چیزیش نمـیشـه 🚫
شاید خیلیـا خوش حال بشن😊
ولی هیچناراحت نمـیشـه 😟
دلم گرفته جز گریـه کاری نیست
Media Removed
از زبون صنم بابا خواهش مـی کنم... لطفا... لطفا پاشو من تنـها نزار... خواهش مـی کنم... از روی این تخت پاشو بیـا بریم خونـه... پرستار :خواهش مـی کنم صنم خانم مریض دیگه زنده نیست خواهش مـی کنم برید بیرون من:نـه بابای من نمـیتونـه مرده باشـه... بابا لطفا...مـیدونم مـی خوای دعوام کنی کـه چرا با اقای نواب اونجوری ... از زبون صنم
بابا خواهش مـی کنم... لطفا... لطفا پاشو من تنـها نزار... خواهش مـی کنم... از روی این تخت پاشو بیـا بریم خونـه...
پرستار :خواهش مـی کنم صنم خانم مریض دیگه زنده نیست خواهش مـی کنم برید بیرون
من:نـه بابای من نمـیتونـه مرده باشـه... بابا لطفا...مـیدونم مـی خوای دعوام کنی کـه چرا با اقای نواب اونجوری حرف زدم.... اینجوری مـی خوای دعوام کنی پاشو.... پاشو بابا.... نـهههههههه اه نـههههههه .
.
.
.
.
.
روز خاک سپاری بود من نشسته بودم سر قبرش داشتم گریـه مـی کردم هیچرو به منظور اینکه دلداریم بده نداشتم غیر از دوستام.
وقتی خاک سپاری تموم شد من وایساده بودم با اقای نواب و وکیل بابام کـه همـه بـه ما تسلیت مـی گفتن.
وکیل:صنم خانم من وصیتنامـه ی پدرتون رو دارم چون ایشون اون رو بـه من داده بود وقتی من خوندمش فقط نوشته بود کـه صنم حتما بره هند که تا تقدیرش رو خدا اونجا رقم بزنـه اینم وصیت نامـه و تمام امول و سروتشون و هتل رو بـه نامسر افتاب خان و صنم افتاب خان زده یعنی شما و تون.
صنم :ممنونم از این کـه خبر دادید
وکیل:خواهش مـی کنم تسلیت مـی گم ولی حتما شما بـه هند برید چون سحر افتاب خان توی هند زندگی مـیکنـه
صنم:باشـه من همـین فردا مـیرم لطفا بگید کارای لازم رو ند
وکیل:بله حتما
خداحافظ
خداحافظ
@story_sahil @zoya__love__
Media Removed
خداوندا!
گاهی یـادم مـیرود چیزهایی کـه امروز دارم پاسخ دعاهای چند سال پیشم هست
گاهی یـادم مـیرود بنده هستم و صلاحم را تو بهتر مـیدانی
گاهی هم شاید حتما گوشـه ای خلوت کنم و یک دل سیر گریـه کنم و بگویم:
"پروردگارا ببخش آن گناهی را کـه سبب حبس و برآورده نشدن دعایم مـیشود"
مراببخش بـه خاطر تمام لحظاتی کـه بودی و حضورت را احساس نکردم و نا امـید بودم . ببخش همـه را صدا زدم و هر دری را زدم ، جز نام تو و درگاه تورا .
ببخشم به منظور تمام لحظاتی کـه منتظرم بودی و من نبودم . ببخشم به منظور تمام گله هایی کـه کردم و نفهمـیدم کـه گاهی از سر حکمت نمـیدهی و از سر رحمت دادی و تشکر نکردم .
و درون نـهایت بر تو توکل مـیکنم ،
چه زیبا گفتی: «الیس الله بکاف عبده» "آیـا خدا به منظور بنده اش کافی نیست؟" 🙏🙏🙏🙏🙏
Advertisement
Media Removed
« از چیزی کـه برای توست خوب مراقبت کن » هنوز صدایش درون گوشم هست مادربزرگم را مـیگویم آن روزها هنوز مدرسه نمـی رفتم پول هایم را جمع کرده بودم به منظور خ یک توپ چهل تیکه ی واقعی چند ماه طول کشیده بود که تا پول هایم جمع شود پول هایم را درون دست گرفتم و به سمت مغازه رفتم تمام مسیر را درون فکر لذت رسیدن بـه آن توپ بودم ... « از چیزی کـه برای توست خوب مراقبت کن »
هنوز صدایش درون گوشم هست
مادربزرگم را مـیگویم
آن روزها هنوز مدرسه نمـی رفتم
پول هایم را جمع کرده بودم به منظور خ یک توپ چهل تیکه ی واقعی
چند ماه طول کشیده بود که تا پول هایم جمع شود
پول هایم را درون دست گرفتم و به سمت مغازه رفتم
تمام مسیر را درون فکر لذت رسیدن بـه آن توپ بودم
آنقدر غرق رویـا بودم کـه متوجه افتادن پول هایم نشدم
وای کـه چقدر سخت بود قبول این حقیقت
حقیقتی کـه مـی گفت پول هایت گمشده ، آرزو هایت پریده
تمام مسیر را برگشتم
وجب بـه وجب را با بغض نگاه کردم
نبود کـه نبود
انگاری قبل از من پول ها را برداشته بود
پول هایی کـه برای من بودند حالا دست نفر دیگری بود
دوس داشتم که تا سر حد مرگ گریـه کنم ولی فقط بغض داشتم
چند بار مسیر را رفتم و برگشتم
از هر کـه رد مـی شد سراغ پول هایم را مـی گرفتم ولی خبری نبود کـه نبود
مثل یک ماتادور زخمـی و خسته بـه خانـه برگشتم
بغضم ترکید
مادر گفت فدای سرت
پدر پول داد و گفت با هم مـی رویم توپ را مـی خریم
ولی مادربزرگ گفت « از چیزی کـه برای توست خوب مراقبت کن »
از آن شب سال های زیـادی مـی گذرد
هر شب وقتی همـه خوابند من گذشته ام را قدم مـی
وجب بـه وجب مـیگردم تاانی را کـه گم کرده ام پیدا کنم
تا بگویم شما به منظور من هستید
بگویم من به منظور داشتن شما سختی کشیده ام
من فقط لحظه ای شما را گم کردم
اما وقتی گذشته ام را قدم مـی آن ها را پیدا نمـی کنم
انگاری قبل از رسیدن من آن ها را به منظور خود برداشته
کاش پدرم آن توپ را برایم نمـی خرید
نمـی خرید که تا مـی فهمـیدم اگر از دست بدهی دیگر بـه دست نمـی آوری
هر شب صدای مادر بزرگم درون گوشم هست « از چیزی کـه برای توست خوب مراقبت کن »
#حسین_حائریـان
@hosseinhaerian
Media Removed
گوش کردی؟ امروز کـه تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست٬ بذار برات حرف های نامفهموم ن.. تو قرار نیست هیچوقت بـه حال این روزهات بخندی. تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو مـیفهمـی٬ مـیتونی از ته دل گریـه کنی و شب ها از بی قراری بیداری. تو نمـیفهمـی چقدر تو دنیـای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری. گریـه ی از ته دل و شب بیداری برایی کـه دیگه نیست. فیلمش کن٬ عکسش کن٬ بنویس.
من بهت مـیگم اگر قلبت فشردست و گریـه داری٬ که تا مـیتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد٬ آدمـها نمـیذارن با خودت انقدر صادق باشی.
#امـیرعلی_ق
Media Removed
. هیجده سالم کـه بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم٬ مثل بچه ها گریـه مـیکردم. آدمـها برام پر از حرفای نامفهوم بودن... حرف هایی مثل «بعدا بـه حال این روزهات مـیخندی» یـا «جاش رو آدمـهای دیگه پر مـیکنن.» . که تا مدت ها٬ شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیـابون با اون اشتباه مـیگرفتم٬ بعضی ... .
هیجده سالم کـه بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم٬ مثل بچه ها گریـه مـیکردم. آدمـها برام پر از حرفای نامفهوم بودن... حرف هایی مثل «بعدا بـه حال این روزهات مـیخندی» یـا «جاش رو آدمـهای دیگه پر مـیکنن.»
.
تا مدت ها٬ شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیـابون با اون اشتباه مـیگرفتم٬ بعضی وقت ها دلم برا صدا اسمش تنگ مـیشد و با هر آدمـی کـه اسم اون رو داشت دمخور مـیشدم. خودم رو مقصر مـیدونستم و احساس مـیکردم اگر آدم بهتری مـیبودم اون هیچوقت منو بـه حال خودم رها نمـیکرد
.
گوش کردی؟ امروز کـه تو٬ حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست٬ بذار برات حرف های نامفهموم ن.. تو قرار نیست هیچوقت بـه حال این روزهات بخندی. تو امروز٬ با تمام وجودت موسیقی غمگین رو مـیفهمـی... مـیتونی از ته دل گریـه کنی و شب ها از بی قراری بیداری.
تو نمـیدونی چقدر تو دنیـای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری. گریـه ی از ته دل و شب بیداری برایی کـه دیگه نیست. فیلمش کن٬ عکسش کن٬ بنویس. من بهت مـیگم اگر قلبت فشردست و گریـه داری٬ که تا مـیتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد٬ آدمـها نمـیذارن با خودت انقدر صادق باشی.
.
#امـیرعلی_ق
Advertisement
Media Removed
دلم مـی خواد کبوتری بشـــم و پرواز کنـــــــــم
به مشـهد الرضا برم عقده دل بـــــــــاز کنــــــم
بشینم روی گنبدش سلام کنــــــــــــــم بـه مولا
با یـا رضا رضا رضا حرف دل آغـــــــــــازکنم
زیـارت نامـه و نمازم بخونم سجـــــــــده بــــــرم
گریـه کنم ، دعا کنم بـه آقا التمــــــــــاس کنـــم
حاجاتم را یکی یکی بـه آقا عرضـــــــه بــدارم
تا کـه به لطف او دلم ز مشکلا رهــــــا کنــــــم
پر بکشم چرخ ب بـه دور گنبـــــــــــد طلاش
از اون بالا با شوروشوق زائراش رانگاه کنم
به سقاخانش مـی روم کـه چشمـه ای ازبهشته
تا کـه با آب شفایش بیماریـام دوا کنــــــــــــــــم
به پشت پنجره فولاد رضا رضا رضا بگـــــــم
گره دلم بـه او از همـه جا جدا کنــــــــــــم
شب که تا به صبح دعا کنم که تا حاجاتم روا بشـه
رو بـه رویش بنشینم و ضریحش را نگا کنـم
راجی بـه لطف او منم کـه اوامام رئــــوفــــــه
قربون لطف و کرمش جونم براش فدا کنــــم
محمد رجب زاده ( راجی )
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#السلام_علیک_یـا_علی_ابن_موسی_الرضا_علیـه_السلام
#ولادت_امام_رضا_مبارک
#یـا_ضامن_آهو
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یـا_علی #یـازهرا #یـا_صاحب_الزمان #ادرکنی
#صلوات_فراموش_نشـه_لطفأ
#صلوات_خاصه
#مـیلاد_امام_رضا_مبارک
#یـا_امام_هشتم
#ثامن_الائمـه
#حرم_مطهر
#ضريح
#صحن_انقلاب
#گنبد
#کبوتر_حرم
#مشـهد_امام_رئوف
#مشـهدگردی
#مشـهد
#پرچم_امام_رضا
#بردسیر
Media Removed
هیچی بـه هیچی! احتمالا یکی از این روزها تو را به منظور آخرین بار توی سلف خواهم دید.یک دل سیر نگاهت خواهم کرد و... تو اما بیشتر از این کـه حواست بـه من باشد حواست بـه ساعت خواهد بود.به اینکه داریم بـه پایـان روز کاری نزدیک مـی شویم و برای رها شدن از این جهنم هنوز چند که تا "امضا" لازم داری.پس مدام از این ساختمان بـه آن ... هیچی بـه هیچی!
احتمالا یکی از این روزها تو را به منظور آخرین بار توی سلف خواهم دید.یک دل سیر نگاهت خواهم کرد و...
تو اما بیشتر از این کـه حواست بـه من باشد حواست بـه ساعت خواهد بود.به اینکه داریم بـه پایـان روز کاری نزدیک مـی شویم و برای رها شدن از این جهنم هنوز چند که تا "امضا" لازم داری.پس مدام از این ساختمان بـه آن ساختمان مـی روی.من هم احتمالا بی سر و صدا_طوری کـه متوجه حضورم نشوی_ دنبالت خواهم کرد و مثل همـیشـه بـه پله ی سوم پاگرد دوم ساختمان آموزش کـه مـیرسم زمـین مـی خورم و برای این کـه بیشتر خراب نشوم آهسته آهسته بر مـی گردم توی سلف.بعد پانصد تومانی را کـه باقی پول تاکسی ام هست از جیب پشت شلوارم درون مـی آورم،به بوفه مـی روم و برای آخرین بار یک لیوان چایی داغ مـی گیرم و بوفه چی _طبق عادت همـیشـه ام _قند داخل سینی نمـی گذارد.
تو اما امضاها را کـه گرفتی از ساختمان دانشگاه بیرون مـی زنی و سلانـه سلانـه از خیـابان "رودسر"مـی گذری و در تقاطع "حافظ_طالقانی"_همانجا کـه بار اول همدیگر را دیدیم_مـی ایستی بـه انتظار.به انتظار اتوبوس البته!
من از فردایش صبح ها با صدای اذان مغرب بیدار مـی شوم.سیگاری روشن مـی کنم و به این فکر مـی کنم کـه تو نیستی و متاسفانـه دنیـا هنوز سر جایش است.
بعد هردو طبق روال هر روز توی گروه های تلگرام دنبالی مـی گردیم. من دنبالی کـه شبیـه تو باشد.تو دنبالی کـه شبیـه من نباشد.
زمان کـه بگذرد هردویمان احتمالا باز عاشق مـی شویم.آنـهایی را کـه دوست داریم تنگ درون آغوش مـی گیریم.وقتی هم کـه کنارمان نیستند مدام حواسمان بـه گوشی هایمان خواهد بود کـه مبادا زنگ بزنند و نفهمـیم.
هردومان ازدواج مـی کنیم و بچه دار مـی شویم و تا مـیتوانیم بـه هم فکر نمـی کنیم.احتمالا سی سال بعد پسر من و تو عاشق هم مـی شوند و در مراسم خواستگاری "من و تو" از چشمـهای هم "چکه" خواهیم کرد.بعد از مراسم بچه ها یک سوال مشترک برایشان پیش مـی آید!
"چرا گریـه کردی!؟"
و ما هم خیلی خیلی ناشیـانـه جواب خواهیم داد کـه "اشک شوقه عزیزم.همـیشـه آرزو داشتم سر و سامون گرفتنتو ببینم"
یعنی مـی خواهم بگویم تو به منظور من آرزو مـی شوی و من به منظور تو خاطره ای محو از روزهای دور...
یعنی مـیخواهم بگویم مـی روی کـه مـیروی...ری بختیـاریـان
Media Removed
ظهر شـهادت #امام_صادق علیـه السلام
.
.
اولین #روضه خوان خداست
.
قبول کن کـه شبیـه حصیر افتادی
قبول کن ته گودال گیر افتادی
.
مخواه که تا که سر من بـه گریـه بند شود
بگو چکار کنم از تنت بلند شود
.
بگو چه کار کنم آب را صدا نزنی
بگو چه کار کنم که تا که دست و پا نزنی
.
بگو چه کار کنم از تو دست بردارند
برای پیکر تو یک لباس بگذارند
.
آهای شمر عبا رای ربود برو
بیـا النگوی من را بگیر و زود برو
.
برای غارت پیراهنت بمـیرم من
چرا لباس ندارد تنت بمـیرم من
.
قرار نبود بیفتی و من نگاه کنم
و یـا کـه گریـه بـه کوپال ذوالجناح کنم
.
مگر نبود مسلمان کـه این چنین زدهاند
#بلند_مرتبه_شاه_مرا_زمـین_زدهاند
.
.
➖➖➖➖➖➖➖➖
.
#شب_جمعه_کربلا
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_مـیمـیرم
#مادری_گفت_حسین_جان_همـه_را_بخشیدند
#شب_جمعه
#کربلا
#شیخ_محمد_دغانلو
#حاج_حیدر_خمسه
#علی_پور_کاوه_زنجانی
#فرحبخش #مسیح_علینژاد #هیـات #عزاداری
#دین #حسین علیـه السلام #زینب_کبری #رقیـه_خاتون
Media Removed
(جنون قسمت دهم) عزیزجون بود کـه کنار جسم بی جون من قرآن مـیخوند و به پهنای صورتش اشک مـی ریخت.آقا جون و داداشم تو راهرو نشسته بودن و حال و روز خوبی نداشتن.نگام بـه خودم افتاد کـه مثل یـه تیکه گوشت افتاده بودم رو تخت بیمارستان.توی اون حالت چقدر بدبخت بودم.سرم بسته بود و دستگاه نفس مصنوعی و سرم بهم وصل بود.امواج ... (جنون قسمت دهم)
عزیزجون بود کـه کنار جسم بی جون من قرآن مـیخوند و به پهنای صورتش اشک مـی ریخت.آقا جون و داداشم تو راهرو نشسته بودن و حال و روز خوبی نداشتن.نگام بـه خودم افتاد کـه مثل یـه تیکه گوشت افتاده بودم رو تخت بیمارستان.توی اون حالت چقدر بدبخت بودم.سرم بسته بود و دستگاه نفس مصنوعی و سرم بهم وصل بود.امواج منظم قلبم روی مانیتور دیده مـیشد و صداش تو سرم مـی پیچید.بدنم شروع کرد لرزیدن.یعنی امـیدی بـه زنده موندنم هست؟آهی از ته دل کشیدم و از دیدن وضعیت خونوادم دلم بـه شدت سوخت و اشکم روان شد.دیگه حس نداشتم رو پاهام وایسم به منظور همـینم عقب عقب رفتم و به دیوار تکیـه دادم و همونجا سر خوردم روی زمـین...چقدر دلم مـی خواست برم عزیزجون و بغل کنم و بهش دلداری بدم.چقدر دلم مـی خواست کـه دوباره چشام تو چشای خسته و رنج کشیده آقاجون بیفته که تا برای زحمتی کـه برام کشیدن ازشون حلالیت بطلبم.خدایـا حالا پول بیمارستان و از کجا مـیارن؟نقش زمـین شده بودم و تو افکارم غرق بودم کـه پروانـه کنارم نشست و با نگاه مـهربونی گفت:بهتره دیگه بریم.موندن ما اینجا دردی را دوا نمـی کنـه.اشکامو با کف دستم پاک کردم و گفتم:تو برو من...من مـی مونم.دستم و گرفت و گفت:اما بهتره همراه من بیـای.با نگاهی کـه بهش کردم...دستمو رها کرد و گفت:اوه...یـادم نبود.از حرکتش خندم گرفت.آخه درون عین بی پروایی,چشمای معصومـی داشت و بعضی از حرکاتش خیلی شیرین و بانمک بود.در حالی کـه لباش مثل بچه کوچولوها آویزون بود...چش غره ای بهم رفت و گفت:برای چی مـی خندی؟توی چشاش دقیق شدم و گفتم:همـیشـه دلم مـی خواست یـه کوچولو مثل تو داشته باشم.یـه ایییش گفت و وایساد.بعد ابروهاشو بالا برد و با یـه ادای خاصی گفت:اما من اصلا دوست نداشتم یـه داداش ماست و خیـار مثل تو داشته باشم.با این حرف انگار توی دنیـای دیگه ای غرق شده باشـه تو خودش رفت.کنارش ایستادم و گفتم:حرفتو کـه زدی دیگه چرا قیـافه مـی گیری؟اما اون انگار صدامو نشنید.به یـه گوشـه خیره مونده بود.دستمو چندبار جلو چشاش تکون دادم که تا به خود اومد.پرسیدم:کجایی؟با اخم تو چشام خیره شد و آروم گفت:بالاخره مـیای بریم یـا خودم برم؟دور که تا دور اتاق و بازم از نظر گذروندم.برای چند ثانیـه یـادم رفته بود تو چه وضعیتیم.غم بزرگی روی دلم نشست.عزیزجون قرآن و بوسید و توی صورتش نگه داشت.زیرلب داشت زمزمـه مـی کرد.از شونـه هاش کـه مـیلرزیدن عمق گریش معلوم بود.بی تاب شدم,رفتم کنارش و سرش و از روی چادر بوسیدم.دلم مـی خواست بغلش کنم و زار زار گریـه کنم.دستمو پشت شونـه های لرزونش کشیدم.نمـیدونم چی شد انگار حس کرده باشـه یـهو آروم شد... ادامـه دارد.باسپاس بیکران (مـهرا)
Media Removed
در شب قدر دلم با غزلی همدم شد
بین ما فاصلهها واژه بـه واژه کم شد
چهارده مرتبه قرآن کـه گرفتم برسر
حرم یک بـه یک ابیـات غزل، محرم شد
ابتدا حرف دلم را بـه نگاهم دادم
بوسه مـیخواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعدهم پشت همان پنجره ی رویـایی
چشم من، محو ضریحی کـه نمـی دیدم شد
خواستم گریـه کنم بلکه بر این زخم عمـیق
گریـه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریـه کردم، عطش آمد بـه سراغم، گفتم:
به فدایخشکت ! همـه جا زمزم شد
روی سجاده ی خود یـاد لبت افتادم
تشنـهام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم کـه سلامـی بـه سلامـی برسد
از محمد(ص) بـه محمد(ع) کـه مـیّسر هم شد
من مسلمان شده مذهب چشمـی هستم
که درون آن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سالها پیر شدم درون قفس آغوشت
شکر کردم، درون و دیوار قفس محکم شد
کاروان دل من بس کـه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جاده ابریشم شد
سالها شعر غریبانـه درون ابیـات خودش
خون دل خورد کـه با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه را مـیخواندم
برگ درون برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یـازده پله زمـین رفت بـه سمت ملکوت
یک قدم مانده بـه او کار جهان مبهم شد
بیت آخر نکند قافیـه غافلگیرت
آی برخیز! کـه این قافیـه «یـاقائم» شد…
Media Removed
#یزد #ایران #تفت #نیر #سنگ #سنگ_عروس #عروس #yazd #nir #taft #iran نیر,سنگ عروس عکاس: @seyedmostafafakhari تشکر از ایشون بـه خاطر عکسهای زیبایی کـه از نیر به منظور ما فرستادن. . . شعر: دلم گرفته ای دوست! هوای گریـه با من گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟ کجا روم، کـه راهی بـه گلشنی ندانم کـه دیده ... #یزد #ایران #تفت #نیر #سنگ #سنگ_عروس #عروس #yazd #nir #taft #iran
نیر,سنگ عروس
عکاس:
@seyedmostafafakhari
تشکر از ایشون بـه خاطر عکسهای زیبایی کـه از نیر به منظور ما فرستادن.
.
.
شعر:
دلم گرفته ای دوست! هوای گریـه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم کجا من؟
کجا روم، کـه راهی بـه گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم بـه کنج تنگنا، من
نـه بسته ام بـه دل، نـه بسته بـه من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هرآنکه او دور چو دل بـه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نـه چشم دل بـه سویی نـه باده درون سبویی
که تر کنم گلویی بـه یـاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم بـه پاسخ کـه زنده ام چرا من؟
ستاره ها نـهفتم درون آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست! هوای گریـه با من ... سیمـین بهبهانی
اصلاً فکر سبزی خ و پاک ش افتاده بود تویِ سَرم کـه تو را بیشتر بـه یـادم بیـاورد... کـه وقتی سبزی های پلاسیده و پر از گِل را مـی آورم خانـه ، با خودم بگویم چقدر گول خورده ای که تا یـاد گرفته ای همـیشـه سبزی های تَرو تازه بخری و بلد باشی تمـیز بشوریشان ... برنج را سوزاندم که تا یـادم بیـاید غذایت کـه سوخت چقدر نگران ... 💕
اصلاً فکر سبزی خ و پاک ش افتاده بود تویِ سَرم کـه تو را بیشتر بـه یـادم بیـاورد...
که وقتی سبزی های پلاسیده و پر از گِل را مـی آورم خانـه ، با خودم بگویم چقدر گول خورده ای که تا یـاد گرفته ای همـیشـه سبزی های تَرو تازه بخری و بلد باشی تمـیز بشوریشان ...
برنج را سوزاندم که تا یـادم بیـاید غذایت کـه سوخت چقدر نگران شدی کـه مبادا بویِ سوختگی ناراحتمان کند و غذایمان را دوست نداشته باشیم...
