شد تموم بـه تو on Instagram

Unique profiles

88

Most used tags

Total likes

0

Top locations

Yazd Islamic Azad University, Tehran, Iran, Qa'emshahr

Average media age

216.8 days

to ratio

11.5

Media Removed

#پست_ویژه همون طور کـه از طریق استوری ملاحظه کردید من دیروز عمل جراحی کوچکی داشتم و دیشب رو توی بیمارستان خوابیدم. دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی همـه یکصدا و با شمارش من بگید بلا بـه دور! یک... دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی دو... سه... آفرین اما اتفاقات بسیـار جالب تو همـین بیست و چهارساعت افتاد. بـه محض ورود یـه اس ام اس با این مضمون برام ارسال شد(عدوم) فهمـیدم ... #پست_ویژه
همون طور کـه از طریق استوری ملاحظه کردید من دیروز عمل جراحی کوچکی داشتم و دیشب رو توی بیمارستان خوابیدم. همـه یکصدا و با شمارش من بگید بلا بـه دور! یک... دو... سه... آفرین

اما اتفاقات بسیـار جالب تو همـین بیست و چهارساعت افتاد. بـه محض ورود یـه اس ام اس با این مضمون برام ارسال شد(عدوم)

فهمـیدم کار تمومـه! یعنی عین چفیـه و پلاکی کـه تو آژانس شیشـه‌ای به منظور حاج کاظم فرستادن این پیـام هم واضح و روشن بود!

وارد اورژانس کـه شدم دیگه مریض‌ها رو بـه یـه چشم دیگه نگاه مـی‌کردم! البته حس اونا هم تغییر کرده بود. رفتم پیش دکتر!

دکتر من و به تختم برد و تازه بازی شروع شد. هر پنج دقیقه یـه مریض با کلی سیم و بند و بساط مـیومد و از مادرم مـیپرسید: دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی حالش خوبه؟! دکترها هنوز قطع امـید ن؟! ان‌شاءالله زودتر دکترها بگن ببینیم تکلیف مون چی مـی‌شـه با مـیّت! راستی گروه خونی‌ش چیـه؟

مجتبی هم درون مورد کلیـه‌ها توافق کرده بود! بابام گفته بود پونزده بـه بالا هرچی فروختی مال خودت! اونم صحبت از پنجاه تومن مـی‌کرد. مـی‌گفت مال یـه رییس‌جمـهور بوده کـه ده صبح مـی‌اومده پاستور ساعت دو بر مـی‌گشته!

بالاخره ما رو بردن اتاق عمل و طرف یـه سوزن سه متری بـه کمر ما زد کـه بی حس بشیم. حالا من استرس داشتم خفه مـی‌شدم.

اونایی کـه مـی‌گن استرس نداره کـه یـا همـین الان سکوت مـی‌کنن یـا با پشت دست مـی‌خوابونم تو اینستاگرام‌شون!

آقا بی حس شد و برید و دوخت و کار تموم شد و اومدیم ریکاوری از اونجا دیگه باغ وحش شروع شد! حتی من شنیدم بیمارستان از یکی دو نفر تو خیـابون پول گرفته بود کـه بیـان یـه خرس واقعی ببینن!

از اتاق عمل کـه بیرون اومدم دیدم مادرم داره گریـه مـی‌کنـه! فهمـیدم بابام سهم بلیط فروشی بیمارستان رو گرفته ولی سهم رو نداده و اونم گریـه مـی‌کنـه! دایی و هم اومده بودن کمک ولی بابا با پول‌ها فرار کرده بود.

الانمـی حاضر نیست پول ترخیص رو بده! بابا معتقده ولش کنیم بـه بیمارستان فشار مـیاد ولش مـی‌کنـه! ولی مـی‌گه ممکنـه تو این نوسانات قیمت دلار یـهو قلبش رو بـه قیمت بفروشند!

ترانـه مربوطه
من سرگردون پاره
تو رو دکتر مـی‌دونسم

پ‌ن یک
الان یـه مورفین زدم اون بالا بالاهام

پ‌ن دو
خدایی خانواده یـه چیز دیگه‌س

پ‌ن
جاداره از فاضل چوپان جوری تشکر کنم کـه انگار نـه انگار خانواده نشسته

#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #بیمارستان #بستری #عمل #اتاق_کثیف #پدر_مادر #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #من_حاضرم_کلیـه_مو_به_تو_اهدا_کنم #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_مورفین_دوس_ندارد_و_درد_مـیکشد #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

واسه نوشتم ؛ - بـه نظرت ممکنـه برنده شم؟ نوشت ؛ - تو همـین الانشم برنده ای. همـین کـه الان اونجایی، دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی یعنی برنده ای!.. یـه لبخندی مـیاد گوشـه لبم، دلم اروم مـیشـه و به این چند روز فکر مـیکنم. بـه چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش کـه انقدر صفحه‌ی #ماکوگرام رو سرچ کرده بودم کـه نتایج رو ببینم کـه تاپ سرچ اینستاگرامم شده ... واسه نوشتم ؛ - بـه نظرت ممکنـه برنده شم؟
نوشت ؛
- تو همـین الانشم برنده ای. همـین کـه الان اونجایی، یعنی برنده ای!..
یـه لبخندی مـیاد گوشـه لبم، دلم اروم مـیشـه و به این چند روز فکر مـیکنم.
به چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش کـه انقدر صفحه‌ی #ماکوگرام رو سرچ کرده بودم کـه نتایج رو ببینم کـه تاپ سرچ اینستاگرامم شده بود.
به‌ پنج شنبه‌ش کـه تو اتوبان قزوین-رشت نتایج جشنواره رو دیدم و با دیدن اسم خودم که تا مـیتونستم بالا پایین پ و جیغ زدم..
به شنبه‌ای کـه وقتی دیدم ممکنـه نتونم مرخصی بگیرم و همراه شم بغضم گرفت و واسه حسام نوشتم این سفر رو بـه هر قیمتی مـیرم، حتی بـه قیمت بیکار شدنم!.. و‌ وقتی اروم شدم راه چاره پیدا کردم و مرخصیمو گرفتم..
به شب قبل سفر کـه وقتی داشتم کوله‌مو جلوی چشمای نگرون جمع مـیگردم دلم مثل سیر وسرکه مـیجوشید کـه من کم حرف خجالتی چطوری با ۷۰ نفر ادمـی کـه حتی یـه نفرشونم نمـیشناسم همسفر بشم...
به دوشنبه کـه رسیدیم ماکو و توی اتوبوس بـه سمت منطقه آزاد وقتی قرار شد هرکسی خودشو معرفی کنـه، همـینطوری کـه از انتهای اتوبوس رزومـه بچه‌ها رو تو سفر و گردشگری مـیشنیدم، بـه حسام پیـام دادم و نوشتم ؛ حسام، اینا خیلی خفنن. همـه‌شون دست کم ۱۰ سال سابقه سفر دارن و‌نصف دنیـارو دیدن، من با یـه سال سابقه ایرانگردی اینجا چیکار مـیکنم؟.. بـه این چند روز کـه تونستم همـه جاهایی کـه تو لیستم نوشته بودم رو ببینم، با یـه عالمـه ادم جدید ارتباط برقرار کنم، دوستای خوبی پیدا کنم و کلی تجربه جدید بـه دست بیـارم. با زاویـه دیگه‌ای از گردشگری اشنا بشم و مسیر درست تری رو پیدا کنم...
یـا بـه الان، کـه شب اخر اقامت‌مون تو روستاست، کـه مسابقه تموم شده، من توی اتاق نشستم و این پست رو مـینویسم، صدای بچه‌ها از توی حیـاط خونـه اقاسهرابی مـیاد و من بـه این فکر مـیکنم کـه این سفر چقدر منو بزرگ کرد، چقدر بهم اعتماد بـه نفس داد و چقدر بهم درس داد.
به این فکر مـیکنم کـه اگه من هنوز نصف دنیـارو نگشتم، تور لیدر نیستم و اطلاعات زیـادی هم ندارم، ولی توی این یک سال، تموم تلاشم و کردم کـه به جایی برسم کـه تو این لحظه اینجا باشم، کـه دیده بشم، کـه فرصت داشته باشم کنار ادمای بزرگی باشم کـه قبل این سفر، فقط اسمشو‌ن رو‌شنیده بودم، کـه هم کلام شدن باهاشون، شنیدن تجربه‌هاشون از سفر برام رویـای دور و بعیدی بود...💫
من سعی کردم همون صحرای همـیشگی باشم. نـه خط اضافه‌ای بنویسم و نـه کمتری. مرسی ازتون کـه همراهم بودین، کـه خوندین نوشته‌هامو و کمک کردین کـه به اینجا برسم..
م راست مـیگه، من #برنده ام ❤️ فارغ از هر نتیجه‌ای.
.
#ماکو_نامـه_صحرا
#صحرا_مـیره_سفر

Read more

Advertisement

Media Removed

. . مـی‌بینی لیلی... مـی‌بینی بی مروت؟ این همون دعای تیربنده کـه تو باغ تنباکو با دستای حنا بسته‌ت بستی بـه جفت کنده‌ی بازوهام...و حالا خون داره روش پُلُق پلق بیرون مـیزنـه ...یـادته گفتی از بی‌بی عطیـه گرفتی از رمالای پاکستانی یـاد گرفته کارش محکمـه ؟ یـادته بازوم رو‌ماچ کردی؟ یـادته خیسی مارو پاک کردم ... .
.
مـی‌بینی لیلی... مـی‌بینی بی مروت؟ این همون دعای تیربنده کـه تو باغ تنباکو با دستای حنا بسته‌ت بستی بـه جفت کنده‌ی بازوهام...و حالا خون داره روش پُلُق پلق بیرون مـیزنـه ...یـادته گفتی از بی‌بی عطیـه گرفتی از رمالای پاکستانی یـاد گرفته کارش محکمـه ؟ یـادته بازوم رو‌ماچ کردی؟ یـادته خیسی مارو پاک کردم گفتی پاکش کنی تیر مـی خوری؟ یـادته گفتمت: مجبورم لیلی، تو گفتی تو دلم شترا ماغ مـیکشن سرم مثه موتور آب خان پُک‌پُک که تا بیوم خروسخون مـیکوبه؟ گفتم صبور باش همـین بار تریـاک رو رد کنم برمـیگردم با پولش بالای دهگاه اتاق مـیسازم چارصدوپنج سفید مـیخرم با ضبط دیسک خور مـیریم زیـارت کوهشاه؟ مـیریم جازموریـان رانندگی یـادت مـیدم... یـادمـه مثه ا ذوق کردی گونـه‌هات گل انداخت هوا بوی انبه ی زیـادرس گرفت...تو ملتفتی لیلا کـه من تریـاک فروش نبودم ... سال سیـاهی بود پارسال ...گاوامون مرده زاییدن ..آفت افتاد بـه جالیز خیـاری برکت از گندمـی رفت دونـه هاش عین ماش نر سنگ شد... مجبور شدم لیلی...دلم قرص تو بود کـه مـیشی ... قاسم مـیرفت از قشم مـی‌آورد من ولی خدا پیغمبر حالیم بود گفتم دوبار تریـاک رد کنم همـینکه قسطای بانک رو بدم دوتا اتاق بسازم کفایته ... بار اول رد شد ... بار دوم لباسم لیچ خونـه... تشنمـه ... از گدار کـه پیچیدم تیرو تفنگم زدم بـه خاکی، چهارصدپنج نو رو ‌رگبار ...چاک صخره ای پناه گرفتم شب بشـه ... دیر یـا زود پیدام مـیکنن لیلا ...... قرار بود مردت شم ... لامروت‌ها یـادگرفتن مـیشاشن روی گلوله‌هاشون شلیک مـیکنن تیربند بی‌اثر مـیشـه ...نمـی خواستم قصه اینجوری تموم شـه ... کامران رو ببخش ...من خیلی دوس...
(صدای رگبار آمد عقربی سیـاه شتابان زیر سایـه سنگی خزید)
بسمـه تعالی
از گشت مرزی پاسگاه شماره ۱۳ خاتون آباد
به: ستاد فرماندهی نیروی انتظامـی استان(چه فرقی دارد)
پیوست : دارد
احتراما پیرو دستور اکید آن مقام فرماندهی مبنی بر برخورد قاطع با قاچاقچیـان مواد مخدر بـه استحضار مـیرساند بعد از قریب بـه سه ماه کار دقیق اطلاعاتی یکی از قاچاقچیـان منطقه بـه نام کامران فرامرزی طی یک عملیـات تعقیب و‌گریز درون منطقه شیطانکوه بـه هلاکت رسید. از نامبرده یک خودروی چهارصد و‌پنج سفید کـه متعلق بـه خانمـی بـه نام لیلابامری هست ، یک مشک مواد مخدر (تریـاک)به وزن تقریبی بیست کیلو گرم و یک قبضه سلاح شکاری روسی مجوز دار کشف و ضبط گردیده است. جنازه وی بـه سردخانـه شـهرستان شیخ آباد منتقل و بعد از انجام مراحل قانونی تحویل خانواده وی گردید. مراتب جهت استحضار تقدیم مـیگردد... .
.
ادای دینی بـه برادرم منصور علیمرادی
#خون

Read more

Media Removed

بخشی از یـادداشت من درون مجله سه نقطه کـه الان رو دکه هاست: زمان ما خیلی فوتبال دیدن مد بود، حتی اسم پسرها رو بـه خاطر تیم مورد علاقشون مـیذاشتن شاهین. البته شاهین شده بود پرسپولیس، ولی نمـی شد اسم بچه رو گذاشت پرسپولیس، نمونـه ش همـین داداش بزرگ خودم! درون کل این نام گذاری تمام خانواده پرسپولیسی و دو آتیشـه ما ... بخشی از یـادداشت من درون مجله سه نقطه کـه الان رو دکه هاست:

زمان ما خیلی فوتبال دیدن مد بود، حتی اسم پسرها رو بـه خاطر تیم مورد علاقشون مـیذاشتن شاهین. البته شاهین شده بود پرسپولیس، ولی نمـی شد اسم بچه رو گذاشت پرسپولیس، نمونـه ش همـین داداش بزرگ خودم! درون کل این نام گذاری تمام خانواده پرسپولیسی و دو آتیشـه ما رو تحت الشعاع قرار داد

به خاطر برادرم اسم منم شد شاهرخ! البته بـه خاطر شاهرخ بیـانی کـه اون سالها تازه پرسپولیسی شده بود! بابا گفته بود بازیکنی کـه به خاطر عشقش از پول استقلال گذشته و اومده پرسپولیس ارزشش رو داره کـه اسمش رو روی پسرت بذاری! ولی ماجرا این بود کـه سال بعد از تولد من شاهرخ رفت العربی! بابام روزهای اول منو هرچیزی صدا مـی کرده الا شاهرخ! گاه و بیگاه هم که تا چشمش بـه من مـی افتاد بـه همـه فحش مـی داد و مـیگفت بچه های ناخواسته خانواده ها رو بهم مـیریزن!

آقا بهزاد شوهر خالم خیلی بابام رو مسخره مـیکرد، اصلا کارش همـینـه! مـیگفت بچه رو هو یـا هوشّه صدا کن! اینجوری راحت تری! بابام یـه مدت بهم مـیگفت "این"، اون ایـام بالاخره تموم شد، بابام یـه شام مفصل داد و به همـه گفت از این بـه بعد اسم من صفره! اونم بـه خاطر صفر ایرانپاک! چون صفر ایرانپاک هیچ وقت از پرسپولیس بیرون نرفت و بابا اینجوری خیـالش راحت بود کـه آقابهزاد دهنش بسته مـیشـه! ولی چون ثبت احوال زیر بار نمـیرفت خانواده منو همون شاهرخ صدا مـی! شوهر بهزاد هم بـه جای صفر بهم مـیگفت مسافرت!

بالاخره بابا با وجود گریـه های مدام ، درون سن سه سالگی، توی یـه بازی تیم ملی منو برد استادیوم آزادی و به شاهرخ بیـانی توضیح داد کـه چه مشکلی تو خانواده ما پیش اومده و ممکنـه خانواده از هم بپاشـه! جالبه کـه عمو بهزاد همـین کار بابا رو هم مسخره مـی کرده و با کنایـه مـی گفته العربی رو تو بدبخت کردی!

البته شاهین مـی گفت کـه ما چون طبقه دوم بودیم و استادیوم هم پر بود ممکنـه شاهرخ بیـانی صدای بابا رو نشنیده باشـه، ولی بابا همـیشـه اصرار داشت بـه خاطر اون بود کـه سال بعد پول های عربی رو ول کرد و برگشت پرسپولیس، هرچند، عمو بهزاد هیچ وقت زیر بار نرفت! بابا اون سال دوباره بـه همـه شام داد و بازگشت من رو بـه وضعیت شاهرخ اعلام کرد!

#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #یـادداشت #طنز #مجله #سه_نقطه #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #من_حاضرم_دونـه_دونـه_مطالب_مجله_سه_نقطه_رو_پست_کنم #ولی_سردبیر_جرم_مـیده #باور_کن #تبلیغ #طنز_شیک #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_توی_مجله_ای_کار_مـی_کند_که_گیر_نمـی_آید #هست_ولی_کم_هست #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

نمـیدونم چند سالم بود ، یـا از چند سالگی شروع شد 🏻🏻🏻 ساعت بلد نبودم ، فقط مـیدونستم هوا کـه تاریک بشـه برمـیگردی ! گاهی دم درون حیـاط منتظرت مـیموندم ، گاهی رو پله های ایون ! هوا ام کـه سرد بود تو راه رو رژه مـیرفتم تابرسی چه قرار شیرینی بود نمـیدونم وقتی خونـه مـیرسیدی چقد خسته بودی یـا اون روز چی گذشته بود بهت ... نمـیدونم چند سالم بود ، یـا از چند سالگی شروع شد 👼🏻👼🏻👼🏻 ساعت بلد نبودم ، فقط مـیدونستم هوا کـه تاریک بشـه برمـیگردی !
گاهی دم درون حیـاط منتظرت مـیموندم ، گاهی رو پله های ایون !

هوا ام کـه سرد بود تو راه رو رژه مـیرفتم تابرسی 😍💐 چه قرار شیرینی بود نمـیدونم وقتی خونـه مـیرسیدی چقد خسته بودی یـا اون روز چی گذشته بود بهت
فقط همـین رو مـیدونم کـه هیچ وقت محبتت رو ازم دریغ نکردی ❤️ ❤ ❤️ بابا جونم اگه بدونی چقدر قشنگ بودن اون لحظه هایی کـه تو دستای گرم و مـهربونت تاب مـیخوردم . 😍😍😍 نمـیدونم این قرارمون از کی شروع شده بود و از کی عادت داده بودی بـه دستای پر مـهرت فقط مـیدونم از وقتی بزرگ شدم دیگه همـه چی تموم شد !
بزرگ کـه شدم ، حواسم بـه ساعت رفت و تاریکی هوا رو ندیدم حواسم رفت بـه دفتر و کتاب و اعداد و ارقام و ندیدم کـه چه اتفاقی داره مـیوفته !
بزرگ کـه شدم دیگه تاب ام ندادی ، بزرگ کـه شدم خیلی چیزا عوض شد ! بابا جونم کاش کوچولو مـیموندم و بزرگ نمـیشدم
کاش عقربه های ساعت گیر مـیکرد تو همون لحظه ها ، تو همون دقایقی کـه ساعت بلد نبودم ❤️ ❤️ ❤️

Read more

Media Removed

بچه ها این قسمت رو هم بخونید بقیش تو راهه.. صبح زود پاشدیم صبحونـه خوردیم و رفتیم استادییوم...این دفعه دنی و پینتو هم اومدن.. لئو رفت تو رختکن پیش بقیـه تیمش.. دنی و پینتو رفتم رو صندلی های کنار زمـین نشستن. منم رفتم پیش آلیسا و کارش کـه تموم شد رفتیم پیش دنی و پینتو نشستیم و منتظر شدیم که تا بازی شروع بشـه. همـه ... بچه ها این قسمت رو هم بخونید بقیش تو راهه..
صبح زود پاشدیم صبحونـه خوردیم و رفتیم استادییوم...این دفعه دنی و پینتو هم اومدن.. لئو رفت تو رختکن پیش بقیـه تیمش..
دنی و پینتو رفتم رو صندلی های کنار زمـین نشستن.
منم رفتم پیش آلیسا و کارش کـه تموم شد رفتیم پیش دنی و پینتو نشستیم و منتظر شدیم که تا بازی شروع بشـه.
همـه تو استادییوم بودن وقتی بازیکنا اومدن یـه سری بچه هم بودن دستشون رو مـیگرفتن و ومـیومدن تو زمـین..
نیمار و مسی اول از همـه تو صفشون وایساده بودن.
لباس مسی مشکی بود و نیمار هم قرمز..روش هم اسم موسسه خیریـه شون نوشته بود
با هم دست و بغل همدیگرو 😍
من خیلی هیجان داشتم ولی نمـیدونستم کدوم تیمو تشویق کنم..اخه نیمار هم خیلی خوب بود 😁
داور سوت رو زد و بازی شروع شد..
مسی خیلی خوب بازی مـیکرد تقریبا مـیتونم اعتراف کنم کف کرده بودم و آلیسا هم همـینطور 😁
ولی حرکات نیمارم باحال بود..چند که تا موقیعت خراب کرد بعدش مسی یـه گل زدش...همون دیقه با بچه ها پریدیم هوااااا از خوش حالی. 😝
ولی چند دیقه بعد نیمار یـه گل زد این دفعه فقط دست زدیم..
نیمـه اول تموم شد.
نیمـه دوم شروع شد و نیمار با یـه پاس گل از هم تیمـیش گل زد.. نیمـه اول داشت تموم مـیشد دیگه داشتم نا امـید مـیشدم 😏
ولی یـه هو مسی یـه گل از فاصله دور زد و خیلی شیک رفت تو دروازه...منو بچه ها خیلی خوش حال شدیم..ولی بازی مساوی تموم. 😜
مسی و نیمار بعد بازی رفتن تو رختکن و منو بچه ها هم رفتیم تو سالن.
من بـه لئو و نیمار و گفتم:
_ وااای خیلی خوب بود اصن عالی بوددددددد تبریک مـیگم.
_نیمار خندید و گفت :ممنون ..بعدش لئو گفت:چون مساوی شدیم حتما هردومون بـه جز خیریـه خودمون بـه دو که تا دیگه هم کمک کنیم.. ️😘
منم گفتم :اشکال نداره..کار خیر مـی کنید دیگه 😜😝
نیمار و مسی رفتن پول رو بـه خیریـه ها و منو و آلیسا هم که تا اون موقع حرف مـیزدیم..
کارشون کـه تموم شد. لئو منو صدا کرد که تا بریم..منم سریع خظی کردمو رفتیم.
@Mahasal_mh
@Mehrnoosh.j.m
#dreamandlove__mahasal

Read more

Advertisement

Media Removed

زايمان بشكل سزارين و بى حسى از كمر انجام شد و من توى اتاق عمل كاملا هوشيار بودم و منتظر ديدن بچه ام كه مدتها منتظرش بودم ، چه لحظه قشنگى بود وقتى پرستار كوچولوم رو آورد و بهم نشون داد اشك و لبخند بود و شكر خدايى كه فرشته كوچولو رو بهم داده بود، ولى سريع برد و بعد از اتمام كارهاى جراحى منو بـه اتاق خودم بردند، ... زايمان بشكل سزارين و بى حسى از كمر انجام شد و من توى اتاق عمل كاملا هوشيار بودم و منتظر ديدن بچه ام كه مدتها منتظرش بودم ، چه لحظه قشنگى بود وقتى پرستار كوچولوم رو آورد و بهم نشون داد اشك و لبخند بود و شكر خدايى كه فرشته كوچولو رو بهم داده بود، ولى سريع برد و بعد از اتمام كارهاى جراحى منو بـه اتاق خودم بردند، احساس درد بسيار زيادى داشتم ولى همش تو دلم ميگفتم تحمل كن همـه اينا ارزششو داره تو ديگه مادر شدى،
حسين با چشماى قرمز اومد تو اتاق و دستمو گرفت و گفت چطورى بهترى ، گفتم بچه رو ديدى گفت آره خيلى خوشگله و بعد دستهامو بوسيد و از اتاق بيرون رفت، مادرم پيشم بود گفتم حسين كجا رفت گفت رفت اتاق بچه ها، که تا فردا ظهر از حسين خبرى نشد من خيلى درد داشتم و مرتب درخواست مسكن ميكردم، م كه هنوز سياهپوش يوسف بود هى دست بـه موهام ميكشيد و منو ميبوسيد و ميگفت چيزى نيست مـهم اين بود كه عمل بشى روز اولش سخته زود خوب ميشى، بهم مسكن زده بودند و خيلى هم خوابم ميومد چشام رو هم بود ولى احساس ميكردم حسين و م با هم پچ پچ ميكنند، با چشماى بسته و با صدايى كه بيشتر شبيه زار بود گفتم بعد چرا بچه مو نميارن ، حسين نزديكم اومد و گفت نگران نباش مـهناز جان، بچه دو روز زودتر بدنيا اومده و مجبور شدن بزارنش تو دستگاه ،
دكترا و پرستارا مراقبشن تو فقط استراحت كن و دلت شور نزنـه،
چيزى نگفتم و به خواب عميقى رفتم، بهم سرم وصل بود و شب اول با كلى درد تموم شد صبح پرستارها اومدن و سرم رو كشيدن و منو از تخت پايين آوردن چه حال بدى داشتم بـه زور كمى تو اتاق راه رفتم و دوباره بـه تخت برگشتم پرستار گفت چه موهاى قشنگى دارين لبخند تلخى زدم گفتم مرسى ، بچه مو امروز ميارن ببينم؟!
پرستار گفت بله حتما عزيزم،
موهام بلند بود و دورم ريخته بود كلافه بودم گفتم گل سرم كجاست گفت نميدونم پيداش نميكنم ،
حسين نزديكاى ظهر با يه دسته بزرگ گل مريم اومدپيشم ، گلهارو داد دستم ، چه عطر خنك و خوبى داشتند بوشون كردم و دادم بـه مادرم حسين دستامو گرفت گفت بهترى، تو چشماى حسين چيزى بود كه منو اذيت ميكرد گفتم چيزى شده كه بـه من نميگى، مادرم از اتاق بيرون رفت، منتخت نشسته بودم آفتاب که تا وسطاى اتاق افتاده بود، حسين همونجورى كه كنارم وايساده بود موهامو با دستاش گرفت و بوسيد بعدش گفت -اين موهارو ميبينى، من يه لاقه ازين موهارو با هزارتا بچه تو دنيا عوض نميكنم، - يعنى چى؟؟
- يعنى ارزش تو برام تو زندگى خيلى بيشتر از بچه هست - مگه طورى شده ، چرا چيزى بهم نميگين، از ديروز که تا حالا كجا بودى ....، درون همين موقع دكتر و پرستار 👇🏻👇🏻👇🏻

Read more

Media Removed

کاش مـیشد برگردیم بـه گذشته ها.. گذشته ای کـه به دست منو تو نابود شد منو تویی کـه یـه روز ما بودیم.. بـه خنده هایـه از ته دلمون بـه نگاه کرردنایـه چند دیقه ایمون، کاش مـیشد دوباره ببرگردیم بـه اون زمان بـه وقتی کـه عشق بینمون بی انتها بود ،یـه بی انـهایی کـه تموم نشدنی بود ،اما حالا تو از من دوری و داری زندگی مـیکنی منم ... کاش مـیشد برگردیم بـه گذشته ها..
گذشته ای کـه به دست منو تو نابود شد منو تویی کـه یـه روز ما بودیم.. بـه خنده هایـه از ته دلمون بـه نگاه کرردنایـه چند دیقه ایمون،
کاش مـیشد دوباره ببرگردیم بـه اون زمان بـه وقتی کـه عشق بینمون بی انتها بود ،یـه بی انـهایی کـه تموم نشدنی بود ،اما حالا تو از من دوری و داری زندگی مـیکنی منم با یـاد تو هنوز زندم ...
روزهایی کـه از دست دادیم خاطراتی کـه خاکستر کردیم الان کجایـه راهیم ؟؟تو ،تو یـاد گذشته سردرگم منم یـه سرد عاشق ،بیـا ببین بخاطرت بغض مـیکنم ببین هنوز اسم تو وقتی رو صفحه گوشیمـه ضربان قلبم مـیزنـه بیـا و ببین وقتی چشامو مـیبندم و خاطراتمون و تصور مـیکنم یـه قطره شور خاطمـه مـیده بـه تصوراتم.... کاش مـیشد برگردیو همون عاشق باشی همونی کـه چشمایـه من زندگیش بود اما الان خیلی دیره خیلی دیره کـه بخوایم رابطمونو نجات بدیم رابطه ای کـه ستون محکمشو منو تو با دستامون خراب کردیم نـه من اون شیطون و خجالتی گذشتم نـه دیگه تو همون عاشق دلداده ای کـه هر روز با یـه گل دل قصمونو مـیلرزوند ،ولی الان هر دومون عاقل تریم من شدم یـه سرد و بی احساس کـه خالی از خالی ام تو هم همونی کع درگیر مشغله زندگیشـه و منو از یـاد ،مـیبینی؟تو همونی بودی کـه منی ک کوه غرور بودمو عاشق کردی ،هنوزم با فکرت صدام مـیلرزه مـیرم تو رویـا رویـایی کـه یـه روز حقیقت بود.. صدایـه خنده هام یـادم مـیاره حرفایـه عاشقانتو ،افسوس افسوس کـه خیلی دیره واسه برگشت بـه گذشته گذشته ای من هنوز با فکرش عاشقانـه اسمتو صدا مـی...

Read more

Advertisement

Media Removed

۹۷۰۱۰۲۴ بعد از شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم و رویـای ما بـه حقیقت پیوست،قلبهای ما بـه هم پیوست و زندگی آغاز شدبه تو رسیدم درون اوج آسمان عشق،این بود قصه ی من و تو و سرنوشت تو اومدی و دنیـا مال من شد همـه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تموم شد تو اومدی و عشق اومد و پیوند ما درون کتاب عشق ثبت شدباور نداشتم ... 💑💍۹۷۰۱۰۲۴💍💑
💑💍بعد از شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم💍💑
و رویـای ما بـه حقیقت پیوست،قلبهای ما بـه هم پیوست و زندگی آغاز شد💕به تو رسیدم درون اوج آسمان عشق،این بود قصه ی من و تو و سرنوشت تو اومدی و دنیـا مال من شد همـه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تموم شد تو اومدی و عشق اومد و پیوند ما درون کتاب عشق ثبت شد💍باور نداشتم مال من شدی لحظه ای بـه خودم اومدم و دیدم همـه زندگیم شدی عشق معجزه نیست،حقیقتیست درون قلب ها کـه پنـهان هست.به پاکی عشق،به لطافت با تو بودن و ما با هم آمده ایم کـه به همـه ثابت کنیم معنای عشق واقعی رو😍تو همونی کـه من مـیخواستم💑مثل توی توی دنیـا نیست برام👫مثل تو هیچ وقت نیومد و نمـیاد و نخواهد اومد،تو اولین و آخرینی برام و با عشق پرواز مـیکنیم،مـیریم بـه جایی کـه تنـها آرامش باشـه درون بینمون،تا درون یـه سکوت عاشقونـه و در اوج آرامش بدون هیچ غمـی درون آغوشت آروم بگیرم اینبار سکوت زیباست،چون درونش یک عالمـه حرفهاست، حرفهایی درون دلهای من و تو،که هم تو مـیدونی راز دلم رو و هم من مـیدونم راز درونت رو،و ما ثابت کردیم عشق هست،تو همـیشـه هستی و روزی مـیرسه کـه ثابت خواهم کرد از عشقت خواهم مرد و من و تو همسفران عشقیم که تا ابد💑این احساسم همـیشـه درون قلبت بماند❤👫❤
💑💍 @mostafa.khodamehri 💍💑
#بله_برون #بلهبرون #بله_برون💍 #نامزدی #نامزدی💍 #نامزدیمون #نامزدیم #شش_سال #عشق #عشقم #عشق_جان #عشق😍 #عشق💞 #عشقمـی💎💎💎💎💎💟💟💟💟💟😍😍😍😍😘💖😘💖😘💖💖💖🌺🎇🎇🎇 #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من #عشق_همـیشگیم #عشق_همـیشگیمـی

Read more

Media Removed

انقدر خسته و له و داغون بودم کـه اصلا قصد شام خوردن رو هم نداشتم،از دیشب کـه خانم خونـه بیمار شد که تا بیمارستان ببرمش و دکتر و نسخه و دارو و امپول و غیره... و بیـاییم خونـه ساعت شد چهار و نیم صبح، مادر خانمم کنار بچها خوابش بود بیدار شد و رفت خونش، سریع بدونـه فوت وقت لباس کار پوشیدم و با موتور هندای چراغ روشن ... انقدر خسته و له و داغون بودم کـه اصلا قصد شام خوردن رو هم نداشتم،از دیشب کـه خانم خونـه بیمار شد که تا بیمارستان ببرمش و دکتر و نسخه و دارو و امپول و غیره... و بیـاییم خونـه ساعت شد چهار و نیم صبح، مادر خانمم کنار بچها خوابش بود بیدار شد و رفت خونش، سریع بدونـه فوت وقت لباس کار پوشیدم و با موتور هندای چراغ روشن تو گرگ و مـیش صبح رفتم سمت مزرعه وداری برا دوشیدن شیرها،
ساعت حدود هشت صبح کارام تو دامداری تموم شد و اومدم سمت خونـه،خانم بچها هنوز خواب بودن، سریع صبحانـه رو اماده کردم و جلدی برگشتم سمت مزرعه برنج برا برداشت شالی، دیدم هنوز کمباین پسر عمم نیومده، تراکتور رو استارت زدم و زمـین کنار شالیزار رو شخم و دیو اماده کردم و رفتم طرف حوض کنار کلبه چوبی پدر و کیسه ذرتی کـه دیروز انداخته بودم تو اب که تا نم بکشـه رو ورداشتم و بزر ذرت رو پاچیدم و بعد با تراکتور کردمشون زیر خاک، هنوز چند دقیقه نگذشته بود کـه دیدم از دور تراکتور و کمباین و پسر و کارگراش از راه رسیدن،
بعد چند ساعت کوبیدن شالی با کمباین( تو این سه ساعتم یک تریلی تراکتور علوفه و علف هرز با داس برا تغذیـهها تو گوشـه کنار باغ با دست تراشیدم) سریعا من و پسر عمو تراکتور و برداشتم و زمـین تازه شده از شالی رو دوباره اماده نشای دوباره کردیم که تا ساعت چهار بعداظهر کـه دوباره برگشتم سرداری برا دوشیدنـها، یـه اسهال داشت یک ساعت طول کشید که تا سرم و امپولش رو بزنیم، دیگه هوا تاریک شده بود، رفتم بـه سگها غذا بدم کـه دیدم یخچال غذاشون از جیب مبارک منم خالی تره!
با ماشین رفتم چند که تا روستا اون طرف تر و براشون غدا خ و اوردم دادم بهشون کـه دیدم یکی از ماده سگها از قفسش بیرون پریده و در رفته، کلی دنبالش گشتم اما پیداش نکردم،
دیگه حالم داشت از خستگی خراب مـیشد، با موتور چراغ روشن نفهمـیدم چطور رسیدم خونـه، که تا اومدم تو حیـاط کـه برم دوش بگیرم و بدونـه شام فقط تخت بگیرم بخوابم کوچولوم #نیلوفر پرید تو بغلم و شروع کرد بوسیدنم و تبریک روز #تولد م !!! اصلا بـه کل یـادم رفته بود!؟! بعد یـه دوش گرفتن پرید تو و منو بـه زور کشوند خونـه پدر که تا شام رو با خانواده و دور هم بخوریم، بعدشم رفت تو اشپز خونـه و هفت هشتا کیک یزدی کـه امروز تو راه کلاس قرانش با پول تو جیبی کـه مادرش بهش داده بود خریده بود رو اورد با یک چوب کبریت روش که تا سال روزه تولدم رو جشن بگیریم،
درسته امشب فقیرانـه ترین جشن تولدی بود کـه تا بحال تو کل عمرم دیده بودم!؟! اما این بهترین جشن تولد زندگیم بود، درون کنار خانوادم،
خدا ره شکر

Read more

هميشـه برام سوال بوده اينايي كه ميشينن تو ماشينـهاي خفنشونو ميرن تو ويلاي خفنترشون شمال ، بعد ميان پست ميزارن( بسيار سفر بايد که تا پخته شود خامي) دقيقا از چي حرف ميزنن ؟؟؟ ٤-٥ سال پيش تو ارتفاعات اردبيل و با فاصله ٥٠ كيلومتري از شـهر ماشينم خاموش شد و مجبور شديم ٢ روز تو بدترين وضعيت اونجا باشيم ،شيب زياد ... هميشـه برام سوال بوده اينايي كه ميشينن تو ماشينـهاي خفنشونو ميرن تو ويلاي خفنترشون شمال ، بعد ميان پست ميزارن( بسيار سفر بايد که تا پخته شود خامي) دقيقا از چي حرف ميزنن ؟؟؟ ٤-٥ سال پيش تو ارتفاعات اردبيل و با فاصله ٥٠ كيلومتري از شـهر ماشينم خاموش شد و مجبور شديم ٢ روز تو بدترين وضعيت اونجا باشيم ،شيب زياد ، دماي ٣ درجه ، بارون بي وقفه ، ارتفاع زدگي يكي از همسفران كه لحظه بـه لحظه حالش بدتر ميشد ، عواملي بود كه مجبور شدم پياده بـه سمت شـهر حركت كنم كه تو راه بـه عشاير برخوردم كه هر چقدر التماس كردم منو نميبردن شـهر که تا قطعه خريداري كنم ، ميگفتن جاده خرابه و اين حرفا ، که تا بالاخره يكيشون حاضر شد درون مقابل دريافت ٢٠٠ هزار تومن پول منو ببره شـهر خلاصه رفتيمو اومديم ماشينو درست كردم و حركت كرديم ، همـه چي تموم شد ولي همون يدونـه سفر باعث شد که تا تجربه هاي خوبي بـه دست بيارم درون مقابل با وضعيت بحراني ،
پي نوشت ، اين فيلم مربوط بـه مـهر ماه سال ٩٦ هست ، روستاهاي اطراف كاشان ✌🏿 .

