زدم تو قدم on Instagram

Unique profiles

80

Most used tags

Total likes

0

Top locations

Tehran, Iran, Twickenham, خيابان وليعصر

Average media age

272.1 days

to ratio

6.1

Media Removed

دوبار باز تموم انتطارمو تموم خاطراتمو قدم زدم.. دانلود اهنگ قلعه کرد پادگان رقص نمیخواستم تو بیفتی از چشام کنار تو, تو اين خيال لعنتى نـه ايندفه بـه راحتى... دانلود اهنگ قلعه کرد پادگان رقص نمیخواستم تو بیفتی از چشام قدم زدم بارون امد رو شونـه هاى خستمو با اين دل شکستمو ،قدم زدم..... نبودنت مسه يه کابوس برام همش تو انتظار تو قدم زدم ,بهم زدم کاشکى بدونى حالمو کـه سردو بى قرارمووو ,قدم زدم دوست داشتنت نـهايت رفاقتت ... دوبار باز تموم انتطارمو
تموم خاطراتمو قدم زدم.. کنار تو, تو اين خيال لعنتى
نـه ايندفه بـه راحتى... قدم زدم
بارون امد رو شونـه هاى خستمو با اين دل شکستمو ،قدم زدم.....
نبودنت مسه يه کابوس برام
همش تو انتظار تو قدم زدم ,بهم زدم
کاشکى بدونى حالمو کـه سردو بى قرارمووو ,قدم زدم
دوست داشتنت نـهايت رفاقتت بمونـه که تا قيامتت
....قدم زدم....

Read more

Media Removed

. ضبط صوت رو روشن کردم و گذاشتم تو جیبم نشستم تو ماشین بهم نگاه نکرد،فقط دست دادیم دنده 1...2...3... وارد خیـابون ولیعصر شدیم 1 کلمـه ام حرف نزده ترافیک سنگین بود یـه آه کشید یـه لبخند زدم و دستمو بردم تو جیبمو ضبط صوت رو خاموش کردم از ماشین پیـاده شدم... چند قدم کـه دور شدم برگشتم نگاهش کردم ... برام ... .
ضبط صوت رو روشن کردم و گذاشتم تو جیبم
نشستم تو ماشین
بهم نگاه نکرد،فقط دست دادیم
دنده 1...2...3...
وارد خیـابون ولیعصر شدیم
1 کلمـه ام حرف نزده
ترافیک سنگین بود
یـه آه کشید
یـه لبخند زدم و دستمو بردم تو جیبمو ضبط صوت رو خاموش کردم
از ماشین پیـاده شدم... چند قدم کـه دور شدم برگشتم نگاهش کردم ...
برام سرتکون داد و رفت (!)
رفتم پیشـه شادی دوستم
اون یـه احمقه :|
100 بار براش صدای نفساتو گذاشتم
فک مـیکنـه من دیوونم
بعد از کلی خندیدن بهم زل زد...
تو چشاش اشک بود
گفت:
" کاش زودتر برگرده
داری دیوونـه مـیشی "
نمـیدونم چرا نفهمـید اون همـه حرف عاشقونـه توی سکوتمونو.
#ArminGoldoost