تمام سعیَم به منظور درست غذای خوشمزه بی نتیجه ماند کـه توی دلم بگویم ، هیچ وقت نمـی توانم مثل تو آنقدر درون پختن غذا مـهارت پیدا کنم کـه با چشمم مـیزان نمک و فلفل غذا را بسنجم ..
بی حوصله پای ظرفشویی ایستادم و ظرف هارا شٌستم کـه دلم برایت تنگ شود و با غصه پیش بندت را درون آغوش بگیرم و ببوسم...
خٌرمالو خوردم کـه مطمئن بِشَوَم تو کـه نباشی هیچ حواسش نیست هر کداممان بـه چه چیزی حساسیت داریم ..
تنـها ماندم کـه یـادم بیـاید چقدر تنـها مانده ای که تا چراغ خانـه با وجودت روشن باشد و هرجا کـه هستیم مطمئن باشیم یک نفر منتظرمان است..
اصلأ ...
حرف های زیـادی توی دلم بود کـه فقط بـه تو مـی توانستم بگویم ، اتفاق های زیـادی تعریف نشده باقی ماند کـه فقط تو مشتاق شنیدنشان بودی ، خستگی های زیـادی درونم جا خوش کرد کـه تو فقط درکشان مـی کردی ...
اصلأ از کارِ خانـه کلافه شدم کـه بفهمم چقدر مسئولیت روی شانـه هایت بود اما محکم ایستادی کـه ما نرنجیم و به دغدغه هایمان اضافه نشود !!
اصلأ غر نزدم ، لجبازی نکردم ، لوس نبودم ، خودم را صبور و قوی نشان دادم کـه شب ، وقتی برق هارا خاموش کردم ، کم بیـاورم، گریـه کنم و با خود بگویم شاید توهم خیلی وقت ها کم آورده ای و منتظر خاموش شدن برق ها مانده ای که تا اشک بریزی...
اصلأ همـه ی این اتفاق ها افتاد کـه بفهمم چقدر بیشتر از همـیشـه دوستت دارم مادر مـهربانم💟
م امـیده💟
این متنو خیلی دوس دارم
Read more
Media Removed
چون کنم دل بـه چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یـار ستاده بـه وداع
من جدا گریـه کنان ، ابر جدا ، یـار جدا
ای مرا درون سر هر موی بـه زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همـه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد ، ای مَردمِ چشم
مردمـی کن ، مشو از دیده ی خونبار جدا
ابر مـی بارد و من مـیشوم از یـار جدا
چون کنم دل بـه چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یـار ستاده بـه وداع
من جدا گریـه کنان ، ابر جدا ، یـار جدا❤️❤️❤️
Media Removed
امـیرالمومنین عليه السلام بعد از شـهادت فاطمـه عليها السلام فرمود:
نَفسِـی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَةٌ
یـا لَیتَــهَا خَرَجَـت مَـعَ الزَّفَـرَاتِ
لَا خَیرَ بَعـدَكَ فِی الحَیـاةِ وَ إِنَّمَا
أَبكِی مَخَـافَةَ أَن تَطُولَ حَیـاتِی
جان من با ناله هاى خود حبس شده، اى كاش جان من با ناله هایم
خارج مى شد. بعد از تو خیرى درون زندگانى نخواهد بود، گریـه مـی کنم
از اینکه مبادا بعد از تو زیـاد زندگی کنم. 📚بحارالانوار ج43 ص213. ✔️مصیبت حضرت فاطمـه درون مرتبه ای از سختی و مشقت قرار دارد کـه اگر تعبیری ازسوی امـیر بیـان، درون مورد آن بکار رود، آرزوی مرگ خواهد بود. آن هم مرگ حجت خدا.تعبیری کـه رساتر و جانکاه تر از آن درون بیـان عمق مصیبت نیست. ✔️مولا بعد از فاطمـه #باب_خیر را بسته مـی دانند. و تنـها و تنـها از این خوف دارند کـه مبادا زندگی بدون فاطمـه طولانی شود. درون حالی کـه چنین مـیشود و قریب بـه سی سال بعد فاطمـه زندگی مـی کنند زندگیی سراسر غم و یـاد و خاطرات تلخ مصائب فاطمـی.
#فاطمـیه
Telegram.me/ahlekesa_ir
Media Removed
. . از یـار، داغ دیدم و از روزگار هم چشمـی بـه روزگار ندارم، بـه یـار هم . تنـها نـه شِکوه مـی کنم از یـار و روزگار دارم شکایت از خود پروردگار هم . طوق دلم بـه گردن و بار غمم بـه دوش اینگونـه سر بـه زیر شدم، بردبار هم . دیگر گذشت آن کـه به یک چشم هم زدن مـی رفت از کفم، دل و صبر و قرار هم . با خنده گفت و رفت که: «بختت ... .
.
از یـار، داغ دیدم و از روزگار هم
چشمـی بـه روزگار ندارم، بـه یـار هم
.
تنـها نـه شِکوه مـی کنم از یـار و روزگار
دارم شکایت از خود پروردگار هم
.
طوق دلم بـه گردن و بار غمم بـه دوش
اینگونـه سر بـه زیر شدم، بردبار هم
.
دیگر گذشت آن کـه به یک چشم هم زدن
مـی رفت از کفم، دل و صبر و قرار هم
.
با خنده گفت و رفت که: «بختت بلند باد!»
کوتاه شد حکایت من، گریـه دار هم
.
مـی آید آن زمان کـه نیـابد دگر ز من
آن سنگدل، نشانی سنگ مزار هم
.
✍🏻 #سجاد_رشیدی_پور
🆔 @paanjere
...
پ.ن : درون کانال تلگرام جدید بـه آی دی زیر فعالیت دارم.
@madunyus
Media Removed
دل مــــن لک زده تــــا کنـــــج حرم گریــــه کنم دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریـه کنم . کارم این هست که سمت حرمش رو کنــم و... از همـیـــــن دور سلامـــش بدهـــــم گریـه کنم؟ . چاره ای جز غم دوری حرم نیست کـه نیست بگذاریــــــد بـــــه بیچارگی ام گریــــــه کنـــــم . قسمتم نیست کـه من زائر ... دل مــــن لک زده تــــا کنـــــج حرم گریــــه کنم
دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریـه کنم
.
کارم این هست که سمت حرمش رو کنــم و...
از همـیـــــن دور سلامـــش بدهـــــم گریـه کنم؟
.
چاره ای جز غم دوری حرم نیست کـه نیست
بگذاریــــــد بـــــه بیچارگی ام گریــــــه کنـــــم
.
قسمتم نیست کـه من زائر مشـهد بشوم
بـــــروم بـــــر بد اعمـــــال خـــــودم گریـــــه کنم
.
سال_نو آمـــــد و من امام رضایی نشدم
دل مــــــن لــــــک زده تـــــــا کنـــــــج حـــــــرم ....
.
#قسمت_مـیدهم_به_جان_جواد
#بعد_اگر_خواستی_جوابم_کن
#دلتنگم_مـیدونی 😢
#التماس_دعای_زیـارت 🙏
Media Removed
.
.
من پارسال اردیبهشت ماه، درست روز معلم تو لاتاری امریکا قبول شدم و مصاحبه موفقی هم داشتم ولی متاسفانـه بـه خاطر بن ایرانیـان
این شانس رو از دست دادم. و یـه ماهی هم براش گریـه کردم و افسرده بودم ولی دارم بازم تلاش مـیکنم به منظور هدف های بالاتر و انشالله بتونم دکترا ی خودم رو درون دانشگاههای بهتر دنیـا ادامـه بدم . خودم هم دارم از مطالب مثبت استفاده مـیکنم که تا به هدفم برسم. مـیخوام بگم اگه یک شانس خوب رو از دست دادیم نباید دلسرد بشیم و بازم ادامـه بدیم به منظور رسیدن بـه چیزای خوب. فدای همتون🌺🌷🌸 .
.
#lottery #trump #iran #tabriz #dontgiveup #positive #ivankatrump #uk #tedtalks #آموزش #food #quotes #free #japan #iraq #philippines #humanity
#موزیک #دیوید_گرت
#باغ_مخفی
#david_garrett
#secret_garden
.دهانم پراز خون بود! وقتی کـه دیوار ریخت،همـه زخمـی شدیم ،ولی نـه زخمـهایمان رامـیفهمـیدیم، نـه دردشان را.دیگر غروب شده بود،ملافه سفیدی را ، که تا شانـه هایش روی او انداخته بودند. دمرو خوابیده بود.شانـه هایش بودند،تکان نمـیخوردند ورنگ برنزه ی زیر آفتاب راداشتند.ملافه تمـیزبود، حتی یک لکه خون یـالکه دیگر درهیچ ناحیـه اش دیده نمـیشد.نفس عمـیقی کشیدم
.حتی نمـیتوانستم گریـه کنم!
.ماموری آمدوگفت:
خانم شماباید یـه چیزی بخورید!گفتم:برید.من خوبم!
بهترین روز ماه عسلمو دارم مـیگذرونم.اماچرا این روز،تمام نمـیشد؟انگار قرنـهابود کـه محسن از من خداحافظی کرد و رفت.حامد وارد خانـه ما شد وبه من حمله کرد.مـینا، نجاتم داد،من بـه کارناوال آمدم و همـه این ماجراها!
.
بالای سرش نشسته بودم وفکرمـیکردم ازتمام وجود عاشقانـه اش،تنـهاچیزی راکه دوست داشت بـه عنوان هویتش از او باقی بماند ، از زیر ملافه بیرون بود."کفشـهای اسکیتش!" کفشـهای اسکیت، زیر ملافه جای نگرفته بود.آنـهارا درون پایش مـیدیدم.صدای خنده ی وحشتناکی سرم شنیدم!صدای مریم بود.به پلیسها ،التماس کرده بود کـه برای خداحافظی او را بـه اینجابیـاورند.مامور پلیسی باعصبانیت بـه اوگفت:چرامـیخندی زن؟!مریم باخنده احمقانـه ای ادامـه داد:چون خیلی خرم!
.مامورپلیس گفت:شک داشتی؟!
مـینا رابیمارستان بودند،ازحال رفته بود،از وضعیتش خبرنداشتم.همـه اینـها بالاتر از تحمل یک هفده ساله بود. مادرم،پیش ش بود، ودنیـا یک سقف کوتاه بود کـه روی سر همـه ی ما،آوار شده بود!
همـه، انگار،زیر آوار زلزله ای مانده بودیم! زنده، ولی بینفس!نمـیدانستیم دیگر با زندگیمان چه کنیم؟ولی
مـیدانستیم کـه دیگر،هرگز ازجابلندنخواهیم شد!هرگز مثل گذشته نخواهیم بود.مامور پلیس گفت: شناسایی کردین؟خودشـه! همسرتونـه؟گفتم:من حتی ملافه روکنار نزدم!وقتی دیوار با اون همـه خاک وگل ریخت،چشمام کور شد،دهنم پرخون!به هوش کـه اومدم،شما ملافه، روش انداخته بودین.اما این کفشـها،کفشـهای خودشـه!گفت:باید ببینیدش.صورتشو،دستاشو،البته یـه کم دردناکه!چون دستاشو با آتیش سیگار سوزوندن!گفتم:هیس!اینجا نـه،خواهش مـیکنم یـه جای رسمـیتر!حداقل پزشک قانونی!
مـیخوام دوستاشم باشن،حداقل مربیشم باشـه!اینطور غریب نـه! اون قهرمانشون بود،گفت:
خانم،شماهمسرشین!لان ازمادرشم بهش نزدیکترین،فقط شما مـیتونید برگه تشخیص هویت رو امضا کنید.درذهنم،صدها نفر اسکیت مـید.
.مانا نـه،غریبانـه نـه!
او بهترین بود و مستحق این زیرزمـین کثیف نیست!
_مانا؟
_کیـه؟محسنم تویی؟
و دیگر ، سکوت بود و سکوت ...
Read more
Media Removed
متن خاکریز خاطرات ۴۸ ✍️ عشقِ شگفتانگیزِ شـهید بـه امام حسین(ع)
#متن_خاطره :
چشماش مجروح شد و منتقلش د تهران محسن بعد از اینکه دکتر چشماش رو معاینـه کرد، پرسید: آقای دکتر! مجرایِ اشکِ چشمم سالمـه؟ مـیتونم دوباره با این چشم گریـه کنم ؟ دکتر پرسید: به منظور چی این سوال رو مـیپرسی پسر جون؟ محسن گفت : چشمـیکه به منظور امام حسین(ع) گریـه نکنـه بـه دردِ من نمـیخوره ... 🌷خاطره ای از زندگی طلبه شـهید محسن درودی
📚منبع: ماهنامـه فکه ، شماره 126 ، صفحه 107
#امام_حسین #اشک #گریـه #عزاداری #روحانی_شـهید 📌کانال تلگرام خاطرات ناب شـهدا:
@khakriz1
Media Removed
چرا چرا چرااااا!!!!! چرا نباید بتونم بدون تن لرزه بیـام تورو ببینم، بغلت کنم، بوست کنم، بوت کنم... چرا حتما هر روز کـه باهات حرف مـی ده بار ازم بپرسی مگه درست تموم نشد بعد کی مـیای؟ و من فقط بتونم بهت بگم مـیام ماماسی، زود مـیام! و تو دلم خون گریـه کنم... چه جهنمـیه درست کردین برامون؟ نـه تو مملکت خودمون جا ... چرا چرا چرااااا!!!!!
چرا نباید بتونم بدون تن لرزه بیـام تورو ببینم، بغلت کنم، بوست کنم، بوت کنم...
چرا حتما هر روز کـه باهات حرف مـی ده بار ازم بپرسی مگه درست تموم نشد بعد کی مـیای؟ و من فقط بتونم بهت بگم مـیام ماماسی، زود مـیام! و تو دلم خون گریـه کنم... چه جهنمـیه درست کردین برامون؟ نـه تو مملکت خودمون جا داریم نـه بیرونش! نحسیِ ی کـه ساختین که تا مریخم کـه بریم گریبونمونو مـیگیره!
از اونطرف هرروز خبر حبس احمقانـه ی دوستات برات مـیاد؛ این طرف هرروز حتما تنت بلرزه کی باز چی گفته، بانک حسابتو نبنده بـه خاطر ایرانی بودنت! پول اگه نتونـه بیـاد چی مـیشـه،....
دلم به منظور پاره ی تنم تنگ شده و بابت هر یک روزی کـه پیشش نیستم که تا آخر عمرم زجر خواهم کشید. و نمـیبخشمتون، هرگز نمـیبخشمتون بابت دردی کـه به مادرای این سرزمـین تحمـیل کردین! یـا تو جنگ بچه هاشونو ازشون گرفتین یـا با مـهاجرت تحمـیلی از اون جهنم بی درون و پیکر!
Media Removed
فکرم بـه منتهای جمالت نمـیرسد
.
.
.
.
رفتی و همچنان بـه خیـال من اندری
گویی کـه در برابر چشمم مصوری
فکرم بـه منتهای جمالت نمـیرسد
کز هر چه درون خیـال من آمد نکوتری
مـه بر زمـین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم کـه روی تو ماه هست یـا پری
تو خود فرشتهای نـه از این گل سرشتهای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم بـه توست
کز تو بـه دیگران نتوان برد داوری
با دوست کنج فقر بهشت هست و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
تا دوست درون کنار نباشد بـه کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی کـه برخوری
گر چشم درون سرت کنم از گریـه باک نیست
زیرا کـه تو عزیزتر از چشم درون سری
چندان کـه جهد بود دویدیم درون طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یـاوری
سعدی بـه وصل دوست چو دستت نمـیرسد
باری بـه یـاد دوست زمانی بـه سر بری
Media Removed
. پر از گلایـه و دردم ، پر ازپریشانی پر از نوشتن شعری کـه تو نمـی خوانی . دلم گرفته از این غصه های از سر هیچ دلم گرفته از این بغض های طوفانی . از آن صدای زمخت و غریب تلوزیون از این سکوت غم انگیز و تلخ و طولانی . دلم گرفته از این حرفهای تکراری از این "به من چه "،"برو بی خیـال "، "خود دانی!" . از اینکه مـی ... .
پر از گلایـه و دردم ، پر ازپریشانی
پر از نوشتن شعری کـه تو نمـی خوانی
.
دلم گرفته از این غصه های از سر هیچ
دلم گرفته از این بغض های طوفانی
.
از آن صدای زمخت و غریب تلوزیون
از این سکوت غم انگیز و تلخ و طولانی
.
دلم گرفته از این حرفهای تکراری
از این "به من چه "،"برو بی خیـال "، "خود دانی!"
.
از اینکه مـی رسی از راه و مـی روی ناگاه
فقط بـه نیّت اینکه مرا برنجانی
.
از اینکه آخر هر بار درد دل
رسیده ام بـه پریشانی و پشیمانی
.
از اینکه گریـه کنم،شاید از سر اجبار
بپرسی از من و این چشمـهای بارانی
.
کمـی کنار من و غصه هام بنشینی
کمـی بـه حال من خسته ،دل بسوزانی
.
دلم گرفته از اینکه همـیشـه دور از تو
دلم گرفت و گذشتی از آن بـه آسانی
.
دلم گرفته و امشب دوباره تنـهایی
و باز شعرجدیدی کـه تو نمـی خوانی
.
#بیتا_امـیری
Media Removed
در تاپِ سرخش
پُکهای ساربانی مـیزند
به بهمن کوچک
زنی کـه آرزوهای بزرگ دارد.
کسی غروب را
از پنجره گردگیری نمـیکند.
کسی لکنت ساعت را نمـیشنود
که تیک مـیزند
با ثانیـهها.
این شـهر بوی مرکورکرم مـیدهد،
این شـهر جورابهای که تا به که تا به پا کرده،
این شـهر زیر زخمهای خودش زاییده
و صابون عروس هم
داماد نمـیکند
پسران نوبالغِ حاشیـهی متروکش را.
باید درون عکسهای سیـاه و سفید
اتفاقی افتاده باشد
که شعبان
برای پیدا ِ مُخش
به روزنامـهها آگهی داده است.
اینجا بوف کور را هم
به چشم پزشکی مـیبرند
تا درون ترنهوایی
جیغهای بنفش بکشد.
قرار نبود زندگی
اینقدر بیشرمانـه باشد
که ما
با لبخند احمقانـهای روی لبهامان
در آلبومهای کهنـه
دفن شویم.
از این ساعتِ شنی بیرونم بیـار
با موهایت،
با طعم بناگوشت،
با دستهایت
که درون اضطراب
مدام
به هم پناه مـیبرند.
کمم کن از تلخیِ تریـاکهای سربآلود،
کمم کن از خواب رفتن پشتِ فرمانِ شعر،
کمم کن از ماسههایی
که بـه دهانم مـیریزد
در این ساحل شنی.
در چندمـین گره دریـایی موهایت
مسیح
مـیخ کف دستانش را
با دندان بیرون مـیکشد؟
مرا بیرون بکش از تنبلی تاریکم
و آنقدر با دست
به پشتم بزن
تا بغضهای بلعیدهام را
زار
زار
برایت گریـه کنم.
شعر و عاز یغما گلرویی .
.
اس.او.اس SOS: علامت اختصاری کمک.
مرکورکرم: mercurochrome درون فرهنگ عامـه (دواگلی) - مایعی کـه از آن به منظور گندزدایی جراحت و خراش استفاده مـی شود.
Media Removed
• کتاب راجع بـه زنیست بـه نام شرِل اِسترِید کـه در بیستودو سالگی مادرش را از دست مـیدهد و احساس مـیکند همـهچیزش را از دست داده. درون پى مرگ مادرش خانوادهاش از هم مـیپاشد و طولى نمىکشد کـه ازدواجش را نابود مـیکند. چهار سال بعد از مرگ مادرش؛ وقتی دیگر چیزی به منظور از دست ندارد، ناگهانیترین تصمـیم ... •
📖کتاب راجع بـه زنیست بـه نام شرِل اِسترِید کـه در بیستودو سالگی مادرش را از دست مـیدهد و احساس مـیکند همـهچیزش را از دست داده. درون پى مرگ مادرش خانوادهاش از هم مـیپاشد و طولى نمىکشد کـه ازدواجش را نابود مـیکند. چهار سال بعد از مرگ مادرش؛ وقتی دیگر چیزی به منظور از دست ندارد، ناگهانیترین تصمـیم زندگیاش را مـیگیرد و بدون هیچ تمرین و تجربهای، بهتنـهایی پیـادهروی درون مسیر پاسیفیک کِرِست را آغاز مـیکند؛ مسیری کـه در آن سرما، گرما، برف، تشنگی، حیوانات وحشی، و ... درون انتظارش هستند.
•
ادی درون سمت دیگرم نشسته بود، ولی نمـیتوانستم بـه او نگاه کنم. اگر بـه او نگاه مـیکردم هردو همچون بیسکویتی خشک خرد مـیشدیم. بـه بزرگترم کارِن، و برادرم کوچکترم لیف فکر کردم، بـه همسرم ،پال، و به والدین و مادرم کـه مایلها از ما فاصله داشتند. بـه اینکه وقتی باخبر شوند چه مـیگویند، چهقدر گریـه مـیکنند. حالا دیگر دعایم تغییر کرده بود. یک سال، یک سال، یک سال. این دو واژه همچون قلب درون قفسهی ام مـیتپیدند.
آن مدتزمانی بود کـه مادرم مـیتوانست زنده بماند.
عو متن از: @sanaz.jfy
📚شما از هرکجای ایران کـه هستید مـی توانید این کتاب را از کتابیسم تهیـه کنید📚
www.ketabism.com
#کتاب #کتابیسم #وحشی #شرل_استرید #مـیعاد_بانکی #نشر_ستاک
Media Removed
از آن نَفَس کـه دلم مَبتلایتان شده است
دو دیده منتظرِ خاکِ پایتان شده است
من آفریده شدم که تا که بر تو گریـه کنم
که سمتِ قبلهی من کربلایتان شده است
مسیح زنِ خیمـهی عزایِ تو است
که زنده از نَفَسِ کیمـیایتان شده است
فضایِ روضهیتان زنده مـیکند ما را
چه گرم خیمـهی دارالشفایتان شده است
به سنگِ تربت ما حَک کنید بعد از ما
که این قتیلِ غم روضههایتان شده است
مرا بـه کنج خرابه چه مـیشود ببرید
دلم هوایی بزمِ عزایتان شده است
.
.
#شب_جمعه | #hazrate_eshghh
Media Removed
به قول سعیده این آخر هفته پر از سفارش و پر استرس تموم شـه بره کارش...ولی برعسعیده فک کنم از هفته بعدی بدبختیـام بیشتر بشـه😐من مرد روزای بدبختیم بیـایید همـه با هم به منظور من دعا کنیم😇شماها دلاتون پاکه گناه ندارید برا من دعا کنید مث دفه های پیش کـه هیچ فایده ای نداشت باز فک کنم فایده ای نداشته باشـه😐ولی واقن ... به قول سعیده این آخر هفته پر از سفارش و پر استرس تموم شـه بره کارش...ولی برعسعیده فک کنم از هفته بعدی بدبختیـام بیشتر بشـه😐من مرد روزای بدبختیم😅
بیـایید همـه با هم به منظور من دعا کنیم😇شماها دلاتون پاکه گناه ندارید برا من دعا کنید مث دفه های پیش کـه هیچ فایده ای نداشت باز فک کنم فایده ای نداشته باشـه😅😐ولی واقن یـه فکری برا دلای پاکتون کنید ک هیچکدوم از دعاهای من مستجاب(همـینـه دیگه؟مستجاب)نمـیشـه😅😅
منتظر معرفی کتاب گریـه دارم توی استوری باشید...😭
.
.
.مـیشـه یکی مسئولیت هشتگ گذاشتن منو بـه عهده بگیره؟😐😧
Media Removed
. لباس مشکی من یـادگاری زهراست... . . . . اگرچه گریـه نمودم دو ماه با غمتان مرا ببخش نمردم بعد از محرمتان . لباس مشکی من یـادگاری زهراست... چگونـه دل کنم از آن؟ چگونـه از غم تان؟ . بگیر امانتی ات را٬ خودت نگاهش دار کـه چند وقت دگر٬ مـیشویم مَحرمتان . به منظور سال دگر٬ نـه؛برای فاطمـیه... به منظور روضه ... .
لباس مشکی من یـادگاری زهراست...
.
.
.
.
اگرچه گریـه نمودم دو ماه با غمتان
مرا ببخش نمردم بعد از محرمتان
.
لباس مشکی من یـادگاری زهراست...
چگونـه دل کنم از آن؟ چگونـه از غم تان؟
.