Read more

Media Removed

قبل از هرچيز از انتشار اين تصاوير دردناك عذرخواهي ميكنم ، اينا دردهاي ماني معدني پوره كه سالهاست خودش و خانواده اش باهاش درگيرند ، از آقاي رشيد پور خواهش ميكنم كه ماني و پدر و مادرش رو بـه اين برنامـه دعوت كنند ، داستان زندگي ما رو بخونيد لطفا . ماجرا بیماری مانی از چهارماهگی و زمانی اتفاق افتاد کـه یـه ... قبل از هرچيز از انتشار اين تصاوير دردناك عذرخواهي ميكنم ، اينا دردهاي ماني معدني پوره كه سالهاست خودش و خانواده اش باهاش درگيرند ، از آقاي رشيد پور خواهش ميكنم كه ماني و پدر و مادرش رو بـه اين برنامـه دعوت كنند ، داستان زندگي ما رو بخونيد لطفا .

ماجرا بیماری مانی از چهارماهگی و زمانی اتفاق افتاد کـه یـه دفعه روند وزن گیری بچه کم شد و دکتری کـه هر ماه چکاب مـی‌کرد آزمایش نوشت و بعد به منظور چکاب کامل فرستاد بیمارستان مرکز طبی کودکان
ساعت ۱۰:۳۰ شب تاریخ ۹۲/۴/۹
بچه رو ویزیت اورژانس بعد بـه ما گفتن یـه صدایی تو قلبش هست کـه بهتره بستری بشـه که تا فردا متخصص قلب ببینـه با تشخیص تاکی پنـه بستری و چون گشنـه اش بود مادرش شیر داد کـه بچه بالا آورد وقتی موضوع رو بـه دکتر گفتم گفت دیگه چیزی ندیم بهش و سرم دکستروز براش تجویز کـه تا سرم بهش وصل شد بچه همـه چیش بهم ریخت و ساعت ۱۲ شب رفت آی سی یو دیگه از اون بـه بعد هر لحظه یـه جور خبر مـی‌دادند تو دورانی هم بود کـه بحران دارو و درمان بود اواخر ریـاست جمـهوری قبلی دوهفته ای کـه اندازه یکسال برامون گذشت مانی چند روز رفتش تو کما این هم عهمون روزها هستش دیگه تاچند روز اول کـه تشخیص نمـی‌دادند مشکل چیـه و بعد دو یـا سه روز گفتن کـه کلیـه هاشو قطعا از کار افتاده درحالیکه که تا همون شب کـه بردیم بیمارستان اداره هم داشت و پوشاکش رو خیس کرده بود هرچی گفتیم مگه آنی هم مـیشـه کلیـه از کار بیـافته مـیگفتن بله مـیشـه خلاصه بعد از چند روز انواع آزمایشات رو گرفتن گفتن کـه باید دیـالیز حاد (موقت) بشـه رضایت گرفتن کـه انجام بدن و شروع شد عملهای متعددی کـه روش انجام کـه متاسفانـه عمل اولش رو بدلیل اشتباه پزشکی درون کار گذاشتن CAPD کاتتر دایمـی باعث شد کـه پنج روز دچار خونریزی بعد از عمل شد کـه با کلی جار و جنجال پزشک جراح راضی شد بیـاد ببینـه و گفت دوباره حتما عمل بشـه ضمن اینکه نوع ب شکم بچه نشون مـیده کـه چقدر این پزشک اشتباه داشته بـه محل برش خوب دقت کنین زیر ناف مثل سرگونی برنج دوخته بودن کـه من شکایت کردم کلی دوندگی بـه هیچ‌جا هم نرسیدم بگذریم عمل دوم پنج ساعت طول کشید آخرش هم همون جراح اومد گفت تموم شد ولی من فقط شکم بچه رو دوختم و منشا خونریزی رو پیدا نکردم دیگه هم عملش نمـیکنم پیش من نیـارین عمل دوم انجام شد بعدش هشت ساعت خونریزی مدوام تو آی سی یو داشت و پکسل خون مـی‌گرفت کـه زنده بمونـه دیگه دکترها جوابش کـه من بعد کلی پیگیری خودم کـه چجوری مـیشـه کـه نمـی‌توانیم جلو خونریزی رو بگیرین حتما دکتر خون بیـاد ببینـه و بالاخره استاد متخصص خون اومد دید گفت حتما داروی فاکتور هفت رو بگیره

Read more

Advertisement

Media Removed

در شب تولد امام رضا از سر ارادت و دوست داشتن بـه اصطلاح بزرگ خاندان رفتم پا بوسیـه امام رضا گفتم این پدر بزرگ من کـه داره امور خانواده ی مارو با ماهی صد خورده ای مـیچرخونـه کـه بعدم بـه لطف عزیزان کیسه مال کمترم شد کـه بعدشم گفتن این پول از سر صدقست اخ خدا قربونت برم خوبه اینا تو دفتر اسناد رسمـی کار نمـیدونستن ... در شب تولد امام رضا از سر ارادت و دوست داشتن بـه اصطلاح بزرگ خاندان رفتم پا بوسیـه امام رضا گفتم این پدر بزرگ من کـه داره امور خانواده ی مارو با ماهی صد خورده ای مـیچرخونـه کـه بعدم بـه لطف عزیزان کیسه مال کمترم شد کـه بعدشم گفتن این پول از سر صدقست اخ خدا قربونت برم خوبه اینا تو دفتر اسناد رسمـی کار نمـیدونستن کـه در غیـاب پدر خانواده وظیفه ی پدربزرگ اون خانوادست کـه اون زندگی رو تامـین کنـه درغیـاب اون برادرانش خلاصه بگذریم از همـه ی اینا گفتم یـا امام رضا یـا راحتش کن یـا شفاش بده کـه خیلی داره زجر مـیکشـه بعد از اینکه از حرم اومدم بیرون بهم خبر دادان کـه تموم کرده
بعد از اون قضیـه یک سال گذشت و نا ملایمتی های عموهای شکم سیرم بیشتر شد اللخصوص عموی کوچکم کـه ادعاش ک........ از قبل فوت پدربزرگم که تا به بعدش خیلی خانواده ی مارو اذیت کرد و ما بخاطر اذیت های ایشون از خاندان نخعی دوری کردیم بعدم مـیرفتن بـه بزرگ خاندانشون مـیگفتن ببین اینا چقدر بی معرفتن داری ماهی صد بهشون مـیدی اما بهت سر نمـیزنن خلاصه کـه عجب هایی داره این داستان زندگی ما بعد یک سال ازفوت پدربزگم شبی خواب دیدم درون زمانی کـه صغیر بودم من و م درون سر مـیز بزرگی بـه تنـهایی نشستیم و هیچی روی اون مـیز نیست حتی ی قطره اب و در سر مـیز دیگری بزرگ خاندان با فرزندانش بـه غیر از پدرم بر سر ان مـیز بودن و انواع اقسام مـیوه و غذاها بر سر ان مـیز بود بزرگ خاندان من و م صدا کرد گفت باباجان حلالم کنید نمـی تونم چیزی بخورم حتی ی قطره ی اب بچه هایم توجهی بـه این قضیـه ندارن حالا بزرگ خاندان بیـا ببین بچه هایت چه ها ن با ما و تو فکر کن کـه ما تو و بچه هایت را حلال کنیم کام این دنیـا زیر زبانتان مزه کرده از ان دنیـا بی خبرید حالا هی بخورید هی بخورید اینقدر بخورید ببینم کجای یک وجب خاک این دنیـارو مـی خواهید بگیرید

Read more
#Review @hanalizaa #ToSadei #2017 Producer @araz_ap اولين بارهی رو قلب من تاثير گذاشت بعد اون روزا كه يكي بود و ميمردم براش اخه هيچكس اينجوري بـه عشق منو نزديك نكرد خيلي وقت بود كه يه حسي ذهنمو درگير نكرد اولين باره چشام وا شد بـه عشقه واقعى آخ بميرم واسه قلبت كه تو انقدر ساده اى مگه ميشـه ... #Review
@hanalizaa
#ToSadei
#2017
Producer @araz_ap
اولين بارهی رو قلب من تاثير گذاشت
بعد اون روزا كه يكي بود و ميمردم براش
اخه هيچكس اينجوري بـه عشق منو نزديك نكرد
خيلي وقت بود كه يه حسي ذهنمو درگير نكرد
اولين باره چشام وا شد بـه عشقه واقعى
آخ بميرم واسه قلبت كه تو انقدر ساده اى
مگه ميشـه كه جدا شـه آدم از يه حسه پاك
هرچي بوده قَبل اين عشق تـــــو ، ميسپارم بـه خاك

باتوعاشق شد دلم ، دوس دارم با تو برم
تو خيابوناى شـهر داد ب دوست دارم
هيچكي بت نزديك نشـه ، كه دلم اذيت نشـه
قول بديم ما که تا به هم اين عشقمون كمتر نشـه
حسه خوبيه كه دارم من تورو از همـه دنيا ميخام قطعاً تورو
تو فقط ميدي بـه من يه حس خوب
اين همـه عشق قبله تو اصلا نبود
بي دليل و بي بهونـه دوست دارم
تو تموم چيزي هستي كه من دارم
من بـه غير از تو ديگه چيو بخوام
عطر تو پر شد توو اين حال و هوام .
باتوعاشق شد دلم ، دوس دارم با تو برم
تٌو خيابوناي شـهر داد ب دوست دارم
هيچكي بت نزديك نشـه ، كه دلم اذيت نشـه
قول بديم ما که تا به هم اين عشقمون كمتر نشـه
#emadkhiabanian
Company #radiojavan @radiojavan @rjtv.official

Read more

Media Removed

. یـه هل دیگه... اَه درو بست! باورم نمـیشـه یـه روز تو مترو بخوام منو هل بدن! استرس بی‌پولی و بیکاری کم بود، استرس «آیـا مـی‌تونم سوار قطار شم یـا حالا کـه سوار شدم، این ایستگاه مـی‌تونم پیـاده شم؟» هم اضافه شده. اصلا مترو با زندگی من گره خورده؛ زندگی عاطفی، تحصیلی، کاری... چه شکست عشقیـا کـه نخوردم (خب قطعا ... .
یـه هل دیگه... اَه درو بست!
باورم نمـیشـه یـه روز تو مترو بخوام منو هل بدن! استرس بی‌پولی و بیکاری کم بود، استرس «آیـا مـی‌تونم سوار قطار شم یـا حالا کـه سوار شدم، این ایستگاه مـی‌تونم پیـاده شم؟» هم اضافه شده. اصلا مترو با زندگی من گره خورده؛ زندگی عاطفی، تحصیلی، کاری... چه شکست عشقیـا کـه نخوردم (خب قطعا تو واگن ویژه بانوان به منظور من عشقش هم بـه وجود نمـیاد). چه جزوه‌ها کـه تو مترو نخوندم. یـه پیشنـهاد مدلینگ هم داشتم کـه یـه خانمـه مـی‌خواست بام‌تل‌هاش رو روي موهام امتحان کنـه.

مترو حتی تو انواع و اقسام خوابام هم حضور فعال داره. از کابوسِ جا موندنجمعیت یـا نرسیدن بـه قطار که تا فضاهای خیلی بی‌ربط. مثلا یـه بار خواب دیدم دارم تو یـه جنگل تاریک از دست زامبی‌ها فرار مـی‌کنم کـه یـهو قطار وایستاد و این صدا پخش شد: با توجه بـه تابلوهای راهنما مسیر فرار خود را بـه درستی انتخاب کنید. از رویـاهام هم مـی‌تونم بـه نشستن با لباس پرنسس‌ رو سکوی مترو اشاره کنم کـه یـه قطار سفید با کلی صندلی خالی پیداش شد. که تا اومدم سوار شم، درون برای سکوی روبرویی باز شد و قطار پر شد.

ولی واقعا مترو یـه سری رویـاهام رو برآورده کرده. مثلا کی تو خواب هم مـی‌دیدید مترو بتونـه نیـاز روزانـه ما رو تامـین کنـه؛ اگر اون نبود چطوری با لباس‌های الیـاف گیـاهی آشنا مـی‌شدیم؟ یـا چطور مـی‌فهمـیدیم یـه نفر، بیست تومن فروش مغازه، پونزدهِ همکار رو مـی‌تونـه بده پنج تومن؟! اصلا خودم بدون صرف وقت اضافه و با سفر تو سه راسته ۱ و ۲ و چهارِ مترو تونستنم کل جهیزیـه‌ام رو بخرم بجز یخچال کـه اونم اگه شارژ کارتخوان فروشنده تموم نشده بود الان با خیـال راحت فقط مـی‌نشستم و به دست و پا داماد فکر مـی‌کردم.

Read more

Advertisement

Media Removed

قبل از سفرمون بـه آفریقای جنوبی، همـه خبرگزاری ها اعلام کـه آب سد اون کشور بـه اتمام رسیده و به زودی شیر آب خونـه ها رو قطع مـیکنن یـه سری از دوستامون کـه اونجا زندگی مـیکنن بهمون هشدار کـه بهتره بیلطتون رو کنسل کنین چون شاید با قطع شدن آب، جنگ داخلی درون بگیره و اتفاقات ناخوشایندی پیش بیـاد اما ما گفتیم ... قبل از سفرمون بـه آفریقای جنوبی، همـه خبرگزاری ها اعلام کـه آب سد اون کشور بـه اتمام رسیده و به زودی شیر آب خونـه ها رو قطع مـیکنن
یـه سری از دوستامون کـه اونجا زندگی مـیکنن بهمون هشدار کـه بهتره بیلطتون رو کنسل کنین چون شاید با قطع شدن آب، جنگ داخلی درون بگیره و اتفاقات ناخوشایندی پیش بیـاد اما ما گفتیم هر وقت اوضاع داشت خراب مـیشد، سریع برمـیگردیم. وقتی رسیدیم اونجا، بعد از چند وقت بـه خاطر صرفه جویی مردم که تا حدودی مشکل کم آبی برطرف شد و ما هم کلی خوشحال شدیم کـه سفرمون رو‌ کنسل نکردیم
.
کم آبی امسال تو گیلان یـه مقدار ناراحت کننده اس
هر سال این موقع، آب استخر ما کـه معمولا از آب بارون و آب زمـین تامـین مـیشـه، پر آب بود اما امسال آب استخر بـه کمتر از نصف رسیده و کلی قورباغه و لاک پشت پناه آوردن بـه همـین یـه مقدار آب
همسایـه های ما آب چاه های محلیشون کـه عمق زیـادی نداره، درون حال تموم شدنـه. خوبی خونـه ما اینـه کـه چاه نیمـه عمـیق داریم و فاطی خانم همسایـه چون آب چاهشون تموم شده بود، مجبور شد چند بار از خونـه ما آب برداره
.
هیچ فکرش رو نمـیکرد کـه یـه روز تو شمال، مردم دچار کمبود آب بشن اما کم کم این اتفاق داره اینجا پیش مـیاد و بهتره از همـین امروز، یـه مقدار تو مصرف آب صرفه جویی کنیم
.
تو آفریقای جنوبی، هر نفر روزانـه مـیتونست ۵۰ لیتر آب مصرف کنـه کـه شامل شستن ظرف و لباس و همـه کارهای روزانـه یـه نفر مـیشد
آب اکثر دستشویی های پاساژها و رستوران ها و مکان های عمومـی هم قطع بود و برای شستن دست ها از مایع های ضدعفونی استفاده مـی
کسی اجازه نداشت ماشین بشوره یـا بـه حیـاطش از آب تصفیـه شده آب بده وی حق نداشت استخرش رو پر آب کنـه
البته هیچی روی رفتار مردم نظارت نمـیکرد، مردم خودشون بـه این اگاهی رسیده بودن کـه به خاطر خودشون و آیندشون هم کـه شده، بهتره تو مصرف آب صرفه جویی کنن
.
فکر مـیکنین اگر اینجا اعلام کنن کـه تو مصرف آب صرفه جویی کنین و اوضاع وخیمـه، مردم عالعملشون چیـه و اصلا توجه مـیکنن؟

Read more

Media Removed

#withgalaxy #home #tehran . حس غیر قابل وصفیـه کلید رو تو قفل دری کـه ماه‌ها پیش بستیش و رفتی چرخوندن، بـه یـه سری گلدون و مبلمان و کاسه بشقاب‌های آشنا با لبخند نگاه ، با حوله‌های تمـیز مچاله نشده تو کوله دوش گرفتن و تو تشک و بالش‌هایی کـه خوابت بهشون عادت داره تو سکوت خونـه خوابیدن! حس عجیبی بود برگشت ... #withgalaxy #home #tehran .

حس غیر قابل وصفیـه کلید رو تو قفل دری کـه ماه‌ها پیش بستیش و رفتی چرخوندن، بـه یـه سری گلدون و مبلمان و کاسه بشقاب‌های آشنا با لبخند نگاه ، با حوله‌های تمـیز مچاله نشده تو کوله دوش گرفتن و تو تشک و بالش‌هایی کـه خوابت بهشون عادت داره تو سکوت خونـه خوابیدن!
حس عجیبی بود برگشت بـه ایران بعد این سفر طولانی. از اول قرار بود سفرم فقط شش ماه باشـه. آمریکای جنوبی و یک دور کامل از برزیل که تا برزیل. اما همـین سفر یـادم داده کـه با وجود برنامـه‌ریزی ، هیچی تو زندگی اونجور کـه برنامـه ریختی جلو نمـیره. اما بجاش سفر از #برزیل و با اون اتفاق تو ریو شروع شد، بـه #کلمبیـا و دزدی و خاطره عجیبش کشید، از #اکوادور و #آمازون گذشت، بـه #پرو و ماچو پیچوی زیبا رسید، از دریـاچه بزرگ نمک #بولیوی گذشت و تا انتهای دنیـا درون #شیلی رسید. ویک دفه با سرد شدن هوا و تموم شدن بودجه ام کـه تو همون شیلی مجبورم کرد دوربینم رو بفروشم، برنامـه مسیرش رو عوض کرد و من رفتم بـه #کوبا و #مکزیک دوست داشتنی و بعد #کانادا به منظور کاری. یک ماه از تورنتو و مونترال گذشت که تا با پرواز برسه #سوئد و بدون برنامـه قبلی و به واسطه گرفتن یـه پروژه کاریـه دیگه، مسیر سفر دریـایی بره سمت #روسیـه و... نزدیک نـه ماه سفر! طولانی ترین تجربه همراه داشتن یـه کوله بـه جای خونـه... و حالا برگشتم بـه این نقطه امن، این نورهای غروب تهران، و دوستایی کـه یـادم انداختن چرا خونـه، خونـه است!
-
پ.ن. #سفر تموم شد اما تازه حالا مـیمونـه دوره‌ خاطرات و عکس‌ها و فیلم ها کـه بشینیم و باهم مرورشون کنیم. کتاب رو بنویسیم، بـه پوست و مو قیـافه بیچاره بعد این هم سفر برسیم، کار و روزمره رو جلو ببریم و برنامـه سفرهای بعدی رو بچینیم که تا دوباره #باهم‌سفرکنیم :)

Read more

Media Removed

‌ ۹۷۰۱۰۲۴ بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیستمـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه ... ‌ 💑💍۹۷۰۱۰۲۴💍💑
بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیست💕مـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه مجال اين بود كه خودم رو و دوست داشتنم رو اونطوری كه هست تموم و كمال مـینوشتم و بيانش مـیكردم.نمـیدونم از کجا شروع کنم و چجوری بنویسم فقط مـیتونم بگم اینقد حس عجیبی دارم کـه هنوزم باورم نشده بعد شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم و مال هم شدیم💑نمـیدونم چجوری حتما از حس و حال روز عقدمون بگم،از چیـا بگم از لرزش دستامون موقع امضا و فراموش امضای خودم😀و گرفتن نفسم موقه ی بله گفتن از تموم فکرایی کـه موقه ی خطبه خوندن تو سرم مـیگذشت،تموم این شش سال جلوی چشمم گذشت و فقط خداروشکر مـیکردم.فقط مـیتونم آرزو کنم کـه انشالله تموم عاشقا این لحظه ی شیرین وصالُ تجربه کنن واقعا قابل وصف نیست.توی یـه اطاق پر از آدم کـه همـه با لبخندای مـهربونشون بـه ما دو که تا خیره شدن،ما دوتا من و مصطفی مـهربونم💑روی یـه مبل قشنگ کنار هم جلوی یـه سفره ی قشنگ روبروی همـه نشستیم.عشقم کنارم مثل ماه شده مثل همـیشـه چشماش معصومـه😍اولین لحظه کـه از آرایشگاه اومدم بیرون وقتی چشممون بهم افتاد شوق رو تو چشمای قشنگش دیدم.وقتی گفت خانومم چه خوشکل شدی یـه نفس راحت از ته دل کشیدم ولی خودش نمـیدونس دلم براش چه قنجی رفت وقتی لحظه اول تو کت شلوار دومادی دیدمش مثل همـیشـه شیک و جذاب شده بود به منظور من مثل یـه شاهزاده بود منم بهش گفتم تو هم ماه شدی😍تو راه دستمو تو دستش گرفت و گفت دیدی بالاخره بـه هم رسیدیم،دیدی مـیگفتم ما مال همـیم این حرفاش دلگرمم کرد،مثل همـیشـه بهم گفت محکم باش با اعتماد بـه نفس کامل با هم مـیریم تو محضر.بعد شش سال کنار هم نشسته بودیم و قرآن کریم تو دستمون بود و تو دلمون آروم مـیخوندیمش همـهمـه زیـاد بود ولی هر دو صدای قلبمونو مـیشنیدیم من یـه بغض کوچولویی ته صدام بود کـه تو گفتن جملم معلوم شد.بالاخره بعد از شش سال وقتش رسید.لحظه ای کـه من و عشقم تو تموم این سال ها بارها براش ذوق کرده بودیم با هم،یـه لحظه شکوهمند به منظور هر زوج عاشقی،این به منظور ما لحظه مقدس بـه هم رسیدن بود💕حالا مـیتونیم به منظور همـه دنیـا داد بزنیم من و تو حالا دیگه واقعا ما شدیم💕
💑💍 @mostafa.khodamehri 💍💑 #شش_سال #عشق #عشقم #عشق_جان #عشق_همـیشگیمـی #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیم #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من #عقد #ازدواج #جشن_عقد #جشن_عقد💍 #همسر #همسرم #همسر_جان

Read more

Advertisement

Media Removed

Hess Studio 📸 Morteza Yazdanpour Photography 📸 Edit : M.Pishnamaz #morteza_yazdanpour #iranian_photography #aroosi #akkasi #aroos_damad #weddingdress #weddingphotography زندگی با ماجراهای فراوانش، ظاهری دارد بـه سان بیشـه ای بغرنج و در هم باف ماجراها گونـه گون و رنگ وارنگ ... Hess Studio 📸 Morteza Yazdanpour Photography 📸
Edit : M.Pishnamaz
#morteza_yazdanpour #iranian_photography #aroosi #akkasi #aroos_damad
#weddingdress #weddingphotography
زندگی با ماجراهای فراوانش،

ظاهری دارد بـه سان بیشـه ای بغرنج و در هم باف

ماجراها گونـه گون و رنگ وارنگ ست؛
———-
سلام
از این بـه بعد عها با شعر و متن همراه مـیشـه
این عرسمون کـه اسمش سمانـه ست با همسر گلش محمدرضا کـه دو شب پیش مراسمش بود (۱۸ اردیبهشت ) بـه پیشنـهاد ما اومدن گیلان بعد کلی خوشگذرونی و جاهای باصفا اومدیم این بالا یـه عالمـه عکسهای خوب گرفتیم کـه اگه بگم همشون عالی شدن دروغ نگفتم حیف کـه نمـیشـه همشو گذاشت ، غذای محلی خوردیم خوش گذروندیم عکاسی کردیم ، کلیپ ساختیم مراسمشون هم تموم شد کلیپشون رو تو مراسم براشون پخش کردیم کـه خیلی دوس داشتن حالا اگه فرصت بود یـه قسمت هایی از اون رو براتون مـیزاریم اگه اوکی بود
دوس داریم شما هم نظرتونو بدید
با عشق
از طرف بچه های استودیو حس .

Read more

Media Removed

حافظ جون سلام ببینم تو اون بالایی خبر از شعرای مزخرف این پایینم داری؟ البته ما یـه اصطلاح به منظور این سبک داریم بـه نام ...شعر، ببخشید دیگه! مثلاً اینو احتمالا نشنیدی: "یـه خواااهش دیگه موهاتوووو نباففففش" یـا "چیکار مـیکّنی اینجوری کـه دیوونـه مـیشم بیـا دلبریتو یکمـی کمترش کن" راهکار این شعرا به منظور خروج ... حافظ جون سلام
ببینم تو اون بالایی خبر از شعرای مزخرف این پایینم داری؟ البته ما یـه اصطلاح به منظور این سبک داریم بـه نام ...شعر، ببخشید دیگه! مثلاً اینو احتمالا نشنیدی: "یـه خواااهش دیگه موهاتوووو نباففففش"
یـا "چیکار مـیکّنی اینجوری کـه دیوونـه مـیشم بیـا دلبریتو یکمـی کمترش کن"
راهکار این شعرا به منظور خروج از بحران اینکه دلبر از حجم دلرباییش بکاهه. حافظ جون بگذریم. شما یـه بیتی داشتی که: کـه عشق آسان نمود...
آقا جان این تهش چی مـیشـه، پایـانش اصغر فرهادی طوره یـا هپی انده؟ حافظ جون دهنمون ... شد بخدا... همش تو مشکلیم، اون عشق و آسانیش فقط به منظور تیک و تاک های اول بود
دلامصب چرا تموم نمـیشـه ببوسیمـیار، بکشیمش تو آغوش مست شیم
یـه شب ترس از نور چراغ ماشینا، یـه شب ش مـیگه کجایی، یـه شب باباش، یـه شب رگ غیرت داداتش مـیزنـه بیرون
حافظ جون چی مـیشـه بعدش؟

Read more

Media Removed

#happynewyear1397 #happynowruz ۹۷ عزیزم تو مـهربون باش، خوب باش، با اتفاقای خوب بیـا. ۹۶ عجیب ترین سال تمام زندگیم بود، چیزایی دیدم کـه هیچ وقت فکر نمـیکردم، چیزایی تجربه کردم کـه هیچوقت تصورشو نمـیکردم، عزیز ترین بزرگ دنیـا رو تو دوری بدون اینکه ببینمش واسه آخرین بار، از دست دادم، سال پر از ... #happynewyear1397
#happynowruz
۹۷ عزیزم تو مـهربون باش، خوب باش، با اتفاقای خوب بیـا.
۹۶ عجیب ترین سال تمام زندگیم بود، چیزایی دیدم کـه هیچ وقت فکر نمـیکردم، چیزایی تجربه کردم کـه هیچوقت تصورشو نمـیکردم، عزیز ترین بزرگ دنیـا رو تو دوری بدون اینکه ببینمش واسه آخرین بار، از دست دادم، سال پر از اتفاقای خوب و بد، گریـه و خنده، تغییرای بزرگ، یـه عالمـه فشار و استرس، آدمای خوب وبد ،ایی کـه حذف شدنایی کـه اضافه شدن ، همـه و همـه نتیجه ش شده فقط یـه نیوشا بدون هیچ تغییری، همون نیوشا با همون دل با همون احساس، بدون منطق و دیوونـه، یـه نیوشا کـه هنوز قلبشـه کـه مـیگه چجوری زندگی کنـه. ۹۶ یـه سال بزرگ‌ترم کرد ده سال با تجربه تر، سال عجیبی بود عجیبم تموم شد . ۹۷ لطفا تو خوب باش ، نـه فقط واسه من، واسه همـه ، واسه هرکی داره اینو مـیخونـه حتی اگه از من متنفره ♥️🙏🏻🌸
پ.ن: به منظور تشویق ۹۷ بـه سال خوبی بودن یـه عاز خودم تو این پیج بعد از هزاران سال ، ژست عگرفتنم بلد نیستم😄 باشد کـه آنفالو نکنین کـه عشخصی گذاشتم :))))

Read more

Media Removed

. وقتی بـه تو فکر مـیکنم، سال من نو مـیشود... و ماهی قرمز تنگ بلور، پشتک مـیزند، به منظور خنده هااایت ️ . . #عباس_معروفی . . دوستای نازنینم، سلاااام از اینکه امسال درون کنارم بودید از همتون تشکر مـیکنم، سال 96 با همـه خوبی ها و بدی هایی کـه داشت تموم شد، امـیدوارم سال جدید به منظور تک تکتون سال پربرکت ... .
وقتی بـه تو فکر 😌 مـیکنم،
سال من نو مـیشود...
و ماهی 🐠 قرمز تنگ بلور،
پشتک مـیزند،
برای خنده هااایت ☺️
.
.
#عباس_معروفی
.
.
دوستای نازنینم، سلاااام
از اینکه امسال درون کنارم بودید از همتون تشکر مـیکنم، سال 96 با همـه خوبی ها و بدی هایی کـه داشت تموم شد، امـیدوارم سال جدید به منظور تک تکتون سال پربرکت و خوبی باشـه، آرزو مـیکنم کـه به همـه آرزوهاتون تو سال جدید برسید.
موقع تحویل سال، منم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید.
همتونو دوست دارم.
#سال_نو_مبارک
#سال_نو
#دوستت_دارم
#سال1397_مبارک
#گالری_مـهتاب

Read more

Media Removed

____ #باتاخیر بالاخره همون آزمون چارساعته کـه سال ها ازش مـیترسیدیم یـا مـیترسانندمان!!تموم شد. کاری بـه انتقاد هایی کـه از کنکور مـیشـه و خواهد شد کاری ندارم کـه زیـاده و لازم بـه گفتن نیست. اما واقعا ازین تهدید مـیشـه بهترین فرصتو ساخت.کما اینکه مثلا: آدم خودشو محک بزنـه ببینـه یـه سال مـیتونـه از گوشی و ... ____
#باتاخیر
بالاخره همون آزمون چارساعته کـه سال ها ازش مـیترسیدیم یـا مـیترسانندمان!!تموم شد.
کاری بـه انتقاد هایی کـه از کنکور مـیشـه و خواهد شد کاری ندارم کـه زیـاده و لازم بـه گفتن نیست.
اما واقعا ازین تهدید مـیشـه بهترین فرصتو ساخت.کما اینکه مثلا:
آدم خودشو محک بزنـه ببینـه یـه سال مـیتونـه از گوشی و فضا مجازی و...دل ه یـا نـه.
آدم که تا چه حدی مـیتونـه نظم و سختی و استفاده از وقت رو تحمل کنـه.
کنکور حس مـیکنم علاوه بر کور (!!!) آدمو خیلی پخته تر مـیکنـه.
تا چقدر آدم مـیتونـه توکل کنـه و بسپارد بالا و آروم شـه.
واینکه....
باعث مـیشـه یـه همچین جمعی یـه سال با سختی ها و شیرینی هاش بگذرونـه اینقدرکه با هم صمـیمـی بشن کـه فکر نکنم که تا آخر عمرم تو همچین جمعی قرار بگیرم. دم همـه رفقا #گررررم

#خدایـا_جمعمان_از_هم_نگسله!!
#کنکوری_بودن_را_با_همـه_تراژدی_هایش_دوست_داشتم.!!!؟؟؟
#دبیرستان_فیض #کنکور #درس #بهترین_جمع # آزمون #انجمن_اسلامـی #اتحادیـه_انجمن_اسلامـی_دانش_آموزان_تهران #انجمن_اسلامـی_دانش_آموزان
#اتحادیـه_انجمنـهای_اسلامـی_دانش_آموزان
#خدایـا_توفیق_کار_برا_امام_زمان(عج)

Read more
#Review Music video #labkhand @sijalofficial @khodekhalse @alexasli Arrangement @alirezajjofficial #2016 درختام وقتی پاییز مـیشـه و دیگه آخراشـه همون برگای زردشو با ه کـه شروع مـیکنن بـه افتادن مـیدونی ماهم جز طبیعتیم ماهم هرچی کـه بشـه لبخندو نگه مـیداریم با بـه زندگیمون ادامـه ... #Review Music video #labkhand @sijalofficial @khodekhalse @alexasli
Arrangement @alirezajjofficial
#2016
درختام وقتی پاییز مـیشـه و دیگه آخراشـه
همون برگای زردشو
با ه کـه شروع مـیکنن بـه افتادن
مـیدونی ماهم جز طبیعتیم
ماهم هرچی کـه بشـه لبخندو نگه مـیداریم
با بـه زندگیمون ادامـه مـیدیم

ولی دیگه مـهم نی اصاً مـهم نی
دیگه هیچی برام فقط ب ب
بخند بـه من کـه بچه ـَم
هیچی مـهم نی اصاً مـهم نی

چشماتو ببند و یـه جا ب و نکن نگاه بـه نقص
که همـه چی کامله وقتی اراده هست
زندگی آزاده یـه کامِ حبس
مثِ پَری کـه پرت شده یـا برگی کـه زرد شده و آروم مـی‌چرخه
بهم نشون بده بدنی کـه برام با نور مـی‌ه
دلم باهاش درون اومد أ قرنطینـه
بیدار شدم بعد کابوس یـه لحظه
دیدم قلبِ تو فانوس بـه دسته
جادمون جلو خوده چالوس چه سبزه
مثِ ساقی حافظ و مِی
زندگی کـه مـی‌کنـه راهشو طی
ماهم رازشو پیدا مـی‌کنیم
الانم ببریم حالشو کیف
پس بیـا آزادونـه بـه این مرغای عشق بدیم باز ما دونـه

ولی دیگه مـهم نی اصاً مـهم نی
دیگه هیچی الان، فقط ب ب
بخند بـه من کـه بچه ـَم
چیزی مـهم نی اصاً مـهم نی

ماهی آزادیشو مدیون دریـاست
پاییز زیباییشو مدیون برگاست
منم شعرامو مدیون دردام
پا رو آسفالت و سر روی ابرا
مث اون روز کـه دیدمت تو بارون
موها چتری و حال من چه داغون
پا رو قانونِ جاذبه نذار
تویِ دامِ تو مـیفتم چه آسون
خنده هات چه گرون تموم مـیشن
خُب هر چیزیم یـه قیمتی داره
مـیدونستم یـه روز همون مـیشم
که ازش مـیتونی بگذری آره
روزا یدن رفتن از یـاد
تو رو بعد گرفت دستم از باد
اینم با زمان حل مـیشـه مـیگن
تصویرات أ جلوم رد مـیشن مـیرن هی

هر برگی کـه زرد شد
بزار پای من ، بزار پای من
هر طعمـی کـه تلخ شد
بزار پای من ، بزار پای من

ولی دیگه مـهم نی اصاً مـهم نی
دیگه هیچی برام فقط ب ب
بخند بـه من کـه بچه ـَم
دیگه چیزی مـهم نی اصاً مـهم نی

راستشو بخوای تو هر وقت باهامـی
تو هر وقت شادی تو هر وقت شادی
ما دور از هم باشیم زود عصبانی
ما دست برداریم از هر دعوایی
#director #emadkhiabanian
#lable #radiojavan
@rjtv.official @radiojavan

Read more

Media Removed

سلام مـیلاد قمر منیر بنی هاشم علیـه السلام مبارک . . این آقایی کـه تو تصویر ملاحظه مـی کنید من بهش مـیگم سردار چون جنگ رو ندیدم و حس نکردم ولی این سردار محمد رو دیدم و دغدغه هاشو حس کردم سردار محمد ما هم سردارجنگه هم سرباز شعر بگذریم کـه خودش از سر تواضع فکر مـیکنـه سرباره تو آخرین باری کـه رفته بود سوریـه همـه‌ی ... سلام مـیلاد قمر منیر بنی هاشم علیـه السلام مبارک
.
.
این آقایی کـه تو تصویر ملاحظه مـی کنید من بهش مـیگم سردار
چون جنگ رو ندیدم و حس نکردم ولی این سردار محمد رو دیدم و دغدغه هاشو حس کردم
سردار محمد ما هم سردارجنگه هم سرباز شعر بگذریم کـه خودش از سر تواضع فکر مـیکنـه سرباره
تو آخرین باری کـه رفته بود سوریـه همـه‌ی رفیقاش شـهید شدن و خودش جانباز
محمد رو دوست دارم چون دنیـای خودش رو داره خدای خودش رو داره و آرمان های خود خودش رو
بعضی وقتا بهش مـیگم سردار دیگه دوره ت تموم شده
ولی خودمم مـیدونم کـه دوره ی امثال محمد تموم شدنی نیست
امروز روز تولد حضرت ابالفضل علیـه السلامـه و مـیگن روز جانبازه
سردار ماهم تو سوریـه جانباز شد
اما تو سکوت خبری
شاعر دست بـه قلمـی کـه چند وقت هم دست بـه عصا شده بود اما هیچوقت دست بـه عصا راه نرفته و ان شاءالله کـه نخواهد رفت
.
.
محمد شاعر خیلی خوبیـه تو فضای جدیدی کـه داره قلم مـیزنـه خیلی خودشـه
به خاطر همـین دوستش دارم
خلاصه اینکه
سردار محمد توکلی روزت مبارک
جانباز شاعر گمنام
مطمئنم کـه تو خوندنی مـیشی .
.
.
راستی صفحه شو تگ کردم بـه تنـهائیـاش سر بزنید
.
.
#مـیلاد_حضرت_ابالفضل_علیـه_السلام
#محمد_توکلی
#سردار_محمد_توکلی
#جانباز
#بازم_هوامو_داشته_باش_و
#مـهدی_رحیمـی_زمستان

Read more

جنگ کـه شروع شد عالیـه شونزده ساله بود و مدرسه ميرفت. سعد هم بیست و شیش ساله بود و نامزد ناخدا عثمان . سعد صدای خوبی داشت و تو کل محل شناخته شده بود. عالیـه غروبا ميرفت تو پستوی قهوه خونـه کمک پدرش و یواشکی آواز سعدُ گوش ميداد. دل بسته ی سعد بود. خلاصه جنگ شروع ميشـه. پدر عالیـه کشته ميشـه و قهوه خونـه همون ... جنگ کـه شروع شد عالیـه شونزده ساله بود و مدرسه ميرفت. سعد هم بیست و شیش ساله بود و نامزد ناخدا عثمان . سعد صدای خوبی داشت و تو کل محل شناخته شده بود. عالیـه غروبا ميرفت تو پستوی قهوه خونـه کمک پدرش و یواشکی آواز سعدُ گوش ميداد. دل بسته ی سعد بود.
خلاصه جنگ شروع ميشـه. پدر عالیـه کشته ميشـه و قهوه خونـه همون روز اول زیر موشک بارون ایرانی ها خراب ميشـه.توی جنگ سمـیره نامزد سعد کشته ميشـه. سعد هم يه چشمش نابینا ميشـه. بعد ها کـه جنگ تموم شد برميگرده بـه محله. با عالیـه ازدواج مـیکنـه و قهوه خونـه ی پدر عالیـه رو از نو مـیسازه. و هر شب توی قهوه خونـه ترانـه هايي مـیخوند به منظور شـهرش و سمـیره و پدر عالیـه. @parmida_sfdr. #dramatic

Read more

Media Removed

. دل نازک شدم دکتر. نمـیدونم مال این قرص جدیداست یـا چی. یـه بچه تو خیـابون مـی بینم، چشمام پر مـیشـه از دریـای شور #شمال . یـا مثلا دو نفر کـه دست هم رو گرفته باشن، یـه جوری کـه معلوم باشـه جهان هر کدوم خلاصه شده تو پیراهن گرم اون یکی بـه قول آقا #شاملو . یـا ببینم یـه پیرمرد تنـهای تنـها نشسته باشـه توی ایستگاه اتوبوس و غرق ... .
دل نازک شدم دکتر. نمـیدونم مال این قرص جدیداست یـا چی. یـه بچه تو خیـابون مـی بینم، چشمام پر مـیشـه از دریـای شور #شمال . یـا مثلا دو نفر کـه دست هم رو گرفته باشن، یـه جوری کـه معلوم باشـه جهان هر کدوم خلاصه شده تو پیراهن گرم اون یکی بـه قول آقا #شاملو . یـا ببینم یـه پیرمرد تنـهای تنـها نشسته باشـه توی ایستگاه اتوبوس و غرق شده باشـه تو فکر و هیشکی نباشـه بهش بگه این خط خیلی وقته جمع شده،ی نمـیاد دنبالت پیرمرد. یـا یـه وقتا کـه مـی بینم یـه پیرزن زورش نمـیرسه بـه سبد خریدش. دل نازک شدم. قبلنا هم زیـاد ابر مـی شدم، ولی الان دیگه مدتیـه ناجور شده. همـین پیش پات راه مـی رفتم تو خیـابون، دیدم یـه عاقله مردی وایساد دم مـیوه فروشی قیمتا رو نگاه کرد، صورتش غمگین شد و رفت. حتمنی تو خونـه یـه بچه داره کـه خرمالو دوست داره. خرمالو رو بیبین. حق همـه بچه هاست خرمالو بخورن. حق همـه باباهاست واسه بچه هاشون خرمالو بخرن. باباها وقتی دوست دارن یـه کاری ن اما نمـیشـه خیلی گناه دارن. دکتر گوشت با منـه؟ دل نازک شدم. مدتیـه واسه خودم کلا یـه تیکه ابر شدم. همـه مـی گن مال آب و هواست، مـیگن هوای شـهر کثیفه، اگه بارون بیـاد همـه مریضی ها خوب مـیشـه. دل نازکی مریضیـه دکتر؟ باس نمونـه برداری کنین؟ آزمایشی چیزی؟ مـیشـه جراحی کنین ابرهای گلوم رو دربیـارین؟ مـی دونم خطر داره اما خطرش کمتره از حرفهایی کـه قورت مـیدیم. من خیلی خسته شدم دیگه. خسته شدم از این همـه شب، از این همـه روز. از این همـه هی " درست مـیشـه، نترس" گفتن بـه خودم کـه بدونم دروغه و دیگه هیچی هیچ وقت درست نمـیشـه. اصلا آدم دلش مـیخواد بترسه. دلش مـیخواد ابر بشـه، بباره بلکه تموم بشـه این همـه سرب داغ توی گلو، توی نگاه. کاری مـیشـه کرد؟ مـیشـه تو این داستان پیوند اعضا و اینا مثلا چشمامو بفروشم بـه جاش دو که تا بال بخرم؟ گفتم برات سامان مـی خواد کلیـه شو بفروشـه؟ مـیشـه منم بفروشم؟ چشمامو؟ گلومو؟ همـه رو بدم، دو که تا بال کوچیک بگیرم. اون وقت گنجیشک بشم پر بکشم برم که تا خونـه منیریـه. بشینم رو درخت خرمالو، مادربزرگ بشینـه زیر درخت، موهاشو بریزه رو شونـه هاش آواز دشتی بخونـه. مـیشـه دیگه، نمـیشـه؟ داری گریـه مـیکنی دکتر؟ چه دل نازک شدی.....

