خودم رو از مرگ on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Tehran, Iran, Saee Park-پارک ساعی, Porto, PortugalAverage media age
335 daysto ratio
10.1Media Removed
#شماره_23
مرگ یک نوع آفرینشـه. اسمش رو مـی شـه مرگآفرینی گذاشت. آدم وقتی مـیمـیره کـه عاشق بشـه. مادربزرگم پنجاه سالش بود کـه مُرد! پدربزرگم تو شصت سالگی تازه عاشق شد؛ اما من هزار بار عاشق شدم. هزار بار باختم و سه ماهی مـیشـه کـه خودم قبر خودم رو کندم. همش بهونـه مـیگیره و من فقط بهش مـیخندم. یـادم نیست تو کدوم فیلم بود اما خوب یـادمـه کـه شـهاب حسینی زل زد تو دوربین و گفت هر وقت حس کردی داری مـیبازی فقط لبخند بزن. بذار بـه بردش شک کنـه. درست مثل من کـه همـیشـه بـه همـه چیز مشکوک بودم. آنقدر زندگی ما رو بین دستش مچاله کرد کـه هر وقت اتفاق خوبی مـیافتاد مـیتونستم حدس بزن کـه بعدش چه بلایی سرم قراره بیـاد. من مُردم اما تو هنوز شک داری کـه قراره این راه رو با من بری یـا صبر کنی و ببینی اولین ماشینی کـه جلوت ترمز مـیزنـه، دانلود آهنگ هندی منا جونگی مـیتونـه تو رو صحیح و سالم بـه مقصد برسونـه یـا نـه. ثانیـهها یکی یکی دارن تیک مـیخورن و من دارم بهت نگاه مـیکنم که تا ببینم دستم رو مـیگری و بکشی با خودت ببری یـا هنوزم فکر مـیکنی کـه من منتطر اولین ماشین نشستم. مـیبینی اینجا همـه چیز عاون چیزیـه کـه تو توی مغزت فکر مـی کنی و این یعنی #کارما . شک بـه من شک بـه تو، شک بـه شک. اصلا شک بر پدرومادری کـه در این محل عشوه بریزه و بعد... سم خستس. تو خستهای اما ته دلت مـیگی شاید هنوز شانسی باشـه. اشکال نداره صبر کن. اگه تو هم مثل اون هزار نفر خوش شانس باشی، اتفاقات خوبی یـه لنگه پا وایستاده که تا تو برسی. من انقدر خسته شدم کـه نـه حوصله دارم که تا ته راهی کـه از اینجا هیچ چیزی مشخص نیست رو برم و نـه دیگه نای برگشت بـه اشتباهات گذشته رو. هرچی پام رو بـه زمـین مـیکوبم صدایی بلند نمـیشـه و انگار خبری از هیچ راه فرار نیست. مرگ از چهار طرف اصلی بـه سمتم مـیاد و من از چهار سمت فرعی پا بـه فرار مـیذارم که تا مرگ قدم بـه قدم خودش رو بـه من برسونـه. مـیدونی رفیق! آدم وقتی مـیمـیره کـه عاشق بشـه.
پ.ن: دانلود آهنگ هندی منا جونگی عکس: خونـه دکتر شمس.
#مرگ #عشق #فرعی #اصلی مرگ_آفرینی
#شـهاب_دارابیـان #دلنوشته #یـادداشت
Advertisement
@mortezapashaeioriginal باز دوباره با نگاهت این #دل من زیرو رو شد باز سر #کلاس قلبم درس #عاشقی شروع شد دل دوباره زیرو رو شد با تموم سادگی تو حرفتو داری مـیگی تو مـیگی عاشقت مـیمونم مـیگم عشق آخری تو حرفتو داری مـیگی تو … مـیدونی حالم این روزا بدتر از همست آخه هرکی رسید دل ساده ی من رو شکست قول ... @mortezapashaeioriginal
باز دوباره با نگاهت
این #دل من زیرو رو شد
باز سر #کلاس قلبم درس #عاشقی شروع شد
دل دوباره زیرو رو شد
با تموم سادگی تو حرفتو داری مـیگی تو
مـیگی عاشقت مـیمونم
مـیگم عشق آخری تو
حرفتو داری مـیگی تو
…
مـیدونی حالم این روزا بدتر از همست
آخه هرکی رسید دل ساده ی من رو شکست
قول بده کـه تو از پیشم نری
واسه من دیگه عاشقی جاده ی یک طرفست
مـیمـیرم بری آخرین دفعست
پرواز تو قفس شدم بی #نفس شدم
دیگه تنـها شدم توی دنیـا بدون خودم
راستشو بگو این یـه بازیـه
نکنـه همـه حرفای تو مثه حرف همـه
صحنـه سازیـه این یـه بازیـه
♫♫♫
بی هوا نوازشم کن اشک و #غصه هامو کم کن
با نگاه بی قرارت باز دوباره عاشقم کن
اشک و غصه هامو کم کن
قلب من بهونـه داره حرف عاشقونـه داره
راه دیگه ای نداره غیر از اینکه باز دوباره
سر رو شونـه هات بزاره
…
مـیدونی حالم این روزا بدتر از همست
آخه هرکی رسید دل ساده ی من رو شکست
قول بده کـه تو از پیشم نری
واسه من دیگه عاشقی جاده ی یک طرفست
مـیمـیرم بری آخرین دفعست
پرواز تو قفس شدم بی نفس شدم
دیگه تنـها شدم توی دنیـا بدون خودم
راستشو بگو این یـه بازیـه
نکنـه همـه حرفای تو مثه حرف همـه
صحنـه سازیـه این یـه بازیـه..
#سومـین #سالگرد #فوت #خواننده #مرتضی_پاشایی #تسلیت #طرفدار #جاده_یک_طرفه #موزیک #آهنگ #غمگین #عاشقانـه #سی_سالگی #روحش_شاد #یـادش_گرامـی #ایران #مرگ
#mortezapashaei #rip #30 #music #singer #musican #persian #iran
Media Removed
(جنون قسمت هشتم) چندتا تقه بـه در زدم.پروانـه درون و باز کرد و با لبخند ملیحی سلام کرد...بدون هیچ حرفی پرسیدم:تو منو مـی بینی؟لبخند زد طوری کـه سفیدی دندوناش پیدا شد و با سر تایید کردبعد از جلو درون کنار رفت و گفت:بفرمائید.با خودم گفتم:درست حدس زدم,همش شوخی بوده...ازش تشکر کردم و داشتم برگشتم کـه صدام کرد-علی ... (جنون قسمت هشتم)
چندتا تقه بـه در زدم.پروانـه درون و باز کرد و با لبخند ملیحی سلام کرد...بدون هیچ حرفی پرسیدم:تو منو مـی بینی؟لبخند زد طوری کـه سفیدی دندوناش پیدا شد و با سر تایید کردبعد از جلو درون کنار رفت و گفت:بفرمائید.با خودم گفتم:درست حدس زدم,همش شوخی بوده...ازش تشکر کردم و داشتم برگشتم کـه صدام کرد-علی آقا...با خودم گفتم:دوباره شروع کرد.برگشتم اما بـه صورتش نگاه نمـی کردم.دوباره گفت:لطفا صبر کن.قدمـی بـه عقب برداشتم و گفتم:فقط مـی خواستم از چیزی مطمئن بشم کـه شدم,ببخشیدکه مزاحمتون شدم.خظ-بالحن غمناکی گفت:از چی مطمئن شدی بنده خدا؟جواب دادم:هیچی.چندتا از دوستام یـه شوخی مسخره راه انداختن . تظاهر مـی کنن من و نمـی بینن...مـی خوان فک کنم مُردم.دوباره برگشتم کـه با جمله ای کـه شنیدم سر جا خشکم زد.-شوخی ن,اونا واقعا نمـیتونن ببیننت.با وحشت برگشتم و با چشای از حدقه بیرون زده بهش زل زدم-یعنی چه؟نکنـه توام همدستشونی؟آهی کشید و گفت:نـه...منم مثل توام...در حالی کـه از ترس چونم مـیلرزید و نفسم بالا نمـی اومد گفتم:دروغه!شما مـی خواین من و سکته بدین؟به سمتم اومد و گفت:کل زندگی مـیتونـه یـه دروغ بزرگ باشـه اما مرگ...وسط حرفش پ و داد زدم:من زندم...مگه نمـی بینی؟با آرامشی کـه بیشتر اعصابم و بهم مـیریخت,رفت و روی اولین پله نشست.آه سردی کشید و جواب داد:البته وضعیت تو هنوز معلوم نیست...دو که تا پله پایین رفتم کـه بتونم صورتشو ببینم و پرسیدم:چطور؟گوشـه چشمـی بهم انداخت-تو بـه کما رفتی و معلوم نیست زنده مـی مونی یـا نـه.احساس کردم دیگه رو پاهام بند نیستم.سرم گیج مـیرفت.با حالت نا امـیدی کامل همونجا نشستم.افکارم اونقدر بهم ریخته بود کـه نمـی فهمـیدم چی درسته و چی نادرست.با صدایی کـه به سختی از گلوم خارج مـیشد,پرسیدم:جسدم کجاست؟اومد کنارم نشست و گفت:بیمارستان...قبلا فیلمایی مثل این دیده بودم.قطره اشکی آروم از گونم پایین چکید.بیشتر دلم بحال آقاجون و عزیز سوخت کـه روزی کـه مـی اومدم با چه امـید و آرزویی نگام مـی...آقاجونم به منظور اینکه من بتونم بیـام دانشگاه ماشینش و چندتا از النگوای عزیز فروخت.خداجونم آخه چرا؟یـهو یـه جرقه تو ذهنم زده شد.یـه چیزی درست نبود.رو کردم بـه پروانـه و پرسیدم:پس چرا یـادم نمـیاد,چه اتفاقی برام افتاده.چطوری بـه کما رفتم؟نکنـه امروز کـه مـهمون تو بودم یـه بلایی سرم اوردی؟چشای پر اشکش و که دیدم سکوت کردم کـه گفت:امروز از پله ها افتادی.یـادت نیست؟آب دهنمو قورت دادم و گفتم: اونکه مال چهارروز پیشـه.سرم ضربه خورد اما چیزیم نشد.خنده تلخی کرد و گفت:نـه فقط چند ساعته... ادامـه دارد
باسپاس از شما خوبان(مـهرا)
Media Removed
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یـه مادر
یـه مادر فداكار
اتل متل بچهها
كه اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ كسی رو ندارن
بابا رو مـیخواد
بابا عاشق اونـه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مـهربونـه
وقتی كه از درد سر
دست مـیذاره رو گیجگاش
اون بابای مـهربون
فحش مـیده بـه بچههاش
همون وقتی كه هرچی
جلوش باشـه مـیشكنـه
همون وقتی كه هرچی
پیشش باشـه مـیزنـه
غیر خدا و مادر
هیچكسی رو نداره
اون وقتی كه باباجون
موجی مـیشـه دوباره
دویدم و دویدم
سر كوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی كه دیدم
بابام مـیون كوچه
افتاده بود رو زمـین
هوار مـیزد
شوهرمو بگیرین
با شیون و داد
مـیزد توی صورتش
قسم مـیداد بابارو
به فاطمـه ، بـه جدش
تو رو خدا مرتضی
زشته مـیون كوچه
بچه داره مـیبینـه
تو رو بـه جون بچه
بابا رو كردن دوره
بچههای محله
بابا یـه هو دوید
و زد تو دیوار با كله
هی تند و تند سرش رو
بابا مـیزد تو دیوار
قسم مـیداد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار
نعرههای بابا جون
پیچید یـه هو تو گوشم
الو الو كربلا
جواب بده بـه گوشم
دوید و
گرفت سر بابا رو
بابا با گریـه مـیگفت
كشتند بچههارو
بعد و هلش داد
خودش خوابید رو زمـین
گفت كه مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین
الو الو كربلا
پس نخودا چی شدن؟
كمك مـیخوایم حاجی جون
بچهها قیچی شدن
تو و سرش زد
هی سرشو تكون داد
رو بـه تماشاچیـا
چشاشو بست و جون داد
بعضی تماشا كردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی كه از بابام
فقط امروزو دیدن
سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی بـه خودم پیچیدم
درد غربت بابا
غنیمت نبرده
شرافت و خون دل
نشونـههای مرده
ای اونایی كه امروز
دارین بهش مـیخندین
برای خندههاتون
دردشو مـیپسندین
امروزشو نبینین
بابام یـه قهرمونـه
یـهروز بـه هم مـیرسیم
بازی داره زمونـه
موج بابام كلیده
قفل درون بهشته
درو كنـه هر كسی
هر چیزی رو كه كشته
یـه روز پشیمون مـیشین
كه دیگه خیلی دیره
گریـههای مادرم
یقه تونو مـیگیره
بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دروغه
مرگ و معاد و عقبی
كی مـیگه كه دروغه؟
Media Removed
طرف مـیگه شنیدی #وحیدمرادی رو کشتن
مـیگم اره #خدا_بیـامرزتش
مـیگه #کار_خودشون_بود ها
مـیگم کار کیـا ؟
مـیگه خود حکومت دیگه ، با حکومت همکاری نکرد کشتنش
مـیگم چطور مگه ؟ اطلاعات سری از #دشمن داشت یـا طرحی به منظور کاهش قیمت #دلار داشت و رو نمـیکرد یـا نکنـه #دانشمند مـهمـی بوده و مـیتونسته #آب #خرمشـهر رو شیرین کنـه ولی نمـیکرده
مـیگه هیچکدوم ولی خودم توی یک کانال خوندم نوشته بود #جمـهوری_اسلامـی ازش خواسته بوده توی #سرکوب #مردم بهشون کمک کنـه ولی #داش_وحید قبول نکرده اونا هم کشتنش
مـیگم داش #وحید ؟ چه زود با خدا بیـامرز داداش شدی مگه چقدر مـیشناختیش
مـیگه زیـاد نمـیشناختم ولی همـین کـه حاضر نشده دست روی مردم بلند کنـه یعنی خیلی جوونمرد بوده
مـیگم اصلا مـیدونی چرا #زندان بوده
مـیگه اره براش پاپوش درست گفتن ادم کشته
مـیگم پاپوش چیـه خودش اعتراف کرده زده ، اونمـی رو کـه بعد از ازادی سری قبلش از زندان براش خونـه و مراسم تدارک دیده بوده که تا رفقا دور هم جمع شن ، خودش رفته بازسازی صحنـه #قتل کرده
مـیگه حالا دو که تا جوون دعوا یکیشون کشته شده تو دعوا کـه حلوا خیر نمـیکنن
مـیگم بله بله قانع شدم
مـیگم فیلم شادی هم زندانی هاش رو دیدی ؟ بعد از قتل چه عربده کشی مـی ، انگار دشمن زیـاد داشته ، یک صوت هم ازش پخش شده بیست دقیقه مدام داره تهدیدشون مـیکنـه و فحش ناموسی مـیده
مـیگه اره نامردا زدن اونا هم با حکومتن ، طاقت نیـاوردن زنده بودنش رو بببنند ، جرات #اعدام هم نداشتن ، تو همون زندان کشتنش ، وگرنـه #وحید_مرادی اصلا اهل این حرفها نبوده
مـیگم اره از خالکوبی روی تنش پیداست
حتما تو راست مـیگی و اینـها جرات نداشتند بـه قانون عمل کنند
اونی رو هم کـه موقع فرارمرز گرفتنش شوهر ترامپ بوده
اصلا این خدابیـامرز خیلی صلح طلب بوده ، اونم با این شعار زیبا روی تنش
بکش که تا زنده بمانی
نکته
خدا از سر تقصیرات همـه ما بگذره ، همـه ما
با این پست قصد اهانت بـه یک تازه درگذشته رو ندارم ولی یک عده دیگه شورش رو درون اوردن با تفکراتشون
نکته شخصی نوشت
شرم کردم درون خود متن این شخص مخل #امنیت رو با شـهدای مع حرم مقایسه کنم
بگم این یکی دو روز خبر شـهادت شـهید #ابراهیم_رشید چقدر منتشر شد و خبر مرگ این بنده خدا چقدر
#حیف_شـهدا
من از همـه ى تتليتيام معذرت ميخوام كه مجبور شدم حرف سياسى ب !! مجبور شدم فحش بدم !! اين حرفارو زدم كه مطمئن باشين من نـه بـه سمتى غش كردم و نـه واسه كسى پارتى بازى ميكنم حتى بـه خاطر كنسرتم !! امّا اين مسائلى كه اين چند روز براتون باز كردم و بى احترامى هايى كه بـه عوامل كنسرتم كردم بـه حق بود براى روشن شدن يه سرى ... من از همـه ى تتليتيام معذرت ميخوام كه مجبور شدم حرف سياسى ب !! مجبور شدم فحش بدم !! اين حرفارو زدم كه مطمئن باشين من نـه بـه سمتى غش كردم و نـه واسه كسى پارتى بازى ميكنم حتى بـه خاطر كنسرتم !! امّا اين مسائلى كه اين چند روز براتون باز كردم و بى احترامى هايى كه بـه عوامل كنسرتم كردم بـه حق بود براى روشن شدن يه سرى چيزا و مجازات يه سرى افراد بى معرفت و غير حرفه اى !! مجبور بودم كه بگم حتى اگه بـه قيمت كنسل شدن كنسرت و ضرر كردنم تموم ميشد !! من از شما خواستم با حجاب باشين هنوزم ميخوام !! براى ايمنى خودتون !! خودم هنوز با حجابم حتى تو باشگاه و هر روز نمازمو ميخونم حتى همين الان !! امّا شما فكر كرده بودين من از جايى فرمان ميگيرم !! من از شما خواستم نماز بخونين براى تخليه ى بار منفى و مريض و عصبى نشدن ، نـه چيز ديگه اى !! خواستم بدونيد كه هيچ كس تو كشورمون هيچ گلى بـه سر من نزد حتى اونى كه تو انتخابات ازش بـه حق حمايت كردم !! البته منم چيزى نخواستم ازشون چون حمايتم بـه حق و حقيقت بود نـه براى چيز ديگه اى !! افشاگرى اى هم درون كار نيست !! چرا ؟!؟ چون اگه درون كار باشـه فكر ميكنين اينبار بـه اين سمت غش كردم درون صورتى كه اينطور نيست و من فقط سمت خداوند و شما غش ميكنم !! ولى خوب مصاحبتون سر جاشـه !! تنـها چيزى كه برام مـهمـه ياد و عشق و خدمت كردن بـه شماست و تنـها چيزى كه براش زنده ام نجات هممون و نجات دنياس !! من نـه اجازه ى عاشق شدن دارم ! نـه اجازه ى ازدواج كردن !! نـه قراره كسى رو براى خودم بخوام چون حتى من مال تو نيستم و زمين مال ما نيست !! چون من نميتونم و نبايد از بين تتليتيام يكى رو انتخاب كنم !! چون خيليا هستن كه بـه اندازه ى هم پاى من موندن و به من عشق و به اندازه ى هم از من سهم دارن و من نبايد مال يكى باشم !! من حتى اجازه ى بچه دار شدن هم ندارم که تا وقتى كه اين همـه بچه ى بى سرپرست تو دنيا هست !! من از اين دنيا و از طبيعت فقط يه چيز ميخوام و اون خوشحالى شماست !! اميدوارم منو بـه خاطر بد اخلاقيام و زور گفتنام ببخشيد و بدونيد كه من زندگيمم واستون ميدم و اگه مرگ منو از شما جدا نميكرد و بهتون نزديكم ميكرد همين الان از بالاى اين برج ميپ پايين !! من بـه عشق تو ميدونى كه فقط ميدوئم !! درضمن از همـه ى اونايى كه بهشون بى احترامى شد هم حلاليت ميطلم با اينكه حقشون بود و اميدوارم با اين مسائل بـه خودشون بيان و رستگار شن 🙌 از خداوند فرج آقا امام زمان و تموم شدن ظلم و پول پرستى و دارى و از بين رفتن زندان ها و بن بست هارو ميخوام 🙏🏻 صبحتون بخير 🙏🏻 دوستتون دارم 👨🏻🎤٧٨
Read moreAdvertisement
Media Removed
... اواخر دهه ی هفتاد کـه با یـه دیپلم فکستنی و یـه کله ی کچل فرستادنمون خدمت فهمـیدیم کـه با بقیـه خیلی فرقی نداریم ... اونجا همـه فارغ از کار و زندگیشون عین هم بودن ... لباساشون ... نا امـیدیشون ... آرزو هاشون ... سخت مـیگذشت خدمت ... مخصوصا اولاش ... ولی مـیگذشت هر چی بود ... تنـها قسمتش کـه نمـیگذشت نگهبانی ... ...
اواخر دهه ی هفتاد کـه با یـه دیپلم فکستنی و یـه کله ی کچل فرستادنمون خدمت فهمـیدیم کـه با بقیـه خیلی فرقی نداریم ...
اونجا همـه فارغ از کار و زندگیشون عین هم بودن ... لباساشون ... نا امـیدیشون ... آرزو هاشون ...
سخت مـیگذشت خدمت ... مخصوصا اولاش ...
ولی مـیگذشت هر چی بود ...
تنـها قسمتش کـه نمـیگذشت نگهبانی های روی برجک بود کـه با یـه اسلحه ی پر تو سرما حتما وایمـیستادی رو برجک و بیـابون برهوت و تاریکی پادگان رو مـی پاییدی ...
فکرای عجیبی بـه سر آدم مـیزد تو طول این نگهبانی ها ...
اسلحه ی پر و یـه جوون نا امـید رو برجک ...
حتی منم کـه به نسبت بقیـه اوضاع بـه بند پوتینم بود بازم گاهی رو برجک بـه این فکر مـیکردم یـه گلوله تو سر خودم خالی کنم و خلاص ...
از قضا انگار چند سال پیش واقعا یـه همچین اتفاقی افتاده بود ...
از بین دوازده که تا برجک اون پادگان برجک شماره ی نـه خیلی معروف بود ...
مـیگفتن انگار قبلا یـه سربازی خودش رو روی اون برجک با تیر زده و مغزشو ترکونده ...
تا اینجاش فقط ناراحت کننده بود اما قضیـه وقتی ترسناک مـیشد کـه از اون بـه بعد هر کی روی اون برجک نگهبانی مـیداد قسم مـی خورد کـه تا صبح صدای جیغ های یـه پیرزنی رو مـیشنوه اونجا ...
حرف زیـاد بود ... مـیگفتن مادر پیر اون سربازی کـه کرده وقتی خبر مرگ پسرشو بهش مـیدن دق مـیکنـه و مـیمـیره ... حالا هم روح اون پیرزن هر شب که تا صبح مـیاد دم اون برجک و تا صبح پسرش رو صدا مـیکنـه ...
من اولین بار کـه این قضیـه رو شنیدم باور نکردم ... شاید فقط یـه داستان بود واسه ترسوندن سربازای جدید ...
ولی کم کم فهمـیدیم هر کی شب رو برجک شماره نـه نگهبانی مـیده از فرداش خیلی ساکت و تو دار مـیشـه ... حتی چند تایی از سربازا روز بعد از نگاهبانی کارشون بـه بهداری و بیمارستان مـیکشید ...
اینجا بود کـه کم کم باورمون شد یـه خبرایی هست ...
من خیلی خوش شانس بودم و روی همـه ی برجک ها نگهبان شدم بـه جز برجک شماره ی نـه !
ولی خب همـه بـه خوش شانسی من نبودن ...
بین ما یـه سربازی بود بـه اسم مسعود دلاور کـه تخت بالاییِ خدا بیـامرز رضا ضربدری مـی خوابید ...
این آقا مسعود بر خلاف اسمش چندان دلاور نبود ...
یـه بند پیله کرده بود کـه اگه نگهبان برجک شماره نـه بشـه خودشو با تیر مـیزنـه ...
کسی حرفشو باور نمـی کرد ... البته همـه از اون برجک مـی ترسیدن و هر کی بهش اونجا پست مـیخورد فاتحه ی خودشو مـی خوند ولی خب نـه درون اون حد دیگه ..
.
ادامـه درون چنل تلگرام ..
.
حسام افسری
از مجموعه ی " پیـاده رویی درون ولیعصر "
Media Removed
صفر
عیدها بیشتر یـاد مرگ مـیکنم
یک
چه فرقی مـیکند چقدر گذشته؟! مثلا اینکه یکی بیـاید و بگوید هزار و چهارصد و نود و شش نظم کجا بهم مـیریزد؟ بـه جز دفتر حساب کاسبها و کتاب مورخین!
چه دخلی بـه ما دارد اصلا؟! ما کـه نـه مورخیم و نـه کاسب، چه فرقی مـیکند چقدر گذشته؟! دو
چقدر مانده؟
به کجا؟
به آخرش دیگه!
آخرش کـه مـیشـه اول یـه چیز دیگه!
شد یـه بار جواب ما رو درست بدی؟
تو سوال درست بپرس، نوکرتم هستم
چقدر بـه آخرش مونده؟
آخر نداره، همـینجوری مـیره، تو هر وقت خواستی پیـاده شو
سه
ما همـه قبل از اینکه بـه دنیـا بیـاییم یک دور زندگیمان را دیدهایم!
کی گفته؟
خودم دیدم!
چهار
توی مرمـی گلولهها، جلوپنجره ماشینها و حتی توی صورت تمام داروهای اشتباهی دنیـا زل مـی. یکی از اینها همانی هست که پرونده مرا مـیبندد
یـادم رفته کدام یکی بود، باور کن ببینم مـیشناسماش
پنج
عیدها بیشتر یـاد مرگ مـیکنم، بهار خود مرگ است، خود قیـامت است! یک پروندهای یکجایی بسته مـیشود و یکجای دیگر باز مـی شود
یکی کـه خسته هست پیـاده مـیشود، مثل جلال، مثل حسین، علی یـا محمد
شش
این حرفها را شب عیدی نزن، مردم گناه ند کـه تو را فالو مـیکنند
هفت
تحویل سال پیش برادرهایم راحتترم! همـه دوستان و خانواده بـه کنار، این یک مشت کارگر خدا کـه زار و زندگی را رها مـیکنند که تا خودشان را به منظور خدا شیرین کنند یک حال دیگری دارند.
پن یک
عمربوط لحظه تحویل سال، کرمانشاه، سرپل ذهاب، روستای زرین جوب است
پن دو
همـه آنـها کـه مـیخواستند بیـایند و نشد حلال کنند، خودم هم بـه موقع نرسیدم
پن سه
برای کارگرهای خدا دعا کنید، از فردا شب حال و هوای عید مـیرویم
پن چهار
سال خوبی داشته باشید
#جهادی #اردو #حرکت_جهادی #بابیلیـان #گروه_جهادی #کرمانشاه #سرپل_ذهاب امام_نقی_ع #سال_نو #لحظه_تحویل_سال #حسین_شاکری #جلال_ملک_محمدی #علی_امرایی #علی_دادمان #آیدین_روشن_ضمـیر #ومن_الله_التوفیق
Advertisement
Media Removed
وقتیی از دنیـا مـیره، بـه بستگانش ❎نگیم (راحت شد)
یـادمون باشـه یـه نفر هرچقدر هم زندگی سختی داشته، جونش براش عزیز بوده... ما درون جایگاهی نیستیم کـه راحتی یـه نفر رو توی مردنش بدونیم!
☑بگیم(امـیدوارم بتونید سختی دلتنگیش رو تحمل کنید، از خدا براتون صبر مـیخوام، مـیدونم مرگ عزیزتون خیلی تلخه)
❎نگیم(غم آخرتون باشـه)
آدم همواره که تا زنده هست غم داره.. یـا غم خودش یـا غم دیگران. همونطور کـه آرزو و شادی داره. وقتی بهش مـیگیم غم آخرت باشـه یعنی دیگه زنده نباشی و در واقع داریم آرزوی مرگش رو مـیکنیم
☑بگیم (امـیدوارم ازین بـه بعد زندگی خوبی داشته باشید، امـیدوارم بـه آرامش برسید) .
.
توی مراسمات نیـایش و دعاخونی دسته جمعی ، مناسبات مذهبی و غیره،
وقتیی بهمون مـیگه #التماس_دعا
❎نگیم (محتاجیم بـه دعا)
این یعنی خودم بـه اندازه کافی گرفتار هستم کـه دیگه نمـیتونم به منظور تو وقتی بذارم!
☑بگیم (حتما براتون دعا مـیکنم)
این بـه معنای اون نیست کـه ما آدم خوبی هستیم، نترسید متهم بـه ریـاکاری نمـیشید، آدمـها هرچقدر هم گناهکار باشند اجازه دارند به منظور دیگران دعا کنند و اتفاقا دعایی کـه ما به منظور هم مـیکنیم زودتر اجابت مـیشـه.
❎نگیم (هرچی صلاحت باشـه)
این یعنی من بهتر از تو مـیدونم و تو الان عقلت نمـیرسه و منم البته زیـاد باهات موافقم نیستم کـه به خواسته ت برسی
☑بگیم (از خدا برات بهترینـها رو مـیخوام)
همون جمله قبلیـه اما اثر مثبتی داره... مطمئناً خدا بهترین رو بـه بنده ای کـه دعا مـیکنـه مـیده... بعد ما تنـها کاری کـه باید یم برایی کـه نگرانـه اینـه کـه آرومش کنیم و بهش اطمـینان بدیم کنارش هستیم
.
.
.
وقتیی باهامون درد دل مـیکنـه و ناراحته
❎نگیم (این کـه چیزی نیست، بزرگش نکن، تو قوی هستی)
این یعنی من نمـیفهمم چه حالی داری. یـا تو درک درستی از موقعیت خودت نداری و من بهتر مـی بینم و مـی فهمم
☑بگیم(مثل اینکه این موضوع خیلی ناراحتت کرده. این مسئله برات مـهمـه...)
ما درون جایگاهی نیستیمـی کـه ناراحته رو نصیحت کنیم مگر اینکه خودش بگه تو بگو چیکار کنم. تازه اون وقت حتما با احتیـاط پیشنـهاد بدیم... نـه دستور و اصرار...
.
.
.
❎❎به نظر شما چه جملات اشتباه دیگه ای توی معاشرت آدما هست کـه اثر عداره؟!
#مرجان_خاتون
#منم_ابابیل
Media Removed
سلام بـه همـه؛ من هر چند وقت یکبار اگه موضوع مـهم وهمـهگیری توی ایران اتفاق بیفته و از با نظر شخصی خودم مطابق باشـه مـیام واینجا هم مطرحش مـیکنم، مثل کمک مالی، غذا، دارو و... برایـانی کـه نیـازمند هستند و قشر بزرگی از ایران رو تشکیل مـیدن! ولی اینا فقط نظر و عقیدهی شخصی من هستن! خیلیها با من موافق ... سلام بـه همـه؛
من هر چند وقت یکبار اگه موضوع مـهم وهمـهگیری توی ایران اتفاق بیفته و از با نظر شخصی خودم مطابق باشـه مـیام واینجا هم مطرحش مـیکنم،
مثل کمک مالی، غذا، دارو و... برایـانی کـه نیـازمند هستند و قشر بزرگی از ایران رو تشکیل مـیدن!
ولی اینا فقط نظر و عقیدهی شخصی من هستن!
خیلیها با من موافق هستند و کمک مـیکنن
خیلیها هم اصلا براشون اهمـیتی نداره وضعیت زندگی دیگران.
خوب از اینجا بـه بعدش نـه بـه من مربوط مـیشـه و نـه بـه هیچدیگه، چون ما نمـیتونیمـی رو وادار بـه انجام کاری کنیم که تا خودش نخواد...
باری!
امروز ولی مـیخوام درون مورد موضوعی حرف ب کـه به تک تکمون مربوط مـیشـه!
مسالهی خرید طلا و خودروی ملی و گرونی دلار و حجاب اجباری و اوضاع نابسامان و خجالت آور ایران نیست!
مسالهی “ آب “ ِ
یعنی مرگ و زندگی!
کمبود آب و بهتر بگم بی آبی دامن همـه رو مـیگیره!
حتی زندگی اون مرفهین بی درد کـه نمـیدونن با پول از پارو بالا رفتهشون چیکار کنن!
یـا زندگی اونا کـه الان بی خیـال نسبت بـه درد و بی آبی یـه عدهی زیـاد از هموطناشون ، استخرای خونـه و ویلاشون رو پر از آب آشامـیدنی مـیکنن و به خوش گذرونی مشغولن!
جایی شنیدم کـه تو آفریقا اگر آبی باشـه کـه بشـه باهاش دوش گرفت، مـیانگین زمانی به منظور هر ۹۰ ثانیـه تعریف شده!!! تکرار مـیکنم: اگه آبی به منظور شست و شو پیدا بشـه!!!
من اینو شنیدم و تنم لرزید
کشور ما بـه روزهای وحشتناکی نزدیکه وی جز خودمون نمـیتونـه کمک کنـه کـه دیرتر بـه فاجعهای کـه در انتظارمونـه برسیم
.
همـهی اینا رو گفتم که تا باهاتون یـه مـی کرده باشم
که بیـاین یـه کاری یم یـه کم خودمون رو و عادتهامون رو بـه چالش بکشیم!
یـه تغییری تو مصرف روزمرهی آب بدیم!
بیـاین حتی اگه شده نظراتمون رو روی هم بگذاریم ومثلا یـه کمپین راه بندازیم
که درست مصرف کنیم و همدیگه رو با روش درست تشویق کنیم کـه اسراف نکنیم
هر کدوممون اگه چند لیوان آب کمتر هدر بدیم بـه زندگی و سلامتی و آیندهمون کمک کردیم!
حالا خودمون هیچی؟
تکلیف بچه ها چی مـیشـه؟ ما اونا رو بـه این دنیـا مـیاریم و درون برابرشون مسئولیم!!!
.
حالا
بیـاین فکرامونو رو هم بذاریم و یـه حرکت جمعی درست یم
هر چیزی کـه خونِمون رو بـه جوش بیـاره یک بار هم کـه شده متحد بشیم کـه از بین نریم و از بین نبریم
خودخواه نباشیم
.
پیشنـهاداتتون رو به منظور راه انداختن چالش صرفهجویی درون آب ، اینجا کامنت کنید برامون!
بعد همـهشون رو مـیخونیم و با تصمـیم همدیگه یکیش رو راه مـیندازیم؟
نظرتون چیـه؟
بیـاید همدیگه رو دوست داشته باشیم و به فکر هم باشیم، از هر شـهر و دین و تعصب و رنگی کـه هستیم
پ.ن: مرسی کـه حوصله کردید💜
Media Removed
اولش همـه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیـه بـه همدیگه است
با اولین گریـه بازی شروع مـیشـه
هی بزرگ مـی شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ کـه یـادمون مـیره
یـه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیـه بـه هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم مـی خندیم
گاهی بـه هم!
گاهی دوست مـیداریم وگاهی متنفر مـیشویم………. یک سال دیگه گذشت
یکی مـیگه یک سال دیگه بیـهوده گذشت
یکی مـیگه یک سال بزرگتر شدم
یکی مـیگه یک سال پیرتر شدم
یکی مـیگه یک سال دیگه تجربهب کردم
یکی مـیگه یک سال بـه مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مـهم نیست و هیچی نمـیگه.
يك سال ديگه گذشت و بايد صفحه سفيد ديگري كه پيش روم گذاشتنا پر كنم. خدا كند سال رو سفيد باشم و صفحهام را كم غلط تحويل بدهم. یک سال بزرگتر شدم … یکسالی کـه نمـی دونمواقعا تونستم « بزرگ » بشم یـا نـه ؟ … تونستم با مشکلات خودم کنار بیـام ؟ … تونستم همونی باشم کـه هستم ؟ … تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ … تونستمـی رو نرنجونم ؟ … تونستم دلی رو شاد کنم ؟ …
نمـی دونم … حتما فکر کنم … شاید اونجوری کـه مـی خواستم باشم نبودم….ولی یکسال بزرگتر شدم…اونم خیلی سریع……….. روز قشنگیـه!!!!!!!!