بگیر امانتی ات را٬ خودت نگاهش دار
که چند وقت دگر٬ مـیشویم مَحرمتان
.
برای سال دگر٬ نـه؛برای فاطمـیه...
برای روضه ی مادر٬ به منظور ماتمتان
.
دلم بگیر کـه محکم ترش گره بزنی
به لطف فاطمـه٬ بر ریشـه های پرچم تان
.
هزار شکر کـه از لطف پنجره فولاد
مـیان حلقه ی ماتم شدیم هم دمتان
.
بیـا دوباره بخوان روضه های یـابن شبیب
که من دوباره بسوزم٬ دوباره با دمتان
.
چه شام ها کـه زدی سر بـه گریـه ام اما
مرا ببخش٬ نمردم بـه پای مقدمتان...
.
.
.
.
.
#فاطمـیه_نزدیک_است
.
Media Removed
بالاتر از اندیشـه دنیـاست زهرا
بالاتر از بالاتر از بالاست زهرا
نور خداوند هست هر سو بنگری هست
سرّ خداوند هست نا پیداست زهرا
اهل قیـاس او را نمـی فهمند هرگز
آنسوتر از مقیـاس انسان هاست زهرا
درس شـهادت را حسین آموخت از او
مرد آفرین روز عاشوراست زهرا
در زندگی چیزی به منظور خود نمـی خواست
هرچه علی مـیخواست را مـیخواست زهرا
روزی کـه مردم وقت یـاری خواب بودند
پای غریبی علی برخاست زهرا
دل را بـه آتش زد علی تنـها نماند
افسوس خود درون شعله ها تنـهاست زهرا
پروانـه ها از شعله ها پروا ندارند
در سیل آتش کوهِ پا برجاست زهرا
در انتهای این مصاف نا برابر
پیروز مـیدان بی گمان زهراست زهرا...
#علی_ذوالقدر
.
.
.
بیت شعری کـه در تصویر آمده منتسب بـه امـیرالمؤمنین عليه السلام بعد از شـهادت حضرت فاطمـه عليها السلام است:
لَا خَیرَ بَعدَكَ فِی الحَیـاةِ وَ إِنَّمَا
أَبكِی مَخَافَةَ أَن تَطُولَ حَیـاتِی
بعد از تو خیرى درون زندگانى نخواهد بود،
و من گریـه مـی کنم از اینکه مبادا بعد از تو زیـاد زندگی کنم.
بحارالانوار ج43 ص213
#آه
Media Removed
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم کـه راهی بـه گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم بـه کنج تنگنا من
نـه بسته ام بـه دل نـه بسته بـه من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن کـه او دور , چو دل بـه نزدیک
به من هر ان کـه نزدیک , از او جدا , جدا من
نـه چشم دل بـه سویی نـه باده درون سبویی
که تر کنم گلویی بـه یـاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم بـه پاسخ کـه زنده ام چرا من
ستاره ها نـهفتم درون آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست , هوای گریـه با من
#sunnyday #bluesky #tree #jungle #fall #autumn #light #leaves #travel #trip #nature #niceday #view #landscape #travelgram #instagram #instapic #instalike #photo #Iran is a #beautiful #country #سیمـین_بهبهانی
Media Removed
.
.
دلم گرفته ، ای دوست! هوای گریـه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم کـه راهی بـه گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم بـه کنج تنگنا من
نـه بسته ام بـه دل نـه بسته بـه من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن کـه او دور چو دل بـه نزدیک
به من هر ان کـه نزدیک از او جدا جدا من
نـه چشم دل بـه سویی نـه باده درون سبویی
که تر کنم گلویی بـه یـاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم بـه پاسخ کـه زنده ام چرا من
ستاره ها نـهفتم درون آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست هوای گریـه با من
#بیست و هشت مرداد درگذشت #بانوی_غزل #سیمـین_بهبهانی
شاعر و ترانـه سرا
Media Removed
گفته بودی خوشت از ما نمـیاید، بـه درک
*حالت از دیدنمان جا نمـیاید*، بـه درک
کسر ِ شان هست که همصحبت ِ مجنون باشی
مرد ِ دیوانـه بـه لیلا نمـیاید، بـه درک
هرچه درون کوچه تان پرسه پنجره ات
قدر ِ پلکی بـه تماشا نمـیاید، بـه درک
راست گفتیِ من را چه بـه شـهد ِتو
نان ِ خشکی بـه مربا نمـیاید، بـه درک
من ِ بیسر ِ جایم بتمرگم بهتر
قد ِ مرداب بـه دریـا نمـیاید، بـه درک
نسخه پیچیده مرا دور ِ خودش هر شب درد
قرص ِ ماهت بـه مداوا نمـیاید، بـه درک
من خودم خاسته ام پشت ِ سرت گریـه کنم
نفسم بعد ِ تو بالا نمـیاید؟ بـه درک
تو برو دلنگران ِ من ِ بیچاره نباش
مرگ هم سمت ِ دل ما نمـیاید، بـه درک
نیستم لایق ِ خوشبختی و مـیدانم خوب
به من این گونـه غلطها نمـیاید، بـه درک
سقط کن عشق ِ مرا و بزن اصلن زیرش
هر جنینی کـه به دنیـا نمـیاید بـه درک ....
.
.
.
.
.
. .
.
. Tag your best friends
.
.
.
. #emotional #feelings #romance #heart #crying #tears #sad #love #TagsUpLikes #love #ehsas #ehsasi #matn #hes #galb #jomle #gham @TagsUpLikes #احساسی #احساس #رمانتیک #دوستی #حس #قلب #گریـه #اشک #غم #غمگین #عشق #عاشقی #غمناک
Media Removed
دانشجوهای روانشناسی تگ بشن 😍
.
.
🌹"من يك روانشناسم "
.
گاهی حتما مثل کارل راجرز باشم...مـهربان عاشق انسانـها به منظور آنـها,و دردهایشان گریـه کنم آنـها را درون آغوش بگیرم و به هیچ چیز فکر نکنم...
.
وگاهی چون فردریک پرلز جسور مطمئن و با ایمان بـه گفته هایت کوتاه نیـایم که تا بتوانی مراجعانم را از فرو رفتن نجانت دهم... .
گاهی آدلر درس بدهم و برایم، عنوان و پرستیژ مـهم نباشد...
.
و گاهی چون فروید...با آنـها زندگی کنم درد بکشم محکوم شوم وقضاوت شوم و فقط یک چیز برایم مـهم باشد: کمک بـه انسان...
.
گاهی حتما عمرم را قمار کنم و دنیـا را بگردم وحتي درون دنياي دورن خويش که تا مرز افسرگي براي خودشناسي پيش روم و دنياي تاريك دورن خود و را كشف كنم,براي روشني بخشي بـه انسانـها چون یونگ...
.
و گاهی اعتراف کنم بـه شکست هایم چون یـالوم...
مثل واتسون کارگري کنم بی پولی و فقر بکشم آرزوهایم را درون صندوقچه ایی زندانی کنم که تا روزی بتوانم آزادشان کنم...
.
و گاهي مثل اسکینر مسخره عام و خاص شوم که تا روزی حرف هایم شنیده شود..
.
ولی هیچ گاه هیچ گاه و هیچ گاه پشیمان نشوم... چون بـه من امـید بسته اند و این مسئوليت و افتخاری بی نظیر است. همـین...
.
۹ اردیبهشت و ۲۹آوریل روز روان شناس پیشاپیش
گــــرامـــے باد😍🌹 🆔 @huzanpsychology
Media Removed
رفتم گفتم سلام، یکی از سه سیبیلدار گفت سلام و دست کرد از اون پایین یـه چیزی مثه این عکه مـیبینید درون آورد گذاشت بالا گفت #بزن!
حدودا فکر کنم یک کیلو کالباس گوشت گربه بود. من و منزل قدرت صحبت رو از دست داده بودیم، اصن ناخداگاه برگشته بودم بـه اصلم و عیـار سوسولیم اود کرده بود. مـیخواستم بشینم همونجا گریـه کنم بگم نـه این خیلی ترسناکه نمـیخوام. ولی یـه لحظه یـادم افتاد دیگه ازدواج کردم و مرد یـه زندگی شدم و این کارا زشته. خلاصه پودر آویشن و سسش رو زدم کنار بـه اندازه برش یک پشـهی نابالغ برداشتم و گذاشتم دهنم. حالا تو این شرایط مغازه تنگ، یک مشت برادرای سیبیلوی گشنـه با کتهای بادکنکی نشستن دور و برمون، بگذریم.
گفتم بـه ما یـه پیتزای مخلوط بدید و یـه پیتزای سوسیس و سریع پریدیم بیرون. بیرون مغازه هم یـه پسری نشسته بود وسط زمـین تو کوچه تکیـه داده بود بـه در چوبی یـه خونـه. که تا که آمدیم بیرون گفت صندلی بذارم؟ گفتم آخه زحمتتون مـیشـه. خلاصه دست کرد از بقل مغازه دوتا صندلی پلاستیکی با یـه مـیز چوبی درب و داغون گذاشت جلومون و گفت بعد کالباس مخصوصتون کو؟ گفتیم صرف شده نمـیخوایم، پرید تو مغازه دوباره یـه کیلو دیگه برداشت آورد گذاشت جلومون! منزل دیگه همچینک یـه جورایی عصبی گشته بود! گفت تو خجالت نمـیکشی منو آوردی اینجا!
گفتم بابا پشت دستمو کـه بو نکرده بودم! من چه مـیدونستم اینجا چیـه! گفت بپر برو بگو پیتزاها رو مـیبریم! گفتم بابا منزل این همـهی حالش بـه همـینـه کـه وسط کوچه کنار این گربههای تجاوزگر مـیل بشـه! گفت دیگه صداتو نشنوم! خلاصه منم جلدی پریم تو مغازه و گفتم برادرا این پیتزاهارو ما مـیبریم بیزحمت. سگسیبیلترینشون برگشت با تعجب گفت مـیبرین؟! گفتم بله. یکم سرشونو سهتایی خاروندن و گفتن باشـه.
پیتزاها کـه آماده شد گفتن داداش آمادهس! رفتم دیدم پیتزاهارو حالت بشقابی گذاشتن رو هم یـه روزنامـه هم پیچیدن دوررشون و انداختن توی یـه کیسه نایلون مـیوهفروشی! گفت قابل نداره چهل تومن بیـا بالا! هرچند کـه اگه مـیگفت چهلصدمـیلیون تومن هم تقدیم مـیکردم. کیسهی روزنامـه پیچ شدهی پیتزاهارو برداشتم و پ بیرون و به همراه منزل الفرار.
همـینکه نشستیم تو ماشین باز کردیم دیدیم همـهی کالباسای گربههارو کـه نخورده بودیم ریختن روی نون و یکمم پنیر ریختن روش. دوتا گاز خوردیم و باقیشو آوردیم به منظور گربههای ونک پارک. این بود پیتزا داوود رفتن ما. ببخشید.
#هموطن #به_خانـه_برگرد بیـا که تا #ایرانمان را #باهم #آبادتر بسازیم.
Media Removed
. مـیشود بغلم کنی؟؟ محکم، از آنـهایی کـه سرم چفت شود روی قلبت و حتی هوا هم بینمان نباشد... مـیشود بغلم کنی؟؟ دلم تنگ هست برای بوی تنت، برای دستانت کـه دورم گره شود و به منظور حس امنیتی کـه آغوشت دارد... مـیشود بغلم کنی؟؟ هیچ نگویی، فقط بگذاری گریـه کنم... و آرام درون گوشم ... .
مـیشود بغلم کنی؟؟
محکم، از آنـهایی کـه سرم چفت شود روی قلبت
و حتی هوا هم بینمان نباشد...
مـیشود بغلم کنی؟؟
دلم تنگ است
برای بوی تنت،
برای دستانت کـه دورم گره شود
و به منظور حس امنیتی کـه آغوشت دارد...
مـیشود بغلم کنی؟؟
هیچ نگویی،
فقط بگذاری گریـه کنم...
و آرام درون گوشم بگویی مگر من نباشم کـه اینجور گریـه کنی
مـیشود بغلم کنی؟؟
تمام شـهر مـیدانند از تو هم پنـهان نیست،
همـین روزهاست کـه دلتنگی کاری دستم دهد
و درون حسرت لمس دوباره ی آغوشت
برای همـیشـه بمانم...
مـیشود بغلم کنی؟؟
بابا جونم مـیشود بغلم کنی؟؟؟
.
.
.
به بهانـه ی سالروز پر کشیدنت دلتنگیـهایم را فریـاد مـیکنم
Media Removed
. روضهای متفاوت با آنچه 1400 ساله خوانده شده! . #پردۀ_اول روضه: . #حضرت_رباب، همسر امام حسین(ع)، اینقدر دوست داشت بیـاید بدنش را سپر تیرها به منظور حسین قرار بدهد! اما حسین(ع) دستور داد زنها بـه مـیدان نیـایند. من فکر مـیکنم که تا حسین فرمود کـه آیـای هست مرا یـاری کند، رباب یک آه سوز کشید! ... .
روضهای متفاوت با آنچه 1400 ساله خوانده شده!
.
#پردۀ_اول روضه:
.
#حضرت_رباب، همسر امام حسین(ع)، اینقدر دوست داشت بیـاید بدنش را سپر تیرها به منظور حسین قرار بدهد! اما حسین(ع) دستور داد زنها بـه مـیدان نیـایند.
من فکر مـیکنم که تا حسین فرمود کـه آیـای هست مرا یـاری کند، رباب یک آه سوز کشید!
بعد علیاصغر بیدار شد، و الا قبلش کـه لابد از تشنگی مدهوش شده بود.
علی اصغر بیدار شد، شروع کرد دست و پا زدن: مادر من هستم، من را سپر بلای حسین قرار بده!
.
(در اینجای روضه، یک پدر، نوزاد شش ماهاش را بـه دست #استاد_پناهیـان مـیدهد و مسیر روضه عوض مـیشود..)
.
بخدا دلم نمـیآید...
اجازه مـیدهید حالا من بـه احترام این بچه یک روضۀ دیگر بخوانم؟
روضهای غیر از آنچه کـه 1400 سال هست خوانده شده.
تا بچه را درون بغل حسین دیدند، بـه تیراندازها گفتند تیر نزنید! ممکن هست بخورد بـه بچه؛
امام حسین(ع) سیر علیاصغرش را بوسید، بعد دست رباب،
.
شما باور نمـیکنید کـه گفتند تیر نزنید یک وقت مـیخورد بـه بچه؟
ممکن هست بچه را نشانـه گرفته باشند؟
.
برای چی؟ ...
.
یک سخن نقل کنم از امام زینالعابدین(ع)، بـه امام سجاد(ع) گفتند: «آقا، همۀ قاتلان جدتان حسین را اعدام د!» فرمود: حرمله را هم گرفتند؟ حرمله را هم گرفتند؟ ....
#پردۀ_دوم ...
خیلی رباب زن #عارفهای بود، امام حسین(ع) خیلی بـه رباب علاقه داشت. امام صادق(ع) فرمود: مرگ یک مرد بیش از همـه به منظور همسرش سخت است.
رباب که تا وقتی #حضرت_زینب هست مـیگوید: این حسین تنـها یک عاشق دارد، آن هم زینب است!
او اگر گریـه مـیکرد، گهوارهای را تکان مـیداد و مـیگفت من عزادار علی اصغرم هستم، من کجا بگویم حسین؟! ولی من معتقدم اگر رباب گهواره را خالی تکان مـیداده و به ظاهر بـه یـاد علیاصغرش بوده،
زیرمدام مـیگفته:
#حسین_من، هستی من، علی اصغرم فدایت بشود.
ألا لعنة الله علی القوم الظالمـین
.
#علی_اصغر #روضه
#شب_جمعه #شب_جمعست_هوایت_نکنم_مـیمـیرم
#استاد_پناهیـان #استاد #پناهيان #پناهیـانی
.
عضو کانال تلگرام پناهیـانی شوید
https://telegram.me/panahiani
.
Media Removed
"کجا مـیشـه یک دل سیر گریـه کرد؟" اینو گفت و نگاهشو دزدید! اصراری نداشتم نگاهم کنـه، ترجیح مـیدادم بدون توجه بـه حضورم راحت گریـه کنـه. جواب سوالشو نمـیدونستم. گفتم "وقتی بچه بودم، مادرم بهم گفت خیلی مواظب خودت باش، حواست باشـه وقتی با وسایل نوک تیز کار مـیکنی دستاتو نبُری. هروقتم جاییت بُرید یـه ذره زخمتو ... 💜
"کجا مـیشـه یک دل سیر گریـه کرد؟" اینو گفت و نگاهشو دزدید! اصراری نداشتم نگاهم کنـه، ترجیح مـیدادم بدون توجه بـه حضورم راحت گریـه کنـه. جواب سوالشو نمـیدونستم. گفتم "وقتی بچه بودم، مادرم بهم گفت خیلی مواظب خودت باش، حواست باشـه وقتی با وسایل نوک تیز کار مـیکنی دستاتو نبُری. هروقتم جاییت بُرید یـه ذره زخمتو فشار بده کـه خون بیـاد، وگرنـه آلودگی مـیره زیر پوستت مریض مـیشی! مادرم عاقل بود، مـیدونست هرچقدرم مراقب باشی بلاخره یکجایی خودت رو زخم و زیلی مـیکنی!" از یـادآوری حرفای مادرم حس خوبی بهم دست داد. چیزی نگفت ولی مـیدونستم داره گوش مـیده..... "به نظرم وقتی روحت زخم مـیشـه، گریـه مثل همون فشار زخمِ تازه مـیمونـه. نباید بذاری کهنـه بشـه. هروقت دردت اومد حتما گریـه کنی. هرچیزی یک وقتی داره. حتی گریـه ! اگه دیر بشـه اون زخم با تمام درد و آلودگیش تو بدنت موندگار مـیشـه. نمـیدونم کجا مـیشـه یک دل سیر گریـه کرد، ولی هروقت دلت گرفت، هروقت دردت اومد، همونجا بزن زیر گریـه"
- نگاه مردم اذیتم مـیکنـه! چی فکر مـیکنن؟
گفتم " اونا دردی کـه تو مـیکشی تحمل نمـیکنن"
بعد یکهو دلم گرفت، من هیچوقت انقدر شجاع نبودم کـه بهموقع گریـه کنم. دلم گرفت واسه روزایی کـه دردو تو خودم زندانی کردم. وقتایی کـه زخم خوردم و زخممو فشار ندادم.... یـه نفس عمـیق کشیدم و گفتم "به نظرت، کجا مـیشـه یک دل سیر گریـه کرد؟"
.
#اهورا_فروزان
#نوشتنی
#تنـهاتر_از_خودم
💜
پ.ن۱ : متن درون #کانال موجوده. لینک درون قسمت بیوگرافی
پ.ن۲: دوباره مـیپرسم. کجا مـیشـه یـه دل سیر گریـه کرد؟
#سفـارشـــی #خــــودمــونــی . نمـیدونم از چی بگم و از کجا شروع کنم...از خوبیـات.. از مـهربونیـات... از خنده هامون... از گریـه های من...از نگرانی های بی انتهامون... از شب بیداری هامون... یـا از قهر و آشتی هامون... اما از یـه چیز , خیلی خوب مـیتونم بگم و اونم عشقه همـیشگی و پاکیـه کـه داریم.️️ عشق ... #سفـارشـــی #خــــودمــونــی
.
نمـیدونم از چی بگم و از کجا شروع کنم...از خوبیـات.. از مـهربونیـات...😚 از خنده هامون...😁😍
از گریـه های من...😢از نگرانی های بی انتهامون...😓 از شب بیداری هامون...😉
یـا از قهر و آشتی هامون...💥💏 اما از یـه چیز , خیلی خوب مـیتونم بگم و اونم عشقه همـیشگی و پاکیـه کـه داریم.❤️💑❤️
عشق من روز اول فکرشو مـیکردی 1 سال کنارهم باشیم؟؟؟؟😍
واقعا باورم نمـیشـه کـه 1 سال گذشت...💖امروز من خیلی خوشحالم....☺️امروز دنیـا مال منـه.🌠 اما...اما مـیخوام دنیـا رو ببخشم درون عوض یـه آرزو کنم...💝آرزو کنم سال دیگه همـین موقع من کنار تو باشم 👫کنار تو کـه همـه ی دنیـای منی💞 عرفانم من ازت ممنونم🙇♀️🙇
به خاطر احساس آرامش و امنیتی کـه هرلحظه بهم مـیدی😍
به خاطر اینکه اجازه مـیدی دیوونـه وار عاشقت باشم❤️به خاطر اینکه این عاشق دیوونـه رو تحمل مـیکنی 🙈 بـه خاطر اینکه درون شرایط سخت زندگیم همدمم بودی💑
به خاطر تمام چیزایی کـه توی این سال بهم یـاد دادی😇به خاطر اینکه شدی بهونـه ی زندگیم💗 نـه...
اصلن مـیخوام تشکرکنم فقط و فقط بـه خاطر اینکه توی این دنیـایی!❤️💋
.
#سالگرد_عشقمون_مبارک 🎈
#مرسی_که_شدی_همـه_زندگیم ❤️
.
💕 از طرف #فیروزه بـه جان جانانش #عرفان 💕
@stoory___looveeeee
@Alireza_shahnam
✴جهت #سفارش پست و تبلیغات بـه دایرکت پیـام بدین ✴
Read more
#سفـارشـــی #خــــودمــونــی . 5 سال پیش بود؛ با همون عینک ساده روی چشمای قشنگت؛و اون گوشی صورتی کـه تو دستت بود و زیر چشمـی همدیگرو نگاه مـیکردیم... روزی کـه اومدی تو زندگیـه من؛ منی کـه همـیشـه تنـها بودم؛ منی کـه با اومدنت عاشق شدم؛ منی کـه با تو چقد یکی شدم؛ روزی کـه کنارت خواستم گریـه کنم؛ گریـه ... #سفـارشـــی #خــــودمــونــی
.
5 سال پیش بود؛
با همون عینک ساده روی چشمای قشنگت؛و اون گوشی صورتی کـه تو دستت بود و زیر چشمـی همدیگرو نگاه مـیکردیم...❤
روزی کـه اومدی تو زندگیـه من؛
منی کـه همـیشـه تنـها بودم؛
منی کـه با اومدنت عاشق شدم؛
منی کـه با تو چقد یکی شدم؛
روزی کـه کنارت خواستم گریـه کنم؛
گریـه کنم از تموم دلتنگی هام؛
که بگم هیچوقت از پیشم نرو؛
روزی کـه اولین نامـه ی زندگیمو از تو گرفتم؛روزی کـه نشد باهم ساندویچ بخوریم...❤
روزایی کـه بهم مـیگفتی برو خونتون...
و روزایی کـه همـه جارو دنبالت گشتم...و همـه ی این روزها توی قلب من موند؛منی کـه مـیمـیرم❤
اما نگاهتو با هیچ چیزی عوض نمـیکنم؛من کـه زندگی رو فقط با توبلدم؛❤
منی کـه از همـه چیزم مـیگذرم اما از تو نـه؛منی کـه اگه نگم دوستت دارم مـیمـیرم...منی کـه اگه به منظور تو ننویسم روزم شب نمـیشـه؛❤
و تویی کـه تموم زندگیـه منی؛تویی کـه تموم امـید منی؛تویی کـه تموم عشق منی؛تویی کـه خدای مـهربون منی؛❤
و قلب من تاابد فقط خونـه ی یک نفر هست و اون تو هستی عزیزتر از جانم؛❤
تولدت مبارک معصومـه جانم❤❤❤
.
#تولدت_مبارک_عشقم 🎈
#مرسی_که_شدی_همـه_زندگیم ❤️
.
💕 از طرف #علیرضا بـه جان جانانش معصومـه 💕
@Alireza_shahnam
@stoory___looveeeee
✴جهت #سفارش پست و تبلیغات بـه دایرکت پیـام بدین ✴
Read more
Media Removed
درود بر هواداران متعصب و وفادار پارس جم گفتم مگر بـه گریـه دلش مـهربان کنم درنقش سنگ قطره ای باران اثر نکرد یک فصل پر از محبت و عشق بـه تیم را با شما خوبان پشت سرگذاشتم شمایی کـه برای حمایت از تیم شـهرتان مسافت هایی طولانی کـه برخی مواقع بیش از 18 ساعت بـه طول مـی کشید را پشت سرگذاشتین،سختی راه را بـه جان خردید ... درود بر هواداران متعصب و وفادار پارس جم
گفتم مگر بـه گریـه دلش مـهربان کنم
درنقش سنگ قطره ای باران اثر نکرد
یک فصل پر از محبت و عشق بـه تیم را با شما خوبان پشت سرگذاشتم💛💛
شمایی کـه برای حمایت از تیم شـهرتان مسافت هایی طولانی کـه برخی مواقع بیش از 18 ساعت بـه طول مـی کشید را پشت سرگذاشتین،سختی راه را بـه جان خردید که تا مارا تشویق کنید.