.
#حمـیدسلیمـی
@hamid.salimi.59

Read more

Media Removed

... سنش کم بود،تک فرزند خونواده هم بود... . از اوایل جنگ مدام التماس باباش رو مـیکرد کـه تورو خدا بذار با بچه های محل و #بسیج برم جبهه... . حداقل سه ماه #تابستون رو... باباش هم هر دفعه یجوری قضیـه رو ماست مالی مـیکرد و یـه بهونـه ای به منظور پسر مـی آورد... . یبار مـیگفت سنت کمـه... . یبار مـی گفت ت تنـهاست ... ...
سنش کم بود،تک فرزند خونواده هم بود...
.
از اوایل جنگ مدام التماس باباش رو مـیکرد کـه تورو خدا بذار با بچه های محل و #بسیج برم جبهه...
.
حداقل سه ماه #تابستون رو... باباش هم هر دفعه یجوری قضیـه رو ماست مالی مـیکرد و یـه بهونـه ای به منظور پسر مـی آورد...
.
یبار مـیگفت سنت کمـه...
.
یبار مـی گفت ت تنـهاست توخونـه و... از این حرفا.
.
اوایل سال ۶۷ بود کـه پسر مصمم جلوی باباش وایساد و گفت اگه نذاری برم جبهه،بدون رضایت تو و مـیرم و هرکی ازم پرسید چرا رضایت بابات رو نگرفتی،مـیگم بابام طاغوتیـه...!!!
.
خلاصه باباهه کوتاه اومد و شرط آخر رو گذاشت...
.
" دیپلم"...!!!
.
پسرک هم شب و روز درس مـی خوند که تا بالاخره تیرماه سال ۶۷ موفق بـه اخذ دیپلم شد...
.
حالا دیگه بابا بهونـه ای نداره...!
.
ولی...!!!
.
دیگه جــــنگ تموم شده بود...!
.
پسرک چندروزی با باباش قهر کرده بود و خودش رو توی اتاقش حبس کرده بود،به قول معروف اعتصاب کرده بود...!
.
از اونطرف هم باباهه خوشحال بود و خداروشکر مـیکرد...
.
تا اینکه...
.
بعداز قبول #قطعنامـه زد و منافقین کوردل بـه خاک ایران حمله .
.
پسرک که تا این خبر رو از تلویزیون شنید،نـه گذاشت و نـه برداشت،به باباش گفت:
.
" مـــرد و قولش"...
.
ساکش رو جمع کرد و خداحافظی کرد و رفت #جبهه...
.
#عملیـات_مرصاد چند روزه تموم شد و منافقین درون هم کوبیده شدن و دیگه هرکی برگشت سر خونـه و زندگیش...
.
پسرک داستان ما هم برگشت خونشون،
.
ولی با "تابوت"...!
.
دیر اومد،زود رفت...
.
نثار ارواح طیبه حضرت امام وشـهدای این عملیـات، "صلــــواتـــ"
.
#مرصاد
#منافقین_از_کفار_بدترند

Read more

Media Removed

بچه کـه بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، به منظور همـین تابستون کـه مـی شد مادرم لواشک آلو واسم درست مـی‌کرد, منم همـیشـه یـه گوشـه وایمـیستادم و نگاه مـی کردم... سخت ترین مرحله ،‌ مرحله ی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو مـی ریختیم تو‌ سینی و مـی ذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب که تا خشک بشـه ... خیلی انتظار سختی بود، همش وسوسه مـی ... بچه کـه بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، به منظور همـین تابستون کـه مـی شد مادرم لواشک آلو واسم درست مـی‌کرد, منم همـیشـه یـه گوشـه وایمـیستادم و نگاه مـی کردم... سخت ترین مرحله ،‌ مرحله ی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو مـی ریختیم تو‌ سینی و مـی ذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب که تا خشک بشـه ... خیلی انتظار سختی بود، همش وسوسه مـی شدم ناخنک‌ ب ولی چاره ای نبود بعضی وقتا به منظور خواسته ی دلت حتما صبر کنی... صبر کردم که تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد و یـه تیکه کوچیکش رو گذاشتم گوشـه ی لپم که تا آب بشـه...لواشک اون سال بی نـهایت خوشمزه شده بود... نمـی‌دونم‌برای آلو قرمز های گوشتی و خوش‌طعمش بود یـا نمک و گلپرش اندازه بود، هر‌چی‌بود انقدر فوق العاده ‌بود کـه دلم نمـی خواست تموم بشـه...برای همـین برعهمـیشـه حیفم‌مـیومد لواشک بخورم ، مـی ترسیدم زود تموم بشـه ...تا اینکه یـه روز واسمون مـهمون اومد، تو اون شلوغی که تا به خودم اومدم دیدم بچه های مـهمونمون رفتن سراغ لواشکای من...لواشکی کـه خودم حیفم مـیومد بخورم حالا گوشـه ی لپ اونا بود و صدای ملچ ملوچشون تو گوشم مـی پیچید... هیچی از اون لواشکا باقی نموند ، دیگه فصل آلو قرمز هم گذشته بود و آلویی نبود کـه بشـه باهاش لواشک درست کرد...من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن دیدنش گوشـه ی لپ یکی دیگه بود...
تو زندگی وقتی دلت چیزی رو مـی خواد نباید دست دست کنی حتما از دوست داشتنت لذت ببری چون درست وقتی کـه حواست نیستی مـیره سراغش و همـه ی سهم تو مـیشـه تماشا و حسرت خوردن...
.
.
. .
#مليكامردانـه #مليكا_مردانـه #م

Read more

Media Removed

اغراق نكردم اگه بگم وقتي مصاحبم تموم شد درون پوست خودم نميگنجيدم و اونقدر مشتاق نتيجه بودم كه وقتي مسئول مصاحبه گفت هفته ديگه باهاتون تماس ميگيريم، دل تو دلم نبود كه همـه تعارفات رو كنار بگذارم و بگم حالا نميشـه الان بهم بگين كه نظرتون چي بود؟! اميدي داشته باشم واسه قبولي؟! اما سكوت كردم و اومدم بيرون! ... اغراق نكردم اگه بگم وقتي مصاحبم تموم شد درون پوست خودم نميگنجيدم و اونقدر مشتاق نتيجه بودم كه وقتي مسئول مصاحبه گفت هفته ديگه باهاتون تماس ميگيريم، دل تو دلم نبود كه همـه تعارفات رو كنار بگذارم و بگم حالا نميشـه الان بهم بگين كه نظرتون چي بود؟! اميدي داشته باشم واسه قبولي؟! اما سكوت كردم و اومدم بيرون! اون هفته دل تو دلم نبود و هر لحظه صفحه گوشيمو چك ميكردم و حتي ظهر ها كه طاها ميخوابيد گوشي رو سايلنت نميكردم كه مبادا از شركت زنگ بزنن و من نفهمم! هفته اي كه قرار بود درون صورت پذيرفته شدن زنگ بزنن گذشت بدون هيچ تماسي! با يه بغض اسير شده شب ها رو روز ميكردم و روزهارو شب! و فقط يه سوال تو ذهنم بود كه چرا؟! فقط چرا؟! .
.
تا غروب ديروز كه باهام تماس گرفتند و قرار شد واسه حرفهاي نـهايي مدارك و عكس ببرم! غرق شادي بودم اما که تا گوشي رو قطع كردم با ديدن طاها اون شادي ها يخ بست و جاشو بـه ترديد و دلتنگي بزرگ داد!
من هيچ منافاتي بين شاغل و مادر بودن زن نميدونم و معتقدم خانومي كه سختي هاي تحصيل رو تحمل كرده و همـه سالهاي جوونيشونو درس خونده انصاف نيست خونـه نشين بشـه حتي اگه بـه درآمد بيرون از خونـه هم نياز نداشته باشـه! اما مصلحت اين روزهاي من و طاها باعث شد عليرغم خيلي مسائل منصرف بشم! هر چند با بغض هر چند با حسرت ! 😌💔 .
به تاريخ يكم مرداد ...

Read more

Media Removed

#travel #memory #colombia #shotonnote8 #selfportrait عکس‌هایی کـه تو این نـه ماه سفر از خودم گرفتم رو مرور مـیکنم. منظورم سلفی‌ از صورتم تو فودوربین با گزینـه‌ی "قشنگ کن" به منظور اصلاح پوست‌ِ از آفتاب لکه دار شده‌م نیست. منظورم عکس‌هایی کـه با توجه بـه حس و حال اون لحظه و با علم بـه اینکه روزی مرورشون‌کنم ... #travel #memory #colombia #shotonnote8 #selfportrait
عکس‌هایی کـه تو این نـه ماه سفر از خودم گرفتم رو مرور مـیکنم. منظورم سلفی‌ از صورتم تو فودوربین با گزینـه‌ی "قشنگ کن" به منظور اصلاح پوست‌ِ از آفتاب لکه دار شده‌م نیست.
منظورم عکس‌هایی کـه با توجه بـه حس و حال اون لحظه و با علم بـه اینکه روزی مرورشون‌کنم گرفتم و فرستادم بـه آلبومـی بـه اسم "بعدا برو سراغشون".
تو این آلبوم همـه جور عکسی درون همـه حال و اوضاعی هست. از خستگی آفتاب زدگی تو آمازون، که تا خوشحالی بعد از کلی زیر بارون کوبا. از فرار بـه تنـهایی بعد از یـه روز شلوغ درون جمع بولیوی و از احساس ناراحت تنـهایی بعد از مدت‌ها بی‌هم‌صحبتی لذت بخش درون پرو و غیره!
اما توی این آلبوم عکسی دارم کـه خوب یـادمـه. عکسی از من و افسردگی! دست درون دست هم درون یک روز زیبای بهاری درون سفر! افسردگی؟ اونم تو سفر؟ آدم اصلا وقت نمـیکنـه! آره اگه سفر یک هفته، ده روز، یک‌ماه و... باشـه و فشرده و پر از برنامـه، احتمالا همچین کلمـه‌ای معنا نداره. اما من خوب یـادمـه اون روز و در این عدچار افسردگی و سوال‌های "که چی و آخرش چی" شده بودم و از خودم این عرو گرفتم کـه وقتی سفر تموم شد و فقط قشنگیـاش یـادم مـیومد، بهم یـاد آور بشـه کـه حتی سفر قرار نیست راه فراری از زندگی باشـه و شاید فقط آگاه‌ترت مـیکنـه! اونم شاید!
این‌ها رو مـینویسم به منظور اینکه این هفته‌ی بازگشت بـه خونـه این حس داخل عتو خونـه‌ی خودم با تخت و گلدون و پنجره‌های آشنا سراغم اومده بود. حس و دورانی آشنا به منظور بیشتر ادما و برای هر قشر و حال و زندگی درون هر جایی! حس و حال و روزایی کـه در همسایگی سرخوشی و حال خوبی زندگی مـیکنـه! فقط حتما به خودم یـادآور بشم کـه مـیگذره و برنامـه‌ریزی هلم رو بیشتر کنم و خودم تلاش کنم و یـادم باشـه بـه قول شاعری اگه هنوز گاهی افسرده‌گی سراغت مـیاد یعنی هنوز نشانـه‌هایی از شور زندگی با تو هست! -

پ.ن این هفته کـه گذشت از روزمره و زندگی و #افسردگی اینجا چیزی ننوشتم و استوری نذاشتم اما حالا فکر مـیکنم اشتباه کردم! زندگی و #روزمره و #سفر تصویر واقعی آدم‌هاست و من هم حتما با این سیر جلو برم... قول مـیدم از الان این قسمتای زندگی رو هم باهم سفر کنیم:))

Read more

. ببخشید من اصن یـادم رفته بود چند روز پیش یـه استوریِ نظرسنجی گذاشته بودم کـه درباره اون صد و نودهزار سو کـه آقای خامنـه‌ای گفته بودن حتما فعالیتش از سر گرفته بشـه توضیح بدم براتون یـا نـه؟؟ انقدر استوری این چند روز زیـاد بود و منم سرم شلوغ بود کـه حتی نتیجه‌اش رو هم ندیده بودم و امروز کـه از خواب پاشدم یـادم افتاد ... .
ببخشید من اصن یـادم رفته بود چند روز پیش یـه استوریِ نظرسنجی گذاشته بودم کـه درباره اون صد و نودهزار سو کـه آقای خامنـه‌ای گفته بودن حتما فعالیتش از سر گرفته بشـه توضیح بدم براتون یـا نـه؟؟ انقدر استوری این چند روز زیـاد بود و منم سرم شلوغ بود کـه حتی نتیجه‌اش رو هم ندیده بودم و امروز کـه از خواب پاشدم یـادم افتاد رفتم تو آرشیوِ استوریـا نگاه کردم پنجاه و نـه درصد گفته بودین توضیح بده و همون موقع بـه جای چندتا استوری چهارده ثانیـه‌ای یـه ویدئوی یک دقیقه‌ای گرفتم و البته چندبار ویدئو گرفتم که تا بالاخره انقدر تند و خلاصه گفتم کـه یک دقیقه شد چون همش بیشتر از یک دقیقه مـیشد 😅 اینجوری بـه نظرِ اون سی و نـه درصد هم کـه گفتن استوری نذار احترام گذاشته مـیشـه چون مـیتونن این پست رو نبینن 🤓🤓 من فکر مـیکنم اینجوری کلامـی توضیح قابل فهم‌تر از خوندنـه 🙂 من کـه خودم کلامـی بهتر مـیفهمم😀 خیلی هم فکر کردم تو چه لوکیشنی توضیح بدم بعد دیدم بهتر از کتاب‌های هسته‌ایم کـه به این موصوع مربوطه پیدا نمـیشـه و رفتم سراغشون تو کتابخونـه‌ام کـه با قیـافه‌ی اونا و صدای من یـه پست ازدربیـاد 😂😂 فقطم نقشِ دکور بازی به منظور خالی نبودنِ عریضه 😆😆
حالا هرسوالی داشته باشید مـیتونید بپرسید اگر بلد باشم حتمآ جواب مـیدم 😊😊.
.
پ.ن: فقط یـه چیزی کـه تو ویدئو جا نشد رو بگم کـه این توضیحات خیلی مختصر فقط مربوط بـه مرحله غنی سازی و اون کلمـه‌‌ی سو کـه آقای خامنـه‌ای گفتنـه و اصل مطلب کـه شکافتِ و تو رئکتور انجام مـیگیره تو این ویدئو نیست و صد البته کـه بخش جذابه فیزیک هسته‌ای همون رئکتورِ کـه ما تو دوره‌ی لیسانس غیر از دوتا سه واحد فیزیک هسته‌ای، دوتا سه واحد هم فیزیک رئکتور و آشکارسازها و سیستم‌های اندازه‌گیری هسته‌ای پاس کردیم کـه به نظرم هسته‌ای یک و فیزیک رئکتور از همـه‌ی درسامون شیرین‌تر بود ❤ ینی کلآ فیزیک مدرن کـه فیزیک هسته‌ای هم شاملش مـیشـه بـه مراتب از فیزیک کلاسیک شیرین‌تره 😑
پ‌.ن پریم: نسل‌های جدیدتر سانتریفیوژ، مـیزان سو بالاتری دارن ینی مثلا جدیدترین نسل سانتریفیوژها کـه نسل هشت هست ظرفیت بیست و چهار سو دارن کـه اگر ما تو ایران از این نسل سانتریفیوژ استفاده مـیکردیم الان فقط بـه هشت هزارتا سانتریفیوژ به منظور تامـین اون صد و نودهزار سو احتیـاج داشتیم فقط ببینید چقدر تفاوته 😑😑
پ.ن زگوند: لطفا جلد دومِ کتابِ فیزیک هسته‌ای کرینِ من دست هرکسی هست برام بیـاره 😑چند ساله از تموم شدن دوره لیسانس مـیگذره‌ها یـه ساله ارشدمم گرفتم 😐هرکی هم بعد از پاس من کتاب رو گرفته حتما سه چهار ساله پاس کرده دیگه 😐 من کتابای رفرنسم رو دوس دارم خب 😒.
.

Read more

Media Removed

، ای دل جهان بـه کام تو شد شد،نشد نشد دولت اگر غلام تو شد شد،نشد نشد این زمانـه کـه هر دم بـه دامنی ست یکدم اگر بـه کام تو شد شد،نشد نشد این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری یک روزهم بـه نام تو شد شد،نشد نشد چون کار روزگار بـه تقدیر یـا قضاست تقدیر بر مرام تو شد شد،نشد نشد روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند عیشی اگر ... ، ای دل جهان بـه کام تو شد شد،نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد،نشد نشد
این زمانـه کـه هر دم بـه دامنی ست
یکدم اگر بـه کام تو شد شد،نشد نشد
این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری
یک روزهم بـه نام تو شد شد،نشد نشد
چون کار روزگار بـه تقدیر یـا قضاست
تقدیر بر مرام تو شد شد،نشد نشد
روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند
عیشی اگر سهام تو شد شد،نشد نشد
چون حتما عاقبت بنـهی خانـه را بـه غیر
آباده کاخ و بام تو شد شد،نشد نشد
زان مـی کـه تر کنند دماغی بـه روز غم
یک قطره گر بـه جام تو شد شد،نشد نشد
دامـی بـه شاهراه مرادی بگستران
این صید اگر بـه دام تو شد شد،نشد نشد
یک دم غنیمت هست بنوشان و مـی بنوش
صبح امـید شام تو شد شد،نشد نشد
در درگه ملک چو غلامان بزی حکیم
بر حضرتش مقام تو شد شد،نشد نشد

تموم شد
زت زیـاد ✋
#دل #جهان #شد #نشد # #زمانـه #سکه #خرداد #بهرنگ #لایک #کامنت #دماغ #شاهراه #صبح #ملک #مقام

Read more

Media Removed

بعضی وقتا زندگی تو یـه نقطه ای قرارت مـیده کـه خیلی سخته تحملش تصورش... یـه اتفاقی مـیفته کـه بهت ثابت کنـه قوی بودن چه قدر قشنگه درون عین سختیش معجزه شدن چه قدر قشنگه زندگی چه قدر قشنگه همـه آرزوهاتو مـیذاره تحت تاثیر خودش هیچیو باور نمـیکنی و فقط مـیگی یـه خدایی هست کـه مـیدونم مـیرسه سر بزنگاه و اون اتفاق ... بعضی وقتا زندگی تو یـه نقطه ای قرارت مـیده کـه خیلی سخته تحملش
تصورش...
یـه اتفاقی مـیفته کـه بهت ثابت کنـه قوی بودن چه قدر قشنگه درون عین سختیش
معجزه شدن چه قدر قشنگه
زندگی چه قدر قشنگه
همـه آرزوهاتو مـیذاره تحت تاثیر خودش
هیچیو باور نمـیکنی و فقط مـیگی یـه خدایی هست کـه مـیدونم مـیرسه سر بزنگاه
و اون اتفاق خوب مـیفته
خدا مـیرسه وبغلت مـیکنـه وقتی از شادی جیغ مـیکشی خدا نگات مـیکنـه وقتی سجده ی شکر مـیکنی و بعد یـادت مـیاد اصلا قبله یـه طرف دیگه بود
خدا پا بـه پات بـه هول شدنت مـیخنده
وقتی منتظر مـیمونی کـه دوستت بیـاد و بغلش کنی و ببینی زندگی چقدر قشنگه... خدا کنارت و باهات انتظار مـیکشـه
وقتی بعد از چندماه چشمتو مـیبندی و بغلش مـیکنی حس مـیکنی خدایی رو کـه داره با شادیت شادی مـیکنـه....
خدا همـینقدر نزدیکه بهمون
همـینقدر مـیشنوه صدامونو
همـینقدر ساده ثابت مـیکنـه کـه امـید داشتن چقدر قشنگه
خدا همـیشـه کنارمونـه فارغ از اینکه ما بهش چه حسی داریم و چه قدر بـه یـادشیم....
همـیشـه تو بدترین لحظه ها مـیرسه و وسط قهقهه هامون از شادی باهامون مـیخنده
خدا همـینجاست...
و یـه سری ادما رو بهت هدیـه مـیکنـه که تا بهت نشون بده قوی بودن چه قدر قشنگه و چه حس خوبی داره داشتن اونایی کـه بهت جرات مـیدن برا اتفاقا و تصمـیمای سخت... بهت هدیـه مـیده بعضیـا رو کـه یـادت بده زندگی پره از چیزای قشنگه

وقتی تهه یـه شبه خوب رو بـه اسمون لبخند مـیزنی و یـه ستاره بهت چشمک مـیزنـه...
خدا همونجاست.... پی نوشت:
مرسی کـه امروز اومدین😍❤️با شرایط سخت😀
@nessa_rad
@bluepinksnowman
هدیـه ی خدا.... رفیق.... دوست.... همکلاسی... خانوم دکتر... .... بهترین.... مرسی کـه بهم نشون دادی از تموم شخصیتای دنیـا و قصه ها و فیلما و کتابا قوی تر و خوش قول تر و بهتر و مـهربون تری... لایق همون اسمـی کـه تو سینما گفتم و دوتایی خندیدیم:
@nessa_rad
پی_تر_نوشت:
اخرین باری کـه مموری گوشیمو گم کردم و کلی رنج و سختی و مشقت کشیدم برا پیدا ش با خودم عهد کردم هیچوقت یـه مموریـه کوچولو رو اینور اونور نذارم... اما امروز یـه خالیشو پیدا کردم تو خونـه و گذاشتم تو گوشیم و هرچی عگرفتم پاک شد... جز این دوتا کـه گلی هستش کـه برا نسا کاشتم و ملقب بـه نی نیش... خیلی منتظر موند که تا ش بیـاد.... اسمشم گذاشته ارغوان😋

Read more

Media Removed

. اکبر اکبر اکبر این چه داغی بود روی دل ما گذاشتی؟ کلی برنامـه داشتیم، کلی کار داشتیم، قرار بود تو رکابت خیلی کارای رو زمـین مونده رو تموم کنیم قرار بود بجنگیم توام فرماندمون باشی دیشب خواستم برات بنویسم، نتونستم الانم نمـیدونم حتما چی بگم از کجا بگم از این بگم کـه تو ما رو بزرگ کردی و وقتی هنوز ریش ... .
اکبر اکبر اکبر
این چه داغی بود روی دل ما گذاشتی؟
کلی برنامـه داشتیم، کلی کار داشتیم، قرار بود تو رکابت خیلی کارای رو زمـین مونده رو تموم کنیم
قرار بود بجنگیم توام فرماندمون باشی
دیشب خواستم برات بنویسم، نتونستم
الانم نمـیدونم حتما چی بگم از کجا بگم
از این بگم کـه تو ما رو بزرگ کردی و وقتی هنوز ریش تو صورتمون درنیومده بود بهمون مـیدون دادی؟
از گروه 5 نفره ده سال پیشمون بگم کـه تو دوران فرماندهیت، همـیشـه باهات بودیم و توام همـه چیو بـه ما مـیسپردی یـا از گروه تلگرامـی خصوصی تری بگم کـه بعد از پایـان مسئولیتت درست کردیم با همون بچه ها و گفتیم هنوزم تو بزرگ مایی
از تواضعت بگم کـه بزرگ و کوچیک بهت مـیگفتن اکبر یـا از چهره غلط انداز و موی بور و سفیدت کـه خیلیـا فکر مـی و مـیکنن سن و سالت بالاست و از بچه های جبهه و جنگی
از وقتی بگم کـه من 17 -18 ساله رو عضو شورا کردی و تو جلساتی کـه اون همـه بزرگتربودن بهم مـیگفتی تو حتما تحلیل سیـاسی بگی و بهم جسارت دادی یـا از نشریـه هایی کـه با حمایتت چاپ مـیکردم و کلی هم برات دردسر مـیشد
از وقتایی کـه باهات بحثمون مـیشد و با قهر مـی رفتیم بگم یـا از اینکه اونی کـه آخرش کوتاه مـیومد و ودل ما رو بـه دست مـی آورد خودت بودی
از اولین باری کـه تو ما رو زیـارت کهف الشـهدا بردی بگم یـا از روایتگری هات تو مناطق عملیـاتی کـه همـه فکر مـی هم رزم شـهدا بودی و بهت مـیگفتن سردار
از دل و جراتت بگم کـه نارنجک چارشنبه سوری رو بخاطر اینکه تو صورت یـه بنده خدایی نخوره با دستت گرفتی و سه که تا انگشتتو از دست دادی یـا از جانبازی هات بخاطر امر بـه معروف و نـهی از منکر
از عاشورای 88 بگم کـه ترک موتورت تو خیـابون نواب بودیم و یـه عده سنگ بـه دست مـیومدن سمت ما و من هرچی مـیگفتم برو، تو با اون سر نترست نرفتی و سنگ بارون شدیم
از قدیما بگم کـه هر چند وقت یـه بار یـه شـهید از معراج مـیاوردی مسجد و تا صبح برنامـه مـیگرفتیم یـا از حسینیـه ای کـه تو خونت ساختی و اسمشو گذاشتی "منتظران شـهادت" و انتظارت بـه سر رسید
از سفره افطاری سالانـه ات تو معراج شـهدا بگم کـه امسال آخریش بود یـا دوندگی ها و سازندگی هات تو مناطق عملیـاتی جنوب و غرب کـه تو این چندین ساله یـه نوروز هم خونتون نبودی
از بودجه های مـیلیـاردی کـه زیر دستت بود بگم یـا از پژوی چهارصد و پنج قدیمـیت کـه آخرشم قتلگاهت شد
از مراسم خیمـه سوزی ظهر عاشورای مسجد بگم کـه 20 سال پیش خودت راهش انداختی و تو این سال های اخیر هم با همـه مشغله هات و دور شدنت از محل نمـیذاشتی تعطیل شـه یـا از حرص و جوش خوردنت به منظور اینکه نذاری دهه محرم چراغ مسجد خاموش بشـه
بقيش تو كامنت اول...

Read more

Media Removed

"" سعی‌ کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو "" . . . . بعد از استوری امروز ، یـه سری جواب‌های خیلی‌ جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود . شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهن‌ها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی ... "" سعی‌ کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو ""
.
.
.
.
بعد از استوری امروز ، یـه سری جواب‌های خیلی‌ جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود .
شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهن‌ها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی نوشت یـا صحبت کرد ، یـه جا گفت و شاید جواب و سوال و تعریف یـه غریبه تحملش اسون تر باشـه .
تو یـه رابطهٔ سه نفره ، که تا شما توی اون رابطه نباشین نمـیتونین درکش کنین . رابطهٔ دوس ی دوس پسری فرق مـیکنـه ، درون نـهایت ممکن با فحش و فحش کاری تموم شـه یـا ایگنور اما تو رابطه‌ای کـه یـه طرفش تاهل باشـه بـه این سادگی‌ نمـی‌شـه حرف زد . هیچ وقت تو این مدل رابطه‌ها یـه نفر مقصر نیست ، بـه نظر من هری‌ بـه یـه مقداری مقصره ، از شوهری کـه توجه نکرده ، از زنی‌ کـه چشمش دنبال چیز دیگه‌ای بوده یـا حتا از نفر سومـی‌ کـه نتونسته خودش رو بکشـه بیرون.رابطه‌های این شکلی‌ اکثرا اون چیزی نیست کـه تو فیلم‌ها نشون مـیدن کـه یکی‌ بـه یکی‌ لبخند مـی‌زنـه و داستان مـی‌شـه (استثنا هست همـیشـه ) ، اکثر این رابطه و تو این یـه مورد بـه خصوص ، از صحبت‌های عادی روز مره شروع شده ، حرف هایی کـه خیلی‌ عادی زده مـی‌شـه ، معاشرت هایی کـه شاید پشتش حتا انگیزه ‌ هم نبوده از ابتدا ، صرفا حس خوش حالی‌ معاشرت بای‌ کـه جنس فهمـیدنش با بقیـه فرق داره. که تا اینکه یـه زمانی‌ مـیرسه کـه مـیبینی‌ یـه چیز ساده‌ای تبدیل شد بـه معضلی کـه حل ش واقعا مصیبته.
تو خیلی‌ از این رابطه‌ها هیچ ممکنـه بـه تاهل یـا تعهد اشاره هم نکنـه حتا، نتونـه ، بترسه ، یـا هر چی‌ . اما یـادمون باشـه اون آدم‌ها هر چیزی با خودش فکر مـی‌کنن یـا تصمـیم مـیگیرن تو شرایط نرمال و عقلانی نیستن ، صرف اینکه نمـیدونن تصمـیم درست چیـه ( یـا حتا اینکه مثل خود من فکر مـی‌کنن حتما تو لحظه زندگی‌ کنن ) ، اشتباه رو تکرار مـی‌کنن یـا جائی سعی‌ مـی‌کنن درستش کنن کـه خیلی‌ دیر شده . این مطلب درون تائید این امر نیست ، نبود و نخواهد هم بود، فقط اینکه قبل از اینکهی‌ رو با انگشت نشونـه بگیریم فکر مـی‌کنم حتما یک مقداری جای اون آدم‌ها هم فکر کنیم ، منم مـیدونم احمقانـه هست ، مـیدونم تو یـه کپشن اینستاگرامـی نمـی‌شـه درون موردش صحبت کرد ، مـیدونم حتا شاید حرف زدن درون موردش بـه جائی هم نرسه اما بالاخره یـه جائی یقه آدم رو مـیگیره ، یـه جا این اشتباه مـیاد و تو چشم آدم زًل مـی‌زنـه و هیچ کاریش نمـی‌شـه کرد . قبل از اینکه جای آدم‌ها تصمـیم بگیریم ، خودمون رو بذاریم جاشون .
.
.
.
.
پ. نون یکم : عو کپشن بیربط .

Read more

Media Removed

. خدا رو شکر مـیکنم بـه خاطر صبوری کـه بهت داده بـه خاطر تمام درد و رنج هایی کـه کشیدی و تحمل کردی بـه خاطر تمام بی مـهری هایی کـه دیدی ولی باز مـهربون بودی بـه خاطر ظلم هایی کـه در حق تو شد ولی کمر خم نکردی خدا رو شکر مـیکنم که: از تمام آزمایش های روزکار ، از تمام نامردی هایی کـه در حق تو شد سربلند بیرون اومدی خدا ... .
خدا رو شکر مـیکنم

به خاطر صبوری کـه بهت داده

به خاطر تمام درد و رنج هایی کـه کشیدی و تحمل کردی

به خاطر تمام بی مـهری هایی کـه دیدی ولی باز مـهربون بودی

به خاطر ظلم هایی کـه در حق تو شد ولی کمر خم نکردی

خدا رو شکر مـیکنم که:
از تمام آزمایش های روزکار ، از تمام نامردی هایی کـه در حق تو شد سربلند بیرون اومدی

خدا رو شکر مـیکنم که: تو رو بـه من داد و در پناه خودش نگه داشت

خدااااااااایـااااااااااااا شکرت
#الف_پاك_نـهاد
#عشقم #نفسم #پسرم #مبارزه_هنوز_تموم_نشده #اما_تو_همـیشـه_پیروزی #چون_دلت_ذاتت_پاک_هست #پیروزیت_مبارک

Read more

Media Removed

. سلام بچه ها خوبین . یعني از صبح زود آماده سازي موادشو ميكردم حالا خريدهاشو كه ديروز كردم هيچي بعدم گرفتن استوريا كه آيفون خونـه قطع ميشـه تلفن خونـه خاموش ميشـه گوشي موبايل ميره رو فلايت مود كه يه وقت وسط استوري گرفتن زنگ نخوره مودم خونـه خاموش ميشـه كه هي نوتيفكيشن نياد رو صفحه تازه هركدوم از استوريارو ... .
سلام بچه ها خوبین✋
.
یعني از صبح زود آماده سازي موادشو ميكردم حالا خريدهاشو كه ديروز كردم هيچي بعدم گرفتن استوريا كه آيفون خونـه قطع ميشـه تلفن خونـه خاموش ميشـه گوشي موبايل ميره رو فلايت مود كه يه وقت وسط استوري گرفتن زنگ نخوره مودم خونـه خاموش ميشـه كه هي نوتيفكيشن نياد رو صفحه تازه هركدوم از استوريارو چندبار ميگيرم كه بتونم تو پونزده ثانيه حرفم تموم شـه حالا اين مابين از توپوق زدن فاكتور ميگيرم😂بعد تازه با اين سرعت داغون اينترنت ميام سراغ گذاشتن دونـه دونـه استوريا ، وقتيم تموم شد ميرم سراغ شستن ظرفا و جمع و جور كردن😩و اما قسمت آخر و مـهمش كه بايد بچينم عكاسي كنم اونم بعد از گرفتن دويست که تا عكس كه دست آخر مـهسا بايد يكيشو انتخاب كنـه ميام سروقت نوشتن كپشن طرزتهيه🤦‍♀️اين بود انشاي استوري گرفتن من😄
.
.
مواد لازم براي ٨ که تا ١٠ نفر
يك سينـه ي كامل مرغ يا دوتا ران
سيب زميني ٣ عدد حدود ٦٠٠ گرم
تخم مرغ ٣ الي ٤ عدد
هويج ٢ که تا متوسط
نخودفرنگي پخته يا كنسرو ١ پيمانـه
خيارشور ريز خرد شده ١ پيمانـه
ژامبون گوشت دودي ٢٠٠ گرم
خامـه كوچيك صبحانـه ١ عدد
نمك فلفل سياه (سفيد) بـه ميزان لازم
آبليمو ٣ الي ٥ قاشق غذاخوري
آب مرغ ١/٣ پيمانـه
سس مايونز بـه ميزان لازم
.
طرزتهيه
مرغو بپزين استخونـهاشو جدا كنين و خردش كنين ، سيب رميني هارو بپزين پوست بكنين و ريز خرد كنين ، تخم مرغهارو آبپز كنين و ريز خرد كنين ، هويج رو بپزين ريز خرد كنين ، خيارشورهارو ريز خرد كنين ، اگه از نخودفرنگي كنسرو استفاده ميكنين كه نياز نيست اما اگه خودتون نخود سبز دارين بپزين فقط نمك نزنين كه سفت ميشـه ، آب مرغو صاف كنين ، ژامبونو ريز خرد كنين ، حالا بـه ترتيب اول سيب زميني بعد مرغ و خيارشورو ژامبون و نمك و فلفلو خوب باهم مخلوط كنين بعد سس مايونزو اضافه كنين خوب كه مخلوط شد مابقي مواد بعلاوه آب مرغ و آبليمو و خامـه رو اضافه كنين از اينجا بـه بعد ديگه خيلي هم نزنين چون هويج و تخم مرغ و نخود له ميشـه درون آخرم تو يه ظرف دربسته بزارين يخچال كه حسابي مزه ها باهم تلفيق بشن براي سروشم ميشـه بـه شكل ساندويچ يا ليوانـهاي شات يكنفره يا بـه شكل مورد علاقه تون (گرد ، قلب ، مستطيل ، مربع ، مستطيل ، دوطبقه مثه كيك ) سرو و روشو با سس مايونز حسابي پوشش بدين و طبق سليقه ي خودتون تزئينش و نوش جونتون كنين👌🏻😋
.
نكته ها
اگه نميخواين از ژامبون استفاده كنين بجاش يه حبه سيرله شده نـه بيشتر استفاده كنين.
براي مصرفهاي ديگه من حتما از خامـه هاي پاكتي صورتي كه غلظتش زياده استفاده ميكنم اما واقعا خامـه صبحونـه و كره هاي پاك بينظيرن.
سس هم ترجيحم بـه سس مايونز مـهرامـه.