Read more

Advertisement

Media Removed

. تازه از تیمارستان اومدم رفته بودم ملاقات جمشید جمشید دیگه همون کـه تولدش آبانـه بین خودمون بمونـه ها، دانلود اهنگ قلعه کرد پادگان رقص نمیخواستم تو بیفتی از چشام رفته بودم دلبری! چارتا آمپول زدم که تا باور کنـه دیوونـه م! با درد همون چارتا آمپول، بازم لبخند مکش مرگ من تحویلش داده بودم کـه باورش شـه. دیوونـه نبودم بخاطرش تو صف وانمـیستادم قرصای صورتی و آبی ... .
تازه از تیمارستان اومدم
رفته بودم ملاقات جمشید
جمشید دیگه
همون کـه تولدش آبانـه
بین خودمون بمونـه ها، رفته بودم دلبری!
چارتا آمپول زدم که تا باور کنـه دیوونـه م!
با درد همون چارتا آمپول، بازم لبخند مکش مرگ من تحویلش داده بودم کـه باورش شـه.
دیوونـه نبودم بخاطرش تو صف وانمـیستادم قرصای صورتی و آبی و نارنجی بگیرم که!
گفتم نارنجی،
اتاق من نارنجیـه، قرمز نارنجی.
وقتی جمشید مـیاد، اتاقم مـیشـه پادشاه فصل ها!
از وقتی رفته من و آینـه بـه خاک سیـاه نشستیم، ولی مـیخندیم...
آخه خنده بر هر درد بی درمون دواست!
رفتم تیمارستان بلکه دوا درمون شم
جمشید رو دیدم دلم ریخت
بزرگ شده بود
مژه هاش قد کشیده بودن
وقتی سه رخ بود از گونـه هاش اون ورتر بودن مژه هاش!
اصلا نمـیشد دلبری نکرد
نـه کـه فقط دلبری کنما،
من مـیخواستم دلبرش بشم
ازین دلبر رنگ پریده ها کـه موهاشونو یـه وری مـیبافن وا مـیستن تو صف،
بعدم چارتا آمپول مـیگیرن و قرصای صورتی و آبی و نارنجی!
فهمـید دیوونـه م
اون همـه صندلی خالی
من هی مـیرفتم ته اون راهرو ببینمش.
اونم دیوونـه تر
مـیخواست ببینـه بلدم؟!
اسمم دلبر نبود
گفت شیوا گرجی تویی؟ گفتم اوهوم
گفت شماره یـازده ؟ گفتم اوهوم
گفت واسا صدات کنم
وایسادم نگاش کردم.
گفتم ماچ از لپت چند؟!
نگفتمااا... مـیخواستم بگم، روم نشد!
دستاشو نگا کردم
حلقه نداشته باشـه یـه وقت؟
دفعه قبلی هم همـین دوتا انگشتر رو داشت: دانلود اهنگ قلعه کرد پادگان رقص نمیخواستم تو بیفتی از چشام یـه عقیق، یـه شمس.
نفس عمـیق کشیدم
بابام عقیق و شمس داره، شب کـه اومد مـیپرسم ازش! نکنـه براش خریده باشـه؟
طاقت ندارم براش عقیق و شمس گرفته باشن.
هرکی جز من نباید بره سمتش
جمشید مال من بود ولی گمش کردم
حالا هی خودمو مـی بـه مریضی مـیام اینجا دوا بگیرم.
تیمارستان پشت محلمونـه
ازین کوچه باغا داره
برگا کـه زرد شد دست جمشیدو مـیگیرم مـیریم نارنجیـارو قدم مـی زنیم
لپشو ماچ مـیکنم و قد همـه دلتنگیـام تو بغلم نگهش مـیدارم
اونم برام مـیخونـه:
چرا رفتی، چرا من بیقرارم...
.
#شیوائیسم
#جمشید
#چهرازی

Read more

Media Removed

. کوله باری از پریشانی و #غم برداشتم... درون خیـالم گوشـه ی صحنت #قلم برداشتم.... . بیت بیت از غصه ها گفتم برایت عاقبت #گریـه کردم...مثلِ سقفِ خانـه نم برداشتم... . انقلابی شُد درونم...از خودم بی خود شدم با چه #حالی سمتِ آزادی قدم برداشتم.... . شاعر #محمدشیخی . . #دل نوشت: . #زبان ... .👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
کوله باری از پریشانی و #غم برداشتم...
در خیـالم گوشـه ی صحنت #قلم برداشتم....
.
بیت بیت از غصه ها گفتم برایت عاقبت
#گریـه کردم...مثلِ سقفِ خانـه نم برداشتم...💧
.
انقلابی شُد درونم...از خودم بی خود شدم
با چه #حالی سمتِ آزادی قدم برداشتم....
.
شاعر #محمدشیخی
.
.
#د❤ل نوشت:👇
.
#زبان کـه در حرمت، از کار مـی افتد....✋
چه حرفها داشتم....
چه دردها و چه قصه ها داشتم کـه برایت بگویم....
نفهمـیدم چطور گذشت....😔
شبِ #آخر خودکار برداشتم که تا لااقل بنویسم...✒📄
بنویسم تمام احساسی کـه داشتم را...
نوشتم...خط زدم.....و خط زدم.....
پیشِ تو جز بـه #تماشا چه مـیتوانستم بگویم....؟؟
خودکار هم احساسِ عجز مـیکرد از نوشتنِ آن همـه حرف...آنـهمـه احساس....
تنـها چندین بار نوشتنِ این دو کلمـه را تکرار کرد...؛👇
#رضــــــــــــــــا جانم....🍃
#رضــــــــــــا جانم....🍃
#رضـــــــا جانم....🍃
.
.