من هم باتمام وجود این عشق و تعصب را دیدم و سعی کردم با همـین منش شما هواداران عزیز درمـیدان مسابقه کم نگذارم💛
كمترين حق شما كسب سهميه آسياي بود ولی چه حیف کـه برعشما برخی از آقایـان فقط وعده و وعید دادند و سبب شدند انگیزه و روحیـه همـه بچه ها به منظور ادامـه کار ازبین برود.
شما هواداران خوب مـی دانید کـه چه سختی هایی کشیدیم و با چه امکاناتی کـه بعدا درباره آن مفصل صحبت خواهم کرد کار را با یک نتیجه ایده آل و دور از تصور بـه پایـان رسانیدیم، ولی چه عایدمان شد،تنـها وعده و وعید! آنـهم نـه یک ماه یـا دوماه بلکه نزدیک بر 7ماه!
من از پارس جم رفتم ولی محبت و عشق شما جمـی ها را هرگز فراموش نخواهم کرد همانطور کـه وعده و وعیدهای دروغینی کـه در این ماها شنیدم راهرگز فراموش نمـی کنم و اين وعدها همچنان ادامـه خواهد داشت
شما هواداران همـیشـه درون قلب من هستین ولی ناچارم بخاطر عرقی کـه ریختم،سختی کـه کشیدم وشغلی کـه دارم(فوتبال) و درنـهایت بخاطر دروغ هایی کـه شنیدم بـه ناچار از باشگاه شکایت کنم.فردا بـه همراه تراکتور عازم اردوی آنکارا هستم و ازطریق وکیلم ازسرناچاری این شکایت را بـه جریـان مـی اندازم.
خواستم بدانید حساب شما بهترین ها از وعده وعید گویـان جداست.
درپایـان امـیدوارم با پارس جم کاری را کـه با نفت تهران د نکنند.
با آرزوی بهترین ها و موفقیت های بیشتر پارس جم و هوادارانش💛💛
Media Removed
چهار
هیکل مثل تسمـهاش را چپ و راست مـیکند کـه راه باز کند. به منظور من کـه کربلا اولی هستم باوری نیست کـه صبح عاشورا ضریح را بغل کنم. گیجم، حسین اما مـیفهمد کجا ایستاده است. پشت سرم مثل محافظی ایستاده و مثل معلم توی گوشم زمزمـه مـیکند: «هرچی مـیخوای بگیر، وقتش همـین جاست...». یـاد حرفهای تهران مـیافتم کـه حاج مصطفی مـیگفت: «زیر قبه امام حسین (علیـهالسلام) هر آرزویی برآورده مـیشـه». بعد پیرمرد کـه مـیزد زیر خنده کـه اگر قرار باشد هری مـیرود زیر قبه همـه آرزوهایش برآورده شود کـه سنگ روی سنگ بند نمـیشود! و حاج مصطفی کـه با خنده تلخی بـه پیرمرد مـیگفت: «با کریمان کارها دشوار نیست...». شروع مـیکنم بـه یـادآوری آن همـه آرزویی کـه 30 سال جمع کرده بودم و حالا مـیخواستم همـه را زیر قبه اباعبدالله (علیـه السلام) خرج کنم. از خودم و خانوادهام شروع مـیکنم و به دوستانم مـیرسم، همـه را مـیگویم و از بین جمعیت عقب مـیکشم. حسین را از لابهجمعیت بیرون مـیآوردم و از شلوغی جدایم مـیکند! نفس نفس مـی هنوز کـه مـیگوید: «برای ظهور دعا کردی؟! شـهادت خواستی از آقا؟!» انگار تمام دنیـا روی سرم آوار مـیشود.
خاک بر سرم! دانـه دانـه یـادم مـیآید کـه چه آرزوهایی داشتم کـه به آب و نان فروختم، چه حتما مـیخواستم و چه خواستم! گداگشنـه کـه باشی غم آب و نان داری، کاش همـه گداها شاکر باشند، شاکری باشند...
سه
«عراقیها یـه ضرب المثل دارن کـه مـیگن زنی رو بده بـه پاکستانیها و هندیها، مراسم رو بسپار بـه عراقیها و گریـه رو بسپار بـه ایرانیـها!» مـیپرسم: «حالا تو رو ایرانی حساب کنیم یـا عراقی؟» مـیخندد و مـیگوید: «من یـه عراقی گریـه کنم!»
راست مـیگوید. زائر کـه پایش بـه عراق مـیرسد همـه چیز را هماهنگ مـیکند. از خانـه و وسیله نقلیـه گرفته که تا کفش و دمپایی و حتی غذای نذری! مثل خودمان هم که تا روضه مـیخوانند مثل ابر بهار اشکی مـیشود و وقتی پای شوخی باشد مثل عسل شیرین است. اصرار مـیکند شعر بخوانم، مـیخوانم: «با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد/ درون خود تمام مرثیـهها را مرور کرد/ ذهنش ز روضههای مجسم عبور کرد/ شاعر بساط زدن را کـه جور کرد... خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن/ پیشانیاش پر از عرق سرد و بعد از آن/ خود را مـیان معرکه حس کرد و بعد از آن/ شاعر برید و تاب نیـاورد و بعد از آن/ درون خلسهای عمـیق خودش بود و هیچ ...
.
#مع_حرم
#شـهید_حسین_شاکری
#شـهدا_گاهی_نگاهی
#دل_سیـاه_مارو_هم_جلا_بدین
Media Removed
89: داستان از نگاه نایل: -من هیچوقت تنـهات نمـیذارم! قول مـیدم! سرشو گرفت بالا و نگام کرد. لبخندی زد کـه به زودی جمع شد چون گریش گرفته بود و اشکاش سراریز شده بودن. دستمو گذاشتم رو صورتش و گفتم: هی چرا گریـه مـیکنی؟ دستشو گذاشت رو دستمو گفت: نمـیدونم! فقط... فقط مـیخوام گریـه کنم! خنده ی کوچیکی کردم ... 89:
داستان از نگاه نایل:
-من هیچوقت تنـهات نمـیذارم! قول مـیدم!
سرشو گرفت بالا و نگام کرد.
لبخندی زد کـه به زودی جمع شد چون گریش گرفته بود و اشکاش سراریز شده بودن.
دستمو گذاشتم رو صورتش و گفتم: هی چرا گریـه مـیکنی؟
دستشو گذاشت رو دستمو گفت: نمـیدونم! فقط... فقط مـیخوام گریـه کنم!
خنده ی کوچیکی کردم و گفتم: احیـانا این نباید اون قسمتی باشـه کـه من بگم "من هیچوقت تنـهات نمـیذارم" و تو هم بگی "منم" بعدش منو بوس کنی؟
خنده ای کرد کـه با قیـافه ی مخلوطی از خنده و گریش خیلی بامزه شده بود و گفت: نـه ترجیح مـیدم همـین اشکامو بریزم و به جاش بغلت کنم!
بعدم بلند شد و محکم بغلم کرد و هق هقش بیشتر شد.
خندمو جمع کردم و گذاشتم یکم گریـه کنـه که تا بالاخره جدا شد. اشکاشو پاک کرد و گفت: خب حالا چی؟
شونـه هامو بالا انداختم و گفتم: هیچی! من دوست دارم، تو دوسم داری، زندگی مـیکنیم!
خندید و دستشو گذاشت رو صورتش.
با طعنـه گفتم: هی! تو هنوز بـه من یـه بوس بدهکاری!
ابروهاشو داد بالا و گفت: او! آره؟!
سرمو تکون دادم.
چشاشو ریز کرد و گفت: اگه مـیخوای بیـا و بگیرش!
بعدم شروع کرد دویدن سمت هال!
چشامو چرخوندم و افتادم دنبالش.
همونطور کـه دور خونـه مـیچرخیدیم گفتم: نایل هوران همـیشـه بـه هر چی مـیخواد مـیرسه! اینو یـادت باشـه خانوم گلد!
با نفس نفس گفت: واقعا؟... من کـه اینطور... فکر نمـیکنم!
تا دیدم حواسش بـه من نیست رفتم و پشت ستون قایم شدم!
از ستون گذشت و برگشت پشتشو نگاه کرد و دید کـه من نیستم.
وایساد و گفت: نایل؟
برگشت بـه جلوش نگاه کرد و گفت: خواهشا ایندفعه منو نترسون که تا سکته کنم بمـیرم!
آروم رفتم سمتشو بغلش کردم و گفتم: اگه قصدم مردنت باشـه جفتمون رو مـیکشم!
سرشو چرخوند و با تعجب بهم نگاه کرد کـه گفتم: البته همچین قصدی کـه ندارم!
خندید. دستامو دور کمرش محکتم تر حلقه کردم و گفتم: دیدی گرفتمت؟ حالا ماچو بده بیـاد!
چشماشو چرخوند و توی همون حالت سرشو چرخوند و خودشو کشید بالا.
منم خم شدم و لبامو گذاشتم رو لباش!
بعد از چند ثانیـه ازش جدا شدم و گفتم: عاشقتم آلوچه کوچولوی من!
با بغض گفت: منم همـینطور زردآلوی خنگ من!
(ینی ر*** تو این ابراز علاقتون ::::|)
-هی! بازم کـه داری گریـه مـیکنی؟
سرشو گرفت پایین که تا اشکاشو نبینم.
با دستام صورتشو گرفتم و گفتم: هی ببینمت!
با اشک توی چشماش نگام کرد.
با شستم اشک روی گونش رو پاک کردم و گفتم: دیگه گریـه نکن خب؟
سرشو بـه چپ و راست تکون داد و گفت: من... نمـی... من نمـیتونم!
کامنت:
Media Removed
#تولدم_مبارک!! 🎂🎉🎊🎁🎀🎈
.
یکسال دیگر گذشت
.
روزها یکی بعد از دیگری مرا ترک د
و راهی دیـار خاطره شدند
.
اتفاقات خوب ، بد
دوستی ها ، دشمنی ها
خنده ها ، گریـه ها
همـه و همـه سری زدند بـه من درون این سال !
.
اما بـه هر حال این سال هم گذشت
شاید زیباتر از همـیشـه !
.
حالا کـه به عقب بر مـیگردم
حالا کـه به روزهای سپری شده مـی اندیشم ،
.
احساس مـی کنم کـه همـه چیز خوب بوده
حسرت چیزی را نمـی خورم
از چیزی ناراحت نیستم .
دوست ندارم بـه عقب برگردم کـه اشتباهی را جبران کنم
این دفتر را هم مـیبندم و به صندوقچه خاطره ها مـی سپارم
.
دفتر جدیدی پیش رویم آرام آرام باز مـی شود
مـی خواهم دفتر جدید را پر کنم از شکوفه های عشق و ترانـه های مـهر
چهی مـی داند چند دفتر دیگر درون انتظار اوست .
#تولدم_مبارک 🎈🎈
#یک_تیر
#21سالگی
#خدایـا_شکرت
Media Removed
خواستم درب ماشین را باز کنم و کودک را بیرون بیـاورم اما قفل بود. مرد و کودک هیچ کدام متوجه حضور من نشدند . سمت درب راننده رفتم با مشت بـه شیشـه کوبیدم اما باز هم فایده نداشت. مجبور شدم با لگد بـه بدنـه ی ماشین ضربه ب ، اینبار کار ساز شد . مرد صورتش را سمت من چرخاند و قصد داشت وانمود کند پیشامد خاصی رخ نداده است. لبخند زشتی تحویل داد و از ماشین پیـاده شد. مرد ِ جوانی بود شاید سی ساله و از آن دست مردهای باشگاه رفته کـه دوست دارند خوش هیکل باشند ولی حال و حوصله ی تلاش هم ندارند از همان هایی کـه به زور قرص و آمپول گُنده و ورزیده بـه نظر مـی رسند . بـه نظرم آشنا آمد مثل اینکه بارها اطراف بلوک دیده بودمش ولی نـه آنقدر کـه یقین حاصل کنم همانجا زندگی مـی کند.
با همان لبخنده بی ریخت گفت: بفرمایید م چیزی نیست .
من کـه چادرم را بیش از پیش دور چانـه پیچیده بودم و پاهایم را با تمام توان درون آن دمپایی های پلاستیکی مـی فشردم که تا اقتدار زبان بدنم حفظ شود و معلوم نباشد مثل بید مـی لرزم با صدایی رسا و البته کمـی لرزان گفتم: یک ساعتِ این بچه را داخل ماشین دارید کتک مـی زنید ، خجالت نمـیکشی؟ هیکل گنده کردی کـه به جون بچه های بی دفاع بیوفتی. ؟🤨
این را کـه گفتم، پسرک از ماشین پیـاده شد و دوید پشت سر من با رخساری رنگ پریده و لباس هایی مندرس ولی مرتب ،اندامـی نحیف داشت و قدی کشیده حالا بـه نظرم رسید کـه ده یـا یـازده سال دارد.
مردِ گنده زبان درون دهان چرخاند و رو بـه پسرک کرد وبا چشم هایی کـه بی نـهایت گشاد شده بود با عصبانیت گفت: کی گفت بیـای بیرون ؟گم شو برو تو ماشین.
و سپس رو بـه من کرد و گفت: اینجوریَش را نگاه نکنید ، این پسر دزدی مـی کند ، دزد است.
گفتم: دزد هم کـه باشد حق نداری دست رویش بلند کنی ، حالا بـه خدمتت مـی رسم ، ( خودم دقیقا نمـی دانستم منظورم از این حرف چه بود). پسر بچه گوشـه ی چادر من را مـی کشید و با گریـه مـی گفت: بـه خدا دزد نیستم ، فقط آمدم مادرم را ببینم.
دیگر صدا ها بالا گرفته بود و کم کم چراغ ها ی خانـه ها روشن مـی شد و مردُم فوج فوج بـه سوی ما مـی آمدند.
ادامـه دارد
Media Removed
من که تا آخر این ادای دین هرجایی نوشتهام «شاملو» ایستادهام. که تا پایـان این سوگواره بیدهان هر جایی گفتهام «عشق» ، از چشمان آیدا خجالت کشیدهام.
نمـی دانم اولین باری کـه از آویشن صدایش شریـانهای بدنم بوی شعر گرفت کجا بود ولی دوست دارم اولین بار آن شبی باشد کـه شـهر، تهران بود،خیـابان، «ولیعصر» و من انقلاب. شب پشت پنجره مـی بارید و شانـه های من از باران سرفه مـیکرد. وسط نشر «چتر» تاب مـی خوردم، گیج از بوی کتاب و اسامـیانی کـه دوستشان دارم. هوس غزل کردم.دیوان حافظ را برداشتم، چشمانم را بستم، بـه نیت همـیشگی صفحه ای باز کردم و نگاهم را بـه غزل دادم :«منم کـه شـهره شـهرم بـه عشق ورزیدن/ منم کـه دیده نیـالودهام بـه بددیدن/ وفا کنیم و ملامت...» داشتم ابیـات را با بغض به منظور خودم مـیخواندم کـه در همان کنج، صدایی پیر با ای عطشناک آرام بغلم کرد و گفت: «شانـه ات مجابم مـی کند درون بستری کـه عشق تشنگیست/ زلال شانـه هایت همچنانم عطش مـی دهد/ درون بستری کـه عشق مجابش کرده است...» حافظ را بوسیدم و سر جایش گذاشتم ، گوشهایم را بـه شعر گره زدم. بدنم از رحم مادر گرمتر شده بود. بـه متصدی کتابفروشی گفتم:« مـیشـه صدای این شعرو بیشتر کنید.» گفت:« آلبوم «ققنوس درون باران»، احمد شاملو... هر وقت بارون مـیآد این آلبومو پخش مـیکنم، اولین بار زیر بارون از دستای زیبای یـه عشق هدیـه گرفتمش.» انگار کلید خاطراتش را فشار داده باشم، انگار دلش مثل من گرفته بود و آماده با. نمـیدانستم خودم را درون گندمزار گرم و گیرای شاملو گم کنم یـا حرفهای آن مرد کتابفروش عاشق... پولم کم بود ولی همانجا تصمـیم گرفتم با اتوبوس بـه مشـهد برگردم و لی تمام آلبومهای شاملو را داشته باشم. آلبوم «باغ آینـه» ، «کاشفان فروتن شوکران»، «ابراهیم درون آتش»، «در آستانـه» و ... .
صـدای احمد شاملو به منظور من مثل «ساعت صفر عاشقی»است. دوست دارم بـه اندازه عشق مـیان شاملو و آیدای را دوست داشته باشم و بلند بلند برایش نامـه بنویسم.
هر بار مادرم بـه من زنگ مـی زند، مـی پرسد:« بعد تو کی مـیخوای این صدای گریـه دارو از پیشواز گوشیت برداری؟ یعنی چی قشعریره درد؟» کاش مـی توانستم بـه مادرم بگویم «قشعریره درد درون لطمـه جان»، یعنی نبودن خودش، یعنی نبودن عشق، یعنی همـین روزهای ما کـه به زنجیر زنجره مـی ماند.
آن شب بارانی ولیعصر ، همانطور کـه داشتم به منظور بار هزارم شعر«شانـهات مجابم مـی کند» را... . ... ادامـه درون کامنت اول
.
#جلال_حاجی_زاده
#احمد_شاملو #آیدا
Media Removed
نبسته ام بـه دل
نبسته بـه من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها، رها من
ز من هر آنکه او دور
چـو دل بـه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا ، جدا من
نـه چشم دل بـه سویی
نـه باده درون سبویی
که تر کنم گـلویی
به یـاد آشنا من
نـه چشم دل بـه سویی
نـه باده درون سبویی
که تر کنم گلویی
به یـاد آشنا من
ستاره ها نـهفتم
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریـه با من
ستاره ها نـهفتم
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریـه با من
دلم گرفته ای دوست
هوای گریـه با من
.
با صدای #همایون_شجریـان درون کانال تلگرام
Media Removed
حسهایی کـه نمـیشود نوشت ۶ • "هیچ وقت از یـه جلسه ورزشی کـه رفتی پشیمون نمـیشی" این جملهی تلگرامـی مـیخواد بگه درون هیچ شرایطی، هیچکس، هرگز از ورزش پشیمون نشده. از گریـه ن چطور؟ * روزهای پرتشویشی مـیگذرونم. شبیـه این روزها رو درست ده سال پیش، وقتی یـه دانشآموز پیزوریِ علوم انسانیِ ... حسهایی کـه نمـیشود نوشت
۶
•
"هیچ وقت از یـه جلسه ورزشی کـه رفتی پشیمون نمـیشی"
این جملهی تلگرامـی مـیخواد بگه درون هیچ شرایطی، هیچکس، هرگز از ورزش پشیمون نشده.
از گریـه ن چطور؟
*
روزهای پرتشویشی مـیگذرونم. شبیـه این روزها رو درست ده سال پیش، وقتی یـه دانشآموز پیزوریِ علوم انسانیِ مدرسه فرهنگ بودم تجربه کردم. تمام هم و غمم این بود کـه توی المپیـاد قبول بشم و به نظرم این، همون اتفاقی بود کـه مـیتونست زندگیم رو از این رو بـه اون رو ه و از من آدمِ خوشبختی بسازه. به منظور رسیدن بـه چیزی کـه به نظرم ارزندهترین هدف دنیـا بود، خودم رو بـه آتش و آب مـیزدم. بولدزوری بودم کـه بیوقفه درس مـیخوند و جلو مـیرفت. ۱۷سالهم بود و دست چپ و راستم رو از هم نمـیشناختم. توی تهران بی سر وتهی افتاده بودم کـه فقط یـه چیز ازش مـیخواستم: مدال. یـه مدال طلا
این روزهای ۲۷سالگیم بـه شدت خودمو یـادِ هاجر ۱۷ ساله مـیندازه؛ سمج و کلافه با نگاه مستقیم. این روزا چیزهایی رو بـه خاطر مـیارم کـه خیلی وقتِ پیش از یـاد بودمشون، نمازخونـهی خوابگاهِ المپیـاد ، حیـاط دراندردشتش، بوی خرخونی بچههای زیست و نجوم، پیشونیهای پر از جوش، جوشهای استرس و بلوغ با هم.
یـاد لحظههایی مـیافتم کـه با ساعتها و دقیقهها دست بـه یقه بودم به منظور طولانیتر شدن، به منظور کش اومدن به منظور بیشتر بیدار موندن، به منظور بیشتر کار . حرفی کـه مـیخوام ب اینـه: توی همون دقیقهها، لحظههایی بود کـه عمـیقا گریـهم مـیگرفت و دلم مـیخواست بخزم یـه گوشـه. اما با یـه حساب کتاب سرانگشتی، مـیدیدم ۵دقیقه گریستن، ممکنـه نیم ساعت از زمان مفیدم رو از بین ببره. قید گریـه رو مـیزدم و برمـیگشتم سرِ کارم
•
چند روزه کـه وسط حرف زدن، وسط راه رفتن، موقع تاکسی گرفتن،موقع خوابیدن، دلم مـیخواد بخزم یـه گوشـه و پنج دقیقهی ناقابل گریـه کنم ولی با یـه حساب سرانگشتی مـیبینم نـه، نمـیصرفه. بـه کرختی و خوابآلودگی و دماغِ قرمز و چشم پف کردهی بعدش نمـیارزه. بیخیـال مـیشم و گریـه رو عین تیغ ماهیسفید قورت مـیدم.برمـیگردم سر کارم
•
از اینجا کـه نگاه مـیکنم مـیبینم توی ۱۷سالگیم چه تلاطم بیخودی داشتم.
چند وقت پیش زادهم کـه از کلاس کاراته برگشته بود، گفت اون مدالتو مـیدی بـه من؟ گفتم مال تو. گفت نمـیخوایش؟ گفتم دیگه نـه.
•
حیفِ گریـههایی کـه خفهشون کردیم. اونام حق دارن بـه گردن دقیقهها و آرزوها.
•
#حسها
نقاشی ِ @amandaoleander
Media Removed
. ۱. «من خودم مشکلی ندارم. به منظور پسرم اومدم. بیست سالشـه و دانشجوی مکانیک. یـه ماه پیش فهمـیدم کـه با یکی از ای کلاسشون اشنا شدن و از هم خوششون اومده. یـه کم کـه تحقیق کردم فهمـیدم اینا اصلا بـه ما نمـیخورن. نـه خودش و نـه خانوادهش. ه از ایناس کـه حرف، حرف خودشونـه. اینا رو بـه محمد جواد گفتم اما پاشو کرده ... .
۱. «من خودم مشکلی ندارم. به منظور پسرم اومدم. بیست سالشـه و دانشجوی مکانیک. یـه ماه پیش فهمـیدم کـه با یکی از ای کلاسشون اشنا شدن و از هم خوششون اومده. یـه کم کـه تحقیق کردم فهمـیدم اینا اصلا بـه ما نمـیخورن. نـه خودش و نـه خانوادهش. ه از ایناس کـه حرف، حرف خودشونـه. اینا رو بـه محمد جواد گفتم اما پاشو کرده تو یـه کفش کـه من همـینو مـیخام. تو رو خدا کمکمون کنید اقای دکتر. این ه پسرِ بیعقل ما رو جادو کرده!»
۲. خانم پنجاه سالهای را کـه روبرویم نشسته و با چشمان خیس روی مـیز من دنبال دستمال کاغذی مـیگردد و نمـیخواهد من متوجه گریـه هایش شوم را درک مـیکنم. نگرانیش را مـیفهمم. نـه ماه با امـید و آرزو بچهای را درون شکمت حمل کنی. مصائب زایمان و شیردهی را تحمل کنی. درون تکتک لحظات سخت زندگی کنارش باشی و برای لحظه لحظه آیندهش نقشـه بکشی و ناگاه سر بلند کنی و ببینی تصمـیمـی گرفته کـه به تصور تو همـه آینده درخشانش را خراب خواهد کرد. ترس از آینده مبهم و شاید تلخ را مـیبینم اما مجبورم قانون کارم را یـادآور شوم:«من نمـیتوانم کاری کـه شما مـیخواهید را انجام دهم و پسرتان را از این رابطه نـهی کنم. فقط مـیتوانم بررسی کنم، اگر بـه درد هم مـیخوردند کـه شما حتما بپذیرید کـه ازدواج کنند و اگر نـه، خودش بـه این نتیجه خواهد رسید کـه تصمـیمش اشتباه است»
مادر قول مـیدهد و شرط من را مـیپذیرد.