Read more

Media Removed

وقتى ديدم دوستم بليت سينماى فيلم "به وقت شام" رو گرفته يه لحظه تنم لرزيد... واقعيت اين بود كه سالها خودم رو از فيلماى جنگ دور كرده بودم، چه ايرانى، چه خارجى! ولى روم نمى شد بگم نمى تونم بيام! خاطره ى عصر جمعه هاى تلخ با فيلماى جنگى كانال چهار يا بارها و بارها ديدن "آژانس شيشـه اى" و متوارى شدن من و م ... وقتى ديدم دوستم بليت سينماى فيلم "به وقت شام" رو گرفته يه لحظه تنم لرزيد... واقعيت اين بود كه سالها خودم رو از فيلماى جنگ دور كرده بودم، چه ايرانى، چه خارجى! ولى روم نمى شد بگم نمى تونم بيام! خاطره ى عصر جمعه هاى تلخ با فيلماى جنگى كانال چهار يا بارها و بارها ديدن "آژانس شيشـه اى" و متوارى شدن من و م تو خونـه، تو ذهنم مرور مى شد! فقط يه نفر مثل ميخ جلوى تلويزيون، بدون جيك زدن شش دونگ حواسش بـه تلويزيون بود! پدرم... كه نـه ماه فقط خط مقدم بود... تو اين همـه سال، فقط چند که تا جمله ازش شنيدم! هيچى راجع بـه اتفاقاتى كه افتاده بود، نمى گفت... يه آلبوم عكساى دوران جنگش رو داره كه اندازه ى كل زندگيش براش مـهمـه و اون دست منـه... اون كسى بود كه سربازيش بـه جنگ خورد و اختلافات ش و همسر ش كه تيمسار بود، باعث ميشـه يه روز صداى شوهر ش رو بشنوه كه بيسيم زده بـه فرمانده ش و ميگه فلانى رو بفرست خط مقدم! مى گفت از ترس اينكه عراقيا شب با سيم گردنمونو نزنن خواب نداشتيم! پدرم، دايى كوچيكه م رو سه بار تو سن شونزده سالگى از اتوبوس جنگ مى كشونـه پايين و بعدش هم پدربزرگم مى فرستتش امريكا که تا جنگ تموم شـه! فيلم "به وقت شام" فيلمى بود كه اگر فارغ از حرف و سخن ها و واكنش كارگردانش و غيره بهش نگاه كنيم، فوق العاده درست شده و بسيار تأثيرگذاره! جورى كه وقتى فيلم تموم شد و تمام حاضران سالن بلند شدن و دست زدن، من ناخودآگاه بر خلاف ميلم بد جورى بغضم تركيد و حالم خراب شد، همين جور اشك مى ريختم! من... با اين تيپ و قيافه... كى فكر مى كنـه خانواده ى من چقدر شـهيد زوركى داده؟ و همـه ى اين صحنـه ها برام دردناكه؟! خود پدر من! كى فكر مى كنـه با اين تيپ يه جانبازه كه وقتى بهش گفتن برو يه برگه بگير كه پانيز بياد پزشكى تهران، نرفت و گفت من بايد رو پاى خودش بايسته، من براى كشور و ناموسم جنگيدم! كراواتيه و صورتشم هميشـه شيش تيغ مى كنـه! كى فكرشو مى كرد كه همين الآن بازم چشام پر اشك بشـه چون همون داييم ازمرز بـه مادرم جواب داد كهمرزم، بايد برم، يا على، خظ! و منى كه باز بغضم منفجر شد مسج زدم دايى تو رو خدا برگرد... دايى نرو، تو مجبور نيستى دايى... تو همون دايى اى هستى كه روزاى بچگى جلو تلويزيون سرمو مى ذاشتم رو سينـه ش و مى خوابيدم! تو برى، من چيكار كنم؟ بازم مى خواى من نابود شم؟

Read more

Media Removed

#کیف_پول امروز مـیخواستم برم بانک یـه کاری انجام بدم کارت ملی خواست دست کردم تو جیبم دیدم کیف پولم نیست همـه مدارکم هم توی اون بود کارت ماشین و خدمت و گواهینامـه و کارت موتور و بیمـه ها و کارتای بانکی و... خلاصه هر جایی از دیروز رفته بودم سر زدم نبود کـه نبود دوربینای محل کار رو هم چک کردم هر جایی کـه به ذهنم ... #کیف_پول

امروز مـیخواستم برم بانک یـه کاری انجام بدم کارت ملی خواست دست کردم تو جیبم دیدم کیف پولم نیست همـه مدارکم هم توی اون بود کارت ماشین و خدمت و گواهینامـه و کارت موتور و بیمـه ها و کارتای بانکی و... خلاصه هر جایی از دیروز رفته بودم سر زدم نبود کـه نبود دوربینای محل کار رو هم چک کردم هر جایی کـه به ذهنم مـیرسید گشتم بـه هری از دیروز دیدمش زنگ زدم تو همـین حال بودم کـه چند لحظه ای تو فکر رفتم گفتم من یـه کیف پول گم کردم هر جا کـه مـی شد و نمـیشد سر زدم مگه چقدر برام مـهم بود ؟!؟!! پیش خودم گفتم که تا حالا اندازه این کیف پول کـه دنبالش گشتی که تا حالا دنبال مـهدی فاطمـه بودی که تا حالا شده جای خالیشو تو زندگیت با تمام وجود احساس کنی که تا حالا شده زمـین و زمانو بهم بدوزی به منظور پیدا ش که تا حالا شده تموم لحظه هاتو بگردی ببینی کی و کجا گمش کردی برگردی دوباره از اونجا پیداش کنی
خیلی شرمنده شدم خیلی
خدا نصیبتون کنـه
#توی_شلوغی_های_زندگی_غافل_شدیم_از_اصل_زندگی
#جای_خالی_مـهدی_فاطمـه_رو_حس_کنیم
#بگردی_و_سعی_کنی_پیداش_مـیکنی
#وقتی_از_همـه_جا_نا_امـید_بشی_کارت_راه_مـیوفته
#کیف_پول_پیدا_شد
#شرمندگی_خیلی_سخته
#هر_کسی_واقعا_بخواد_مولا_رو_پیدا_مـیکنـه
#قیـاس_مع_الفارق_خرده_نگیرید_به_کوچکی_ما_گرفتید_هم_حقمونـه

Read more

Media Removed

امروز چشمم بـه این عافتاد. این اولین عکسیـه کـه من بعد از شروع کلاسای عکاسی مقدماتیم گرفتم. من همـیشـه عکاسی رو دوست داشتم و اینستاگرام یـه سکوی پرش تو این کار بود واسم بعد از یـه مدت تمرین با گوشی دوربین خ و بعد رفتم کلاس.احساس خوشحالی مـی کردم که تا این کـه وارد دنیـای عکاسا شدم. راستش این فضا تو ایران ... 📷
امروز چشمم بـه این عافتاد.
این اولین عکسیـه کـه من بعد از شروع کلاسای عکاسی مقدماتیم گرفتم.
من همـیشـه عکاسی رو دوست داشتم و اینستاگرام یـه سکوی پرش تو این کار بود واسم بعد از یـه مدت تمرین با گوشی دوربین خ و بعد رفتم کلاس.احساس خوشحالی مـی کردم که تا این کـه وارد دنیـای عکاسا شدم.
راستش این فضا تو ایران متاسفانـه همونقد مسمومـه کـه بقیـه ی فضاها!
گروهای عکاسی تبدیل شدن بـه قطبایی از آدمایی کـه از بقیـه گروها متنفرن و مدام بـه کار هم ایراد مـیگیرن و دلشون مـیخواد همدیگه رو خراب کنن!
از همدیگه بـه قول خودشون عضو جذب مـیکنن که تا ثابت کنن ما بهتر بودیم. ولی درون اصل از هم آدم مـی دزدن!
عکاسای یـه کم قدیمـی تر و تعصبی مدام درون حال ایراد گرفتن ازایین کـه تازه وارد این کار شدن که تا ثابت کنن ما کارمون بهتره!
هری سبک و ژانر خودشو انتخاب مـیکنـه اما این دلیل نمـیشـه کـه بقیـه رو مسخره نکنـه و نکوبونـه!
به جای بهتر خودشون وقتشونو صرف بد نشون دیگران مـیکنن!
من عضو چندتا از این گروها شدم و به جز یکی دوتاشون بقیـه مدام درون حال ایراد گرفتن بودن و تو سر بقیـه مـیزدن کـه شما استعداد ندارین،خلاقیت ندارین،تکنیک بلد نیستین،ما خوبیم!!
همش درون حال دسته بندی آدما بـه دو گروهِ عکاس و آدم مزخرف بی استعداد بودن!
فقط و فقط یـه گروه بودن کـه با دلسوزی اشکالای هری رو همراه با نقاط قوتش مـیگفتن و راه حل نشون بـه هم به منظور بهتر شدن.باایی کـه دوربین داشتن مشکلی نداشتن و دنبال یـادگیری و تعامل و پیشرفت بودن نـه این کـه مدام دنبال حاشیـه باشن.
که متاسفانـه بعدا یـه عده ای واردش شدن و اون گروه از هم پاشید.

راستش این فضا باعث شد من از اون جو خودمو بکشم بیرون!فعالیتای عکاسیمو از گروهای جمعی جدا کردم و محدودش کردم بـه گالری هاردم و تصمـیم گرفتم هیچ عغیر تفریحی رو تو شبکه های اجتماعیم منتشر نکنم و گاهی مسابقه شرکت کنم و تمام!
دیگه بـه خودم نگفتم عکاس چون مـیترسیدم بـه یـه عده بر بخوره!
مجبور شدم مثه خیلیـا "بگم من عکاس نیستم ولی عکاسی را دوس دارم"🙄
مـیدونین چی دلمو بیشتر از همـه مـی سوزونـه؟
ما مـیترسیم دانسته هامونو بـه همدیگه انتقال بدیم چون نفهمـیدیم کـه تو دنیـا واسه همـه جا هست و لازم نیست بـه خاطر ترس از دست جایگاهمون بقیـه رو بکوبونیم و پایین بکشیم و دانشمونو قفل کنیم تو مغزمون مبادا کهی ازش استفاده کنـه.
نـه فقط تو عکاسی،همـه جا تو هر کار و حرفه و هنری چه بخوایم چه نخوایم یـه روز دوره ما تموم مـیشـه و جدید تر ها جامونو مـیگیرن چه خوب کـه اون جدیدتر ها از تجربیـات ما استفاده کنن وایی کـه بهترن رو استاد خودشون بدونن نـه رقیب!

Read more

Media Removed

#یک_شب_تنـهایی_من #قشم #شماعی_زاده #دوست #زن #آزادی # تنـها بودم قرار بود دوستم شب بیـاد پیشم یـه پسر هشت ساله داره کارای خونـه رو کـه کردم این مـیز ساده رو چیدم منتظرش بودم بیـاد شام بریم بیرون راستش ماهی چند روز دوست ندارم آشپزی کنم و به خودم استراحت مـیدم مخصوصا اگه تنـها باشم شده با یـه سیب زمـینی سرخ کرده ... #یک_شب_تنـهایی_من
#قشم #شماعی_زاده
#دوست #زن #آزادی #
تنـها بودم قرار بود دوستم شب بیـاد پیشم یـه پسر هشت ساله داره کارای خونـه رو کـه کردم این مـیز ساده رو چیدم منتظرش بودم بیـاد شام بریم بیرون راستش ماهی چند روز دوست ندارم آشپزی کنم و به خودم استراحت مـیدم مخصوصا اگه تنـها باشم شده با یـه سیب زمـینی سرخ کرده خودمو سیر مـیکنم فقط گاهی به منظور تنـهایی خودم مـیز حسابی مـیچینم اونم زمانی کـه چندین روز قراره تنـها باشم. حتما سفارش روز بعد مشتریمو از انبار خارج مـیکردم و مـیاوردم خونـه کـه ارسال کنم بـه دوستم زنگ زدم باهاش هماهنگ کردم کـه نیـاد پشت درون بمونـه رفتم دنبال کارم ولی مثل همـیشـه همـه چی دیدم و قیمت کردم آخر کار خودمو انجام دادم موقع برگشتن دوتا نون بربری کنجدی به منظور صبحانـه خ رسیدم خونـه دیدم گوشیم خاموش شده بـه دوستم زنگ زدم گفت اومده پشت درون و برگشته کلی نازشو کشیدم کـه دوباره برگرده.برگشت و سه تایی رفتیم رستوران فطایر شام خوردیم اونجا هم کلی حرف زدیم من نزاشتم پسرش احساس تنـهایی کنـه هر طور شده یـه جوری وارد بحثش مـیکردم یـا سکوت مـیکردم کـه حرف بزنـه از رستوران اومدیم بیرون یـه آهنگ از شماعی زاده دانلود کرده بودم:
توخورشید منی من آفتابش
تو ماه روشنی من مـهتابش
گلی کـه کاشتی درقلبم بپا
نکنـه بدی با اشکم آبش
تو رو مـی خوام وگرنـه یـار بسیـار
گلی مخوام وگرنـه خار بسیـار
گلی مـی خوام کـه در سایـه اش باشم
وگرنـه سایـه ی دیوار بسیـار
صدای ضبط رو بلند کردیم و دوتایی با صدای بلند این آهنگ نیمـه مسخره اما خاطره انگیز دهه شصتی رو خوندیم و گوش کردیم از قبل مجتمع ستاره آهنگ شروع شد که تا سیتی ییتی دو بعدش سینما دریـا و دوباره سیتی دو و سیتی یک
آهنگ کـه تموم شد یـه حال خیلی خوبی داشتیم و برگشتیم خونـه چای و مـیوه خوردیم و از همـه چیز حرف زدیم پسرش هم پی اس بازی مـیکرد و به نظر مـیومد از شبی کـه با دوتا دیونـه گذرونده بدش نیومده که تا ساعت سه صبح بیدار بودیم
دوستم گفت امشب خیلی خوش گذشت
گفتم ما خوش گذروندیم
خیلی ساده
با یـه دور تو شـهر زدن و یـه آهنگ قدیمـی ولی واقعا خوش گذشت.
زنا نیـاز دارن گاهی فقط حتی چند ساعت بدون مسولیت و بدون فکر بـه همـه چی فقط به منظور خودشون و حال و هوای اون لحظه شون باشن و این حس حتما با پول خرج و سفر و خرید ارضا نمـیشـه
گاهی خیلی ساده تر از این حرفهاست و ما یـادمون رفته.
پی نوشت: اون رومـیزی زرد یـه پارچه بود از بازار قدیم خ
سوزن دوزی روی حریره با قیچی دورشو شکل دادم و شمع زدم کـه نخ کش نشـه تو بازار قدیم قشم پارچه های قشنگی مـیشـه بـه عنوان رومـیزی و گاهی کوسن خرید حتما قرار نیست لباس بشن🤗

Read more

Media Removed

. ‎قسمت نـهم خاطرات کودکی ‎کلاس دوم دبستان کـه بودم، کانون پرورش فکری کلاس ارف مـیرفتم سه ‎ترم همزمان با کلاس و درس مـیرفتم اونجا ‎فلوت و بلز یـادمون مـی‎کتاب نوای بهار ‎خانم زندی معلممون بودن، هاله زندی ‎خیلی شیطون بودم ‎خیلی اذییت مـیکردم خانم زندی رو ‎گاهی وقتا اینقد از دستم عصبانی مـیشد ... .
‎قسمت نـهم خاطرات کودکی
‎کلاس دوم دبستان کـه بودم، کانون پرورش فکری کلاس ارف مـیرفتم
سه ‎ترم همزمان با کلاس و درس مـیرفتم اونجا
‎فلوت و بلز یـادمون مـیدادن
‎کتاب نوای بهار
‎خانم زندی معلممون بودن، هاله زندی
‎خیلی شیطون بودم
‎خیلی اذییت مـیکردم خانم زندی رو
‎گاهی وقتا اینقد از دستم عصبانی مـیشد کـه مـیگفت برو ته سالن، پشت بـه کلاس وایسا
‎خیلی خانم مـهربونی بود، منم هی سو استفاده مـیکردم
‎یـه بار بهم گفت بـه خاطر نی نی ای کـه تو دلمـه اینقد اذییتم نکن
‎اینقد خجالت کشیدم...
‎اما کو گوش شنوا...
‎یـه خودکار داشتن کـه روش اسمشون با حروف انگلیسی حک شده بود
‎جنس چوبش هم بلوط بود
‎همـیشـه واسه یـاد گرفتن یـه چیزی، از شعر ها و مسخره بازی هایی کـه واسش درس مـی استفاده مـیکردم
‎مثلا نت ها رو این شکلی تو ذهنم سپرده بودم
‎دو، ر ، مـی، فا، سل، لا، سی ، تو تنبل کلاسی
‎چند دقیقه استراحت مـیکردیم وسط کلاس
‎چند جلسه مونده بود بـه تموم شدن کلاس ها، کـه گفتن کنسرت داریم
‎خانم زندی یـه قطعه از حسنایی رو خارج از کتاب مـیخواست اجرا کنیم
‎چهار مضراب ماهور استادایی
‎تنـها پسری کـه انتخاب کرده بودن واسه اجرای این قطعه من بودم
‎ا رو فقط چندتاشونو یـادم مـیاد
‎سارا پاکروان، سارا غنی، ثمـین و چندتا دیگه
‎استراحت های وسط کلاس ما چندتا مـیموندیم و تمرین مـیکردیم با خانم زندی
‎خلاصه، کنسرت برگذار شد و خانم زندی هم راضی بود ازمون
‎یـه روز گفتن یـه کنسرت دیگه هم داریم
‎آماده شدیم واسه کنسرت بعدی
‎رفتیم واسه اجرا، دیدیم سارا غنی نیومده
‎سارا زایلوفون مـیزد
‎چیز زیـادی از کاربرد این ساز یـادم نمـیاد
‎اما مثه بلز بود ولی همـه چیزش بزرگ تر بود
‎صداشم خیلی بم بود
‎قبل شروع شدن فلوت ها یـه ریتم خاصی رو مـیزد، تو طول آهنگ هم یـه سری نت رو مـیزد
‎خانم زندی نیم ساعت قبل شروع کنسرت اومد سراغ من و ماجرا رو گفت
‎منم که تا حالا بـه این زایلوفون دستم نزده بودم
‎آماده شدمو رفتیم رو سن
‎اول کار کـه شروع کردم یـه ترکمون زدم و نت رو جابجا زدم ولی همون یکی بود که تا آخر
‎نا گفته نماند کـه یـه بچه ها بد چش غره ای رفت بهم
‎ولی خدا رو شکر که تا آخر دیگه اتفاقی نیفتاد
‎روزای خوبی بود...
‎یـادش بخیر...
‎یـاد تموم ستاره هایی کـه پشت بلزم مـیزد وقتی تمرینامو درست انجام مـیدادم بخیر... #خاطرات #موسیقی #کنسرت #فلوت #بلز #کلاس #ارف #کانون_پرورش_فکری
‎ #خاطرات_كودكي_سهراب

Read more

Media Removed

#تولدت_مبارک #داداشی بچه کـه بودم همـیشـه بـه دوستام حسودیم مـی‌شد، زورم بهشون مـی‌رسید اما مـیدونستم حتی اگه ب‌شون هم یک جا با داداش‌‌شون خفتم مـیکنن و تا مـیتونن مـیزننم. از همون زمان حسرت یـه داداش بزرگ‌تر بدجور رو دلم مونده بود که تا اینکه همـه رویـاهام تموم شد و شدی داداش بزرگه. ادم تو زندگی همـه ما زیـاده، ... #تولدت_مبارک #داداشی
بچه کـه بودم همـیشـه بـه دوستام حسودیم مـی‌شد، زورم بهشون مـی‌رسید اما مـیدونستم حتی اگه ب‌شون هم یک جا با داداش‌‌شون خفتم مـیکنن و تا مـیتونن مـیزننم. از همون زمان حسرت یـه داداش بزرگ‌تر بدجور رو دلم مونده بود که تا اینکه همـه رویـاهام تموم شد و شدی داداش بزرگه. ادم تو زندگی همـه ما زیـاده، آدم‌هایی کـه داداش صداشون مـیکنیم اما جنس تو با بقیـه فرق داره. داداش حتما لقبش کوه باشـه، مثل باباها. تو این سه سال از هیچی نترسیدم چون اول از همـه خدا رو داشتم بعدش دلم قرص بود کـه بابا هست اما شاید دوری از خانواده یکم مجبورم کرده بود خودم رو مستقل نشون بدم. تو این مدت هر وقت بابام رو مـیدیم مـیگفتم همـه چی خوبه چون تو رو کنارم داشتم چون کوه بودی و منم بهت تکیـه دادم. تو بهم یـاد دادی تو کار شریف باشم و اگه بـه چیز خاصی هم اعتقاد ندارم حق بنده خدا رو ناحق نکنم و حلال و حروم یـادم باشـه. تو این دوره زمونـه آدم مثل تو کمـه. بـه همون خدایی کـه جفتمون عاشقشیم کمـه. این روزا سرم بالاست، سینم جلو و کت باز راه مـیرم و خیـالم حسابی جمعه کـه تو رو دارم.ی مگه جرات داره بهم بگه بالا چشممت ابروعه؟؟نسبت خونی یک نسبت کلیشـه‌ایـه چون مطمئنم اگه داداش هم داشتم قدر تو بهم نزدیک نبود. چند قدم با هم اومدیم که تا ته ته دنیـا باهات مـیام داداشی❤️❤️ تولدت مبارک رفیق، تولدت مبارک داداش، تولدت مبارک مرد شریف و خستگی ناپذیر صنعت نشر ♥️♥️♥️
عکس:
@samargholizadeh
#تولدت_مبارک #شریف #علیرضا_اسدی #نیماژ #ما_یک_خانواده_هستیم

@aliirezaasadi

Read more

Media Removed

. الان از خود کارگران معدن کشورمون هم بپرسین، مـیگن سخت‌ترین کار دنیـا طنز نویسی تو ایرانـه. البته اینکه اقتصاد تعطیله و اونا الان بیکارن هم توی جواب‌شون موثره. فکر کن صبح از خواب بیدار مـیشی و باید یـه مطلب طنز بنویسی. اخبار رو زیرورو مـی‌کنی کـه سوژه پیدا کنی. یـه‌دفعه مـی‌بینی فقط زیر لبت داری یـاد و خاطره ... .
الان از خود کارگران معدن کشورمون هم بپرسین، مـیگن سخت‌ترین کار دنیـا طنز نویسی تو ایرانـه. البته اینکه اقتصاد تعطیله و اونا الان بیکارن هم توی جواب‌شون موثره. فکر کن صبح از خواب بیدار مـیشی و باید یـه مطلب طنز بنویسی. اخبار رو زیرورو مـی‌کنی کـه سوژه پیدا کنی. یـه‌دفعه مـی‌بینی فقط زیر لبت داری یـاد و خاطره بستگان یـه ‌سری افراد رو زنده مـی‌کنی. بعدِ دو ساعت کلنجار رفتن بالاخره یـه سوژه پیدا مـی‌کنی و شروع مـی‌کنی بـه نوشتن. چند خط کـه تایپ کردی مـی‌بینی همون زنده یـاد و خاطره بستگان رو مکتوب کردی. مجبور مـی‌شی همـه رو پاک کنی و از اول بنویسی. به‌زور یـه‌سری شوخی و گل‌نمک‌بازیمـی‌چپونی کـه شاید خنده‌دار بشـه و وقتی مطلب تموم شد به منظور روزنامـه مـی‌فرستی.

اگه از خود طنزنویس‌ها بپرسی سخت‌ترین کار دنیـا چیـه، اونا مـیگن بچه‌هایی کـه باید ممـیزی مطالب طنز رو انجام بدن. اونا مطالب رو مـی‌گیرن، مـی‌خونن و بعد مـی‌بینن اگه قرار بود جای آدمـی باشن کـه ذهنش مریضه، بـه چی گیر مـی‌داد و همون رو حذف مـی‌کنن. مثلا من هیچ‌وقت فکر نمـی‌کردم کـه از گیلاس کیلویی سی هزار تومن بشـه یـه مفهوم خط قرمزی درآورد. ولی دوستان درآوردن و خیلی شفاف هم برام توضیح کـه مـیشـه چه برداشت‌هایی از گیلاس کرد. منم از اینکه انقدر آدم بیشعور و بی‌ادبی هستم از خودم خجالت کشیدم.

اگه از بچه‌های ممـیزی مطالب طنز، بپرسی سخت‌ترین کار دنیـا چیـه، مـی‌گن اونایی کـه این مطالب رو حتما تو اینستاگرام منتشر کنن. اونا حتما مطلب رو تو فضای مجازی بذارن و مثل جغد مواظب باشن کـه هراومد زیرش فحش داد پاک کنن.

بعد کـه همـه این‌کارها انجام شد، مـیای مـی‌بینی یـه نفر کامنت گذاشته «کم جون بود! چطور بـه خودت مـیگی نویسنده؟».

Read more

Media Removed

#withgalaxy #memory #travel . تو سفر کـه بودم بهونـه مغزم به منظور چک ن بـه موقع ایمـیل‌ها و مسیج‌هام این بود کـه تو سفرم. واقعا وقت نمـیشد بشینم پای کارهای اضافه و ایمـیل‌ها روی هم جمع مـیشد و نـهایتا مـیتونستم اونا رو بـه سه دسته‌ی "همـین‌الان جواب بده" ، "ستاره بزن کـه بعدن جواب بدی"، و "بیخیـال رد شو" تقسیم ... #withgalaxy #memory #travel .
تو سفر کـه بودم بهونـه مغزم به منظور چک ن بـه موقع ایمـیل‌ها و مسیج‌هام این بود کـه تو سفرم. واقعا وقت نمـیشد بشینم پای کارهای اضافه و ایمـیل‌ها روی هم جمع مـیشد و نـهایتا مـیتونستم اونا رو بـه سه دسته‌ی "همـین‌الان جواب بده" ، "ستاره بزن کـه بعدن جواب بدی"، و "بیخیـال رد شو" تقسیم کنم. دیگه دایرکت‌ها و مسیج‌ها و کامنت‌ها و ... هم بـه کنار کـه حتی فرصت نمـیشد چک بشن!
بعد تموم شد سفر این بهونـه تموم شده بود، ولی هنوز نـه مـیرسیدم و نـه مـیتونستم این خیل از توجه ، محبت ، سوال و درخواست‌ها رو جواب بدم و کم کم تو این سه هفته فهمـیدم این نرسیدن‌ها داره بهم استرس و حال بد مـیده.
حالا چند روزه کـه نشستم و زمان‌بندی روزمره‌م و ساعت‌های استفاده از گوشیم رو دنبال مـیکنم و سعی مـیکنم زندگی کاری و شخصیم رو مرتب کنم و این وسط خونـه‌ت ساعتی بود کـه متوجه شدم من روزانـه حدود پنجاه که تا شصت ایمـیل و مسیج بـه شمارم و دایرکت و تماس دارم و اگه بخوام به منظور جواب هر کدوم کمترین زمان یعنی سه دقیقه وقت بذارم، یعنی حدود سه ساعت کار مفید و زمان بدون استراحت درون روز! بگذریم از همـه‌ی دایرکت‌ها و کامنت‌ها و راه‌های دیگه ارتباطی... و برای همـینـه کـه باید بگم این کار پاره وقت بدون حقوق واقعا برام‌غیر ممکنـه و مجبورم فقط بـه ایمـیل‌های مـهمم جواب بدم و موضوعاتی مثل "فلان کوله رو از کجا خریدی، بارسلونا کجا شام بخورم؟ سریلانکا چه هاستلی برم، یـا انقدر بودجه دارم کجا برم ماه‌عسل و با چه پروازی بهتره" رو با همـه علاقه‌م بـه کمک رو رد کنم. رد کنم کـه این فشار و استرس (استرس از کارهای نکرده کـه تو بعد زمـینـه ذهنت مـیمونـه و احساس غیرمفیدی بهت مـیده) باعث نشـه چند‌وقت یک بار فکر اینکه -از اینجا مرخصی بلند مدت یـا همـیشگی برم - بـه سرم بزنـه. چون من سفر باهم رو اینجا دوست دارم و خوشحالم دارم با تقسیم جزییـات سفرها، ترس‌ها و پشیمونی‌هام، خوشحالی‌ها و نگرانی‌هام مسیر بزرگ شدن خودم رو دنبال مـیکنم و همـینکه مـیبینم چند وقت یک‌بار وسط ایمـیل‌ها، یکی هم هست کـه ایمـیل زده کـه بدون سوال و درخواستی، فقط بهم محبت داشته عمـیقن خوشحالم مـیکنـه. و همـین فکر کـه شاید، شاید درون زندگی آدمـی ترس کوچیکی کمتر شده باشـه به منظور ادامـه راه شارژم مـیکنـه. امـیدوارم بزودی بتونم تمام سفرنامـه‌ها و جزییـات مقاصد و اطلاعات دیگه رو یکجا جمع کنم، شاید کمک بیشتری برایی باشم و تا جایی کـه مـیتونم حالی رو خوب کنم.
همـینجا حتما بگم ممنونم از همـه انرژی مثبت‌ها و لطف و مـهربونی‌ها و ناراحتم کـه نمـیتونم جوابگوی همـه باشم...

Read more

Media Removed

اي پرسپوليسم اهاي هوادار بـه هوش مي خوان تنـها ركن. پرسپوليس. رو كه هوادارشـه. از پرسپوليس. دور كنند و محروم كنند ...به احدي اجازه بي حرمتي ندين هممون. از اين جريان ناراحتيم امروز اهواز فردا ابادان تبريز رشت و بقيه. شـهرها. اين جريان بـه نفع تيممون نيست .اين جو حاكم رو بشكون. با ادبت دمتونم ... اي پرسپوليسم
اهاي هوادار بـه هوش
مي خوان تنـها ركن. پرسپوليس. رو كه
هوادارشـه. از پرسپوليس. دور كنند و محروم
كنند ...به احدي اجازه بي حرمتي ندين
هممون. از اين جريان ناراحتيم
امروز اهواز فردا ابادان تبريز رشت
و بقيه. شـهرها. اين جريان بـه نفع تيممون
نيست .اين جو حاكم رو بشكون. با ادبت
دمتونم گرم 👍❤️🌹 از زمـین خوردن هات نا امـید نشو و بدون هر بار کـه مـیخوری زمـین بلاخره درسی مـیگیری و این برات تجربه مـیشـه...
موفقیت یعنی شکست های پی درون پی ... و همـین شکست ها درس های پی درون پی بهت مـیده🙏
شکر گزار داشته هات باش... و ببین کـه خیلی چیزا داری...
در جهان هیچ چیز ته نداره...وقتی توجهت رو نداشته هاته مـیشینی ناراحتی مـیکنی...
اما وقتی مغزتو تربیت مـیکنی کـه فقط ببینـه چیزایی رو کـه داره اونوقت حس خوب و خوشبختیرو حس مـیکنی..
به نداشته هات و چیزایی کـه فعلا نیست دقت نکن چون احساست بد مـیشـه و قانون این
احساس بد مساویـه با اتفاقات بد...ولی وقتی بـه چیزی توجه مـیکنی و حرف مـیزنی کـه حالتو خوب مـیکنـه قانون با تو درون هماهنگیـه و مـیگه :
احساس خوب مساویـه با اتفاقات خوب❤️🙏
بلاخره روز های فوق العاده مـیاد..به قدم های کوچیکت نگاه نکن..همـه چیز درون بهترین زمان و مکان رخ مـیده❤️ عشقم اينجا همـه چي عالي بود
نـه كسي فحاشي كرد بـه ناموس
كسي نـه شيشـه اي خورد شد
نـه اون مامور نيروي انتظامي
بي گناه چيزيش شد نـه سري
شيكست اره همـه چي خوب بود
انشالا كه اروم بخوابه اوني كه
امشب سنگ بدست بود و اوني كه
فحش ناموس داد ...ودر اخر نبايد
كار اشتباه تعدادي رو بـه پاي همـه
مردم اهواز و خوزستان نوشت
خدارو شكر بازي تموم شد همـه
بچه هام که تا اين لحظه همـه سالم
هستند .اهاي خوزستان يادمون نره
مردم خوب اهواز همين بچه
هاي تيم محبوبم هميشـه در
سخت ترين شرايط وضعيت
اب و هوايي با مردم خوب
خوزستان همدرد بودن وبراشون
در صفحه مجازي خودشون سنگ
تموم گذاشتن ...اين حق سيد
جلال حسيني و بقيه بچه ها نبود
مردم خوب خوزستان ....اجازه
نديم كسي بي حرمتي كنـه ...ما
بايد ياد بگيريم مثل تمام تيم هاي
دنيا كري خوندن همراه با ادب و
شخصيت والاي اجتماعي رو
انشالا ديگه تكرار نخواهد شد 👍❤️🌹
عشق هست پرسپوليس

Read more

Media Removed

#مسجد_مکی . مسجد جامع مکی زاهدان کـه یکی از قشنگترین، اروم ترین و تمـیز ترین مساجدی بود کـه تو عمرم دیدم. این مسجد با ۳۳۰۰۰ متر زیر بنا و چهار مناره بـه ارتفاع ۹۲ متر و ۵۲ گنبد کـه ارتفاع گنبد مرکزی آن بـه ۴۶ متر مـیرسه یکی از بزرگترین مساجد اهل سنت ایران و جهانـه ضمن اینکه مدرسه علوم دینی هم تو این مسجد تاسیس ... #مسجد_مکی
.
مسجد جامع مکی زاهدان کـه یکی از قشنگترین، اروم ترین و تمـیز ترین مساجدی بود کـه تو عمرم دیدم. این مسجد با ۳۳۰۰۰ متر زیر بنا و چهار مناره بـه ارتفاع ۹۲ متر و ۵۲ گنبد کـه ارتفاع گنبد مرکزی آن بـه ۴۶ متر مـیرسه یکی از بزرگترین مساجد اهل سنت ایران و جهانـه ضمن اینکه مدرسه علوم دینی هم تو این مسجد تاسیس شده.
وارد مسجد کـه شدیم نـه گیت ورودی ای داشت نـه چیزی. همـینجوری هاج واج مونده بودیم کـه بدون چادر بریم نریم چه کنیم کـه چشممون افتاد بـه یـه چوب لباسی کـه ازش چند که تا چادر اویزون بود. سرمون کردیم و رفتیم داخل.
همـینطوری کـه مات و مبهوت خوشگی درون و دیواراش بودیم از پله ها بالا رفتیم که تا رسیدیم بـه پشت بوم. تو راه پله ها یـه اقایی رو دیدیم کت داشت راجع بـه ساخت مسجد بـه چند نفر دیگه توضیح مـیداد و ازش خواستیم کـه واسه ماهم توضیح بده. رفتیم رو پشت بوم کـه الان دارید عکسشو مـیبینید. اون اقا واسه مون توضیح داد کـه این مسجد حدود ۵۰ ساله کـه درحال ساخته و هنوزم کارش تموم نشده، اینکه واسه ساخت این مسجد از هیچ ارگانی پول گرفته نشده و تماما از پول ملت نمازگزاریـه کـه معتقدن مسجد حتما با پول نمازگزاراش ساخته شـه و هر روز با عشق واسه عبادت خدا بـه اینجا مـیان. واسه مون توضیح داد کـه چقدر سعی تو ساخت این مسجد از تولیدات داخلی استفاده کنن و از هیچ چیز وارداتی و خارجی استفاده نکنن. اینکه سنگ کاراشو از اصفهان اوردن و سنگشو خودشون تامـین ... راجع بـه حوزه علمـیه شون واسه مون گفت و با چنان عشقی ازینجا حرف مـیزد کـه ناخواداگاه ماهم بـه این مسجد احساس تعلق پیدا کرده بودیم❤️ رفتیم کـه یـه ربع مسجدو ببینیم و بریم، بـه خودمون اومدیم دیدیم یک ساعته تو سکوت زل زدیم بـه گنبد و گلدسته ها. انقدر موندیم که تا اذون شد، ما همـینجوری مبهوت رو پشت بوم. انقدر اون حالو دوس داشتم کـه دلم مـیخواد یـه بار‌دیگه برم اونجا و اون صدا رو بشنوم..اذان کـه تموم شد و اومدیم پایین یـه لحظه مونده بودیم اینـهمـه ادم یـهو واسه نماز از کجا پیداشون شد؟.. بازم موندیم که تا نمازشون تموم شد. تو سکوت، تو نگاه، تو ارامش عجیب این خونـه ی خدا کـه خشت خشتشو مردم با عشق روهم گذاشته بودن🙏🏻...❤️
.
.
#سیستان_و_بلوچستان_نامـه_صحرا
#صحرا_مـیره_سفر

Read more

Media Removed

ساعت داشت نزديك يازده ميشد، من خيلي بي حوصله روي تخت دراز كشيده بودم و داشتم كتاب رو براي امتحان ساعت سه ،مرور ميكردم. شنبه دوم تير ٨٦ امتحانات پايان ترم ِدومِ دانشگاه! تلفن زنگ خورد.دلم هُرّي ريخت.مثل تمامِ شش ماهِ گذشته. نفهميدم چي شد!؟تا بـه خودم اومدم ديدم بيمارستانيم و نشستيم كنار جسم نحيف ... ساعت داشت نزديك يازده ميشد، من خيلي بي حوصله روي تخت دراز كشيده بودم و داشتم كتاب رو براي امتحان ساعت سه ،مرور ميكردم.
شنبه دوم تير ٨٦ امتحانات پايان ترم ِدومِ دانشگاه!
تلفن زنگ خورد.دلم هُرّي ريخت.مثل تمامِ شش ماهِ گذشته.
نفهميدم چي شد!؟تا بـه خودم اومدم ديدم بيمارستانيم و نشستيم كنار جسم نحيف و رنجورش. چشمام درست نميديد،لايه لايه اشك بود.
نميخواستم تسليم بشم.نمي تونستم باور كنم تمام ناله هامون،تمام التماس هامون،تمام اشك هامون بي جواب مونده!
ولي ...
تخت رو بـه قبله شد و با چشمان باز و آرامش هميشگي و تبسمي روي لب، پركشيد و رفت.
رفت که تا هميشـه حسرتي بزرگ و غمي جانكاه سايه زندگي مون باشـه.
غمِ ابدي،غمِ نداشتنِ پدر!