Read more

Media Removed

وقتی بالای یـه ارتفاع چه کوتاه چه بلند وایمـیسی چه حسی داری؟؟؟ اگه از مرگ بترسی وقتی پایینو نگاه کنی یـه قدم خودتو مـیکشی عقب و در انتها یـه سیـاهی مطلق مـیبینی مثل یـه سیـاه چال کـه هر لحظه ممکنـه تو را توی خودش غرق کنـه اما... اگه نترسی وقتی بـه پایین نگاه مـیکنی یـه حس ازادی داره حس پرواز .... حس یـه پرنده... حسی ... وقتی بالای یـه ارتفاع چه کوتاه چه بلند وایمـیسی چه حسی داری؟؟؟
اگه از مرگ بترسی وقتی پایینو نگاه کنی یـه قدم خودتو مـیکشی عقب و در انتها یـه سیـاهی مطلق مـیبینی مثل یـه سیـاه چال کـه هر لحظه ممکنـه تو را توی خودش غرق کنـه
اما...
اگه نترسی وقتی بـه پایین نگاه مـیکنی یـه حس ازادی داره حس پرواز ....
حس یـه پرنده...
حسی کـه الان من وقتی این بالا وایسادم دارم
ساختمون خیلی بلند نیست اما از الانم مـیتونم اون حس خوشی کـه درونمـه را حس کنم...
یـه یویوی کوچیک دستمـه کـه به سمت پایین تابش مـیدم و مـیکشمش بالا.
به زیباش توجه مـیکنم..
زل زدم بهش..
قشنگه خیلی قشنگ...
اگه منم بپرم بـه این قشنگی تو هوا معلق مـیمونم...
اگه بیوفتمـی مثل این یویو منو مـیگیره؟؟
نـه نمـیگیره...
یعنیی نیست کـه بگیره...
یویو را بالا مـیکشم و مـیپرم از لبه پایین.
به دیوار تکیـه مـیدم و چشامو مـیبندم که تا باد خنکی کـه مـیوزه را حس کنم.
موسیقی کـه پخش مـیشـه با حال الانم مـیخونـه.
I shouted like birds set free
فریـاد مانند بـه پرنده ی ازاد...
فریـاد ازادی...
ازادی به منظور تو چیـه؟؟
برای من....
خود واقعیم باشم...
متفاوت بودن عجیب و ترسناک نیست این مردم هستن کـه عجیبش مـیکنن
این مردم هستند کـه ازش مـیترسن..
پس حتما براشون خدا هم عحیب و ترسناک باشـه چون اونم متفاوته...
متفاوت از هر چیزی..
تفاوت زیباست زمانی کـه معنیشو بفهمـی
تفاوت زیباست زمانی کـه درکش کنی...
..
تفاوت زیباست.... مـیدونمـی نمـیخونـه اما خوب به منظور دلخوشی خودم مـیزارمش