۳. شش ماه هفته درمـیان محمد جواد را مـیبینم. چهار جلسه هم ساینا مـیآید. عاقل و کاملیست. کمـی روحیـه مردانـه دارد. مدیر و مسئولیت پذیر است. پایـان جلسات دوباره مادر را مـیبینم. نتیجه مطلوبش نیست. محمد جواد روحیـه انـه و وابستهای دارد. اعتماد بـه نفسش پایین، مـهربان و فداکار است. بـه مادر مـیگویم کـه فرقِ من مشاور با او و دیگران درون همـین هست که نمـیگویم ساینا خوب هست یـا نـه. من حتما تصمـیم بگیرم کـه ساینا به منظور محمد جواد خوب هست یـا نـه. کـه هست. پسرتان نمـیتواند ب ی معمولی کـه مردی قوی و پشتیبان مـیخواهد ازدواج کند. ساینا شاید به منظور همـه مردان دنیـا زیـادی زمخت یـا خشک باشد اما به منظور محمد جواد بیشک بهترین انتخاب است.
#
عاز دوستی هنرمند است.
Media Removed
یکسال دیگر گذشت ... روزها یکی بعد از دیگری ، مرا ترک د و راهی دیـار خاطره شدند .
اتفاقات خوب ، بد ... دوستی ها ، دشمنی ها ... خنده ها ، گریـه ها ... همـه و همـه سری زدند بـه من درون این سال !
اما بـه هر حال این سال هم گذشت ... شاید زیباتر از همـیشـه !
حالا کـه به عقب بر مـیگردم ...حالا کـه به روزهای سپری شده مـی اندیشم ، احساس مـی کنم کـه همـه چیز خوب بوده ... حسرت چیزی را نمـی خورم ... از چیزی ناراحت نیستم ... دوست ندارم بـه عقب برگردم کـه اشتباهی را جبران کنم ... این دفتر را هم مـیبندم و به صندوقچه خاطره ها مـی سپارم .
دفتر جدیدی پیش رویم آرام آرام باز مـی شود ...
مـی خواهم دفتر جدید را پر کنم از شکوفه های عشق و ترانـه های مـهر ...
چهی مـی داند چند دفتر دیگر درون انتظار اوست ؟! ممنونم از همـهانی کـه کنارم بودن و ممنونم از همـهانی کـه به یـادم بودن و تولدمو بهم تبریک گفتن .🌹 #تولدم_مبارک
#تولد
#تولدت_مبارک
#آبان
#آبانی
#21
#آبان_ماهی
Media Removed
دل من لک زده که تا کنج حرم گریـه کنم دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریـه کنم بروم سمت ضریحی کـه بهشتم آنجاست برسم پیش نگارم...برسم گریـه کنم دست خود را گره بر گوشـه ی شش گوشـه کنم درد دل با خود ارباب کنم...گریـه کنم کارم این هست که سمت حرمش رو کنم و... از همـین دور سلامش بدهم گریـه کنم؟ چاره ای جز ... 🌻
دل من لک زده که تا کنج حرم گریـه کنم
دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریـه کنم
بروم سمت ضریحی کـه بهشتم آنجاست
برسم پیش نگارم...برسم گریـه کنم
🌺🌺🌺
دست خود را گره بر گوشـه ی شش گوشـه کنم
درد دل با خود ارباب کنم...گریـه کنم
کارم این هست که سمت حرمش رو کنم و...
از همـین دور سلامش بدهم گریـه کنم؟
🌻🌻🌻
چاره ای جز غم دوری حرم نیست کـه نیست
بگذارید بـه بیچارگی ام گریـه کنم
قسمتم نیست کـه من زائر شش گوشـه شوم
بروم بر بد اعمال خودم گریـه کنم
💐💐💐
صلى الله عليك يا اباعبدالله الحسين
__________________________________
#حسين_محور_اتحاد #الحسين_يوحدنا
#كربلاء #حرم #رمضان #رمضان_كريم
#رمضان_يجمعنا #لبيك_يا_حسين #تصويري
#امام_حسين #شيعه #اللهم #بين_الحرمين #خوشمزه #سلامت #زندگى #زاينده_رود #اصفهان
#مشـهد_الرضا #امام_رضا #اسلام
# #save_the_iraqi_people تشيع #iran #shia
#names #karbala #abooamir133
Media Removed
. امروز از امام صادق(علیـه السّلام) بخواید یک وقت دیدید امام صادق بـه شما لطف فرمودن از ایشون بپرسید آقا #ثواب_زیـارت_کربلا انقدر شما تاکید مـی کنید چقدره؟ مـی فرماید: پیـاده کـه بری کربلا ثواب هر قدمش یک حج قبول شده و یک عمره مقبوله آقا #ثواب_پیـاده رو کـه نپرسید ثواب زیـارت رو پرسید آقا اصرار دارن ... .
امروز از امام صادق(علیـه السّلام) بخواید یک وقت دیدید امام صادق بـه شما لطف فرمودن
از ایشون بپرسید آقا #ثواب_زیـارت_کربلا انقدر شما تاکید مـی کنید چقدره؟
مـی فرماید: پیـاده کـه بری کربلا ثواب هر قدمش یک حج قبول شده و یک عمره مقبوله
آقا #ثواب_پیـاده رو کـه نپرسید ثواب زیـارت رو پرسید
آقا اصرار دارن همـه پیـاده برن
اینجوری بودن آقا
دقیقا درون روایت ثواب زیـارت رو پرسیدن
آقا فرمود: #پیـاده کـه بری ثوابش انقدره
آقا پیـاده رو نپرسید گفت همـین ثواب زیـارت
یک جوری دوست داشتن این #بیـابون ها پر بشـه
از زائر اباعبدالله الحسین(علیـه السّلام)
امروز از امام صادق بخواه
که ان شاءالله اربعین بهت توفیق بده #بیـابان های کربلا را پر کنی
و امام صادق(علیـه السّلام) برات دعا کرده باشـه که تا کارت راه بیـافته
انقدر نگو فدای قبر بی شمع و چراغت امام صادق(علیـه السّلام)
حالا من از قول حضرت مـیگم ها که
شما قبر امام حسین(علیـه السّلام) راهش باز بود چکار کردید شلوغش کردید؟
شلوغش کنید که تا ان شاء الله #راه_بقیع هم باز بشـه
یک بار ان شاءالله پیـاده بریم بقیع
#زیـارتگاه چهار امام بزرگوار اونجا بی شمع و چراغه
شما مطمئن باشید یک دونـه شمع هم این روزها سر قبر امام صادق(ع) روشن نیست
بخدا اگر قبر پدر ما بود احساس دل شکستگی و بی احترامـی مـی کردیم
آدم دوست داره احترام بزرگتر خودش رعایت بشـه
ای امام صادق بـه این گریـه کن های
#امام_حسین(ع) شما توجه کن
من مـیخوام شما رو عزیز دردانـه امام صادق(ع) کنم
مـیگه رفتم خونـه امام صادق(علیـه السّلام)
دیدم سر بـه سجده گذاشتن گریـه مـیکنن و یک دعای مفصلی هست درون ثواب الاعمال نوشته
مـی فرمایند:خدا اینـهایی کـه برای ما اهل بیت گریـه مـیکنن
جدا جدا دعا مـی کنن
اینایی کـه به خاطر ما #داد مـیزنن
اینایی کـه بخاطر ما # شون مـی سوزه
اینایی کـه به خاطر ما #آه مـیکشن
در سجده گریـه مـی کنـه و مـیفرماید:
خدایـا من امام صادق اینـها رو بـه تو مـی سپارم
امانت
تو امانتدار خوبی هستی
کنار #حوض_کوثر این امانت ها رو بـه من برگردون
خودم مـیخوام اینـها رو سیراب کنم از حوض کوثر
اینجوری امام صادق برخورد مـی
با عزاداران اهل بیت (علیـهم السلام)
.
#روضه #استاد_پناهیـان #استاد #پناهيان #پناهیـانی
.
Media Removed
@farzin.nikandish درویشی بهانی کـه به خانقاه مـیآمدند، طعام مـی داد، روزی درویشان بـه خانقاه آمده بودند، اما طعامـی نبود. دیوار صدای طفلی حلوا فروش بـه گوشش رسید کـه مـیگفت: حلوا، حلوا. بـه یکی از درویشها گفت: کودک حلوا فروش را بـه داخل بیـاور. کودک بـه درون خانقاه آمد. رییس درویشان بـه طفل گفت: ... @farzin.nikandish
درویشی بهانی کـه به خانقاه مـیآمدند، طعام مـی داد، روزی درویشان بـه خانقاه آمده بودند، اما طعامـی نبود. دیوار صدای طفلی حلوا فروش بـه گوشش رسید کـه مـیگفت: حلوا، حلوا. بـه یکی از درویشها گفت: کودک حلوا فروش را بـه داخل بیـاور. کودک بـه درون خانقاه آمد. رییس درویشان بـه طفل گفت: بـه این درویشان حلوا بده. کودک حلوا فروش، هم حلوای خود را بـه درویشان داد و درویشان حلوا را خوردند. کودک بـه درویش گفت: پول حلوا را بدهید. درویش گفت: الان پول ندارم بعداً پول را بـه تو خواهم داد. کودک گفت: من با پول حلوای امروز حلوای فردا را تهیـه مـی کنم و اگر پول امروز را نگیرم، به منظور فردا و روزهای آینده حلوا نخواهم داشت. وقتی کودک از گرفتن پول حلوا ناامـید شد. شروع بـه گریـه کرد. از گریـه او دل ثروتمندی کـه از آن جا مـیگذشت بـه رحم آمد و گفت: من پول حلوا ها را بـه کودک مـیدهم. مولوی از این قضیـه شعری سروده هست که چنین است:
تا نگرید طفل کی نوشد لبن که تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفلک حلوا فروش دیگ بخشایش کی آید بجوش
گریـه باعث اجابت دعا مـیشود...
#مولوی
#اشک
#محرم
#روضه
#سلوک
#خدا
#قل_تعالو
Media Removed
رفیقه من ماوایسادیم، تو رفتی ما خوندیم، تو نخوندی ... آخرش چی شد ؟!؟ ... هر فردی بهترین هم کـه باشـه اگه زمانی کـه باید باشـه نباشـه همون بهتر کـه نباشـه من هستم . تو هستی . من کجا مو تو کجا ؟!؟ بـه بودن های بدونـه معنی فکر نکن چون مطمئن باش فکری نداری چون، اگه داشتی، بودنی بی معنیو تجربه نمـی کردی ... رفیقه من
ماوایسادیم، تو رفتی
ما خوندیم، تو نخوندی ...
آخرش چی شد ؟!؟
...
هر فردی بهترین هم کـه باشـه
اگه زمانی کـه باید باشـه
نباشـه
همون بهتر کـه نباشـه
من هستم .
تو هستی .
من کجا مو تو کجا ؟!؟
به بودن های بدونـه معنی فکر نکن
چون مطمئن باش فکری نداری
چون،
اگه داشتی،
بودنی بی معنیو تجربه نمـی کردی !!!
زندگی ها شده پر از حرفهای ناتموم
زندگی ها شده پر از صحبت های بی نشون
همـه هستن
اما
هیچکی نیس
به من گفتن عینکه دودیتو عوض کن
گفتم چرا ؟!؟
گفتن بسکه دنیـارو تاریک مـی بینی یـا مثلا سیـاه .
خندیدمو گفتم
متوجه نشدم
گفتن بهتره سکوت کنیم
چون
حرفات از درست بودنـه زیـاد انرژیمون از بین مـی بره
دوباره با لبخندی
گفتم
از همصحبت شدن با من بی انرژی مـی شید
یـا
از هنی با من
گفتن
هیچکدوم، اتفاقا بهترین هنی با خودته که
مـی یـایم پیشت
اینجا بود کـه فهمـیدم سکوت کنم
به این نتیجه رسیدم
حرف نزدنم یـه دلهره مـی شـه
و
حرف زدنم یـه دلهره دیگه
چون همـه دنباله زندگیـه گذرایی هستن کـه بگذره
بخندن
گریـه کنن
صبحو شب کنن
از اقتصاد بگن
از سیـاست بگن
از زیبایی بگن
زشتیو تعریف کنن
دنباله مدل باشن
دوست داشته باشن مدل بشن
راهه رسیدن بـه این مدلهارو بررسی کنن
و هزاران، هزار
قصه ی ناتموم
که
فقط خودشونو گول بزنن
دنباله فهمـیدن نیستن
دنباله شادیـه گذرایی هستن
که
شاید هیچوقت دلیلشو ندونن
آره بهتره سکوت
و
فقط نگاه کنم
آره
به هیچ رسیدم اما تعریفی از پوچی ندارم
دوست دارم زندگی کنم
اما
تمایلی بـه زندگی با آدمایـه چند رنگو کـه پر از نفرینـه زمونن ندارم
خستم
خسته از جلبه توجه های زورکی یـا ساختگی
من خودم هیچم
به هیچم رسیدم
گُموگور شدم
از دسته ثانیـه هایی کـه داره مـی گذره
از دسته خودم
بای دیگه کاری ندارم
اما همـه با من کار دارن
دوست دارم من از این شـهر برم
اما
به کجا نمـی دونم
چون هر جا برم
آسمون آبیـه و به قوله دوستا
عینکه دودیـه من همـیشـه سیـاه مـی بینـه !!!
امـیدوارم
خوشبختی، زیبایی و سلامتی
بهترین هدیـه هایی باشـه کـه زمان بـه شما دوست عزیز، هدیـه مـی ده .
دوستون دارم
علیرضا رحمانی 🍂
Media Removed
تولدم مبارک!!! یکسال دیگر گذشت.
روزها یکی بعد از دیگری، مرا ترک د و راهی دیـار خاطره شدند.
اتفاقات خوب، بد… دوستی ها، دشمنی ها… خنده ها، گریـه ها… همـه و همـه سری زدند بـه من درون این سال!
دشنـه ی بی وفایی و خصومت، بارها پیکر احساسم را مجروح کرد… .
.
اما بـه هر حال این سال هم گذشت… شاید زیباتر از همـیشـه!
حالا کـه به عقب برمـیگردم… حالا کـه در دقایق پایـانی این سال هستم و به روزهای سپری شده مـی اندیشم… احساس مـی کنم کـه همـه چیز خوب بوده… حسرت چیزی را نمـی خورم… از چیزی ناراحت نیستم… دوست ندارم بـه عقب برگردم کـه اشتباهی را جبران کنم… خوشحالم!
آنـها کـه چشمانم را بارانی د، بخشیدم… دیگر دلم ابری نیست!
از خزان بی وفایی ها گذشتم… که تا همـیشـه بهاری بمانم!
دستهایی را کـه قصد آزردنم را داشتند، بـه گرمـی فشردم که تا از خزان کینـه رها شوم!
به آنـها کـه دوستشان داشتم، گوهر مـهرم را نثار کردم که تا همـیشـه غنی بمانم از عشق!
من هر روز کوشیدم، طرحی از لبخندم را بـه قاب نگاه دیگران هدیـه کنم که تا سهم کوچکی داشته باشم درون شاد بودنشان!
من تمام تلاشم را کردم! نمـی دانم چقدر موفق بودم… اما حداقل خوشحالم کـه برای خوب بودن کوشیدم!
این دفتر را هم مـی بندم و به صندوقچه ی خاطره ها مـی سپارم.
دفتر جدیدی پیش رویم آرام آرام باز مـی شود…
مـی خواهم دفتر جدیدم را پر کنم از شکوفه های عشق و ترانـه های مـهر…
چهی مـی داند چند دفتر دیگر درون انتظار اوست؟!
Media Removed
گفت و گوی #عقیق با وحید توکلی ؛ زائری کـه هر سال از عید قربان که تا عید غدیر با دوچرخه راهی مشـهدالرضا مـی شود
•
🔹از امام رضا(ع) جواز کربلا مـی خواهم
•
* اولین سفرتان حدود ۱۳ سال پیش بوده و بعد از ۱۰ سال وقفه، سفرهای مداوم خود بـه مشـهد را شروع کرده اید؟ این وقفه علت خاصی داشت؟
باتوجه بـه سن و سالم درون آن دوران، حتما سرو سامانی بـه وضعیت شغلی خود مـی دادم و برای خودم زندگی دست و پا مـی کردم کـه به همـین سبب بـه شدت درگیر کار شدم و همـین موضوع مرا ده سالی از سفر بازداشت اما سه سال پیش وقتی احساس کردم اوضاع کار و زندگیم روبه راه شده، تصمـیم گرفتم سفر بـه حرم امام رضا را از سربگیرم. البته با توجه بـه اینکه بعد از اولین سفرم بـه مشـهد، دوچرخه ام را از منزلمان دزدیدند، حتما دوچرخه جدیدی مـی خ کـه این کار را کردم و با دوچرخه جدید عازم مشـهد شدم.
•
*پس طی سه سال گذشته با همـین دوچرخه بـه پابوس آقا رفته اید.
نـه متاسفانـه. سال گذشته درست چند روز مانده که تا عید قربان، بار دیگر دوچرخه ام را دزدیدند. اصلا دلم نمـی خواست سفرم لغو شود اما پولی هم به منظور خرید دوچرخه دیگری نداشتم کـه به همـین خاطر مجبور شدم به منظور خرید دوچرخه جدید، چک و ضمانت بدهم. گرچه با چنین شرایطی راهی سفر شدم اما خود امام رضا بعد از این سفر، چیزهای بیشتر و بهتری بـه من دادند و دستم را گرفتند. •
*طی سال های گذشته همـیشـه تنـها سفر کرده اید، اگر با دیگر زائران دوچرخه سوار آشنا شوید، دوست دارید بصورت گروهی سفر کنید؟
تنـها سفر درون این مسیر را دوست دارم و هیچ وقت بـه صورت گروهی سفر نخواهم کرد، زیرا تنـهایی درون این راه، چیزهایی بـه من مـی دهد کـه در هیچ شرایط دیگری بدست نمـی آید و برایم بسیـار ارزشمند است.
•
*چه چیزهایی؟
یک سفر چند روزه درون جاده و بیـابان، انسان را بـه فکر وا مـی دارد. این تنـهایی، فرصتی به منظور خلوت با خدا و خود امام رضا است. من درون این سفرها بیشتر از همـیشـه با آقا حرف مـی و دردل مـی کنم. گاهی آنقدر این حس عمـیق مـی شود کـه مرا منقلب مـی کند و مـی توانم بـه راحتی گریـه کنم. همچنین درون طول مسیر که تا جایی کـه درتوانم باشد، روضه امام حسین(ع) مـی خوانم و از ایشان طلب مدد مـی کنم؛ بنابراین هیچ وقت دلم نمـی خواهد با سفر گروهی، این احساسات خوب و این ارتباط عمـیق را از دست بدهم. •
*معمولا چند روز درون مشـهد مـی مانید؟
من به منظور تفریح بـه مشـهد نمـی روم. مثلا پیش آمده کـه فقط یکساعت درون مشـهد بوده و بلافاصله بعد از زیـارت برگشته ام. امسال هم احتمالا یک روز بعد از رسیدن بـه مشـهد و زیـارت آقا، سوار اتوبوس یـا قطار شده و به خانـه برمـی گردم.
مشروح گفت و گو درون aghigh.ir
Media Removed
#اربابم_حسین
#محرم
یک سال بـه عمرِ نوکریِ ما اضافه شد
#گذر_تک_تک_این_ثانیـه_های_عمرم
#به_قدیمـی_شدن_نوکریت_مـی_ارزد
⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫
یـه سال دیگه اضافه شد بـه عمر نوکریمون
ایشاالله تو محرمت کربلا مـی بریمون
خدا این سیـاهی ها رو از ما نگیره
این دو ماهه ی عزا رو از ما نگیره
سلام بر حسین سلام بر محرم
الحمدالله، مـی تونم گریـه کنم برای
ب تو هیئتای تو، ابی عبدالله
اجازه داده مادرت روضه برات بگیرم
من آرزومـه بـه خدا همـین دهه بمـیرم
یـه روزی یـه سالمو این شب ها مـی گیرم
همـه حاجتامو از تو آقا مـی گیرم
سلام بر حسین سلام بر محرم
الحمدالله، مـی تونم گریـه کنم برای
ب تو هیئتای تو، ابی عبدالله
تو روضه راهمون دادی دلخوشیمون همـینـه
وعده ی ما زنا کربلا اربعینـه
بی قرار غصه های صاحب زمونیم
وقتی کـه زیـارت ناحیـه مـیخونیم
سلام بر حسین سلام بر محرم
الحمدالله، مـی تونم گریـه کنم برای
ب تو هیئتای تو، ابی عبدالله
Media Removed
از دیشب تو فکرم. کلیپ سورپرایز #ابی رو منم دیدم. خوندن حرفهای بقیـه درون مورد "اشکآور" بودن این ویدیو انتظارمو از لحاظ حسی خیلی بالا بود و دنبال این بودم کـه وقت دیدنش تو دلم بگم "اونقدرا هم احساسی نبود و گریـه نداشت". نشستم و دیدم. سی چهل ثانیـه اول خیلی کول بودم باهاش و گفتم "ایول چه ایده باحالی" ...
از دیشب تو فکرم. کلیپ سورپرایز #ابی رو منم دیدم. خوندن حرفهای بقیـه درون مورد "اشکآور" بودن این ویدیو انتظارمو از لحاظ حسی خیلی بالا بود و دنبال این بودم کـه وقت دیدنش تو دلم بگم "اونقدرا هم احساسی نبود و گریـه نداشت".
نشستم و دیدم. سی چهل ثانیـه اول خیلی کول بودم باهاش و گفتم "ایول چه ایده باحالی" اما دقیقا اولین لحظاتی کـه حضرت پشت سر آدمـها حاضر شد و شروع کرد بـه یدن و با لذت نگاه طرفدارهاش یـهو دلم لرزید، ولی تحت کنترل بودم.
ضربه رو وقتی خوردم کـه اولین #سورپرایز انجام شد و آدمـها دونـه دونـه شروع بـه جیغ شادی کشیدن و بغل ابی. قلب آدمم کـه از سنگ نیست، نرم مـیشـه، ول مـیکنـه خودشو. بعدم مگه مـیشـه ایرانی باشی ابی رو دوست نداشته باشی یـا یـه جای مغزت با یکی از آهنگاش عجیب خاطره نداشته باشی؟
کار رسید بـه یکی کـه از شدت #هیجان حتی جرات نداشت برگرده پشت سرشو نگاه کنـه، انقدر انرژی از اون "صدای زنده" و "حس حضور" پشت سرش دریـافت کرد کـه زد زیر گریـه، اونجا منم ترکیدم، نمـیدونم فک کنم دقیقه سه چهار بود، که تا ته تهش مثل یـه بچه منم #اشک ریختم، حالا اشکه با خنده و شعف همراههها، ولی اشکه.
از دیشب تو فکرم کـه چرا، یعنی این چی داشت کـه هممون باهاش ترکیدیم؟ درسته کـه ابی رو خیلی دوست داریم، اما من مـیگم اکثرش حضور ابیـه اما همش نیست. یـه بخشیش یـه چیزیـه کـه سالها از ما گرفتن، یعنی گفتن جیزّه، حرومـه، ایجاد گناه مـیکنـه، هورموناتون بیسار مـیشـه، خیلی ساده اون چیزه "محبت" ئه.
چیزی کـه دیدیم محبت بدون چشمداشت یـه سری طرفدار بود، یـه پسر بچه، بچه، مرد و زن بزرگ، حتی یـه خانم محجبه با دیدن ابی، طوری از خود بیخود مـیشن کـه قربون صدقش مـیرن و بغلش مـیکنن. من تو اون بغلها چیزی جز محبت و آشتی ندیدم. ما یـادمون رفته بغل کنیم همو، یـادمون رفته دست همو بگیریم، یـادمون رفته بـه جای فحش پشت فرمون همو بفهمـیم، از بس کـه بهمون گفتن محبت جیزه و گفتن بگو مرگ بر همـه.
کار عجیبی لازم نیست یم، کوچیکش اینـه کـه از فردا یکم بدون دلیل باهم مـهربونتر باشیم. من هر وقت اول صبح بـه یکی کـه عصبانیـه با لبخند و بفرمایید پشت فرمون راه مـیدم، یـا وقتی پیـادم بـه یـه کاسب یـا دست فروش با انرژی سلام مـیکنم، یـا بـه یـه رفتگر خستهنباشید مـیگم، کیفیت روزم عوض مـیشـه، چون مـیلیون برابرش که تا شب بهم برمـیگرده، این گریـههه یـه جورایی جمع این ذرههای انرژی مثبتیـه کـه مـیتونستیم بـه هم بدیم و دریغش کردیم. ازین بـه بعد، کمتر دریغ کنیم.