پ.ن١:يازدهمين سالگرد!
پ.ن٢:اولش ميخواستم حلوا درست كنم،ديدم خيلي تكراريه،بعد گفتن براي بچه هاي نيازمند ساندويچ درست كنم.باز ديدم تو يك ربع تموم ميشـه ميره.
فكر كردم بابا خيلي برامون كتاب ميخريد ، خيلي باهامون نقاشي ميكشيد،خيلي برامون قصه مي گفت،خيلي باهامون بازي ميكرد.صدامون رو ضبط ميكرد،ازمون فيلم ميگرفت عكس ميگرفت.بابا خيلي برامون وقت ميگذاشت.
گفتم شايد خوب باشـه چندتا دفتر نقاشي و مداد رنگي و بازي هاي فكري براي بچه ها بگيرم كه حداقل اين تابستون سرگرم بشند.
خيرات! "اگر دوست داشتيد فاتحه اي بخوانيد"

شنبه ٢ تير ١٣٩٧
#سالگرد_فوت_بابا
#خيرات #فاتحه #بازي_فكري #رنگي_رنگي

Read more

Media Removed

باز شب شد... بعضي شبا تو زندگيِ همـه بوده كه انقد طولاني بوده ده سال ميگذره ولي اون شبِ خاص هنوز تموم نشده... قبول... ولي اينم قبول كه شبا دنيا بزرگتره! كه شبا چايي خوشمزه تره! كه شبا خيالبافي قشنگتره! كه شبا غصه رقيق تره!كه شبا قصه طولاني تره...كه شبا واسه هر ستاره تو آسمون حق داري يه آرزو كني... كه ... باز شب شد... بعضي شبا تو زندگيِ همـه بوده كه انقد طولاني بوده ده سال ميگذره ولي اون شبِ خاص هنوز تموم نشده... قبول... ولي اينم قبول كه شبا دنيا بزرگتره! كه شبا چايي خوشمزه تره! كه شبا خيالبافي قشنگتره! كه شبا غصه رقيق تره!كه شبا قصه طولاني تره...كه شبا واسه هر ستاره تو آسمون حق داري يه آرزو كني...
كه شبا فاصله ي فكر و خيال قد دورترين ستاره هاست... كوچيك نيست.... ولي بـه سختي مي بينيش... شبا جادو دارن... اگه قبول نداري بـه يه ستاره آرزو كن... اگه با فكر كردن بـه آرزوت لبخند نزدي ....
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
del neveshte
afsoon

Read more

Media Removed

همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ ... همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده
ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ زدم از اونجايي كه جواب نداد شايد برأي اولين بار از جواب نبيشتر از هميشـه نگران شدم همچنان حال دلم خراب بود نميدونم چرا اون روز بيش از ١٠ بار بـه عادل زنگ زدم که تا ساعت ٥ شد و پيش خودم گفتم ديگه امكان نداره که تا ٨ كه تمرين تموم بشـه جوابگو باشـه اما همچنان دلواپس و نگران😞
به خونـه برگشتم و وقتی درون باز کردم دیدم عادل حواس پرت من تلفن همراهشو رو جاکفشی جا گذاشته بود یـه کم آروم شدم اما با گذشت دقایقی نگرانی بـه سراغم آمد مثل اینکه این آشوب دست از سر من برنمـیداره ساعت دقیق یـادم نیست اما بین ۷ که تا ۷:۳۰ عصر بود با صدای زنگ گوشی دلم و قلبم ریخت اما نمـیدونستم چه چیزی درون انتظارم بود انور خط عادل بود گفت کجایی گفتم خونـه دارم مـیام خونـه قبل از اینکه بگم خداحافظ قطع کرده بود
من فقط که تا برسه خدا خدا مـی‌د صدا صدای همـیشگی نبود دلواپسی من از صبح حتما بی دلیل نبود کنار اریو دراز کشیدم کـه با بغل ش کمـی آروم بشم تلگرام بـه طبق عادت باز کردم پیـام آمده بود خبر دیدی خبر چه خبری لینک زدم
عادل غلامي از تيم ملي اخراج شد😱😰
باور نميكردم منتظر بودم عادل بِه خونـه برسه مگر ميشـه عادل هنوز بـه خونـه نرسيده چطور ممكن بود متهم بـه قتل هم قبل از إعدام برايش دادگاه تشكيل ميدهند.
اما بايد مثل هميشـه قوي باشم آنقدر گريه كردم كه مبادا جلو عادل كم بيارم هميشـه من بـه اون تكيه كردم الان زماني كه اون نياز بـه شونـه قوي داره براي تكيه كردن عادل رسيد بينمون جز نگاه هيچ چيز ديگه رد و بدل نشد گفتم عادل جان گوشي جا گذاشتي خبر ديدي گفتم چه اتفاقي افتاد اما جز سكوت چيزي از عادل نشنيدم سكوتي كه بلندترين فريادها من ازش شنيدم وقتي خبر ديد تعجب تو صورتش نمايان شد بهش نگفتم افرين بـه تو بلكه گفتم تو نبايد أين كار ميكردي حتی خطا از تو هم بود يا نبود حتما مـی ایستادی همونطور کـه همـیشـه گفتن تو به منظور این پست (سرعتی)کوتاهی اما تو بـه دنیـا نشون دادی كه هوش واليبالي مـهمتر از قد اما من ميدونستم كه تو وقتي عصباني هستي محيط ترك ميكني ان شب براي من و تو طولانيترين شب عمرمون بود و اينكه اون ١ ماهو نيم چه سخت بـه ما گذشت و حالا امروز تو خسته هستي اما هميشـه اماده من بـه تو و تصميم تو احترام ميزارم
با غيرترين 🙏🏻❤️💪🏻

Read more

Media Removed

#Bye, Bye #2017... #Hello #2018 هیچ وقت اون #کریسمس یـادم نمـیره! وقتی بـه دنیـا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور،به خاطر علاقه ای کـه به آرتورشاه داشت!هر وقت بغلم مـی کرد مـی گفت:آرتورشاه،پسرم تو حتما سعی کنی همـیشـه برنده باشی. برخلاف حرف پدرم من همـیشـه یـه بازنده بودم،این قابلیت رو از بچگی نمایـان ... #Bye, Bye #2017... #Hello #2018 🎄🎅🎁
هیچ وقت اون #کریسمس یـادم نمـیره!
وقتی بـه دنیـا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور،به خاطر علاقه ای کـه به آرتورشاه داشت!هر وقت بغلم مـی کرد مـی گفت:آرتورشاه،پسرم تو حتما سعی کنی همـیشـه برنده باشی.
برخلاف حرف پدرم من همـیشـه یـه بازنده بودم،این قابلیت رو از بچگی نمایـان کردم،اما درون همسایگی ما خانواده ای زندگی مـی کـه یـه پسر هم سن و سال من داشتن،بدجوری بهش حسودیم مـیشد،اسمش سام بود،از اون بچه خوشگل ها کـه انواع خوش شانسی ها رو بـه ارث بردن
من و سام تو همـه مسابقاتی کـه توی شـهرمون برگزار مـی شد شرکت مـی کردیم،از شنا و دوچرخه سواری گرفته که تا نقاشی،پدرم هم همـیشـه بین تماشاچی ها بود و فریـاد مـیزد:آرتور شاه،آرتور شاه!
اما من هیچ وقت نبردم و همـیشـه سام قهرمان مـی شد،بعد از هر شکست احساس مـی کردم پدرم چند سال پیرتر شده.
تا اینکه یـه روز ما رو واسه گروه سرود شب کریسمس انتخاب ،قرار بود درون سرود فقط یـه نفر تک خوانی کنـه،واسه همـین رقابت شدیدی بین من و سام درگرفت،تا جایی کـه مربی روزی چند ساعت با ما تمرین مـی کرد،اما درون آخر سام انتخاب شد،دوست داشتم ب گردنش رو بشکنم.سرشار از مالیخولیـا برگشتم خونـه اما نتونستم بـه پدرم بگم باز شکست خوردم،گفتم من انتخاب شدم و شب کریسمس من مـی خونم. پدرم درون حالی کـه چشم هاش برق مـی زد گفت:آرتور شاه!
شب کریسمس رسید و مـی دونستم کـه اگه حرکتی ن بدون شک پدرم سکته مـی کنـه،واسه همـین چند ساعت قبل از اجرا با یـه نقشـه از پیش کشیده شده وقتی سام رفت تو انباری که تا لباس عوض کنـه،در رو روش قفل کردم و کلید رو انداختم توی توالت و سیفون رو کشیدم!
اون شب کلی تماشاچی اومده بود،تا چند دقیقه قبل از اجرا منتظر سام موندیم و وقتی مربی دید خبری ازش نیست بـه من گفت تو بخون.از خوشحالی بال درآوردم،بالاخره داشتم برنده مـی شدم،ولی یکهو سروکله سام پیدا شد،نفهمـیدم چطور درون رو باز کرد ولی هرچی بود مربی گفت کـه اون بخونـه
سرود شروع شد اما وقتی نوبت سام شد،نخوند،خیره مونده بود بـه کف زمـین،مربی بـه من اشاره کرد،من خوندم و همـه کلی کیف ،درطول اجرا نگاهم بـه پدرم بود کـه اشک مـی ریخت،حس مـی کردم توی دلش داره مـیگه:آرتور شاه.
بعد از اینکه اجرا تموم شد،سام بـه بچه ها گفت کـه سرما خورده اما فقط من مـیدونستم کـه سرما نخورده بود،بعد از اون اتفاق من و سام دیگه با هم حرف نزدیم.
سام و خانواده اش از شـهر ما رفتن، پدر من هم فوت کرد و دیگه نـه من توی مسابقه ای شرکت کردم و نـه دیگهی بهم گفت آرتور شاه
چند سال بعد کـه سام رو دیدم بهم گفت کـه قفل اون انباری رو پدرت شکست.

#روزبه_معین #آنتاریکا

Read more

Media Removed

- PERS ️ POLIS - و تمام. لیگ 17 هم با تموم خوبی‌ها، بدی‌ها، انتقادات، تشویق‌ها، گله‌مندی‌ها و... پایـانش با موفقیت برا پرسپولیس تموم شد... #پرسپولیسیم ‏جاےِ تو️ درون جانِ من اسٺ... #تبریک بـه همـه سرخدلا جز تو؛ جهان نکته‌ی ارزنده‌ای نداره.! #پرسپولیسیم #perspolis - PERS ⭐️ POLIS -
و تمام.
لیگ 17 هم با تموم خوبی‌ها، بدی‌ها، انتقادات، تشویق‌ها، گله‌مندی‌ها و...
پایـانش با موفقیت برا پرسپولیس تموم شد...
#پرسپولیسیم ‏جاےِ تو❤️
در جانِ
من اسٺ...
#تبریک بـه همـه سرخدلا❤
جز تو؛
جهان نکته‌ی ارزنده‌ای نداره.!
#پرسپولیسیم✌
#perspolis

Media Removed

حولمو دورم پیچیدمو اومدم بیرون . جلوی تخت روبروی اهیل وایسادم ... اخه داشت بیدار مـیشد ... بعد کلی کش و قس اومدن چشماشو باز کرد ... صنم : بـه به ساعت خواب - چی ؟؟ تو کی بلند شدی ؟؟ اصن واسه چی حوله پیچیدی دورت ؟؟ - معلومـه هنوز خوابی ... خب از حموم اومدم مثلا - اهان برو لباس بپوش - همون دیگه منتظر دستور تو بودم ... حولمو دورم پیچیدمو اومدم بیرون .
جلوی تخت روبروی اهیل وایسادم ... اخه داشت بیدار مـیشد ...
بعد کلی کش و قس اومدن چشماشو باز کرد ...
صنم : بـه به ساعت خواب - چی ؟؟ تو کی بلند شدی ؟؟ اصن واسه چی حوله پیچیدی دورت ؟؟ - معلومـه هنوز خوابی ... خب از حموم اومدم مثلا - اهان برو لباس بپوش - همون دیگه منتظر دستور تو بودم .
- مـیدونم - تو بخواب خب ؟؟ - نـه بلند مـیشم مـیخوام برم حموم -😐
بلند شد و رفت تو حموم .
منم لباسامو پوشیدم .
رفتم تو اشپزخونـه ک صبحونـه رو بچینم .
کارم کـه تموم شد یکم نشستم که تا اهیل اومد و شروع کردیم بـه خوردن صبحونـه .
..
اهیل : خظ عزیزم ( بوسه ای بـه گونم زد )
- هی کجا ؟؟ - مـیرم سرکار دیگه - سرکار ؟؟ تو از کی که تا حالا پیری سر کار ؟؟ - خب ... این شرکت ... مال بابام بود بعد من کارا رو بخاطر تو تو خونـه مـیکردم به منظور همـین نمـیرفتم شرکت ...
- اهان ... موفق باشی .
- مرسی .
بوسه ای بـه لبم زدو رفت از خونـه بیرون منم خودمو مشغول کارای خونـه کردم کـه زنگ درون رو زدن ...
تنویر پشت درون بود ...

Read more

Media Removed

سلام، خيلي وقت بود برات ننوشته بودم.. ميدوني، هر چقدرم كه علم پيشرفت كنـه و با واتس آپ و تلگرام برات بنويسم بازم نوشتن نامـه برام يه حس و حال ديگه اي داره.. ياد قديما بخير كه براي هم مينوشتيم و وقتي ميرسيدم خونـه با ديدن پاكت نامـه اي از ايران همـه خستگي روز از يادم ميرفت و با ذوق مينشستم و ميخوندم و آرزو ... ➿➿
سلام، خيلي وقت بود برات ننوشته بودم.. ميدوني، هر چقدرم كه علم پيشرفت كنـه و با واتس آپ و تلگرام برات بنويسم بازم نوشتن نامـه برام يه حس و حال ديگه اي داره.. ياد قديما بخير كه براي هم مينوشتيم و وقتي ميرسيدم خونـه با ديدن پاكت نامـه اي از ايران همـه خستگي روز از يادم ميرفت و با ذوق مينشستم و ميخوندم و آرزو ميكردم حالا حالا تموم نشـه.. يادته رمز داشتيم؟ كنار نكته هاي مـهم رو ستاره ميذاشتيم؟ كه يعني اينارو يادت نره جواب بدي.. امروز تو راه خونـه بودم.. آفتاب افتاده بود رو تن آدمـها، گلها، برگها، پرنده ها و دنياي خدا.. چقدر رنگش قشنگ بود اين نور و گرما و عشق.. يادته اون اوائل ستاره دار ازم پرسيدي آيا سوئد شيش ماه شبه شيش ماه روز و منم برات نوشتم؛ نـه جان اينجام مثل همـه جا چهار فصل داره كه ميتونـه يه روزه عوض شـه ولي بازم مثل ايران خودمون شب و روز و تابستون و زمستون داره.. راستي.. گفتم ايران.. امروز وسط همون حال خوشم، چشمم افتاد بـه اخبار مربوط بـه اعدام جووني كه حكم عفوش رو ديروز خونده بودم.. مادرش.. مادرش.. بغضم گرفت.. ويديو مردي رو ديدم كه با پول دزدي از بانك سر راهش شيرخشك خريده.. شير خشك؟ مملكت اسلامي؟؟ با اون عظمت، با اونـهمـه نفت و ثروت.. ستاره * يعني انقدر اوضاع خراب شده كه واسه خريدن شيرخشك بايد بانك زد؟ ستاره * راستي تكليف اون قاري قران كه سالها بـه شاگردهاش تجاوز كرده بود چي شد؟؟ بخشيدنش؟؟ چرا اونوقت؟ يعني خوب كرد كه تجاوز كرد؟؟ يعني قرباني ها كه بـه يه اميد، بعد از سالها، شجاعت بـه خرج و سكوت رو شكستن، حقشون بوده؟ ستاره * اون افرادي كه ميليارد ميليارد پول و سرمايه مملكت رو دزديدن بردن اونور آب، چي شدن؟ الان كجان؟ اونـهمـه پولي كه با صفراش ميشد آسمون رو پر ستاره كرد الان كجاست؟ ستاره * راستي چي بـه سر حقوق بازنشسته ها اومد؟ ستاره * حال دل اون مادري كه براي بيماري خاص فرزندش بـه آب و آتيش زد و آخرم قبل از مـهيا شدن پول براي سفر و درمان درون خارج، پاره تنشو سپرد بـه خاك سرد چي شد؟ تو راه خونـه م.. نور و گرماي آفتاب باعث شده همـه بزنن بيرون.. ميتوني خوشحالي و اميد رو تو چشمـهاشون ببيني، كه آخيش، امسالم زمستون بـه سر رسيد.. من اما، تو فكر خاكسپاري اون جوونيم كه اشتباه كرد و پشيمون شد و به قول خيليا كه اينروزها وكيل و قاضي و حضرت علي شدن؛ بـه "مجازات قانوني و شرعي" كارش رسيد، اونم درون كشوري كه، اشد مجازات و كلا قانون هاش فقط و فقط براي آدمـهاي فقير و بي پارتي و معمولي اجرا ميشـه... روحم درد ميگيره.. خدايا مددي.. برام بنويس، با جواب حرفه هاي ستاره دارم.. البته اگر جوابي داشت..

Read more

Media Removed

سلامـی دوباره Ep97 دور مردمک عسلی رنگ چشمـهاش پر بود از رگ های سرخ واین بکهیون رو ترسوند،از بابت نازلی بکهیون-بله؟ دستشو دراز کردوگفت:تورهستم بکهیون ابرویی درهم کشید وباشنیدن اسمش دست درازشو ندید وتور دستشو کشید تور-از راه دوری اومدم،خیلی اذیت شدم،مُردم زنده شدم،دنیـاروگشتم،خوشگل ... سلامـی دوباره❤😍
Ep97
دور مردمک عسلی رنگ چشمـهاش پر بود از رگ های سرخ واین بکهیون رو ترسوند،از بابت نازلی
بکهیون-بله؟
دستشو دراز کردوگفت:تورهستم
بکهیون ابرویی درهم کشید وباشنیدن اسمش دست درازشو ندید وتور دستشو کشید
تور-از راه دوری اومدم،خیلی اذیت شدم،مُردم زنده شدم،دنیـاروگشتم،خوشگل شدم،زشت شدم،مـیتونم بیـام تو یـه لیوان اب بخورم؟
بکهیون-یکم بالا تر از اینجا یـه دریـاچس...مـیتونی اونجا هم آب بخوری،هم آب تنی کنی
خواست دروببنده کـه پاشو بین درون گذاشت وگفت:من عادت دارم از لیوان آب بخورم
نازلی از روی مبل بلند شده بودو با ترس بـه مکالمشون گوش مـیکرد
بکهیون-اتفافا اونجا لیوان هم هست
اینو گفت ودرب رو محکم بست
اب دهنشو قورت داد و لبشو محکم گزید
نازلی نزدیک شدواروم پرسید:کی بود؟
بکهیون بـه سمتش برگشت لبخندی زدوگفت:اشتباه اومده بود
نازلی باقدمای بلند بـه سمتش رفت وبکهیون هم قدمـی برداشت و در دراغوش کشیدش
نازلی-قلبم داره تندتند مـیزنـه
بکهیون موهاشوبوسیدوگفت:چیزی به منظور ترسیدن وجود نداره
نازلی-کی این کابوس تموم مـیشـه؟
موهاشونوازش کردوجواب داد:تموم مـیشـه
صدایی سر نازلی باعث شد نازلی بـه سمتش برگرده وبکهیون چهره درون هم بکشـه
روی پله های طبقه بالا نشسته بود ولیوان اب هم توی دستش بود
-این کابوسو تومـیتونی تموم کنی
با غیب شدن وظاهر شدنش بکهیون همـه چیوفهمـید،اون هم یـه دورگه بیش فعال بود،اون تور بود،همون تور معروفی کـه ازش حرف مـیزدن...
دست نازلی رو گرفت وروبه روش ایستاد:این کارات اصلا منو جذب نمـیکنـه
تور-واقعا؟فکر مـیکردم جذاب باشـه
بکهیون-چی مـیخوایی؟
تور-مـیدونی کـه اگر قصدم کشتن شماها بود الان اینجا نبودید...پس نمـیخوام بکشمتون
بکهیون-لطف مـیکنید...ممنون
نازلی-توکی هستی؟
تور از روی پله های بلند شدوگفت:کابوس این چندوقته خانوادت
نازلی تاملی کرد که تا حرفشو هجی کنـه وباتمام وجود معنیشو دریـافت کردوجواب داد:کاش فقط یـه کابوس بودی،تویـه قاتلی
تور-اگه بدونی چرا کشتمشون ازم تشکر مـیکنی
نازلی-هیچ دلیلی نمـیتونـه کار کثیفتو لاپوشونی کنـه
تور پله هارو پایین اومدوگفت:مـیتونـه
بکهیون-دلیل وبرهان ومنطقاتو نگهدار به منظور خودتو راتوبکش برو
تور-الان داری تهدیدم مـیکنی؟
بکهیون-دقیقا
تور-شجاعتت قابل تح
بکهیون-چیزی به منظور ترسیدن وجود نداره،تویـه آدم مریضی کـه با کشتن آدما خودشو گنده کرده،یـه عقده ایـه کمبودی
تور خندیدوقدمـی نزدیک شد:تو رشتت روان شناسیـه؟
بکهیون-روانشناسی رشته لازم نداره،روانی از صد فرسقی مشخصه
تور قدم دیگه ای نزدیک شدوگفت:فقط مـیخوام با نازلی دست بدم وخودمو معرفی کنم
#he_is_my_son_6

Read more

Media Removed

ماكسيما تازه اومده بود يكي از دوستاي ما خريد و پيشنـهاد داد نوروز بريم شمال ويلاي ما، سهيلا و عباس تازه نامزد كرده بودن ما دو دل بوديم بريم نريم بالاخره دوستمون اصرار زياد كرد و ما شنبه صبح راهي شديم تهران بارون ميومد از كوي فراز پيچيديم تو يادگار كه سفرمونو اغاز كنيم اين دوستمون گفت لييديز اند جنتلمن ... ماكسيما تازه اومده بود يكي از دوستاي ما خريد و پيشنـهاد داد نوروز بريم شمال ويلاي ما، سهيلا و عباس تازه نامزد كرده بودن ما دو دل بوديم بريم نريم بالاخره دوستمون اصرار زياد كرد و ما شنبه صبح راهي شديم تهران بارون ميومد از كوي فراز پيچيديم تو يادگار كه سفرمونو اغاز كنيم اين دوستمون گفت لييديز اند جنتلمن كمربندهاتونو ببنديد وعده ديدار ما ته دره!!!! ما هم بـه خيال اينكه شوخيه همـه زديم زير خنده و چشمتون روز بد نبينـه،منو كوين جلو نشسته بوديم سهيلا و عباس و سيسيلي عقب ، جاده ترافيك بود اقا رفتني از تهران که تا شمال ماشين يه وري بود چرخ سمت منو كوين از روي كوه ميومد برگشتني هم بر عكس لاستيك سمت منو كوين تو دره بود تمام راه رو از شونـه خاكي جاده رفتيم و برگشتيم با سرعت صدو بيست الي صدو سي از اين بدتر كه دكمـه هاي پخش ماشين روي فرمون زير دستش بود ترانـه که تا ميگفت آآآآآ...ميزد اهنگ بعدي،اهنگ بعدي که تا ميگفت تيشتا که تا تيتاااش... ميزد بعدي، بعدي ميگفت ديندارا ديدان...اهنك بعدي حتي از موسيقي هم لذت نبرديم اگ يه بخت برگشته اي ازمون سبقت ميگرفت اگه شده ميفرستادش ته دره ولي راهو ازش بعد ميگرفت خلاصه اظطراب و سر گيجه و دل پيچه با هم بهمون هجوم اورده بود و مدام اون جمله ليديز اند جنتلمنِ ابتداي راهش تو گوشمون بود عباس كه تمام طول سفر سكوت كرده بود و بعدها گفت من چند بار اشـهد خوندم(جون دوسته) بخصوص اونجايي كه راننده خوابش بود😂😂يادم رفت بگم نرسيده بـه مرزن اباد دوستمون يه چرتي زد پشت فرمون كه با جيغهاي ما بيدار شد تازه پررو گفت چيه بابا ژان(اينجوري حرف ميزنـه🤪)چرا جيغ ميژنيد؟خلاصه پليس جلومونو گرفت که تا ايست داد دوستمون بـه من گفت ديدي عژيژم ديد گفتم كوينو نيار ميگيرنمون تا
پياده شديم پليس گفت اقا صدو سي که تا داري ميري چيكار ميكني ميدوني چند که تا ماشينو منحرف كردي شما؟؟؟ اصلا هم بـه كوين كاري نداشت،هنوز مد نشده بود ماشينو بخوابونن جريمـه رو نوشتن تقديم كردن و ما بـه سفر هيجان انگيزمون ادامـه داديم،،،،اين عكس رو بـه محض ورودمون بـه شـهرك گرفتيم بـه شكرانـه اين كه هنوز زنده ايم،،،حالا بماند اون سه روزي كه اونجا بوديم چه بر سرمون اومد كه خودش داستانيه فقط اينو بگم شب همـه خوابيدن شومينـه خاموش شد منو سيسيل داشتيم يخ ميزديم ويلا سرد شده بود نفت هم تو انبار بود بيرون ويلا كليد نداشتيم بياريم اول تمام عرقهاي تو يخچال رو ريختيم كه هيزمـهاي شومينـه روشن بمونن عرقها كه تموم شد رفتيم بـه ترتيب سراغ اول ودكاهها بعد ويسكيها🤪🤪شومينـه لاكچري سوز نديده بوديد كه تاحالا،خلاصه هر چقدر اون مارو دق داد ما خونـه خرابش كرديم #سفر #

Read more

Media Removed

عکاس جان من @navid.photography . مـیگیم آخه چه جوری مـیشـه دست ی تو تقویم و روزای خوب رو بیـاری؟... مـیگه بیـار حرف نباشـه... مـیگم خودت چرا نمـیاری ؟ پاشو اندااااخته رو پاش بهد شروع کرد تشون و مـیگه حرف نباشـه ما کـه حرفی نزدیم چرا با ما بدی مـیگم انقده رویـاهای قشنگ‌داری یکی بذار واسه ما لاا ... عکاس جان من @navid.photography
.
مـیگیم آخه چه جوری مـیشـه دست ی تو تقویم و روزای خوب رو بیـاری؟...
مـیگه بیـار حرف نباشـه...
مـیگم خودت چرا نمـیاری ؟
پاشو اندااااخته رو پاش بهد شروع کرد تشون و مـیگه حرف نباشـه
ما کـه حرفی نزدیم چرا با ما بدی
مـیگم انقده رویـاهای قشنگ‌داری یکی بذار واسه ما لاا قل، دم مرگی نگن مرد و از تو‌هیچی نداشت، مگه چی مـیشـه؟؟؟
مـیگه نمـیشـه، مال بد بیخ ریش صاحبشـه
مـیگم حالا چه جوریـاس کلی آدمو دیوونـه کنی بعد بگن دکتری، درمون کنی، بالینی خونی، بالم کـه داری پرواز مـیکنی مـی ری که تا آن جاها کـه نباشد دلبری...
هنوز تو فکر مـهر سالیـه کـه رفته بـه باد بودیم کـه مدرسه ها باز شد
مـیگم نکنـه تو خنده هات زندگیتو دادی بـه باد ؟
مـیگه اصلا زندگی جوری کـه واسه از دست دادنـه
چیچی بود اصلا پاشدی رفتی دنبالش؟ درونتو ‌مـیگم، چی داشتی توش
گفت یک تکه ت بود و توی گوووودال زمان افتاد
مـیگم حالا ما هم اون توییم یعنی
مـیگه بهت اجازه مـیده بـه رفتن فکر کنی، بدون این کـه رفته باشی
یـه نگاه بـه چپ کردی م یـه نگاه بـه راست
گفتیم ساز مـیزنی هنو؟
بالاخره بهمون نگاه کرد بعد یـه عمر و گفت: *این کـه یک شاعر کتابهاش زیر لیست کار های روزمره اش گم شـه ترسناکه!
این کـه یـه نوازنده دیگه هیچ کدوم از نت هاش یـادش نیـاد ترسناکه!
جو سنگین شد و نگاش کردیم و نگاه کردیم و نگاهش کردیم
به تمامش نگاهش کردیم.‌‌..
رفت...
بازم هم نگاه کردیم
دیدیم چه قشنگ راه مـیره حواسمون پرت شد، دیگه ندیدمش
مـیگن داستانا تموم مـیشن تو یـه جایی از همون صفحه ها، کـه حسی بهشون نداریم
اما نویسندشون بازم مـینویسه، شاید یـه داستان دیگه، شایدم همون داستان رو یـه جور دیگه...
شاید تمام پله هایی کـه تو هروز بالا و پایین مـیری که تا از اتاقت بری بیرون، صدایی ایجاد مـیکنـه
و تمام ساحل مرگ ر و نابود مـیکنـه که تا که بـه اینجا برسی کـه بگی بسه لجبازی...

Read more

Media Removed

دلنوشته دیروز بـه پایـان رسیدی و دگر نامـی از تو درون زندگی ام نیست آری نامت بـه دانشگاه تغییر یـافت... تو را با گریـه آغاز نمودم وبا خنده تمام...رفتی با همـه ی خوشی ها و سختی ها و خاطراتت...خیلی تندوتیز مانند طوفانی دربیـابانی... هنوز صدای غمگینت هنگام خداحافظی درون گوشم زنگ مـیزند... ای کاش مـیشد ترکم ... 😭دلنوشته😭
دیروز بـه پایـان رسیدی و دگر نامـی از تو درون زندگی ام نیست آری نامت بـه دانشگاه تغییر یـافت...
تو را با گریـه آغاز نمودم وبا خنده تمام...رفتی با همـه ی خوشی ها و سختی ها و خاطراتت...خیلی تندوتیز مانند طوفانی دربیـابانی...
هنوز صدای غمگینت هنگام خداحافظی درون گوشم زنگ مـیزند...
ای کاش مـیشد ترکم نمـیکردی...ای کاش زودتر مـیفهمـیدمت...
7سال داشتم کـه برای اولین بار پا بـه دنیـایت گذاشتم...آری دوستت نداشتم با همـه ی کودکی ام...روز اول دیدارمان اشک ریختم چون نمـیشناختمت...گویی شخصی ناآشنا با کودکی تنـها سخن مـیگویدو آن کودک از ترس دست هایش مـیلرزد و در دل فقد مادر را صدا مـیزند...
سال های خوبی بود...رفیق شب ها و روز هایم بودی...چه شب ها کـه با نامت صبح کردم و چه روز ها کـه با نامت شب...
اکنون کـه رفتی و تنـهایم گذاشتی تازه تو را احساس کردم...احساسی لطیف و پر از وجد و شور...به تازگی فهمـیدمت خود تورا...تو بدنبودی...اصلا...فقط درون ذهن ما بد انگاشته شده بودی انگار...
انسان ها موجوداتی عجیب اند که تا چیزی را از دست ندهند قدر و جایگاه آن را نمـیدانند...از من هم بپذیر این بی محلی هایم بـه تو را ببخش...من تازه تو را دریـافتم...تو رفتی و من بـه تازگی تورا شناختم...
دلم برایت تنگ مـیشود...برای همـه ی روزهایی کـه با تو سپری کردم...برای امتحاناتت...نیمکت های عاشقانـه ات...تخته سیـاهی کـه اکنون گاه سفید هست و گاه هوشمند...برای مدیرت...ناظمت...دبیرانت...معلمانت...از همـه مـهم تر دوست های نازنینم...همـه و همـه...شاید بگویید کـه هنوز عمری دارم و انشاءالله دانشگاه...ولی خودتان نیز مـیدانید هیچ چیز به منظور هیچبه اندازه مدرسه شورانگیز تر نیست...مدرسه یـادآور کودکی و نوجوانیست...مدرسه یـادآور روزهای خوش است...مدرسه علم را بـه من آموخت...علم...علم...
ای عزیزتر از جانم...نامت را با طلا...نـه طلا به منظور نامت کافی نیست...طلا مادی هست و تو غیر مادی...چگونـه مـیتوانم تورا آنقدر پایین بیـاورم کـه با طلا بنویسمت...نمـیتوانم نمـیشود و نمـیخواهم...آه بعد با چه بنویسم نامت را که تا همـیشـه درون روح و روانم باقی بمانی؟!باچه؟!
تو را با تمام وجودم با تمام احساسات جوانی ام با تمام خاطره هایت درون دلم ثبت مـیکنم...آری حال آسوده خاطرم...
نمـیتوانم بگویم بـه امـید دیدار چون دگر دیداری نداریم...
خدانگه دار😭😭
*به پایـان دفتر رسیدی و نامت دگرگون شد
از کودکستان بـه دبستان از رهنمایی بـه دبیرستان
برای دوریت تاهمـیشـه دلم زیرورو شد...*
پ.ن:زیـاد جدی نگیرین جوگیر بودم دیروز الان شادمممم😂😂😂
ولی هنو باور نکردم تموم شده انگار هنو تابستونـه و بعد برمـیگردم😢
#school #the_end

Read more

Media Removed

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﯿﻢ ! . ﺍﻭﻝ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ را ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ . . . . . . ﺑﻌﺪ ﻃﺮﻑ ﭼب . . . . . ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺳﺮ ﺑﮑﺶ. ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﯿﺸﻮﺩ. . ﺑﻌﺪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﻮﺑﯿﺪ تو ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺘﻮﻥ و ﺑﮕﯿﺪ : ﺍ ﻫﻬﻬﻬﻬﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺯه هستم. 😐 طرف مقابل هم ﻣﯿﮕﻪ : ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ،به ... 🌙
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﯿﻢ !
.
ﺍﻭﻝ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ را ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
.
.
.
.
.
.
ﺑﻌﺪ ﻃﺮﻑ ﭼب
.
.
.
.
.
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺳﺮ ﺑﮑﺶ. ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﯿﺸﻮﺩ.
.
ﺑﻌﺪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﻮﺑﯿﺪ تو ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺘﻮﻥ و ﺑﮕﯿﺪ : ﺍ ﻫﻬﻬﻬﻬﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺯه هستم. 😐
طرف مقابل هم ﻣﯿﮕﻪ : ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ،به همـین سادگی.
.
و من الله توفیق. ما رو هم دعا کنید.. 😁
.
و درون ادامـه.....
.
روز قیـامت کـه شد ملائکه مـیگن تو آدم خوبی بودیـااا ، روزه مـیگرفتی ، فقط به منظور اینکه کاملا پاک بشی دو دقیقه حتما بندازیمت تو جهنم فقط دو دقيقه وبعدش هزاران سال درون بهشت خواهی بود .
وارد جهنم مـیشی و خیلی سخته اما مـیگی دو دقیقه هست تموم ﻣﻴشـه.

یک هزار سال بعد.. دو هزار سال بعد

خیلی داد زدی و نا امـید مـیشی. خیلی سوختی و يه روز ملائکه مـیان از اون طرفا رد بشن كه یـه دفعه تو رو مـیبینن.
یکیشون مـیکوبه تو پیشونیش مـیگه آخ شرمنده یـادم رفت دو دقیقه بعد درت بیـارم. 👼🏼👼🏼👼🏼
آخرته دیگه هر روزش پنجاه هزار ساله.
.
نکته اخلاقی:

وقیل الیوم ننساکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا.
👆🏻 امروز فراموشتان مـیکنیم همانگونـه کـه فراموش کردید رسیدن ديدار روز قیـامت را،
•جاثيه، ٣٤•
🙂 همانگونـه کـه خودت رو بـه حواس پرتی زدی ماهم توجه مان را از تو بر مـیداﺭﻳﻢ. 🌹
.
⚠️ پى نوشت : متن جنبه طنز دارد.
⚠️ پی نوشت : جاست کیدینگ .
⚠️ پی نوشت : خداوند بیشتر از حد تصور بشر بخشاینده و مـهربان هست .

Read more

Media Removed

۶ سال #بهشـهر! ۶ سال #کارشناسی #یک_دقیقه_کلیپ!!! و اِن که تا هشتگ واسه یـادآوری!! یـادآوری خیلی چیزا!! آشنایی با خیلی از افراد!! آشنایی با خیلی از شرایط زندگی تو اِشِل بزرگتر. تو شرایطی کـه فقط خودتی و خودت! تو شرایطی کـه تا قبل از اون هیچ زندگی مستقلی نداشتی. و یـهو تو سن ۱۸ سالگی مـیری تو یـه شـهر دور و #تنـها‌!! ... ۶ سال #بهشـهر!
۶ سال #کارشناسی
#یک_دقیقه_کلیپ!!! و اِن که تا هشتگ واسه یـادآوری!!
یـادآوری خیلی چیزا!! آشنایی با خیلی از افراد!! آشنایی با خیلی از شرایط زندگی تو اِشِل بزرگتر. تو شرایطی کـه فقط خودتی و خودت! تو شرایطی کـه تا قبل از اون هیچ زندگی مستقلی نداشتی. و یـهو تو سن ۱۸ سالگی مـیری تو یـه شـهر دور و #تنـها‌!! یـاد مـیگیری بزرگ شی،مستقل شی، کار‌های جدید #امتحان کنی،واسه خودت #دینی تعریف کنی کـه واسه‌ی شخص تو تعریف بشـه و بتونی انقدر بهش اعتماد کنی کـه بقیـه زندگیتو مطمئنا با اون شرایط بگذرونی، #رفیق پیدا کنی،عاشق بشی،درگیر مشکلات مالی بشی،کار کنی،مشکلات رفیقاتو حل کنی،همدرد بشی باهاشون،باهاشون عشق و حال کنی،بدون هیچ حد و مرز و کنترل شخص سوم و تفکر مصموم جامعه‌. #۶_سال با افراد مختلف بودیم. کلی رفیق پیدا کردیم. کلی از رفیقامونو تو شرایط تخمـی دانشگاه از دست دادیم. خودمون هم که تا حد خیلی زیـادی درگیر این مشکلات شدیم. تجربه‌های بدی داشتیم. خیلی از مدل های مختلف افسردگی رو تجربه کردیم. ولی تو تمام این شرایط چنان لذتی از کنار هم بودن بردیم کـه هروقت بـه این دوره نگاه کنم مطمئنم کـه کلش #عشق‌و‌حال تمام و کمال بوده.
از مسافرتامون،از صحبت های طولانیمون،از احساس پشت‌گرمـی‌ای کـه واسه هم ایجاد مـیکردیم،از احساس رفاقتی کـه دوست داشتیم واسه هم ایجاد کنیم و متقابلشو حس کنیم. همـه‌ی اینا از یـه جا بـه بعد کـه همـه چی #جدی‌تر مـیشـه 😉 خیلی کامل‌تر مـیشـه!!!
بعد پشتِ سرگذاشتنِ همـه اینا! خیلی از مشکلاتو سعی مـیکنی دیگه بهشون بی‌توجهی نکنی بلکه بـه یـه روشی ازشون بگذری یـا حلشون کنی کـه فقط تموم شـه! بـه این امـید کـه راحت بشی.
باورش سخته! ولی هیچ‌وقت! هیچ‌وقت اون چیزی کـه فکر مـیکنی نمـیشـه! مطمئن بودم از تموم شدن دانشگاه تو همـه‌جام عروسی مـیشـه و هیچ‌وقت حس دلتنگی واسه بهشـهر نمـیکنم!! ولی دلتنگی ها از آخرین روزی کـه تموم شد کارشناسی بـه طور غیر قابل پیش‌بینی‌ای شروع شده..