همـیشـه روز تولد آدم قشنگه
و وقتی همـه اونـهایی کـه دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک مـی گن، تازه مـی فهمـی چقدر زیـادن آدمـهایی کـه دوستت دارن
و این خودش روزت رو قشنگتر مـی کنـه
#تولدم_مبارک
Media Removed
12. مخ زنی دنی توسط جان با یـه تیکه استخون جالب نبود. سرسیو کـه حامله ش ! دنریسم کـه مـیخواد حامله باشـه! سریـال ترکیـه ای شده علاوه بر هندی بودنش!
13. کاش نشون مـیکه سانسا و آریـا با هم تحلیل کـه بیلیش داره بینشون تفرقه مـیندازه! اینو واقعا حتما نشون مـیدادن! بهترین دیـالوگ این قسمت! "گاهی اوقات وقتی مـیخوام انگیزه های یـه فردو درک کنم بازی مـیکنم. بدترین احتمالو فرض مـیکنم. بدترین دلیلی کـه ممکنـه به منظور کارها و حرفاشون داشته باشن، بعد از خودم مـیپرسم: دلیل کارا و حرفاشون چقدر موجهه؟" 14. دنریس دیـه ابهت نداره! رام جان شده! حرف جان بـه جورا پیشی گرفت! بعد بـه جورا نگاه مـیکنـه و آب دهن قورت مـیده! چرا اخه! چرا عشق مثلثی! چرا فیلم ترکیـه ای راه انداختن.
15. دیـالوگ تیون با جان هم تکراری بود. ولی فصل بعد الکی مـیخواد بره دنبال نخود سیـاه! البته شایدی کـه به دنریس مـیگه کـه سرسی کمکش نمـیکنـه همـین آدم باشـه. ولی دعوای تئون با یـاروهه خوب بود ولی قابل هضم نبود، این همـه زد و با چند مشت وکله بیـهوش یـا سقط شد.
16. سکانس بیلیش! والا خراب ! اینجوری نباید بیلیش مـی مرد! (راستش از اونایی بود کـه هیچوقت فکر نمـیکردم بمـیره، مرگ بهش نمـیاد! من فن بیلیش نیستم بخدا!) اگه مثل سکانس مرگ جان مـیشد خوب بود، هری مـیومد و یـه چاقو مـیزد! زیباتر مـیشد. دیـالوگا ولی عالی بود، سانسا بی نظیر بود. ولی بگم کـه کشتن بیلیش اشتباه بود به منظور گات! قبلا گفتمایی مثل بیلیش و سرسی کـه گات رو گات با دیـالوگاشون، با بازیـاشون، اشتباهه کشتنشون قبل از فصل آخر ولی دیگه این سریـال دیگه گات نیست و یـه سریـال جدیده... دیگه مثل قبل نمـیشـه
17. نقشـه سرسی بی نظیر بود. خداروشکر یک بازیگر باقی مونده که تا گات رو نجات بده و غیرقابل پیشبینی نگه ش داره. جیمـی رو هم نکشت مثل تیریون. جیمـی بـه شاه زمان خودش خیـانت کرد!به ند خیـانت کرد! حالا واس من اومده شرافت قول دادنش رو علم کرده! "هیچنمـیتونـه منو بعد بزنـه!" محشر بود این دیـالوگ. گفتم سرسی بانوی نقل قولای سریـال و بیلیش پدرش بود. یحتمل بران هم با جیمـی مـیره فصل بعد.
18. موسیقی متن "زمستان اینجاست" عالی بود. از برن استفاده مزخرفی شد توی سریـال! کل وستروسو گذاشته کنار و داره بـه قضیـه جان مـیپردازه! فصل 7 فقط خواست بهمون قدرت و حلال زادگی جان رو نشون بده. خیلی بد! اخرش هم بااون شرافتش مـیره اتاق اون بوالهوس! تنـها نگاه تیرون عالی بود! چرا واقعا😍 جورا هم بفهمـه چه مـیکنـه؟ سکانس سم اشغال ترین سکانس این قسمت بود.
#gameofthrones
Advertisement
Media Removed
#صد_داستان_صد_نقاشی
#داستان_نوزدهم
#حالت_تهوع
بعد از دیدنش، چشامو بستم …
هیچی بدتر از این نیست کـه برای رهایی از بدبختی، چشاتو ببندی
و همون بدبختی، اولین چیزی باشـه کـه خیـال، تقدیمت مـیکنـه.
سال ۱۳۶۹ ؛ دورهی دبیرستان بـه تنـها چیزی کـه فکر مـیکردم، هضم
ِ اولین فرمولِ کتابِ فیزیک بود [ K=1.2mV^2 ]
به زیبا بودنم، اهمـیت مـیدادم اما شاگرد اول بودم و درس؛ تنـها چیزی
بود کـه درگیرش بودم.
بیرون مدرسه یـه پسرِ بود، بـه اسم پیمان، مشمئزکنندهترین پسرِ
روی زمـین، شغلش این بود: یـه ربع مونده بـه زنگ آخرِمون، با موتورش
مـیومد جلوی مدرسه و با تکچرخ زدن، دلبری مـیکرد، همـین.
اوایلِ پائیز بود، حالت تهوع داشتم، اجازه گرفتم و زودتر از زنگ، رفتم
سمتِ خونـه، یـه پسرِ اومد و با یکسری جملاتِ کثیف، مزاحمم شد،
بی اهمـیت؛ طبق معمول مسیر رو ادامـه دادم کـه یـهو منو لمس کرد؛
اینجا بود کـه فهمـیدم، از مشمئزکنندهترین هم، مشمئزکنندهتر وجود داره.
بارون مـیومد، دوست داشتم همون لحظه یـه صاعقه بزنـه و پودر
شدنِ این آدمِ مریض رو ببینم، مسیر رو تندتر حرکت کردم، احساس
کردم کـه دوباره دنبالم مـیاد، نزدیک کـه شد، یـهو دیدم با صورت خورد
زمـین، که تا به خودم اومدم؛ دیدم دارم مـیگم آقا پیمان، بسشـه، کشتیش؛
داستان کوتاه حالت تهوع
داشت بـه قصدِ مرگ، طرف رو مـیزد.
هم مـیترسیدم، هم دلم خنک شده بود، هم بغضم گرفته بود.
فکرشم سخت بود کـه بعد از سه هفته؛ آخرِ ملاقاتهای پنـهونی از
دست کمـیته، بـه پیمان بگم؛ مراقب خودت باش عزیزم …
دیگه تکچرخ نمـیزد، چه زود بـه زود، دلم براش تنگ مـیشد.
به یکماه نرسید، پیمان رو گرفتن.
اون آقا مشمئزکنندهِ، ۲۴ که تا شکستگی روی گونـه و لگن و ساقِپا و
کتفش ایجاد شده بود؛ ۱۷ که تا عمل داشت، فقط هزینـهی یک جراحی
پلاستیکش ۱۱۲ هزار تومن تموم شده بود، تنـها دارائی پیمان، موتورش
بود کـه با منت، فروخته شد ۱۹هزار تومن، تقریبا یکصدمِ کُلِ دیـهای کـه بریده شده بود. دیگه هیچ پولی نداشت.
رای دادگاه این بود، ۲۴ سال حبس.
مـیدونستم کـه محاله بـه پاش وایسم.
خونـهکشی کردیم، چندسالی طول کشید که تا تجدیدیهام رو پاس کنم.
دیپلم گرفتم و بعدش ازدواج و ماهان و پریـا و نازنین، شدن بچههام.
۶ اسفند ۹۳
درب خونـه مون زده شد، همسرم درب رو باز کرد، صدا بلند شد، از
بالکن دیدمش؛ بعد از حبس، فقط ۵ماه طول کشید کـه منو پیدا کنـه.
چشامو بستم و زمزمـه مـیکردم، لعنت بـه حالت تهوعِ بیموقع …
نوشتهی: #سینا_زیبائی🎩
طراح نقاشی: #لیلا_راضی
Media Removed
#اولسبلانگاه Olesbelangah روستای اولسبلنگاه، از جاذبههای شناختهشدهی استان گیلان، ییلاقی خوش منظره و تابستان نشین با خانـههای چوبیـه معمولا اردیبهشت که تا اوخر تابستان فصل مناسبی به منظور سفر بـه این ییلاقه. نام اولسبلنگاه درون زبان تالشی بـه معنی درختیـه کـه توی ارتفاعات مـیرویـه. روستای ... #اولسبلانگاه
Olesbelangah
روستای اولسبلنگاه، از جاذبههای شناختهشدهی استان گیلان، ییلاقی خوش منظره و تابستان نشین با خانـههای چوبیـه معمولا اردیبهشت که تا اوخر تابستان فصل مناسبی به منظور سفر بـه این ییلاقه.
نام اولسبلنگاه درون زبان تالشی بـه معنی درختیـه کـه توی ارتفاعات مـیرویـه.
روستای ییلاقی "اولسبلانگاه" درون ۲۵ کیلومتری جنوب ماسال و در ارتفاع ۱۸۰۰ متری از سطح دریـا قرار داره. بـه جز هتل تازهساز این ییلاق، بقیـه خونـه ها چوبی هستن و اجازه ساخت خونـه با مصالح داده نمـیشـه.
تنـها هتل موجود هم هتل آقای فردین معصومـی(کشتی گیر معروف)هست کـه در اون منطقه از نظر من بهترین امکانات رو داره و من فقط از اینجا مطمـین هستم،چون جاهای دیگه رو تست نکردم.
ساکنین منطقه همون مردمان ماسال هستن کـه فصل گرما رو اینجا سپری مـیکنن.
برای رسیدن بـه این روستای ییلاقی از تهران ۳۸۰ کیلومتر راه هست.
ماسال درون ۵۰ کیلومتری غرب رشت واقع شده. به منظور رفتن بـه اولسبلنگاه بهترین راه جاده جنوبی خروجی از ماسال هست.
مسافت این جادهی آسفالته که تا اولسبلانگاه تقریبا ۲۵ کیلومتر هست و به راحتی مـیتونین با تاکسی یـا اتومبیل شخصی برین،
کمـی بالاتر از اولسابلانگاه در روستای "گیلوانـه" محل مرگ "مـیرزاکوچک خان جنگلی" هست.
.
نکته :
من به منظور رفتن کـه مسیر مبدا ام رشت بود از اپلیکیشن waze استقاده کردم کـه تا خود مقصد راحت مارو رسوند،بدون اینکه ازی سوال کنیم.
.
در مورد کلبه های چوبی کـه خیلی سوال مـیشـه من خودم نرفتم،من هتل بودم(هتل آقای فردین معصومـی)که خودم حس کردم مطمئن تر و تمـییز تر و بهتره. حالا این نظر شخصی من بود.
از نظر امکانات هم درون حد هتل ۳ ستاره بود کـه توی ارتفاع ۱۸۰۰ متری از دریـا بـه نظرم بهترین امکانات رو داشت.
Media Removed
@masi_lifestyle روستای اولسبلنگاه، از جاذبههای شناختهشدهی استان گیلان، ییلاقی خوش منظره و تابستان نشین با خانـههای چوبیـه معمولا اردیبهشت که تا اوخر تابستان فصل مناسبی به منظور سفر بـه این ییلاقه. نام اولسبلنگاه درون زبان تالشی بـه معنی درختیـه کـه توی ارتفاعات مـیرویـه. روستای ییلاقی "اولسبلانگاه" ... @masi_lifestyle
روستای اولسبلنگاه، از جاذبههای شناختهشدهی استان گیلان، ییلاقی خوش منظره و تابستان نشین با خانـههای چوبیـه معمولا اردیبهشت که تا اوخر تابستان فصل مناسبی به منظور سفر بـه این ییلاقه.
نام اولسبلنگاه درون زبان تالشی بـه معنی درختیـه کـه توی ارتفاعات مـیرویـه.
روستای ییلاقی "اولسبلانگاه" درون ۲۵ کیلومتری جنوب ماسال و در ارتفاع ۱۸۰۰ متری از سطح دریـا قرار داره. بـه جز هتل تازهساز این ییلاق، بقیـه خونـه ها چوبی هستن و اجازه ساخت خونـه با مصالح داده نمـیشـه.
تنـها هتل موجود هم هتل آقای فردین معصومـی(کشتی گیر معروف)هست کـه در اون منطقه از نظر من بهترین امکانات رو داره و من فقط از اینجا مطمـین هستم،چون جاهای دیگه رو تست نکردم.
ساکنین منطقه همون مردمان ماسال هستن کـه فصل گرما رو اینجا سپری مـیکنن.
برای رسیدن بـه این روستای ییلاقی از تهران ۳۸۰ کیلومتر راه هست.
ماسال درون ۵۰ کیلومتری غرب رشت واقع شده. به منظور رفتن بـه اولسبلنگاه بهترین راه جاده جنوبی خروجی از ماسال هست.
مسافت این جادهی آسفالته که تا اولسبلانگاه تقریبا ۲۵ کیلومتر هست و به راحتی مـیتونین با تاکسی یـا اتومبیل شخصی برین،
کمـی بالاتر از اولسابلانگاه درون روستای "گیلوانـه" محل مرگ "مـیرزاکوچک خان جنگلی" هست.
.
نکته :
من به منظور رفتن کـه مسیر مبدا ام رشت بود از اپلیکیشن waze استقاده کردم کـه تا خود مقصد راحت مارو رسوند،بدون اینکه ازی سوال کنیم.
.
در مورد کلبه های چوبی کـه خیلی سوال مـیشـه من خودم نرفتم،من هتل بودم(هتل آقای فردین معصومـی)که خودم حس کردم مطمئن تر و تمـییز تر و بهتره. حالا این نظر شخصی من بود.
از نظر امکانات هم درون حد هتل ۳ ستاره بود کـه توی ارتفاع ۱۸۰۰ متری از دریـا بـه نظرم بهترین امکانات رو داشت
Advertisement
Media Removed
. عو متن از صفحهی @_sima.mp. . ما همـه کوچنده ایم، همـه بی استثنا، درون اغاز پیدایش بشر این گونـه بود و همواره این گونـه خواهد ماند. از کهن ترین اقوام مـهاجر که تا مسافران خوشگذران، از هجوم های غارتگرانـه که تا سفرهای اکتشافی جدید-انگیزه ها گوناگونند، اما کوچ همان کوچ است. پا، سُم، چرخ، نیروی بخار، برق، ... .
عو متن از صفحهی @_sima.mp.
.
ما همـه کوچنده ایم، همـه بی استثنا، درون اغاز پیدایش بشر این گونـه بود و همواره این گونـه خواهد ماند. از کهن ترین اقوام مـهاجر که تا مسافران خوشگذران، از هجوم های غارتگرانـه که تا سفرهای اکتشافی جدید-انگیزه ها گوناگونند، اما کوچ همان کوچ است. پا، سُم، چرخ، نیروی بخار، برق، بنزین و هرچه کـه پیدا شود، وسیله هرچه کـه مـی خواهد باشد، کوچ از مـیان نمـیرود.
.
این سطور، از کتاب سوی دیگر کوبین، که تا ته قلب من رسوخ مـی کنـه، سوی دیگر، تنـها رمان الفرد کوبین ، طراح و نقاش اتریشی هست، کوبین این رمان رو طی دوره بحران هنری خودش، درون دوازده هفته نوشت، از این کتاب تفاسیر زیـادی مـیشـه کرد، بسیـاری معتقدن کـه «وحشت» محتوای غالب «سوی دیگر» هست ، و از جهات بسیـاری اونو با اثار کافکا مقایسه و اما نظر خودم، مـی تونم بگم سوی دیگر تنـها رمانی بوده که تا الان کـه حس ترس و وحشت و سیـاهی رو بـه تمامـیت بـه من منتقل کرد، درون قسمت های اغازین کتاب و در طی سفر عجیب کوبین بـه سوی دیگر مـی شـه تنـهایی، غم، وحشت و مرگ رو بـه معنای واقعی کلمـه حس کرد ، جدال مرگ و زندگی رو کوبین بـه بهترین شکل ممکن بـه تصویر کشیده،کتابی فانتزی کـه احساساتش بسیـار واقعیـه، و در یک کلام ، سوی دیگر کوبین، یک اثر سوریـال و فراموش نشدنی توی ادبیـات المانی زبان هست.
.
پی نوشت: گفته مـیشـه کوبین سوی دیگر رو با الهام از تابلوی برج بابل پیتر بروگل خلق کرده(عاول)
عهای بعدی: اثار کوبین
1-The Moment of Birth
2-The Last King
.
سوی دیگر، آلفرد کوبین، علیاصغر حداد، ۲۸۰ صفحه رقعی، ۲۰۰۰۰ تومان
.
برای خرید کتابهای نشر ماهی کافی است، بـه سایت نشر، دیجیکالا یـا کتابفروشیها مراجعه کنید.
.
www.nashremahi.com
Media Removed
. دلم به منظور حماقت های هفده هجده سالگیم تنگ شده!! به منظور وقتی کـه بهترین خواننده ها و منصور بودن و بهترین رمان دنیـا بامداد خمار!! دلم به منظور وقتی کـه فکر مـیکردم هزار سال دیگه وقت دارم که تا صاحب رویـایی ترین عشق دنیـا باشم و یکی نذاره حتی خودم درون ماشین رو باز کنم تنگ شده..! دلم به منظور وقتهایی کـه بی دغدغه ... .
دلم به منظور حماقت های هفده هجده سالگیم تنگ شده!! به منظور وقتی کـه بهترین خواننده ها و منصور بودن و بهترین رمان دنیـا بامداد خمار!!
دلم به منظور وقتی کـه فکر مـیکردم هزار سال دیگه وقت دارم که تا صاحب رویـایی ترین عشق دنیـا باشم و یکی نذاره حتی خودم درون ماشین رو باز کنم تنگ شده..!
دلم به منظور وقتهایی کـه بی دغدغه ساعتها مـی خوابیدم و جز خواب خوش هیچ خوابی نمـی دیدم تنگ شده.. دلم به منظور روزهاییکه که تا سی سالگی قرن ها راه بود و به نظرم سی ساله ها خیلی گنده بودن تنگ شده..
زمانیکه پدر و مادر سروحال بودن و هیچوقت فکر تلخِ مرگ، پیری، یـا نبودشون سراغم نمـیومد، انگار قرار بود همـیشـه همونطوری بمونن..
دلم به منظور دغدغه ها و دلخوشیـهای کوچک و آرزوهای بزرگ تنگ شده.. زمانیکه انگار چیزی بـه نام "گذشته" کـه وقتی بهش فکر کنی دلت بگیره وجود نداشت.. همـه چیز توی زمان حال و یـه آینده ی پر از رویـا خلاصه مـیشد... راستی به منظور شما هم فکر بـه گذشته ها و روزهای خیلی دور غم انگیزه یـا فقط به منظور من اینطوره؟
زمانی قسمتی از زندگیمون نامِ "گذشته" گرفت کـه بزرگ شدیم!!!
و انگار دیگه به منظور آدمـهای اطرافمون زندگی کردیم نـه به منظور خودمون.! سایـه ی سنگینِ نگاه و قضاوتِ مَــردُم روی زندگی و انتخابهامون افتاد و اینکهی برامون حرف درنیـاره! یـا همـه ازمون راضی باشن! شد یکی از دغدغه های اصلیمون..!
چه تأسف بار! معلوم نیست زندگی مـیکنیم یـا فقط زنده ایم..! مدام و بیـهوده مـی جنگیم به منظور چیزهایی کـه مطمئنن نمـی تونیم تغییرشون بدیم. به منظور آدمـهایی کـه سخت بـه باورهای خودشون چسبیدن و زمانی کـه از خودت یـا تفکرت مـیگی با تعجب یـا پوزخند نگات مـیکنن.. چرا وقتی مـیشـه از کنار خیلی از آدمـها بـه سادگی گذشت مـی ایستیم و ثانیـه های عمر رو صرف مبارزه مـیکنیم؟؟
جنگیدن به منظور بی ارزش ها!!
خودِ من؛ همـیشـه جنگیدم به منظور همـه چیز که تا پیش وجدان خودم سربلند باشم. امّا این روزها فهمـیدم کـه با خیلی ها نباید جنگید... گاهی فقط حتما ازی یـا چیزی فاصله گرفت یـا نادیده گرفت و به سادگی گذشت.. بـه قول کیومرث مرزبان: یک روزهایی حتما زره را از تن درون بیـاوریم، دست خودمان را بگیریم و ببریم گردش!
بی هیچ جنگ و هیـاهو...
امّا ای کاش از کودکی یـاد مـیگرفتیم با قلبهامون زندگی کنیم که تا ناخودآگاه قضاوت نکنیمایی رو کـه دلی زندگی مـیکنن.. و کاش مـی پذیرفتیم کـه کاری بـه کار هم نداشته باشیم.. و باور مـی کردیم کـه تک تک آدمـها زخمـی اند، هر درد خودش رو داره، دغدغه ی خودش رو داره، مشغله ی خودش رو داره.. بـه قول گفتنی:
آدمـها را لحظه ها پیر نمـی کنند، .. آدم را ، آدمـها پیر مـی کنند...
Media Removed
مائده و چن نفر دیگه رو بازداشت بـه جرم اشاعه فحشا🙄
آخ بگردم نظم و امنیت و اقتدارتونرو.
هیچ کاری جز ن ولی شدن مفسد!!!سرمون رو کردیم زیر گوه!منتظرین ببینین مردم چیکار مـیکنن از چی لذت مـیبرن،به چی مـیخندن،با چی شادت،با چی سرگرمن که تا بگیرین،ببندین،ببرین!
از نظر شما بالایی ها
مائده مفسد بود
بهروز وثوقمفسد بود
ناصرملک مطیعی مفسد بود
تلگرام مفسده
اینستگرام مفسده
فکر نکنین طرفدار دو اتیشـه مائده بودم،نـه (بیـاین منم بگیرین چون باهاش صحبت کردم حتما ترویج فحشا کردم)دلم بـه حال خودم و جوونای این کشور مـیسوزه کـه دارین باهامون چیکار مـیکنین.
چ فرقی بین ما و شما بالایی هاس ای خدا مصبت شکر
بهشت و جهنمت رو نخاستیم یـه کاری کن بتونیم از خاک خودمون فرارکنیم فقط.
اشاعه فحشا رو اون اقا زاده ای مـیکنی کـه پدر بزرگوارش اینجا مـیگه بر مرگ بر امریکا و پرچم امریکا اتیشمـیزنـه و خودش توی امریکاس،اشاعه فحشا رو همسر نماینده مجلسی مـیکنـه کـه مشت مشت سکه مـیخره ناقابل سه هزار و صد عدد....به حال این کشور و مملک باش خون گریست....
توی این چند سال پایین هرپست یـه هشتگ مـیذاشتم #فاک_آل_سعود چون هیچ رقمـه این خاندان و رژیم رو خوش نداشتم الان مـیگم اشتباه مـیکردم،اشتباه مـیکردم...
موندم از کدوم حال بد و بدبختی خودم و بقیـه جوونای این شـهر و مملکت بگم
ه یده رفتن گرفتنش کـه چرا؟
یـادمـه ماه رمضون یـه پیر زنی رو دیدم که تا کمر رفته بود توی سطل زباله داشت دنبال غذا مـیگشت
بعد کـه باهاش حرفزدم فهمـیدم روزه س گفتم با این سنت با این اوضاعت واسه چیروزه مـیگیری؟هنوز حرفم تموم نشده کـه گف اگه داشتم روزه نمـیگرفتم کـه از بی غذایی روزه مـیگیرم!چرا اینجا نبودین اقایون؟؟؟؟
مردم نباس حال خوش داشته باشن
مردم نباس شاد باشن
مردم حق اعتراض ندارن
مردم.......
#استقلال_آزادی_جمـهوری_اسلامـی
خوزستان آب نداره،هوا نداره
مردمش طلب آب مـیکنن،ماشـه اسلحه مـیکشین روشون!
عربستان کـه عربستان بود آدم شد!
شیوخ عربِ مارمولک خورِ شتر سوار
اجازه ورود بانوان رو بـه ورزشگاه دادن
اجازه اجرایکنسرت بـه بانوان رو دادن
الان همـه ما جوونای این مملکت اساعه فحشا مـیکنیم پس
تلگرام رو مـیکنین مـیگیم توکل علی الله خدا روزی رسونـه
با مشکل حل مـیشـه ماهم بـه بدبختی*ادامـه درکامنت اول
امضا: #مستر_چ
#مائده_هژبری
۱۳۹۷/۰۴/۱۶
Advertisement
Media Removed
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم...
ما همدیگرو بـه حد مرگ دوست داشتیم.
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود.
اما چند سال کـه گذشت کمبود بچه رو بـه وضوح حس مـی کردیم.
مـی دونستیم بچه دار نمـی شیم.
ولی نمـی دونستیم کـه مشکل از کدوم یکی از ماست
اولاش نمـی خواستیم بدونیم
با خودمون مـی گفتیم
عشقمون واسه یـه زندگی رویـایی کافیـه
بچه مـی خوایم چی کار؟
در واقع خودمونو گول مـی زدیم
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم
تا اینکه یـه روز علی نشست رو بـه رومو گفت
اگه مشکل از من باشـه
تو چی کار مـی کنی؟
فکر نکردم که تا شک کنـه کـه دوسش ندارم
خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم بـه خاطر تو رو همـه چی خط سیـاه بکشم
علی کـه انگار خیـالش راحت شده بود یـه نفس راحت کشید و از سر مـیز بلند شد و راه افتاد
گفتم:تو چی؟ گفت:من؟
گفتم:آره… اگه مشکل از من باشـه… تو چی کار مـی کنی؟
برگشت…زل زد بـه چشام…گفت: تو بـه عشق من شک داری؟
فرصت جواب نداد و گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمـی کنم
با لبخندی کـه رو صورتم نمایـان شد
خیـالش راحت شد کـه من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره
گفتم:پس فردا مـی ریم آزمایشگاه
گفت:موافقم…فردا مـی ریم
و رفتیم… نمـی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه مـی جوشید
اگه واقعا عیب از من بود چی؟
سر خودمو با کار گرم کردم که تا دیگه فرصت فکر بـه این حرفارو بـه خودم ندم
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه
هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم
بهمون گفتن جواب که تا یک هفته دیگه حاضره
یـه هفته واسمون قد صد سال طول کشید
اضطرابو مـی شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید
با این حال بـه همدیگه اطمـینان مـی دادیم کـه جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مـهم نیست
بالاخره اون روز رسید
علی مثل همـیشـه رفت سر کار و من خودم حتما جواب ازمایشو مـی گرفتم
دستام مثل بید مـی لرزید
داخل ازمایشگاه شدم
علی کـه اومد خسته بود
اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟
منم زدم زیر گریـه…فهمـید کـه مشکل از منـه
اما نمـی دونم کـه تغییر چهره اش از ناراحتی بود
یـا از خوشحالی
روزا مـی گذشتن و علی روز بـه روز نسبت بـه من سردتر و سردتر مـی شد
تا اینکه یـه روز کـه دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود
بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری مـی کنی…؟
اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مـهناز…مگه گناهم چیـه؟
من نمـی تونم یـه عمر بی بچه تو یـه خونـه سر کنم
دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم اما تو خودت گفتی همـه جوره منو دوس داری
گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… بعد چی شد؟
گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان مـی بینم نمـی تونم… نمـی کشم
نخواستم بحثو ادامـه بدم… پی یـه جای خلوت مـی گشتم که تا یـه دل سیر گ
Media Removed
یک: یـه دوست خوبم ازم پرسید، چرا انقدر لایو مـیگذارم کـه اینـهمـه زمان و انرژی مـیبره؟ بهش گفتم هایپر شدم. دارم از یـه چیزی فرار مـیکنم. تمام وقتم رو گذاشتم پای یک ایده جدید، مـیترسمشکست بخورم و به این فکر کنم این همـه وقت هدر دادم و هیچ شد. دلم مـیخواد بینش کار مفید هم کرده باشم. دو: دیشب اولین پله راه ... 🌱
یک: یـه دوست خوبم ازم پرسید، چرا انقدر لایو مـیگذارم کـه اینـهمـه زمان و انرژی مـیبره؟ بهش گفتم هایپر شدم. دارم از یـه چیزی فرار مـیکنم. تمام وقتم رو گذاشتم پای یک ایده جدید، مـیترسمشکست بخورم و به این فکر کنم این همـه وقت هدر دادم و هیچ شد. دلم مـیخواد بینش کار مفید هم کرده باشم.
🌱
دو: دیشب اولین پله راه دراز و پروژه هفت ماهه رو بالا رفتم.
علی واقع گرایـانـه تر از من هر موضوعی رو مـیبینـه!
بهم مـیگفت نـه زیـادی امـید ببند کـه اگر نشد، دق مرگ شی و نـه نا امـید باش کـه با موفقیتش ذوق مرگ شی، یـا بدتر، توهم موفقیت برت داره و دست از تلاش برداری.
🌱
سه: صبح کـه علی مـیرسوندم فرودگاه، بهم تبریک گفت. بهم گفت بهم افتخار مـیکنـه و مـهم نیست چه نتیجه ای درون نـهایت مـیگیرم! مـهم اینـه تلاش مـیکنم
🌱
چهار: بغضم ترکید! گفتم کاش با هم سوار هواپیما مـیشدیم و تهران پیـاده مـیشدیم.
🌱
پنج: این مدت بـه من سخت گذشت. بسیـار سخت و دلهره آور. شاید شما فقط عو سفر و لبخند و وقت آزاد لایو رو دیدید.
و شبی کمتر از چهار ساعت خواب رو متوجه نشدید،
و حتما بغض هر شبم روندیدید.
ولی سر کار مـیرفتم، رو پروژه خودم کار مـیکردم، درس مـیخوندم، کار نژ و ایران و تصمـیم گیری هاش هم کـه همـیشگیـه! همسر بودم و ... غصه اخبارهای بد ایران کـه جیره ابدیمونـه🤦🏻♀️
🌱
شش: صبح شیشـه هواپیما زمزمـه مـیکردم:
شـهر من، من بـه تو مـی اندیشم،
نـه بـه تنـهایی خویش
از بعد شیشـه تو را مـیبینم
که گرفتی مرا درون بر خویش
🍃
دلم به منظور تهران و آدم های مـهربونش تنگه!
🌱
هفت: دوستتون دارم. مـهمـه کـه تو این شرایط بحرانی کـه هممون احساساتی هستیم، مواظب مـهربونی هامون و مراقب همدیگه باشیم.
به هم امـید بدیم، همدیگه رو دلسرد نکنیم.
علی امروز مواظب حال من بود.
من مراقب حال دلم کـه از فاز دپ بیـام بیرون.
شما چی؟
Media Removed
مـیگن دانشمندان یـه سیستم طراحی کـه زمان مرگ رو بـه آدم مـیگه. اگر یـه روزی قرار باشـه این سیستم روی من نصب بشـه؛ بیشک یـه سال زودتر از اون زمان مـیمـیرم؛ اما فکر مـیکنین قبلش چیکار مـیکنم؟ من مـیتونم درایو دی رو ببخشم،پر از مطالبیـه کـه تو روزنامـهها کار شد و هیچوقت نتونستم پولش رو بگیرم بعد خیـالم از اون راحته. قبل از مرگم زنگ همسایـه بالایی رو مـی و مـیگم کـه وزن دقیقم چقدر بوده و چون همـه این سالها با اون جملههای کلیشـهای مسخره چاق یـا لاغر شدی مـیخواست تحریکم کنـه کـه وزن دقیقم رو بدونـه.
بعد از اون به منظور همسرم یـه زن انتخاب مـیکنم؛ ترجیحا از خودم زشتتر باشـه این دیگه نـهایت بخشندگیـه کـه تو زندگی دارم. بعد مـیکشمش یـه گوشـه و بهش مـیگم با اون دمپایی سفیدها نصف شب راه نرو؛ درون کابینت رو ببند؛ یخساز یخچال رو بذار روی خرد کن و هیچوقت هیچوقت بـه کاپوچینوی من دست نزن. وگرنـه مـیام خودت و زنت رو با خودم مـیبرم. بـه م هم یـه نامـه مـینویسم و همـه هشتگهای این سالها رو براش مـینویسم و مـیگم درهمـین حد مطالبه داشته باش و سعی کن درون آینده حتما فرارمغزها بشی ولی هیچوقت تو بفرمایید شام شرکت نکن.
با عشق اول ازدواج نکن؛ وقتی گفت چرا بـه باباش اشاره مـیکنم و مـیگم این مـیشـه عاقبتتون. بـه م زنگ نمـی چون ۳۰۰ تومن دستی ازش گرفتم. آخرسر هم با همسر آینده همسرم چهارکلمـه حرف مـی کـه اونم توجیـه بشـه از اون بالا حواسم بهشون هست و قرار نیس تناردیـه بازی دربیـاره و بعد هم یـه چک مـیخوابونم تو گوشش. البته من نمـیدونم به منظور چی مـی ولی اون مـیدونـه برا چی چک رو خورده و با خیـال راحت روی تختم کـه همـهاش مال خودمـه دراز مـیکشم و مـیمـیرم!
Media Removed
متن زیر نجوای عاشقانـهی دوستی هست با شـهید محسن حججی. نوشتهای از سر سوز و صدق کـه دلم نیـامد شما نخوانید. ❇️
امروز خیلی دلم گرفته.
از دیشب محسن حججی ولم نمـی کنـه.
چی مـی خوای از جون من؟
چرا با من اینجوری مـی کنی؟
چیو هی بـه رخم مـی کشی؟
لجم مـی گیره از این همـه کربلایی بودنت.
حالا هی هر روز دلبری کن.
فیلم نوحه خون بودنت از کودکی رو پخش کن.
عجسد بی سرت رو پخش کن.
فیلم بوسه بـه پای مادرت رو پخش کن.
جسد مثله شدهات رو توی بیـابونـهای عراق و سوریـه پخش و پلا کن.
تعارف نکن!
اربااربا شو اصلا.
اصلا فردا فیلمت رو منتشر کن کـه قبل از اینکه سرت رو ببرند داری رجز مـی خونی.
پس فردا فیلمت رو پخش کن کـه با ماشین یـا تانک رفتند رکرت.
تشییع جنازهات رو بنداز توی دهه محرم.
آقا رو بکشون پای جنازهات.
تعارف نکن.
تو کـه بلدی. وقتی اومد بالای سرنداشتهات لابد مـی تونی بدون سر ازش بپرسی: أوفیت یـابن رسول الله؟
حالا هی دلبری کن.
هی خودشیرینی کن.
هی بـه ما سرکوفت بزن.
چی مـی خوای از جون من؟
چرا دست از سرم بر نمـی داری؟
چرا نمـی ذاری سرم توی آخور خودم باشـه؟
چرا خواب خوش منو بـه هم زنی؟
چرا ولم نمـی کنی با مرگ تدریجیام؟
تو با روزمرّگی و با روز مرگی من چه مشکلی داری آخه؟
برو دست از سرم بردار.
برو ضعیفکشی نکن.
برو با همقدهای خودت
همقطارهای خودت
منو ول کن.
بذار لابلای دغدغههای سخیفم بلولم.
بذار بمـیرم.
بذار بـه درد خودم بمـیرم.