Read more

#ماکو کجاست؟ .. ماکو درون شمال‌ غربی ایران،(گوش سمت چپ گربه نقشـه ایران) بزرگترین منطقه ازاد ایران و دومـین منطقه ازاد بزرگ دنیـا بعد از شانگهای چین کـه توی استان آذربایجان غربی قرار داره. کـه با کشور ترکیـه و آذربایجان هم مرز مشترک داره. ..! . درون مورد اسم این شـهر چند که تا روایت هست کـه مـیگن قبل از مـیلاد، مردم ... #ماکو کجاست؟ ..
ماکو درون شمال‌ غربی ایران،(گوش سمت چپ گربه نقشـه ایران) بزرگترین منطقه ازاد ایران و دومـین منطقه ازاد بزرگ دنیـا بعد از شانگهای چین کـه توی استان آذربایجان غربی قرار داره. کـه با کشور ترکیـه و آذربایجان هم مرز مشترک داره. ..! .
در مورد اسم این شـهر چند که تا روایت هست کـه مـیگن قبل از مـیلاد، مردم این شـهر زرتشتی بودن و اسم اینجا ماغ کوی (ماغ بـه معنی روحانی زرتشتی) بوده. اسم بعدی این شـهر طبق تاریخ #ماد‌_کوه هستش کـه با زندگی قوم مادها این اسم پدید اومده کـه در گذر زمان بـه #ماکو تبدیل شده و بعدیش مـیگه این اسم رو ارامنـه وقتی اینجا ساکن بودن روی این شـهر گذاشتن چون اینجا چراگاه‌های زیـادی داشته و ماکو بـه زبان ارمنی بـه معنی چرگاهه!
ولی امروز کـه تو قهوه‌خونـه چایی مـیخوردیم و همکلام یـه اقای محلی شده بودیم، گفت وقتی سر تصرف این شـهر بین عثمانی و ایران اختلاف بوده، شاه ایرانی کـه اینجارو فتح مـیکنـه ماه رو نمـیبینـه (چون دورتادور شـهر کوهه) مـیگه ماه کو؟! و اسم اینجا ماکو مـیشـه..🤩
خلاصه کـه روایت زیـاده، ولی هرچی هست، اینجا هم اسمش هم خودش خیلی قشنگه❤️
.
از اسم کـه بگذریم، امروز تو کوچه‌های این شـهر حسااابی قدم زدم، با مردمش همکلام شدم و کلی قصه شنیدم. تو این ویدیو سعی کردم شمارو یک دقیقه با خودم همراه کنم ولی اگه دوس دارین ببینین اون خونـه‌ی خوشگلی کـه اخر ویدیو واردش شدم کجاست😍پست بعدی رو
دنبال کنین❤️🌈 .
#صحرا_مـیره_سفر
#ماکو_نامـه_صحرا .
.
. ‏Maku is a city in the West Azerbaijan Province, Iran, and the the capital of Maku County.
‏Maku Free Trade and Industrial Zone is Iran’s largest and the world’s second largest free trade zone .The city dates back to the BC and has a long history !... stay with me to learn more about this city!😍
. ‎ • #ماکوگرام
‎ • #ماکو
‎ • #ماکوگردی
‎ • #بریم_ماکو
‎ • #ماکوگرافی
‎ • #سفرنامـه_ماکو •
#maku #Maku_Gram #visitmaku #trip2maku

Read more

Advertisement

Media Removed

#avocadosalad #سالاد #آوکادو و تخم بلدرچین http://www.cheftayebeh.ir/2018/07/blog-post.html پارسال زمستون داشتم واسه خودم قدم مـیزدم کـه رسیدم  به یـه سبزی فروشی. چند که تا آوکادوی خوشگل داشتند از دور بهم چشمک مـیزدند. ذات آوکادو اینـه کـه مثل سنگ سفته. حتما روزی چند بار چکش کنی ببینی نرم ... #avocadosalad
#سالاد #آوکادو و تخم بلدرچین
http://www.cheftayebeh.ir/2018/07/blog-post.html

پارسال زمستون داشتم واسه خودم قدم مـیزدم کـه رسیدم  به یـه سبزی فروشی. چند که تا آوکادوی خوشگل داشتند از دور بهم چشمک مـیزدند. ذات آوکادو اینـه کـه مثل سنگ سفته. حتما روزی چند بار چکش کنی ببینی نرم شده یـا نـه. نمـیشـه هم ازش غافل شد. چون درون چشم بر هم زدنی، از "سفت و سخت بودن" تبدیل مـیشـه بـه "نرم و لطیف بودن" و درری از ثانیـه بـه "له و سیـاه بودن" تغییر فرم مـیده. بارها و بارها این بلا بـه سرم اومده کـه یـه کیسه آوکادو خ (اونم با چه قیمتی!) بعد روزی چند بار هم بهشون سر زدم؛ آخرش هم گندش بالا اومده. اینـه کـه دیگه گول نمـیخورم. یعنی فقط یـه دونـه مـیخرم (اونم با چه قیمتی!) بعد مواظب همون یـه دونـه هستم و روزی هزار بار حواسم بهش هست که تا کلاه سرم نره. ولی خب متاسفانـه بازم پیش اومده کـه اینقدر به منظور "زمان مناسب" صبر کردم که تا چند دقیقه ای دیر شده و به مرحله "له و سیـاه بودن" رسیدم. اما ... اما این یکی کاملا جریـانش متفاوت بود! وقتی تو مغازه لمسش کردم دیدم تو مرحله "نرم و لطیف بودن" هست. که تا رسیدم خونـه، آوکادو رو نصف کردم و از خوشحالی داشتم بال درون مـیاوردم. چون داخلش هم کاملا سبز و خوشرنگ بود و هنوز سیـاه نشده بود. حتما اعتراف کنم این بهترین آوکادویی بود کـه تو زندگیم خورده بودم. بعد همون روز غروب، رفتم هر چی آوکادو داشت ازش خ (اونم با چه قیمتی!). ارزشش رو داشت. چون مطمئن بودم یـه همچین آوکادویی رو که تا سالها نخواهم خورد. همـینطور هم شد. چون از پارسال که تا الان هنوز هیچ آوکادوی مناسبی به منظور خریداری بـه تورم نخورده. اون بعد از ظهر  زمستانی از شدت خوشحالی و هیجان، با وجود نور نامناسب، دوربینم رو دست گرفتم و از این سالادی کـه از اون آوکادوی "بینظیر" درست کرده بودم براتون عکاسی کردم.