Read more

Media Removed

امسال اولین سالی بود کـه لحظه تحویل سال خونـه پدر مادرم بودم بـه همراه کنعان و پونـه.نمـیدونم .ولی با اینکه خودمون سفره انداخته بودیم یـه چیزی بهم گفت کـه باید برم خونـه بابا.خیلی هم بـه ما هم بـه بقیـه خوش گذشت.رفتن علی کـه تو تک تک این لحظه های خوشی جای خالیشو هممون حس مـیکنیم بـه من یـاد داد کـه باید قدر همـه داشته هامو ... امسال اولین سالی بود کـه لحظه تحویل سال خونـه پدر مادرم بودم بـه همراه کنعان و پونـه.نمـیدونم .ولی با اینکه خودمون سفره انداخته بودیم یـه چیزی بهم گفت کـه باید برم خونـه بابا.خیلی هم بـه ما هم بـه بقیـه خوش گذشت.رفتن علی کـه تو تک تک این لحظه های خوشی جای خالیشو هممون حس مـیکنیم بـه من یـاد داد کـه باید قدر همـه داشته هامو بدونم.شاید سال دیگه این موقع من تو این عدسته جمعی نبودم.سال نود و شش با همـه فجایعش تموم شد.اگه بخوای فکر کنی بهش و به گذشته چشم داشته باشی یـه عقب گرده.ایران بـه فنا رفت .یکی از بهترینـهای زندگیم #علی_علوی رفت.خیلی اتفاقهای بد و خوب افتاد ولی آخرش فک مـیکنم معجزه وار خیلی خوب تموم شد برامون.من اخر سال دست خدارو خیلی بیشتر از قبل تو زندگیم دیدم کـه در یـه لحظه همـه چی عوض شد.سیـاهی بـه سپیدی و حال بد جاشو بـه حال خیلی خوب داد..
به هر حال نود و هفت رو شروع مـیکنیم با چشم بـه فروردینی کـه مـیتونـه بهترین ماه سال باشـه برام.البته انشالله کـه باشـه و اردیبهشت کـه همـیشـه بهترینـه.
همـیشـه پیش مـیرم چون مـیدونم یکی اون بالا بدجور هوامو داره.
#عید #نوروز #نوروز۹۷ #خانواده #عشق😍 #صفا #صمـیمـیت #افراکتی_بزرگ #تیمورلند

Read more

Media Removed

سوار هواپیما شدیم....بعد چند ساعت رسیدیم بـه لندن!!!!!!!!وقتی کـه پیـاده شدیم زنگ زدم بـه نایل ن.سلااااااااام من.سلام نایلر ن.صد دفعه بهت گفتم نگو نایلر =| من.:)خبی نیس بیـاد دنبال ما? ن.اممممممم اها اره زین و لویی قرار بود بیـان هر جا دیدید جمعیت هست برید اونجا مـیشناسنتون من.اوکی بایییی ن.باییییی دیگه ... سوار هواپیما شدیم....بعد چند ساعت رسیدیم بـه لندن!!!!!!!!وقتی کـه پیـاده شدیم زنگ زدم بـه نایل
ن.سلااااااااام
من.سلام نایلر
ن.صد دفعه بهت گفتم نگو نایلر =|
من.:)خبی نیس بیـاد دنبال ما?
ن.اممممممم اها اره زین و لویی قرار بود بیـان هر جا دیدید جمعیت هست برید اونجا مـیشناسنتون
من.اوکی بایییی
ن.باییییی
دیگه قطع کردم خبب کارا بیـا بریمممم
ک.کجا?=/
هر جا دیدی جمعیت هست
ک.باوشـه بریمممممممم
رفتیم چمدونامونو تحویل گرفتیم خب.... اها کارا فک کنم حتما بریم اونجا
بهش یـه جا رو نشون دادم کـه جمعیت بودن راه افتادیم و دیدیم بعلههه زین و لویی اونجان و دارن عمـیگیرنو امضا مـیدن :)
تا مارو دیدن اومدن سمتمون و البته جا نماند کـه ما اون وسط له شدیم :/
وااااااااییییی این زین چقدر هاته *_*
کارا هم کـه کلن محو لویی بود :|
لو.سلاااااااام ز.هایییی
ما.هاییی
لو. خب من لوییم اینم زینـه توام حتما السا باشی
به من اشاره کرد
من.اره اینم دوستم کاراست
لو.اااااا ارهههههه عتو رو دیده بودممم خوشبختم :)
ک.منم همـینطور :)
من.خوشبختم زین :-)
ز. منم همـینطور :)
خبببب بعد از اینکه احوال پرسیـا تموم شد رسیدیم بـه ماشین
بادیگاردا وسایلمونو گرفتن گذاشتن تو ماشبن ما هم سوار شدیمو راه افتادیم سمت خونـه نایل....
**********
خب فوحش بـه من آزاد :/
مسافرتمو الانم بـه زور نت گیر اوردم :/
الانم اون علباسرو مـیزارم و اها راستی انستا قاط زده بود پست نمـیزاشت :/ و دچاره کمبود کاورم شدم -_-
خب نظر?!?

Read more

Media Removed

گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم لیسانس پرستاری دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد دوران مدرسه اخراج شدنا جنگ ا بابا اومدن مدرسه فرار از مدرسه دم تعطیلی عید اخ اخ شیفت ... گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم
لیسانس پرستاری
دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد
دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد
دوران مدرسه
اخراج شدنا جنگ ا
بابا اومدن مدرسه
فرار از مدرسه دم تعطیلی عید
اخ اخ شیفت های کارورزی صبح با خط واحد رفتن که تا بیمارستان شـهدای کارگر
اووه قبلش رو بگو با خط واحد مـیرفتم دانشگاه اونم سه که تا خط دوساعت تو راه بودم
خواب آلو سر کلاس
نمره کم
تو سری خوردن
دیدنایی کـه اصلا براشون مـهم نبود پرستاری و داشتن گند مکشیدن بـه این رشته
سوتی هایی کـه بچا تو بیمارستان مـیدادن
تخم هایی کـه خودم گذاشتم اووووووه
فکرایی کـه هرشب تو سرم مـیومد کـه چیکار کنم اصلا اینده چطو مـیشـه
رفیق های دانشگاه
اصلا هم زود نگذشت،قد چشم بر هم زدن هم نبود
فقط گذشت
ولی خیلی بد تموم شد خیلی مـیتونستم بیشتر این پیشرفت کنم خیلی
هیف کـه شرایط برام محیـا نبود
تو دانشگاه هم بلد نبودم چکار کنم
اما واقعا دانشگاه مسیر زندگی ادم رو عوض مکنـه
تا قبلش کار نمـیکردم اما تجربه کار هم زیبا بود
گذشت گذشت گذشت
مرحله ی بعدی سربازی هست کـه اونم هنوز نا معلومـه
علباس قهوه ای روز اول دانشگاه هست عقرمز روز اخر .خیلی تغییر کردم خیلی از بس حرص وجوش خوردم😉😉😝
خیلی چاچیرم

21/4/96
#فارغ التحصیلی #دانشگاه ازاد یزد #لیسانس پرستاری #فیروزابادصدوق

Read more

Media Removed

گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم لیسانس پرستاری دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد دوران مدرسه اخراج شدنا جنگ ا بابا اومدن مدرسه فرار از مدرسه دم تعطیلی عید اخ اخ شیفت ... گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم
لیسانس پرستاری
دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد
دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد
دوران مدرسه
اخراج شدنا جنگ ا
بابا اومدن مدرسه
فرار از مدرسه دم تعطیلی عید
اخ اخ شیفت های کارورزی صبح با خط واحد رفتن که تا بیمارستان شـهدای کارگر
اووه قبلش رو بگو با خط واحد مـیرفتم دانشگاه اونم سه که تا خط دوساعت تو راه بودم
خواب آلو سر کلاس
نمره کم
تو سری خوردن
دیدنایی کـه اصلا براشون مـهم نبود پرستاری و داشتن گند مکشیدن بـه این رشته
سوتی هایی کـه بچا تو بیمارستان مـیدادن
تخم هایی کـه خودم گذاشتم اووووووه
فکرایی کـه هرشب تو سرم مـیومد کـه چیکار کنم اصلا اینده چطو مـیشـه
رفیق های دانشگاه
اصلا هم زود نگذشت،قد چشم بر هم زدن هم نبود
فقط گذشت
ولی خیلی بد تموم شد خیلی مـیتونستم بیشتر این پیشرفت کنم خیلی
هیف کـه شرایط برام محیـا نبود
تو دانشگاه هم بلد نبودم چکار کنم
اما واقعا دانشگاه مسیر زندگی ادم رو عوض مکنـه
تا قبلش کار نمـیکردم اما تجربه کار هم زیبا بود
گذشت گذشت گذشت
مرحله ی بعدی سربازی هست کـه اونم هنوز نا معلومـه
علباس قهوه ای روز اول دانشگاه هست عقرمز روز اخر .خیلی تغییر کردم خیلی از بس حرص وجوش خوردم😉😉😝
خیلی چاچیرم

21/4/96
#فارغ التحصیلی #دانشگاه ازاد یزد #لیسانس پرستاری #فیروزابادصدوق

Read more

#شما_بگو_بمـیر_من_مـیمـیرم . ریشـه تمام سوالات و اشکالات و بهونـه گیری ها و ادعای فهم و شعور و علمـیت ما پیش خدا و احکام دین و فرامـین پیـامبران الهی… از سر ناعاشقیـه!! از سر ادعای عقل و سواد و شعور ناقصیـه کـه به شـهوات و تعلقات و منیت هامون گره خورده… از سر اینـه کـه بده بستون داریم و حساب و کتاب دنیـایی!! از سر ... #شما_بگو_بمـیر_من_مـیمـیرم
.
🌹 ریشـه تمام سوالات و اشکالات و بهونـه گیری ها و ادعای فهم و شعور و علمـیت ما پیش خدا و احکام دین و فرامـین پیـامبران الهی… از سر ناعاشقیـه!! از سر ادعای عقل و سواد و شعور ناقصیـه کـه به شـهوات و تعلقات و منیت هامون گره خورده… از سر اینـه کـه بده بستون داریم و حساب و کتاب دنیـایی!! از سر اینـه کـه نشناختیمش… بعد عاشقش نشدیم…
.
.
.
🌹 اگه بواسطه حرف شنوی یـا شناخت زیبایی های خودمون و عالم بی نـهایتمون… عاشق خدامون بشیم، بهترین و خاص ترین و سرسپرده ترین بنده خواهیم شد!! تموم گناهکاری هامون از سر ناعاشقی مونـه… تموم خطاها و گستاخی و بی توبگی هامون، از سر ناعاشقی مونـه... این فقط شـهیدِ کـه عاشق خدا شده و عاشقی شو با بذل جونش ثابت کرده! مـیگه تو بگو بمـیر، بدون اینکه بپرسم چرا من؟! مـیگم چشم، هستیم بـه فدات…
.
.
.
🌹 این خانم تهیـه کننده و مجری... فقط بواسطه عشقش بـه یـه پسر مذهبی… ۶ ماه و روزی ۵۰ بار زنگ مـیزده و التماس مـیکرده کـه بیـا منو بگیر!! ظاهر متفاوتم کـه سهله… کاری نداره، برات درستش مـیکنم! اصلا شما بگو بمـیر، من مـیمـیرم…!! فقط نگام کن… درمون تموم دردهای ما، عاشقیـه… الهی کـه عاشق بشیم که تا برای چشم گفتن بـه حرفها و شباهت بیشتر بـه معشوق، با اشتیـاق و اصرار… روزی صدبار براش بمـیریم و رنگ معشوق بگیریم…
.
.
.
🔴 #تذکر:
لطفا درگیر مصداق رفتاری این خانوم نشین! درستش این بود کـه با واسطه پیغام بدن نـه مستقیم که تا شانشون حفظ بشـه! اما احساسشون عاشقی بوده و در این پست فقط بـه این مسئله توجه دارم!... لذا این نکته رو دریـابید و موضوع نـه تایید و رد سریـال پدره نـه طرز برخورد این خانم!!
.
#محمد_جلیلی
#مجری #تهیـه_کننده
#سریـال_پدر #عشق #حق
#خدا #دین #مذهبی #بندگی
#اطاعت #اخلاص #عشق
#دنیـا #آخرت #زیبایی
#خدا #پروردگار
#معشوق❤
#دردانـه
#یـار
.

Read more

Media Removed

بخونید از دست ندید زحمت کشیدم نوشتم😑 چندین سال پیش... آقا عرضم بـه حضور با سعادتون ،ما تحت تاثیر یـه جوگیریـه ساده و پاک بچگانمون تصمـیم گرفتیم بریم نماز بخونیم مسجد محلمون،( با اینکه بلد نبودم و بهم گفته بودن هر کجا بلد نبودی صلوات بفرس! مث کاری کـه نود و نـه درصد پیرزن و مردای ایرانی مـیکنن، فک کردین ... 🔴🔴بخونید از دست ندید زحمت کشیدم نوشتم😑
چندین سال پیش... آقا عرضم بـه حضور با سعادتون ،ما تحت تاثیر یـه جوگیریـه ساده و پاک بچگانمون تصمـیم گرفتیم بریم نماز بخونیم مسجد محلمون،( با اینکه بلد نبودم و بهم گفته بودن هر کجا بلد نبودی صلوات بفرس! مث کاری کـه نود و نـه درصد پیرزن و مردای ایرانی مـیکنن، فک کردین چرا زود تموم مـیشـه نمازشون!) وضو رو شکست و بسته بلدم بودما..
جماعت جمع شدند..
و منِ کوچک، منِ معصوم روانـه شدم کـه برم وضو بگیرم (ناگفته نماند کـه همـیشـه از سینک وضوخونـه‌های مسجدا مـیترسیدم و مـیترسم چون انقدد عمـییییقش که، یـه نیم ساعت طول مـیکشـه اب بره برسه پایین حداقل مسجد محل ما اونجوری بود). اذان بـه صدا درون اومد و چون کوچک بودم نتونستم زود وضو بگیرم.به هر حال وقتی سره شیر ارام تر شد، وضو رو گرفتم و رفتم تو...
از شانس بد ما، اون روز ناهار لوبیـا داشتیم با موز...گفتم‌که بدونین شرایط رو..موز کار سیمان رو مـیکنـه لوبیـا کار اون دستگاهی کهسیمان مخلوط و مـیشـه و هی مـیچرخه طبیعتا باعث تولید گاز مـیشـه دیگه. گاااز عرض مـیکنما، گاز های پیوسته نـه، گسسته و خانمان سوز!
رفتم نشستم که تا قدقامت‌الصلاه رو بگن که تا برخیزم...آقا مردم برخاستناا...من برخاستنم نمـیمومد..باید تمرکز مـیکردم..چون زمان کم بود، مسئله مسئله‌ی آبرو بود..اولین نماز بود..پاشنـه‌ی پا هم کارساز نبود..بلاخره بعد از مدتی کلنجار رفتن تونستم روی زانو بشینم..بزرگترین ریسک من..
وضو باطل شد... این گاز گسسته... دو مـیکرولیتر مکعب از اون حجم اصلی گاز خود را رهانید با دستهای باز بـه طرف افق دوید..لوبیـاها مـیخندیدن.
عرق سرد رشونیم جمع شد.مـیدونستم بدون وضو نمـیشـه نماز خوند..گفتم برم یـه بار دیگه بگیرم دیگهی کـه ندیده و نفهمـید..رفتم گرفتم اومدم... نماز شروع شد..صلوات، رکوع صلوات، سجده اول صلوات، سجده دوم با مکث بیشتر صلوات...مرحله‌ی اول بـه سختی تموم شد مرحله‌ی دوم هم بـه همـین روال ادامـه یـافت..ولی امان از این تشـهد..کلا کلید طلایی به منظور خروج این گازهای بیش فعال لامصبه..
وضو باطل شد کـه هیچ..نماز هم باطل شد..عرق سرد دو چندان شد..لوبیـاها هم تو جنب و جوش و شادی و سرور بودند..دوباره وضو...و دوباره وضو و دوباره...
اون شب رفتم خونـه... و این رو نمـیدونم چرا تعریف کردم بـه خونواده...بعد پدر گرامـی این رو جک کرده و پیش اقوام و در همسایـه فامـیل نزدیک و دور تعریف کرده و موجبات خنده رو به منظور همـه ایجاد د..
از هر مناسبتی کـه باعث بشـه با اون فامـیل یـه جا جمع شیم بیزارم..
چون هر وقت حرفشون تموم شـه...مـیبینم وسط اون سکوت یکی مـیپرسه آقا مـهران بازم مسجد مـیرین؟

Read more

Media Removed

بچه کـه بود همـیشـه با جمله اونا پسرن تو نمـیتونی باهاشون بازی کنی، پنجره با حسرت بازی پسرا رونگاه مـی‌کرد بزرگ تر کـه شد با جمله کـه شیطنت نمـیکنـه همـیشـه حسرت راه رفتن روی جدول خیـابونا بـه دلش موند بعدها فهمـید حتی خندیدن، زیبا بودن وخیلی چیزهای دیگه به منظور ا جرمـه حتی اولین بار کـه پریود ... بچه کـه بود همـیشـه با جمله اونا پسرن تو نمـیتونی باهاشون بازی کنی، پنجره با حسرت بازی پسرا رونگاه مـی‌کرد
بزرگ تر کـه شد با جمله کـه شیطنت نمـیکنـه همـیشـه حسرت راه رفتن روی جدول خیـابونا بـه دلش موند
بعدها فهمـید حتی خندیدن، زیبا بودن وخیلی چیزهای دیگه به منظور ا جرمـه
حتی اولین بار کـه پریود شده بود باترس ساعت ها توی دستشویی گریـه کرده بود و فکر مـیکرد خدا به منظور اینکه زیر چشمـی بـه پسر همسایـه نگاه کرده داره مجازاتش مـیکنـه
بزرگ تر کـه شد فهمـید مـیشـه یـه سری کارها رو یواشکی انجام داد
وقتی کلاس قرآن تموم مـیشد چادر سیـاهشو مـیذاشت تو کیفش
همـین کـه سر کوچه خونـه شون مـی‌رسید چادرشو سر مـی‌کرد و با پشت دست برق لبشو پاک مـی‌کرد
دیگه فهمـیده بود چه جوری حتما محبوب دل همـه بود
باید چیکار کرد کـه هم اقاجون ازت راضی باشـه و هم بتونی بـه چشمکای پسر همسایـه لبخند ملیح تحویل بدی.
حتی دقیقا یـادشـه وقتی اقاجونش نامـه های عاشقانـه فرهادو توی کشوی لباس زیراش پیدا کرده بود چه کتک مفصلی از داداشاش خورده بود
اما از وقتی با فرهاد ازدواج کرده بود همـه چی فرق کرده بود براش.
وقتی پریود مـیشد فرهاد براش جیگر درست مـی‌کردو شکمشو ماساژ مـیداد.
تازه داشت معنای زن بودنو مـی‌فهمـید,
یـاد گرفته بود کـه مـیتونـه با ناز و عشوه صحبت کنـه و دلبری کنـه
دامنای کوتاه مـیپوشید و جوری با ادا راه مـی‌رفت کـه دل فرهاد واسش ضعف بره.
وقتی بهش خبر جونش حالش بده
با همون لاک قرمز و رژ صورتی، با همون مانتوی رنگی و کفش پاشنـه بلند رفت سراغ خونـه قدیمـی شون
به سختی از زیر نگاه غضبناک داداشا رد شد و به اتاق خودش رسید کـه حالا شده بود مونس جون
پیرزنی رو مـیدید کـه نگاهش بی هیچ امـیدی بـه دیوارای اتاق بود
جون بالاخره اعتراف کرد,گفت از همون وقتا از نامـه های عاشقانـه فرهاد خبر داشته,مـیومده یواشکی نامـه ها رو مـیخونده و چقد براش غریب بوده کـه یـه مرد اینطور یـه زنو ستایش کنـه,وقتی بدون چادر از کلاس برمـیگشته همـیشـه پشت سرش مـیومده کـه مبادا یکی از داداشاش ببیننش
گفت هیچ وقت جرأت نداشته ازش حمایت کنـه ولی همـیشـه ته دلش تحسینش مـیکرده
گفت فقط خواستم بیـای اینجا که تا بهت بگم اگه خدا روزی بهت داد مثل خودت بارش بیـار.. بزار زندگی کنـه، بزار بفهمـه زن بودن خیلی مقدسه
با گریـه حرف جونو قطع کرد و گفت کاش همون موقع ازم حمایت مـیکردی،کاش همون موقع برام مادری مـیکردی،همون موقع کـه من زیر دست و پای پسرات مشت و لگد مـیخوردم جلوشونو مـی‌گرفتی کـه حالا من حسرت مادر شدن بـه دلم نمونـه
با دلی شکسته خونـه رو ترک کرد.
فرهاد مضطرب بـه ماشین تکیـه داده بود و منتظرش بود
#روز_زن_مبارک

Read more

Media Removed

#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند #شماره_چهاردهم امروز سه‌شنبه‌اس. نمـیدونم دقیقا اسمش چیـه اما وقتی بهت فکر مـی‌کنم، حسم مـی‌گمـه تک‌تک سلول‌های بدنم قطب مثبت آهنربا شدن و دوست دارن توعه منفی‌باف رو بچسبن و از کنارت تکون نخورن. هیچی نمـیدونم اما مطمئنم کـه تو رو از سه‌شنبه هفته پیش بیشتر ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند
#شماره_چهاردهم
امروز سه‌شنبه‌اس. نمـیدونم دقیقا اسمش چیـه اما وقتی بهت فکر مـی‌کنم، حسم مـی‌گمـه تک‌تک سلول‌های بدنم قطب مثبت آهنربا شدن و دوست دارن توعه منفی‌باف رو بچسبن و از کنارت تکون نخورن. هیچی نمـیدونم اما مطمئنم کـه تو رو از سه‌شنبه هفته پیش بیشتر دوست دارم و تقریبا شک ندارم کـه سه‌شنبه هفته دیگه اوضاع با امروز متفاوته؛ مـیگم متفاوته چون نمـی‌دونم این دوست‌داشتن هرمـی که تا کی مـی‌خواد این تصاعد لعنتی رو له کنـه و جلو بره و انقدر جلو بره کـه فکر کنم دنیـای بدون تو مثل جام‌جهانی بدون ایتالیـا مـی‌مونـه. این یعنی فقط همـین کـه از نتایج باخبر باشی کفایت مـی‌کنـه و نباید زیـادی درون بندش بری و وقتت رو صرف دیدنش کنی. این روزها بحث پیش‌بینی داغ داغه و منی کـه با تو توی دقیقه نود و هفت برنده شدم خوب مـی‌دونم کـه فوتبال نود و چند دقیقه هست و هیچ وقت نباید از معجزه خدا ناامـید شد. تو روانشناسی مـی‌گن مردا چشمـی و زن‌ها شنوایین. یعنی مردها فقط عاشق دید زدنن و زن‌ها فقط دوست دارن کـه بشنون ولمس کنن اون چیزی رو کـه شنیدن. سر همـینـه کـه به هیچ زنی هیز نمـی‌گن. اصلا به‌خاطر همـین، تلفن دستشون مـی‌گیرن و اونقدر حرف مـیزنن که تا حس شنیده شدنشون بـه ارگاسم کامل برسه و قانع بشن کـه هیچ موضوعی به منظور صحبت وجود نداره اما این ته ماجرا نیست. اونا مکالمـه رو معمولا با جمله حالا مـیبینمت تموم مـیکنن چون شنیده‌ها رو حتما حس کنن. من مرد بی‌احساسی نبودم اما حس مـی‌کردم کـه یک جای این زبان فارسی مـی‌لنگه. هر وقت حرف‌ها رو مـی‌چسبوندم بهم که تا کلمـه بسازم و با قطار این کلمات حسم رو بـه تو انتقال بدم، ریل یکدفعه جدا مـی‌شد یـا شایدم کوه کلمات مـی‌ریخت وسط ریل و اینجای داستان نـه خبری از دهقان فداکار بود و نـه پترس کـه انگشت کنـه تو دیوار سکوتم که تا پایین نریزه و گند نزنـه بـه احساسی کـه داشتم اما نتوستم بهت بگم. من همون دلقک خندونی بودم کـه همـه بـه خنده‌هام با حسرت نگاه مـی‌ و دوست داشتن جای من باشن اما نمـی‌دونستن کـه من بدجوری تو رو کم دارم و حالیم نیست کـه چه بلایی سر تنـهاییم اومده کـه این‌طور بهت نگاه مـی کنم و لال مـیشم و آخرش فقط یک قلب برات مـی‌فرستم. تو دست روی فتح مردی گذاشتی کـه بزرگترین افتخارش فتح زن‌هایی بود کـه هر بار ترکش ؛ بهش وابسته‌تر شدن. این یعنی بازی دو سر باخت کـه رفتنش مثل موندن و موندنش مثل رفتن مـی‌مونـه. ساعت 12 شبه و دقیق نمـی‌دونم کـه الان چند سه‌شنبس کـه ما معتاد هم شدیم.
#شـهاب_دارابیـان #یـادداشت #دلنوشته #سه_شنبه #معتاد #داستان #ایتالیـا #جام_جهانی

Read more

Media Removed

"پنجره فولاد" منتشر شد (لطفا ورق بزنید و همـینجا کلیپ رو ببینید) هرکی یـه جوری عاشقی مـی کنـه من توی هر شرایطی یـادتم هیشکی مث من بـه تو وابسته نیس من گره ی پنجره فولادتم دستمو وقتی رو م مـی ذارم غیر تو یعنی توو دلم ندارم تموم غصه هامو یـادم مـیره پامو کـه توی این حرم مـی ذارم ترجیع: روی لبم اذن ... "پنجره فولاد" منتشر شد (لطفا ورق بزنید و همـینجا کلیپ رو ببینید)

هرکی یـه جوری عاشقی مـی کنـه
من توی هر شرایطی یـادتم
هیشکی مث من بـه تو وابسته نیس
من گره ی پنجره فولادتم

دستمو وقتی رو م مـی ذارم
غیر تو یعنی توو دلم ندارم
تموم غصه هامو یـادم مـیره
پامو کـه توی این حرم مـی ذارم

ترجیع:
روی لبم اذن ه
هرچی بگی مـیگم قبوله
عاشق گنبد طلاتم
خودت مـیدونی خاک پاتم

عشق تو از سرم زیـاده
مـیام حرم پای پیـاده
قرار من با تو همـیشـه
ورودی باب الجواده
... گنبد تو وقتی کـه روبرومـه
بغض تموم شـهر توو گلومـه
اگه یـه لحظه بی تو زنده باشم
واسه همـیشـه کار من تمومـه

لطف تو با من کار هر بارته
ضامن بیـا شدن کارته
یـه فرقی با شاهای عالم داری
که این همـه گدا توو دربارته

به هر دری زدم واسه دیدنت
یـه بار واسه همـیشـه راهم بده
دلم مـیلرزه کافیـه بخونم
آمدم ای شاه پناهم بده

هنوزم عبچگیمو دارم
که پای ایوون طلا گرفتم
چقد رو سنگای حرم دویدم
تا توی این زندگی پا گرفتم

دلایی کـه دخیل پنجره ت شن
محاله بعد از این دیگه بپوسن
به خیلی جاها دستشون مـی رسه
اونا کـه پای این درو مـی بوسن

صف مـیکشن به منظور دیدن تو
دور ضریحت همـه ی زائرا
نوشته های روی دیوار و در
شعر مـیشن رویشاعرا

النگوهاشو مادرم درون آورد
یکی یکی توی ضریحت انداخت
فقط بـه عشق تو کنج اتاقش
با عکسای ضریح تو حرم ساخت

با اینکه سنگینـه بار گناهم
دلم کنار تو سبک تر مـیشـه
اینو همـه کبوترا مـی دونن
هر کی بیـاد حرم کبوتر مـیشـه

Read more

Media Removed

#100daysofproductivity تجربه صد روز بهره‌ وری: دیروز،روز صدم برنامـه ی من بود و با این کـه هنوز با پست ها جلو مـیریم ولی خواستم یـه مرور کلی داشته باشم راجع بـه چیزایی کـه تو این صد روز یـاد گرفتم و به دست آوردم. پروداکتیو بودن فقط بـه چیزایی کـه من نوشتم محدود نمـیشـه. من خودم تو این مدت من کلی مقاله خوندم. ... #100daysofproductivity
تجربه صد روز بهره‌ وری:
دیروز،روز صدم برنامـه ی من بود و با این کـه هنوز با پست ها جلو مـیریم ولی خواستم یـه مرور کلی داشته باشم راجع بـه چیزایی کـه تو این صد روز یـاد گرفتم و به دست آوردم.
پروداکتیو بودن فقط بـه چیزایی کـه من نوشتم محدود نمـیشـه.
من خودم تو این مدت من کلی مقاله خوندم. از یوتیوب ویدیو دیدم. کلی پیج نگاه کردم که تا آخر هر چیزی کـه یـاد گرفتم و در توانم بود انجام بدم!
تو این مدت عادتایی کـه به زندگی من اضافه شد این بود که
مداوم ورزش مـیکنم و همچنان با برنامـه "هفت دقیقه"این کارو مـیکنم و واقعا بیشتر از روزی هفت دقیقه وقتمو نمـیگیره!
تمرین کردم که تا عادت کنم سر کلاس دانشگاه همـه ی حواسم بـه درس باشـه و خسته و خواب آلود نشم درون نتیجه وقت کمتری واسه مرور لازم دارم!ساعتای موبایلم بـه شدت کم شد و به ساعت مطالعم اضافه شد.
رژیم غذاییمو عوض نکردم ولی درون کل بـه سمت سالم تر شدن پیش مـیرم.یـه چالش بدون پیتزا ام واسه خودم درست کردم کـه تقریبا الان باعث شده دیگه از پیتزا خوشم نیـاد.حتی اگه بیـارن بذارن جلوم خیلی کم مـیتونم بخورم!
یـا مثلا من آدم صبحونـه خوردن نبودم ولی الان نـه هر روز ولی ۵ روز درون هفته حتما با صبحونـه از خونـه بیرون مـیرم‌.
هر شب حتما مدیتیشن انجام مـیدم با اپلیکیشن "headspace"!
اعتماد بـه نفسم بـه وضوح بیشتر شدهو یـاد گرفتم کـه اولیتامو بیشتر بـه سمت خودم تغییر بدم.
دل سوزی و محبت بیش از حدو بذارم کنار و نسبت بـه صد روز پیش روحیـاتم بهتر شده و خوشحال ترم!
قبل از این من بیشتر اوقات کل روز تقریبا هیچ کاری نمـیکردم و به هیچ کارم نمـیرسیدم ولی الان اینطوری شده کـه کارام انجام مـی شـه کلی وقت اضافه هم پیدا مـیکنم.
همـین کـه یـاد گرفتم واسه هر روزم برنامـه داشته باشم و هدف تعیین کنم واسه خودم و باری بـه هر جهت پیش نرم خودش یـه تغییر خیلی بزرگ بود.
البته یـه جاهایی ام خب نشد!
مثلا من هنوز نتونستم خودمو مجاب کنم ۱۱ شب بخوابم بعد صبح زودتر بیدار بشم و از اینجور کارا.
ولی درون کل تاثیر مثبتشو کامل مـیشـه حس کرد.
من دیگه اون آدم صد روز پیش نیستم قطعا.
با این حال مـیدونم کـه کلی چیزای دیگه مـیتونم یـاد بگیرم بیشتر پیشرفت کنم ولی حرف این بود کـه در نـهایت این یـه چالش مفید بود و حتما بـه شکل دیگه ادامش مـیدم و حالا کـه تموم شده با اعتماد بیشتری مـیتونم ازش حرف ب و امـیدوارم کـه شما هم واقعا انجامش بدین.
خوشحال مـیشم اگه شما هم این چالشو همراه من انجام دادین یـا درون حال انجامشین تجربتونو دربارش برام بنویسید😊
#productive_nilou

Read more

Media Removed

[قسمت27] -ریلی؟؟؟توبا یـه لزبین دوست شدی؟ هالسی کنارم ایستاد و منتظر بـه من خیره شد آب دهنم روقورت دادم و باخنده ی مسخره ای جواب دادم:مشکلش چیـه؟ نیدین جوری رفتار مـیکرد کـه انگار هالسی کنارمن و روبه روی اون وجود خارجی نداره و این منو مـیترسوند -حتی از فاصله ی خیلی دور هم مـیشـه متوجه ی این موضوع شد کـه ... [قسمت27]
-ریلی؟؟؟توبا یـه لزبین دوست شدی؟
هالسی کنارم ایستاد و منتظر بـه من خیره شد آب دهنم روقورت دادم و باخنده ی مسخره ای جواب دادم:مشکلش چیـه؟
نیدین جوری رفتار مـیکرد کـه انگار هالسی کنارمن و روبه روی اون وجود خارجی نداره و این منو مـیترسوند
-حتی از فاصله ی خیلی دور هم مـیشـه متوجه ی این موضوع شد کـه اون لزبینـه!
فکرمـیکردم دلیل کات ت بامن موهای کوتاه و رفتارهای تقریباپسرونـه امـه و حالا چی مـیبینم؟دوست تو یـه لزبین بـه تمام معناس!!من تورو مـیشناسم هالسی
تقریبا تمام های لزبین شـهر بـه تو علاقه و احساس دارن و خدای من!تو با لیـام دوستی!!لیـامـی کـه همـه اونو بـه لاشی بودن و باز بودن مـیشناسن و البته کـه خیلی ها روی اون کراش دارن!
این یـه ترکیبه باورنیـه!هردوی شما بازهای حرفه ای ای هستید اینطورنیس؟؟
قبل ازاینکه من جوابهایی کـه برای بیـان اماده کرده بودم رو بـه زبون بیـارم هالسی جواب داد:مشکلش چیـه؟
تموم های شـهر اطلاعی از رابطه ی ما ندارن،اگه تودهنت رو بسته نگه داری!
نیدین باعصبانیت خندید:من چندروز پیش درمورد اینکه لیـام با یـه خیلی متفاوت رابطه داره شنیدم و البته کـه تعجب اور نبود چون لیـام تموم های معمولی و غیرمعمولی رو بـه تخت خواب کشونده اما اینکه تو..تو خودتی هستی کـه ا رو..
جلو رفتم و انگشتم رو توی هوا تکون دادم:محض اطلاعت ما هنوز باهم نداشتیم نیدین!
چشمـهای نیدین بزرگتر از این نمـیشد
-باور نمـیکنم!
انگشتهای هالسی روی کمرم قرار گرفت
-و ما اهمـیتی بـه اینکه تو باور نمـیکنی نمـیدیم عزیزم!
به هرحال..موهای بانمکی داری!
لبخند و اون چشمکی کـه هالسی توی اون لحظه بـه نیدین زد حس معصوم و بیچاره ای کـه بهش خیـانت شده رو بـه من وارد کرد ومن تنـها با کشیدن دست هالسی بـه سمت ماشین این حس مزخرف رو ازبین بردم!یـامسیح!!من عقلمو از دست دادم!چطورممکنـه انقدر بعدشنیدن تعریف اون از یکی ازدوست های قبلی خودم انقدر احساس مزخرفی کنم؟
-چرا ساکتی لیـام؟دلت به منظور دوست بانمکت تنگ شده بود و حالا تو فکرشی؟
-البته کـه نـه!!
زیرچشمـی نگاهش کردم و طوری کـه انگار تصمـیمـی به منظور بلندبیـان افکار ذهنیم ندارم زمزمـه کردم:ما عجیب ترین رابطه ی دنیـا رو داریم!
-مـیتونیم کات کنیم!
-اوه نـه ممنون!!
صدای خنده اش کـه از نادرترین اتفاقاتی بود کـه مـیشد دید توی ماشین پیچید
-توجالبی لیـام!حداقلش اینـه کـه اولین واخرین پسری کـه برای تجربه باهاشم خوش قیـافه و باحاله!!
-قطعا هستم!شنیدی کـه نیدین چی گفت
-اینکه تو یـه لاشی بـه تمام عیـار هستی؟
اخم کردم و با غرغرجواب دادم
-جمله ی بعدش!
-اینکه بازی؟
-لعنت بهت!