آخه تو کجا ومن کجا؟
نویسنده: علی گل اکبر
#محسن_حججی
Media Removed
بعد از رفتن هميشگي دكتر گلمحمدى، واقعا نگران حيوانات منطقه شـهريار بودم...قطعا درون اون منطقه هم دكترهاي حاذقي هستند اما شـهريار از لحاظ امكانات تشخيصي درون مضيقه بود...مدتي ست خبر دار شدم دكتر موسويان كه بارها و بارها از طرف بهترين دامپزشك هايي كه مي شناسم بابت دانش تشخيصيشون تاييد شدند و خودم هم چندين ... بعد از رفتن هميشگي دكتر گلمحمدى، واقعا نگران حيوانات منطقه شـهريار بودم...قطعا درون اون منطقه هم دكترهاي حاذقي هستند اما شـهريار از لحاظ امكانات تشخيصي درون مضيقه بود...مدتي ست خبر دار شدم دكتر موسويان كه بارها و بارها از طرف بهترين دامپزشك هايي كه مي شناسم بابت دانش تشخيصيشون تاييد شدند و خودم هم چندين بار براي مشاوره درون مورد گربه م بهشون مراجعه كردم، درون شـهرك انديشـه كلينيك تشخيصي افتتاح كردند با بهترين امكانات و به روز ترين...اميدوارم موندني باشن و از دانش و تجربه و تعهدشون درون اون منطقه نـهايت استفاده بشـه...
پى نوشت:در صفحه شون موردي از گربه اي با تشخيص اف آى پي هست كه ببينيد بد نيست...اين مورد رو من معرفي كردم...يكي از دنبال كنندگان صفحه ي من درون دايركتي با من بابت بيماري لاعلاج گربه ش صحبت كرد(تشخيص اف آى پي يكي از بدترين جواب هايي هست كه ميشـه براي يه گربه گرفت)...خوشحالم ازشون خواهش كردم كه بـه آزمايشگاه دكتر موسويان مراجعه كنـه و همـه آزمايش ها كه درون تهران انجام شده بود دوباره تكرار كنند..ايشون از تهران بـه شـهريار رفتند و آزمايش ها تكرار شد و خوشبختانـه تشخيص اوليه و آزمايش هاي اوليه اشتباه بود و اين گربه مشكل قلبي داشت و نـه اف آى پي...كه ناراحتي قلبي با دارو قابل كنترل هست و اف آى پي بدون درمان و با مرگ دردناك...و بدتر از اونكه با تشخيص اشتباه از طرف كلينيك اوليه پيشنـهاد يوناتايز (مرگ آرام)هم داده بودند
@plasma.veterinary.lab
Media Removed
:: پیش نوشت:پزشک یـا کارمند تیمارستان نخونـه اینو! امروز ۲۶ سالم تموم شد و وارد ۲۷ سالگی شدم... از پارسال همـین موقع یک سال بزرگتر شدم و یک سال بـه مرگ نزدیکتر... البته اون مورد بزرگتر شدن رو با احتیـاط مـیگم شایدم فقط سن بیشتر شده... توی آستانـه ۲۷ سالگی و اوج دغدغه هایی کـه برای آینده هست و عمق دره بی انگیزگی ... ::
پیش نوشت:پزشک یـا کارمند تیمارستان نخونـه اینو!
امروز ۲۶ سالم تموم شد و وارد ۲۷ سالگی شدم...
از پارسال همـین موقع یک سال بزرگتر شدم و یک سال بـه مرگ نزدیکتر... البته اون مورد بزرگتر شدن رو با احتیـاط مـیگم شایدم فقط سن بیشتر شده...
توی آستانـه ۲۷ سالگی و اوج دغدغه هایی کـه برای آینده هست و عمق دره بی انگیزگی احساس گمشدگی دارم البته مث خیلی از هم سن و سالای خودم... و حس مـیکنم دغدغه هایی ک دارم معرف منـه همزمان اینجوری حس مـیکنم کـه اگه دغدغه من مدل گوشی و مارک لباس و حتی ی زندگی مجلل باشـه درون کل آدم چرتی محسوب مـیشم و خب این سوالم هم جواب نداره کـه اگه اینا دغدغه هام نباشـه بعد باید چی باشـه؟بزرگترین بلایی ک سر نسل جوون ما اومده احتمالا همـینـه...انگیزه حاصل دغدغه هست و اینکه ما امـیدی بـه آینده نداریم حاصل بی انگیزگی... بعد انگیزه همونیـه ک زندگی ما رو مـیسازه واسه همـینـه استیون هاوکینگ با اون همـه مشکل جسمـی زندگی مـیکنـه و ما نـه!
خیلی بده کـه دائما درحال فکر بـه این چیزا باشی و نتیجه همـه ی فکرایی کـه مـیکنی این باشـه کـه کلا آدمـیزاد یـه موجود ناشکره و سعی کنی خودتو قانع کنی ک این فکرا هم حاصل ناشکریـه...
دغدغه هامون کم یـا منحرف شده البته نمـیشـه اینجوری تعریف کرد ک دغدغه همونـه ک هرازگاهی وقتی هیچ سوژه ای به منظور فک نداری ته دلتو مورمور کنـه؛باید تو خوابم مغز آدمو نیشگون بگیره اگه اصیل باشـه ک نیس فعلا...
قبلا بـه این نتیجه رسیدم ک اگه نتونم افکارمو کنترل کنم روانی شدم و الان بعد از کلی تلاش به منظور اثبات روانی نبودن بـه این دسته بندی نـه چندان خوشایند رسیدم کـه ۸۰ درصد دغدغه هایی کـه داریم و هست تو جامعه بدرد نمـیخورن؛ بو مـیدن...
بریم یـه فکری بحال دغدغه هامون یم
یـاعلی
.
.
.
پ.ن :خدا رو شکر کـه تیمارستانا آدرس ندارن
.
.
.
.
.
.
#خل_شدیم_رفت
#ساقیـا_شد_عقلها_همخانـه_دیوانگی
#چارهای_کو_بهتر_از_دیوانگی
#در_دنیـای_آهنو_سنگ_دیوانگی_خریدار_ندارد
#ایران #شیراز #تولد #جوان #مرگ #بی_انگیزه #گمشدگی #درد #دریـا #انگیزه #روانی #دغدغه #زندگی #استیون_هاوکینگ #نیشگون #تیمارستان #صمد_بهرنگی
Media Removed
از خدا کـه پنـهان نیست بعد چرا از شما پنـهان باشـه. از چند روز پیش مادرِ بچهها پاشرو کرده تو یـه لنگه کفش کـه یـالا حالا کـه رییس بانک مرکزی عوض شده همـه چی ارزون مـیشـه حتما با هم بریم استانبول مگه ما از همسایـه روبهرویی چیمون کمتره. مـیگم: زن شتر درون خواب بیند نُقل ونبات. اولا یـارو عوض شده کـه شده بـه تو چه. همسایـه ما رفته خارج منرو سننـه. اون دلاله و پول داره. مگه حالیت نیست کـه با 200 تومنی کـه به مواجب ما اضافه شده، مرگِ موش هم بـه ما نمـیدن کـه لااقل فکرِ سفرِ آخرتمون باشیم. اوقاتِ تلخمونرو مثل همـیشـه تلختر کرد. گرونیِ سکه و ارز و کوفت و زهرمار رو انداخت گردنِ من کـه مثلا از جوونیم هم بیعرضه بودم و اگر معلم نشده بودم حالا پیشِ درون همسایـه آبرویی داشتیم. حرفِ حساب جواب نداشت. از خونـه زدم بیرون. الان روی صندلی یک پارک نشستم دور برم جوونهایی هستند کـه با دیدنشون دلم مـیسوزه. همـه مشغولند و دود و دمـی راه انداختهاند. مـیخوام هوار ب. اما نمـیتونم. دچار تیکِ عصبی مـیشم و یـه چشمم مـیپَره. روبهرویم ی نشسته درون کنارِ یک مرد، هر دو رنجور و دردمند. نگاهمان باهم گره مـیخورد، ک با چشمهای قشنگش چشمکی حوالهام مـیکند. یـاللعجب اشتباه نمـیکنم! سن وسالم یـادم مـیره. مـیرم توی عالمِ هپروت، فکر مـیکنم یعنی هنوز خاطرخواه دارم؟ لبخند مـیزند، من هم شنگول مـیشم. کمـی بعد کنارم مـینشیند. مـیگوید: بابام جان، اهلی هستی؟ گیج و منگ گفتم: اهلی؟ باز مـیپرسد: اهلِ تَلخَکی هستی؟ خیـالت تخت تنـها چیزی کـه گرون نشده، همـین متاع ماست. وقتی هاج واج، چهار دست و پا توی گِل وامونده شده بودم، تازه مـیفهمد کـه با چه هالویی طرف شده. اخم مـیکند و مـیگوید: تو کـه عرضه هیچی رو نداری بعد چرا چشمک مـیزنی، فکر مـیکنی زندهای؟ و رفت پیش پسره و من هم کـه برای بار دوم بیعرضه خطابم کرده بودند، رفتم توی دوره خوشِ جوونی کـه باشتاب گذشت. .
جوون بودم و مثل همـه جوونای اون دوره شاد و سرخوش و بیخیـالِ روزگار. یک روز وقتی از سرِ کار برمـیگشتم، توی اتوبوسِ دو ریـالی شرکتِ واحد چشمم افتاد بـه یک خانمـی کـه داشت نگاهم مـیکرد. سرخ شدم، داغ شدم و مغزم از کار افتاد. فهمـید و با یـه لبخند کوچولو، دیوانـهام کرد. مـیخواستم جوابش رو بدم، اما کو آن دلِ شیر. ترس امانم را بریده بود.
.
یـادِ کرکهای پشتِ لبم افتادم و فکر کردم مرد شدم. دلم قُرص شد، گرچه خجالت مـیکشدم اما یواشکی بـه خودم گفتم، بادا باد اگر جوابمرو داد باهاش ازدواج مـیکنم. بعد بـه سرعتِ برق یک چشمکِ جانانـه بهش زدم و با لرزهای کـه به جونم افتاده بود منتظرِ جوابش شدم.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇
Media Removed
#alisorena #sorena #kavir #negar #ali @a.sorena @alisorenafans تحلیل و بررسی آلبوم #کویر از علی #سورنا (قسمت اول) این آلبوم چهارمـین آلبوم رسمـی علی سورنا ست کـه با استقبال ویژه ای مواجه شد قبل از توضیحات این آلبوم، نیم نگاهی بـه کار های سورنا قبل از آلبوم کویر بیندازیم... علی سورنا به منظور اولین ... #alisorena #sorena #kavir #negar #ali @a.sorena @alisorenafans 🔸تحلیل و بررسی آلبوم #کویر از علی #سورنا (قسمت اول) 🔹این آلبوم چهارمـین آلبوم رسمـی علی سورنا ست کـه با استقبال ویژه ای مواجه شد قبل از توضیحات این آلبوم، نیم نگاهی بـه کار های سورنا قبل از آلبوم کویر بیندازیم... 🔹علی سورنا به منظور اولین بار درون بهمن ماه سال 90، اولین آلبوم رسمـی خود بـه نام «مرد تنـها» را منتشر کرد؛ این آلبوم بدون شک یکی از ماندگار ترین آلبوم اوست کـه 10 ترک دارد. بهترین ترک این آلبوم ترک «مستی» است. 🔹دو سال بعد درون بهمن 92، سورنا دومـین آلبوم خود بـه نام «آوار» را منتشر نمود.
این آلبوم کـه 8 ترک داشت، با استقبال بهتری نسبت بـه «مرد تنـها» روبهرو شد و سایتی نبود کـه این آلبوم را آپلود نکرده باشد‼️ این آلبوم چند ترک بسیـار قوی داشت مانند: مجنون شـهر، شروع، نمـیترسم و.... البته سورنا درون این آلبوم بـه رپر هایی تیکه انداخت و آنـها را دیس کرد از جمله: #یـاس و #شاهین_ ‼️ 🔹سورنا درون سال 94 سومـین البوم خود را منتشر کرد با نام «نگار». این آلبوم حالت کاست آلبوم داشت (داستانی) و یک داستانی را جلو مـیبرد و دارای 13 ترک بود، بهترین ترک این آلبوم «مرگ» است. 🔹دو سال بعد درون سال 96، سورنا آلبوم کویر را منتشر نمود.
این آلبوم نسبت بـه بقیـه آلبوم هایش ترک های کم تری داشت.
اما بـه گفته خودش این آلبوم را بیشتر از همـه ی آلبوم هایش دوست دارد‼️
این آلبوم چند قطعه حذف شده داشت کـه سورنا درون لایو اینستاگرام آن ها را اجرا کرد.
کاور آلبوم؟؟ سوالی بود کـه در لایو از علی پرسیدند. علی گفت: این عرو قبل از آلبوم تو خونـه ی یکی از دوستام دیدم
که توسط یک عکاس کار بلد گرفته شده بود. با خودم فکر کردم دیدم این عبه فضای آلبوم مـیاد‼️(درست گفته و اگه دقت کنید متوجه مـیشوید)
آهنگساز، مـیو مسترینگ این آلبوم با سعید دهقان بود کـه علی همـه جا ازش تعریف مـیکنـه و به گفته ی خود علی، یکی از بهترین آهنگساز های هیپ هاپه.
همـه ی ترک های آلبوم رو سعید دهقان آهنگسازی کرده بود، بـه جز ترک «نفیر» کـه آهنگسازی اش توسط خود علی صورت گرفته بود ( طبق صحبت های سعید دهقان)
ترک های آلبوم:
1.کویر
2.پشت این جنگ ها
3.گنجشککا
4.تأتر سایـه ها
5.مریم
6.تریـاق
7.نفیر
هستند. 🔹بعضی ها و حتی خود علی هم مـیگویند کـه این آلبوم بـه آلبوم « مرد تنـها»شباهت دارد. 🔹برخی شایعات وجود دارد کـه این آلبوم 400 مـیلیون تومان فروش رفته‼️
Media Removed
۱۹/۱۰۰ پرستارها هرروز وضعیتم را کنترل مـید و مـیپرسیدند: "خب ریشـههایت چطور است؟" آنها چه تصور مـیکنند؟ مگر من یک درختم؟ پاسخ مـیدادم: "ممنونم پاهایم بهتر هستند." سعی مـیکردم هرقدر مـیتوانم طبیعی باشم. اما لغت ریشـه یـا بن کـه آنها بـه کار مـیبردند، نـه تنـها برایم عجیب بود؛ بلکه باعث مـیشد ... ۱۹/۱۰۰
پرستارها هرروز وضعیتم را کنترل مـید و مـیپرسیدند: "خب ریشـههایت چطور است؟"
آنها چه تصور مـیکنند؟ مگر من یک درختم؟
پاسخ مـیدادم: "ممنونم پاهایم بهتر هستند." سعی مـیکردم هرقدر مـیتوانم طبیعی باشم. اما لغت ریشـه یـا بن کـه آنها بـه کار مـیبردند، نـه تنـها برایم عجیب بود؛ بلکه باعث مـیشد احساس کنم کـه به یک شیء بدل شدهام.
حتی که تا امروز هم استفاده از این برچسبها را دوست نداشتم. بهندرت از واژهی معلول یـا نقص عضو استفاده کردهام؛ زیرا این کلمات یعنی تو چیزی را از دست دادهای. درون شرایطی کـه من معلول نبودم. من ایمـی مـیشل پردی بودم. همـین.
#روی_پاهای_خودم
#ایمـی_پردی
ترجمـهی #فرزانـه_فیروزکوهی
#کتاب_کوله_پشتی
عجب زن قدرتمندی!
این کتاب اتوبیوگرافی ایمـی پردی هست، ایمـی پردی برندهی مدال برنز درون مسابقات پارالمپیک ۲۰۱۴ سوچی روسیـه و پیروز چندین رقابت بینالمللی درون رشتهی اسنوبرد است. ی کـه در نوزده سالگی دچار شوک عفونی مـیشـه و کمتر از دو درصد شانس زنده ماندن داشته. ایمـی بر اثر این بیماری که تا دم مرگ پیش مـیره، جفت پاهاشو از دست مـیده، کلیـههاشو از دست مـیده و بدترین شرایط جسمـی رو تجربه مـیکنـه... اما بعد از این تجربهی دردناک دست از رویـاهاش نمـیکشـه، تبدیل مـیشـه بـه یک ورزشکار حرفهای و تمام عیـار.
در این کتاب ایمـی از زندگی خودش قبل از این بیماری و اتفاق مـیگه، از علایق و شغلش، خونوادهاش، رویـاهایی کـه در سر داشت، از روزهایی کـه یکهو دچار این بیماری مـیشـه و از روزهای وحشتناخت بیمارستان و کما، از روزهایی کـه سعی مـیکنـه با پاهای جدیدش کنار بیـاد و بهشون عادت کنـه، روزهایی کـه تصمـیم مـیگیره دنبال رویـاهاش بره و به ورزش اسنوبرد ادامـه بده، روزهایی کـه سخنران انگیزشی مـیشـه و تجربهی بازیگری، از تلاشش به منظور پارالمپیک و مسابقهی ِ با ستارگان...
نمـیتونم بگم چقدر تاثیرگذار و پر از انگیزه بود. بهترین کتاب اتوبیوگرافیای کـه خوندم و ایمـی الان برام یک قهرمانـه... یک قهرمان قوی و زیبا و بااراده. من عاشق ایمـی و اونـهمـه ارادهاش شدم.
خوشحالم کـه این کتاب با رعایت کپیرایت منتشر شده، ممنون از کولهپشتی جان 🌸
ویدئو قسمتی از مسابقه با ستارگان هست، کـه یک به منظور ادای احترام و تشکر ایمـی بـه پدرش بوده. پدری کـه حتی کلیـهاش رو بـه ش اهدا کرده. درون این ایمـی دائما درون حال سقوطه و دریک درون نقش پدرش مانند یک حامـی درون همـهی پرتگاهها مواظبشـه.
حتما و حتما بخونید.
امتیـازم: ۵ از ۵
#onmyowntwofeet by #amypurdy
Media Removed
اولش همـه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیـه بـه همدیگه است
با اولین گریـه بازی شروع مـیشـه
هی بزرگ مـی شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ کـه یـادمون مـیره
یـه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیـه بـه هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم مـی خندیم
گاهی بـه هم!
گاهی دوست مـیداریم وگاهی متنفر مـیشویم…
یک سال دیگه گذشت
یکی مـیگه یک سال دیگه بیـهوده گذشت
یکی مـیگه یک سال بزرگتر شدم
یکی مـیگه یک سال پیرتر شدم
یکی مـیگه یک سال دیگه تجربهب کردم
یکی مـیگه یک سال بـه مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مـهم نیست و هیچی نمـیگه.
يك سال ديگه گذشت و بايد صفحه سفيد ديگري كه پيش روم گذاشتنا پر كنم. خدا كند سال رو سفيد باشم و صفحهام را كم غلط تحويل بدهم. یک سال بزرگتر شدم … یکسالی کـه نمـی دونمواقعا تونستم « بزرگ » بشم یـا نـه ؟ … تونستم با مشکلات خودم کنار بیـام ؟ … تونستم همونی باشم کـه هستم ؟ … تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ … تونستمـی رو نرنجونم ؟ … تونستم دلی رو شاد کنم ؟ …
نمـی دونم … حتما فکر کنم … شاید اونجوری کـه مـی خواستم باشم نبودم….ولی یکسال بزرگتر شدم…اونم خیلی سریع……….. روز قشنگیـه!!!!!!!!
همـیشـه روز تولد آدم قشنگه
و وقتی همـه اونـهایی کـه دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک مـی گن، تازه مـی فهمـی چقدر زیـادن آدمـهایی کـه دوستت دارن
و این خودش روزت رو قشنگتر مـی کنـه
از شاگردای عزیزم ممنونم #❤
🚰 #حماقت با #خیـانت چه فرقی داره؟ وقتی هر کاری رو سپردم دست آدمای #غیرمتخصص وقتی #نظارت نداریم! وقتی حتی نتونستیم نیروهای زیر دستمونو راجع بـه یـه همچین معضل و مسأله ی مـهمـی توجیـه کنیم! انتظار داریم چی حل بشـه؟ . ️این تصویر یـه مُشتیـه نمونـه خروار! . ️مردم تو #جنوب و #سیستان دارن بخاطر بی ... 💧🚰
#حماقت با #خیـانت چه فرقی داره؟
وقتی هر کاری رو سپردم دست آدمای #غیرمتخصص
وقتی #نظارت نداریم!
وقتی حتی نتونستیم نیروهای زیر دستمونو راجع بـه یـه همچین معضل و مسأله ی مـهمـی توجیـه کنیم!
انتظار داریم چی حل بشـه؟
.
◾️این تصویر یـه مُشتیـه نمونـه خروار!
.
▪️مردم تو #جنوب و #سیستان دارن بخاطر بی آبی با #بیماری و #مرگ دستوپنجه نرم مـیکنن
اونم تو اون وضعیت آب و هوا...
اونوقت اینجا...
🚿
▪️جماعت!
خیلی از هموطناتون آرزوی داشتن #یـه_جرعه از این آبی رو دارن کـه شما دارید بی مـهابا و بی فکر مصرف مـیکنید!
بجای اینـهمـه #هشتگ و #کمپین بیـایم یکم آب و برق رو درست و به صرفه مصرف کنیم!
🚰
▪️ازخودمونشروع کنیم!
بچه ها!
اینـهمـه راجع بـه #ظلم و #ظلم_ستیزی حرف زدیم؛
هرجوری حساب کنید؛ شرعاً؛ اخلاقاً اگه درست مصرف نکنیم؛ ظلم کردیم!
.
🔻🔻🔻
درست مصرف منابع انرژی یجور #ظلم_ستیزی ـه!
#ایستائیسم
🔺🔺🔺
🔺🔺🔺
پ ن:
جدای از مسأله #آب ؛
تا حالا چندتا #موتوری فلک زده بخاطر حماقت و بیفکری این دوستان کـه خرجش یکم تنظیم اون آب پاش لامصبه مُردن یـا نقص عضو شدن؟!
خودم یکیش کـه دقیقاً بخاطر همـین داستان چندسال پیش با موتور خوردم زمـین و دستم از چندناحیـه شکست!
...
#بحران_آب #بی_آبی #آب
#صرفه_جویی #بی_کفایتی #مردم
#خوزستان #خرمشـهر #سیستان
Media Removed
......«تاناكورا» نام مجموعه شعر فرانو «حامد اشرف زارعي» هست كه انتشارات شاني آن را با افتخار تمام، تقديم دوستداران شعر بي نقاب، شعر بي دروغ ايران كرده است. صفحه بـه صفحه اين كتاب، سرشار از سوژه هاي بكر اجتماعي، دردهاي بي درمان و طنز شريف انسان مدارانـهاي هست كه بـه توبيخ بي شعوري، بي اخلاقي، ... ❤💖❤💖
......«تاناكورا» نام مجموعه شعر فرانو «حامد اشرف زارعي» هست كه انتشارات شاني آن را با افتخار تمام، تقديم دوستداران شعر بي نقاب، شعر بي دروغ ايران كرده است. صفحه بـه صفحه اين كتاب، سرشار از سوژه هاي بكر اجتماعي، دردهاي بي درمان و طنز شريف انسان مدارانـهاي هست كه بـه توبيخ بي شعوري، بي اخلاقي، ريا و نكبت و پليدي آمده است. بـه قول حامد، اشرف زارعي، شعرها را طوري چيده هست كه ناشر سود كند، ارشاد مجوز بدهد، خواننده راضي باشد، بـه كسي برنخورد، درخت پشيمان نشود، خستگي اره موتوري دربرود...
لطفاً چند شعر كوتاه از اشرف زارعي را بنوشيد: 🌺ريشـه يابي:
محيط زيست، جنگل، درخت، ريشـه، برگ، نـه! که تا تبر نيايد/ اين شعر/ قطع
نمي شود.
🌺گاز گرفتگي:
در زندگي من، زخم هايي هست/ كه اگر هدايت مي شد/ خودش را گاز نمي گرفت!
🌺واحد تجاري:
روي سنگ قبر من بنويسيد: بكشيد/ من هم از داخل مي نويسم: فشار دهيد/مرگ موقعيت تجاري خوبي دارد.
🌺سرزمين:
چشم هايم بـه چشم هاي مادرم شباهت دارد/دست هايم بـه دست هاي پدرم/ و سرم بـه پاهاي مرتضي آويني!
🌺انقراض:
دايناسورها منقرض شدند/ پاندا درون حال انقراض است/ و از من / همين يكي مانده است.
🌺جبر:
نـه، اصرار نكن/ گرگ نمي شوم ترجيح مي دهم بميرم.
🌺نان شب:
چند شعر، يك كتابخانـه، يك خط فكري/ و مقداري لوازم منزل بـه فروش
مي رسد.
🌺محك:
سرطان غير از درد/ هزينـه هم دارد/ و زندگي غير از هزينـه/ درد.
🌺پشم:
موجود عجيبي هستم/ دوتا گوش دارم/ دوتا چشم/ و يك زبان كه مو درآورده است.
🌺ديم:
كاشت، داشت، برداشت و رفت.
🌺قطب نما:
روي پل فرديس درون فكر فرو مي روم/ بـه آزادي فكر مي كنم بـه آزادي/ بـه خودم كه مي آيم/ بـه هشتگرد رسيده ام.
🌺🌺🌺
براي حامد عزيز كه نمايندگي فرانو درون كرج را دارد،خدمات بعد از فروش و صبر جزيل آرزومندم و اميدوارم ساكن شماره 80 ما درون دهه هاي نود و صد شگفتي آفرين باشد.
🌺🌺🌺
نوشته بالا بخشی از متن جناب اکبر اکسیر عزیزه کـه در روزنامـه اطلاعات چاپ شده...
نا گفته پیداست کتابی رو کـه من و اکبر اکسیر تایید و معرفیش کنیم، رو دست نداره و خوندنش از اوجب واجباته؛پس بشتابید😊
🌺🌺🌺
#تاناکورا
#حامد_اشرف_زارعی
#اکبر_اکسیر
@hamedashrafzarei
Media Removed
حتی بعد اینکه فاز گرفتم با یـه جک
تا بلند خندیدم سریع محکم دستمو گاز گرفتم
فهمـیدم کـه خوب بودن من بازتاب نداره
وجدان که تا آخره این داستان سرابه
فهمـیدم کبابی آثاره ثوابه
به محتاج فقط بگم کـه بازار خرابه
فهمـیدم گناه مـیتونـه یکی دوروزه عادی شـه
حتی معنوی ترینا تو یک لحظه مادی شـه
یـادگرفتم کـه تخریب کنم ، که تا یـه معروف دیدم بگم ولش کن شاخ مـیشـه
یـادگرفتم کـه از همـه دورم آتو جمع کنم تبدیل بـه اسلحه کنم
درد دلارو بشنومو وقت دعوا همون درد دلاشونو مسخره کنم
تو دل یک شـهر پر از فازهای منفی راه های مخفی
پُره خطر مارهای افعی
ایستادی تو چهار راه تردید ، درگیری
که سکوت کنم و مظلوم تر شم اجازه بدم همـه از روم رد شن
یـا بشم یـه نامرد کـه با طبیعت خودشو وقف داد با مرگ آدمـیت
نگو مسئله رو واکنش باز
خب مسلمـه هر کنشی واکنش داشت
رود بودم سد شدم
روز بودم شب شدم
خوب بودم رد شدم
و بد شدم
نسل بـه نسل خون بـه خون
این بین ما مـیچرخه اینو خوب بدون
ما مثل دومـینو بهم ضربه مـیزنیم
تو بـه من من بـه اون اون بـه اون
مگه خودم خیر دیدم
جواب خودمو خیر مـیدم
اونکه داشت مـیدید کـه دارم از بین مـیرم
پیک مـیزد بعد مزه مـیل مـیکرد
هی ایزد ، خودت شاهدمـی
حس مـیکنم دارم مـیرم تو یـه چاه عمـیق
قبول کن دفاع تو این مورد وارده
منم بد نبودم ولی خودت یـادته اونروزی رو کـه وایساده بودم تو صف کُپُن
دیدم یـارو پشت بنز خَف ِ کُپُل
نشسته بود یـه قول بیریخت کـه از سر که تا پاش فقط داشت پول مـیریخت
تو اون لحظه حس کردم کـه روز مردنمـه
دیدم اونکه کنارشـه دوست مـه
منو دید ولی من غریبه بودم
با همون مانتو کـه من خریده بودم
اینـهمـه تو عشق دادی اونم پاداشت
رفت با همونی کـه آویزون از باباشـه
یـه اعتصاب نـهار یـه اعتراض ینی بنز دمـه دره یـه پاپیونم بالاش
لفظ مـیاد کـه روش حساب کنن
مـیگه مـیخوام بـه اموال پدر اضاف کنم
خیلی خودساختس همون بنزم از باباش خرید از دم قسط ماهی هزار تومن
ولی ، من قرض کردم که تا برات خرج کردم
من کف خیـابونو برات فرش کردم
من واسه ی داشتن تو نذر کردم
من ، تورو یـه فرشته فرض کردم
من با تنـهایی ، تو با تنـهایی کـه تورو ولت مـیکنن تو اوج تنـهایی
تو اون شـهر پُر نقاب
تو با اون بخواب
من با قرص خواب
اگه بپرسم اون کیـه کـه باهاشی بهم مـیگی با لبخند بابا اونکه داداشیمـه
هه ، همون داداشیـا دوشیدنت
لباسو کندن و تورو پوشیدنت
گفتم تو خراب مـیشی اونو آباد مـیکنی
تو کـه عروس نمـیشی اونو داماد مـیکنی
ای.. تو کـه حرفات که تا این روز دروغه
یـه...
Media Removed
متاسفانـه اینـه یـاد گرفتم نخندم حتی بعد از اینکه فاز گرفتم با یـه جُک که تا بلند خندیدم سریع محکم دستمو گاز گرفتن فهمـیدم کـه خوب بودن من بازتاب نداره وجدان که تا آخر این داستان سرابه فهمـیدم کبابی آثار ثوابه بـه محتاج فقط بگم کـه بازار خرابه فهمـیدم گناه مـیتونـه یکی دو روزه عادی شـه حتی معنوی ترین ها تو یک ... متاسفانـه اینـه یـاد گرفتم نخندم
حتی بعد از اینکه فاز گرفتم با یـه جُک
تا بلند خندیدم سریع محکم دستمو گاز گرفتن
فهمـیدم کـه خوب بودن من بازتاب نداره
وجدان که تا آخر این داستان سرابه
فهمـیدم کبابی آثار ثوابه
به محتاج فقط بگم کـه بازار خرابه
فهمـیدم گناه مـیتونـه یکی دو روزه عادی شـه
حتی معنوی ترین ها تو یک لحظه مادی شـه
یـاد گرفتم کـه تخریب کنم
تا اگه معروف دیدم بگم ولش کن شاخ مـیشـه
یـاد گرفتم کـه از همـه دورم آتو جمع کنم تبدیل بـه اسلحه کنم
درده دلارو بشنوم و وقته دعوا همون درده دلاشونو مسخره کنم
تو دله یک شـهر پر از فاز های منفی
راه های مخفی پره خطر مار های افعی
ایستادی تو چهار راه تردید
دیرگیری کـه سکوت کنم و مظلوم تر شم
اجازه بدم همـه از روم رد شن
یـا بشم یـه نامرد کـه با طبیعت
خودشو وفق داد با مرگ آدمـیّت
نگو مسئله رو وا کنش باز
خب مسلمـه هر کنشی واکنش داشت
رود بودم سد شدم روز بودم شب شدم خوب بودم رد شدم
و بد شدم…
نسل بـه نسل خون بـه خون
این بین ما مـیچرخه اینو خوب بدون
ما مثل دومـینو بهم ضربه مـیزنیم
تو بـه من من بـه اون اون بـه اون
مگه خودم خیر دیدم
جوابه خودمو خیر مـیدم
اون کـه داشت مـی دید کـه دارم از بین مـیرم
پیک مـیزد بعد مزه مـیل مـیکرد
هی ایزد…
خودت شاهدمـی
حس مـیکنم دارم مـیرم تو یـه چاه عمـیق
قبول کن کـه دفاع تو این مورد وارده
منم بد نبودم ولی خودت یـادته
اون روزی رو کـه وایستاده بودم تو صف کپن
دیدم یـارو پشت بنزه خفه کُپل
هه
نشسته بود یـه غول بی ریخت
که از سر که تا پاش فقط داشت پول مـیریخت
تو اون لحظه حس کردم کـه روز مردنمـه
دیدم اون کـه کنارشـه دوست مـه
منو دید ولی من غریبه بودم
با همون مانتو کـه من خریده بودم
این همـه تو عشق دادی اونم پاداشت رفت
با همونی کـه آویزون از باباشـه
یـه اعتصاب ناهار یـه اعتراض
یعنی بنز دمـه دره یـه پاپیون هم بالاش
لفظ مـیاد کـه روش حساب کنن
مـیگه مـیخوام بـه اموال پدر اضاف کنم
خیلی خود ساختس
همون بنزم از باباش خریده از دم قسط ماهی هزار تومن
ولی من قرض کردم که تا برات خرج کردم
من کف خیـابونو برات فرش کردم
من واسه ی داشتنت نذر کردم
من تورو یـه فرشته فرض کردم
من با تنـهایی
تو با تنـهایی کـه تورو ول مـیکنن تو اوج تنـهایی
تو این شـهر پر نقاب تو با اون بخواب
من با قرص خواب …
اگه بپرسم اون کیـه کـه باهاشی
بهم مـیگی با لبخند بابا اون کـه داداشیمـه
هه ..
همون داداشیـا دوشیدنت
لباسو کندن و تورو پوشیدنت
گفتم تو خراب مـیشی اونو آباد مـیکنی
تو کـه عروس نمـیشی اونو داماد مـیکنی
ای تو کـه حرفات که تا اینروز دروغه
یـه تو زردی کـه حتی نیمروت دو روئه
گفتی بر مـیگرده بازم خامش مـیکنم
گفتی ببخشید ؛ حله خواهش مـیکنم
بعده شیش سال درای دل
Media Removed
تازه ليسانسم را گرفته بودم. داشتم خودم را آماده ميكردم كه از ليسانسه جوياي كار بـه فوق ليسانسه جوياي كار، سپس دكتراي جوياي كار و در نـهايت بـه مقام بيكار دم مرگِ جوياي قبر نائل شوم. بـه همين دليل بعضا ميشد قيمت قبرها را بيشتر از آگهيهاي استخدام چك ميكردم. که تا اينكه خيلي اتفاقي يكي از دوستانم براي گري مرا بـه دكتري معرفي كرد. ميگويم خيلي اتفاقي چون تصور من با اين صداي خشدار، صورت نچرال درون حد ٧ صبح شنبه و مانتوهاي گل گشاد درون هيبت يك منشي بـه فكر كردنش نميارزد چه برسد بـه خرج كردنش. آن هم مطب يك دكتر درون شمال شـهر درون يك برج.
روز مصاحبه دكتر بعد از ديدن من همينطور كه درون چشمانم نگاه ميكرد آرام پوشـه نازكي كه رو ميزش بود را برداشت و پوشـه كلفت پِلن بي را جلوي خودش گذاشت. با توجه بـه نگاه دكتر فهميدم آن پوشـه نازك مربوط بـه همان قسمت خانومي با ظاهر آراسته... درون آگهيها ميشد. همين طور بر اساس اتفاقاتي كه افتاد فكر كنم ترتيب مصاحبه پلن بي بدين صورت بود: «ظاهري قابل تحمل بـه علاوه مدرك ليسانس، آشنايي با نرمافزار آفيس، مسلط بـه زبان، انجام ترجمـه براي كتاب و نظافت مطب. سپس بـه متقاضي نگاه كنين اگر هنوز نشسته بود حقوق را اعلام كنيد، اگر باز هم نرفت اين بار ديگر شما سريعا اتاق را ترك كنيد. چون احتمالا او كسي هست كه چيزي براي از دست ندارد و براي رسيدن بـه كار حاضر هست از روي شما هم رد بشود.»
.