پ.ن: اگر کلیپ رو ندیدین مـیتونین توی کانال من ببینین، توی تلگرام سرچ کنین ShareTheJoy
#موبایلگرافی
Media Removed
دلنوشته #شـهید_مرتضی_عطایی ( #ابوعلی ) به منظور رفیق شـهیدش #شـهید_مصطفی_صدرزاده ( #سید_ابراهیم )
. « امشب اول سلام مـیکنم سمت بقیع، بـه چهار مزار بینشانـهء بیزائر. بـه جای بقیع، آمدهام سر بر خاک تو بسایم، و بلند بلند بر غربت بقیع گریـه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت کـه چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی: «سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام بسیجی، سلام شـهید، سلام سیدابراهیم.
به جای هدیـه برایت شمع آوردهام، بسپارم بـه دستانت که تا بقیع روشن نگاهشان داری. آمدهام زیـارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریـه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را. سلام سیدابراهیم، دمت گرم.
دمت گرم بسیجی! بـه راستی کـه تو را، آرزوهایت، راه و مرام و مسلکت را نشناختهایم، شب مـیلادت هم مراسم روضه بـه پا کردهای! تو مـیان خیمـهء اربابی و دوستانت ـ بـه نام تو و به اذن تو ـ درون خانـهات. مـیبینی محمدعلی را، مـیانداریاش را؛ حتماً غرق کیف شدهای. چه تناقض قشنگی هست شب مـیلاد و مراسم روضه. سلام سیدابراهیم، شیر مادر حلالت.
شیر مادر حلالت دلاور؛ امسال دلمان به منظور بقیع تنگ شده بود؛ حرامـیها، آشکارا راه حرم را بستهاند. دوستانت بـه بوی یـاس بقیع، دور مزارت جمع شدهاند. آن روزها کـه فکر روز و شبت شده بود بنای هیئت، لابد این روزهای تنـهایی و بیپناهی رفقایت را دیده بودی. سلام سیدابراهیم؛ نگاهی، دعایی دلاور.
دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید درون دنیـای بدون شما؛ الهی مادرت زنده باشد ـ یـادت هست گفتی دعا کند شـهید شوی؛ گفتی مفیدتری، بامرام چشممان بـه در خشک شد؛ مـیهمان داری، شب مـیلادت، همـه روضه خواندهاند، زدهاند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمـی، دقیقهای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیـا حداقل مـهمانهایت را بدرقه کن. سلام سیدابراهیم، کجایی صدرزادهء صدرنشین خیمـهء اربابی.
صدرزادهء صدرنشین خیمـهء اربابی! آقای صدرزاده! کجایی بسیجی؟ انگار از همان لحظهء تولدت انتخاب شده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی کـه به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشقبازان. ما کـه دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلا ما را چه بـه مجلس عشقبازی! بیـا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید بـه روضههای باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام سقا مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یـادتت کـه نرفته؟ قول داده بودی. ما را یـاد کن شاید بـه دعای ندبهء فردا صبحی، دست با کرامتی زیر برات شـهادت ما را هم امضا کرد. سلام سیدابراهیم؛ الوعده وفا» .
.
#شـهید_عطایی درون #روز_عرفه ۱۳۹۵ بـه شـهادت رسید.
.
.
#معان_حرم
#فاطمـیون
Media Removed
نمـی خواهم برنجانمـی را بی سبب اما
چگونـه مرگ یک مادر، چهل تن متهم دارد؟
____________________
خاندانت همگی مظهر اسمُ اللّهند
ولی اندازه تو هیچی اعظم نیست
همـه ی دلخوشی #حیدر_کرار تویی
لحظه ی خنده تو درون دل #مولا غم نیست
حیف نور تو کـه خرج درون و همسایـه شود
تو فقط وقف #علی باشی #محرم نیست
همـه گفتند ولی قندِ مکرر باشد
هر کـه دیوانـه ی #عشق تو نشد #آدم نیست
من از آن روز کـه خلق تو شدم #گریـه کنم
از زمانی کـه خودم هم بـه #خدا یـادم نیست
___________________
#فاطمـیه
Media Removed
.. أنآ أكآدُ أختنق من الدُنيآ فخُذني إليك أنآ حآجتي أنت و لآ أُريد شيئاً آخر أُريد أن أجلس أمآم هيبة ضريحك فـ ابكي و لآ يُقآل لي لمآ تبكين أُريد الجلوس أمآم هيبة قُبتك أبتي يآحسين إن لي حلماً استودعته لله ثم لكَ و أنا أعلم حآجتي بين يديك لن تُرد فمن آتآك قآصداً إليك لآ تردهُ و قبل أن يهمس بآخر ... ..
أنآ أكآدُ أختنق من الدُنيآ فخُذني إليك
أنآ حآجتي أنت و لآ أُريد شيئاً آخر
أُريد أن أجلس أمآم هيبة ضريحك
فـ ابكي و لآ يُقآل لي لمآ تبكين 😢
أُريد الجلوس أمآم هيبة قُبتك
أبتي يآحسين إن لي حلماً استودعته لله ثم لكَ
و أنا أعلم حآجتي بين يديك لن تُرد
فمن آتآك قآصداً إليك لآ تردهُ
و قبل أن يهمس بآخر حرف بحآجته
تقول له تم
فكيف لي لآ أنتظر ذلك الحلم و هو زيآرتك ؟
أنآ تآئهه دونك 💔
أنآ لآ حيآة لي دونك
فهل حلم زيآرتك سأنتظره كثيراً ؟
خُذني لك كمآ أخذتني مرة ثانية
لكن لآ أُريد الإبتعآد كثيراً ..😔
فأنآ كل يوماً يمضي من حيآتي دونك لآ شيء
سأظل أنتظر حلمي بزيآرتك يتحقق
ليُجبر الله خآطري بإبتعآدي عنك😢
#روحي_بكربلآء
~
فارسى:👇
نزدیک هست که از دنیـا خفه شوم
مرا بسوی خود ببر
من نیـازم شمایید و چیط دیگری نمـی خواهم
مـی خواهم مقابل هیبت ضریحتان بنشینم
گریـه کنم و به من نگویند چرا گریـه مـیکنی
مـیخواهم مقابل هیبت گنبدتان بنشینم
پدرجانم یـاحسین..من آرزویی دارم کـه اول بـه خدا
و سپس بـه شما سپرده ام
و مـی دانم کـه حاجتم نزد شما رد نمـی شود
هر کـه رو بـه سوی شما کرد و نزد شما آمد او را رد نمـیکنید
و قبل از اینکه آخرین حرف حاجتش را بر زبان بیـاورد
شما بـه او مـیگویید برآورده شد..
پس چگونـه منتظر آن آرزو نباشم کـه آن همان زیـارت شماست؟
من بدون شما سرگردانم💔
من بدون شما حتی زندگی هم ندارم
پس آیـا رویـای زیـارتتان را بسیـار انتظار خواهم کشید؟
مرا بسوی خود ببر همانگونـه کـه بار دوم بردید
اما نمـی خواهم زیـاد دور شوم،
چرا کـه من هر روزی کـه از زندگیم بی شما مـیگذرد هیچ است
همچنان انتظار تحقق رویـایم را کـه زیـارت شماست مـیکشم
تا خدا خاطر دل آزرده ام بخاطر دوری شما را شاد گرداند 😢
@rohi_be_karbala
Media Removed
راستش نیـامده ام برایتان نطق اضافه کنم یـا ادای آن هایی کـه هیچ چی و هیچ کی را نمـی فهمند درون بیـاورم. ولی مـی خواهم بگویم کـه همـین یک هفته پیش از اینکه دارم مـی آیم ایران وحشت داشتم. کـه مثلا یکی یکهوجلو راهم را بگیرد و ببرد آن جاهایی کـه نباید.مثلا بروم جایی یک چایی بخورم پولش خیلی بشود من یکهو هنگ کنم. مثلا بپیچند ... راستش نیـامده ام برایتان نطق اضافه کنم یـا ادای آن هایی کـه هیچ چی و هیچ کی را نمـی فهمند درون بیـاورم. ولی مـی خواهم بگویم کـه همـین یک هفته پیش از اینکه دارم مـی آیم ایران وحشت داشتم. کـه مثلا یکی یکهوجلو راهم را بگیرد و ببرد آن جاهایی کـه نباید.مثلا بروم جایی یک چایی بخورم پولش خیلی بشود من یکهو هنگ کنم. مثلا بپیچند جلوی دوست دوست پسری کـه دارند ده قدم آن ور تر من راه مـی روند و هل شان بدهند توی ماشین. مثلا توی خیـابان ها همـه ش گاز اشک آور باشد و خرده شیشـه و خون. مثلا من ایرانم را هی هر روز ببینم و هی گریـه کنم. هی ببینم و هی گریـه کنم....
از وقتی آمدم ولی .... دیدم فیله ی مرغ توی مغازه کیلویی بیست هزارتومان است. آدامس ده هزارتومان. مثلا لیوان شربت بهارنارنج خ پانزده هزارتومان. رفیق رفیقم دربدر پول پیش خانـه است. راننده تاکسی از غصه ی نان شب با خودش حرف مـی زند. شنیدم یکی کلیـه اش را هفته ی پیش فروخته ببرد بچه اش را مدرسه ثبت نام کند. این ها را همـه دیدم..
ولی یک چیزهای دیگری هم دیدم.
دیگر مثل قدیم نیست. مثلا این و پسرهای اهل دل مـی نشینند کنار هم توی کافه معاشرت مـی کنند، مـی خندند،ی کاری هم بـه کارشان ندارد. دغدغه ی روسری از سر افتاده و ساق پای بیرون آمده ندیده ام این روزها! ماشین های چپ و راست پارک شده به منظور دستگیری هم سر هر چهارراه نیست. آدم ها آزادی هایشان را مـی شناسند. آدم ها یـاد گرفته اند دردشان را خفه نکنند. اعتراض هایشان را راحت تر از قدیم فریـاد مـی زنند. نـه اینکه بهشت شده باشد، ولی عوض شده و اصلا مثل «قدیم» نیست. معلوم هست که باز هم عوض مـی شود. ولی با این شور کور شور، این کـه چه بشود و مثل کی بشود و چه ها بشود را، من عام ساده کـه هیچ مطمئنم آن هایی کـه باید بدانند هم نمـی دانند.
Media Removed
بابای سوفیـا:
شما چه مرگته آقای عزیز؟ این چه حرکات جلفی هست که انجام مـیدهی؟ وایسا مثل بچه آدم بگو ببینم چته؟ درون جلسه خواستگاری و این مسخرهبازیها؟
مـیدون دوم:
راستش توجه بفرمایید کـه نون چارکی سه عباسی، پنیر سیری دو عباسی، آدم مفلس رو چو من وا مـیداره بـه حرکات موزون جلف. جای این حرکات، بشینم گریـه کنم خوبه؟
بابای سوفیـا:
خاک تو سرت کنند. حالا چرا ویدئو مـیگیری مـیگذاری توی اینستاگرام؟
مـیدون دوم:
راستش کار دیگهای بلد نیستم. من هم خیلی دوست داشتم ماشین پورشـه وارد مـیکردم و با پورشـههام عسلفی و ویدئو مـیگرفتم توی اینستاگرام منتشر مـیکردم.
بابای سوفیـا:
آخه تو با این قیـافه و هیکل چرا حتما لایکخورت بالا باشد؟ بـه قول یک فیلسوف «خیلی بوی خوبی مـیدهی جلوی باد هم نشستی» یـا «خیلی خوش پروپاییخزینـه هم نشستی». حالا تو خیلی چی هستی کـه ویدئو از خودت منتشر مـیکنی؟
مـیدون دوم:
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. من هم این حرکاتم از دل برآمده.
بابای سوفیـا:
تو با چه دلوجرئتی آمدی خواستگاری سوفیـا؟ نـه ماشین وارد مـیکنی، نـه ارز دولتی مـیگیری بـه قیمت آزاد مـیفروشی، نـه رانت مـیخوری، نـه به منظور یک سکه صدجور معلق مـیزنی و مجیز مـیخوانی، نـه ژنت خوب است... مـیدون دوم:
والا این چیزها را کـه ندارم، ولی همـین کـه آدم هستم فکر کردم خیلی مزیت خاصی هست در این زمانـه.
بابای سوفیـا:
گارسون... لطفا صورتحساب مـیز ما را بیـاورید.
مـیدون دوم مـیگوید:
من حساب مـیکنم.
بعد صورتحساب را از دست گارسون مـیگیرد و نگاه مـیکند. بعد بلند مـیشود و مـیرود روی مـیز رستوران و با گرداندن کمر حول محور ستون فقرات و سپس حرکتدست بـه نحوی کـه انگار قرار هست لامپ ببندد، شروع بـه خواندن مـیکند: نون چارکی سه عباسی... سکه ربعی یک مـیلیون عباسی، دلار دونـهای صد هزار عباسی، صورتحساب رستوران یک مـیلیـارد عباسی، آدم مفلس رو چون من جای گریـهوزاری، وا مـیداره بـه حرکات موزون.در همـین لحظه هزاران نفر از نمایش خیرهکننده مـیدون دوم روی مـیز رستوران با موبایل فیلم گرفتند و در اینترنت منتشر د و مـیدون دوم تبدیل بـه شاخ اینستاگرام شد و سپس تلویزیون نشانش داد کـه داشت گریـه مـیکرد.
#پوریـا_عالمـی
#روزنامـه_شرق
#
Media Removed
. ظاهراً روی صندلی خوابم واقعاً فکر مـی کنم بـه جهان ظاهراً درون اتاق خود هستم واقعاً توی راه با چمدان . ظاهراً دست مـی بـه تنش واقعاً بیتِ چندمِ غزلم ظاهراً درون کشاکش تن و تن واقعاً رفته هست از بغلم . ظاهراً طول و عرض لبخندم واقعاً گریـه مـی شوم بـه درون ظاهراً مثل قبل، آرامم.. واقعاً قرص مـی ... .
ظاهراً روی صندلی خوابم
واقعاً فکر مـی کنم بـه جهان
ظاهراً درون اتاق خود هستم
واقعاً توی راه با چمدان
.
ظاهراً دست مـی بـه تنش
واقعاً بیتِ چندمِ غزلم
ظاهراً درون کشاکش تن و تن
واقعاً رفته هست از بغلم
.
ظاهراً طول و عرض لبخندم
واقعاً گریـه مـی شوم بـه درون
ظاهراً مثل قبل، آرامم..
واقعاً قرص مـی شوم بـه جنون
.
ظاهراً روزنامـه مـی خوانم
واقعاً از همـیشـه بی خبرم
ظاهراً چارپاره ای معقول!
واقعاً مستم و ترانـه ترم:
.
«توو دلم چند روزه آشوبه
چشام از زور گریـه بسته مـیشـه
سخته اینکه ببینی یـه آدم
چطوری توو خودش شکسته مـیشـه
.
دیگه از حرفاشون نمـی ترسم
از فضولی چند دونـه کلاغ
فحش نیس، آرزوی توو دلمـه
به الاغا بگم بلند: الاغ!
.
کلماتم چقدر سنگینن!..
با صدا روی مـیز مـی افتن
جلوشون مـی توو صورتشون
حرف هایی کـه پشت من گفتن!
.
، از خونـه مـی بیرون
با یـه چاقوی تیز واسه پلیس
یـه لره، ترکه، رشتیـه... مردن!
خاطره س اینا واسه من، جوک نیس!!
.
فلسفه توو سرم رژه مـی رفت
ذات انسانو درک مـی کردم
مونده بودی اگه کنارِ من
با تو سیگارو ترک مـی کردم!
.
برو بیرون، ببوس،
چی مـی خواستم بـه غیر عشق مگه؟
گفتم از هفت دولت آزادی
خواستم کـه فقط دروغ نگه!
.
حالا اینجا منم با تنـهایی
چمدونی کـه راهی سفره
گور بابای مردم دنیـا
توو کتابا جهان قشنگ تره!
.
واسه کی سد بشم جلو طوفان؟!
همـه ی شـهر، حزب باد شدن!
قول دادم کـه حرف بد ن
که نگم ا زیـاد شدن!!
.
مـیرم اونجا کـه یک نفر باشـه
جنس دیوونگیش فرق کنـه
عاشق ی بشم کـه شبا
خودشو توو کتاب غرق کنـه
.
ی کـه تموم این شب ها
توی خوابام مـی زنـه پرسه
لای شعر و کتاب ها زنده س
جز من از کلّ شـهر مـی ترسه»
.
ظاهراً گریـه مـی کنم بـه کتاب
واقعاً درد مـی کشم از درد!
ظاهراً نخواهم کرد
واقعاً نخواهم کرد..
.
سیدمـهدی
.
#مناجات | "باز روگرداندم از تو، باز رو دادی بـه من" بانوای #حاج_مـیثم_مطیعی (اجراءشده درون شب سوم رمضان۹۷-هیـاتمـیثاقباشـهداء) ️️ باز روگرداندم از تو، باز رو دادی بـه من با همـه بیآبرویی آبرو دادی بـه من شرم مـیکردم دگر درون محضرتواکنم باز مـیبینم مجال گفتگو دادی بـه من قطرهای ... #مناجات
🎥 | "باز روگرداندم از تو، باز رو دادی بـه من"
بانوای #حاج_مـیثم_مطیعی
(اجراءشده درون شب سوم رمضان۹۷-هیـاتمـیثاقباشـهداء)
▫️▫️
🔻🔻
📋
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی بـه من
با همـه بیآبرویی آبرو دادی بـه من
شرم مـیکردم دگر درون محضرتواکنم
باز مـیبینم مجال گفتگو دادی بـه من
قطرهای بودم بـه بحرم متصل کردی ز لطف
جرعهای مـیخواستم، دیدم سبو دادی بـه من
خاک بودم، آدمم کردی بـه دست رحمتت
خار بودم، بهتر از گل رنگ و بو دادی بـه من
چشم خشکم بود خالی، رویم از عصیـان سیـاه
اشک بخشیدی و آب شستشو دادی بـه من
از ولادت آرزوی سوز و شوری داشتم
بیشتر از آنچه کردم آرزو، دادی بـه من
گر نشد قسمت کـه در خون گلو غسلی کنم
از سرشک دیدگان، آب وضو دادی بـه من
همچو شمعم قطره قطره آب کردی، سوختی
در دل شب گریـهی بی های و هو دادی بـه من
با غبار راه زوار علی شستی مرا
در حقیقت آبرو از خاک او دادی بـه من
از نجف موکب بـه موکب مـیروم که تا کربلا
عشق را صحرا بـه صحرا، کو بـه کو دادی بـه من
لحظهی آخر حسینت گفت بین قتلگاه
نذر تو یـارب اگر خون گلو دادی بـه من
شاعر: حاج غلامرضا سازگار
.
.
📥جهت دسترسی بـه فایلکامل صوتی مداحی
به لینک ذیل مراجعه نمایید؛
http://meysammotiee.ir/files/other/ramezan/Shab03Ramazan1397[01].mp3
🔹اگر قابلیت کپی لینک را ندارید ، لینک بصورت آبیرنگ درون قسمت توضیحات صفحه قرار دارد بروی آن کلیک نمایید یـا از طریق دایرکت درخواست نمایید.
.
.
.
#مـیثم_مطیعی #ميثم_مطيعي #مطیعی #امام_حسین #کربلا #بین_الحرمـین #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #رمضان #مناجات_با_خدا #نوحه #مداحی #گریـه #نجف #مداح #الرادود #لطميات #حرم #کربلا #شـهید
#اربعین #شـهدا #معان_حرم #مع_حرم #ولایت
#امام_خامنـه_ای #رهبر #آرامش_امت
#m_o_t_i_e_e #meysammotiee
➖➖
Read more
Media Removed
زمان بـه شکل غم انگیزی مـی گذرد
و ما با دروغ های کوچکمان بزرگ مـی شویم
عاشق مـی شویم
زندگی مـی کنیم
آنقدر کـه تاریخ تولدمان را فراموش مـی کنیم
نگران نباش
ما تمام این دردها را پشت سر خواهیم گذاشت
تا پنجاه سال دیگر
چیزهایی به منظور به یـاد آوردن داشته باشیم
غم های بزرگ دارایی انسان هستند
نقطه های درخشان آسمانی تاریک
فکر کن کـه سال ها بعد یکدیگر را درون خیـابان
خواهیم دید
و من بـه چشمـهايت كه تنـها يادگار زيبايي تو هستند نگاه مـی کنم
مـی گویم : دیدی چطور تاریخ ها فراموش مـی شوند
و تو برعامروز
لبخند مـی زنی
و زمان بـه عقب بر مـی گردد
به همـین لحظه کـه داری به منظور همـیشـه مـی روی
به گریـه هایت از ترس نبودن هایم
به شعرهایم کـه برای هیچ نیست
به فرودگاه
به انتظار
به لمس بی مجوز انگشت های کشیده ات درون خیـابان
بعد من سیگارم را روشن مـی کنم
و تلفنم را خاموش
مـی بینی؟!
و بـه همـین سادگی همـه چیز تمام مـی شود
#حسين_غياثي
#تولد #هجدهم_اردیبهشت
Media Removed
در حالی کـه پرستار مشغول تزریق بود
ورونیکا دوباره پرسید :
چقدر وقت دارم؟
_بیست و چهار ساعت شاید کمتر
ورونیکا سرش را پایین انداخت و لبش را گزید
اما توانست بر خودش غلبه کند
مـیخواهم دو خواهش م اول دارویی بـه من بدهید تزریقی یـا هر طور دیگر که تا بتوانم بیدار بمانم واز هر لحظه باقی مانده زندگی ام لذت ببرم
من خیلی خسته ام اما نمـیخواهم بخوابم
کارهای زیـادی دارم کارهایی کـه همـیشـه درون روزهایی کـه فکر مـیکردم زندگی که تا ابد ادامـه دارد بـه آینده موکول کرده ام
کارهایی کـه وقتی بـه این فکر افتادم کـه زندگی ارزش زیستن ندارد علاقه را بـه آنـها از دست دادم
_و خواهش دوم چیست؟
مـی خواهم اینجا را ترک کنم که تا خارج از اینجا بمـیرم
مـیخواهم قلعه لیوبلینا را ببینم
همـیشـه همان جا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبوده ام کـه بروم و از نزدیک ببینمش
مـیخواهم با زنی کـه در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل مـی فروشد صحبت کنم بار ها از کنار هم رد شده ایم و هیچ وقت از او نپرسیده ام حالش چطور هست مـیخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم ب مـیخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟!! من کـه همـیشـه گرم مـیپوشیدم همـیشـه انقدر از سرما خوردگی مـی ترسیدم
خلاصه دکتر مـیخواهم باران را روی صورتم احساس کنم
به هری کـه خوشم مـی آید لبخند ب
مـی خواهم مادرم را ببوسم بگویم دوستش دارم درون دامنش گریـه کنم بدون اینکه از نشان احساسم خجالت بکشم
احساسات من همـیشـه بوده اند
فقط پنـهان شان مـی کردم
Media Removed
یـادم مـی آید همـین اواخر وقتی پدرش مرد، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانـه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد بـه گریـه . من درون تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریـه کردم. نـه بـه خاطر پدربزرگ. بـه خاطر مادرم کـه مرگ پدرش به منظور اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریـه مـی کرد. و من بـه جز همـین درون آغوش گرفتن کوتاه چیزی بـه مادرم نداده بودم. چیزی به منظور خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را به منظور خودش نمـی خواست. که تا مجبور نمـی شد لباس نمـی خرید. اهل مـهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی کـه به عناوین مختلف مـی گرفت همـه وسایل خانـه بودند. درون تمام این سال ها تنـها لحظه هایی کـه مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود کـه یواشکی توی آشپزخانـه به منظور خودش پرتقال چهارقاچ مـی کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همـین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر یواشکی
مادرم عادت داشت کارهای روزانـهش را یـادداشت کند
و من از سر شیطنت، سعی مـیکردم دستی درون لیست ببرم و یـا چیزی را بـه آن اضافه کنم
فقط به منظور اینکه درون تنـهاییاش او را بخندانم.
مثلن اگر درون لیست تلفنهایش نوشته بود زنگ بـه دایی جان، جلویش مـینوشتم: ناپلئون
مـیشد زنگ بـه دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش کـه همدیگر را مـیدیدیم مـیگفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم مـیخندیدیم
یک روز شدیدا مریض بودم
به رسم مادر، کاغذی روی درون یخچال چسباندم: مُسكّن به منظور دردم.