Read more
اين ترانـه از سيروانِ خسروي كه بـه نظرم از بهترين هاي كشورمونـه و ميتونـه كه بهترين هم باقي بمونـه.. و اين منِ بي سر و صدا كه دلم يه چند مدتي بيشتر از پيش هواي خنك و آرامش ميخواد و همين منو بَس... . تعجب نکن اگه بی منطق تورو دوست دارم اگه تموم نمـیشـه اصرارم اگه باتو دنبال تکرارم تکرارم تعجب نکن اگه از هرکسی ... اين ترانـه از سيروانِ خسروي كه بـه نظرم از بهترين هاي كشورمونـه و ميتونـه كه بهترين هم باقي بمونـه..
و اين منِ بي سر و صدا كه دلم يه چند مدتي بيشتر از پيش هواي خنك و آرامش ميخواد و همين منو بَس...
.
تعجب نکن اگه بی منطق تورو دوست دارم
اگه تموم نمـیشـه اصرارم اگه باتو دنبال تکرارم تکرارم
تعجب نکن اگه از هرکسی جز تو بیزارم
اگه این شبا خیلی بیدارم اگه باتو و بی تو تب دارم تب دارم
مطمئن بودم کـه گذشته با تو جبران مـیشـه کـه آینده ی خوبی درون پیشـه
مـیشـه داشته باشم تورو همـیشـه همـیشـه
تورو دارم و حالم از این حس زیر و رو شده باور کن
با یـه حرفی یـه کاری یـه چیزی حالی کـه دارمو بهتر کن
با تو هر چی کـه خواستم همون شد با تو همـه چی راحت شد
همـه دیدن رابطمون خیلی بیشتر از یـه مدت شد
آروم آروم آروم خودمو تسلیم تو دیدم
لحظه لحظه بیشتر با تو آرامشو فهمـیدم
تاثیر تو دیگه غیر قابل انکاره درست مـیگن کـه عشق فقط یکباره
سرنوشتم بـه تو بستگی داره بـه تو بستگی داره
مطمئن بودم کـه گذشته با تو جبران مـیشـه کـه آینده ی خوبی درون پیشـه
مـیشـه داشته باشم تورو همـیشـه همـیشـه
تورو دارم و حالم از این حس زیر و رو شده باور کن
با یـه حرفی یـه کاری یـه چیزی حالی کـه دارمو بهتر کن
با تو هر چی کـه خواستم همون شد با تو همـه چی راحت شد
همـه دیدن رابطمون خیلی بیشتر از یـه مدت شد

سیروان خسروی تعجب نکن

Read more

Media Removed

فکر کردین داستان تقویم تاریخ تموم شده! نـه‌بابا، هنوز ادامـه داره. بعد از اون عروسی کـه به نوعی اجلاس سران بود و تبدیل شد بـه مرکز مشاوره ما، با اتفاق صد درصدی آرای قرار شد کـه بنده کاسه کوزمو جمع کنم و از ارمنستان برگردم بیـام ایران. وقتی برگشتم چند که تا کار مختلف پیش روم بود کـه باید انتخاب مـیکردم. یکیش ... ✒✒✒
فکر کردین داستان تقویم تاریخ تموم شده! نـه‌بابا، هنوز ادامـه داره.
بعد از اون عروسی کـه به نوعی اجلاس سران بود و تبدیل شد بـه مرکز مشاوره ما، با اتفاق صد درصدی آرای قرار شد کـه بنده کاسه کوزمو جمع کنم و از ارمنستان برگردم بیـام ایران.
وقتی برگشتم چند که تا کار مختلف پیش روم بود کـه باید انتخاب مـیکردم. یکیش همکاری تو یـه رستوران چهار ستاره ایتالیـایی بود. یکیش کار‌ تو یـه شرکت بازرگانی نوپا بود کـه همسنگرا درون غیـاب من تاسیس کرده بودن.
یـادم نیست چی شد کـه به این جمع بندی رسیدم کـه کار تو شرکت بازرگانی رو انتخاب کنم، ولی این دوتا عرو تو اتاق کارم تو اون شرکت گرفتم.
پی نوشت: وقتی تصمـیم گرفتم دوباره ایران بمونم ریشامو رو زدم ولی موهام رو ول کردم ببند شـه چون دیگه حوصله رسیدگی بهشون رو نداشتم.
.
#سفر_برای_همـه
.
راستی بـه لینک های این زیر هم توجه کنید👇
.
وب سایت رسمـی من
www.mehdikavandi.com
اینستاگرام انگلیسی
@mate_kava
لینک آپارات
www.aparat.ir/mehdi.kavandi
کانال تلگرام
http://tlgrm.me/mehdi_kavandi
.
.
#سفر #سفرنامـه #جهانگردی #جهانگرد #بکپکر #مستندساز #مستند #کمدی #گردش #گردشگری #منوتو #منوتوپلاس #کوله_گردی #ایرانگردی #مسافرت #مسافر #پاسپورت #جاذبه_گردشگری #ماجراجویی #گردشگر #طنز #خنده_دار #هتل #بلیط
#فیلم #سریـال #پخش #اکران #نمایش

Read more

Media Removed

سلام ای غروب غریبانـه ی دل دلم گرفت ای همنفس عشق هست و آتش و خون کاشکی مـیشد بهت بگم‌چقد صداتو دوس دارم مرو ای دوست مرو از دست من ای یـار که تا تو عاشقانـه بودی شب من سحر نمـیخواس وقتی تو با من نیستی از من چه مـیماند تموم شد ترانـه بـه پایـان رسیدم کجای این شب غریبم و کجای این کرانـه ی کبود نـه مـیشـه باورت کنم نـه مـیشـه ... سلام ای غروب غریبانـه ی دل
دلم گرفت ای همنفس
عشق هست و آتش و خون
کاشکی مـیشد بهت بگم‌چقد صداتو دوس دارم
مرو ای دوست مرو از دست من ای یـار
تا تو عاشقانـه بودی شب من سحر نمـیخواس
وقتی تو با من نیستی از من چه مـیماند
تموم شد ترانـه بـه پایـان رسیدم
کجای این شب غریبم و کجای این کرانـه ی کبود
نـه مـیشـه باورت کنم نـه مـیشـه از تو رد بشم
شوق سفر نداشتی قصد گذر نداشتی
یـه روز سیـاه یـه روز سپید یـه روز زرد
شب عشق شب درد شب تنـهایی مرد
درد بی درمان من گفتنی نیست
نـه از خاکم نـه از بادم نـه درون بندم نـه آزادم
باران کـه مـیبارد تو مـی آیی
دل دل مکن حرفی بزن حرفی بزن بی گفتگو
گله دارم گله دارم پر دردم گله دارم
قصه اینجوری نبود که
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل بـه غم سپرده ام درون عبور سالها
.....
.....
.....
اگر ترانـه ای از قلم انداختم ببخشید😊 بالاخره شاعر فراموش مـیکند بین کارهایش🙌💖
نمـیدانم کدام یک را دوست دارید و با کدام خاطره بازی و خاطره سازی کردید اما اگر دوست داشتید بنویسید کـه از این ترانـه ها کدامش همدمتان بوده
ضمنا همـه ی این آثار را درون کتاب "پروانـه پوش" کنار هم گذاشتیم کـه امروز شنبه بیست و دوم اردیبشـهت درون نمایشگاه کتاب غرفه ی نشر نگاه ساعت چهار تقدیمتان کنم اگر دوست داشتید با خطی بـه یـادگار از من💖💖💖
خوشحال مـیشم خیلی خیلی از دیدنتون
آدرس هم کـه در پوستر هست😉💖
@negahpub

Read more

Media Removed

کل کشور امروز یک صدا مـیگن بهار تموم شده! والا بهار ما همون وسطای فروردین تموم شد و پریدیم تو تابستون اما خب .. . . تو پرانتز: بـه فصل و زمان و مکان نیست، ببین دلت چی مـیگه.. امـیدوارم بگه همـیشـه بهاره . . . [لوگو یـادم رفت ب شما خودتون امانتدار باشید بعضی از همکاران محترم ] . #بهار #بالرین #باله ... کل کشور امروز یک صدا مـیگن بهار تموم شده!
والا بهار ما همون وسطای فروردین تموم شد و پریدیم تو تابستون اما خب ..
.
.

تو پرانتز: بـه فصل و زمان و مکان نیست، ببین دلت چی مـیگه.. امـیدوارم بگه همـیشـه بهاره😍
.
.
.
[لوگو یـادم رفت ب شما خودتون امانتدار باشید بعضی از همکاران محترم 😅]
.

#بهار #بالرین #باله #سیسمونی #اتاق_کودک # گلگلی #رنگی_رنگی #گل #دکوراسیون #تهران #آبادان #azin_gallery

Read more

Media Removed

. . هرکه دیوانـه شد از پند نگردد #عاقل خون چو شد مُشک، محال هست دگر خون گردد️ #حضرت_صائب . ***************** . . دست بر قضا بالاخره قسمت شد ما #قسمتی از مطالبه شیرینی آغاز ولایت امام عصر ارواحنا فداه و آزادی حرم جانشون حضرت زینب (سلام الله علیـها) و نابودی #داعش درون منطقه رو کـه یکی از دوستان ... . .

هرکه دیوانـه شد از پند نگردد #عاقل
خون چو شد مُشک، محال هست دگر خون گردد☺️😄 #حضرت_صائب . ***************** . .

دست بر قضا بالاخره قسمت شد ما #قسمتی از مطالبه شیرینی آغاز ولایت امام عصر ارواحنا فداه و آزادی حرم جانشون حضرت زینب (سلام الله علیـها) و نابودی #داعش درون منطقه رو کـه یکی از دوستان پیگیرِ خوشحال، از مدتها پیش وعده داده بود رو وصول کردیم! البته از آنچه درون تصویر مشاهده مـی کنید بیش از یک پنجمش بـه ما نرسید و بقیش درون طرفة العینی قلع و قمع شد! ولی بـه اروم گرفتن اون توریست آلمانی ای کـه با تعجب و نگاهی #جاهل_اندر_فقیـه بـه ما خیره شده بود مـی ارزید😉

خلاصه کـه با تاخیر فراوون، آزادی حرم و نابودی شجره خبیثه داعش مبارک! الهی کـه به زودی زود شاهد نابودی همـه دست های پشت پرده و روی صحنـه ظلم و جنگ و تبعیض درون کل دنیـا و بعد از اون هم فرج حضرت پدر، صاحب الزمان باشیم🙏😍 #حافظ_تو_مسلمون_نیستی!😆
#گفتم_خودشو_بیـار_نـه_تسبیحشو🙈
#داعش_تموم_شد؟! #واقعنی؟😳
#چرا_هیشکی_باورش_نمـی_شـه؟🤔
#کافه_چی
#آینده_از_آن_امت_اسلام_است.
#وعده_صادق
#سردار_دلها
#قاسم_سلیمانی
#جای_خالی
#در_بهار_پیروزی_جای_شـهدا_خالی
هرکه را صبح #شـهادت نیست، شام #مرگ هست...
#معان_حرم
#حال_خوب
#دوستای_خوب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

Read more

Media Removed

. ️ اخبار تکمـیلی از RAC1 / . توافق اولیـه به منظور خرید مالکوم مالکوم بـه بارسلونا سفر خواهد کرد و بعد از ظهر امروز بـه اونجا مـیرسه. . توافق بین بارسا ، بوردو و مدیربرنامـه‌ی بازیکن انجام شد. مالکوم امشب تو بارسلوناست! . -مالکوم امروز بـه بارسلونا مـیرسه -فردا تست های پزشکی رو انجام مـیده -قردادش ... .
↩️ اخبار تکمـیلی از RAC1 /
.
🔸توافق اولیـه به منظور خرید مالکوم
مالکوم بـه بارسلونا سفر خواهد کرد و بعد از ظهر امروز بـه اونجا مـیرسه.
.
🔸 توافق بین بارسا ، بوردو و مدیربرنامـه‌ی بازیکن انجام شد.
مالکوم امشب تو بارسلوناست!
.
🔹 -مالکوم امروز بـه بارسلونا مـیرسه
-فردا تست های پزشکی رو انجام مـیده
-قردادش ۵ ساله خواهد بود.
.
‼️مدیربرنامـه‌ی مالـکوم:
همـه چی‌تموم شد. مالکوم دیگر بـه رم نخواهد رفت !
.
.
#News
@3liyf

Read more

Media Removed

در موزه فلک الفلاک رویت شد و به نظرم خیلی جالب اومد : عیک: عینک نزدیک بین زنانـه و مردانـه.خداییش خیلی شیکه حتما برند بوده زمان خودش عدو: من که تا حالا سماور بـه این خلاقیت ندیده بودم.کاملا مولتی پرپوز عسه : وای از طرح و نقش پارچه هاش . کلاهش منو یـاد دلیران تنگستان انداخت گرچه کـه فکر کنم ربطی بـه ... در موزه فلک الفلاک رویت شد و به نظرم خیلی جالب اومد :
عیک: عینک نزدیک بین زنانـه و مردانـه.خداییش خیلی شیکه حتما برند بوده زمان خودش 😊
عدو: من که تا حالا سماور بـه این خلاقیت ندیده بودم.کاملا مولتی پرپوز 👌
عسه : وای از طرح و نقش پارچه هاش . کلاهش منو یـاد دلیران تنگستان انداخت گرچه کـه فکر کنم ربطی بـه هم ندارند.
عچهار : لونـه مرغه.من که تا حالا ندیده بودم ابن مدلی. فکر کنم ابنم زمان خودش مـیتونست دیزاین اوارد بگیره 😀
خدا رحم کرد کل سفر من بـه خرم آباد سه روز بود کـه دو که تا نصف روزش تو راه گذشت. وگرنـه پست ها هنوز ادامـه داشت. ولی خوب تموم شد. خیـالتون راحت باشـه 😊

Read more

Media Removed

: ☜اَز عــِشــق چــى مــيــدونى مــَشـــتــى؟ ⇜صــداى جــيــغ وَحــشــى؟✘ ☜یـا دوست دارمای کشکی؟؟✘ ←عشق تورو نمـیدونم ولی مال من پشم نی ⇜چون فازم مث فاز تو لش نی : ببین بـــچـہ جـــــون✘ 4تا مگس دورت جمع شده فک نکن عـــــن شدے✘ اینقدم نگو بـہ مـا نمـیخوری✘ هیشکـے دلش نمـیخواد بـه عـــــن ... : ☜اَز عــِشــق چــى مــيــدونى مــَشـــتــى؟ ✔ ⇜صــداى جــيــغ وَحــشــى؟✘ ☜یـا دوست دارمای کشکی؟؟✘ ←عشق تورو نمـیدونم ولی مال من پشم نی✔✔ ⇜چون فازم مث فاز تو لش نی❇ : ببین بـــچـہ جـــــون✘

4تا مگس دورت جمع شده فک نکن عـــــن شدے✘
اینقدم نگو بـہ مـا نمـیخوری✘
هیشکـے دلش نمـیخواد بـه عـــــن بخوره✘

مـــــن مث فنر مـیمونم..✘
تا مـیتونـے باهام بازے کن...✔
ولـے بپا درون نرم✔
جـــــرت.. مـیدم✔ .. ✘اگــــہ الان بِهـت مَحَل سَگ نميذارمـ✘
✘ واسه اينـہ کـہ...✖
✘ی روزايـے خیلی دور و بــرت پیچیدم "هـار شدے"✖ ✘آره مـــــن اخلاقم سگــہِ
اَمّــا نـه واسه هرکسی ✔
واسِـہی ِکــہ پــدرسگـہ√ √اینم بدون عزیزم ﻗﻴــــﺎ؋ـــہﮔـــﺮ؋ﺘــﻦ... !!!!!!!
…⇙ﻗـــــﻴـــﺎ؋ـــــہ⇘ ﻣـــﻴﺨـــﻮاﺩ..... !!!!!
»…ﺩﺭﺟــــﺮﻳـــﺎﻧـــﻲ که؟؟؟⇴...« √اینم بگم ﻫــَـــﻤـہ ﻣﯿﮕــَــﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺑـﺎﺵ
⇦⇦ﻣـَــﻦ ﺍﮔـہ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷـــَــم..⇨✖
ﺟـَــﻮﺍﺏ ﺳـَــﻼﻣــِــﺘـــَــﻢ ﻧـِــﻤﯿﺪﻡ..✔ اره اینجوریـاس....: وَقتي لٰاشيٰا دَمْ بِزَنَنْ اَزْ رِفٰــــاقَت ☞
بِدونْ ميخوانْ بـه گٰاتْ بِدَنْ بٰا سيٰــــاسَتْ ☞ ↓❂✘ســـــــــــــادگــــــی جــــــــــــــــــرم اســت!
ومـــــــــــــــن مجـــــــــــــــــرم سابقــــــــــــه دار....√→→❂ ↓↑ ::قَهرٓ کآرِ ِ بَچّہِ خُوشــــٓکِلآس:: مَآ فَقَد خَطٓ مےٓ کِشّیمــ ::خَــَـَـَـَـَـَـَـط :: ارتفــاع چشـــمام خیــــــلی زیــــاده آدمایـــــی کـه ازش ✼افــتــادن✼
دیــــگه هــــــیچ وَقــــــــت ✘دیـ ــ ــ ـده✘ نشدن...!!l
✍ ✖ﺩﻭ ﻧَﻔـــَــﺮﻭ✖ ‏‏‏به بعضیـا حتما گفت:
اگه رفتنت واسه خودت جـــــــــون بود...
واسه ما آخ جـــــــــــــــــــــــــــون بود
بــﻪ ﺑــﻌــﻀــﻴــﺎﻡ ﺑــﺎﺱ ﮔــﻔــﺖ:
ﺷــﻤــﺎ ﺟــﺎﻧــﻤــﺎﺯ ﺭﻭ ﻭﻟــﺶ ﮐــﻦ... ﺧــﻮﺩﺗــﻮ ﺁﺏ ﺑــﮑــﺶ ﺑــﻮ ﺳــﮓ ﻧــﺪﯼ!!!
ﺍﮔــــــــــــــــــــﻪ ﻣﺎ ﺟﻠﻮﺗﻮﻥ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩﯾــــــــــــــــــــــــــــــﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﻫﻢ ﻗﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺸﯿــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﻢ ﺁﺭﻩ ﻋﺰﯾــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺰﻡ…
یـــه سـِریـام بیشتـــــر "مخاطــــــبِ لاس"
محســــوب مـیشــــــن که تا "مخاطــــبِ خـــــــــاص"
ب بعضــیــام بــــاس گفتــــــ... . . . . . . . .
ببیـــن عـــزیـــزمــــ...
گــنده ی گنـــده هم ک بشـــے تـــازه مـیشــــے بــادیــگاردِ مـــن... . .
عقـــب وایســـا...
‏به بعضیـام حتما گفت
فعلا قلیون دستمـه،
تموم کـه شد قول مـیدم تو رو هم دود کنم

Read more

Media Removed

. اول . دیدم راننده ی تاکسی پرچم ایران زده توی ماشینش. بهش مـیگم آماده ی بازی امشبید آره؟ مـی خنده مـیگه اره حسابی . دارم لپتاپم رو باز مـی کنم کـه چهل دقیقه ی مسیر رو کار کنم. راننده مـیگه مـیدونید خانم ما پسرها برد واسمون مـهم نیست. بازی خوب واسمون مـهمـه. مـی خوام بگم چرا شما پسرها حالا؟ مـی خوام بگم مگه فوتبال ... .
اول
.

دیدم راننده ی تاکسی پرچم ایران زده توی ماشینش. بهش مـیگم آماده ی بازی امشبید آره؟ مـی خنده مـیگه اره حسابی . دارم لپتاپم رو باز مـی کنم کـه چهل دقیقه ی مسیر رو کار کنم. راننده مـیگه مـیدونید خانم ما پسرها برد واسمون مـهم نیست. بازی خوب واسمون مـهمـه. مـی خوام بگم چرا شما پسرها حالا؟ مـی خوام بگم مگه فوتبال مال یـه ته. اما نمـی گم. خسته ام و کار دارم. سکوت مـی کنم مـیرم توی لپتاپم. یـه دقیقه مـی گذره. اقای راننده مـیگه خانم نمـی دونم چرا گفتم پسرها. بهتره بگم فوتبال دوست ها، هان؟ خستگیم کمرنگ مـیشـه. بهش مـیگم اره خیلی بهتر شد. مـیگه تو مخ مون این چیزهای مسخره رو. مـیگم اره . ولی داریم کم کم مخ هامون رو تمـیز مـی کنیم .

دوم
.

قراره رفقا بیـان خونـه ی ما با هم بازی رو ببینیم. من هیچ وقت فوتبالی نبودم. هنوز هم نیستم. اما شادی همگانی‌قلبم رو مچاله مـی کنـه. دوست دارم ایران ببره چون دوست دارم صدای بوق و شادی بشنوم. ساعت هشت و چهل و پنج شب کارم تموم‌مـیشـه. مـی‌ بیرون کـه برم سمت خونـه. وحید انلاین رو چک مـی‌کنم. مـی‌بینم نوشته باز درهای استادیوم رو بستن و راه ندادن. مـی دونم امـیر و نسترن قرار بود برن. یـه غمِ آشنای کهنـه مـی شینـه تو قلبم. وقتی مـی رسم خونـه خبرها اینـه کـه دوباره باز شده درها
.
سوم
.
اون لحظه ی جادویی کـه خیلی ها ازش گفتن، اون لحظه کـه از دل و جون با هم اونطوری دفاع جلوی دروازه. وقتی با چنگ و دندون افتاده بودن روی زمـین و نمـی ذاشتن گل بشـه. اون لحظه بغض اشنای کهنـه مـی شینـه تو‌ چشم هام . بغضی کـه سال هاست درون سرزمـینی غارت شده زیسته و امـید و تلاش رو هر روز دیده کـه جوونـه زده. توی دلم مـیگم اخه مگه ما چقدر جون داریم کـه اینقدر امـید توی دل هامونـه. مگه خاک دل مون چقدر باروره کـه امـید اینطوری هر روزجوونـه مـی زنـه .

چهارم .

امروز ظهر، توی رستوران دارم واسه مجتبا تعریف مـی‌کنم کـه دیشب وقتی درهای استادیوم رو بستن و اول راه ندادن، نسترن زده زیر گریـه و ... بعد یکهو سکوت مـی کنم. بغضم داره مـی شکنـه. مجتبا هم سکوت مـی کنـه دستم رو مـی‌گیره. بغضم رو‌ قورت مـیدم و به باغچه ی دلم فکر مـی کنم. بـه جوونـه هایی کـه هر روز مـی زنـه بیرون و توان دوباره ایستادن رو مـیده
.

.
حالِ تون رو دوسْت دارَم این روزها. حواسِ مون بـه آلودِگی هامون هَستْ وَ این یِک شروعِ خوبه .

این کلمـه ها با بُغض نوشته شدند..

Read more

Media Removed

. . یـادته مـی گفتی هر چیزی مربوط بـه تو باشـه رو دوست دارم، اما خنده هات یـه چیز دیگه است؟؟ یـادته مـی گفتی هرکی واسه یـه چیزی مـیجنگه، من واسه منحنی لبای تو؟ یـادته مـی گفتی، همـه دنبال نیمـه ی گمشده اشون، منم دنبال تو، چون تو نیمـه ی بهتر منی؟ یـادته مـی گفتی من اگه جای شـهرداری تهران بودم، مـیدادم عکستو روی تموم ... .
.
یـادته مـی گفتی هر چیزی مربوط بـه تو باشـه رو دوست دارم، اما خنده هات یـه چیز دیگه است؟؟
یـادته مـی گفتی هرکی واسه یـه چیزی مـیجنگه، من واسه منحنی لبای تو؟
یـادته مـی گفتی، همـه دنبال نیمـه ی گمشده اشون، منم دنبال تو، چون تو نیمـه ی بهتر منی؟
یـادته مـی گفتی من اگه جای شـهرداری تهران بودم، مـیدادم عکستو روی تموم پلا نصب کنن؟
یـادته بعدش تو فکر مـیرفتی و مـی گفتی : نـه...نـه...تو فقط مال خودمـی؟
یـادته مـی گفتی اگه عباس مـیرزا خنده هاتو دیده بود ترکمانچای رو پاره پاره مـی کرد و ایروان و نخجوان الان خاک زیر پای خودت بودن؟؟
یـادته وقتی داشتی مـیرفتی سرتو کج کردی و گفتی : برمـیگرردم، تو فقط قول بده کـه همـیشـه بخندی...
یـادته بهت قول دادم و گفتم :
دلم تنگت مـیشـه.توام قول بده زودی برگردی
یـادته رفتی و دیگه برنگشتی؟؟
رفتی و دیگه برنگشتی...
چی شد؟ کجا جا موندی؟
پشت کدوم برف گیر افتادی؟؟
نکنم بازم کفشاتو قایم کردی بالای درخت؟؟
ببین...
چشم من چشم نباشـه اگه روزی بـه راهت نمونده باشـه
پاره کن اون ترکمانچای لعنتی رو...
پاره کن و برگرد " نیمـه ی بهتر من "
#محمد_مـهدی_عزیزمحمدی

Read more

Media Removed

بعد بازی اومدیدم خونـه لئو رفت یـه دوش گرفت و رفت تو اتاقش..منم رفتم نشستم پای گوشیم و با سارا مـیکردم.. بعد یـه ساعت رفتم ببینم لئو چیکار مـیکنـه. همـه جای خونرو گشتم ولی پیداش نکردم رفتم تو اتاقش و دیدم مثه بچه ها خوابیده!!(اوخی ) دیگه نزدیکای ساعت شیش بود گفتم دیگه بیدارش کنم شب نمـیتونـه بخوابه. رفتم ... بعد بازی اومدیدم خونـه لئو رفت یـه دوش گرفت و رفت تو اتاقش..منم رفتم نشستم پای گوشیم و با سارا مـیکردم..
بعد یـه ساعت رفتم ببینم لئو چیکار مـیکنـه.
همـه جای خونرو گشتم ولی پیداش نکردم رفتم تو اتاقش و دیدم مثه بچه ها خوابیده!!(اوخی 😍 😍 😍)
دیگه نزدیکای ساعت شیش بود گفتم دیگه بیدارش کنم شب نمـیتونـه بخوابه.
رفتم بالا سرش و اروم گفتم:
_ لئووو پاشو دیگه ساعت پنج و نیمـه. 😏
_باشـه..یـه ربع دیگه.. 😏
_نـههههه همـین الان پاشو...حوصلم سر رفته مـیخوام بریم بیرون. 😝 _کجا بریم اخه؟ 😏
_من چمـیدونم حالا یـه جارو پیدا مـیکنیم..تو پاشو فقط! 😁
من رفتم بـه آلیسا زنگ زدم و شماره نیمارم از لئو گرفتم و بهشون گفتم بیـان خونـه ما که تا بریم بیرون..تقریبا نیم ساعت بعد رسیدن..نیمار یـه تیشرت نایک قرمز پوشیده بود با شلوار لی و کلاه کپ..آلیس هم یـه لباس شیک آبی و مشکی پوشیده بود با شلوار آبی روشن با کفشای مشکی با رژ بنفش و سایـه آبی.
منم رفتم حاضر شدم..یـه شلوار لی روشن پاره پوره پوشیدم با یـه تیشرت طوسی کـه روش نوشته های مشکی داشت و با کفشای سفید و موهامم از بالا بستمو یـه رژ صورتی پرنگ و سایـه مشکی زدم با عطر خوشبو(جوووون 💋 😜 )
_ لئو هم یـه تیریپ مشکی و سفید زد و خلاصه همـه سوار مازراتیش شدیم و رفتیم 😘
لئو گفت:
_خب حالا کجا بریم؟
_من گفتم :نمـیدونم ولی خیلی دلم هوس یـه شـهر بازی کرده. 😘
_آلیسا گفت وای آره منم خیلی دلم مـیخواست برم ولی وقت نشد.
_پس بررررریم! 😁
ماشینو تو پارکینگ پارک کردیم و رفتیم تو شـهر بازی.. لئو بیلیت هارو گرفت و خفن ترین وسیله هاشو سوار شدیم و آلیسا کـه کلا عاشق این چیزا بود گفت تونل وحشت هم بریم....من اولاش یـه خورده مـیترسیدم ولی بعدش عادت کردم..خیلی حال داد..تو تونل وحشت اینقدر جیغ زده بودم کـه صدام گرفته بود نیمارم همش مسخره بازی درون مـیاورد کـه منو بترسونـه..بعدش یـه چند که تا سلفی از خودش و با ما انداخت.. 😜😝
اخر سر پشمک خریدیم و بستنی و آبمـیوه خوردیم و حسابی اینور و اون ور رفتیم..
شب کـه شد همون جا تو رستورانـه شـهر بازی شام خوردیم...همـه چیز برگر سفارش دادیم با سیب زمـینی و نوشابه....یـه خورده حرف زدیم و شامو تموم کردیم و نیمار شام رو حساب کرد و بعدش رفتیم آلیسا و نیمارو رسوندیم خونشون و خظی کردیم..
شب رسیدیم خونـه و خسته و کوفته خوابیدیم.
#نظر لطفا!
ما با نظراتتون خيلى انرژى ميگيريم و اگر هم مشكلى درون داستان ديديد يا انتقادى داريد حتما بـه ما بگيد😉
@mahasal_mh
@mehrnoosh.j.m
#Dreamandlove__mahasal

Read more

Media Removed

دكمـه ي آ رو فشار دادم. قلبم تندتر از هميشـه وقت گفتن اسمش مي زد. تعداد طبقات فرصت اين رو مي داد كه بـه سي سال دوست داشتنش فكر كنم. سي سال! بين طبقه ي چهار و پنج آ متوقف شد. ترسيدم! وحشت كردم عين فيلم ها نفس كم بيارم. نفس... هميشـه صدام مي زد نفس. حتي قرار بود اسم ي كه روزي خواهيم داشت ... دكمـه ي آ رو فشار دادم. قلبم تندتر از هميشـه وقت گفتن اسمش مي زد. تعداد طبقات فرصت اين رو مي داد كه بـه سي سال دوست داشتنش فكر كنم.
سي سال!
بين طبقه ي چهار و پنج آ متوقف شد.
ترسيدم!
وحشت كردم عين فيلم ها نفس كم بيارم.
نفس...
هميشـه صدام مي زد نفس. حتي قرار بود اسم ي كه روزي خواهيم داشت رو نفس بگذاريم.
بعد يهويي نمي دونم چطور تونست اينـهمـه سال غيب بشـه يا دور بايسته و بي نفس زندگي كنـه كه من زندگي كنم.
پيغام دادم من رسيدم ولي گير افتادم توي آ.
دست گذاشتم روي دكمـه ي زنگ هشدار!
بعد فكر كردم گير افتادن توي اتاقك ا اين فرصت رو ميده كه بـه همـه چيز فكر كني.
نمي دونستم چكار مي كردند فقط مدام مي پرسيدند خوبي؟ دكمـه ي تهويه ي آ رو فشار دادم و گفتم خوبم اما اونقدر آهسته حرف زدم كه فقط خودم شنيدم. دوباره بلندتر پرسيدند و بلندتر پاسخ دادم خوبم.

آ يك طبقه پايين رفت و بعد مجدد بالا.
وارد شركت شدم. درون اتاقش باز بود و ادامـه ي جلسه رو بـه معاونش درون سالن كنفرانس طبقه ي ديگه سپرد. دونـه دونـه بيرون كه مي آمدند زير چشمي چپ چپ نگاهم مي كردند.
.
.

وارد اتاق شدم، درون رو بست و دستم رو گرفت و محكم بغلم كرد و موهام رو بو كشيد.
زمزمـه كردم آغوشت تنـها جاييه كه بـه هيچ چيز جز تو نميشـه فكر كرد.
روي مبل كه نشستيم آروم گفت باز اينجوري بيخبر اومدي. :توي آ خبر دادم كه!
- بله خب گير افتادي كه خبر دادي.
شروع كردم همـه ي دلتنگيم رو يك نفس غر زدن.
حرف هام رو با اين جمله تموم كردم :تو فقط بخندها!
باز لبخند زد و كف دستش رو بالا برد درست که تا جلوي دهانش و گفت:
ديوانـه من عاشقتم مي فهمي؟!
چشم هام رو بستم و يك نفس از ابوترابي خوندم
"من شاعرم
مـی توانم آفتاب را بـه کوچه ها راه ندهم
مـی توانم کلاغ را سپید بنویسم
مـی توانم از چشم های تو شعری بسرایم تلخ...
مـی توانم ...
نـه نمـی توانم!
دیوانـه آسمانم را بعد بده
من رویـاهایم آبیست نـه روزگارم..."
خنديد
خنديديم.
#فرنگيس_حقيقي #داستان #ادبيات #ايران #شعر #زندگي_من_و_اقاي_ديور

Read more

Media Removed

دل و جانم بـه تو مشغول و نظر درون چپ و راست که تا ندانند حریفان کـه تو منظور منی ______________________ مدتي بود عكس از خودم و صاحب امتياز عكس هام نگذاشته بودم . امسال هم تموم شد . بـه يه سري از هدف هامون رسيديم بـه يه سري شونم نرسيديم با اينكه بـه حرفاي خوب زدن دم عيد عادت ندارم و هر سال گفتيم سال جديد خوب باشـه ... دل و جانم بـه تو مشغول و نظر درون چپ و راست
تا ندانند حریفان کـه تو منظور منی
______________________
مدتي بود عكس از خودم و صاحب امتياز عكس هام نگذاشته بودم . امسال هم تموم شد .
به يه سري از هدف هامون رسيديم بـه يه سري شونم نرسيديم با اينكه بـه حرفاي خوب زدن دم عيد عادت ندارم و هر سال گفتيم سال جديد خوب باشـه ولي هر دفعه سال عجيب غريبي بوده درون هر صورت هنوز هم حس خوبي بـه شروع سال جديد دارم و يه شروع نو و تازه ميدونم اونو و اميدوارم كه بهتر از سال قبل باشـه هر سالي كه ميگذره زندگي جدي و جدي تر ميشـه و اميدوارم سال جديد قدم هاي بزرگتري برداريم هممون ، مرسي از دوستاني كه كارامو دنبال ميكنن ، حمايت ميكنن و انگيزه ميدن و مرسي از افرادي كه حسادت خاصي داشتن و باعث پيشرفت بيشترم شده حسادتشون . من و صاحب امتياز عكس هام سال جديد رو تبريك ميگيم و اميدوارم تو هر زمينـه اي كه فعاليت ميكنيد بهترين باشيد 🌹
#portraitpage #portraitmood #yourvisiongallery #aovportraits #portraits_mf #moodyports #way2ill #bleachmyfilm #hvmansouls #gramkilla #vscomag #earth_portraits #portraitgames #sombrebeings #creative_portraits #portraits_vision #top_portraits #theportraitpr0ject #globe_people #portrait_vision #portraitstream #portraitvision #quietthechaos #featuremeofh #pure_visual_ #shotzports #visualmasterz #Doports @topcaptures @zhest.akasi @_ax_honari_ @thefolkpr0ject @artistic.mindsmedia @akasi.magazine

Read more

Media Removed

خوابگاه کـه بودم سهمـیه بندی اب حس نمـیشد. امتحانات کـه تموم شد چندروز رو تو شـهرهای اطراف اصفهان بودیم. مـیگفتن آب سهمـیه بندی شده یـا فشارش کمـه... حالا چجوری با این فشار زندگی کنیم؟ سهمـیه بندی شده چیکار کنیم؟ شـهرهایی کـه نیـاز بـه استفاده از پمپ نداشتن... شـهرهایی کـه نیـاز بـه داشتن منبع آب نداشتن . خندم ... خوابگاه کـه بودم سهمـیه بندی اب حس نمـیشد. امتحانات کـه تموم شد چندروز رو تو شـهرهای اطراف اصفهان بودیم. مـیگفتن آب سهمـیه بندی شده یـا فشارش کمـه... حالا چجوری با این فشار زندگی کنیم؟ سهمـیه بندی شده چیکار کنیم؟
شـهرهایی کـه نیـاز بـه استفاده از پمپ نداشتن... شـهرهایی کـه نیـاز بـه داشتن منبع آب نداشتن ☺.
خندم گرفته بود... فقط چندماهه و مـیگن نمـیتونیم اونوقت من از روزی کـه یـادم مـیاد وضعیت آب جنوب همـین بوده... زندگی بدون منبع آب و پمپ اصلا ممکن نبود...☺.
..
عید دوسال پیش به منظور اولین بار بدون م رفتم آبادان... م هیج وقت نمـیذاشت تو خوزستان آبی جز آب معدنی مصرف کنیم... اینبار من از آب سردکن خالم اینا خوردم... گفتم خب وقتی خودشون مـیخورن حتما مشکلی نداره... فرداش کـه برگشتم بوشـهر یک هفته افتادم سر جا... جوری مریض شدم کـه خودم هم باورم نمـیشد... ..
چندروز پیش یـه بنده خدا مـیگفت فلان شـهر آب نداره اونوقت بـه چه حقی آبش رو مـیدن بـه بوشـهر؟
قبول. شما بـه جنوب آب نده، جنوب هم نفت و گاز نده☺... از دولت مـیکشیم مـیگیم شعور ندارن... ولی وقتی از مردم عادی هم مـیکشیم دیگه آدم نمـیدونـه چی بگه...
...
چندسال پیش کـه خالم هنوز بود زنگ زد م گفت مـیخوام بیـام بوشـهر برام بلیط قطار بگیر. م گفت بوشـهر قطار نداره... هرچی م گفت خالم کـه تو کرج زندگی مـیکرد باورش نمـیشد... مگه مـیشـه مرکز استان قطار نداشته باشـه؟
...
مواد رو از گمرک بوشـهر وارد مـیکنن مـیبرن تهران بعد مـیارن بوشـهر از همـه جا گرونتر مـیفروشن.
..
از اونطرف یکی از استان های گرامـی هم پیله کرده بـه مرز بوشـهر و هرمزگان... انگار ارث باباشـه...
...
بخوام بگم بازم هست... فقط خواستم بگم وضع خراب بود الان خرابتر شده... کلا امـید بـه زندگی نمونده😁... یـه کی پاپ بود باهاش حال مـیکردیم اونم با این سرعت جدید نت و خراب شدن ها واسه دانلود یـه ویدیو حتما زجر کشید😐همراه اول بی شخصیت هم نتش رو گرون کرده 🙄.
...
#HeoYoungSaeng #YoungSaeng #SS501 #SS301 #DoubleS501 #otter #허영생 #영생 #許永生 #永生 #더블에스오공일 #ダブルエスごーまるいち #kpop #Kimhyunjoong #parkjungmin #KimKyuJong #kimhyungjun #김현중 #현중 #박정민

Read more

Media Removed

‌ وسط پیـاده‌گردیـا تو تجریش یـه‌جا زدیم بغل که تا هم یکم استراحت کنیم هم یچیزی بخوریم! رفتیم یـه کافه‌ی باصفا سمت باغ فردوس کـه تازه باز شده بود و هنوز کارکناش منوی درست درمونی‌ام نزده بودن برا اونجا! این آب پرتقال باصفارم اونجا خوردیم ‌ ‌ ‌ عید تموم شد و تونستیم تو این عید بیشتر جاهای تهرانُ بگردیم! ...
وسط پیـاده‌گردیـا تو تجریش یـه‌جا زدیم بغل که تا هم یکم استراحت کنیم هم یچیزی بخوریم!
رفتیم یـه کافه‌ی باصفا سمت باغ فردوس کـه تازه باز شده بود و هنوز کارکناش منوی درست درمونی‌ام نزده بودن برا اونجا! این آب پرتقال باصفارم اونجا خوردیم🍹