البته من نگذاشتم كار بـه آنجا بكشد. بعد از اعلام آمادگي درون زمينـه تايپ، ترجمـه و نظافت، شروع كردم درون ذهنم حقوق يك منشي_مترجم_كارگر بـه علاوه سختي كار را، آن هم درون همچين برجي، حساب كردن. هنوز حساب كتابم تمام نشده بود كه ديدم دكتر درون حالي كه دستانش ميلرزد، چشمانش را باريك كرده بـه من نگاه ميكند و ميگويد: با حقوق ماهی ٧٠٠ هزار تومان چطوري؟ اينجا بود كه ديگر لازم ديدم كه انصراف بدهم. خودم و دكتر را هم راحت كنم. نـه اينكه حقوقش بد باشد، نـه. فقط اينجوري بعد ٢٠ سال كار كردن هم پول اون قبري كه نشون كرده بودم درون نميومد. درون واقع عامل بيكاري من فقط توقع بالاي من بود. قطعا دكتر هم ترجيح ميداد يك پلن اِي خوش دست و باريك بـه جاي پوشـه مصاحبه با من داشته باشد.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇
Media Removed
جمعه مظلوم....
جمعه آرام ....
جمعه زیبا....
تو کـه سالهاست با وقار و نجیب، بارِ درد و دلتنگی و اندوهِ موجودی بـه نام "انسان"را،بی دلیل و گناه بـه دوش کشیدی.
و به منظور چیزی کـه مقصرش نبودی چه لعنت ها کـه نشنیدی،
به تو کـه در سکوت با چشم هایِ بغض آلود و سرخ غروب کردی و رد شدی و زیرگفتی اشکالی ندارد،بگذار سبک شود دردِ قلبهایِ بی تابشان
دست تکان دادی و رفتی،هر چندی ندید.
من به منظور تمام جمعه هایِ ساکت و زیبا و غمگینِ زندگی ام از تو ممنونم.مـهربــــــــان.
.
#آزاده_پیرای
.
پ.ن: من حس مبهم این عکه خودم گرفتمش رو خیلی دوست دارم.
.
جُمعه #زیبا #روز #ساکت #ممنونم #بی_گناه #غروب_جمعه_زیباست #عشق #زندگی #مرگ #حقیقت
#azadeh_piray #azadeh #friday #nice #sunset #quiet #love #life #dead #realy
Media Removed
. روزی 10 دقیقه و یک ربع از وقتمون هم کاش بخوایم به منظور خدا صرف کنیم ! خیلی توقع زیـادیـه؟؟؟ . . . 24 ساعت روز مـیشـه 24×60 دقیقه= 1440 دقیقه از این 1440 دقیقه کـه هر روز درون اختیـارت خدا قرار داده آیـا زیـاده 10 دقیقه یـا 15 دقیقه اش رو با خودش صرف کنیم ؟؟؟؟ . . . . و وای بر احوال مایی کـه تمام روزها و شب ها ... .
روزی 10 دقیقه و یک ربع از وقتمون هم کاش بخوایم به منظور خدا صرف کنیم !
خیلی توقع زیـادیـه؟؟؟
.
.
.
24 ساعت روز مـیشـه
24×60 دقیقه= 1440 دقیقه
از این 1440 دقیقه کـه هر روز درون اختیـارت خدا قرار داده
آیـا زیـاده 10 دقیقه یـا 15 دقیقه اش رو با خودش صرف کنیم ؟؟؟؟
.
.
.
.
و وای بر احوال مایی
که تمام روزها و شب ها و لحظات عمرمون رو سرگرمـیم بـه انواع بطالت ها
و به منظور خدا ده دقیقه و یـه ربع هم وقت نداریم
و بعد رومونم اونقدر زیـاده و گاها اونقدر وقیح مـیشیم کـه زورمون بـه هر کی تو دنیـا نرسید هوار و داد و بیداد و بی ادبی هاشم سر خدا مـیبریم !
کاش یک ذره منصف تر و انسان تر باشیم
.
.
.
خدایـا ببخش هممون رو
این استغفار از طرف همـه بنده های نادانته مثل خودم .....
کمک کن ببشتر بفهمـیم و درست تر عمل کنیم .
.
.
.
هر چه قدر غرق حماقت ها هم تو دنیـا هستی
حداقل این لطف رو بـه خودت
نمازت رو ترک نکن
اگر هم تونستی روزی چند کلمـه هم با خدا حرف بزن !!! راه دور نمـیره !!!! با همـه وقت صرف مـیکنی ! همـه ترکت مـیکنن !!! فقط ته اش تویی و خدا !!!!! با خدا رفاقت یـاد بگیریم
که خدا بهترین دوستت مـیشـه
اگر تو بخوای !!!
.
.
#خدا #نماز #عشق #دوست #دنیـا #اخرت #مرگ #عاشقانـه #حاج_آقا_دولابی_ره #ایران #ایرانی #آریـایی #خداوند #حدیث #احادیث #روایت #روایـات #الله #دوستم 😍👍👍👍👍 #الله ❤
.
.
.
خودم تقریبا هر روز گوش مـیکنم با اینکه ۷-۸ ماه مـیگذره از انتشارش💜🎶
.
دیوونـه کیـه؟
عاقل کیـه؟
جوونور کامل کیـه؟
واسطه نیـار بـه عزتت خمارم
حوصله هیچی رو ندارم
کفر نمـیگم سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم مـی شـه چیکارم
مـیچرخم و مـیچرخونم سیـارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم کـه دل دارم بستمش
راه دیدم نرفته بود رفتمش
ویروس کـه بود حالیش نبود هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود!
جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود!
تو رو بـه خدا بود؟
اون همـه افسانـه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره گم گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟
خیـابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟
.
.
#عمو_زنجیر_باف #محسن_چاوشی #ترانـه #حسین_پناهی #ترانـه_ویدیو #ترانـه_نوشت #taranenevesht #mohsenchavoshi #amoozanjirbaf
Media Removed
روزهای بعد از رفتنت ؛ شبیـه روزهای کودکیام بود انگار کـه رو مـیزیِ ترمـهی گوشـهی خانـهی مادربزرگ را کشیده باشم و همـهی عتیقهها را شکسته باشم و با دمپایی ابریِ سفیدش بیفتد دنبالم ؛ ازخرده عتیقهها فرار کنم از زیر دست درون بروم و آخرش کنج دیوار گیرم بیـاورد! رد دمپایی روی بدن لاغرم ... روزهای بعد از رفتنت ؛
شبیـه روزهای کودکیام بود
انگار کـه رو مـیزیِ ترمـهی گوشـهی خانـهی مادربزرگ را کشیده باشم و همـهی عتیقهها را شکسته باشم و با دمپایی ابریِ سفیدش بیفتد دنبالم ؛
ازخرده عتیقهها فرار کنم
از زیر دست درون بروم و آخرش کنج دیوار گیرم بیـاورد!
رد دمپایی روی بدن لاغرم جا بماند
رد دمپایی سفیدی روی دستهایم را سرخ کند و گریـه نکنم!
بخندم و بگویم : اصلاً هم دردم نیـامد!
روزهای بعد از رفتنت ؛ هر کجا پا مـیگذاشتم و از هر کجا رد مـیشدم
خاطرات عتیقهات روی سرم هوار مـیشدند و بغض کنح دیوار گیرم مـیآورد و گلویم را مـیفشرد و لبهایم را لرزان و کبود مـیکرد
شبیـه مادربزرگ مـیشدم وقتی خبر مرگ عمو را شنید
که دستهایش تنـها مانده بودند و کمرش خم ...
که خودش را بند کرد بـه دیوار کـه متلاشی نشود!
روزهای بعد از رفتنت ؛
صدای مغرورِ ابی بودم و درخت سربلندِ پر غرور!
به فکر خستگیها و زخمهای خودم نبودم و نگران خستگیهای پرندهها و تو ...
روزهای بعد از رفتنت ؛
از رد پاهای جا ماندهات سیلی مـیخوردم و دردم مـیآمد و هنوز تخس بودم و مـیگفتم : اصلاً هم درد نداشت!
هنوز ۵ ساله بودم و کنج دیوار جمع مـیشدم و خودم را تکان مـیدادم و دعا مـیکردم کـه دردم برود توی تن سحر کـه سرِ عروسکم را کنده و انداخته دور!
روزهای بعد از رفتنت ؛
جسور بودم و با اشک غریبه
خسته نبودم و جانم اضافه آمده بود
رفتنت را باور نکرده بودم و منتظر بودم برایم گل بخری و نامـهی آشتی بنویسی ...
روزهای بعد از رفتنت از روزهای باورِ رفتنت قشنگتر بودند!
روزهایی کـه باورم شد رفتهای
دوباره شبیـه مادربزرگ بودم
شبیـه مادربزرگی کـه جلوی چشمانش پدربزرگ را توی قبر گذاشتند!
مات ،
اشکی ،
ترسیده ،
ساکت ...
Media Removed
@seyedmohamadmousavi
.
بیتفاوت شدم بـه زندگیام😙😙😞
مثل یک «تیر ِ بیهدف» بودن
دارم از انتظار مـیمـیرم😭
همـهی عمر توی صف بودن😱
.
غار غار کلاغها بودم
زیر یک ژاکت زمستانی
طعم تلخ «خدا نگهدار» و
بوسهای سرد رشانی😖
.
نـه بـه خود فکر مـیکنم نـه بـه او
کـارد که تا اسـتخوان مـن رفته🔪
ظرف شامـی کـه بی تونزدم
ظرف شامـی کـه بی تو یک هفته...❗💘😥
.
هستیام زیر کفشهایی
هی لگد مـیشد و لگد مـیشد
به خودم هم دروغ مـیگفتم
حالم از هر چه بود بد مـیشد😭😭😭
.
گم شدم مثل تکهای از برف
لـبهی پشت بام مـتروکی
آخـرش اتـفاق... افـتـادم
[مرگ یک زن بـه طرز مشکوکی...]🔫👸 ■
دارم انگار مـیروم حتی
از خیـالات خویش هم کم کم
نگرانـم نکن عزیز دلـم
#من_خودم_را_به_زور_مـیفهمم...😭😭
.
گـیج چرخیـدم و فـرو دادم
دود یک شـهر ِ خستهی خفه را
آخـرش انتخاب مـیکردم
خواب راحت بـه جای فلسفه را
.
خواب دیدن چه چیز غمگینیست
خواستن با تمام شوق و عطش
بودن ِ بای بدون خودت😭
بودن ِ بای بدون خودش😭😖😩😫 ■
عاشقانـه بـه فووتهایی
پشت گوشی جواب مـیدادم
تا سحر گریـههای زیر پتو
به شبم قرص خواب مـیدادم💊😥😪
.
جبر مـیگفت کـه فرو بروم:
چکمـهای نا امـید درون گل باش!
برف یکریز و سرد مـیبارید
مادرم گریـه کرد: عاقل باش!😭
.
بادبادک فروش غمگینم!
هستیام را بـه باد دادم... باد...
کاری از عشق بر نمـیاید
مرگ ما را نجات خواهد داد
.
.
💑مخاطب: #آقای_سکوتم
همـه چی ،طوری پیش مـیره ک گند زده بشـه بـه همـههههه چی..😱😱😱😱😫😭😭
همـههه چی😭
❎کپی ممنووووووووووع❎
حتی با تگ⛔
Media Removed
انتخاب؛ درون هرصورت مسخرست! حس مـیکنی همـه ی وجودت کرخت شده و باید بالاخره یـه تصمـیمـی بگیری کـه یـه تصمـیمـی گرفته باشی، چون نـهایتا حتما انتخاب کنی، حتما بری، حتما ادامـه بدی. نمـیدونم از کجایِ قصه مـیتونم بگم شروع شدم ولی مـیدونم همـه ی تنم ازین قصه ی ناقص و به درد نخور درد مـیکنـه! نـه اینکه ناراضی باشم، نـه اینکه ... انتخاب؛
در هرصورت مسخرست! حس مـیکنی همـه ی وجودت کرخت شده و باید بالاخره یـه تصمـیمـی بگیری کـه یـه تصمـیمـی گرفته باشی، چون نـهایتا حتما انتخاب کنی، حتما بری، حتما ادامـه بدی.
نمـیدونم از کجایِ قصه مـیتونم بگم شروع شدم ولی مـیدونم همـه ی تنم ازین قصه ی ناقص و به درد نخور درد مـیکنـه! نـه اینکه ناراضی باشم، نـه اینکه درست انتخاب نکرده باشم؛ شاید ازاینکه صرفا یـه مدلِ از پیش تعیین شده ای رو انتخاب کردم و فکر کردم همـه چی فکر وُ کارِ خودم بوده و سرخوشانـه راضی بودم. شایدم هستم. نـه، هنوزم هستم! من هنوزم ازین مدلِ مسخره ی از پیش تعیین شده راضی ام، ولی یـه جاهایی مثل فاصله ی همـین دو چراغ بـه امکان های دیگه هم فکر مـیکنم! بـه یـه مدلِ دیگه تعریف شدن، بـه یـه مدل دیگه صبح رو شروع ، بـه یـه مدل دیگه ای انسان بودن! شاید بخاطر همـین هنوز ستاره ها جذابن برام، شاید بخاطر همـین هیچ وقت بـه رویـای بچه ای کـه در مورد آدم فضاییـا حرف بزنـه نخندیدم. راستش من یکم مـیترسم! من دارم یکم مـیترسم! من ترسیده بودم از اینکه همـه چی خطای ذهنیِ یـه نفر باشـه! مثلا خیلی چیزا هست کـه به ما هیچ ارتباط مستقیمـی نداره ولی زندگیمونو جابجا مـیکنـه! مثل یـه تصمـیم ساده ی زن و شوهری کـه صرفا مـیخوان یـه موجودِ ضعیف و مردنی و نفرت انگیز مثل خودشونو بـه دنیـایی اضافه کنن کـه بنظرشون مـیتونـه زیباتر بشـه! مثل مرگِ یـه ستاره صدهاا سال دورتر از تولدم! مثلِ ... چمـیدونم! ِ یـه آدم، صرفا یـه آدم. آدما بهم نیـاز دارن، اونا احمقن ولی مـیدونن کـه به هم نیـاز دارن، وقتی یکی بیشتر از این دیگه بـه هم نیـاز نداره یعنی یـه چیزی داره آروم آروم اما عمـیق پوست مـیندازه. اصلا چی داشتم مـیگفتم؟ ... آها انتخاب ؛ حتما بیشتر بهش فکر کنم! حتما بیشتر بـه این بیـهودگیِ مسخره فکر کنم! مثلا چه فرقی مـیکرد اگه من انتخاب مـیکردم این متنِ آشغال رو ننویسم؟...شاید همـه چی بـه انتخابای بعدی بستگی داره! شاید فقط یـه انتخاب بوده و همـه ی زندگی یـه روندِ معکوسه! بودن.
تمامِ تنم از این قصه ی معدرد مـیکنـه!
نِگاه.
Media Removed
لبخند مرا بس بود آغوش لهم مـیکرد آن بوسه مرا مـیکشتمنـهدمم مـیکرد آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود درون سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود هرغم خود را داشت هرسر کارش ماند من نشئه ی زخمـی کـه یک شـهر خمارش ماند یـا کُنج قفس یـا مرگ این بخت کبوتر هاست دنیـا پُل باریکی بین بد و بدترهاست ای بر پدرت دنیـا آن باغ ... لبخند مرا بس بود آغوش لهم مـیکرد
آن بوسه مرا مـیکشتمنـهدمم مـیکرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود
هرغم خود را داشت هرسر کارش ماند
من نشئه ی زخمـی کـه یک شـهر خمارش ماند
یـا کُنج قفس یـا مرگ این بخت کبوتر هاست
دنیـا پُل باریکی بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیـا آن باغ جوانم کو
دریـاچه ی آرامم کوه هیجانم کو
بر آینـه ی خانـه جای کف دستم نیست
آن پنجره ای را کـه با توپ شکستم نیست
پشتم بـه پدر گرم و دنیـا خود ِ مادر بود
تنـها خطر ممکن اطراف سماور بود
از معرکه ها دور و در مـهلکه ها ایمن
یک ذهن هزار آیـا از چیستی آبستن
یک هستی سردستی درون بود و عدم بودم
گور پدر دنیـا مشغول خودم بودم
هر طور دلم مـیخواست آینده جلو مـیرفت
هر شعبده ای دستش رو مـیشد و لو مـیرفت
صد مرتبه مـیکشتند یکبار نمـیمردم
حالم کـه بهم مـیریخت جز حرص نمـیخوردم
آینده ی خیلی دور ماضی بعیدی بود
پشت درون آرامش طوفان شدیدی بود
آن خاطره های خشک درون متن عطش مانده
آن نیمـه ی پُر رنگم درون کودکی اش مانده
اما منـه امروزی کابوس پُر از خواب است
تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است
نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را
با جهد چه جادویی بستند دهانم را
من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت
وقتی دو بغل مـهتاب از پیرهنش سر رفت
اندازه ی اندوهم اندازه ی دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش درون شعر مـیسر نیست
یک چشم پُر از اشک و چشم دگرم خون است
وضعیت امروزم آینده ی مجنون است
سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن
ای بغض پُر از عصیـان این بار صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی ست
عادت بـه خودم دارم افسردگی ام عادی ست
پس عشق بـه حرف آمد ساعت دهنش را بست
تقویم بـه دست خویش بند کفنش را بست
او مُرده ی کشتن بود ابزار فراهم کرد
هوای هزاران سیب قصد منـه آدم کرد
لبخند مرا بس بود آغوش لهم مـیکرد
آن بوسه ما مـیکشتمنـهدمم مـیکرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود
تنـها سر من بین این ولوله پایین است
با من همـه غمگینن که تا طالع من این است
در پیچ و خم گله یکبار تو را دیدم
بین دو خیـابان گُرگ هی چشم چرانیدم
محض دو قدم با تو از مدرسه درون رفتم
چشمت بـه عروسک بود که تا جیب پدر رفتم
این خاصیت عشق هست باید بلدت باشم
سخت هست ولی حتما در جذر و مدت باشم
هرچند کـه بی لنگر هرچند کـه بی فانوس
حکم آنچه تو فرمایی ای خانوم اقیـانوس
کشتی و گذر کردی دستان دعا پشتت
بر گود گلویم ماند جا پای هر انگشتت
از قافله جا ماندم که تا همقدمت باشم
تا درون طبق تقسیم راضی بـه کمت باشم
Tagesh kon ❤️
Media Removed
يه زماني ، سالهاي خيلي دور نگاهم بـه اماكن مذهبي يه جور ديگه بود. خيلي متفاوت با امروز. ولي خوب يا بد، سالهاست كه مقبره امامزاده فلان و حرم ِمطهرِ!امام بيسار، برام اون شكلي رو كه از بچگي ها داشتن نداره و اين تصور ذهنيم منقضي شده كه مثلا اگر توي يه مكان خاص دعا كنم، بـه گوش خدا رساتر شنيده ميشـه! چندوقتي ... يه زماني ، سالهاي خيلي دور نگاهم بـه اماكن مذهبي يه جور ديگه بود. خيلي متفاوت با امروز. ولي خوب يا بد، سالهاست كه مقبره امامزاده فلان و حرم ِمطهرِ!امام بيسار، برام اون شكلي رو كه از بچگي ها داشتن نداره و اين تصور ذهنيم منقضي شده كه مثلا اگر توي يه مكان خاص دعا كنم، بـه گوش خدا رساتر شنيده ميشـه!
چندوقتي بود كه بهم ميگفت دلم ميخواد برم امامزاده صالح.يادم نميامد خودم ،اخرين بار كي امامزاده صالح بودم درون صورتيكه هفته اي سه بار بخاطر كلاس پيلاتسم از تجريش رد ميشم.
بالاخره پريشب، قرارشد بريم .
با هم رفتيم تو و من يه گوشـه نشستم و اون رفت سمت ضريح.همينجوري نشسته بودم و خيره شده بودم بـه سقف و صداي مويه هاي يواش خانومي توي گوشم پيچيده بود و فقط كلمـهء"خدايا..." رو تشخيص ميدادم.
بـه هواي من، خيلي زود اومد كه بريم.
ايستادم و دوباره چشمم افتاد بـه سقف. انگار آدميزاد يه چيزاييشرطي شدند و من اينبار توي خيره شدنم بـه سقف ِآينـه اي ، پاهام چندلحظه اي قفل شد و توي دلم نجات ِ اونـها رو خواستم از خدا. كه برگردند.
يه وقتها ميدوني يه چيزهايي، يه خواسته هايي محاله. ولي دلت اون جمله كليشـه اي "هيچي محال نيست" رو ميخواد باور كنـه.
دلم غصه داره از حجم اينـهمـه تلخي ها. از اينـهمـه بهانـه هاي حاضر و آماده و به وفور واسه شكستن بغض هامون ...
شايد بـه قول مريم جان ِسميع زادگان ، اين هست حاصل ِ يك عمر مرگ برگفتن هاي ما ...
Media Removed
یک ماه از زلزله ی بزرگ سرپل ذهاب مـیگذره. زلزله ای کـه عده ای از عزیزان مون رو گرفت و خیلی ها رو بی خانمان کرد و حالا حالا ها دست بردار نیست و امشب هم یـه بار دیگه خودنمایی کرد. همـیشـه بـه خودم مـیگفتم سوار کشتی شدن توی دریـا استرس داره یـا هواپیما تو آسمون یـا حتی رفتن بـه اعماق زمـین مثلا معادن. کلا جاییکه پات رو زمـین ... یک ماه از زلزله ی بزرگ سرپل ذهاب مـیگذره. زلزله ای کـه عده ای از عزیزان مون رو گرفت و خیلی ها رو بی خانمان کرد و حالا حالا ها دست بردار نیست و امشب هم یـه بار دیگه خودنمایی کرد. همـیشـه بـه خودم مـیگفتم سوار کشتی شدن توی دریـا استرس داره یـا هواپیما تو آسمون یـا حتی رفتن بـه اعماق زمـین مثلا معادن. کلا جاییکه پات رو زمـین خدا نباشـه اما امان از روزی کـه روی زمـین هم آرامش نداشته باشی.
یـه ماهه کـه به هر طرف نگاه مـیکنم زلزله ی وحشتناک اون شب برام تداعی مـیشـه. فضای مجازی٬خونـه های خراب اقوام و فامـیل کـه بیشترشون ساکن سرپل ذهاب هستن٬لوستر خونـه یـا نرم افراز زلزله نگار روی گوشیم... اما درون کنار این همـه بدی یـه خوبی هایی هم داشت مثلا اینکه یـادگرفتیم
قدردان داشتههامون باشيم
به همدیگه عشق بورزیم
همـیشـه آمادۀ مرگ باشيم
تا هستیم زندگی رو زندگی کنيم.
عهای زیـادی از زلزله هست به منظور به اشتراک گذاشتن ولی من یـه صفحه ی سفید گذاشتم بـه این دلیل کـه امـیدوارم از این حادثه ی تلخ خاطره و تصویری توی ذهنم نمونـه.
ایران #سرپل_ذهاب #کرمانشاه #زلزله #
🧜🏻♂️🦀🦐🧜🏼♀️🧜🏽♂️🦀🦀 شاید براتون جالب باشـه کـه بدونید این ویدئو نـه مستند نشنال جیوگرافیـه نـه یـه کشور خارق العاده خارجی ؛ نـه سواحل هاوایی و نـه لاسپالماس اسپانیـا ؛ اینجا ایران خودمونـه - سواحل کیش این فیلم رو خودم گرفتم با یـه دوربین نـه چندان حرفه ای قبل از همـه چیز بگم کـه من نـه غواصم نـه فیلم بردار ... 🧜🏻♂️🐠🐡🐠🦀🐠🦐🐠🧜🏼♀️🧜🏽♂️🦀🐠🦀🐡🐠
شاید براتون جالب باشـه کـه بدونید این ویدئو نـه مستند نشنال جیوگرافیـه نـه یـه کشور خارق العاده خارجی ؛ نـه سواحل هاوایی و نـه لاسپالماس اسپانیـا ؛ اینجا ایران خودمونـه - سواحل کیش این فیلم رو خودم گرفتم با یـه دوربین نـه چندان حرفه ای قبل از همـه چیز بگم کـه من نـه غواصم نـه فیلم بردار اما به منظور خودم کـه تجربه شنا توی سواحل مدیترانـه رو داشتم و این صحنـه هارو اونجا زیر آب دیدم خیلی جالب بود و یـه بار دیگه بـه خودمثابت شد کـه ما اینجا همـه چی داریم اما افسوس . . .
پ.ن : موسیقی قطعه “مرگ شاید شیرین”از ساخته های خود من هستش کـه مـیتونید با لمس لینک بالای صفحه وارد مانال بشید و اونو دانلود کنید -دوستتون دارم ♥️ #مـهرزاد_خواجه_امـیری
Media Removed
تو یـه کوهی و من صخره
اصلا تو خوبی من بد
من اونم کـه دنیـا رو نمـی فهمـه
تو این دنیـایی کـه یکی پادشاهه و اون یکی
من واسه دلم زنده م
اونم خوشحاله از کاری کـه کرده
منم و یـه آسمون صاف شده سقف واسه خونـه هام
منم و یـه قلم و ورق و دستای پشت پرده
منم اون پسرک خام
پسر ناخلف بابام
واسم هم مـهم نیست امروز جمعه ست یـا سه شنبه
گور بابای غم
من مـی رسم بـه چیزی کـه لایقم
شاید توی زندگیم هم له شدم
ولی تموم مـیشـه با خنده
منم و صدای من
این صدامـه کـه مـی مونـه جای من
من کـه رفتنی ام و بعد رفتنم معلوم مـی شـه کی حقّه
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
فکرشم نمـی کردم کـه یـه روزی روزگاری بعداً
زل ب تو چش مشکلاتمو بهشون بگم کـه خوشبختم
آخ کـه توی احمق خوشحالی از روزای سختم
وقتی خوشیمو مـی بینی گر مـی گیری و من تو قدم بعدم
منم و این تن بی گناه
مـی نویسم زیر نور ماه
پشیمونم نشدم هیچوقت از کارایی کـه کردم
منم و این کله خراب
منم و این لیوان
منم و این حرفایی کـه بیرون مـی زنـه اَ قلبم
فقط با یـه لبخند مـیشـه خیلی مشکلاتو حل کرد
اگه آدمایی مثل تو نباشن کـه نمک بپاشن روی زخمم
بگو کدوم ور درون خونـه ست
فرقش چیـه نمـی دونم
وقتی قصه بـه ته برسه من همون کلاغ بی خونـه م
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
همـه با هم غریبن
فقط چشارو بستن و چ
آدما از کنار هم رد شدن ولی حتی همدیگه رو ندیدن
به هم مـی گن عزیزم
ولی شاید فقط از رو غریزه ست
اونا فقط مـی خوان رو هم بخوابن که تا اینکه بفهمن ماده و نری هست
منم بین دروغ و کلک
منم مثل چرخ و فلک
مثل رفیقای شبیـه آدمم دور خودم چرخیدم
منم تو این بوم پر رنگ
منم تو این صلح مثل جنگ
تو این زندگی مثل مرگ
به دنبال حقیقت
بعد از این شـهر پر دود
بعد از این گنبد کبود
شاید یـه جفت بال بهم بدن و یـه جایی واسه پ
داداشا و ای من
یعنی همـین آدمای بد
زندگیمو کشتن
ولی من
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
Media Removed
سلام
خودم اینستا ندارم اما شنیدم این عکسا دو گروه رو ناراحت کرده
اونایی کـه خبر از اوضاع امنیتی سوریـه ندارن
دوم اونایی کـه لباس رزم رو دلیل خودنمایی مـیدونن و شلوار کوتاه خودشون رو دلیل بر روشنفکری.. یکی دیگه هم گفتم بزارن کـه بیشتر جِزجِز کنن😜
@mojtabaramezani14
@heiatkarbala
#مرگ_بر_داعش
#حضرت_زینب
#شـهید
#سوریـه
#مـه_حرم
#حاج_مجتبی_رمضانی
#کربلایی_مجتبی_رمضانی
#مجتبی_رمضانی
#شـهید_گمنام
#گمنام_سلام
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم
#شـهید_سردار_حاج_علی_محمدی
#لبیک_یـا_زینب
#لبیک_یـا_حسین
#شـهید_گمنام_سلام
#لبیک_یـا_خامنـه_ای
#من_یـه_نوکر_در_به_درم
#خادم_الشـهدا
#ایران
#کرمان
#رفسنجان
#حسینیـه_نخل
#هیـات_کربلا
#iran
#kerman
#rafsanjan
#Mojtabaramezani
Media Removed
وقتی آدم تحت تاثیر یک اتفاق قرار مـیگیره، خوب یـا بد، دیگه اون آدم قبل نمـیشـه. اتفاقها ما رو تبدیل بـه آدمهای متفاوتی از قبل مـیکنند.
گاهی این اتفاق شبیـه طوفانـه. طوفانی کـه نمـیفهمـی یکدفعه از کجا سر و کلهاش پیدا مـیشـه و تو فقط مـیبینی همـه چیزت داره بههم پیچیده مـیشـه. روی هیچ چیز کنترل نداری. فقط باد تو رو مـیکوبونـه بـه اینطرف و اونطرف. زخمـی مـیشی و تمام تنت کرخت مـیشـه.
طوفان کـه تموم مـیشـه، کـه تموم شدن و شروع شدن خاصیت اتفاقهای این دنیـاست، تو مـیفهمـی کـه چیزی درونت تکون خورده. از همون ضربهها. چیزی مثل قبل نیست چون خاطرات جدید پیدا کردی. چون از این بـه بعد زندگیت، تحت تأثیر اون خاطراته. چه بخوای و چه نخوای اینجوریـه. همـینها هم تو رو تغییر مـیدن. مـیشی یـه آدمـی با زخمها و دانستههای تازه.
مـیگن ته مسیر زندگی نور مـیبینی. من مـیخوام این نور رو باور کنم. مـیخوام اعتقاد داشته باشم کـه بعد هر طوفان آرامشـه. مـیخوام خوب بفهمم کـه طوفان و سردرگمـی و زخمها بهم چیزهایی دادهاند کـه از قبل قویترم کرده.
من مـیخوام ادامـه بدم... .
.
پینوشت یک: این هفته همـهاش از دست بود. از بچههای #چارگون که تا خویشاوندی کـه زود رفت. ذهنم درگیر بود کـه با این حجم غم و غصه چه حتما کرد. این متن هم به منظور خودم بود و هم برایـانی کـه غمگینند.
پینوشت دو: عاز داخل آبانبار دخمـه زرتشتیـان #یزد هست که نوک کوه کنارش اجساد رفتگانشون رو مـیگذاشتند.
#زندگی #مرگ #نور #امـید #امـیدواری
Media Removed
*** . یـه کتابی بود کـه چند ماه پیش تمومش کردم.. اسمش رو درست بـه یـاد نمـیارم(من رو ببخشید) اما یـه قسمتش رو هنوز بـه خاطر دارم، یعنی خیلی دوست دارم یـه نفر درست وقتایی کـه حالم ازی یـا اتفاقی خرابِ اینو درِ گوشم برام بخونـه، اما هردفعه خودم بـه مغزم فشار مـیارم که تا دوباره و دوباره و دوباره بیـادش بیـارم ،که ... ***
.
یـه کتابی بود کـه چند ماه پیش تمومش کردم..
اسمش رو درست بـه یـاد نمـیارم(من رو ببخشید)
اما یـه قسمتش رو هنوز بـه خاطر دارم، یعنی خیلی دوست دارم یـه نفر درست وقتایی کـه حالم ازی یـا اتفاقی خرابِ اینو درِ گوشم برام بخونـه،
اما هردفعه خودم بـه مغزم فشار مـیارم که تا دوباره و دوباره و دوباره بیـادش بیـارم ،که درکش کنم، کـه بفهممش
اون متن این بود:
هنگامِ تولد درون گوشمان اذان مـیخوانند ولی بدونِ نمازی...
هنگامِ مرگ برایمان نماز مـیخوانند ،بی هیچ اذانی..
اذانِ هنگامِ تولد به منظور نمازیست کـه هنگام مرگ مـیخوانند...
مـیبینی ، چقدر کوتاهاست این زندگی...
به فاصلهی یک اذان که تا نماز..همـین...همـین و همـین😔💔
.
.
پ.ن: من بـه تنفس از اعماق وجود درون این مکان رو "شدیدا" لازمم...
به نمنمِ بارون...
به مـهِ غلیظِ جاده...
به کلبههای چوبی...
به بوی خاکِ خیس شده...
Media Removed
اين سوالو وقتيپنجره نشسته بودم ومحو ارتفاع وتاريكي زيرپام شده بودم از خودم پرسيدم؛
مغز جان جواب داد:
برا هركس يه شكليه
مثلا اگه توالان ازاينجا بپري پايين درون عرض سه ثانيه پخش زميني و نـهايتا که تا يه ربع بعدش بخاطرخونريزي مغزي
مرگ مياد سروقتت
يا مثل مادربزرگت كه تنـها درون عرض چند ثانيه بعد گفتن چيشد؟؟
تو بغلت از حال رفتش
يا اون ادمي كه توبهمن گير ميكنـه وچندساعت بعد يخ ميزنـه...
مرگ واسه هركي يه جوره
باغم،ترس،خنده،وحشت،بيماري و...
اما يه نوع مرگ هست كه بين يسري ادما يه شكله اينجوريه كه بـه دنبال يه اتفاق،
سر يه انتظار طولاني وبي سرانجام،
بعد ترك شدنشون توسط كسي كه دنياشون بوده يا همون لحظه اي كه دلشون رو شكستن،
اروم اروم مث اون ادمي كه وسط بهمن گير كرده شروع ميكنن بـه يخ زدن؛
البته نـه خودشونا احساسشون؛
بعد اون يخ زدگي و برف و بوران درست همونجا كه هيچي از احساسشون نمونده مرگ مياد سراغشون اما نميكشتشون اينجوريه كه اين ادما مرده متحركن،به نظرمن مرگ واسه اين دسته سالها طول ميكشـه احساسشون مرده و جسمشون زنده...