کنارش مادر نوشته بود: دردت بـه جانم!
عجب دردی بود جان مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...
Media Removed
🔔🔔📢📢🔔🔔
در حوالی مـیدان، بساطش را پهن کرده بود؛ فریب مـی فروخت.
مردم دورش جمع شده بودند،
هیـاهو مـی د
و هول مـی زدند
و بیش تر مـیخواستند.
توی بساطش همـه چیز بود:
غرور،
حرص،
دروغ
و خیـانت،
جاه طلبی
و قدرت.
هر چیزی مـی خرید
و درون ازایش چیزی مـی داد.
بعضی ها تکه ای از قلبشان را مـی دادند
و بعضی پاره ای از روحشان را
بعضی ها ایمانشان را مـی دادند
و بعضی آزادگیشان را.
شیطان مـی خندید
و دهانش بوی بد جهنم مـی داد.
حالم را بهم مـی زد،
دلم مـی خواست همـه ی نفرتم را پتک کنم بر سرش.
انگار ذهنم را خواند،
موذیـانـه خندید
و گفت: من کاری بای ندارم،
فقط گوشـه ای بساطم را پهن کرده ام
و آرام نجوا مـی کنم،
نـه قیل و قال مـی کنم
و نـهی را مجبور مـی کنم چیزی از من بخرد،
مـیبینی آدم ها خودشان دور من جمع شده اند!
جوابش را ندادم.
آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت:
البته تو با این ها فرق مـیکنی.
تو زیرکی و مؤمن.
زیرکی و ایمان آدم را نجات مـی دهد.
اینـها ساده اند و گرسنـه.
به جای هر چیزی فریب مـی خورند... از شیطان بدم مـی آمد،
حرف هایش اما شیرین بود.
گذاشتم کـه حرف بزند و او هی گفت و گفت. ساعت ها کنار بساطش نشستم.
تا اینکه چشمم بـه جعبه ی عبادت افتاد کـه لابهچیزهای دیگر بود.
دور از چشم شیطان آن را برداشتم
و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم:
بگذار یکبار هم شدهی چیزی از شیطان بدزدد.
بگذار یکبار هم او فریب بخورد.
به خانـه آمدم
و درون جعبه ی کوچک عبادت را باز کردم.
توی آن اما جز غرور چیزی نبود!!!
جعبه ی عبادت از دستم افتاد
و غرور توی اتاق ریخت.
فریب خورده بودم.
دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود.
فهمـیدم کـه آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام.
تمام راه را دویدم،
تمام راه لعنتش کردم،
تمام راه خدا خدا کردم.
مـی خواستم یقه ی نامردش را بگیرم،
عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم
و قلبم را بعد بگیرم.
به مـیدان رسیدم.
شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم
و های های گریـه کردم،
از ته دل.
اشک هایم کـه تمام شد،
بلند شدم که تا بی دلی ام را با خود ببرم،
که صدایی شنیدم.
صدای قلبم را...
پس همان جا بی اختیـار بـه سجده افتادم. 📢 مراقب داشته هایتان باشید، شیطان بساطش همـین حوالی پهن است.
Media Removed
همـه چیز را یـاد گرفته ام ! یـاد گرفته ام کـه چگونـه بی صدا بگریم یـاد گرفته ام کـه هق هق گریـه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم تو نگرانم نشو !! همـه چیز را یـاد گرفته ام ! یـاد گرفته ام چگونـه با تو باشم بی آنکه تو باشی ! یـاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و بـه یـاد تو ! یـاد گرفته ام کـه چگونـه نبودنت را با رویـای با تو بودن… و ... همـه چیز را یـاد گرفته ام !
یـاد گرفته ام کـه چگونـه بی صدا بگریم
یـاد گرفته ام کـه هق هق گریـه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همـه چیز را یـاد گرفته ام !
یـاد گرفته ام چگونـه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یـاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و بـه یـاد تو !
یـاد گرفته ام کـه چگونـه نبودنت را با رویـای با تو بودن…
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همـه چیز را یـاد گرفته ام !
یـاد گرفته ام کـه بی تو بخندم…..
یـاد گرفته ام بی تو گریـه کنم…و بدون شانـه هایت….!
یـاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم بـه غیر تو !
یـاد گرفته ام کـه دیگر دل بهی نبندم ….
و مـهمتر از همـه یـاد گرفتم کـه با یـادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست …که یـاد نگر فته ام …
که چگونـه…..!
برای همـیشـه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …
Media Removed
یـاد گرفته ام کـه چگونـه بی صدا بگریم
یـاد گرفته ام کـه هق هق گریـه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همـه چیز را یـاد گرفته ام !
یـاد گرفته ام چگونـه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یـاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و بـه یـاد تو !
یـاد گرفته ام کـه چگونـه نبودنت را با رویـای با تو بودن…
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همـه چیز را یـاد گرفته ام !
یـاد گرفته ام کـه بی تو بخندم…..
یـاد گرفته ام بی تو گریـه کنم…و بدون شانـه هایت….!
یـاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم بـه غیر تو !
یـاد گرفته ام کـه دیگر دل بهی نبندم ….
و مـهمتر از همـه یـاد گرفتم کـه با یـادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست …که یـاد نگر فته ام …
که چگونـه…..!
برای همـیشـه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …
و نمـی خواهم کـه هیچ وقت یـاد بگیرم ….
تو نگرانم نشو !!
فراموش ت” را هیچ وقت یـاد نخواهم گرفت .
Media Removed
(ادامـه ی پست قبل)
علی من یـادمـه
یـادمـه چطور بزرگترهامون، همونـهایی کـه همـه زندگیشون بودیم
پا روی قلب هردومون گذاشتن، یـادمـه روزی کـه بابات از خونـه پرتت کرد
بیرون کـه اگه دوستش داری تنـها برو سراغش
یـادمـه روزی کـه بابام خوابوند زیر گوشت
که دیگه حق نداری اسمشو بیـاری
یـادته اون روز چقدر گریـه کردم، تو اشکامو پاک کردی
و گفتی گریـه مـیکنی چشمات قشنگتر مـیشـه!
مـیگفتی کـه من بخندم. علی حالا بیـا ببین چشمام
به اندازه کافی قشنگ شده یـا بازم گریـه کنم
هنوز یـادمـه روزی کـه بابات فرستادت شـهر غریب
که چشمات تو چشمای من نیُفته ولی نمـی دونست عشق تو
تو قلب منـه نـه تو چشمام. روزی کـه بابام ما رو از شـهر و دیـار آواره کرد
چون من دل بـه عشقی داده بودم کـه دستاش خالی بود
که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمـی دونست آرزوهای من
تو نگاه تو بود نـه تو دستات.. دارم بـه قولم عمل مـیکنم
هنوزم رو حرفم هستم یـا تو یـا مرگ
پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو رو ندارم
نمـیتونم ببینم بجای دستای گرم تو
دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشـه
همـین جا تمومش مـیکنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمـیخوام
وای علی کاش بودی مـیدیدی رنگ قرمز خون
با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم مـیان!
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده
مـیخوام ببینمت. دستم مـیلرزه. طرح چشمات پیشـه رومـه
دستمو بگیر. منم باهات مـیام….
پدر مریم نامـه تو دستشـه، کمرش شکست
بالای سر جنازه ی قشنگش ایستاده و گریـه مـیکنـه
سرشو بر گردوند کـه به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش
بگه چه خاکی تو سرش شده کـه توی چهارچوب درون یـه قامت آشنا مـیبینـه آره پدر علی بود، اونم یـه نامـه تو دستشـه، چشماش قرمزه
صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو که تا پدر تو هم گره خورد
نگاهی کـه خیلی حرفهابود. هر دو سکوت د
و بهم نگاه د سکوتی کـه فریـاد دردهاشون بود
پدر علی هم اومده بود نامـه ی پسرشو برسونـه بدست مریم
اومده بود کـه بگه پسرش بـه قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود
حالا همـه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده
حالا دیگه دو که تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد
دو مادر و یـه دل داغ دیده از یـه داماد نگون بخت!
مابقی هر چی مونده گذر زمانـه و آینده و باز هم اشتباهاتی
که فرصتی واسه جبران پیدا نمـی کنند…
.
.
Tag Ur Friends
Media Removed
Shahram داداشیم شـهرام با معرفت... پاشو و بگو کـه اینا همش دروغ بوده کـه از پیشمون رفتی... من نمـیتونم باور کنم کـه رفتی... نمـیخوام باور کنم کـه دیگه ندارمت... کلی باهم کار داشتیم ، کلی قرار مدار باهم داشتیم... الان وقتش نبود تنـهام بذاری و بری، چجوری باور کنم کـه دیگه کنارم نیستی، ۲۹سال ... 💙Shahram💙
داداشیم شـهرام با معرفت...
پاشو و بگو کـه اینا همش دروغ بوده کـه از پیشمون رفتی...
من نمـیتونم باور کنم کـه رفتی...😢
نمـیخوام باور کنم کـه دیگه ندارمت...
کلی باهم کار داشتیم ، کلی قرار مدار باهم داشتیم...
الان وقتش نبود تنـهام بذاری و بری،😢
چجوری باور کنم کـه دیگه کنارم نیستی،😢
۲۹سال چشم باز کردیم همو دیدیم،باهم قد کشیدیم و تو همـین کوچه بزرگ شدیم و همـیشـه کنار هم بودیم...
با ۲۹ سال دوستی و خاطره تنـهام گذاشتی،
چجوری نبودتو باور کنم...
حالا مـیخوای نباشی...نشد شـهرام جون نشد...
یـاد چی بیفتم اشکم درون نیـاد پسر،
از بچگی کـه کاپیتان تیم فوتبالمون بودی و بهم رابونا یـاد دادی،
کاپیتان اخلاق من بودی داداش شـهرام 😢
از نوجوونی و دوشنبه هایی کـه باهم هفته نامـه آوای ساوه مـیخریدیم،😢
از شیطنت های کودکیمون تو کوچه...😢
از روزهایی کـه شب مـیشد و هنوز کنارهم بودیم...😢
از درس خوندنامون ، از مدرسه رفتنامون،😢
آخه ۲۹ سال خاطره رو چجوری فراموش کنم،
تازه مـیخواستیم زندگی کنیم داداش😢
مگه قرار نبود امسال باهم بیشتر فوتبال بریم و ورزش کنیم و باهم وزن کم کنیم ...
مگه نمـیگفتی عروسیم سنگ تموم مـیذاری ، پاشو و به قولت عمل کن شـهرام...
پاشو باهم قرار سفر داشتیم...
مگه قرار نبود بریم باغ دایی گوجه سبز بخوریم...
پاشو تیم بازی داره باهم استادیوم حتما بریم...
پارسال خونتون بهم عیدی دادین پاشو بازم بهم عیدی بده...
د آخه با کدوم عکست گریـه کنم با معرفت...😢😢
همـه خاطراتم با تو و کنار تو بوده چجوری مـیتونی نباشی آخه...
من و محسن دیگه کجا بیـایم ببینیمت و وقت ناهارت رو خراب کنیم و باهم بخندیم...
وقتی فکر مـیکنم دیگه نمـیبینمت داغون مـیشم،
تو هستی،باید باشی،تو بهترین دوستم بودی ،😢
کلمـه دوست رو اولین بار با تو درک کردم،
تو اولین و بهترین دوستم شدی و بازم هستی...
دلم پُره اندازه یـه دنیـا...کاش برگردی و من جات برم...
خدایـا بهترینمون رو بردی پیش خودت ...😢
به آبجیم،به ،به همـه اعضای خانواده های عزیزش صبر و تحمل این درد کمررو بده...
داداش شـهرام هیچوقت باور نمـیکنم کـه دیگه نیستی و دیگه ندارمت...همـیشـه دارمت🌷💙تو قلبم💙🌷
Media Removed
. خون مـیجهد از گردنت با عشق و بیرحمـی درون من دراکولای غمگینیست… مـیفهمـی؟! خون مـیخورم از آن کبودیها کـه دیگر نیست درون مـیروم این خانـه را… هرچند کـه در نیست! عکسی افتادهام درون حوض نقاشی محبوب من! گه مـیخوری مالی باشی گه مـیخوری با او بخندی توی مـهمانی مـیخواهمت بدجور و تو بدجور مـیدانی هذیـان ... .
خون مـیجهد از گردنت با عشق و بیرحمـی
در من دراکولای غمگینیست… مـیفهمـی؟!
خون مـیخورم از آن کبودیها کـه دیگر نیست
در مـیروم این خانـه را… هرچند کـه در نیست!
عکسی افتادهام درون حوض نقاشی
محبوب من! گه مـیخوری مالی باشی
گه مـیخوری با او بخندی توی مـهمانی
مـیخواهمت بدجور و تو بدجور مـیدانی
هذیـان گرفته بالشم بس کـه تبم بالاست
این زوزههای آخرین نسل ِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نـه بـه زودیها!
از گردن و آیندهات جای کبودیها
حل مـیشوم درون استکان قرصها، درون سم
محبوب من! خیلی از این کابوس مـیترسم!
زل مـی با گریـه درون لیوان آبی که…
حل مـیشوم توی سؤال بی جوابی که…
مـیترسم از این آسمان کـه تار خواهد شد
از پنجره کـه عاقبت دیوار خواهد شد
از دستهای تو بـه دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!
از خون تو پاشیده بر آیندهای نزدیک
از عشق ما کـه سوژهی اخبار خواهد شد!
مـیچسبمت مثل ِسیگار درون مستی
ثابت : هستم کـه من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمـین خوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!
بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کـه بود و هست خوابیدم!
بعد از توزخمهایم استخوان کردم
با هر کـه مـیشد هر چه مـیشد امتحان کردم!
خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شبها بغل کردم بـه تو همجنسهایم را
رنگین کمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریـه مـیکردم بـه آن مردی کـه زن بودم
شبها دراکولای غمگینی کـه من بودم!
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بود
تنـهاییام محکوم بـه گروهی بود
سیگار با با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…
تنـهایی ِ درون جمع، درون تنهای تنـهایی
با گریـه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشکها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را بـه روی بوم مـیپاشی!
لیوان بعدی: قرصهای حل شده درون سم
باور از هیچ چی دیگر نمـیترسم
پشت ِ سیـاهیهای دنیـامان سیـاهی بود
معشوقهام بودی و هستی و… نخواهی بود.
Blut wirft den Hals mit Liebe und Brutalität
Ich bin traurig in Dracula ... verstehst du?!
Ich blute von diesen Prellungen, die nicht mehr sind
Ich werde dieses Haus bekommen ... aber nicht drin!
Ich habe ein paar Bilder vom Malerduo
Meine Geliebte! Schande über jemanden
Schreien Sie lachen über ihre Party
Ich will dich schlecht und du weißt es schlecht
Wahnvorstellungen sind mein Gesicht, meine Tabs sind hoch
Dies ist das neueste Puzzle des Dracula
Wird verschwinden, aber nicht bald!
Vom Nacken und der Zukunft bis
Media Removed
.
.
ابر مـی بارد و من مـی شوم از یـار جدا
چون کنم دل بـه چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یـار ستاده بـه وداع
من جدا گریـه کنان، ابر جدا، یـار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیـه مانده ز گلزار جدا
ای مرا درون ته هر موی بـه زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همـه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمـی کن، مشو از دیده خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم کـه بماند بعد از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا
دیده صد رخنـه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و رخنـه دیوار جدا
مـی دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
.
.
.
.
#دیباچه #تابستان #امـیرخسرو_دهلوی #همایون_شجریـان
Media Removed
دل من لک زده که تا کنج حرم گریـه کنم دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریـه کنم بروم سمت ضریحی کـه بهشتم آنجاست برسم پیش نگارم...برسم گریـه کنم دست خود را گره بر گوشـه ی شش گوشـه کنم درد دل با خود ارباب کنم...گریـه کنم کارم این هست که سمت حرمش رو کنم و... از همـین دور سلامش بدهم گریـه کنم؟ چاره ای جز ... 🌻
دل من لک زده که تا کنج حرم گریـه کنم
دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریـه کنم
بروم سمت ضریحی کـه بهشتم آنجاست
برسم پیش نگارم...برسم گریـه کنم
🌺🌺🌺
دست خود را گره بر گوشـه ی شش گوشـه کنم
درد دل با خود ارباب کنم...گریـه کنم
کارم این هست که سمت حرمش رو کنم و...
از همـین دور سلامش بدهم گریـه کنم؟
🌻🌻🌻
چاره ای جز غم دوری حرم نیست کـه نیست
بگذارید بـه بیچارگی ام گریـه کنم
قسمتم نیست کـه من زائر شش گوشـه شوم
بروم بر بد اعمال خودم گریـه کنم
💐💐💐
صلى الله عليك يا اباعبدالله الحسين
__________________________________
#حسين_محور_اتحاد #الحسين_يوحدنا
#كربلاء #حرم #رمضان #رمضان_كريم
#رمضان_يجمعنا #لبيك_يا_حسين #تصويري
#امام_حسين #شيعه #جام_جهانى #بين_الحرمين #خوشمزه #سلامت #زندگى #زاينده_رود #اصفهان
#مشـهد_الرضا #امام_رضا #اسلام
#تشيع #iran #shia #islamic #makka
#names #karbala #abooamir133
Media Removed
.
.
.
.
شده ام بر آن کـه پری بـه هوات یـا علی النقی
سفری کنم و سری بـه سرات یـا علی النقی
به هوات تازه کنم نفس، بـه سرات آیم از این قفس
برسم بـه مأمن آسمان رهات یـا علی النقی
هله ای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن
بنویس سردر مشق های سیـات یـا علی النقی
بنویس دست مِداحتم نرسد بـه عرش فضائلت
شود آبهای جهان اگر کـه دوات یـا علی النقی
بنویس اوج کدام دم، برسد بـه وسعت آن قلم
که دمـیده جامعه ای بدان جلوات یـا علی النقی
تو همان تجلّی ایزدی، کـه به شکل بنده درآمدی
و سروده ای غزل از زبان خدات یـا علی النقی
و بـه استناد زیـارتت، تو و اهل بیت نبوتت
شده اید رب جلی ولی بـه صفات یـا علی النقی
ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن
و بـه شیر جان بده با مسیح نگات یـا علی النقی
منم آشنای قدیم تو، ز دیـار عبدالعظیم تو
که سلام مـیدهمت بـه شوق لقات یـا علی النقی
نبود بـه بودن تو غمم،بخداکه حر جهنمم
که گرفته ام بـه ولات برگ برات یـا علی النقی
بگذار کعبه ی سامرا، قدمـی طواف کنم
سر خویش را ب بـه کوی منات یـا علی النقی
محمد بیـابانی
رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته
صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته
فاطمـه گر نیست بر بالین او بعد از چه روی
این همـه یـاس پریشان درون کنارش ریخته؟
یـا پریده درون حقیقت رنگ از روی مـهش
یـا دل آئینـه ی آئینـه دارش ریخته
تیر دیگر درون کمان صیـاد دنیـا چون نداشت
زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته
خشکسالی جای دارد شـهر را ویران کند
آبروی سامرا از چشم زارش ریخته
در عیـادت از دلش شاید کـه دلها بشکند
چون دل اهل و عیـال او کنارش ریخته
بس کـه مـی سوزد گمانم قالب خورشید را
از دل آتش نـهاد داغدارش ریخته
شاید از کرببلا مـی آید و قبر حسین
ابر دلتنگی کـه باران بر مزارش ریخته
در کفن پیچید مانند خبر درون کوچه ها
در گریز روضه خود طرحی بـه کارش ریخته
جای دارد تاک روید معنی از خاک درش
اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته
محمد سهرابی
#شیعیـان_حرمت_ایـام_عزا_را_نگه_داریم
#شیعیـان_حرمت_نگهداریم
#حرمت_شـهادت_امام_هادی_عزاء_بکاء_سامراء_غرق_ماتم_حضرت_ولیعصر_عج_عزادار_اول_فروردین_ماتم_مرثیـه_گریـه_اهل_بیت_جانم_امام_هادی
#حرمت_شـهادت
Media Removed
..
..
.
باید کـه رسم و راه دلم را عوض کنم
شد شد ،نشد نگاه دلم را عوض کنم
یـا حتما آن حبیب بیـاد شکار دل
یـا من چرا گاه دلم را عوض کنم
با این سلیقه هیچ نصیبم نمـیشود
باید بخوا نخواه دلم را عوض کنم
با ناله ی ریـا کـه بجایی نمـی رسم
باید طریق آه دلم را عوض کنم
گه گاه رازهای دلم فاش مـی شود
باید کـه دلو چاه دلم را عوض کنم
دیگر مجال کار و خیـالی بـه شعر نیست
باید کـه کارگاه دلم را عوض کنم
دیگر بـه امر و نـهی دلم بی تفاوتم
باید کـه پادشاه دلم را عوض کنم
مولا ابلحسن بـه دل من حلول کن
این جان خسته را بـه غلامـی قبول کن
من قصد کرده ام کـه دلم را جوان کنم
باید زدیده گریـه چو آتشفشان کنم
اصلاّ بگو چرا دل ما را نمـی خری؟
تا کی بناست نوکری این و آن کنم؟
اصلاّ بگو حرف جدایی به منظور چه؟
جز از حریمتان بـه کجا آشیـان کنم؟
هر چند از گناه شده ام تحبس الدعا
امشب دعا به منظور دل بی امان کنم
آقا بیـا و فتح دلم را بـه دست گیر
مـهلت نده کـه بیشتر از این زیـان کنم
یک جلوه ای نشان بده از من ز مردنم
تا کـه یقین بـه رفتنم از این جهان کنم
با قافله نمـیبریم کربلا ، گذار
خود را بـه کاروان حرم پاسبان کنم
تا کـه دلت بـه رحم بیـاید نظر کنی
یـادی ز تربتی کـه بود بی نشان کنم
یـاد از مدینـه و غم یک درب سوخته
اشک روان و نم نم یک درب سوخته
.
.
#اللهم_الرزقنا_شـهادت_في_سبيلك
#ياحبيب
Media Removed
. از مرگ؟ خیلی مـیترسم، خیلی زیـاد امروز وقتی حالم بد شد، اون جا کـه گذاشتنم روی برانکارد و داشتن مـیبردنم سمت آمبولانس، چیزی کـه مـیدیدم آسمون آبیِ آبی بود، ابرای سفید و تمـیز و قلمبه و یـه نسیم خنک هم داشت مـیومد و مـیپیچیدروسریم کـه از سرم افتاده بود، دیگه مـهم نبود کـه نفسم بـه شماره افتاده بود و چشمام داشت ... .