عید تموم شد و تونستیم تو این عید بیشتر جاهای تهرانُ بگردیم! خلوتی مسیر و شلوغی جاهای دیدنی یـه تضادی داشت!
اکثر جاهای دیدنی و ناشناخته تهرانم بـه لطف اپلیکیشن‌های تهرانگردی شلوغ شده بود کـه بنظرم خوب بود و باعث شد مردم تهران بیشتر با جاهای ناشناخته‌ی شـهر آشنا بشن🍃
خلاصه کـه صفا کردیم تو این عید با پیـاده‌گردی
بازم ادامـه داره این حرکتمون
شمام بیوفتید تو شـهر و کوچه بـه کوچه بچرخید😊

Read more

Media Removed

بیراحترامـی =بلاک این متنو فقط تتلیتیـا مـیفهمن خوشت اومد اشتراک یـادت نره "من" با یـه "حس معمولی" دیگه "خوابم نمـیبره" چون دیگه "تو تو دید من نیستی" . . . "یـه خواهش" دارم ، دوس دارم "با تو" تو "اریکه ایرانو مـیلاد" ، "مغز درون رفته" رو باهات زمزمـه کنمو بـه همـهایی کـه پشت سرت دارن بد مـیگن بگی "تو نمـیتونی مثه ... بیراحترامـی =بلاک
این متنو فقط تتلیتیـا مـیفهمن خوشت اومد اشتراک یـادت نره "من" با یـه "حس معمولی" دیگه "خوابم نمـیبره" چون دیگه "تو تو دید من نیستی" . . . "یـه خواهش" دارم ، دوس دارم "با تو" تو "اریکه ایرانو مـیلاد" ، "مغز درون رفته" رو باهات زمزمـه کنمو بـه همـهایی کـه پشت سرت دارن بد مـیگن بگی "تو نمـیتونی مثه من باشی" . . . مگه "نگفته بودی" ، "من دلم پاکه" ؟ خب ما کـه به تو "اطمـینان" کردیم ، بعد دستای منو ول نکن که"تعادل" ندارم و فقط دل هواداراتو "حسش کن" . . . یـادته مـیگفتی "خونـه خوبه" ؟ چی شد ؟ دیدی مردمان این خونـه باهات چیکار ؟ . . . یـه سری پیش خودشون مـیگن "اون الان حالش خوبه" درون حالی کـه تو الان هدست رو گوشته وg داری "بذار تو حال خودم باشم" رو گوش مـیدی . . . "بیخیـال" . . . اینم حرف آخر . . . "آقا کمک کن" ، داستان تنـها "مرد" همدم تنـهایی هام "تموم شد" . . . امان از "مردمان بی عشق" . . . 😖
Shomare6👀

Read more

Media Removed

همـیشـه فکر مـیکردم اگه یـه روزی بعدِ رفتنت اسمت جایی بـه گوشم بخوره، همون جایی کـه هستم برم تو فکر... اما هرچی فکر درباره ی اوضاعِ زندگیم بعد از تو کرده بودم برعشد؛ یعنی بـه کل اشتباه از آب درون اومد!! همـه ی تصوراتم غلط بود و درواقع من همش خیـال بافی کرده بودم، اما حالا اسمت کـه هیچ ، خودت هم دیگه برام ... همـیشـه فکر مـیکردم
اگه یـه روزی بعدِ رفتنت
اسمت جایی بـه گوشم بخوره،
همون جایی کـه هستم برم تو فکر...
اما هرچی فکر درباره ی اوضاعِ زندگیم بعد از تو کرده بودم برعشد؛
یعنی بـه کل اشتباه از آب درون اومد!!
همـه ی تصوراتم غلط بود و درواقع من همش خیـال بافی کرده بودم،
اما حالا اسمت کـه هیچ ،
خودت هم دیگه برام ارزشی نداری!!
مـیدونی چیـه؟! این کـه آدم از خودش یـه خروار خاطره بد بـه جا بزاره و
خیلی راحت بره دنبال زندگیش و
بعدش هم خیـال کنـه کـه برای عشقِ سابقش همون همـیشگیِ دلبر مـیمونـه، خیلی فکر مسخره ایـه یعنی واقعا احمقانـه‌اس...!!
چون تو یـه روزی منو، بـه وقتِ دلتنگی‌هام، تنـهایی‌هام، بـه حال خودم ول کردی و رفتی!
و حالا دارم بـه این فکر مـیکنم کـه شاید عشق ، عقلِ بیچاره رو مختل کنـه، ولی یـه چیزی توی ذات آدما هست کـه غیر قابل کنترلِ یعنی بـه هیچ وجه چیزی سرش نمـیشـه حتی عشق ،
مـیدونی اون چیـه؟؟!
"تنفر "
تنفری کـه بعد از رفتنِ بی رحمانـه‌ات تو دل آدما باقی بذاری!
اونـه کـه حالا باعث شده من خنثی بشم و
نسبت بـه همـه ی اون خاطره ها و
خندیدن ها و
تمومِ لحظه های خوب بی حس بشم...
در واقع همـه ی خیـالایی کـه بافته بودم شکافته شد ...
و حالا من دچار یک بیماریِ مزمن شدم بـه نامِ "سِرشدگی"
.
. 🔗 #مـیکائیل💕
(سِرشدگیِ حاصل از رفتنت....!!) . 🆔 @mikilove351 📷
. .
#ماروباکامنتهاولایک_هاتون_حمایت_کنید☑📧

Read more

Media Removed

لطفا ورق بزنید از منطقه خالد نبی دل کندیم و سوار مـینی بوس شدیم کـه بر گردیم بـه سمت #روستای_زیـارت. وقتی رسیدیم شب شده بود ولی بوی بارون مـیومد. هوا شناسی رو هم کـه چک کردم نشون مـی داد کـه فرداش قراره #بارون بیـاد. شب رو با کلی شیطنتو ورجه وورجه و بازی گذروندیم. شام چلو کباب کوبیده ای خوردیم کـه بچه ها زحمتشو ... لطفا ورق بزنید
از منطقه خالد نبی دل کندیم و سوار مـینی بوس شدیم کـه بر گردیم بـه سمت #روستای_زیـارت.
وقتی رسیدیم شب شده بود ولی بوی بارون مـیومد. هوا شناسی رو هم کـه چک کردم نشون مـی داد کـه فرداش قراره #بارون بیـاد.
شب رو با کلی شیطنتو ورجه وورجه و بازی گذروندیم.
شام چلو کباب کوبیده ای خوردیم کـه بچه ها زحمتشو کشیدن و اتفاقا خیلی خیلی بهم چسبید بعدشم عین جنازه افتادم توی رخت خواب و خوابیدم.
.
#صبح با صدای بارون بیدار شدم رفتم بیرونو دیدم و کلی #ذوق کردم چون #طبیعت روستا رو مـه گرفته بود و همـه جا خیسه خیس شده بود.
اگه یـادتون باشـه همون لحظه یـه ویدئوی لایو گرفتم و از #حال خوبم آواز خوندم.
.
آقای علیرضا حاج محمدی دمت گرم. عجب جایی آووردیمون. طبیعت این #روستا خیلی زیبا و بکر بود.
صبحونـه رو زدیم و برای الیـاس با کیکی کـه شب قبل خریدیم یـه تولد کوچولو گرفتیم.
بعد از صبحونـه هم خونـه رو جمع و جور کردیم، تحویل دادیم و راه افتادیم بـه سمت #آبشار زیـارت کـه انتهای روستا بود.
آقا اونروز هوا چون ابری بود همـه جا عین بهشت شده بود.
#آبشار_زیـارت کـه رفتیم نمـی دونم چرا یـاد قلعه رودخان افتادم. فضاش شبیـه اونجا بود.
از آبشار هم عگذاشتم برید ببینید.
توی فضای آبشار کلی عگرفتیم بعدشم راه افتادیم بـه سمت جاده هزار پیچ کـه سعی مـی کنم با توضیحات بیشتر، #لذت دیدنشو کم نکنم و خودتون تو عکسا ببینید کـه چقد عالی بود.
هزار پیچ کـه کارمون تموم شد راه افتادیم بـه سمت #ناهار_خوران به منظور صرف ناهار.
نمـی دونم اونجا رفتین یـا نـه.بلا استثنا رستوران ساختن اونجا.
خیلی برام جالب بود کـه چرا واقعا تبدیل شده بـه بورس رستورانا.
ما سفرمون بعد از توقف به منظور خرید سوغاتی تموم شد و به سمت تهران رهسپار شدیم. هرچند بین راه چندتا ایستادیم به منظور کارهای اداری😉 ولی درون نـهایت عازم تهران شدیم.
امـیدوارم درون حد توان تونسته باشم فضای سفر رو براتون شرح بدم و لذت باشید.
سفرنامچه #گرگان بـه روایت تصویر.
فروردین 97
پایـان

Read more

Media Removed

. #اعتکاف یعنی #اعتراف اعتراف پیش #خدا یـه عمر هرکاری کـه دلم خواست انجام دادم... خدا هم خدایی کرد اما من بندگی نکردم و حالا اومدم بهش بگم پشیمونم ، شرمنده ام . چه لذتی داره با خدا بودن... چه لحظه های خوبیـه لحظه های اعتراف پیش اون...! . پارسال وقتی وارد #مسجد شدم، حس کردم دنیـایی از نور و صفا ... .
#اعتکاف یعنی #اعتراف
اعتراف پیش #خدا
یـه عمر هرکاری کـه دلم خواست انجام دادم...
خدا هم خدایی کرد اما من بندگی نکردم و حالا اومدم
بهش بگم پشیمونم ، شرمنده ام
.
چه لذتی داره با خدا بودن...
چه لحظه های خوبیـه لحظه های اعتراف پیش اون...!
.
پارسال وقتی وارد #مسجد شدم، حس کردم دنیـایی از نور و صفا بـه صورتم تابیده شد.
اون وقت #اشک از چشمام جاری شد
اشک هایی کـه از خود #من بی تاب تر بودن
خیلی دلم به منظور خدا تنگ شده بود
.
نیت کردم کـه از ثانیـه ثانیـه اش استفاده کنم
نیت کردم اونقدر خوب باشم که تا خدا سال دیگه
برام کارت دعوت #عشق بفرسته
.
خدایـا
مگه مـیشـهی رو کـه یـه سال #انتظار کشیده، دعوت نکنی
مگه مـیشـه #بنده ی حقیری رو کـه برای عشق سر بـه سجده گذاشته
و #اشک ریخته، #تنـها بذاری.
.
#حیف کـه این سه روز اعتکاف خیلی زود تموم مـیشـه!
سه روز تمرین زهد...
#زندگی فقط با یـه ساک کـه تازه نصفشم زیـادیـه!
سه روز تمرین با خدا بودن، بدون موبایل وتلویزیون و اینترنت، بدون همـه فقط با خدا!
سه روز تمرین دوری از شبه حیوان بودن،کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن!
سه روز تمرین زنده بودن دل!
سه روز طعم با خدا بودن رو چشیدن،
سه روز بیزاری از بی خدا بودن !
.
و وقتی سه روز اعتکاف تموم شد و حالا تو خونـه ای ، بـه بزرگی #دنیـا معتکفیم!
صاحب خونـه کـه عوض نشده ، #کاش ما هم عوض نشیم!
کاش ما هم عوض نشیم...!
.
پ.ن :
شکر خدا کـه بار دیگر فرصتی به منظور اعتراف پیدا کردم
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_شدیدا
.
ممنون کـه عرو کپی نمـیکنید🌷

Read more

Media Removed

۰ لطفا بخونین🏻 ۰ سلام بچه ها خوبين طاعات و عباداتتون قبول باشـه اول ميخوام يه عذرخواهي بكنم از همتون ، ميدونين كه من چقدر رو قولهايي كه ميدم پايبندم و شرمندم كه ديروز نتونستم استوري خاكشيروتخم شربتي رو بزارم ، راستش دور از جون همتون هفته ي پيش تو خيابون از هوش رفتم و به كمك مردم مـهربون كه بـه اورژانس ... ۰
لطفا بخونین🙏🏻
۰
سلام بچه ها خوبين✋
طاعات و عباداتتون قبول باشـه🍀
اول ميخوام يه عذرخواهي بكنم از همتون ، ميدونين كه من چقدر رو قولهايي كه ميدم پايبندم و شرمندم كه ديروز نتونستم استوري خاكشيروتخم شربتي رو بزارم ، راستش دور از جون همتون هفته ي پيش تو خيابون از هوش رفتم و به كمك مردم مـهربون كه بـه اورژانس موتوري زنگ زده بودن بـه هوش اومدم و دليلش افت شديد فشار خون دراثر روزه و ضعف بود بعدشم اومدم خونـه و همـه چي ظاهرأ تموم شد اما بـه اصرار اطرافيان پيگيري كردم خودتونم كه درجريانين رفتن بـه مطب و بيمارستانو دكتر همان بيرون اومدن ازش همان😄خلاصه دردسرتون ندم چند روز درگير سي تي اسكن از مغزو تست تيلت و وصل دستگاه هولتر و نوار قلب که تا ديروز كه اكوي قلب داشتم.
وقتي كارم تموم شد برگشتم خونـه اينقدر بي انرژي و بيحال بودم كه نتونستم استوري بگيرم ، خوشبختانـه تمام نتايج و آزمايشات خوب بود فقط بـه تشخيص پزشكم اجازه روزه گرفتن ندارم و بايد زياد آب بخورم و هر صبح هم يه قرص😔
و اما پست قبل كه راجع بـه برگزاري دوره هاي آشپزي بود و سوالهاي شما بي جواب موند!
وقتي يك كار گروهي انجام ميشـه هركس بنابه وظيفه ش بايد عمل كنـه بنابراين شخصي قبول زحمت كرده بودن و قرار بود بـه تمام سوالهاي شما جواب بدن كه خب بازم همچنان سوالها درون كامنت پرسيده ميشد.
هزينـه دوره ها يك ميليون و هشتصد بود كه جناب معيني گفتن : نظر بـه استقبال متقاضيان سيصد تومن كسر ميشـه و هزينـه ثبت نام يك ميليون پونصدهزار تومن شده البته هزينـه مدرك جداست كه اين مدرك از طرف جناب معيني دريافت ميشـه.
٠
راستي فردا ميخوام پست ختم قرآن بذارم فقط لطفا و خواهش ميكنم كامنت غير مرتبط يا التماس دعا نگذارين مطمئن باشين تمام دوستان و خودم كه قراره درون اين ختم قرآن گروهي شركت كنيم بشرط لياقت دعاگوي همـه الخصوص بيماران هستيم بعد لطفا لطفا فقط كساني كه مايل بـه شركت درون ختم قرآن هستن كامنت بگذارن حالا يا با گذاشتن قلب با هر رنگي يا اعلام آمادگي و چون ترتيب كامنتها يكم بهم ريخته شده بهم فرصت بدين و صبور باشين.
الهي خدا از هممون قبول كنـه🍀🙏🏻
.
مراقب خودتون باشين لطفا❤️
.
اضافه شده ؛ لطفا الان كامنت براي ختم قرآن نذارين نوشتم كه فردا پستشو ميذارم چرا كامل نميخونين كپشنو آخه 😩
.

Read more

Media Removed

و رسیدم بـه جای خوب قضیـه یعنی تموم شدن خدمت 😎 خدمت؟چیزی کـه همـیشـه ازش خوشم نمـیومد ،والبته الانم همون نظرو دارم دورانی کـه مثلا پسرامرد مـیشن بلاخره تموم شد تموم بی معرفتی بعضی از ارتشیـا .البته از حق نگذریم آدامای خوب هم تو سازمانشون هست و البته دوست داشتنی بـه قول یکی؛ سرباز مث این مـیمونـه کـه بندازنش ... و رسیدم بـه جای خوب قضیـه یعنی تموم شدن خدمت 😎💪
خدمت؟چیزی کـه همـیشـه ازش خوشم نمـیومد ،والبته الانم همون نظرو دارم دورانی کـه مثلا پسرامرد مـیشن 😝😝بلاخره تموم شد تموم بی معرفتی بعضی از ارتشیـا .البته از حق نگذریم آدامای خوب هم تو سازمانشون هست و البته دوست داشتنی ❤به قول یکی؛ سرباز مث این مـیمونـه کـه بندازنش تو یـه اکواریوم کـه مـیتونـه جامعه رو ببینـه ولی کاری نمـیتونـه انجام بده
خلاصه بگم من کـه از خدمت هیچ سودی نبردم جز فراموش چیزایی کـه قبلا یـاد گرفته بودم.اومـیدوارم دوستامم هر چی زودتر برن سر خونـه زندگیشون و از این تو مخی ها راحت شن #The_end #end_soldier #new_life #restart #myfriend #good_friends

Read more
. . من #عاشق تو مي مانم چراكه حاملِ ژنِ فرهادبيستونم نياز بـه هيچ آزمايشِ علمي نبود اين را وقتي درون حالِ حكاكي #دوستت_دارم برروي قلبِ همچو سنگت بودم دانستم #اديب_حيدربگى . . . . . #قانون اول #نیوتن : "جسم درون حال سکون تمایل بـه ساکت ماندن دارد، و جسم درون حال حرکت تمایل بـه حرکت" حالا ... .
.
من #عاشق تو مي مانم
چراكه حاملِ ژنِ فرهادبيستونم
نياز بـه هيچ آزمايشِ علمي نبود
اين را وقتي درون حالِ حكاكي
#دوستت_دارم
برروي قلبِ همچو سنگت بودم
دانستم

#اديب_حيدربگى
.
.
.
.
.

#قانون اول #نیوتن :
"جسم درون حال سکون تمایل بـه ساکت ماندن دارد، و جسم درون حال حرکت تمایل بـه حرکت"
حالا تو عزیزم، همـینطور کـه پهلویم نشَسته ای، از پیشم جم نخور،ی کـه بین ماست، هیچ چیزی از فیزیک نمـی داند کـه اینطور دلت را بـه شور انداخته، متمایلی به منظور حرکت بـه سمتش..
.
.

قانون دوم نیوتن:
"وقتی نیرویی خالص بر جسمـی وارد شود، جسم شتاب مـی‌گیرد"
قسم بـه #بوسه ، بـه #آغوش و دلداگی، چه مـی‌دانستم کـه دوست داشتن، هر چه خالصانـه‌تر، شتابت به منظور رفتن، بیشتر
.
.
.

قانون سوم نیوتن:
"هرگاه جسمـی بر جسم دیگر نیرو وارد کند، جسم دوم نیز نیرویی با علامت مخالف بر آن وارد مـی‌کند"
گفتم نیرو، یـاد بازوهایم افتادم، یـاد دست‌هام کـه خانـه بود برایت، کـه مـی‌فشردم تو را تنگ درون آغوش، از گزند این و آن، و چیزی کـه آخر ماند، منی بود درون آغوش من

#حمـید_جدیدی
.
.
.
.

مـی‌گویند نیمـه‌ی دیگر ماه رای ندیده است
ولی راستش من دیده‌ام
من ماه را درون چهره ی مردی دیدم
که #عاشقانـه لبخند مـی‌زد
معصومانـه مـی‌نگریست
و با ته‌ریش بکرترین صورت را از آن خود مـی‌کرد
من نیمـه‌ی پنـهانِ ماهِ را دیده‌ام!
من "تو" را دیده‌ام!

#مانگ_مـیرزایی
.
.
.
.

مرا درون آغوش مـی گیری و بغل مـی کنی؟
بازوانت را بـه دورِ اندامِ من
حلقه مـی کنی؟
آنچه سرنوشتی ظالمانـه
مقدر ساخته،
بی اثر مـی کنی؟!
اغلب بـه تو مـی اندیشم...
اغلب بـه تو مـی نویسم..
.
#هالینا_پوشویـاتوسکا
.
.
. .
.
بعدنوشت :
زیـاد صحبت از زیبایی و پسند و مقایسه بین افراد همـه جا شاهدیم بالاخص بعد عروسی دیروز ک رسانـه ای شدیدا شد
مـیخوام یک نکته بگم
گاهی اعتبارات حاصل از اعتیـاده ! نـه اینکه شخصی تحفه ای باشـه کـه سایرین نیستن !
مثلا بچه های ایرونی کـه از کودکی قرمـه سبزی مدام خوردن و خاطرات خوبی از این قرمـه سبزی خوردن دور هم همـیشـه دارند ، هر جای دنیـا و هر سنی هم پیدا کنند و هر سبک غذایی هم براشون تو بهترین رستورانـهای دنیـا سرو بشـه ! اون قرمـه سبزی خونگی شون نمـیشـه!
چه قدر دیدید و شنیدید کـه مثلا تو نوجوانی و اوایل جوانی فردی با فرد دیگه ای کـه رسما هیچ تحفه ای نیست بـه یک رابطه عاشقانـه رسیده و اون خاطرات و طعم شیرینی خاطرات هست کـه تو ذهنش حتی بعد از اتمام رابطه تموم نشده و حتی توی افرادی کـه بعدا مـیپسنده دنبال شباهت بـه #عشق نوجوانیشـه !!!؟؟؟؟ حال اونکه درون کل اون عشق نوجوانیش هیچی نبوده هاااااا !!! اما امان از ذهن خیـال باف بشر !
.
.

Read more

Media Removed

اگه زندگی اونجوری کـه تو مـیخوای جلو نمـیره ... بعضی وقتا ناامـید مـیشی بعضی وقتاهم دلت مـیگیره .... اگه تو دلت خیلی غمـه... توی زندگیت یـه نفر کمـه .... خدا داره امتحانت مـیکنـه مثل همـه ..... خدابزرگــــــــــه تو هر حالتی تو ناراحتی شبو نیمـه شب تو هر ساعتی خدا هواتو داره ... دلت خسته شد یـا شکسته شد ... اگه زندگی اونجوری کـه تو مـیخوای جلو نمـیره ...
بعضی وقتا ناامـید مـیشی بعضی وقتاهم دلت مـیگیره ....
اگه تو دلت خیلی غمـه... توی زندگیت یـه نفر کمـه ....
خدا داره امتحانت مـیکنـه مثل همـه ..... خدابزرگــــــــــه
تو هر حالتی
تو ناراحتی
شبو نیمـه شب
تو هر ساعتی
خدا هواتو داره ... دلت خسته شد یـا شکسته شد
تموم درا بـه روت بسته شد
خــــــدا هواتـــو داره

اگه کل این دنیـا وایساد تو روت
یـه لشکر غم اومد درست روبروت
نرسیدی هیچ موقع بـه آرزوت
خــدارو صــــــــدا کن💔
Ŋ£ω

Read more

Media Removed

من گول نخوردم عزیزم. فهمـیده بودم پشت لبخندت یـه چیزی رو قایم مـی‌کنی، کاش یـه جور دیگه موضوع رو مطرح مـی کردی. باور کن عزیزم من اون قدر هم کـه نشون مـی دم آدم لجبازی نیستم. نوک اون تپه، زیر درخت قدیمـی واقعا دلم مـی‌خواست بـه سیبی کـه دستت گرفته بودی یـه گاز بزرگ ب. نمـی دونم ترسیده بودم یـا تو بلد نبودی چه طور نقش ... من گول نخوردم عزیزم. فهمـیده بودم پشت لبخندت یـه چیزی رو قایم مـی‌کنی، کاش یـه جور دیگه موضوع رو مطرح مـی کردی. باور کن عزیزم من اون قدر هم کـه نشون مـی دم آدم لجبازی نیستم. نوک اون تپه، زیر درخت قدیمـی واقعا دلم مـی‌خواست بـه سیبی کـه دستت گرفته بودی یـه گاز بزرگ ب. نمـی دونم ترسیده بودم یـا تو بلد نبودی چه طور نقش یـه زن جذاب رو بازی کنی؟ ولی کاش گولم زده بودی! کاش اون سیب رو با هم خورده بودیم، یـه گاز من، یـه گاز تو... اون وقت شاید آسمون رعد و برق مـی زد، توفان مـی شد و من تو دیگه چشم مون جایی رو نمـی دید. بعدش هم کـه گرد و خاک تموم مـی شد مـی دیدیم توی یـه دنیـای دیگه ایم. مثل همـیشـه تو اول چشمات رو باز مـی کردی. تکونم مـی دادی و مـی گفتی: هی نگاه کن، این جا کجا ست؟ معلوم نبود کجا ست فقط مـی دونستم بهشت نیست، به منظور همـین مطمئنم اون لحظه فقط دلم مـی خواست بغلت کنم. دلم مـی خواست نرمـی پوست تنت رو روی پوست تنم حس کنم. تو مـی‌گفتی انگار از بهشت بیرون مون . و من به منظور این کـه آرومت کنم مـی‌گفتم: بی خیـال! دو تایی با هم یـه غلطی کردیم، که تا آخرش هم پاش وامـی‌ستیم. بعد با هم راه مـی افتادیم ببینم این جا کجاست. ولی شاید یـه کم طول مـی کشید کـه بفهمـیم این جا آدم ها لباس مـی پوشن، گاهی مـی ترسن ، گریـه مـی کنن، مـی خندن، دروغ مـی گین، عاشق مـی شن، متنفر مـی شن، آدم مـی کشن، هر روز کارهای تکراری مـی کنن، بـه چیزهای کوچیک دل مـی بندن، کلکسیون های عجیب جمع مـی کنن و اگه بلایی سرشون نیـاد آخرش پیر مـی شن و مـی مـیرن. حتا ممکنـه یـه روز تو رو ببینم کـه داریـهای یـه مرد دیگه رو مـی بوسی و از این کـه با انگشت هاش تنت رو لمس مـی کنـه لذت مـی بری، این جا هر چیزی ممکنـه اتفاق بیـافته... اما من گول نخوردم و هیچ کدوم از این چیزها اتفاق نیفتاد. حالا گاهی از این تپه بالا مـی رم، تنـهایی زیر همون درختی کـه تو سعی داشتی گولم بزنی وامـی ستم و به بهشتی کـه دیگه خیلی جاهاش بی مصرف مونده نگاه مـی کنم. مدت هاست دیگه هیچی پیدا نمـی شـه کـه بخواد آدم رو گول بزنـه. دلم به منظور خیلی چیزها تنگ مـی شـه، به منظور ناخن هات، برگ های تازه ی انجیری کـه باهاشونپاهات رو مـی پوشوندی، کنجکاوی هات به منظور تجربه چیزهای تازه. اطراف این تپه پر از سیب هاییـه کـه هر روز از درخت مـی افتن و پوست شون کم کم چروک و خشک مـی شـه. گاهی با خودم فکر مـی کنم اگه یـه کم تجربه ی بیشتری داشتیم، تو راحت تر مـی تونستی گولم بزنی و من این قدر از این کـه گول بخورم نمـی ترسیدم ... ادامـه درون كامنت
برشي از كتاب #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمـهر
عكس: ورودي شبستان مسجد وكيل شيراز

Read more

Media Removed

پست اول قبل تحويل سال اين عكسو كه نيلو ازم ميگرفت اين بچه شتر تازه دنيا اومده بود و داشتم باهاش درد و دل ميكردم و ميگفتم: خب كم كم سال عوض ميشـه ، سال خروس تموم ميشـه و سايه ي سياهشو از سرمون كم ميكنـه اين جمله اي كه از دهن مردمم ميشنوم اما سوال من اينـه ، عجب رياستي كرد اين خروس ، چون سال خروس بود پلاسكو ريخت ... پست اول قبل تحويل سال
اين عكسو كه نيلو ازم ميگرفت اين بچه شتر تازه دنيا اومده بود و داشتم باهاش درد و دل ميكردم و ميگفتم:
خب كم كم سال عوض ميشـه ، سال خروس تموم ميشـه و سايه ي سياهشو از سرمون كم ميكنـه 👉اين جمله اي كه از دهن مردمم ميشنوم اما سوال من اينـه ، عجب رياستي كرد اين خروس ، چون سال خروس بود پلاسكو ريخت و هنوز بازماندگان بيكارن ؟
چون سال خروس بود زلزله اومد و هنوز هموطنان كرد زبانم بي سر پناه هستن؟
بخاطر اين خروس شر سانچي غرق شد و هيچ كس حاضر بـه كمك نشد و ما اصلا نفهميديم جعبه سياه چي شد؟
اين خروس شر چيكار كرد كه مردم ريختن تو خيابون و شعار و كتك و بازداشت ، چرا خروس كشف حجاب كرد و ان كشورم تبديل بـه ان خيابان انقلاب شدن؟ اصلا مگه خروس زن داريم؟
اين خروس يهو چي گفت كه پاسداران جنگ شد؟
كي بـه اين خروس اجازه داد بشينـه پشت رل هواپيماي تهران - ياسوج كه كلي دكتر و مـهندس و بچه هاي محيط زيست هنوز لاي كوه و برف موندن و خدا ميدونـه اصلا داستانش چي بود و چي شد؟
چي شد يهو تيمارستان اينستاگرام راه اندازي شد و مردم كشورم بـه معني حقيقي ديوانـه شدن؟؟
بيكاري؟ بي پولي؟
ببخشيدا يادم نرفت از خوبي ها بگم فقط هر چي فكر كردم يادم نمياد چيزي درون سالي كه هنوز نگذشته خوشحالم كرده باشـه .
مادرم ميگه نا شكر نباش فيلمتو ساختي امسال
ولي واقعا خوشحالي ساخت فيلمم كمتر از ناراحتياش بود باز حالا بماند چه ناراحتي اي.
آهان راستي چند روز مريضم ، چند ميليون خرج بيماريم شده ، چند بيمارستان عوض كردم پيش چندين دكتر رفتم همـه ميگن ببخشيد آخر سال ، مسافرت ، خريد ، زن و بچه ، شما فعلا باش اگه تو سال جديدم بودي ايشالا ميفهميم مريضيت چيه و درمانش ميكنيم ، اينم زير سر خروس بي محل؟
خلاصه كه فردا خروس ميره سگ مياد ، از قديمم كه گفتن سگ با وفاست البته اميدوارم درون ادامـه ي رفتار و اخلاق خروس سگ اون روش و نشونمون نده و پاچمونو نگيره.
خداحافظي نزديك است.

Read more

Media Removed

از ترانـه های خودم از وقتی عاشقت شدم از وقتی با منی چشام هیچی ندیده جز خودم خودم رو خیلی دوس دارم از وقتی عاشقت شدم کاشکی کنار من باشی نـه جبهه مقابلم نمـی دونی چه جنگایی واست بـه پا کرده دلم قسم بـه چشمات کـه بازم باعث این ترانـه شد قسم بـه این بیتایی کـه دوباره عاشقانـه شد خیلی عزیزتر از اونی کـه ... از ترانـه های خودم

از وقتی عاشقت شدم
از وقتی با منی چشام هیچی ندیده جز خودم

خودم رو خیلی دوس دارم از وقتی عاشقت شدم

کاشکی کنار من باشی نـه جبهه مقابلم

نمـی دونی چه جنگایی واست بـه پا کرده دلم

قسم بـه چشمات کـه بازم باعث این ترانـه شد

قسم بـه این بیتایی کـه دوباره عاشقانـه شد

خیلی عزیزتر از اونی کـه عشقو سرسری کنم

مـی خوام هر اندازه بخوای واسه تو دلبری کنم

اراده کن که تا من بشم یـه شمالی که

با سبدی از گل سرخ مـی یـاد بـه این حوالی که

بشینـه پای چشمـه سار که تا تو بیـای و رد بشی

اونقده ناز کنـه کـه تو بوسیدنو بلد بشی

واست تموم حکمـی کـه از دلت آوردی مـیشم

حتی اگر تو دوس داری یـه کردی مـی شم

یـا نـه مـی شم ی از کوه و کمر ...دشت و دمن

سوار اسبای اصیل ... پاک ترکمن

اصلا اگر دلت بخواد با چشمای نافذ و مست

زیر نقاب آتشی...شرجی زده...حنا بـه دست

نجیب و ساکت و صبور ،ساده ترین پری مـیشم

آره !اگر دلت بخواد بندری مـیشم

# # #

تشنـه تر از صحرا بیـا بـه چشمـه سار چشم من

بیـا که تا شرمنده نشن ایل و تبار چشم من

نمـی دونی چه جنگایی واست بـه پا کرده دلم

مـی خوام کنار من باشی نـه جبهه ی مقابلم

Read more

Media Removed

درد دل سلام دوستان خوبین ان شاالله... حتما این کاری کـه مـیخوام بگم رو شما قبل از من انجام دادین اما گفتنش خالی از لطف نیست... الان کـه کم کم سال داره تموم مـیشـه چقد خوبه یـه ساعت تنـهایی بریم بیرون,قدم بزنیم و مثل کاسب ها یـه جمع و تفریق بزنیم ببینیم تو سالی کـه گذشت چقد ضرر کردیم,چقد سود کردیم,چن که تا دل شکوندیم,به ... درد دل
سلام دوستان

خوبین ان شاالله...
حتما این کاری کـه مـیخوام بگم رو شما قبل از من انجام دادین اما گفتنش خالی از لطف نیست... الان کـه کم کم سال داره تموم مـیشـه چقد خوبه یـه ساعت تنـهایی بریم بیرون,قدم بزنیم و مثل کاسب ها یـه جمع و تفریق بزنیم ببینیم تو سالی کـه گذشت چقد ضرر کردیم,چقد سود کردیم,چن که تا دل شکوندیم,به چند نفر آرامش هدیـه دادیم,چه گناهایی بیشتر آزارمون مـیداد و نتونستیم بزاریمشون کنار,چه گناهایی انقد بوامون عادی شد کـه قبحش شکسته شد,چقد بـه خدا نزدیک شدیم,چقدر دیگه باهاش فاصله داریم...بعدش بشینیم برنامـه ریزی کنیم کـه تو سال جدید چطوری زندگی کنیم,اگه مثل الانمون باشیم کـه ضرر کردیم,چه کتابایی رو حتما تو سال جدید بخونیم...مجردها بـه ازدواج فکر کنند و براش برنامـه بریزن,متاهل ها بـه کارایی کـه باعث استحکام زندگیشون مـیشـه فکر کنن,پسرا بـه نگاهشون فکر کنن,ا بـه حجابشون,همـه اینا حتما تو سال جدید بهتر بشـه,نحوه ی برخوردمون با نامحرم و خیلی چیزای دیگه... بـه نظرم گلستان شـهدا جای خوبیـه,فقط دو روز وقت داریم...نظرتون چیـه؟؟؟

Read more

Media Removed

. من از اون‌هایی هستم کـه سریـال ترکی تماشا مـی‌کنم ولی صداش رو درون نمـیارم. صفر که تا صد هرکدومشون رو خواستین تو پی‌وی بهتون مـیگم ولی تو جامعه وانمود مـی‌کنم، فقط HBO و نت‌فیلیتماشا مـی‌کنم و عضو کمپین نـه بـه جم‌ تی‌وی هستم. قبلش هم با همون دوبله خسته فارسی ‌وان، سریـال مـی‌دیدم. باورم نمـی‌شد دوران اون دوبله ... .
من از اون‌هایی هستم کـه سریـال ترکی تماشا مـی‌کنم ولی صداش رو درون نمـیارم. صفر که تا صد هرکدومشون رو خواستین تو پی‌وی بهتون مـیگم ولی تو جامعه وانمود مـی‌کنم، فقط HBO و نت‌فیلیتماشا مـی‌کنم و عضو کمپین نـه بـه جم‌ تی‌وی هستم. قبلش هم با همون دوبله خسته فارسی ‌وان، سریـال مـی‌دیدم. باورم نمـی‌شد دوران اون دوبله یـه روز تموم بشـه. البته دوبله کـه نبود بیشتر یـه‌جور دابسمش جدی بود. این سریـال‌های ترکیـه کلی درس زندگی توشـه کـه خیلی‌ها نادیده‌اش مـی‌گیرن. سریـال‌ها باعث مـیشن درون هر سنی وقتی به‌خودتون مـی‌گین یعنی له‌تر از فک‌وفامـیل ما همـی تو دنیـا هست فوری جواب بدین بله، مثلا همـین خانواده هازیم آگمن. پولدار و گدای سریـال‌ها از یـه مـیزان بیماری‌های روانی رنج مـی‌برن و این نشونـه عدم تبعیض درون بین اقشار جامعه ا‌ست و حالا اون وسط دوتا تست دی‌ان‌اي هم از نقش اولش بگیرن چیزی از ارزش‌های فیلمنامـه کم نمـیشـه. شما مـی‌تونین از فضیلت خانوم مماشات و چونـه‌زنی از موضع قدرت رو یـاد بگیرین. همون فضیلت خانم رو اگر مـینداختیم بـه جون موگرینی که تا چهاردانگ اروپا رو برامون نقد نمـی‌کرد کـه ولشون نمـی‌کرد. شما تیز و بزی و زبل بودن رو مـی‌تونین از شوهر نیـهان یـاد بگیرین البته تو بعضی حوزه‌ها مثل اختلاس ضعیف عمل کرد کـه اونجاها رو پیشنـهاد مـی‌کنم از الگوهای وطنی استفاده کنین. مـی‌خوام بگم این سریـال‌ها بـه جز معضل بچه مال کیـه و ترانزیت بـه بیمارستان و زندان خیلی هم پرتی نداره. خود من از ساعت ۱۲ شب که تا سه شب خیلی با جدیت یکی از همـین‌ها رو تماشا مـی‌کنم. اون‌قدری کـه این کانال‌ها تو پخش سریـال کم‌فروشی مـی‌کنن و از تو یـه ‌قسمت سریـال سه قسمت درمـیارن این حجم از سخاوتمندی برام قابل پذیرش نیست. حالا درسته کـه شخصیت‌هاش مقوان و پیرنگ نداره و سه سال طول مـی‌کشـه که تا یـه اتفاقی بیفته ولی بـه نیمـه پر لیوان فکر کنین. اول توهم یـادگرفتن زبان ترکی استانبولی با توجه بـه گرته‌برداری زبان‌ها از همدیگه و نزدیکیشون. دوم اینکه به‌خاطر ریتم ملوی سریـال شما مـی‌تونین یـه تی‌ام و ذن و مدیتیشینی هم اون وسط انجام بدین و هرچی بـه روحتون چسبیده رو پاک کنین. سوم اینکه یـه‌جوری مـی‌گین سریـال ترکی داستان نداره کـه انگار خودتون دارین؟ یعنی آدم ۱۲ سال بردگی تحویل واحد تامـین برنامـه صداوسیما مـیده، نـهایت دو هفته و چهارساعتش قابل پخشـه. البته خب این هم یـه روش بومـی به منظور تند ریتم فیلم‌ها و سریـال‌هاست کـه مـی‌تونیم بـه دنیـا صادرش کنیم یـا مثلا پایتخت پنج مـیدی، شب پایتخت سه رو جای تکرارش نشون مـیده و فردا صبح پایتخت‌ یک.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more




[شد تموم بـه تو on Instagram - mulpix.com دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 16:34:00 +0000