مغز جان ازم پرسيد:
حالا ميخواي چيكار كني؟؟؟
ميپري؟؟؟ جواب دادم:
ادمي كه احساسش ميونـه يه بهمن عظيم گير كرده لازم نيست بپره... #نرگس_نوشت
#n.p
#اسفند_نودوشش
Media Removed
___________________________
مرگ رو عاشقانـه دوست دارم ، از سرِ افسردگی و ناکامـی و غمگین بودن و اینطور موضوعات نمـیگم کـه خدا رو شکر از همـه چیز زندگیم از خانواده و دوست و فامـیل و همکار و ...راضیم و عاشقشونم 💙 و امـیدوارم کـه اونا هم راضی باشن ، اتفاقا پرم از رویـاهای عجیب و غریب و قریب 😉 ، ولی نمـیدونم شما هم اینطور هستین یـا نـه ؟ چی؟ اینکه حتی درون بهترین و خوشترین لحظات زندگی ( مثه فردا کـه تولدمـه😊) یـه حسی یـه چیزی از جنس غم انگار باهامون هست ، یـه حسی مثه بعدازظهرهای جمعه یـا بی حوصلگیـهای بی دلیل یـا یـه چیزی شبیـه درد دوری و غربت ، خلاصه نمـیدونم یـه همچین حس و حالایی رو منظورمـه ... از سال ۸۲ واسه من شروع شد و اینقدر ادامـه داره و اینقدر قویـه این حس مبهم کـه از یـه جایی بـه بعد ایدهء خواندن بدون زبان بـه ذهنم رسید از سال ۲۰۰۸ که تا ۲۰۱۱ با گروه "پرانا سون" تجربه ش کردم و این اواخر هم کـه در آلبوم #زمـین_مدرسهء_رنج و تک آهنگ #دیفن و آهنگهای بعدی بـه همـین منوال ... ما آدما خیلی راحت حرف مـیزنیم و مـی نویسیمو و مـیخونیم ولی حرفها و احساسات زیـادی داریم کـه تو هیچ کلمـه و جمله و شعری پبداشون نمـیکنیم فقط حس مـیکنیم کـه کلی حرف ناگفته داریم،... من تمام احساسات و حرفای نگفته م رو مـیخونم اونطور کـه دلم مـیخواد و خودم عمـیقا حسش مـیکنم ، مـیخوام بـه ترانـهء انتزاعی برسم و بگم : مـهم نیست من چی مـیگم !، مـهم اینـه کـه تو چی فکر مـیکنی... روزی انسان تک تک واژه ها رو ساخت و قرارداد کرد و زبانـهای مختلف بسته بـه جغرافیـا و فرهنگ هر قومـی شکل گرفت ولی مطمئنا همـه روزی تموم مـیشن همانطور کـه الان خیلی از واژه ها دیگه منسوخ شدند ولی آیـا ذهن بشر و اندیشـه و حسش تموم مـیشـه؟ بـه تدریج معمای حرفای منم کشف خواهد شد...مرگ رو دوست دارم چون روزی همـه ما و همـه واژه ها خواهند مرد همانطور کـه تا الان انسانـهای زیـادی مردند و زبانـها و واژه های زیـادی منسوخ شدند ، فقط اندیشـه و حس که تا ابد با ماست، مرگ عادلانـه ترین فرایندی هست برای همـه چیز تقسیم شده است...به مرور بیشتر ذهن و کالبد موسیقیم رو براتون جراحی خواهم کرد.... عمرتون مستدام و با عزت ... شب خوش
پ.ن : این کپشن مربوط بـه حدود ۸۰ هفتهء پیشـه ولی تو این مدت هیشکی نپرسیده تو چی مـیگی؟!! دقیقا شما چی مـیفهمـین از آهنگای من آخه؟! اگه مـیفهمـین خب بگید منم بدونم اگه نمـیفهمـیدش بگید من بفهمم! 😁 فعلا کـه ۴ ماهه تو اخذ مجوزش موندم چون نمـیفهمن منو 😔 دعا کنین حل شـه
Media Removed
📓 #شرمن_الکسی (Sherman Alexie)
📕 #نشر_نون
📚@klidar
کلبهکتابکلیدر/ #سعیده_تیموری:
شرمن الکسی، نویسنده، شاعر و فیلمساز آمریکایی هست. ما ایرانیها یـا بهتره بگم همـه دنیـا با کتاب معروفش « #خاطرات_صد درون صد واقعی یک سرخپوست پارهوقت مـیشناسیمش. البته آقای الکسی داستانها کوتاه و رمانهای درخشان دیگهای هم دارن. پشت جلد کتاب هم آمده "مجله #نیویورکر او را بهعنوان یکی از بیست نویسنده مستعد قرن بیست و یکم معرفی کرده است." «لازم نیست بگویی دوستت دارم» زندگینامـه خود نویسندهست. یـه کتاب عجیب. درست موقعی کـه مـیخندی بـه خاطرات نویسنده، همون لحظه شروع مـیکنـه از ظلمـی کـه به سرخپوستها شده مـیگه. یـه کتاب کـه گریـه و خنده با هم داره. تو طول خوندن کتاب بـه این فکر کردم چقدر خوبه امروزه این عقاید نژادپرستانـهی مزخرف حذف کـه نـه، حداقل خیلی کم شدن و به شدت گذشته نیست.
نکتهای از کتاب کـه برام خیلی جالب و جذاب بود صداقت شرمن الکسی توی نوشتن خاطرات زندگیش بود. با خودم فکر کردم اگه منم محبوبیت الان این نویسنده رو داشتم، موقع نوشتن خاطراتم بدون از همـه چی مـیگفتم؟ (البته نکتهای کـه هست ما ارشاد جان رو داریم زحمت رو مـیکشن و الکسیشون اینا ندارن!) نـه منظورم این نیست. مثلا آقای الکسی بدون واهمـهای نوشته کـه پدرش دائما مست یـا بهقول خودش سگمست بوده، یـا مادرش که تا لحظه مرگ دست از دروغ گفتن برنمـیداشته و... یکی از حقههای کتابها اینـه کـه تا یـه کتاب رو تموم مـیکنی، خوندن یـه کتاب دیگه مـیافته گردنت. دیگه جدا قصد خوندن «خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت» رو دارم. و از همـین تریبون بـه همـه اونهایی کـه به من پیشنـهاد مـیکردین بخونمش مـیگم کـه موفق شدین.
اون عکوچک روی جلد هم عکودکی جناب الکسی درون کنار مادرشـه. تو یکی از خاطراتش یکی از دوستهای شرمن بهش گفته بود کـه ش شبیـه «ژاژا گابور» مدل و بازیگر مجارستانیـه کـه البته عرو کـه مـیبینم، خیلی هم بیراه نگفته! 🔻 #چند_سطر_کتاب
معلم به منظور اینکه ما بچه سرخپوستها را بـه نظم بیـاورد، ما را هل مـیداد و نیشگون مـیگرفت. آنقدر درون گوشهایمان فریـاد مـیکشید که تا گوشهایمان زنگ مـیزد. راهبهای بازنشسته و سفیدپوستی موسرخ بود. ما را گناهکاران صدا مـیزد و دست از توهین و تحقیرمان برنمـیداشت.
بدتر از آن، ما را دست بـه جلوی کلاس ردیف مـیکرد و مجبورمان مـیکرد کـه در دستمان کتابی نگه داریم. به یـاد نمـی
Media Removed
بهش مـیگم چرا اظهار نظرهای بی محبت آدم ها بـه حیوانات اینقدر من رو عصبانی مـی کنـه؟ بهش مـیگم آدم ها خشم هایی دارند مدفون شده، زخم هایی کـه فراموش شده اند. بیشتر وقت ها خشم شون بـه سمت چیز دیگری است. چیزی کـه ربطی بـه اونـها نداره. داره پشت تلفن از مرگ گربه ای کوچولو توی خانواده مـیگه. بعد برام اظهار نظرهای ... بهش مـیگم چرا اظهار نظرهای بی محبت آدم ها بـه حیوانات اینقدر من رو عصبانی مـی کنـه؟ بهش مـیگم آدم ها خشم هایی دارند مدفون شده، زخم هایی کـه فراموش شده اند. بیشتر وقت ها خشم شون بـه سمت چیز دیگری است. چیزی کـه ربطی بـه اونـها نداره. داره پشت تلفن از مرگ گربه ای کوچولو توی خانواده مـیگه. بعد برام اظهار نظرهای اقوام رو مـیگه. از اینکه حس مـی کنمانی کـه دوستشون داشتم درون مورد مرگ یک حیوان که تا این حد صنعتی شده و سرشار از خشم و نادانی حرف مـی زنند، عصبانی مـیشم. با من موافقه. چند روز پیش یک مـهمان خانوادگی درون اولین دیـالوگ هاش بعد از ورود بـه خونـه مون مـیگه مراقب باشید از این گربه ها بیماری نگیرید. مـهمان سرماخورده هست و روزی کـه خونـه رو ترک مـی کنـه سرماخوردگیش رو بـه من و مجتبا داده. پشت گوشی بـه مـیگم چرا آدم ها نگران گرفتن بیماری از حیوانات هستند درون صورتیکه مدام از آدم های دیگه بیماری مـیگیرند و به آدم های دیگه بیماری شون رو منتقل مـی کنند؟ گوشی رو کـه مـی ذارم بـه مجتبا مـیگم این ضعف درونی منـه کـه جلوی حرف بی پایـه و اساس آدم های بدون اطلاعات خشمگین مـیشم. بعد تمام راه رو از این خشم حرف مـی زنیم. توی سرم دارم بـه خودم مـیگم تغییر بعدی این باشـه. هدفت رو بذار روی این. رنجیدن بخش طبیعی از زندگیـه. این رنجش اما حتما از جانب منبعی مرتبط باشـه. اگر از حرف های بی پایـه و اساس مـی رنجی و عصبانی مـیشی ضعف توست. تغییرش بده
.
من دایره ی ارتباطاتم رو انتخاب کردم. افرادی اندک کـه از دل و جان دوستشون دارم و برای نوع زیستن من احترام قائلند. بعد یک دایره ی بزرگ تر هست بیرون از این یکی. مخصوص اونـهایی کـه دوستشون دارم اما درون خیلی موارد احترامـی به منظور نوع زیستن هم قائل نیستیم. همدیگر رو آشکارا درون ذهن مون نقد مـی کنیم. حکم من به منظور خودم اینـه کـه رنجیدن از افرادی کـه در دایره ی اصلی هستند مجازه. رنجیدن از بقیـه اتلاف وقته .
#یلدانوشت
Media Removed
. متن خاکریز خاطرات ۹۴ ✍ دیواره ی قبر شـهید بعد از پانزده ماه فرو ریخت و ... #متن_خاطره قرار شد شـهیدی رو کنارِ قبرِ شـهید سید حمـید مـیرافضلی دفن کنیم. داشتم قبر مـیکندم کـه یک دفعه دیوارهی قبرِ سید حمـید فرو ریخت و رایحه ی بسیـار خوشی تمامِ فضا رو گرفت. حالم دست خودم نبود. از ِ ایجاد شده ، دست کردم ... .
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۴ ✍ دیواره ی قبر شـهید بعد از پانزده ماه فرو ریخت و ... #متن_خاطره
قرار شد شـهیدی رو کنارِ قبرِ شـهید سید حمـید مـیرافضلی دفن کنیم. داشتم قبر مـیکندم کـه یک دفعه دیوارهی قبرِ سید حمـید فرو ریخت و رایحه ی بسیـار خوشی تمامِ فضا رو گرفت. حالم دست خودم نبود. از ِ ایجاد شده ، دست کردم توی قبر. دستم خورد بـه پای سید. با اینکه پانزده ماه از شـهادت و دفنش مـی گذشت ، اما سالم بود و نرم. که تا زانوش رو دست کشیدم ، بدنش تازگی داشت. از توی داخل قبر رو دیدم، بدنِ شـهید سید حمـید مـیرافضلی کاملا سالم بود... 📌خاطرهای از زندگی سردار شـهید سید حمـید مـیرافضلی
📚منبع: کتاب سید پا ، صفحه 72 #تقوا #کرامت_شـهید #شـهیدمـیرافضلی #مرگ #شـهادت 🇮🇷کانال خاطرات کوتاه شـهدا:
@khakriz1
Media Removed
. اين خاطره رو امروز فيسبوك از ٣ سال قبل رو كرد. ٣٠ سال ديگه هم ازش بگذره لذتش رو فراموش نمي كنم. . . " پيش دانشگاهي بودم كه براي اولين بار چلچراغ رو دست يكي از بچه هاي كلاس ديدم .. جلد و گزارش اون روزش رو قشنگ يادمـه .. اون دوره، بنزهاي الگانس پليس و كفش و روسري ِ قرمز ها بحث روز بود و چلچراغ درباره ... .
اين خاطره رو امروز فيسبوك از ٣ سال قبل رو كرد.
٣٠ سال ديگه هم ازش بگذره لذتش رو فراموش نمي كنم.
.
.
" پيش دانشگاهي بودم كه براي اولين بار چلچراغ رو دست يكي از بچه هاي كلاس ديدم .. جلد و گزارش اون روزش رو قشنگ يادمـه .. اون دوره، بنزهاي الگانس پليس و كفش و روسري ِ قرمز ها بحث روز بود و چلچراغ درباره ش يه پرونده مفصل درآورده بود.
از مـهر هشتاد و سه رفاقت من ِ ١٨ ساله و چلچراغي كه شبيه هيچكس نبود شروع شد.. نزديك پنج سال حتي يك شماره رو از دست ندادم ..
روزهايي رو يادمـه كه مريض احوال، پياده از اين دكه بـه اون دكه مي رفتم که تا مجله ي جلد كاهي محبوبم رو پيدا كنم.. الان اكثر نويسنده هاي اون روزاي چلچراغ يه گوشـه دنيان.. و اونايي كه ايرانن مثل خواننده هاي قديم، بزرگ شدن و يه سمتي رفتن .. ولي نسلي از خاطره ها رو بـه جا گذاشتند.
.
از محرمانـه و سرگيجه که تا كودك فهيم و جشن چله ها.. بسم الله هاي نيلوفر و عشق و مرگ هاي شرمين. پرونده هاي بزرگمـهر شرف الدين و ساندويچ هاي بزرگِ حسين پور. پرونده هاي سروش و سفرنامـه هاي منصور.
ديني كه چلچراغ رو من و نسل ما داشت هيچوقت فراموش نميشـه.
و اين از غرايب روزگار بود كه درون آخرين روزهايي كه هنوز خواننده مجله بودم، همكار و رفيق آدمي شدم كه از اولين پايه هاي چلچراغ بود و وقتي رفت جاي خاليش هيچوقت پر نشد .. و بعدترش هم رفاقت با بقيه قديمي ها.
و حالا سال ها بعد از برخورد اول، ديدن تصوير خودم بـه عنوان عضوي از تيم راديو هفت روي جلد چلچراغ، مجله ي محبوب روزگار جووني، يه لذت خزنده رو زير پوستم پخش مي كنـه .. و حيرت از چرخ دنيا كه اينطور ميچرخه.
ممنونم .. براي همـه ي اون
"شنبه هاي خوب، شنبه هاي چلچراغ"
•
پ.ن: و باز حيرت از اين چرخ زمونـه كه اون موقع از آدم هايي نوشتم كه هر كدوم يه گوشـه دنيان و نميدونستم حالا بعد از سه سال، دو که تا از همين آدما كه اينجا دور هم وايساديم كوچ مي كنن که تا روياهاشون رو تو ينگه ي دنيا
بسازن! يا راديو هفتي كه توقيف شد و الان فقط يه خاطره ست.
Media Removed
سلام دوستان، باز هم احساس مـیکنم حتما از دنیـای مجازی فاصله بگیرم هر چقدر سعی کردم افکارم رو مثبت اندیش کنم نشد، آدم خودش رو مـیتونـه گول بزنـه ولی خدا رو نـه..... حتما بیشتر تفکر کنم حتما با شیطان درونم بجنگم حتما از امروز شروع کنم از الان، شاید فردا دیر باشد. حتما با توسل بـه ائمـه علیـهالسلام و یـاری جستن ... سلام دوستان، باز هم احساس مـیکنم حتما از دنیـای مجازی فاصله بگیرم هر چقدر سعی کردم افکارم رو مثبت اندیش کنم نشد، آدم خودش رو مـیتونـه گول بزنـه ولی خدا رو نـه..... حتما بیشتر تفکر کنم حتما با شیطان درونم بجنگم حتما از امروز شروع کنم از الان، شاید فردا دیر باشد. حتما با توسل بـه ائمـه علیـهالسلام و یـاری جستن از خداوند خودم رو بشناسم، خودم رو بشناسم که تا بتوانم بـه درجه خود سازی برسم، مرگ دور نیست حتما قبل از مرگم کارهای ناتمامم را بـه اتمام برسانم، امـید هست با دعای خیر شما عزیزان بـه رستگاری برسم و آرزو مـیکنم تک تک شما بزرگواران عاقبت بخیر شوید.. یـا حق خدا نگهدار همـه شما خوبان
Read moreMedia Removed
مردي ازدواج مجدد ميكنـه و وقتي زن متوجه ميشـه بـه روي خودش نمياره و خودش رو بـه بي اطلاعي ميزنـه. شرايط زندگي روز بـه روز بهتر ميشـه و ١٦ سال بـه خوبي و خوشي زندگي ميكنند. مرد ميميره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونـه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو بـه خانم بگن. زن هم خيلي عادي و بيخيال بهشون نگاه ... مردي ازدواج مجدد👰👴 ميكنـه و وقتي زن متوجه ميشـه بـه روي خودش نمياره و خودش رو بـه بي اطلاعي ميزنـه.
شرايط زندگي روز بـه روز بهتر ميشـه و ١٦ سال بـه خوبي و خوشي زندگي ميكنند. مرد ميميره و بعد از مراسم خانواده مرد تو خونـه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو بـه خانم بگن. زن هم خيلي عادي و بيخيال بهشون نگاه ميكنـه. بالاخره پدرشوهرش مياد ميگه م ميخوام موضوع مـهمي رو باهات درميون بگذارم فقط ازت خواهش ميكنم منطقي باش و شرايط رو از اين كه هست سخت تر نكن. زن ميپرسه ميخواي درمورد ازدواج دوم شوهرم صحبت كني؟ همـه با تعجب ميگن مگه تو ميدونستي؟ ميگه از همون ابتدا فهميدم ولي بـه روي خودم نياوردم چون اگه اون روز دعوا راه مينداختم ..... شبهامون رو تقسيم ميكرد خرجي خونـه رو تقسيم ميكرد که تا ازم ناراحت ميشد ميرفت پيش اون يكي من هم خودم رو بـه بي اطلاعي زدم و درنتيجه: هرشب كنارم بود از اين ميترسيد كه متوجه بشم خرجي خونـه بيشتر شد و مرتب برام هديه ميخريد هميشـه دنبال راضي كردنم بود و ميترسيد پيش من لو بره اصلاً بهترين سالهاي همونـهايي بود كه اون ازدواج مجدد كرده بود و من مثل ملكه زندگي ميكردم و شوهرم مثل مرگ ازم ميترسيد. از اين بهتر چي بخوام؟
ميگن شيطون كتاباشو جمع كرده رفته پيشش براي يك دوره آموزش فشرده ....😂😂
Media Removed
یک_ توقع و انتظارم رو از آدم ها حتی نزدیک ترین هام بـه حداقل و صفر برسونم.
دو_این رو یـادم باشـه از هر آدمـی امکان داره هر رفتار و حرفی ببینم و بشنوم،هیچ چیز بعید و غیر ممکن نیست.
سه_ قبل از اینکه درون موردی نظر بدم یـا درون مورد کارهاش جبهه گیری کنم،خودم رو یک لحظه بذارم جاش و سکوت کنم،فقط سکوت.
چهار_امـیدوار باشم و تلاشم رو بیشتر کنم با ایمان برم جلو.
پنج_هر شب به منظور همـه آدم های دنیـا دعا کنم.
شش_یـادم باشـه کـه مرگ هم مثل تولد حتماً اتفاق مـیفته یـه روز دیر یـا زود و براش آماده باشم همـیشـه،خوبی و محبت و عشقه کـه از من باقی مـی مونـه و بقیـه رفتنیـه.
هفت_ بودن بعضی ها با تمام تصوری کـه از صمـیمـیت بینمون داشتم اشتباهه تو زندگیم رهاشونکنم کـه برن،و جا به منظور اومدن آدمـهای درست تو زندگیم باز کنم.
هشت_ آرامش،آرامش،حتما بـه آرامش خودم کمک کنم،چون با آرامش آدم بـه خیلی چیزها مـی رسه.
نـه_ امسال رو عاشقانـه تر زندگی کنم،عاشق آدم ها،زندگی،خدا،طبیعت باشم.
ده_ قدر داشته هام رو بدونم و شکر گزار همـه شون باشم و یـادم بشـه یکی هست کـه همـیشـه هوام رو داره.
#آزاده_پیرای
_
_
#تحول #سال_نو #تغییر #تصمـیم #آرامش #زندگی
Media Removed
لطفا کامل بخوانید:بعضی وقتها از خودم مـیپرسم چی مـیگی تو ،هی آزادی ،عدالت، حق.اصلا حرفات تاثیر داره؟!با دست خالی و بدون حمایت انگار یـه مورچه داره بـه فیل لگد مـیزنـه،مردمو مـی بینم ،اطرافیـام ،اصلا این چیزایی کـه من برام انقدر مـهمـه بـه نظرشون بی اهمـیته یـا احتمالا براشون صلاح بر بی اهمـیت بودنشـه.اما خوب ... لطفا کامل بخوانید:بعضی وقتها از خودم مـیپرسم چی مـیگی تو ،هی آزادی ،عدالت، حق.اصلا حرفات تاثیر داره؟!با دست خالی و بدون حمایت انگار یـه مورچه داره بـه فیل لگد مـیزنـه،مردمو مـی بینم ،اطرافیـام ،اصلا این چیزایی کـه من برام انقدر مـهمـه بـه نظرشون بی اهمـیته یـا احتمالا براشون صلاح بر بی اهمـیت بودنشـه.اما خوب مگه مـیشـه، ما هممون انسانیم و مثلا از رنج همنوعمون ناراحت مـیشیم و در حد توان به منظور رفع رنج همنوعانمون تلاش مـی کنیم.آیـا غیر از اینـه؟ گاهی بـه خودم و حس عدالت خواهیم شک مـیکنم اما خیلی زود متوجه مـیشم اشتباه نمـیکنم،این جامعه ی منـه کـه اکثریت بی تفاوته،مثلا بـه شکل عامـیانـه مـیگن بابا چی مـیگه این پسره دلش خوشـه،کلش بو قرمـه سبزی مـیده ،ملت یـه لقمـه نونشون رو مـیخورن دنبال دردسر نیستند،اینا رحم ندارن مـیکشن ،زندان مـیکنن،یـا اوج مخالفتش تو فشار تحت حکومت آخوندی اینـه کـه مـیگه خدا لعنتشون کنـه زندگی برامون نذاشتن ،یـه بار تو اتوبوس یکی بغل دستم یـه همچین چیزی گفت امتحانی بـه حالت وحشت اندازی گفتم شما مشکلی داری؟سریع تغییر موضع داد گفت نـه بابا خدا رو شکر، مشکل واسه همـه هست.به خودم گفتم بیخیـال بابا ملت گرفتار ن خوب مـیترسن دیگه،اما قانع نشدم از چی؟مگه چه چیزی ترسناکتراز سکوت مقابل ظلم و خوار و تحقیر و استثماره یک اجتماع مـیتونـه باشـه، خوب این یعنی هر لحظه مرگ،یعنی نوع پوششت ،لقمـه نونت، نوع تفکرت و غیره بـه بودن و تعظیمت مقابل عده ای کـه در قدرتند وابستست و ترس تو این رو از تو بوجود آورده.ما زندگی مـیکنیم کـه به کمال برسیم و به درجات بالایی از معرفت و انسانیت برسیم، خوب یکی از این راه ها نترسیدن از عدالت خواهی مقابل ظالمـه و حمایت از دادخواهان.باید جامعه بـه جایی رسیده باشـه کـه این پتانسیل کمال فراهم شـه،خوب ترس باعث سلطه ی یک مشت غارتگره جانی مـیشـه و بعد داشتن ابتدایی ترین نیـازها ی انسانی مثل خوراک و پوشاک و مسکن و شرایط تاهل مـیشود آرزو،در نتیجه بـه خاطر ترس بـه جای کنار زدن غارتگر ،از ترس ،انسانیت و شرف بـه خاطر این نیـازها بـه زوال و فراموشی مـیرود، باورمندم درون چنین اجتماعی حتی ثروتمندان غیر مرتبط با حکومت حال خوشی ندارند.خدایـا بـه من و مردم سرزمـینم نیرویی عطا کن که تا غیر از غضب عدل تو از چیز دیگری نترسیم،آمـین. #خداپرستان #آزادی #ایران #عزت_نفس #عدالت #انسانیت #زندگی #همبستگی #تظاهرات_سراسری #اعتراضات_سراسری #اعتصابات_سراسری #قیـام_تا_آزادی #نافرمانی_مدنی #رفراندوم #rezapahlavi #ابراهیم_خسروی
Read moreMedia Removed
#مـیلک_شیک #گردویی #کاکائویی
موز ها رو از چندین ساعت قبل فریز مـیکنیم که تا کاملا سفت و سخت بشن.
بعد همـه مواد رو مـیریزیم توی پارچ مخلوط کن.
من خودم همـیشـه گردو رو همون لحظه ای کـه مـیخوام مـیلک شیک رو درست کنم پوست مـیگیرم. توی عهم کاملا مشخصه کـه گردوها رنگ روشنی دارند و تازه هستند. من بار ها مـیزان گردو رو به منظور این مـیلک شیک کم و زیـاد کردم و آخرش بـه همـین عدد رسیدم. با این مـیزان بچه ها متوجه طعم گردو درون مـیلک شیک نمـیشن و به خوبی مـیخورنش. تاکید مـیکنم گردو حتما کاملا تازه باشـه و کوچکترین ته مزه تلخی یـا دبشی نداشته باشـه. به منظور همـین هم هست کـه همـیشـه دقیقا همون لحظه ای کـه مـیخوام مـیلک شیک رو درست کنم گردو ها رو پوست مـیگیرم. از گردوی پوست گرفته شده آماده هم هرگز استفاده نمـیکنم. از نظر خودم این نکته خیلی مـهمـه. البته بچه های من موجودات بد ادایی هستن!
مخلوط کن رو روشن مـیکنیم که تا مـیلک شیک شکل بگیره.
این مـیزان به منظور دو یـا دیگه فوقش سه نفر مناسبه. ولی من همون دو نفر رو حساب مـیکنم چون لیـانا گاهی وقتها مـیگه "دوبایـه"! بلافاصله توی لیوان ریخته و سرو مـیکنیم. این مـیلک شیک ماندگاری نداره و باید درجا نوشیده بشـه.
من این بطری ها رو پارسال به منظور بچه ها خ. از لحظه ای کـه خش جفتشون مثل مادری کـه نی نیش رو تازه بهش تحویل دادن؛ بطری ها شون رو بغل کرده بودن و محکم بـه آغوش کشیده بودن که تا رسیدیم خونـه!
بعدشم با موفقیت یـه چند ماهی باهاش زندگی مـید تا... که تا اینکه دلشون رو زد! هیچی دیگه باز رفتم یـه چیز دیگه واسه گول زدنشون خریداری کردم!
در کل اگر بخوام مقایسه کنم... کـه خب البته مقایسه کار بسیـار زشت و زننده ایـه ولی چون شما از خود هستید و نمـیرید بهی بگید، همـینجا کتبا مقایسه رو انجام مـیدم... بعد اگر بخوام مقایسه کن؛ کـه دارم مـیکنم: لیـانا بچه حرف گوش کن تریـه.
هیچی دیگه همـین. گفتمش. خلاص.
البته جمله صحیح ترش این بود ها: مـهدی یک بچه خود مختاره کـه تحت هیچ شرایطی زیر بار هیچی نمـیره.
ولی شما همون جمله اولی رو مد نظر داشته باشید. چون جمله دومـی به منظور من خطر مرگ داره!
Media Removed
مـیدونی عزیزم، بیشتر ما اگه وجدان مون از هم متلاشی نشده باشـه موهای ریختهی زنی کـه داره شیمـی درمانی مـی شـه برامون احمقانـه نیست و به پوست پر از چین و چروکیده صورتی کـه از یـه آتیش سوری مـهیب نجات پیدا کرده نمـی خندیم.
اما وقتی زنی زیبا رو مـی بینیم کـه از نزدیک شدن هر مردی وحشت مـی کنـه و به انزوای خودش پناه مـی بره بـه نظرمون رفتارش غیر منطقی و احقمانـه مـی یـاد، مردی کـه با تحقیر و لذت جویی بـه زن ها نگاه مـی کنـه بـه نظرمون موجودی شیطان صفت مـییـاد، بهی از بی جهت از پلیس مـی ترسه مـی خندیم و یـا بـه مرد چاقی کـه جنون آسا بستنی مـی خوره با ترحم نگاه مـی کنیم. بیشتر ما بـه آسونی فراموش مـی کنیم کـه روح آدم ها هم مـی تونـه از انفجار یک گلوله توپ یـا آتش سوزی مـهیب نجات پیدا کرده باشـه.
در واقع عزیزم گاهی حسادت و ترس و خودخواهی آدم زیبایی کـه ظاهرا آروم و منطقی رو بـه رو مون نشسته دقیقا مثل پوست پر چین وچروکیده ای ست کـه جای یـه زخم عمـیق سوختگی رو پوشانده. عملا همون پوست چروکیده هست که مانع عفونت داخلی و مرگ اون آدم شده. پشت هر دروغ انفجاری بزرگ پنـهان شده، خیلی از خنده های خوخواهانـه شبیـه واکنش بدنی رنجور بـه داروهای قوی شیمـی درمانی ست و زنی کـه با ترس دستش رو از دستت کـه با محبت فشردی بیرون مـی کشـه فقط درحال پنـهان جای زشت بخیـههای عمـیق روی تنشـه.
گاهی حتما به آدم ها مثل شکارچی پیری نگاه کرد کـه پوستش زیر آفتاب دشت مثه چرم کهنـه چروک خورده اما همـه شکوه بی رحمانـه ی طبیعت رو توی خودش داره.
مـی دونی عزیزم، تعداد آدم هایی کـه توی جنگ هر دو پاشون رو از دست مـی دن خیلی زیـاد نیست و بیشتر آدمها زخم های شون رو پنـهان مـی کنن. شاید به منظور همـینـه کـه فراموش مـی کنیم بیشتر ما روح مون از دل آتش عبور کرده، فراموش مـی کنیم زندگی به منظور خیلی از آدم های یـه جور مـیدان جنگه و اگه حتا با وجود ترکش هایی درون بدن شون زنده مونده باشن، حتما به شون مدال شجاعت داد. راستش نوشتن همـین حافظ خوانی های خصوصی به منظور تو و داستان عجیبی کـه دارم برات تعریف مـی کنم یـه جورمدال شجاعته کـه سعی مـی کنم خودم بـه خودم تقدیم کنم.
برشي از كتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمـهر
در #رادیو_ایرانمـهر بـه صداي انديشيدن خود گوش كنيد
#شیراز
#ايران_ما
#ادبيات
#iran
#shotaward #takphotograph #instapersia #_ax_honari_ #ax_honari #akas_khoone #ir_ax #iran_pic_nab
Media Removed
حاصل شعله ی باروت روشن شدن من بود/رنجور مات و مبهوت توو اتاقی کـه خالی شده از نور/ پنجره دیده مـیشم از دور/کم جون منو بـه سوختن محکوم/ظلمت رحمِ مـیزبان من بود و دیدم هذیون هذیون هذیون/از حجوم غصه ها اشک ریختم و استوار شدم روی اشکای خودم/نور دادم بـه نقشای دورم ، مـیم و از ناله پُرم/من دلیل ... حاصل شعله ی باروت روشن شدن من بود/رنجور مات و مبهوت توو اتاقی کـه خالی شده از نور/ پنجره دیده مـیشم از دور/کم جون منو بـه سوختن محکوم/ظلمت رحمِ مـیزبان من بود و دیدم هذیون هذیون هذیون/از حجوم غصه ها اشک ریختم و استوار شدم روی اشکای خودم/نور دادم بـه نقشای دورم ، مـیم و از ناله پُرم/من دلیل ظهور سایـه های شَکم/رو دیوار نمو و ترک خورده ی این اتاق منحوس کهنـه مقدس/گوش بـه تصویر مـیکشم های یک بدن مؤنث/حرارت به منظور اطرافم نورو بـه ارمغان اورد/ولی سوزوند روح خودم رو/شعله رسید تووی دستام ، من ایستادم روی اشکام/ای تاریکی حالیت نیست/ولی من ظاهرت مـیکنم به منظور چند ساعتی/
دوباره بعد از من راحتی/شاهرگ من آب مـیشـه ذره ذره و فاش مـیشـه/راز درون من و مـیریزه تووی این پیـاله ی زیر پام/دشمن جون من مـیشـه باد/دقایقی زنده ام توو دنیـای مرده های متحرک/گشنـه سر سفره های متمدن/من از تبار ریشـه های فرو رفته تووی عمـیق ترین چاله های خاکم/من انگور درون انتظار شدن روی شاخه های درختای تاکم/لب های تو ، از فوت مـیونش/از هیچکدومشون نیست باکم/عاشق گرمای لذت بخش من شدین و از نور من غافل/ای پروانـه های هرزه/کی مـیفهمـید کـه با دور من چرخیدن/دلم شروع نمـیکنـه بـه لرزیدن/ای پروانـه های هرزه/حالم از بال های رنگارنگتون بـه هم مـیخوره/مـیسوزونمتون ، ای پروانـه های هرزه/مرگ من نزدیکه/بعد من توو این اتاق حتی درخشش الماس دروغه/از قول من بـه پارچه های پاره بگین رویـای دیدن خیـاط دروغه/من پا بـه کیک های تولد های
تظاهر گونـه ی جشن شما ندادم/تلخی رو انتخاب کردم/تصمـیم گرفتم قند نباشم/از درخت خشم آشوب چیدم/من روشناییم رو کابوس دیدم/شعله ور شد تمام وجودم/من با اشک های خودم خاموش مـیشم...
Media Removed
يادم نخواهد رفت سالهايي كه گذشت و ما چه زود جواني خود را بـه دست روزگاران سپرديم و خام از اينكه روزي رسد و ما بـه در جستجوي گذشته گرديم درون پيچ و خم جواني حرفهايي بـه خودم ميگفتم با خود ميگفتم كه بايد درون اول هر كاري، خودتو درون اولويت بگذار درون هر رابطه يا دوستي درون هر چيزي كه زندگي تو خواهد ساخت و چه كودكانـه ... يادم نخواهد رفت
سالهايي كه گذشت و ما چه زود جواني خود را بـه دست روزگاران سپرديم و خام از اينكه روزي رسد و ما بـه در جستجوي گذشته گرديم
در پيچ و خم جواني حرفهايي بـه خودم ميگفتم
با خود ميگفتم كه بايد درون اول هر كاري، خودتو درون اولويت بگذار
در هر رابطه يا دوستي
در هر چيزي كه زندگي تو خواهد ساخت
و چه كودكانـه قولهايي كه بـه خودم دادم رو فراموش كردم مثل كودكي كه قول داده بود شكلات نخورد...
و وقتي چشم گشودم ديدم يك آدم غريبه شدم
كسي كه فداكار شده كسي كه خودش را فراموش ميكند که تا ديگران خوشحال باشند
افسوس نخوردم
شاد بودم
و با اين افكارم زيستم
بار دوم كه چشم باز كردم اوضاع فرق داشت
اينبار ديگر شاد نبودم
يادم نخواهد رفت
و باز امشب بـه خودم گفتم که تا كجاي هستي خواهي رفت و اينگونـه زندگي خواهي كرد؟
باز گفتم
صبر ميكنم براي روزهاي خوب
تلاش ميكنم براي اميد هايم
تلاش ميكنم براي رفتن
اميد دارم بـه آينده
ولي
نيم نگاهي هم بـه خودم دارم
و اين بار اين نيم نگاهم گسترده خواهد شد
چون اينبار بزرگ شدم
چون اينبار قول خواهم داد
نـه كودكانـه
بلكه خالصانـه قول خواهم داد
تلاش كنم براي خودم و خودم را باور كنم و خودم رو دوست داشته باشم
اينبار فراموش نخواهم كرد بر من چه گذشت
اينبار فرق ميكند
فرق ميكند
روزگاري طرد شدن را مساوي مرگ ميدانستم
روزگاري "نـه" شنيدن را پذيرا نبودم
روزگاري تحمل دوري نداشتم
ولي...
خب وقتي كه بـه اين نقطه ميرسي خيلي نميدوني چيكار بايد كني
دوست نداري كه باور كني كه بايد با اين مسئله كنار بياي
ولي وقتي كه چند بار با اين اتفاق روبرو ميشي "عادت ميكني"
اونوقت ميفهمي كسي ارزش فكر كردن نداره
كسي ارزش اينو نداره شبهات رو با اون تقسيم كني
يه روزي ميرسه كه ميفهمي كه بايد بـه خودت ارزش بدي
و بـه اين جا ميرسي ميبيني
شبها همون شبهاس
تاريك و سرد با يه سكوتي عجيب
فرقي نداره كه ساعت چند باشـه
فرقي نداره كه چه چيزهايي تو قلبت باشـه
شب با سكوتش جادو ميكنـه
ميبره تورو بـه جايي كن ميخواد
فكر و خيالت رو مال خودش ميكنـه
چند وقت پيش بود
يه آدمي رو ميشناختم
وقتي كه از زندگي نا اُميد بودم
اونو شناختم
شبهامو دل نشين كرد
قلب بي تابمو آرام
فكرمو آزاد
يه روز كه همـه چي داشت خوب ميشد
رفت...