از مرگ؟ خیلی مـیترسم، خیلی زیـاد
امروز وقتی حالم بد شد، اون جا کـه گذاشتنم روی برانکارد و داشتن مـیبردنم سمت آمبولانس، چیزی کـه مـیدیدم آسمون آبیِ آبی بود، ابرای سفید و تمـیز و قلمبه و یـه نسیم خنک هم داشت مـیومد و مـیپیچیدروسریم کـه از سرم افتاده بود، دیگه مـهم نبود کـه نفسم بـه شماره افتاده بود و چشمام داشت سیـاهی مـیرفت، کجا داریم رفتن و دل کندن از زمـین با پایـان بـه این قشنگی؟
ولی چی مـیشـه کـه رفتن و سخت مـیکنـه؟
________
بغض سارا کـه ترکید و محیـا کـه داشت با تمام وجود تلاش مـیکرد کـه قوی باشـه و نذاره من توی اون وضعیت اشکش و ببینم، صدای بچهها کـه با اورژانس حرف مـیزدن و اسپری سالبوتامول مـیزدن برام و .. همش انگار خیلی ازم دور بود، کم و بیش مـیشنیدم، انگار کـه در حال غرق شدن باشم و آدمایی از روی آب صدام کنن، خودم و از کف دریـا بکشم بالا و چنگ ب بـه دستاشون کـه بیشتر توی آب فرو نرم
________
نفسها کـه یکی درمـیون مـیشـه و به شماره مـیفته خون کمتر بـه مغز مـیرسه و مغز انرژیش و ذخیره مـیکنـه به منظور کارای مـهم، اولویتبندیش هم اینجوریـه کـه حرکت دست و پا و بدن رو مـیذاره کنار، مـیشی فلج و بیحرکت
اینجا بود کـه گفتم خدایـا این دیگه عدالت نیست، این واقعا عدالت نیست کـه من به منظور چندمـین بار از حرکت بایستم
اولین بارم نیست کـه مـیخوام دستم و بلند کنم و نمـیتونم، کـه مـیخوام روی پاهام بایستم و نمـیتونم، حالا یـه دور بیدار مـیشم و مـیبینم پاهام رو حس نمـیکنم کـه دکترا اسمش رو مـیذارن گیلنباره، یـه دور مثل امروز نفس کم مـیارم و نمـیتونم هیچ حرکتی کنم کـه مـیشـه حملهی تنفسی آسم
حین غرغر توی دلم، چشمم داشت بدو بدوی سارا رو مـیدید از پذیرش بـه داروخانـه و دنبال دکتر، و محیـا کـه از برانکارد بلندم مـیکرد و مـیذاشتم روی تخت رادیولوژی و سرم و ماسک اکسیژن مـیداد دست پرستار، و داداش بزرگه کـه خودش و رسوند کـه تر و خشکم کنـه، کـه بغلم کنـه و دستم و بگیره وقتی دارم گریـه مـیکنم از درد سوزنی کـه فرو توی شاهرگم
خدا بود کـه بهم گفت عدالتم اینـه، سخته ولی تنـها نیستی، حالت خوب نیست اما ببین اینایی کـه بهت دادم فرشتههای منن کـه شدن فرشتههای نگهبان تو، تحمل سختی رو داری با اینا؟
و منم کـه همـیشـه تحمل سختی رو با شماها
_________
روزای سخت کـه مـیان و مـیبینم کـه چقدر دلِ نگران هست برام، تازه مـیفهمم کـه خدا هزار برابر چیزهایی کـه از من گرفته بهم دوست و خانوادهی خوب داده کـه پشت و پناهن برام
که وقتی بعد از هر روز سختی ازم بپرسن زندگی قشنگه یـا نـه؟ بیبروبرگرد جواب مثبت بدم بـه دلگرمـی وجودشون توی زندگیم و اینکه موندن برام
Media Removed
گاهی وقتها پیش اومده کـه جبران این اشتباه آسون بوده و گاهی مشکل شده. حالا حامد، یـه پسر آروم از یـه خانواده شریف اشتباهی مرتکب شده کـه گریبانش رو گرفته و خودش و خانوادهش رو توی دردسر انداخته
حامد تو یـه درگیری یـه نفر رو کشته و خودش رو خیلی زود تسلیم کرده، درگیری کـه اصلا مـهم نیست بـه چه علت بوده، همـیشـه ممکنـه جای قاتل و مقتول تو یـه چشم بـه هم زدن عوض بشـه
مادر مقتول حاضر شد درون عوض شفای پسر سرطانی دیگرش حامد رو ببخشـه، مادر حامد نذر کرد و البته دعاش برآورده شد، ولی خانواده مقتول گفتن حتما پونصد مـیلیون تومن بدید که تا رضایت بدیم.
با فروش خونـه مبلغی جمع شده و به زبان ساده فقط صد و بیست مـیلیون تومن لازمـه که تا یـه جوان رو از پای چوبه دار نجات بدیم. بچهها ما کارهای بزرگتر از این زیـاد انجام دادیم. که تا نیمـه مرداد وقت داریم کـه این اتفاق بیفته. ما با هم زیـاد خندیدیم و گریـه کردیم، همـه خسته ایم، ولی دست همـه تون رو مـیبوسم. هزار تومن هم هزار تومنـه! کم نذارید.
دادگستری با هماهنگی پلیس فتا به منظور اینکه سوءاستفاده نشـه یـه شماره حساب رو بلوکه مـی کنن و خانواده مقتول حق دارن اونو اعلام کنن
به خاطر اینکه شما مطمئن باشید کـه این پول خرج جای دیگه نمـیشـه نامـه دادگستری رو هم منتشر مـی کنم. فقط بـه خاطر اینکه خانواده مقتول تهدید اگه قضیـه رسانـه ای بشـه رضایت نمـیدن اسامـی رو بـه جز نام صاحب حساب مخدوش مـیکنم.
صد و بیست مـیلیون تومن به منظور ما یـه یـا علی بیشتر نیست. هرکی هرچقدر توان داره بسم الله
6396071002072023
بانک سرمایـه
به نام حقیقی
گزارش گردش حساب رو از طریق همـین صفحه بهتون مـیدم
#کار_خیر #دیـه #مردمـی #پشت_هم #انتشار_حداکثری #هنرمندان #بازیگران #کمک #حاشیـه #قتل #مادر #پلیس_فتا
Media Removed
چیزی از عشق بلاخیز نمـیدانستم هیچ از این دشمن خونریز نمـیدانستم درون سرم بود کـه دوری کنم از آتش عشق چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمـیدانستم گفتم ای دوست، تو هم گاه بـه یـادم بودی؟ گفت من نام تو را نیز نمـیدانستم بغض را خندۀ مصنوعی من پنـهان کرد گریـه را مصلحتآمـیز نمـیدانستم عشق اگر پنجرهای ...
چیزی از عشق بلاخیز نمـیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمـیدانستم
در سرم بود کـه دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمـیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه بـه یـادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمـیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنـهان کرد
گریـه را مصلحتآمـیز نمـیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمـی کرد بـه دوست
مرگ را اینـهمـه ناچیز نمـیدانستم
از کتاب #سالیـان
انتشارات #سوره_مـهر
#سجاد_سامانی
🌸🌸
۹۶/۱۱/۲۲
🎥صحبتهای آتشین و صادقانـه و تاسف برانگیز ابراهیم حاتمـیکیـا بعد از دریـافت سیمرغ #بهترین_کارگردانی به منظور فیلم #به_وقت_شام
حاتمـی کیـا:من فیلمساز این نظامم/ من اعتراض مـیکنم بـه صداوسیما و از شبکه سه شکایت بـه خدا مـیبرم ✋👌 امشب بـه ابراهیم حاتمـیکیـا افتخار کردم آنجا کـه در پاسخ بـه فرومایگانی کـه به قصد توهین و تحقیر، او را وابسته بـه نظام مـیخواندند، بدون لکنت زبان و با صدای بلند بـه وابستگی و دلبستگی بـه نظام افتخار کرد.
آری! وابستگی و دلبستگی بـه انقلاب افتخار است، افتخاری کـه نصیب مجاهدانی مثل ابراهیم حاتمـیکیـا مـیشود کـه در مکتب چون شـهید آوینیها، مشق عشق د و بتسامریهای کفر و تکفیر شدند.
صحبتهای آتشین ابراهیم حاتمـیکیـا بعد از دریـافت سیمرغ 🔹من فیلمساز وابستهام. من فیلمساز این نظامم. من ۳۰ سال هست که روی این سن مـیآیم و مـیروم، بار اولم نیست.
🔹باید تقدیر کنم از سازمان اوج کـه واقعا سربازان گمنام هستند. افرادی مانند رشیدپور واژههایی درون این باره مـیسازند کـه مطرح مـیشود. من اعتراض مـیکنم بـه صداوسیما و از سبکه سه شکایت بـه خدا مـیبرم.
🔹حاج قاسم سلیمانی مـیگوید من به منظور «به وقت شام» گریـه کردم اما اُف بر آنی کـه مـیگوید این فیلم کمدی است.
🔹من افتخار مـیکنم فیلمـی درباره معان حرم ساختهام و افتخار مـیکنم بابت ساخت این فیلم از عزیزی مثل حاج قاسم سلیمانی هدیـه گرفتم.
شـهيد آويني خطاب بـه حاتمي كيا:
اما تو ابراهيم جان بسيجي و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسيجي ها فيلم مساز و هرگاه خسته شدي اين شعر گونـه را كه يك جانباز برايت نوشته هست بخوان.
اي بلبل عاشق، جز براي گل ها مخوان
دست هاي دعاي دلسوختگان.... #من_هم_وابسته_ام
Read more
Media Removed
هیجده سالم کـه بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم، مثل بچه ها گریـه مـیکردم.
آدمـها برام پر از حرفای نامفهوم بودن... حرف هایی مثل «بعدا بـه حال این روزهات مـیخندی» یـا «جاش رو آدمـهای دیگه پر مـیکنن.» که تا مدت ها، شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیـابون با اون اشتباه مـیگرفتم، بعضی وقت ها دلم برا صدا اسمش تنگ مـیشد و با هر آدمـی کـه اسم اون رو داشت دمخور مـیشدم. خودم رو مقصر مـیدونستم و احساس مـیکردم اگر آدم بهتری مـیبودم اون هیچوقت منو بـه حال خودم رها نمـیکرد
گوش کردی؟ امروز کـه تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست، بذار برات حرف های نامفهموم ن.. تو قرار نیست هیچوقت بـه حال این روزهات بخندی. تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو مـیفهمـی، مـیتونی از ته دل گریـه کنی و شب ها از بی قراری بیداری.
تو نمـیفهمـی چقدر تو دنیـای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری. گریـه ی از ته دل و شب بیداری برایی کـه دیگه نیست. فیلمش کن، عکسش کن، بنویس.
من بهت مـیگم اگر قلبت فشردست و گریـه داری، که تا مـیتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد، آدمـها نمـیذارن با خودت انقدر صادق باشی!
💙🗯
Media Removed
#شـهید_پاریـاب #احمد_پاریـاب #روز_جانباز . هر سال؟ هر فصل؟ هر ماه؟ هر هفته؟ نـه! هر روز بـه تو فکر مـیکنم، اما یواشکی، طوری کـه به روی خودم نیـاورم، کـه اگر بیـاورم، شاید کمکم دق کنم... . تو #جانباز ترین بودی، مظلومترین بودی، ذره ذرهی وجودت شـهید شد که تا رفتی؛ درون #دفاع_مقدس #حسینی بودی، و ... #شـهید_پاریـاب #احمد_پاریـاب #روز_جانباز
.
هر سال؟ هر فصل؟ هر ماه؟ هر هفته؟
نـه!
هر روز بـه تو فکر مـیکنم،
اما یواشکی،
طوری کـه به روی خودم نیـاورم،
که اگر بیـاورم،
شاید کمکم دق کنم...
.
تو #جانباز ترین بودی،
مظلومترین بودی،
ذره ذرهی وجودت شـهید شد که تا رفتی؛
در #دفاع_مقدس #حسینی بودی،
و بعد #جنگ، #حسنی ماندی و رفتی...
.
داغ دل کـه تازه شد،
فقط اشک مـیشود مرهم موقتش.
پس مـیگذارم #علیرضا_عصار بخواند که تا کامل بـه تو فکر کنم،
غیریواشکی،
و بـه غایت غلیظ؛
مـیخواند:
"در هجوم #گرگ ها،
#بره دریده مـیشود،
#زخم های ماندگارت را برادر حفظ کن..."
خود تو را مـیگوید انگار...
اوج مـیگیرد و مـیخواند:
"هر ترازویی اگر حق تو را ناحق گرفت،
اعتقاد ذوالفقارت را برادر حفظ کن"
تو را مـیگوید؛
حق تو این نبود کـه در سرمای پاییز و زمستان سال نود،
در پارک بسیح و حسینیـهی گودال قتلگاه بخوابی.
مـیخواند:
"هر کـه #نان،
از اسم تو خورد و تو را،
تنـها گذاااشت،
تو خدای روزگارت را برادر حفظ کن."
تو را مـیگوید،
بگذار نگویم چرا...
خودت هزار بار بـه همـه گفتی با تو چه د...
مـیخواند:
"گریـههای تو،
به گوش حضرت حق مـیرسد،
خندههای طعنـهدارت را برادر حفظ کن"
گریـههایت،
دل سنگ را آب مـیکرد...
#کوه اگر جای تو بود،
جز تکه سنگی از او باقی نمـیماند حاج احمد...
.
هر چه از تو کمتر بنویسیم،
بیشتر یـاد خاطرات پر #رنج ت چنگ مـیاندازد بـه دل و جگرمان.
#مظلومـیت ویرانگرت،
چنگ مـیزند بـه روح،
مـیخراشد وجود را،درگیرمـیکند روز و شب ما را.
قبل #شـهادت،مارهای خوش خط و خال اطرافت،
که همـه را فریب مـیدادند و مـیدهند،
تو را روانی،
دیوانـه و دروغگو خطاب کنند و بعد شـهادت،
بشوند فلان شـهید و دستهای آلودهشان را پنـهان کنند و از نامت نان خورند.
#شـهید_پاریـاب #احمد_پاریـاب
Media Removed
سلام گوگولی مگولی ها.دوستای خوب من.امشب مـی خوام کلی باهاتون بحرفم.اما خواهشا که تا ته ته حرفامو بخونین چون بعدش دیگه از شرم راحت مـیشین. . . . راستش بـه دلیل یـه مشکلی من دیگه نمـی تونم بیـام اینستاگرام. ینی درواقع نـه اینستاگرام،نـه تو گروه تلگرام و نـه هیچ جای دیگه.خیلی برام سخته.تو این چند ماهی کـه اینستامو ... سلام گوگولی مگولی ها.دوستای خوب من.امشب مـی خوام کلی باهاتون بحرفم.اما خواهشا که تا ته ته حرفامو بخونین چون بعدش دیگه از شرم راحت مـیشین.
.
.
.
راستش بـه دلیل یـه مشکلی من دیگه نمـی تونم بیـام اینستاگرام. ینی درواقع نـه اینستاگرام،نـه تو گروه تلگرام و نـه هیچ جای دیگه.خیلی برام سخته.تو این چند ماهی کـه اینستامو راه انداختم،خیلی بهش عادت کرده بودم.همش هم یـه خاطر دابل اس بود.چون مـی تونستم مطالب و اخبار جدید دابلو تو منابع مختلف پیدا کنم و بخونم.به خاطر همـین،حالا کـه مجبورم همـه ی این ارتباطامو قطع کنم،خیلی برام سخته.نمـی دونین چقدر گریـه کردم.😢😭
راستش تو این چند ماه،از طریق همـین اینستاگرام،دوستای خیلی خوبی پیدا کردم.رانیـا جون،نگین جون،سپیده جون،صبا جون،ثنا جون،سوگل جون،یـاسمـین جون و خیلی های دیگه.من خیلی از این دوستان متشکرم.به خاطر همـه چیز.نمـی دونم،ولی احساس خوبی نسبت بـه این دوستام دارم.احساس مـی کنم ماها شبیـه بـه همـیم.نمـی دونم اونا هم همـین احساسو دارن یـا نـه اما این احساس واقعی منـه کـه حس مـی کنم این افراد،ای من هستن و خیلی هم دوسشون دارم.💙💜💛💚💖
این پست،به احتمال 99 درصد،آخرین پستیـه کـه من مـی ذارم.از این بعد دیگه پستای منو نمـی بینید.شاید چند سال دیگه برگردم.ولی معلوم نیست که تا اون موقع اصن اینستاگرامـی باشـه یـا نباشـه.اما اگه بود،سعی مـی کنم دوباره برگردم.
این رو هم بگم کـه اگر کامنتی گذاشتین و من جواب ندادم ناراحت نشین.😉چون دیگه دارم مـیرم.البته که تا نیم ساعت دیگه احتمالا هستم.شایدم فردا بازم بیـام.اما نـهایتا که تا فردا بعد ظهر هستم.
ببخشید کـه این قدر حرف زدم.نمـی خواستم سرتونو درد بیـارم.واقعا دلم نمـی خواد این حرفا رو تموم کنم. ولی بـه جاش دیگه از این بـه بعد منو نمـی بینید و خیـالتون راحت مـیشـه.دوستای گلم،تریپل اسای مـهربون،من ازتون خواهش مـی کنم هم چنان بـه حمایت از دابل اس ادامـه بدید.دابل اسو فراموش نکنید.البته مـی دونم کـه هرگز این کارو نمـی کنید.فقط واسه راحتی خیـال خودم مـیگم.ازتون خیلی خیلی ممنونم ای عزیزم.و خیلی خیلی خیلی دوستون دارم. 💖💕💔💓💟💞💝💘💗
خداحافظ.👋
Media Removed
.. نوشتم کـه از بغض خالی بشم کـه خون دلم، توی خودکار بود درو باز کردم بـه تنـهاییـام کـه پشت ِ درون ِ خونـه، دیوار بود! . سر ِ کوه رفتم کـه خورشید رو بیـارم بـه رؤیـای شـهر سیـاه جنازه ش توی خواب، یخ بسته بود نشستم بـه گریـه بعد از چند ماه . کشیدم توو هر کوچه عتو رو کـه این شـهر غمگینو عاشق کنم دویدم بـه سمت زنی کـه ... ..
نوشتم کـه از بغض خالی بشم
که خون دلم، توی خودکار بود
درو باز کردم بـه تنـهاییـام
که پشت ِ درون ِ خونـه، دیوار بود!
.
سر ِ کوه رفتم کـه خورشید رو
بیـارم بـه رؤیـای شـهر سیـاه
جنازه ش توی خواب، یخ بسته بود
نشستم بـه گریـه بعد از چند ماه
.
کشیدم توو هر کوچه عتو رو
که این شـهر غمگینو عاشق کنم
دویدم بـه سمت زنی کـه نبود
که رو شونـه ی باد، هق هق کنم
.
به سمت جهان باز شد پنجره
بپیچه توی خونـه، کابوس و دود
به درون زل زدم مثل دیوونـه ها
به جز گریـه هیچ بـه یـادم نبود
.
کدوم دیو دزدید خواب منو؟
کدوم کوه یخ، دستمو سرد کرد؟
کدوم زن بـه من جرأت عشق داد؟
کدوم گریـه آخر منو مرد کرد؟
.
کدوم چوبه ی دار، توو مغزمـه
که قایم شدن پشت من مشت هام!
خودم رو کجای خودم کشته ام
که خونی شده کلّ انگشت هام
.
توو این روزهای بد ِ لعنتی
امـیدم بـه رؤیـای عشقه هنوز
که خورشید پا مـی شـه از خواب مرگ
که مـی ریزه دیوار حتماً یـه روز...
.
#سید_مـهدی_
از کتاب: با موشها
Media Removed
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
لاک پوستپیـازی مـی
و هرروز
ساعتها بـه ناخنهایم خیره مـیشوم و گریـه مـیکنم
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
رژِ بیستوچهار ساعته مـیخرم
و فروشنده، بِرَندِ مقاومتری پیشنـهاد مـیدهد و گریـه مـیکنم
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر مـیکنم از هزاروصد نسخۀ این شعر
یک نسخه را تو بـه خانـه مـیبری
و تو، تنـها تو مـیفهمـی
چندجای این شعر، خط خورده است
لیلا کردبچه
یکشب پرندهای
Media Removed
بیـانیـه خداحافظی مـهدی مـهدوی:
همـیشـه بـه پوشیدن این پیراهن افتخار کردم. از همون سالای دور، سالای خوب نوجوونی که تا امروز … از همون وقتی کـه برای اولین بار پیرهن تیم ملی کشورم رو پوشیدم و دیگه خودم نبودم؛ دیگه همون مـهدی پرشور عشق والیبال کـه فقط بـه بالا رفتن و جلو زدن از رقیب هاش فکر مـی کرد نبودم. حالا شده بودم یکی از دوازده نفر. دوازده نفر تعیین کننده. اصلا شده بودم یکی از مردم؛ مردمـی کـه چشم دوختند بـه این دوازده نفر که تا ببینند کی و کجا قراره براشون شادی بیـارن. توی همـه این شونزده سال، من به منظور این لباس جنگیدم، به منظور حفظ ارزش تیمـی کـه حالا عضو کوچیک اما موثری به منظور اون بودم، سختی کشیدم، تو بهترین سالای زندگیم کـه هری آرزو داره یـا تفریح کنـه و یـا بـه نوعی جوونی کنـه یـا کنار خانوادش باشـه، از همـه اینا دور بودم. تجربه بغل م تو روزای اول زندگیش رو از دست دادم. به منظور این لباس خندیدم، گریـه کردم، تاوان بعد دادم …
حالا روزای سختی رو مـی گذرونم. حتما از چیزی کـه تیکه ای از وجودم شده دل م. حتما قبل از اینکه یـه روز یکی بیـاد و بگه وقتت تموم شده، با این لباس خداحافظی کنم.
باید بپذیرم کـه هر چیزی دوره ای داره و اگه بخوای همـیشـه تو اوج بمانی، حتما که تو اوج هم بری. بارها خواستم این تصمـیم رو عملی کنم، اما هر بار تیم ملی تو وضعیتی بوده، کـه احساس وظیفه کردم کـه بیشتر بمونم و بیشتر بـه این تیم خدمت کنم. حتی اگه این خدمت، فقط گرفتن یـه پوئن به منظور تیمم بوده باشـه، فقط بالا رفتن یـه پله بیشتر به منظور کشورم باشـه، اگه بتونم سهمـی تو اون داشته باشم …
شما کـه غریبه نیستین! هنوز هم مـی تونم بازی کنم. هنوز اونقدر انگیزه و عشق دارم کـه فکر مـی کنم که تا آخر دنیـا حتما برای کشورم بجنگم. حتی به منظور شما، بـه خاطر محبتاتون، دلگرمـیاتون… اما بذارید اینطوری نگاه کنیم کـه باید جا رو بـه جوون ترها داد. حتما گذاشت استعداد دیگه ای شکوفا بشـه، بـه مـیدون بیـاد و مـهدی مـهدوی دیگه ای بشـه.
از این بـه بعد مـی خوام سهم همـه این سالای نبودنم کنار خانوادم رو جبران کنم. فقط بـه بازیـای باشگاهی اکتفا کنم که تا بتونم بزرگ شدن م رو بیشتر درک کنم.
دلم تنگ مـیشـه…
دلم به منظور همـه چی تنگ مـی شـه. به منظور احساس غرور پوشیدن پیرهن کشورم، به منظور سختیـاش، شادیـاش، افتخاراش… به منظور همـه خاطرات خوب و بدی کـه تو این سالا با تک تک هم تیمـیام داشتم ، مخصوصا به منظور سعید؛ به منظور سعید معروف عزیزم…
پ.ن= ادامـه درون پست بعدی
Media Removed
.. تمضي الأيآم مسرعه أصبحت كعجوزه وحيده ف العشرين من عمري من شدة الشوق من شدة البكآء لفرآقك سيدي فأنآ عليلة فرآقك أريد نظرةً منك لتعيد لي شبآبي وصحتي أريد رؤيتك والنظر إليك كل يوم يمضي أنتظر معجزه تخلّصني تأخذني بعيداً لديك فأنآ هنآ أنتظر موعدي اِدعوني لأقترب منك فيُشفى مآبيّ من ... ..
تمضي الأيآم مسرعه
أصبحت كعجوزه وحيده
ف العشرين من عمري
من شدة الشوق
من شدة البكآء لفرآقك سيدي
فأنآ عليلة فرآقك
أريد نظرةً منك لتعيد لي شبآبي وصحتي
أريد رؤيتك والنظر إليك
كل يوم يمضي أنتظر معجزه تخلّصني
تأخذني بعيداً لديك
فأنآ هنآ أنتظر موعدي
اِدعوني لأقترب منك فيُشفى مآبيّ من ألم💔
لم أعد أحتمل هذآ البعد
هل من لقآء قريب ؟
هل من نظره .. نظرة وآحده
وآحدة فقط ..!!
تريح قلبي وتزيح همي وحزني
نظرة يطيب بهآ ذلك الجرح الذي أكل فؤآدي 💔
#روحي_بكربلآء
~
فارسى :👇
روزها بـه سرعت مـی گذرد
و من مانند پیرزن تنـهایی شده ام درون دهه بیست زندگیم
از شدت شوق
از شدت گریـه درون فراق شما آقاجان
من بیمار فراق شمایم
از شما مـی خواهم نگاهی بـه من بیندازید
تا جوانی و سلامتی ام بـه من برگردد...
از شما نگاهتان را مـی خواهم
و اجازه نگاه بـه شمارا مـیخواهم
هر روز کـه مـی گذرد منتظر معجزه ای هستم
که مرا رهایی بخشد
مرا بـه دوردست ها ببرد...نزد شما
من اینجایم منتظر موعد مقرر هستم
دعوتم کن که تا به شما نزدیک شوم ..
تا هر آنچه درد دارم شفا یـابد💔
دیگر نمـی توانم این دوری را تحمل کنم
آیـا بـه زودی دیداری نصیب مـی شود؟
آیـا نگاهی از شما نصیب مـی شود؟ یک نگاه
تنـها یک نگاه...!!!
که قلبم را آرام کند و غم و اندوهه را برطرف کند
نگاهی کـه آن زخمـی را کـه قلبم را نابود ساخته التیـام بخشد
@rohi_be_karbala
[گریـه کنم از بـه on Instagram - mulpix.com دانلود پدرجانم بیا ای رخ]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 16 Sep 2018 02:43:00 +0000