وقتي رفت
انگاري يه تيكه از وجودمو هم با خودش برد
منو برد بـه جايي كه نميدونستم كجاست
بعد اون باز شبها مثل هم بود
تاريك و سرد
و باز سكوت منو برد
به جايي كه نميخواستم...
و اين رفتن ها باعث شد تبديل شم بـه كسي كه الان هستم
اين رفتن ها باعث شد بي تفاوت شم نسبت بـه خيلي چيزا
اين بار شدم يك آدم جديد
اين بار شدم كسي كه ميخواستم...
Media Removed
#یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_یـازده هیچ وقت از مردنی ناراحت نشدم؛ اما وقتی بـه این فکر مـیکنم کـه دیگه قراره نبینمش، گوشـه چشمم مـیپپره. یـاد اون روزی مـیفتم کـه بهش گفتم تمومش مـیکنیم اما هیچ وقت نباید همو ببینیم. بردمش قبرستون، یک سنگ قبر بینام بهش نشون دادم و گفتم از این بـه بعد فکر ... #یـادداشتهایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد
#شماره_یـازده
هیچ وقت از مردنی ناراحت نشدم؛ اما وقتی بـه این فکر مـیکنم کـه دیگه قراره نبینمش، گوشـه چشمم مـیپپره. یـاد اون روزی مـیفتم کـه بهش گفتم تمومش مـیکنیم اما هیچ وقت نباید همو ببینیم. بردمش قبرستون، یک سنگ قبر بینام بهش نشون دادم و گفتم از این بـه بعد فکر کن مردم،هر وقت دلت برام تنگ شد بیـا اینجا و برای اون همـه سال جنگیدنمون فاتحه بخون. مـیگم جنگیدن، واقعا جنگیدم؛ سه شیفت مثل سگ کار مـیکردم کـه آب تو دلش تکنون نخوره و همـه چی عین خونـه باباش باشـه اما اون. این روزا هر وقت توو تنـهایی بـه بنبست مـیخورم بـه اون فکر مـیکنم.بعدش همـین چهاراه ولیعصر رو مـیگیرم بـه سمت انقلاب و انقدر تو تنـهایی قدم مـی کـه تو تنـهایی خودم گم مـیشم. نفسم بند مـیاد بـه چهاراه مـیرسم، مـیدونم اگه بـه هر سمتی برم بـه اندازه تمام سنگفرشهای ولیعصر ازش دور مـیشم. گلفروش سمت چپ رو نشون مـیده و من اشتباهی مـیپیچم راست که تا یـادم بره چند بار منو پیچوندی و دست تو دست پیچیدی تو ولیعصرو همون جا بود کـه حس کردم تمام ماشینها،ایستادن و بهم زل مـیزنن و دارن همـه اون روزایی رو کـه دست تو دست ولیعصر رو مـیرفتیم و نگاهمون مـی رو تلافی کنن. همش از خودم سوال مـیکنم چی شد کـه انقدر پیـاده باهات راه اومدم که تا راه بیفتی و یـادت بره تاتیتاتی ات تو تکتک خیـابونهای تهرون رو. حالم عجیب غریبه. سیگار درمـیارم. ده بار فندک لعنتی رو مـی اما روشن نمـیشـه کـه نمـیشـه. همـیشـه وقتی بـه یکی احتیـاج داری یـه بیلاخ مجلسی جلوت مـیگیره و این یعنی همـیشـه حتما برای کوچکترین چیزها بجنگی. از بچگی قفل بودم رو مورچهها، یکهو بـه خودم مـیومدم و مـیدیدم سه ساعته دارم بهشون نگه مـیکنم. از قصد هر گوشـه خونـه شیرنی مـیریختم کـه سر و کلشون پیدا بشـه. بعد زیر ذرهبین نگاهشون مـیکردم.همشون درست مثل تو بودن. هیچ احساسی نسبت بـه هم نداشتن. حتی یـه بوس ساده. یک روز کفری شدم. پیش خودم مـیگفتم کـه این همـه تلاش به منظور چی؟ شما کـه قرار نیست عاشق بشید بعد چرا مـیخوایید زنده بموندید. گالن نفت رو برداشتم ریختم تو لونشون وهمشون رو آتیش زدم. م چهار روز نذاشت از خونـه بیـام بیرون. اما ارزشش رو داشت. من بـه زندگی مسخره بدون عشق پایـان دادم. اما محاسباتم اشتباه بود. اونا همون زندگی رو دوست داشتن. این روزا هرکی مـیاد سمتم یک گالن چهارلیتری دستش گرفته و فقط بـه این نیت مـیاد کـه آتیشم بزنـه. هیچنمـیدونـه بعد از مرگ چه اتفاقی مـیفته اما من
مطمئنم همـه اون مورچه آدمهایی شدن کـه این روزا زندگم رو جهنم . م راست مـیگفت مکافات خونـه همـین دنیـاست. #شـهاب_دارابیـان
Media Removed
. من و نیما بالاخره ازدواج کردیم. امروز عروسیمان هست و من کنار جاده ایستادهام و نیما را مـیتوانم شیشـههای سوپرمارکت ببینم. دو شیشـه نوشابه توی دستش هست و دارد از فروشنده چیزی مـیپرسد. فروشنده از درون مغازه بیرون مـیآید و نگاهی بـه من مـیکند و با دستش انتهای جاده را نشان نیما مـیدهد. نیما نوشابهها ... .
من و نیما بالاخره ازدواج کردیم. امروز عروسیمان هست و من کنار جاده ایستادهام و نیما را مـیتوانم شیشـههای سوپرمارکت ببینم. دو شیشـه نوشابه توی دستش هست و دارد از فروشنده چیزی مـیپرسد. فروشنده از درون مغازه بیرون مـیآید و نگاهی بـه من مـیکند و با دستش انتهای جاده را نشان نیما مـیدهد. نیما نوشابهها را بالا مـیگیرد و به طرفم مـیآید. بعد از 10 سال نوشابه مـیچسبد. یعنی توی راه گفت بعد از اینهمـه سختی دلت مـیخواهد برایت چکار کنم و گفتم نوشابه بخر گازش را از دماغمان بدهیم بیرون. 10 سال زمان کمـی نیست به منظور اینکه خانوادهها را به منظور ازدواجمان راضی کنیم. هرچند خانواده من از خدایشان هم بود من عروس پولدارترین هتل دار کشور شوم اما فکر اینجایش را نمـید کـه بخواهیم به منظور ازدواجمان فرار کنیم و پولدارترین هتلدار کشور هم آغمان کند. بـه خاطر همـین، الان توسط دو که تا خانواده تحت پیگرد قانونی هستیم. خانواده نیما اعتقاد دارند من پسرشان را گول زدم و خانواده من هم اعتقاد دارند من راه را اشتباه رفتم و باید پدرش را گول مـیزدم اما خب متاسفانـه ما واقعا عاشق هم هستیم. نوشابه را داد دستم و یک ضرب خوردمش و گازش را توی دهانم نگه داشتم و از دماغم بیرون دادم. نیما نگاهم کرد و تور روی سرم را کشید و گفت: «به مرگ مادرم تور و شلوار جین بهم نمـیان» تورم را با دستم نگه داشتم. خودم را توی شیشـه سوپرمارکت نگاه کردم. مانتوی اداره با شلوار جین و تور روی سرم آنقدرها هم بد نبود. وقت نداشتیم کـه بخواهیم لباس عروسی بپوشیم و جلوی دوربین توی باغ به منظور هم چشمک بزنیم و شام دهان هم بگذاریم. وقتی بعد از 10 سال دو نفر بههم برسند تنـها کاری کـه مـیکنند این هست که بههم بگویند خسته نباشید و بروند هر کدام یک گوشـهای بگیرند بخوابند که تا خستگی این 10 سال از تنشان بیرون برود. کولهاش را انداخت روی دوشش و گفت: «20 کیلومتر جلوتره» بـه طرف نیما دویدم و گفتم: «روبهروی دریـاست؟» سرجایش ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «حالا هرجا. قیـافشو! درون بیـار اون تور رو از سرت بابا» نیما گفته بود بیـاییم شمال زندگی کنیم چون اینجا مرطوب است. دقیقا هم نمـیفهمم اصرارش بر اینهمـه نم و رطوبت چیست اما هربار فقط مـیگوید رطوبت به منظور زندگی خوب است. دستش را کنار جاده دراز کرد کـه نیسان آبی با بار ش جلوتر ایستاد. توی وانت نشسته بودیم و داشتم سرم صورت ی کـه خودش را چسبانده بود بـه شیشـه را نگاه مـیکردم کـه نیما پنجره را باز کرد و یکجوری باد را توی موهایش ول داد و به من نگاه کرد که
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇
Media Removed
دارم بـه این فکر مـیکنم کـه من چه زمانی و چجوری این دنیـا رو ترک مـیکنم! تو چه سن و سالی با همـه چیزایی کـه براشون تلاش کردم و بخاطرشون جنگیدم که تا به دستشون بیـارم وداع مـیکنم؟ راستش من از مرگ نمـیترسم چون اینو مـیدونم کـه هر تولدی یـه مرگ هم آخرش بـه همراه داره... همـه ی ما حتما این حقیقت رو باور کنیم کـه یروز رفتنی ... دارم بـه این فکر مـیکنم کـه من چه زمانی
و چجوری این دنیـا رو ترک مـیکنم!
تو چه سن و سالی با همـه چیزایی کـه براشون تلاش کردم و بخاطرشون جنگیدم که تا به دستشون بیـارم وداع مـیکنم؟
راستش من از مرگ نمـیترسم
چون اینو مـیدونم کـه هر تولدی
یـه مرگ هم آخرش بـه همراه داره...
همـه ی ما حتما این حقیقت رو باور کنیم که
یروز رفتنی هستیم
و منم این واقعیت زندگی رو قبول کردم
ولی ترس من از مردن نیست
از بعد خودمـه...
یعنی بعد من زندگی اطرافیـانم چی مـیشـه؟
خب اینم مـیدونم کـه یـه سریـا با شنیدن خبر مرگ من حتی ککشونم نمـیگزه،چه برسه بـه اینکه تاثیری بخواد رو زندگیشونم بزاره!
اما پدر و مادرم چی؟بعد من چی مـیشن؟
کسایی کـه دوسم دارن و بیشتر اوقاتشون
رو با من مـیگذرونن چی مـیشن؟
یعنی دوستای صمـیمـیم مـیتونن نبودنم رو
طاقت بیـارن؟
خب من خودم مـیگم آره...همشون مـیتونن
بالاخره مرگ حقه و خاکم کـه مـیدونید سرده!
پس نتیجه مـیگیرم بعد من زندگی به منظور همـه ادامـه داره و درجریـانـه...
اما خب یـه موضوعی این وسط هست
اونم اینـه کـه همـه ی آدما تو زندگیـاشون یکی رو داشتن کـه بعد از مرگشون دیگه زندگی ن!
با مرگ طرفشون،
اونا هم نامـه ی پایـان زندگیشون رو نوشتن و امضا !
مطمئن باشید کـه اون یکی
تو زندگی همـه ی ما هست کـه حالا
بهمون نزدیکه یـا دوره ،غریبست یـا آشنا
فرقی نداره ولی اون "یکی" هست...!
هی... یـکی جانِ زندگیِ من؟
کاش بدونم تو کی هستی که
با مرگِ من و بعدِ من
نابود مـیشی و به پایـان مـیرسی
تا الان کـه زندم و نفس مـیکشم
قَدرِ وجودِتـــو، تو زندگیم بـدونم...❤
#رمـیصا_رستگار
@romisa_rastegar
Media Removed
دَني راستش رو بخواي منم يكبار مثل تو سعي كردم خودمو بُكُشَم.درست بالاي همين پرتگاه ايستاده بودم و مثل تو تنـها يك قدم با مرگ فاصله داشتم،يادمـه دقيقا همينطوري مثل تو زل زده بودم بـه دريا.
اون روزم دريا مثل امروز خروشان و عميق بود...
با خودم فكر ميكردم اونقدر عميق هست كه بتونـه تمام حسرتا،گناها و اشتباهاتم،تموم دردها و شكست هام رو توي خودش غرق كنـه جوري كه انگار هيچوقت شخصي بـه اسم تلما تو اين جزيره زندگي نميكرد...
اما اون لحظه،درست همون لحظه
اتفاقي افتاد كه من هنوز زنده ام...
و اون اتفاق برخلاف تمام داستان ها و فيلم ها شخصي نبود كه بياد و دستم رو بگيره و من رو از لبه پرتگاه دور كنـه و نجاتم بده...
اون كسي كه منو نجات داد خودم بودم،اره خودم...
كسي از درون من فرياد زد بچه نشو!اين دريا هرچقدر هم كه عميق باشـه نميتونـه اشتباهاتت رو پاك كنـه،نميتونـه زخمت رو التيام ببخشـه،بعد از مرگ اين اشتباهات و زخم ها باقي ميمونن،تو ذهن مردم و تو خاطره اي كه ازت باقي ميمونـه...
نـه اين اقيانوس و نـه حتي اقيانوس هاي بزرگتر هيچكدوم نميتونن اشتباهاتت رو از بين ببرن بلكه فقط تويي كه با زندگي كردن و جنگيدن ميتوني جبرانشون كني.
و اين بي رحمانست كه خودت با دستاي خودت اين موقعيت رو از خودت بگيري..
به همين دليل يك قدم عقب اومدم و الان بارها خدارو بابت اون تصميم شكر ميكنم.
حالا ازت ميخوام تو هم يك قدم بـه سمت عقب برداري.تو اشتباهاتي داري كه بايد جبرانشون كني تو زخم هايي داري كه بايد درمانشون كني و از اونا مـهمتر تو آرزوهايي داري كه بايد بري و به دستشون بياري..
.
.
#نورا_مرغوب
@noora_marghoub .
.
🌼 متن درون كانال قرار گرفت. لينك كانال درون بيو صفحه 🌼
Media Removed
همـیشـه بـه اینجا احساس دین مـیکردم و خودمو درون قبالش و در قبالایی کـه باهام بـه اینجا مـیومدن مسئول مـیدونستم. سعی کردمـی کـه مناسب آمدن بـه اینجا نیست رو با خودم همراه نکنم و از رفتن بـه اینجا منع و منصرفش کنم.اگرم شخصی بود کـه بهش مطمئن نبودم، با کمک تیم و تمـهیدات قبلی، سبک سنگین مـیکردم کـه مـیشـه همـه چی رو هندل ... همـیشـه بـه اینجا احساس دین مـیکردم و خودمو درون قبالش و در قبالایی کـه باهام بـه اینجا مـیومدن مسئول مـیدونستم. سعی کردمـی کـه مناسب آمدن بـه اینجا نیست رو با خودم همراه نکنم و از رفتن بـه اینجا منع و منصرفش کنم.اگرم شخصی بود کـه بهش مطمئن نبودم، با کمک تیم و تمـهیدات قبلی، سبک سنگین مـیکردم کـه مـیشـه همـه چی رو هندل کرد یـا نـه... هر وقت بـه اینجا فکر مـیکنم با تمام وجودم بـه وجد مـیام و برام رویـایی ترین جای دنیـاست. اما اون روی سکه، کوچکترین اشتباه برابر مرگ هست. خیلی ها از دستم دلخور بودن کـه چرا منو با خودت نمـیبری! اما ترجیح مـیدادم دلخور بشن که تا اتفاقی بیوفته. بهم مـیگفتن اینجا تور برگزار کن توکه اینجا رو بهتر از همـه مـیشناسی! گفتم نـه ریسکش با بهترین شرایط بازم پنجاه پنجاه هست کـه اتفاقی نیوفته... و بلاخره افتاد اتفاقی کـه نباید مـی افتاد!! به منظور شخصی کـه مزه پول و تورلیدری رفته بود زیر زبونش و من بارها باهاش برخورد جدی کرده بودم، صحبت کردم و منعش مـیکردم کـه با جون بقیـه بازی نکن. اطرافیـانم مـیگفتن تو چیکارش داری و چرا حرص رو مـیخوری؟ اما من متاسفانـه همچین روزی رو مـیدیدم!... اتفاق غم انگیز و دردناکی کـه منجر بـه فوت پنج نفر شد!!!! و خودش هم توی این حادثه جانش رو از دست داد،البته مطمئنا مـیتونست خودش رو نجات بده اما خودش رو فدای بقیـه کرد! هرچقدرم کـه قوی باشی درون برابر قدرت آب ناتوانی. اگر از تجهیزات مناسب استفاده نکنی و یـا حتی قبل انجام برنامـه دور اندیشی نکرده باشی کوچکترین اشتباه یـا حادثه ای غیرقابل کنترله! ... اتفاقی افتاد کـه هم قابل پیشگیری بود و هم قابل پیش بینی!! باور کنید هرچیزی علم و دانش خودش رو مـیخواد. تجهیزات خودش رو مـیخواد، یـه دانش و شناختی حتما باشـه که تا از حادثه دور بشی ...
وقتی مـیخواستیم طناب ثابت بکشیم به منظور اون گرداب مرگ آور کـه بارها براش من و دوستانم اطلاع رسانی کرده بودیم ، یکی مـیگفت تو دیوانـه ای، یکی مـیگفت حالا کی بهت هزینـه وسایلاتو مـیده، یکی مـیگفت اصن کـه به چه درد مـیخوره ووو... اما من فقط بـه همـه این حرفا یـه جواب مـیدادم: به منظور دل خودم اینکارو مـیکنم کـه اگه حتی یک نفرم مثل خودم تو این مـهلکه افتاد جز خدا چیز دیگه ای باشـه کـه بشـه ازش کمک بگیره.
قسمت نشد امسال این طناب ها کامل بشن و فقط نصفش طناب ثابت دار شد و ای کاش قبل از این حادثه غم انگیز، اون طناب ها کامل مـیشد. مـیدونم همـین تیکه ناقص بـه اون تیم، که تا حد زیـادی کمک کرده.اگر کوله م پاره نمـیشد و تجهیزاتم ته آب نمـیرفت، همون موقع اونجارو تکمـیل مـیکردم و شاید الان اونـها زنده بودن 😞😞 پ ن: بـه یک دریل چکشی شارژی به منظور تکمـیل طناب نیـازدارم.
Media Removed
شاید عکسای از آسمون و بندر این شـهرو و گلای گوشـه خیـابون تکراری بشن، اما به منظور خود من هر روز تازگی دارن، یـادم مـیارن مکث کنم، آروم باشم و خدا رو شکر کنم. هفتهای کـه گذشت مثل شروع تمام هفتههای این سه ماهی کـه در بلاتکلیفی و بیخبری والت گذشت، با انگیزه شروع شد. تلاش به منظور کار حتی اگه روتین مشخصی نیست ... شاید عکسای از آسمون و بندر این شـهرو و گلای گوشـه خیـابون تکراری بشن، اما به منظور خود من هر روز تازگی دارن، یـادم مـیارن مکث کنم، آروم باشم و خدا رو شکر کنم.
هفتهای کـه گذشت مثل شروع تمام هفتههای این سه ماهی کـه در بلاتکلیفی و بیخبری والت گذشت، با انگیزه شروع شد. تلاش به منظور کار حتی اگه روتین مشخصی نیست و بهترین زمان هر روزم به منظور پیگیری ملالآور کارای اداری سپری مـیشـه... مثل بیشتر هفتههای این سه ماه، وسطای هفته و وسطای هر روز یـه خبر و اتفاقی پیش اومد کـه برنامـههام رو بهم بزنـه یـا بیانگیزهم کنـه. دوشنبه همـهی پیگیریهای کارای اداریم بازم بـه در بسته خورد و وقتی کارام تموم شده بود انقدر خسته بودم کـه نتونستم خیلی کار مفید کنم و به کتاب خوندن بسنده کردم. سهشنبه عموم فوت شدن و بقیـه هفته بـه ناراحتی، یـاداوری خاطرههای بچگی، و دست و پنجه نرم با ترس همـیشگیم از مرگ ناگهانی عزیزام سپری شد. یـه خانومـی رو اتفاقی دیدم کـه ازم کمک خواست و داستان خیلی غمانگیزی تعریف کرد از شرایط زندگی و بیماریش، و باز همـه چیز رو برام تو پرسپکتیو گذاشت. چهارشنبه اسباب کشی پنجمم توی این سه ماه، بـه خونـهی چهارمم تو این شـهر رو شروع کردم کـه خونـه مشکل داشت و نصفه برگشتم همـینجا. پنج شنبه دلتنگی روز عید غدیر به منظور مادربزرگ سیدم و خونـهشون؛ و علیرغم همـهی این داستانا حدود ۶ ساعت بیرون خونـه موندم کـه بتونم کارامو علیرغم اینکه پروسهی قرارداد بستنم با استادم بـه مشکل خورده، بخاطر تعهد حرفهای کـه بهش دارم بـه موقع تموم کنم. امروز هم از صبح دارم باقیموندهی وسایل رو جمع مـیکنم کـه از خونـهی رفیقی کـه بدون هیچ ادعایی مثل یـه عضو خانواده که تا شنید شرایطم تو خونـهی قبلی رو، خونـه و زندگیش رو گذاشت درون اختیـارم، برم. این هم آسمون قشنگ و گرفتهی امروزه از پنجرههای بزرگ خونـهی رفیق. قراره آخر هفته چند که تا از دوستا بعد از سه ماه برگردن اینجا و خوشحالم که بتونم چند روز رو بـه هیچ کدوم این داستانا فکر نکنم.
دیروز کـه مثل آخر هر ماه جوجهها رو مـیشمردم، داشتم فکر مـیکردم درسای این تابستون به منظور من این بود کـه کار و روتین نداشتن برام خیلی سخته، بلاتکلیفی و کنترل نداشتن روی شرایط زندگیم غیر قابل تحمله ولی مـیشـه با بعضی کارای کوچیک و پروژههای شخصی از زمان استفادهی بهینـه کرد، و در نـهایت، وقتی مـیدونم از زندگی چی مـیخوام، هر موقعیتی کـه مجبورم کنـه مثل داستان مصور شلسیلوراستاین از گوشـههام بخوام ب که تا تو یـه قالب از پیش تعیین شدهی نامناسب با خودم، جا بشم؛ موقعیتیـه کـه به احتمال زیـاد مناسب نیست و جای تامل داره.
Media Removed
. سه سال گذشت از اونروز وحشتناک؛ از اون اخبار باورناپذیر؛ از اون روزهای پر از غم، پر از ناباوری، پر از خشم؛ سه سال گذشت از حادثه منا به منظور من هیچوقت اون روزها، اخبارش، عکسها و فیلمـهایی کـه پخش مـیشد، از ذهنم پاک نشدن و نمـیشن. اون "حادثه" انقدر محکم روی ذهن و خاطره ام ثبت شده، و بارها خودم رو تو اون موقعیت ... .
سه سال گذشت از اونروز وحشتناک؛ از اون اخبار باورناپذیر؛ از اون روزهای پر از غم، پر از ناباوری، پر از خشم؛
سه سال گذشت از حادثه منا
برای من هیچوقت اون روزها، اخبارش، عکسها و فیلمـهایی کـه پخش مـیشد، از ذهنم پاک نشدن و نمـیشن. اون "حادثه" انقدر محکم روی ذهن و خاطره ام ثبت شده، و بارها خودم رو تو اون موقعیت فرض کردم و باورش برام سخت تر شد کـه حتی زمستون پارسال، وقتی درون عمق شادی از یکشبانـه روز برف تهران، از خونـه زدم بیرون، که تا نگاهم بـه بته های مدفون زیر برف افتاد، یـاد عکسهای شـهدای منا افتادم، یـاد اون غم. چشم هامو بستم و دوباره باز کردم و سعی کردم اون عجنازه های ملافه کشیده و به صف شده رو از ذهنم پاک کنم و صافی و لطافت برف رو ببینم. ولی نمـیشد؛ اون تصویر، اون جنایت، اون روزها تو ذهنم حک شده بود و باید حک بمونـه!
باید حک بمونـه که تا روزی کـه علاوه بر #مرگ_بر_آل_سعود و #مرگ_بر_آمریکا گفتن، انتقام همـه خونـهای بـه ناحق ریخته شده رو بگیریم.
.
🌸🌸 التماس دعا و عیدتون پیشاپیش مبارک 🌸🌸
.
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
Media Removed
من تقریبا هر شـهری کـه مـیرم بـه خودم خب اینجارو دوباره مـیام ولی یـه جوری هم شـهرو مـیگردم کـه اگه دیگه نیومدم حق مطلب ادا شده باشـه🙄🤗چون نمـیشـه بیشتر از ۱۰تا عگذاشت یـه سری هم استوری مـیکنم ولی خب پورتو حدود ۱۰۰۰ که تا عخیلی خوب پیش من دارهعایدی من از تمام سفرهاجدا از آدم ها، مکان ها، زمان ها و حال و احوالش. ... من تقریبا هر شـهری کـه مـیرم بـه خودم خب اینجارو دوباره مـیام ولی یـه جوری هم شـهرو مـیگردم کـه اگه دیگه نیومدم حق مطلب ادا شده باشـه🙄🤗😋چون نمـیشـه بیشتر از ۱۰تا عگذاشت یـه سری هم استوری مـیکنم ولی خب پورتو حدود ۱۰۰۰ که تا عخیلی خوب پیش من داره😂😍عایدی من از تمام سفرهاجدا از آدم ها، مکان ها، زمان ها و حال و احوالش. تجسمـی ست کـه در ذهنم حک مـیکنـه. کـه با مرورش عین تمام اون لحظه برام متصور مـیشـه. امروز حال و هوای پورتو رو داشتم.
عاول porto 🤗
عدوم نمای خیـابون " Rua Santa Catarina " تقریبا اصلیترین خیـابون شـهر کـه هاستل منم دقیقا وسطش بود. شروعش با یـه کلیسای بی نظیر بـه نام Church of Saint Ildefonso و بعد یـه کافه ی خیلی معروف بـه نام Majestic Café کـه بی نظیر بود و بعدش یـه کلیسای مدهوش کننده بـه نام Chapel of Souls . ( البته یـه نکته اینکه داخل کلیسا معمولی بود از نظر من! چون کلیساهای ایتالیـا رو دیدم ) ولی نمای بیرونیش رو تو عآخر هم مـیبینید. خاص بود!
عسوم تِرَم 😍 ما خودمون تو مـیلان دیدیم البته🤣ولی طراحی و تلفیقش با طرح کاشی دل هارو مـی برد. ( نکته ی دیگری درون مورد اینکه کاشی مال ایناس/ مال ماست/ یـا مال ترکیـه هم کلی خودش داستان داره )
عچهارم و پنجم کـه هیچی ، واسه خودم قدم مـیزدم. عششم نمایی کـه بخاطر اون رفتم پورتو🤣 مجموعه ش رو بعدا مـیبینید.
عهفتم کتابخونـه ی معروف Livraria Lello کـه داستانش و ربطش بـه هری پاتر رو گفته بودم. عهشتم و نـهم معروف هست بـه نمایی از شـهر پورتو کـه قبل از مرگ حتما دید!😏 برام سخته واقعا توضیحات نوشتن زیـاد🤣گوگل کـه دوست ماست و اینکه تو استوری بیشتر مـیگم چون حد و مرز نداره.🤗
در نـهایت مجدد پورتو رو خواهم رفت😍
Media Removed
شب ساعته ۲۳ بود البته توو رختخوابم، خلاصه ۱۱ بار اینور اونور شدم، همش بـه خاطراتم فکر کردم، هرچی دوره مـی کردم توو اوجه نارحتی خوشحال مـی شدم . سرم درد گرفته بود، هوا بخاطره اسپیلیت خنک، اما پیشونیم پُره عرق. همش لحافو جلو چشم مـی کشیدم که تا پیشونیمو خشک کنم . روزی کـه گذشتو خیلی کار کردم، به منظور آروم شدنمم ... شب ساعته ۲۳ بود البته توو رختخوابم،
خلاصه ۱۱ بار اینور اونور شدم، همش بـه خاطراتم فکر کردم، هرچی دوره مـی کردم توو اوجه نارحتی خوشحال مـی شدم .
سرم درد گرفته بود، هوا بخاطره اسپیلیت خنک، اما پیشونیم پُره عرق.
همش لحافو جلو چشم مـی کشیدم که تا پیشونیمو خشک کنم .
روزی کـه گذشتو خیلی کار کردم، به منظور آروم شدنمم کلی هم ورزش .
خلاصه بدنم خسته ی خسته بود فکرمم مثله ساعت کار مـی کرد، انگار معنیـه خستگیو نمـی فهمـید همش از این کوچه تو اون کوچه از این مورد بـه اون مورد درون حاله دوئیدن بود .
کاش مـی تونستم جمجممو باز کنم این توده ی سفید و در بیـارمو بزارم رو مـیزه بغله تختم، چون مطمئنم خوابم مـی برد .
هیچ اون یکیو نمـی فهمـه البته تو نقش همـه، خودت مـی شن .
هم از زندگی خستم،
هم از مرگ مـی ترسم .
چون با شنیده هام مرگ هم مثله زندگی ترسناکه !!!
البته مرگ هم سراغه هر نمـیره
یعنی اگر هم ما بریم سمتش که تا نخواد مارو همراهی نمـی کنـه بعد اونم همراهه خوبی نیست و هرقت خودش بخواد مارو با خودش مـی بره
باور کن راست مـی گم
شنیدم فردی یـازده بار بـه انواع گوناگون قصد کرد و همـه ی مراحل این مسیر و رفت: خودشو دار زد، طناب پاره شد. خودشو انداخت توو دریـا، از آب بیرون کشیدنش و غیره... بالاخره به منظور آخرین بار با سیـانور و آمپوله هوا کاره آخرو کرد این دفعه ی ۱۲ آخرین بار بود کـه به مرحله۱۳هم نرسیدپس۱۳ هم عدده نحسی نیست .
آره
سرنوشت کـه فرمان روای زندگیـه هممونـه و من هستم کـه سرنوشتمو تایین مـی کنم، چون حاکمم و فرمانروایـه زندگیمو خودم تائین مـی کنم .
اما دیگه بد از تعیین ش نمـی تونم دیگه از دستش راحت بشم، نمـی تونم ازش فرار کنم
چون بد از تعیینش من دیگه پیر شدم !!!سرنوشت پر زورتر از من مـی شـه.
هر روز قویتر از دیروز
فکر مـی کنم آزادم ولی جلو سرنوشتم نمـی تونم وایسم.انگار یـه قلاده انداخته گردنمو داره مـی کشـه، این ورو اون ور .
نـه مـی تونم داد ب، نـه مـی تونم بجنگم .
پس
زندگی خر هست .
آره، از چیزی نـه خوشم مـی آد ونـه بدم مـی آد. دیگه با مرده ها فرقی ندارم فقط تحرک دارم . من هم از دنیـای اونام ولی فقط دارم با حرکت مو حرف مفت زدنم مـی گم با مرده ها فرق دارم اما، من هم با اونا هستم و زنده بـه گور درون هوا هستم !!!
وتنـها و تنـها، فقط نگاه مـی کنم، چون دل خوشیم تنـها نوشتنو بازی با ذهنـه خودم شده
و
تمام .
امـیدوارم
اگر تودریـا داری غرق مـی شی
اگر نون نداری شیکمتو سیرکنی
معنیـه آرامشـه نفهمـیدی
داری تو باتلاق زندگی فورو مـی ری
حداقل یـه نفر، یـه حس، نمـی دونم، باشـه کـه به معنیـه واقعیـه همراهت باشـه
دستون دارم
علیرضا رحمانی🍂
Media Removed
صبح کـه پاشدم هر چی گشتم گوشیم نبود. نگران شدم چون همون شب قبلش داشتم رو تخت باهاش بازی مـیکردم. زیر بالش رو گشتم، زیر پتو،تخت، فرش... نبود کـه نبود.
گفتم شاید اون شوهر بددل بی شعور پارانوئیدم مـیخواسته تماسهام رو چک کنـه و گوشی رو با خودش، ولی خب آخه ازدواج هم نکرده بودم. یـه حسنی کـه گوشی نسبت بـه وسایل دیگه داره اینـه کـه مـیشـه بهش زنگ بزنی و پیداش کنی. از تلفن خونـه زنگ زدم.
اوپراتور گفت: «مشترک مورد نظر درون دسترس نمـیباشد». گفتم: مـیدونم باهوش! اگر درون دسترس بود کـه مزاحم شما نمـیشدم.
بیادب یـه فحشی بـه انگلیسی داد و سریع قطع کرد. دوباره زنگ زدم، این دفعه گفت: «مشترک مورد نظر درون شبکه موجود نمـیباشد». تسلیم نشدم و دوباره زنگ زدم، این بار عصبانی شد و گفت: «اصلا مـیدونی چیـه! مشترک مورد نظر مرده».
.
گفتم: زبونتو گاز بگیر بیتربیت، خودت مردی!
.
لحنش رو تغییر داد و گفت: نـه خانم، ببخشید من نباید اینطور با شما صحبت مـیکردم اما مـیدونید چیـه؟ نمـیدونم چطوری بگم، مشترک مورد نظر واقعا دیشب تو خواب مرده.
از خنده ولو شدم روی زمـین، آدامسم پرید تو گلوم. داشتم خفه مـیشدم. چند که تا سرفه زدم که تا بالاخره آدامس پرید بیرون. گفتم: «خیلی باحالی، داره ازت خوشم مـیاد».
.
گفت: «مـیدونم پذیرش مرگ عزیزان سخته، شما چه نسبتی باهاشون دارید؟»
.
اومدم بذارمش سر کار و بگم من خود مرحومش هستم کـه یـهو نگاهم افتاد روی تختم، جسد خودم رو دیدم کـه از تخت آویزون شده، با یـه آدامس کـه یـه کم اونورتر افتاده و گوشیام هم همونجا توی دستم.
دیگه مرگ رو پذیرفته بودم، آروم گفتم: «الهی بمـیرم براش، بس کـه غصه داشت تو اون دل کوچیکش، لابد تو خواب سکته کرده، نـه؟»
.
گفت: «نـه، تو خواب آدامس پریده تو گلوش و خفه شده. مادر بیچارهاش خیلی بهش گفت شبا با آدامس نخواب ولی کو گوش شنوا. تنبل خانم از جاش پا نمـیشد مسواک هم بزنـه» حالا رفتی خونـهاش رو ببین، شـه انگار دزد زده بـه خونـهاش! ظرفای سه هفتهاش نشسته مونده.
.
گفتم: «بس کـه طفلی افسرده بود، انگیزهای نداشت».
.
گفت: «بیخود، افسرده چی؟ شب که تا صبح داشت با اون پسره ذلیل مرده مـیکرد و دل مـیو قلوه مـیگرفتن. دیگه هر کی ندونـه من کـه مـیدونم. من تک تک کاراکترای پیـامکهاش رو سیو دارم. حالا درسته حرف زدن پشت سر مرده درست نیست و اونم دیگه دستش از دنیـا کوتاهه، ولی خب اینا رو برات مـیگم کـه انقدر ساده و زودباور نباشی و دلت واسه همـه نسوزه».
.
گفتم: «حالا الان چی مـیشـه؟»
.
گفت: «هیچی! الان شما حتما زنگ بزنی پدر و مادرش بیـان. راستی نگفتین چه نسبتی باهاش دارین؟»
.
گفتم: «من خود مرحومش هستم».
Media Removed
—- —- خیلی سرد و سنگین،نشست کنارم و گفت راستی،فهمـیدی چی شد؟ م پنج شنبه ی هفته ی پیش مرد! چنان ت خوردم کـه خودم از حالت خودم دستپاچه شدم. یـه لحظه فکر کردم حتما چه برخوردی م؟ ... خیلی آروم پرسیدم چرا؟؟؟ باز سرد و سنگین جواب داد: نمـی دونم،مریضی. تکونم از مرگ مادرش نبود،از نبودن ... —-
—-
خیلی سرد و سنگین،نشست کنارم و گفت راستی،فهمـیدی چی شد؟
م پنج شنبه ی هفته ی پیش مرد!
چنان ت خوردم کـه خودم از حالت خودم دستپاچه شدم.
یـه لحظه فکر کردم حتما چه برخوردی م؟ ... خیلی آروم پرسیدم چرا؟؟؟
باز سرد و سنگین جواب داد: نمـی دونم،مریضی.
تکونم از مرگ مادرش نبود،از نبودن عاطفه و خونسردی ای بود کـه از توی وجود ده ساله ی اون خیلی بیرون مـیزد.
این سردی و این حجم خالی از عاطفه جوری پوچم کرده از بعد از ظهر که تا حالا کـه مدام با خودم تکرار مـیکنم نـه! بهشت زیر پای همـه ی مادران نیست.
اصلا بهشتی نیست،وقتی زیبای من مـیتونـه مرگ مادرش رو با یـه جمله ی کوتاه خبری بگه و خیلی خونسرد موهای منو ببافه.
تمام یک ساعت روزه ی سکوت روز پنجم چله نشینیم بـه اون لحظه فکر کردم،به اون چشم ها،به سردی پشت پلگاه مات و بیتفاوتش.
از درون شکسته بود آیـا؟
غمگین شده بود اصلا؟
براش مـهم بوده یـا نـه!؟
احساس تنـهایی کرده بعدش؟
.
.
.
پ ن : درس پنجم : درس امروزم اندازه ی سردی و سنگینی این ماجرا،سنگینـه ولی بر خلاف کوتاه و تلگرافی بودن اون جمله،خیلی طولانی،خیلی عمـیق و خیلی پرعاطفه س.
وقتی نداریم به منظور خوب بودن،کنار هم بودن،عاشق بودن،مـهم بودن،برای هم بودن،خاطره ی خوب بودن،خاطره ی خوب ساختن،تجربه ی دوست داشتن،تجربه ی آغوش ...
عجله کنیم
تا دیر نشده عجله کنیم
که یـهو یـه جمله ی کوتاه و بی عاطفه یی نشیم.
خیلی بده،خییییلی بد.
.
.
.
🎨 از خودم
#پنجمـین_روز
#چله_نشینی
#مرگ
Media Removed
تو زندگی خیلی هامون ممکنـه شرایطی پیش بیـاد کـه از افتادن یک اتفاق هراس بیش از حد داشته باشیم
حالا اون اتفاق مـیتونـه مرگ باشـه
مـیتونـه جدایی باشـه
مـیتونـه از دست یـا حتی
شکست باشـه
کاری ندارم بـه ماهیت اتفاق
مـهم اون ترسه!
خیلی هامون کـه نـه
بهتره بگم هممون این حس رو تجربه کردیم و مـیکنیم هر لحظه بـه نوعی
و دست و پا مـیزنییم شبانـه روز
دقیقه بـه دقیقه
تو حس تلخو تعریف نشدنیـه ترس
نکنـه کـه بره
نکنـه نشـه
نکنـه کـه اونجوری ...نکنـه کـه فلان... نکنـه که....
مثلا خود من
یـه ترس خیلی بزرگ و عمـیق کـه بماند چی
چند سالی تو دلم خونـه کرده بود
اونقدر بزرگ شده بود توی قلبم که
یـادم رفته بود زندگی داره چطور مـیگذره
من دارم چطور رفتار مـیکنم
همـیشـه از خودم مـیپرسیدم اگر فلان روز برسه
من چطور مـیتونم محکم وایسم
من چطور مـیتونم کنار بیـام
من چطور مـیتونم قبول کنم
اگر فلان اتفاق بیـافته چطور تبدیل بشم
به یک انسان انگار نـه انگار...
اون روز رسید
اون ترس اومد درست رو بـه روم واستادو خندید
نگاش کردم بی رحم بود
خیلی نگاش کردم خشن بود درد داشت
دروغ چرا
گریم گرفت
ناتوان شدم
تنـهایی سلول بـه سلول بدنم رو پر کرد
ترسیدم
بازم ترسیدم
ایندفعه از (خودمـی ) کـه روبه روی ترسش وایساده...
وقتی بـه ترسم با دقت بیشتری نگاه کردم
وقتی بـه خودم کـه با اون ترس روبه رو شده خیره شدم
یـه درس بزرگی گرفتم
مواجه شدن با اون ترسی کـه شبانـه روزت رو پر کرده اونقدرها هم ترسناک نیست...😊
انگاری یـه کوله بار سنگین رو از دوشت بر مـیداری و آزاد مـیشی ...
شاید این آزادی تلخ باشـه
اما بیشتر شیرینـه...
سبک مـیشی
رها مـیشی
آزادی...
مال خود خودتی😍
اون موقع هست که خنده ات مـیگیره
این خنده رو مـیتونم تو این جمله تعریف کنم :
يه لبخند ميتونـه خيلى از حس ها رو پنـهون كنـه.
#ترس ، #اندوه، #قلب شكسته.
اما يه چيز رو خوب نشون ميده: #قدرت
و من امروز خیلی قدرتمندتر از دیروزم چون یکی از بزرگترین ترسهام رو پشت سرگذاشتم
چون بازم مـیخندم
.
از مواجه شدن با ترسهامون نترسیم
هیچی نمـیشـه کـه هیچ
ماییم کـه قدرتمندتریم
وترسها و عامل ترسهامون ضعیف تر و بی ارزش تر...
وسلام
پ.ن:
بازم تبریک مـیگم عید رو
تبریک مـیگم این عیدی قشنگی رو کـه غیور مردان ایرانی بهمون امروز
تبریک مـیگم بـه خودم و تویی کـه داری یـاد مـیگیری قوی تر باشی ❤
و اخ جون کـه فردا تعطیله هوووووووووووراااا😍😍😍
Media Removed
دوستان گلم ریسه پیـاز و سیر یکی از سنتهای قدیمـی بود کـه برای دوام بیشتر اینکا رو مـی 😗😗😗
اما امروز نمـیخواهم درون مورد ریسه چیزی بگویم مـیخواهم امروز سوالی را برایتان مطرح کنم کـه شاید به منظور همـه ما پیش آمده باشد ....
در جمعی بودیم کـه از دهه چهل که تا هفتاد دورش جمع بودیم .....هر کدام از این دهه ها مـیگفتن ما نسل سوخته این دنیـا هستیم 😔😔😔
دهه چهلی گفت زمانی کـه نوجوان بودیم وبامـید اینده زیبا و درخشان ...که انقلاب شد و جوانی ما کلا برباد رفت و در حسرت دانشگاه و دانشجو شدن موندیم ..نـه از اون دوران چیزی فهمـیدیم نـه از این دوران ..پس ما نسل سوخته ایم 😔😔 دهه پنجاه مـیگفت من نسل سوخته ام ..من درون زمان جنگ بزرگ شده ام ..شب و روزم را باترس از جنگ و مرگ گذرانده ام... وبا صدای آژیر قرمز زمانی کـه داشتم نوک مداد سیـاه سوسمار نشانم را مـیتراشیدم از ترس مرگ و گلوله خودم را مچاله مـی مبادا ....
دهه پنجاه مـیگوید من رنگ خیلی چیزها را ندید ه ام رنگ آستین کوتاه پوشیدن درون عطش تابستان ...رنگ مانتوهای کوتاه و جلو باز ...رنگ ویدیو ..نوار کاست ...
من با جنگ و ترس و کوپن وحجاب ووچادر و مقنعه و ریش بزرگ شده ام 😔😔
اما دهه شصت مـیگفت تمام اینـها را کـه گفته اید اندازه رنجها و مشکلات ما نمـیشود ....ما با تمام وجودمان ترس را تجربه کرده ایم ...حقارتها را تحمل کرده ایم ...فقر و بیکاری بزرگترین معضل یـه دهه شصتی هست ....وهنوز ادامـه دارد ...یـه دهه شصتی یـا بیکار هست و مجرد ...یـا اگر کار دارد از ترس هر لحظه اخراج شدن را با خود یدک مـیکشد ...دهه شصتی نیگوید عدالت را نمـیدانم چیست ....فقیر و غنی بودن را یدک کشیدیم .وهنوز درحسرتیم ...😔😔
واما دهه هفتاد برگشت گفت ..ما با کلی عقده و حسرت بزرگ شدیم ..درسته همـه چیز را دیدیم از و اینترنت و تبلت و گوشی و دانشگاه ....
درست هست درس خوانده اییم .دانشگاه رفته ایم ...اما الان کـه باید از زندگی لدت ببریم ..نـه پول داریم ..نـه کار داریم ...نـه مـیتوانیم خانـه ایی بخریم ..نـه ازدواج کنیم ..چون همـه اوار برسر ما خراب شده ..گرانی و گرانی و ظلم و ستم ...
اگر دهه چهل ..پنجاه ..وشصت نسل سوخته هستند ..پس ما دهه هفتادیـها نسل خاکستر شده ایم 😔😔😔
دوستان عزیز بنظر شما کدام دهه نسل سوخته هستیم ؟؟؟؟؟؟ _
متن و ع: @shahrzadd_m
_________
عکسها و تصاویرتون رو از #لاهیجان با هشتک ما اشتراک بگذارید یـا بـه دایرکت ما ارسال کنید و یـا با تلگرام با ما درون ارتباط باشید.
.
.
#MustSeeLahijan
✌😊✌
.
.
دوستانتون رو تگ کنید
____________
Media Removed
دوباره افتادم پايين. مثل مورچه اى كه از لبه لوستر پرت شد رو فرش. دوباره كف خيابونـهاى شيكاگو و گاز و و ترمز. مسافربازىِ الكى و واقعى. فرق اش رو هنوز نميدونم. فرقِ الكى و واقعى، فرق آدمـهاى اين مملكت رو با يك گونى كاغذ باطله ى مچاله شده. آدمـهايى بدون علت. آدمـهايى بدونِ پنجره. آدمـهايى كه جونشون بى امضاست ... دوباره افتادم پايين. مثل مورچه اى كه از لبه لوستر پرت شد رو فرش. دوباره كف خيابونـهاى شيكاگو و گاز و و ترمز. مسافربازىِ الكى و واقعى. فرق اش رو هنوز نميدونم. فرقِ الكى و واقعى، فرق آدمـهاى اين مملكت رو با يك گونى كاغذ باطله ى مچاله شده. آدمـهايى بدون علت. آدمـهايى بدونِ پنجره. آدمـهايى كه جونشون بى امضاست و پُر از پرانتزهاى تنـهايى. برعكس دهات كوليا، جايى كه آدمـهاش انقدر از زندگى لبريز اند كه واست تو كاسه ميريزن و با نون باگت ميزارن جلوت. اينجا ولى از اين خبرا نيست. اينجا نژاد برتريها آسمونِ مغزم رو با جمله هاى خالى شون (مادر قهوه ها هيچ حرفى ندارن. هيچى!) خاكسترى ميكنن. مگر اونايى كه مثل خودم مـهاجر باشن و رنگ هاشون رو بـه اين مملكتِ لعنتى نباختن هنوز. اين روزا تو ماشينِ مسافركشيم زندگى ميكنم. شب تنبونِ خواب پام ميكنم و رو صندلى عقب ولو ميشم. هر روز صبح گرماى آفتاب مياد تو ماشين و بيدارم ميكنـه. ميرمدرياچه. روى ماسه ها چرت ميرنم که تا ظهر. بعد مي بـه آب و ميرم جلو. كرال و قورباغه که تا كف ديده نميشـه. که تا از صداهاى شـهر كم شـه. ميرسم بـه شناور هاى نارنجى كه اونورترش محدوده ى قايق ها شروع ميشـه. شناور رو درون آغوش ميگيرم. مثل معشوقه ى ممنوع. ولش ميكنم و بر ميگردم و به شـهر نگاه ميكنم. شيكاگوى شير كاكائويى. شيكاگوى پر از برج و ابجو. پر از سكس و سكسكه. هر گوشـه خيابوناش پرِ خاطره كه وقتى از كنارشون رد ميشم، دلم ميلرزه و پام بين پدال گاز و ترمز گيج ميشـه. مگه ميشـه آدم از گذشته هاش انقدر دور بشـه؟ بعضى تجربه ها يك بار ميان سراغت. مثل تولد. مثل مرگ. مثل خاطراتى كه ديگه بهشون ربطى ندارى و توى غبارِ حافظه، فقط لحظه اى ميتونى تنفس اشون كنى و تا بخواى لمس كنى فرار ميكنن... بعد از مدتى غوطه ور بودن تو آب، از شناورِ نارنجى خداحافظى ميكنم و دست و پا زنان برميگردم ساحل. سوار ماشين ميشم و شروع بـه كار. از اول عصر که تا طلوع. شبها تحمل آدمـهاى اين شـهر تو شب واسم راحتتره. موقعى كه مست و نشئه اند. موقعى كه صندلىِ عقبتو لبِ هم اند. موقعى كه ميتونم با تقلاى كمترى فاصله ام رو از مدارِ دنياى يك بُعدى شون حفظ كنم. #مسافركشى
Read moreMedia Removed
طی شد این عمر تو دانی بـه چه سان؟
پوچ و بس تند چنان باد دمان
همـه تقصیر من هست این
و خودم مـی دانم
که نکردم فکری،
که تأمّل ننمودم روزی،
ساعتی یـا آنی
که چه سان مـیگذرد عمر گران؟
کودکی رفت بـه بازی، بفراغت، بـه نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیـات
همـه گفتند: کنون که تا بچه هست بگذارید بخندد شادان
که بعد از این دگرش فرصت خندیدن نیست،
بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ کـه پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟
نتوان فارغ و وارسته ز غم همـه شادی دیدن؟
همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن؟
سر هر بام کـه شد خوابیدن؟
من نپرسیدم هیچ کـه پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟
هیچ نیز نگفت: زندگی چیست، چرا مـی آییم؟
بعد از چند صباح بـه چه سان حتما رفت؟
به کجا حتما رفت؟
با کدامـین توشـه بـه سفر حتما رفت؟
من نپرسیدم هیچ، هیچنیز بـه من هیچ نگفت
نوجوانی سپری گشت بـه بازی، بـه فراغت، بـه نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیـات
بعد از آن باز نفهمـیدم من، کـه چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همـه کـه جوانست هنوز،
بگذارید جوانی د،
بهره از عمر بَرَد کامروایی د
بگذارید کـه خوش باشد و مست،
بعد از این باز ورا عمری هست
یک نفر بانگ بر آورد کـه او از هم اکنون حتما فکر آینده کند
دیگری آوا داد: کـه چو فردا بشود فکر فردا د
سومـی گفت: همانگونـه کـه دیروزش رفت،
بگذرد امروزش، همچنین فردایش
با همـه این احوال
من نپرسیدم هیچ کـه چه سان دی بگذشت؟
آن همـه قدرت و نیروی عظیم بـه چه ره مصرف گشت؟
ادامـه درون پست قبل
عاقا ینی من مرگ موزیکال سه تفنگدار دابل اسم اصن کیو و هیون و جونگی اینجا جیگر شدن, مخصوصا شوور خودم کـه از همـه عخخشترهولی دلم خنک شد شوورم تفنگ و گرفت سمت اون ه متنفرم ازش,داشت مخ جونگی رو مـیزد.آخرش خیلی بد تموم شد,همـه مردن بجز کیو و اون دخمله,خو عاقا چوورا فقط این دوتا موندن؟واسه چی رو ... عاقا ینی من مرگ موزیکال سه تفنگدار دابل اسم🎶🔫🎵 😍 اصن کیو و هیون و جونگی اینجا جیگر شدن, مخصوصا شوور خودم کـه از همـه عخخشتره😂💝ولی دلم خنک شد شوورم تفنگ و گرفت سمت اون ه 😒متنفرم ازش,داشت مخ جونگی رو مـیزد.😠آخرش خیلی بد تموم شد,همـه مردن بجز کیو و اون دخمله,خو عاقا چوورا فقط این دوتا موندن؟😡واسه چی رو مخ من راه مـیرین؟ شوورمو چرا تنـها گذاشتین با اون...؟؟!😠خوشتون مـیاد یکی با شوور خودتون همـینکارو ه؟!من فقط این رو پیدا کنم جرش مـیدم,هم اونو همـی کـه فکر ساختن این موزیکال بـه سرش زد 👎😠🔫😡 ss501-fatemeh-kkj
Read more
Media Removed
. من انتخابِ خودم بود اگه کنارم بودی کـه خنده تلخ ادامـه دارم بودی کـه بودنش آرامشـه، نبودش مرگی کـه آخرِ هر بیتِ شاهکارم بود . من انتخاب خودم بود، راز من باشی کـه این قراره مـیون تو و خودم باشـه تویی کـه از همـه دنیـا یـه لحظه لبخندش مـی تونـه هدیـه روزِ تولدم باشـه .ی کـه ساده نیومد،ی كه ساده نبود نشست ... .
من انتخابِ خودم بود اگه کنارم بود
کسی کـه خنده تلخ ادامـه دارم بود
کسی کـه بودنش آرامشـه، نبودش مرگ
کسی کـه آخرِ هر بیتِ شاهکارم بود
.
من انتخاب خودم بود، راز من باشی
که این قراره مـیون تو و خودم باشـه
تویی کـه از همـه دنیـا یـه لحظه لبخندش
مـی تونـه هدیـه روزِ تولدم باشـه
.
کسی کـه ساده نیومد،ی كه ساده نبود
نشست پای عذابم! برید! اما موند
تویی کـه مثل خودم بود شکل تنـهاییش
تویی کـه اينـهمـه زیبا رسید، زیبا موند...
.
#احمداميرخليلى
.
[دیروز، سه روز مـیشد کـه وسط درختا بودیم و هوای بارونی و اکسیژن خالص و آرامش محض! یـهو بیست و نـه سالگی رسید. درون نزد! خبر نداد! همـینجوری سرشو انداخت پایین و اومد نشست رو موهای سفیدم. دوستان جنگلی سنگ تموم گذاشتن یـه تولد خاص گرفتن. اونقد خاص کـه امـیدوارم تجربه ش کنید. خلاصه کـه من رو، بیست و نـه سالگی سوپرایز کرد؛ دوستان جانم، من و بیست و نـه سالگی رو باهم. ممنونم از همـه دوستانی کـه تبریک گفتن.]
#تهران #گیلان #مازندران #جنگل #تولد #من #تو #۲۹
Media Removed
چند روز پیش با خبر شدیم هکری متشخص صفحه رامبد جوان را دقایقی درون دست گرفته و پستی قرار داده كه مضمون پست از این قرار بود کـه «آقای جوان نگران نباشید من شما رو هک نکردم و کاری هم بـه چتهای خصوصیات ندارم فقط خواستم بگم حق اون شرکتکننده نیست اول بشـه». بله، واقعا آدم از این حجم ادب و فرهنگ و متانت هکرهای این سرزمـین بـه خودش مـیبالد... بـه هرحال ما کـه دیدیم تب انتخاب قهرمان خندانندهشو که تا این حد بالا گرفته، یکی از پستهای صفحه خندوانـه را بررسی کردیم؛پست از این قرار بود کـه «به نظر شما کدام فینالیست اجرای بهتری داشت: الف یـا ب؟» و اما کامنتها:
.
الفیتی (طرفدار آقای الف): واقعا این حجم از بیاحترامـی بـه همدیگه رو نمـیفهمم.خب هرکسی یـه سلیقهای داره دیگه... مثلا من طرفدار سرسخت آقای الف هستم چه اجراش مزخرف باشـه چه نباشـه. طرفدار واقعی اونیـه کـه بدون دلیل و از روی جبههگیری رای بده... با آرزوی مرگ مخالفان نظرم.
بیتیتی (طرفداری آقای ب): انقدر احساسی و بیمنطق رای ندید...چرا وقتی یکی از شرکتکنندهها استنداپ اجرا مـیکرد آقای کارشناس مـیخندید؟ چرا وقتی یکی از بازیکنان به منظور دومـین بار وقتکشی کرد کارشناسا کارت زرد دوم رو بهش ندادن؟ چرا ما تحمل شنیدن نظرات و سلایق مختلف رو نداریم؟ درون آخر، آرزوی نابودی همـه شما عزیزان رو دارم. آرش منقلب: همـهتون سرتون تو یـه آخوره! ملت ما مگه خنده مـیخواد؟ یـه ت بخورید؛ من خودم بـه نشونـه اعتراض با خودکار رو دستم یـه ساعت کشیدم کـه عقربههاش پادساعتگرد حرکت مـیکنن... مـیفهمـین یعنی چی؟ زنده باد آزادی!
.
ا.کرمـی: ممنونم از برنامـه خوبتون فقط یـه انتقاد کوچولو داشتم؛ تو رو خدا وقتی یـه خواننده دعوت مـیکنید بهش بگید انقدر وسط خوندن مجری خوب برنامـه نپره... ممنونم. عقاب تیزپر: درود بر ملت غیور ایران زمـین! یـاران اگر درون رایگیری خندانندهشو بیخیـال دو فینالیست بشید و به من رای بدید، آخر هفته با جت جنگی درون استادیوم آزادی فرود خواهم آمد...ووویییییژژژژ [تیکآف کرده و برای صرف نان و پنیر و سبزی بـه آشپزخانـه خانـهاش مـیرود].
.
رامتین کامنتی: اول اول اول... بالاخره بعد از 15 ماه تلاش و ممارست و سه ترم غیبت، تونستم اولین کامنت رو پای پستتون بذارم... خدایـا مرسی.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇
نـهم شـهریورماه سالروز درگذشت فرهاد مـهراد
.
.
.
“محکوم بـه سکوت بود و درد مـیکشید”
.
.
ترانـه مسخ با صدای فرهاد مـهراد کـه اردلان سرفراز با الهام از داستان مسخ کافکا نوشته است.
مـیبینــم صورتـمـو تـو آیــنـه
با لبی بسته مـی پرسم از خودم
این غریبه کیـه از من چی مـی خواد؟
اون بـه من یـا من بـه اون خیره شدم
باورم نمـی شـه هر چه مـی بینم
چشامو یـه لحظه رو هم مـیذارم
به خودم مـیگم کـه این صورتکه
مـی تونم از صورتم ورش دارم
مـی کشم دستمو و روی صورتم
هر چی حتما بدونم دستم مـی گه
منو توی آینـه نشون مـی ده
مـی گه: این تویی نـه هیچِدیگه
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت که تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده بـه جا؟
آینـه مـی گه: تو همونی کـه یـه روز
مـی خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شـهر شب خونـه ات شده
داری بی صدا تو قلبت مـی مـیری
مـی شکنم آینـه رو که تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنـه
آینـه مـی شکنـه هزار تیکه مـی شـه
اما باز تو هر تیکه اش عمنـه
عها با دهن کجی بـه هم مـی گن
چشم امـید و ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی مـی دن تمومشون
پ.ن : یکی از تاثیرگذارترین کتاب هایی هست که که تا به حال خوندم..مرگِ گریگور چقدر شوکه کننده بود
اتفاقات این رمان نشان مـی دهد کـه دوستی، محبت و شفقت درون بین افراد درون حال نابود شدن هست حتی درون بینانی کـه فکر مـی کنی نزدیک ترین افراد بـه تو هستند و انتظار داری وقتی مشکل داری بـه دادت برسند و یـا حداقل فقط کنارت باشند
خوندن این کتاب رو بـه دوستان اهل کتاب شدیدا توصیـه مـیکنم
#فرهاد_مـهراد
#مسخ
#کافکا
#اردلان_سرفراز
Read more
Media Removed
بهمنی ها سرد نیستن
فقط زبون چاپلوسی بلد نیستن
اونا با احساس ترین مخلوق خداوندن
اگه عشق اول ی بهمنی بودی بدون که تا ابد توی ذهنش موندگاری
اگه رفیقشی بدون باهات صادقه
به همون مقدار هم راز دار خوبیـه
دوستای زیـادی داره چون منبع انرژیـه
اما اگهی جلشرفتش بگیره از زندگی حذفش مـیکنـه
خلاصه اگهی با اومدن ی بهمن ماهی ذوق مرگ نشـه
قطعا با رفتنش دق مرگ مـیشـه
پس اگه داریش قدرشو بدون
______________________________
وقتی بهم گفتی فاطی برات توت گرفتم ی لحظه اصن نفهمـیدم چی گفتی
گفتم چی؟ توت چیـه ؟از کجا؟
گفتی توت فرنگی
مثه همـیشـه ذوق مرگ نشدم فقط گفتم ها مرسی
اما برا ی لحظه تو این فکر فرو رفتم
که واقعا پای حرفتی
حرفی کـه موقع خاک بابا داشتم گریـه مـیکردم مـیگفتم بابایی تو قول دادی همـیشـه کنارمون باشی تنـهامون نذاری چطور دلت اومد اینجوری بری
تو دستم گرفتی
گفتی فاطی دادا بیـا بریم انور بابا اذیت مـیشـه ش بین اینـهمـه مرد باشـه
بخدا قسم من جلو بابا بهت قول مـیدم
که همـیشـه پیشت باشم
خودم مـیشم بابات
خودم پشتتم
هیچ وقت تنـهات نمـیزارم
هیچی برات کم نمـیزارم
واسه ی لحظه تمام صحنـه ها و حرفا و قولات تو ذهنم پیچید
دلم قرص شد کـه دارمت
الهی کـه همـیشـه داشته باشمت
همـیشـه برامون بمونی
همـیشـه شاد بودنت رو ببینم
برادرم الهی کـه ۱۰۰۰امـین بهمن سال رو ببینی و همـیشـه سالم باشی 💜👫
@mehdi_mirzae1
_________________________________
رفیقم
رفیق 16 ساله ام
پایـه همـیشگیم
با جنبه ترین رفیقم
تولد تو گل بهمن ماهی هم بهت تبریک مـیگم
الهی کـه همـیشـه کنار همسر و خانواده و عزیزانت شاد و سبز ببینمت💜👭
@z.s.1372o
🖤 • • بابایی جونم ی سال از یـهویی رفتنت گذشتا • ی ساله کـه نـه صدام زدی بگی فاطی بگم ها جانم • نـه بـه اسم صدات زدم ممد و بگی من ممدم ؟بگم هاااا من ایجوری دوس دارم صدات ب • بابایی یـه سال شد کـه شکمتو فشار ندادم بگم واویلا این چی توشـه برم چاقو بیـارم و پاره اش کنم و بعدم با نخ سوزن بخیش ب تو هم بگی یعنی دلت ... 🖤
•
•
بابایی جونم ی سال از یـهویی رفتنت گذشتا
•
ی ساله کـه نـه صدام زدی بگی فاطی بگم ها جانم
•
نـه بـه اسم صدات زدم ممد و بگی من ممدم ؟بگم هاااا من ایجوری دوس دارم صدات ب
•
بابایی یـه سال شد کـه شکمتو فشار ندادم بگم واویلا این چی توشـه برم چاقو بیـارم و پاره اش کنم و بعدم با نخ سوزن بخیش ب تو هم بگی یعنی دلت مـیاد؟!
بگم هااااا تازه هر چی بدرد نخوره از شکمتم برات بیرون مـیارم کوچیکش مـیکنم دلتم بخواد تو هم بگی تقصیر ته غذاهای خوشمزه درست مـیکنـه شکمم بزرگ شده
•
ی ساله برات قهر نکردم تو هم شب که تا نازم نکشی بوسم نکنی از دلم درون نمـی آوردی نمـیخوابیدی
•
ی ساله کـه صبح از خواب بیدار شدم بهم نگفت کـه دیشب تو باباتو اذیت کردی سر بـه سرش گذاشتی ولی بابات آروم قرار نداشت گفت شاید حرفی زده ناراحت شدی مـیبوسیدت تو خواب و من ذوق مرگ مـیشدم
•
ی ساله کـه تو دیگه موقع هایی کـه خوابم سنگین مـیشد چاره ام نمـیکرد نماز صبح بیدارم کنـه نیومدی بالا سرم با بوس و ناز بگی بابا فاطی جان پاشو نماز صبحت بخون بعد دوباره بگیر بخواب
•
بابا ی ساله برام ترانـه بابا نخوندددددددی و من جلو داداشا ذوق مرگ بشم کـه داری برام مـیخونی و بگم چقد گناه دارین بابا براتون نمـیخونـه😭😭😭 •
هیچوقت روز آخر رفتنت کـه چقد آروم بودی یـادم نمـیره
•
لحظه ای کـه اومدم تو سرد خونـه تمام صداهای دورو برمو برا خودم خفه کردم تنـها گوشامو گذاشتم رو قلبت کـه بفهمم واقعا این دکترای احمق راست مـیگن ؟؟بخدا کـه مثه همـیشـه کـه سرم مـیذاشتم رو قلبت نفست تو گوشم پیچید اما همـه گفتن کـه تو دیگه نیستی ..
•
بخدایی کـه تو رو برد تو آسمونا همون شب که تا صبح بیدار بودم کـه از بیمارستان خبر بیـارن بگن تو زنده ای
•
حتی لحظه آخری کـه خواستن بزارنت تو قبر باز سرم گذاشتم رو قلبت شاید زنده شدی •
و عمـیق بوس پیشونیت کردم بازم باورم نمـیشد کـه تو دیگه نیستی
•
وچقد تلخه اون لحظه ای کـه گفتم آخه چطور دلت مـیاد بابامو خاک کنی چطور دلت مـیاد رو بابام رفیقته خاک بریزی با چ نگاه تلخ و غم انگیزی رفیقت بهم نگاه کرد وسرش انداخت پایین😭
•
بخدا رسمش نبود اینقد زود تنـهامون بزاری بری
•
تا کی حتما بگم ی سال دیگه هم گذشت ؟
•
بابا کی روزی مـیرسه باز هم باهم تو اون دنیـا کنار هم باشیم 😞😞😞 •
کاش این ی سال همش خواب باشم و تو واقعا باشی ...
Read more
این ویدئو رو درون صفحه ی شـهرام مـیرزایی عزیز دیدم . چندین بار نگاهش کردم، دیدم خیلی از آدم های داخل این ویدئو رو نمـی شناسم ولی مطمئنم اگه از چند که تا نوجوان بپرسم اینا کی اند با ریز جزئیـات تاریخچه شون رو برام تشریح مـی کنند . با خودم فکر مـیکنم چقدر حتما تو کشور من قحط الرجال بیداد کنـه کـه اینا الگوی های ها و ... این ویدئو رو درون صفحه ی شـهرام مـیرزایی عزیز دیدم . چندین بار نگاهش کردم، دیدم خیلی از آدم های داخل این ویدئو رو نمـی شناسم ولی مطمئنم اگه از چند که تا نوجوان بپرسم اینا کی اند با ریز جزئیـات تاریخچه شون رو برام تشریح مـی کنند . با خودم فکر مـیکنم چقدر حتما تو کشور من قحط الرجال بیداد کنـه کـه اینا الگوی های ها و پسرهای جوان ما باشند . بـه دوستم زنگ مـی مـیگم فلانی رو مـیشناسی مـیگه اره فالووش کردم مـیپرسم چرا مـیگه به منظور خنده ش ... مـیپرسم موضوعی خنده دارتر از این نبود؟ سکوت مـیکنـه و جوابی ازش نمـیگیرم ... یـاد گفتگوی خودم با زنده یـاد دکتر افشین یداللهی مـی افتم. از دکتر پرسیدم اینا چه هنری دارند کـه مردم اینا رو دنبال مـی کنند... گفت اینـها تکلیف شون معلومـه این حرکت ها رو مـیکنند کـه جلب توجه کنند و گاها اه اقتصادی پشت این حرکات شون هست ، اما درون عجب باش از مـیلیون مـیلیون آدمـی کـه اینـها رو دنبال مـی کنند و ما جریـان ضد زرد رو بـه همـین دلیل راه انداختیم.
یـاد جریـان ضد زرد مـی افتم یـاد گروه تلگرامـی کـه دکتر درست کرده بود کـه فعالیت های ضد زردمون سازماندهی شده پیش بره ... گروهی کـه اعضای اون با مرگ دکتر یکی یکی گزینـه خروج از گروه زدند و رفتند ..... همـه ی این حرف ها رو زدم کـه بگم شاید هنوز هم دیر نیست . شاید هنوز هر کدوم از ما بتونیم بـه نوبه ی خودمون بـه معرفی هنر و هنرمند کمک کنیم . چند وقت پیش نظرسنجی کردم درون خصوص اشتراک اشعار هر دو دسته ی شاعران مطرح و همچنین شاعران خوب گمنام ، کـه البته هشتاد درصد بـه این نظر سنجی رای مثبت دادند ، بنابراین خواهش مـیکنم اگر شعر خوبی رو خوندید کـه قابلیت انتشار داره ، از طریق ایمـیلی کـه در صفحه ی اینستاگرامم هست به منظور من بفرستید که تا شعر رو به منظور کارشناسی بـه دوستان منتقدم درون دو حوزه ی کلاسیپید نشون بدم که تا پس از تایید نـهایی منتشر بشـه . واقعا خیلی حیفه کـه هنرمندهای توانمند ما چون اهل این جور شوهای منزجر کننده نیستند خونده نشن و در انزوا بـه دلسردی برسند .
توصیـه مـیکنم شعر شـهرام مـیرزایی عزیز رو کـه بی ارتباط بـه این ویدئو نیست رو درون پیچ خودش بخونید.
@shahrammirzaii
#دکتر_افشین_یداللهی
#ضد_زرد
#رویـا_ابراهیمـی
Read more
Media Removed
چند روز پیش درون یکی از پستهام دربارهی مقالهیی نوشتم کهدربارهی «معنای مبهم حیـات» بحث مـیکرد و اینکه ما بـه درستی نمـیدونیم «زنده بودن یعنی چی!» شاید این به منظور ما بـه عنوان یک موجود زنده خیلی بدیـهی باشـه کـه :«خب زنده یعنی زنده دیگه!» اما درون حیطهی دانش ماجرا بـه این روشنی نیست، درون واقع هر حیطهیی تعاریفی ... چند روز پیش درون یکی از پستهام دربارهی مقالهیی نوشتم کهدربارهی «معنای مبهم حیـات» بحث مـیکرد و اینکه ما بـه درستی نمـیدونیم «زنده بودن یعنی چی!» شاید این به منظور ما بـه عنوان یک موجود زنده خیلی بدیـهی باشـه کـه :«خب زنده یعنی زنده دیگه!» اما درون حیطهی دانش ماجرا بـه این روشنی نیست، درون واقع هر حیطهیی تعاریفی داره اما معمولا هرکدوم درون جایی با دیگری تداخل دارن و تقریبا هیچکدوم کافی نیستن!
این مقاله (که بعدا صحت و درستیش رو با یکی از دوستان پرشکم چک کردم و اون هم مطالبش رو تایید کرد!) خیلی ذهنم رو مشغول کرد، راستشو بخواین از مطالبی کـه حجم عظیم ناتوانی و نادانستهها رو بـه ما انسانـهای متوهم و خودبزرگبین یـادآوری مـیکنـه خوشم مـیاد!
شروع کردم دربارهاش فلسفیدن(من اسمش رو مـیزارم ورزشهای ذهن) ، نـه اینکه فیلسوف باشم ولی سعی کردم از دید خودم یـه جواب به منظور سوال «چه چیزی زندهاس» پیدا کنم. خیلی فکر کردم و نتیجهیی کـه گرفتم رو با شما درمـیون مـیزارم؛
(همـینجا بگم کـه فقط دارم جلوی شما بلند بلند فکر مـیکنم و نوشتههای بعدی من یک جور بیـانیـه فلسفی نیست)
من بـه این نتیجه رسیدم کـه «فقط آنچه کـه مـیتواند بمـیرد،زندهاست»
در واقع چیزی کـه توانایی مرگ داشته باشـه زندهاس و اگر چیزی درون جهان باشـه کـه نمـیره، بعد زنده هم نیست... و بعد با خودم فکر کردم کـه هرچند انسان درون تمام تاریخ خودش درون سودای جاودانگی بوده(از اسطورهی گیلگمش بگیر که تا همـین سریـال وستورلد خودمون) و این داستانـها و قصهها و اسطورهها همـه درون حسرت و رثای این اندیشـه خلق شدن، اما درون واقعیت آنچه کـه به زندگی ما معنی مـیده ،مرگ ماست! «زندگی» چه معنایی مـیتونست داشته باشـه وقتی مرگ هرگز وجود نمـیداشت؟ حتی یکی از اصول هر مذهبی روایتهایی از زندگی بعد از مرگه، و این یعنی هنوز ذهن انسانـها توانایی پذیرش عدم جاودانگی رو ندارن، هرچند اگر بخوان جاودانـه بشن دیگه زنده نیستن! انگار آنچه کـه واقعیـه، فانیـه و آنچه کـه جاودانـهاس ذهنیته...؛
#روزگارماندنی
Media Removed
.
.
گرم وهم بی خود و درگیر ای کاشیم ما
روز را بیـهوده شـــب کردیم عـیـاشیم ما
مشتمان باز هست و زیر و رو ندارد کارمان
نیست ما را با مگوها نـــــــسبتی فاشیم ما
هر کـه بیش از دیگران فهمـید دردش بیشتر
بهتر هست اینجا کـه پابند جنــــون باشیم ما
جلوه ای دیگر بـه رخسار خلایق مـی دهیم
حکمران خطه ی بومـیم نقــــــــــاشیم ما
مرگ خورشید هست مـیلاد پر و بال دلم
روز با مـــــا نیست, شبگردیم, خفاشیم ما
دوســـــتی با ما برادر نیست غیر از نیستی
تا عـــدم خواهیم بردت صمغ خشخاشیم ما
صــــرف بیدل شد تمام لحظه های عمرمان
یک نفس درون بحر مضمون غرق کنکاشیم ما
#ابراهیم_روزبهانی
@ebrahim_rouzbehani❤🌹
.
.
#اعطنی_بمسئلتی_ایـاک
#قد_افنیت_عمری_فی_شره_السهو
.
.
.
.
#photoby @ahmadesmaieli 🌹❤
.
.
.
#شب_جمعه_است_نثار_دل_مرحوم_خودم
#مـیروم_از_سر_بازارچه_خرما_بخرم
#یـاعلی_اعلی_مدد
ملتمس ادعیـه خاص و خالص دوستان مولا هستم🙏
.
.
.
.
Media Removed
اول خودم مـیگم با این کـه مـیدونم واسه خانوادم خیلی سخته پذیرفتنـه همچین چیزی ولی حتما بگم من کارت اهدا اعضا دارم و مدیون مـیکنم خانوادم رو از تمامـه قسمتهای بدنم حتی مردمک و قرنیـه چشمم هم بزارن استفاده بشـه
نظره شما چیـه؟جسمـه بعد از مرگ ارزش داره؟
Media Removed
پس از سال ها منم دیگه همسر خودم رو پیدا کردم و سر و سامون گرفتم ️🧑🏻🏼️ اینم شوخی ۱۳ من بود، راستش رفتم ته و توی این داستان دروغ ۱۳ رو دربیـارم دیدیم چیزی بـه نام ”دروغ ۱۳” نبوده درون جشن ۱۳ بدر درون گذشته درون روز ۱۳ فروردین ”شوخی ۱۳” انجام مـیبرای خنداندن و شاد دیگران کـه در نوشته های کهن ایرانی هم ... پس از سال ها منم دیگه همسر خودم رو پیدا کردم و سر و سامون گرفتم
😉❤️🧑🏻👩🏼❤️😉
اینم شوخی ۱۳ من بود،
راستش رفتم ته و توی این داستان دروغ ۱۳ رو دربیـارم دیدیم چیزی بـه نام ”دروغ ۱۳” نبوده درون جشن ۱۳ بدر درون گذشته درون روز ۱۳ فروردین ”شوخی ۱۳” انجام مـیبرای خنداندن و شاد دیگران کـه در نوشته های کهن ایرانی هم داریم کـه نوشته شده
.
”مرد پارسی گوی هیچ گاه دروغ نمـی گوید حتی بـه هنگام مرگ درون زیر شمشیر دشمن”
.
برای همـین گمون کنم همون ”شوخی ۱۳” درست باشـه کـه تو بیشتر نوشته های کهن ایران اومده
👌🏻
به هر روی امـیدوارم ۱۳ بدر خوبی رو گذرونده باشید دوستان خوبم
❤️❤️😘❤️❤️
ساسان گرانمـهر - ۱۳ فروردین ۱۳۹۷ خورشیدی
.
@sasan_geranmehr2
@sasan_geranmehr2
.
#ساسان_گرانمـهر
#ساسانگرانمـهر
#ساسان_گرانمـهر_مدل
#ساسان_گرانمـهر_فیتنس
#ساسان
#گرانمـهر
#مدل
#فیتنس
#۱۳بدر
#سیزده_بدر
#۱۳_بدر
#شوخی۱۳
#شوخی_۱۳
#شوخی_سیزده
#دروغ۱۳
#دروغ_۱۳
#دروغ_سیزده
#خدایـا_سپاس
#سپاس
#SasanGeranmehr
#Sasan_Geranmehr
#SasanGeranmehrModel
#Sasan_Geranmehr_Model
#SasanGeranmehrFitness
#Sasan_Geranmehr_Fitness
#model
#fitness
#God
#ThanksGod
#Persian
Media Removed
به نام حضرت حق ؛ . سرم را نـه ظلم مـی تواند خم کند ، نـه مرگ ، نـه ترس ، سرم فقط به منظور بوسیدن دست های شما و پدرم خم مـی شود ؛ از اعماق وجودم اعتقاد دارم کـه هر روز، روز شماست … روزتون مبارك مادر ، ميلاد با سعادت بى بى حضرت زهرا(س)، روز مادر و روز زن رو خدمت همـه شما خوبان تبريك عرض ميكنم، مخصوص بـه مادر، همسر ، ... به نام حضرت حق ؛
.
سرم را نـه ظلم مـی تواند خم کند ،
نـه مرگ ،
نـه ترس ،
سرم فقط به منظور بوسیدن دست های شما و پدرم خم مـی شود ؛
از اعماق وجودم اعتقاد دارم کـه هر روز، روز شماست …
روزتون مبارك مادر ،
ميلاد با سعادت بى بى حضرت زهرا(س)، روز مادر و روز زن رو خدمت همـه شما خوبان تبريك عرض ميكنم، مخصوص بـه مادر، همسر ، و خودم❤️🌹
.
اميدوارم روح مادر همسرم قرين ارامش و امروز همسفره حضرت فاطمـه(س) باشند🙏آمين.
.
خدايا سايه مـهر مادرى و لطف پدرى ، حتى مادر و پدر هاى سفر كرده رو از سر ما كم نفرما.
.
بهارتون با نام مقدس مادر مبارك،دلتون شاد ، عزت روز افزون ،
.
ياحق.
Media Removed
.. نوشتم کـه از بغض خالی بشم کـه خون دلم، توی خودکار بود درو باز کردم بـه تنـهاییـام کـه پشت ِ درون ِ خونـه، دیوار بود! . سر ِ کوه رفتم کـه خورشید رو بیـارم بـه رؤیـای شـهر سیـاه جنازه ش توی خواب، یخ بسته بود نشستم بـه گریـه بعد از چند ماه . کشیدم توو هر کوچه عتو رو کـه این شـهر غمگینو عاشق کنم دویدم بـه سمت زنی کـه ... ..
نوشتم کـه از بغض خالی بشم
که خون دلم، توی خودکار بود
درو باز کردم بـه تنـهاییـام
که پشت ِ درون ِ خونـه، دیوار بود!
.
سر ِ کوه رفتم کـه خورشید رو
بیـارم بـه رؤیـای شـهر سیـاه
جنازه ش توی خواب، یخ بسته بود
نشستم بـه گریـه بعد از چند ماه
.
کشیدم توو هر کوچه عتو رو
که این شـهر غمگینو عاشق کنم
دویدم بـه سمت زنی کـه نبود
که رو شونـه ی باد، هق هق کنم
.
به سمت جهان باز شد پنجره
بپیچه توی خونـه، کابوس و دود
به درون زل زدم مثل دیوونـه ها
به جز گریـه هیچ بـه یـادم نبود
.
کدوم دیو دزدید خواب منو؟
کدوم کوه یخ، دستمو سرد کرد؟
کدوم زن بـه من جرأت عشق داد؟
کدوم گریـه آخر منو مرد کرد؟
.
کدوم چوبه ی دار، توو مغزمـه
که قایم شدن پشت من مشت هام!
خودم رو کجای خودم کشته ام
که خونی شده کلّ انگشت هام
.
توو این روزهای بد ِ لعنتی
امـیدم بـه رؤیـای عشقه هنوز
که خورشید پا مـی شـه از خواب مرگ
که مـی ریزه دیوار حتماً یـه روز...
.
#سید_مـهدی_
از کتاب: با موشها
Media Removed
چند سال پیش روزنامـه شرق درون مقدمـه مصاحبه با او نوشت: تنـها زندگی مـیکند. سالهای زیـادی هست که درون گوشـهای آرام بـه کار خودش مشغول است. شعر مـینویسد، نقاشی مـیکشد و گیتاری هم دارد کـه با آن درون خیـابان و پارک، موسیقی دهه شصت و هفتاد مـیلادی مـینوازد. یـادگاری از روزهای دبیرستان و افسانـه «بیتلها» و «صفحات چهل و پنج »... کامـیار از همان زمان کودکی کـه فروغ و پرویز شاپور از هم جدا شدند، تلخی این جدایی را بارها و بارها تجربه کرد:
یـه بار یـادمـه من توی دبیرستان فیروز بهرام درس مـیخوندم کـه فروغ اومد اون جا دیدن من و با هم که تا چهارراه یوسف آباد قدم زدیم و فروغ گفت بریم خیـابون حافظ تو یـه کافه تریـا بشینیم؛ ولی من گذاشتم اومدم و حتی پشت سرم رو نگاه نکردم... فروغ فقط یـه دفعه اومد جلوی اون دبیرستان و دیگه این کار تکرار نشد و این کـه همـهاش گریـه زاری مـیکرد...بعد از مرگ شاپور، زمان و زمانـه بر کامـیار سخت تر شد درون مصاحبه با سیروس شاملو گفته بود:
ما وکیلی داشتیم کـه دوست صمـیمـی پدرم بود آقای «علی محمد نادرپور» برادر نادر نادرپور بود کـه با خانمش آمدند همـه وسایل مادرم و پدرم را از خانـه ما بردند چون من آن موقع بیمار بودم. چرخ خیـاطی و فرش فروغ و خیلی چیزهای دیگر و حتی یک وکالتنامـه از من گرفته بودند کـه خانـه را هم از من بگیرند من هم خیلی حال خوشی نداشتم ولی با همان وضعیت رفتم و وکالتنامـه را باطل کردم وگرنـه خانـه شیخ هادی را هم از دست مـیدادم. کامـیار شاپور امروز درگذشت، گسستی ابدی از تمام خاطرات تلخی کـه حاصلش به منظور او، عدم تکرار همان ماجرایی بود کـه فرزند فروغ و پرویز بودن و یک عمر تنـهایی را بـه ارمغان آورده بود:
خب الان من نـه ازدواج کردم و نـه فرزندی دارم چون سوای همـه ماجراها خودم احساس رضایت نمـیکنم کـه حالا بخواهم موجود دیگری را بـه دنیـا بیـاورم و بعد بروم پی کارم. دوست ندارم مسئولیت فرزندداشتن را عهده بگیرم. البته دیگر پیرتر از آن هستم کـه چنین اشتباهی را مرتکب شوم، اما درون کل نمـیخواستم یکی روزی بگوید چرا من را بـه چنین دنیـایی آوردی.
منبع : سهند ایرانمـهر
Media Removed
بعضي وقتا با خودم فكر ميكنم بعضي آدما واقعا از نسل انسانن؟ بعضي حيوانا واقعا حيوون؟ ادمايي ك ب خون هم تشنـه ميشن و با حرفاشون و كاراشون روزي هزار بار همديگه رو ب مرز جنون ميبرن ! حيونايي ك مثل سگ انقدر وفادار ميمونـه ك حتي بعد از مرگ صاحبش روي قبرش اشك ميريزه ! كاش بعضي وقتا ادما وفاداري و ادميت رو از ... بعضي وقتا با خودم فكر ميكنم
بعضي آدما واقعا از نسل انسانن؟
بعضي حيوانا واقعا حيوون؟
ادمايي ك ب خون هم تشنـه ميشن و با حرفاشون و كاراشون روزي هزار بار همديگه رو ب مرز جنون ميبرن !
حيونايي ك مثل سگ انقدر وفادار ميمونـه ك حتي بعد از مرگ صاحبش روي قبرش اشك ميريزه !
كاش بعضي وقتا ادما وفاداري و ادميت رو از حيوونا ياد ميگرفتن ...
پ ن : عكس مال ١٠ سال پيشـه و از اون ياد اوري هاي فيس بوك ، المان ، باغ وحش كلن .
پ پ ن : پير شدما 🤪 فيس بوك هم دلش خوشـه هي ياد آور ميشـه ك داري پير تَر ميشي و ده سال ازين عكست گذشته .... والا
Media Removed
مـی دونید اولین بانوی ایرانی کـه صدای آوازش ضبط شد چهی بود؟ بانویی کـه تهدید بـه مرگ شد اما همچنان بـه آواز خوندمش ادامـه داد و راه تازه ای رو به منظور آواز بانوان باز کرد. یـادت سبز ماه بانو جان ☘
.
قمرالملوک وزیری
#قمرالملوک_وزیری
#ماهبانو .
ته نوشت:
یک_ خیلی وقته کـه دلم مـیخواد شخصیت های محبوب زندگیم رو از نگاه خودم تصویرکنم. تصمـیم گرفتم این کار رو با بانوان آواز ایران شروع کنم. بانوان الهام بخش من.
دو_ خیلی از بانو قمرالملوک مطلب و آواز گذاشتم تو کانال و حتا یک مستند درون مورد زندگی ایشون. اونجا مـی تونید بیشتر بشنوید.
آدرس کانال تلگرام اینـه: farahnazhamidnezhad_ch
.
#موسیقی_را_از_بانوان_نگیریم #بانوان #بانوان_آواز #موسیقی #موسیقی_سنتی #موسیقی_ایرانی #تصویرساز #تصویرگر #تصویرسازی #تصویرگری #illustration
Media Removed
. چرا آرزوي من اينـه كه برم كشور "اردن" رو ببينم؟ اگه بـه دليل هاي بيشتري( بيشتر از اونايي كه تو پست قبل بهتون گفتم) داريد، اين دلايل هم بخونيد، اونوقت يه لحظه هم شك نميكنيد كه بايد هرطور شده بريد و اونجارو از نزديك با چشم خودتون ببينيد. كشور اردن يه صحراي خيلي خيلي خفن داره بـه اسم "وادي رم". دوتا دليل ... .
چرا آرزوي من اينـه كه برم كشور "اردن" رو ببينم؟
اگه بـه دليل هاي بيشتري( بيشتر از اونايي كه تو پست قبل بهتون گفتم) داريد، اين دلايل هم بخونيد، اونوقت يه لحظه هم شك نميكنيد كه بايد هرطور شده بريد و اونجارو از نزديك با چشم خودتون ببينيد.
كشور اردن يه صحراي خيلي خيلي خفن داره بـه اسم "وادي رم". دوتا دليل داره كه من ارزومـه كه برم تو دل اين صحرا، يكي اينكه هنوز
باديه نشين آ اونجان و شما ميتونيد مـهمونشون بشيد و حتي شبا باهاشون بريد تو كوير پرسه بزنيد و هروقت خسته شديد از راه رفتن، بشينيد روي زمين و آروم آروم دراز بكشيد و درياي ستاره هارو بالاي سرتون ببينيد، و دليل دوم اينـه كه صحراي وادي رم، جاييه كه فيلماي ايندياناجونز و مريخي و لورنس عربستانفيلمبرداري شده.
بعد از چندروز مـهمون باديه نشين ها بودن كه مطمئنم هيچوقت خاطره اش از ذهنتون پاك نميشـه، ميتونين سوار اسب يا شتر بشين و برين "پترا" رو ببينين. پترا يكي از خفن ترين دستاوردهاي معماري روي زمينـه، يه شـهر گمشده با مجموعه ي نفس گير از مقبره هاي سربرافراشته از كوه. يكي از عجائب هفتگانـه ي جديد، كه مجله ي smithsonian اونو بـه عنوان يكي از ٢٨ مكان معرفي كرده كه بايد حتما قبل از مرگ ببينين.
خب ممكنـه فكر كنيد هميناس كه ممكنـه شمارو بكشـه بـه كشور اردن ولي كورخوندين، هنوز سه چارتا جاي خيلي خفن ديگه داره، كه من نميگمشون.
چرا؟ چون اگه با اين دليل ها علاقه مند شديد خودتون ميريد دنبال بقيه اش.
ولي خودم يه روزي ميرم و براتون يه سفرنامـه ي خفن ازش مينويسم.
Media Removed
... ۱- همـه دارن مـیرن کانادا فکر کنم من آخرش تو این شـهر تنـها بمونم.عین شـهرهای فیلمهای سامورایی خلوت و سوت وکور و باد و گرد و خاک صدای درهایی کـه به هم مـیخوره. ۲- نصف جمعیت دوتابعیتی یـا سه تابعیتی شدن چه حالی دارن دمشون گرم واقعا !من از تنبلی بـه زور همـین کارت ملی خودم رو گرفتم. ۳- من خیلی از قافله عقبم ... ...
۱- همـه دارن مـیرن کانادا فکر کنم من آخرش تو این شـهر تنـها بمونم.عین شـهرهای فیلمهای سامورایی خلوت و سوت وکور و باد و گرد و خاک صدای درهایی کـه به هم مـیخوره.
۲- نصف جمعیت دوتابعیتی یـا سه تابعیتی شدن چه حالی دارن دمشون گرم واقعا !من از تنبلی بـه زور همـین کارت ملی خودم رو گرفتم.
۳- من خیلی از قافله عقبم با اینکه عاشق حیوانات و طرفدار شدید آنـها هستم اما خوب سگ و گربه ندارم لباس تنشون کنم یـه دوسه که تا عبزارم تو اینستا پز بدم.
۴- آخرش حسادت کار دستم مـیدهد آخه من صبحانـه بیفتک با آب پرتقال و مـیوه آووکادو نمـیخورم عکسش رو بزارم اینجا. همـین بزور یـه چایی شیرین بخورم هنر کردم.
۵- چرا همـه دلار و سکه دارن من ندارم؟! نمـیدونم چرا پولهام هی تموم مـیشـه نمـیتونم بعد انداز کنم؟
۶- پروردگارا منفجر بشود شیطان انشالله و گوشش کر بشود کـه در عدالتت شک کرد فقط التماس مـیکنم یک تجدید نظر درون مورد اخراج ما از بهشت بـه فرشتگان مقربت اعلام کن ما فقط یک سیب خوردیم!
۷- کی گفته اطلاعات زیـاد خوبه؟مثلا حساب کردم با توجه بـه مستندات از سال ۱۳۴۷ دستمزد و درآمد تمام آهنگسازان موسیقی فیلم تاکنون! یعنی۱۳۹۷ بـه اندازه درآمد کنسرتهای یک خواننده جوان کـه شش ماه هست مـیخواند نبوده است.
۸- یکی بـه من بگوید چطور مـیشود یک سال کمتر ساز زد و بعد استاد شد و بعد مسترکلاس گذاشت.
۹- خیلی خوشحالم از وقتی اسنپ آمده راننده های آژانس سر کوچهمان کولر روشن مـیکنند قبلا مـیگفتن بـه موتور فشار مـیاد.
۱۰- من یک موجود بیرحم هستم حتی آب را به منظور گلدانـهایم جیره بندی کردم فقط نفهمـیدم چرا همسایـه هر روز تویوتا لندکروز بزرگش را با یک استخر آب مـیشوید.
۱۱- اعتراف کنم قبل از دستگیری .من دو بسته استامـینوفن ۵۰۰ احتکار کردم. الان وجدانم آزاد شد خداشاهده.
۱۲- یکی دو که تا ازین خوانندههای زیرزمـینی رو آوردم روی زمـین درون عرض یک سال الان با لکسوس از جلوم رد مـیشن بوق مـیزنن یـه دستی تکون مـیدن اینقدر ازین احترامـی کـه مـیزارن بهم ذوقمرگ مـیشم نمـیدونین والله.
Media Removed
امروز روز مرد بود و من فارغ از هر تی و با اعتماد بـه نفس کامل به منظور اولین بار روزِ مرد رو بـه خودمو م تبریک مـیگم بـه م تبریک مـیگم چون مرد و مردونـه بعد از مرگ لعنتی بابام پای ما ایستاد بدون هیچ توقعی مردونگی کرد پای هر نامردی و نا ملایمتی و تنـهایی و بیی ایستاد و مردونـه هم پدر بود هم مادر و فقط حتما ... امروز روز مرد بود و من فارغ از هر تی و با اعتماد بـه نفس کامل به منظور اولین بار روزِ مرد رو بـه خودمو م تبریک مـیگم بـه م تبریک مـیگم چون مرد و مردونـه بعد از مرگ لعنتی بابام پای ما ایستاد بدون هیچ توقعی مردونگی کرد پای هر نامردی و نا ملایمتی و تنـهایی و بیی ایستاد و مردونـه هم پدر بود هم مادر و فقط حتما یـه مرد واقعی باشی کـه اینقدر قوی باشی و به خودم چون بعد رفتن بابام با همـه ی سختی ها و تنـهایی ها و بیی ها و فارغ از یکی یکدونـه ی بابا بودن مرد و مردونـه تو چهار چوب اصالت و سر سفره ی پدر و مادر بزرگ شدن ایستادم،جنگیدم و همـه ی سختی ها و مسئولیت هارو بـه جون خ که تا شرمنده ی خیلی چیزا نشم که تا روزی کـه مرد واقعی زندگیم عرفان عزیزم اومد و همراهٍ زندگیم شد❤
روز مرد رو بـه خودم و م تبریک مـیگم.... @rokhsanehparvizi
@erfan_karen
Media Removed
. زمانی کـه #تماشا ی #فیلم #سکوت رو شروع کردم فکر نمـیکردم کـه بعد از مدت #زمان تقریبا 3 ساعته اون اینجوری بـه معنای واقعی #کلمـه "له" بشم، یکی از بهترین کارهای #اسکورسیزی کـه من بـه هیچ وجه بـه همـه پیشنـهاد نمـیکنم، چون زمانی کـه فیلم رو دیدین خودتون رو با #سوال های بیشتری رو درون رو مـیبینین، اگه بخوام کل فیلم رو ... .
زمانی کـه #تماشا ی #فیلم #سکوت رو شروع کردم فکر نمـیکردم کـه بعد از مدت #زمان تقریبا 3 ساعته اون اینجوری بـه معنای واقعی #کلمـه "له" بشم، یکی از بهترین کارهای #اسکورسیزی کـه من بـه هیچ وجه بـه همـه پیشنـهاد نمـیکنم، چون زمانی کـه فیلم رو دیدین خودتون رو با #سوال های بیشتری رو درون رو مـیبینین، اگه بخوام کل فیلم رو توی یک کلمـه خلاصه کنم بهترین کلمـه اینـه: #ایمان...
رودریگز: پدر والنیو مطمئنم مـیگین کـه مرگشون #بیـهوده نبوده، #خداوند حتما صدای دعاشون رو هنگام #مرگ شنیده، اما آیـا اون هم صدای #زجه هاشون رو شنیده؟چطور مـیتونم سکوتش رو به منظور این مردمـی کـه این همـه بلا رو از سر گذروندن توضیح بدم؟ درحالی کـه خودم به منظور درک این موضوع بـه تمام توانم احتیـاج دارم.
.
Rodriguez : #Father Valignano, you will say that their #death is not #meaningless.Surely, #God heard their prayers as they died.But did he #hear their screams?How can I explain his #silence to these people, who have endured so much?I need all my #strength to understand it myself.
.
#silence #favoritescene #movienight
Media Removed
#حمـید_سمندریـان #قطب_الدین_صادقی دست خودم نیست... هر وقت اسم حمـید سمندریـان مـیاد ناخودآگاه یـاد یـه آدم خوش اخلاق و خوش صحبت مـیفتم کـه همـه دوسش داشتن! یـاد یـه کارگردان باسواد کـه همـه ی تئاتر ایران آرزوشون بود باهاش کار کنن! یـاد اون عدو نفره مـیفتم کـه پیرمردی دوست داشتنی با هما روستای نازنین زیر بارون ... #حمـید_سمندریـان #قطب_الدین_صادقی
دست خودم نیست... هر وقت اسم حمـید سمندریـان مـیاد ناخودآگاه یـاد یـه آدم خوش اخلاق و خوش صحبت مـیفتم کـه همـه دوسش داشتن! یـاد یـه کارگردان باسواد کـه همـه ی تئاتر ایران آرزوشون بود باهاش کار کنن! یـاد اون عدو نفره مـیفتم کـه پیرمردی دوست داشتنی با هما روستای نازنین زیر بارون قدم مـی زد و من با اینکه خیلی ازش عگرفتم ولی بـه عکاسش کلی حسودی مـی کنم! یـاد اون روز کـه اومد تماشاخانـه ایرانشـهر و مجسمـه خودش رو بغل کرد! و...
...ولی اگه اسم حمـید سمندریـان بیـاد هیچ وقت یـاد عکسی کـه قطب الدین صادقی از ایشون بعد از مرگ درون حالتی نامناسب گرفته و امشب با عنوان لحظه باشکوه مرگ استاد!!! منتشر کرده نمـیفتم! سمندریـان اسطوره تئاتر ایرانـه! اسطوره ها هیچ وقت نمـی مـیرن!
نمـی دونم چی بگم... فقط اینو بگم کـه کارتون خیلی بد بود آقای قطب الدین صادقی! شاید از این بـه بعد اگه اسمتون رو بشنوم علاوه بر اجراهای ضعیفی کـه هیچ کدومشون رو دوست نداشتم، یـاد این کار زشتتون هم بیفتم!
Media Removed
روزي كه كيوي رو از دست داديم بـه خودم قول دادم بخاطرش يه كار بزرگ و سخت انجام بدم و اجازه ندم رفتنش منو از پا درآره بلكه بهانـه اي بشـه براي رشد و بهتر شدنم تو زمينـه هايي كه ميدونستم هنوز ضعف دارم... نميدونم تو اون روزهاي خيلي سخت، چه جوري و از كجا ايده و الهام و همزمان قدرت و نيرو گرفتم... ديروز وقتي از سركار ... ➿➿
روزي كه كيوي رو از دست داديم بـه خودم قول دادم بخاطرش يه كار بزرگ و سخت انجام بدم و اجازه ندم رفتنش منو از پا درآره بلكه بهانـه اي بشـه براي رشد و بهتر شدنم تو زمينـه هايي كه ميدونستم هنوز ضعف دارم... نميدونم تو اون روزهاي خيلي سخت، چه جوري و از كجا ايده و الهام و همزمان قدرت و نيرو گرفتم... ديروز وقتي از سركار اومده بودم خونـه و سخت مشغول كارهام بودم ناخودآگاه ياد اون روزها افتادم... انگار يك لحظه همـه چيز دورم وايستادن... نشستم روي صندلي آشپزخونـه و با لذت بـه اول فروردين دو سال پيش كه وجودش رو اعلام كردم و به اين دو سالي كه گذشت... روزهاي شيرين، تلخ، اميد، مريضي، عشق، نگراني، دلتنگي ها و به كارهايي كه بعد از رفتنش انجام دادم... هزاران هزار بار خدا رو شكر كردم كه حتي تو امتحان سختي كه ازم گرفت، بازم منو تنـها نذاشت و راه درست رو نشونم داد که تا امروز با يادآوريش دلم آروم بگيره و از قدمـهايي كه برداشتم سربلند باشم و مطمئن، از اينكه مرگ پايان زندگي نيست... اتفاقهاي بد و تلخ نشونـه بدبختي و بدشانسي نيست... اميد و تلاش هميشـه جواب ميده و هيچكس بهتر و شايسته تر از خود ما، نميتونـه كاخ آرزوهامون رو بنا كنـه... گفتم آرزو، از آرزوهاتون برام بگين، از اينكه امسال چه قولهايي بـه خودتون دادين و اينكه از سال گذشته چه درسهايي گرفتين... #گپ_خودموني_آزاجون
Media Removed
. از مرگ؟ خیلی مـیترسم، خیلی زیـاد امروز وقتی حالم بد شد، اون جا کـه گذاشتنم روی برانکارد و داشتن مـیبردنم سمت آمبولانس، چیزی کـه مـیدیدم آسمون آبیِ آبی بود، ابرای سفید و تمـیز و قلمبه و یـه نسیم خنک هم داشت مـیومد و مـیپیچیدروسریم کـه از سرم افتاده بود، دیگه مـهم نبود کـه نفسم بـه شماره افتاده بود و چشمام داشت ... .
از مرگ؟ خیلی مـیترسم، خیلی زیـاد
امروز وقتی حالم بد شد، اون جا کـه گذاشتنم روی برانکارد و داشتن مـیبردنم سمت آمبولانس، چیزی کـه مـیدیدم آسمون آبیِ آبی بود، ابرای سفید و تمـیز و قلمبه و یـه نسیم خنک هم داشت مـیومد و مـیپیچیدروسریم کـه از سرم افتاده بود، دیگه مـهم نبود کـه نفسم بـه شماره افتاده بود و چشمام داشت سیـاهی مـیرفت، کجا داریم رفتن و دل کندن از زمـین با پایـان بـه این قشنگی؟
ولی چی مـیشـه کـه رفتن و سخت مـیکنـه؟
________
بغض سارا کـه ترکید و محیـا کـه داشت با تمام وجود تلاش مـیکرد کـه قوی باشـه و نذاره من توی اون وضعیت اشکش و ببینم، صدای بچهها کـه با اورژانس حرف مـیزدن و اسپری سالبوتامول مـیزدن برام و .. همش انگار خیلی ازم دور بود، کم و بیش مـیشنیدم، انگار کـه در حال غرق شدن باشم و آدمایی از روی آب صدام کنن، خودم و از کف دریـا بکشم بالا و چنگ ب بـه دستاشون کـه بیشتر توی آب فرو نرم
________
نفسها کـه یکی درمـیون مـیشـه و به شماره مـیفته خون کمتر بـه مغز مـیرسه و مغز انرژیش و ذخیره مـیکنـه به منظور کارای مـهم، اولویتبندیش هم اینجوریـه کـه حرکت دست و پا و بدن رو مـیذاره کنار، مـیشی فلج و بیحرکت
اینجا بود کـه گفتم خدایـا این دیگه عدالت نیست، این واقعا عدالت نیست کـه من به منظور چندمـین بار از حرکت بایستم
اولین بارم نیست کـه مـیخوام دستم و بلند کنم و نمـیتونم، کـه مـیخوام روی پاهام بایستم و نمـیتونم، حالا یـه دور بیدار مـیشم و مـیبینم پاهام رو حس نمـیکنم کـه دکترا اسمش رو مـیذارن گیلنباره، یـه دور مثل امروز نفس کم مـیارم و نمـیتونم هیچ حرکتی کنم کـه مـیشـه حملهی تنفسی آسم
حین غرغر توی دلم، چشمم داشت بدو بدوی سارا رو مـیدید از پذیرش بـه داروخانـه و دنبال دکتر، و محیـا کـه از برانکارد بلندم مـیکرد و مـیذاشتم روی تخت رادیولوژی و سرم و ماسک اکسیژن مـیداد دست پرستار، و داداش بزرگه کـه خودش و رسوند کـه تر و خشکم کنـه، کـه بغلم کنـه و دستم و بگیره وقتی دارم گریـه مـیکنم از درد سوزنی کـه فرو توی شاهرگم
خدا بود کـه بهم گفت عدالتم اینـه، سخته ولی تنـها نیستی، حالت خوب نیست اما ببین اینایی کـه بهت دادم فرشتههای منن کـه شدن فرشتههای نگهبان تو، تحمل سختی رو داری با اینا؟
و منم کـه همـیشـه تحمل سختی رو با شماها
_________
روزای سخت کـه مـیان و مـیبینم کـه چقدر دلِ نگران هست برام، تازه مـیفهمم کـه خدا هزار برابر چیزهایی کـه از من گرفته بهم دوست و خانوادهی خوب داده کـه پشت و پناهن برام
که وقتی بعد از هر روز سختی ازم بپرسن زندگی قشنگه یـا نـه؟ بیبروبرگرد جواب مثبت بدم بـه دلگرمـی وجودشون توی زندگیم و اینکه موندن برام
Media Removed
.
تولدم شد و یکسال دیگه هم گذشت………………..
اولش همـه شکل هم هستیم
کوچولو و کچل
حتی صداهامون هم شبیـه بـه همدیگه است
با اولین گریـه بازی شروع مـیشـه
هی بزرگ مـی شیم
بزرگ و بزرگتر
اونقدر بزرگ کـه یـادمون مـیره
یـه روز کوچولو بودیم
دیگه هیچ چیزیمون شبیـه بـه هم نیست
حتی صداهامون
گاهی با هم مـی خندیم
گاهی بـه هم!
گاهی دوست مـیداریم وگاهی متنفر مـیشویم…
یک سال دیگه گذشت
یکی مـیگه یک سال دیگه بیـهوده گذشت
یکی مـیگه یک سال بزرگتر شدم
یکی مـیگه یک سال پیرتر شدم
یکی مـیگه یک سال دیگه تجربهب کردم
یکی مـیگه یک سال بـه مرگ نزدیک تر شدم
یکی هم اصلا براش مـهم نیست و هیچی نمـیگه.
يك سال ديگه گذشت و بايد صفحه سفيد ديگري كه پيش روم گذاشتنا پر كنم. خدا كند سال رو سفيد باشم و صفحهام را كم غلط تحويل بدهم. یک سال بزرگتر شدم … یکسالی کـه نمـی دونمواقعا تونستم « بزرگ » بشم یـا نـه ؟ … تونستم با مشکلات خودم کنار بیـام ؟ … تونستم همونی باشم کـه هستم ؟ … تونستم بعضی از عیب هام رو برطرف کنم ؟ … تونستمـی رو نرنجونم ؟ … تونستم دلی رو شاد کنم ؟ …
نمـی دونم … حتما فکر کنم … شاید اونجوری کـه مـی خواستم باشم نبودم….ولی یکسال بزرگتر شدم…اونم خیلی سریع……….. روز قشنگیـه!!!!!!!!
همـیشـه روز تولد آدم قشنگه
و وقتی همـه اونـهایی کـه دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک مـی گن، تازه مـی فهمـی چقدر زیـادن آدمـهایی کـه دوستت دارن
و این خودش روزت رو قشنگتر مـی کنـه
#تولدم_مبارک🎂🎈
.
.
#P_H_G:@behnamranjbar12
.
.
#Tnx:@zhav_studio_wedding
.
.
🤞🏻 #FAMOUS_HACKING_BRAND🤞🏻
.
.
مرسی از بهنام رنجبر عزیز برایـه #کادو_تولد 🙏🏻
[خودم رو از مرگ on Instagram - mulpix.com دانلود آهنگ هندی منا جونگی]