Read more

Media Removed

. ایستاده مُردیم... دیشب قَهرِمان نشدیم ولی غرورمون برگشت... غرور ما اون تکل های رابو تو اوج ناامـیدی بود! ما باختیم،اما نـه بـه قدرت حریف بلکه بـه ضعفِ دروازه بان،به ضعف داوری کـه یـه بار دیگه نشون داد کـه حقشـه ملت هنوز تو اینستا.... :))) بدون “مو صلاح” درون اوج تنـهایی فریـاد زدیم و ادامـه دادیم،عقب ... .
ایستاده مُردیم...
دیشب قَهرِمان نشدیم ولی غرورمون برگشت...
غرور ما اون تکل های رابو تو اوج ناامـیدی بود!
ما باختیم،اما نـه بـه قدرت حریف بلکه بـه ضعفِ دروازه بان،به ضعف داوری کـه یـه بار دیگه نشون داد کـه حقشـه ملت هنوز تو اینستا....
:)))
بدون “مو صلاح” درون اوج تنـهایی فریـاد زدیم و ادامـه دادیم،عقب افتادیم و برگشتیم...آخ از اون لحظه برگشت؛چه فریـادی زدم چه گریـه ای کردم...
دیگه برنگشتیم ولی تو اوج غم و اندوه وقتی دیدم اون پسر بچه داره گریـه مـیکنـه و پدرش با غرور شال گردنش رو بهش داد که تا بلند کنـه طعم تلخ شکست از یـادم رفت...
وقتی هوادارها بلند شدن و خوندن کـه “تنـها قدم نخواهی زد” همـه چیز فراموش شد...
مثل خود لیوِر بِرد بلند شدم بـه آینده پرواز کردم...
مغرورانـه شکست خوردیم...
افتخار مـیکنم بهتون حالا شما واقعاً به منظور من بیشتر از یک تیم اید...
شما لعنتی ها عشقید...❤️

Read more

Advertisement

Media Removed

#عروسها_در_صور_مـیمـیرند -زینب!تو هم با بشار خواهی رفت این آرزوی باطلشان را بـه خط سیـاه بر دیوار حرم نوشته بودند؛از تبار همان سیـاه‌نوشت‌های خرمشـهرِ بعد از سقوط،که صدامـیان روی درون و دیوار شـهر نوشته بودند: جِئْنا لِنَبْقیٰ آمده‌ایم کـه بمانیم یزیدیـان تاریخ چه بـه هم شبیـه‌ند؛نـه؟ بـه خیـال خامشان ... #عروسها_در_صور_مـیمـیرند
-زینب!تو هم با بشار خواهی رفت
این آرزوی باطلشان را بـه خط سیـاه بر دیوار حرم نوشته بودند؛از تبار همان سیـاه‌نوشت‌های خرمشـهرِ بعد از سقوط،که صدامـیان روی درون و دیوار شـهر نوشته بودند:
جِئْنا لِنَبْقیٰ
آمده‌ایم کـه بمانیم
یزیدیـان تاریخ چه بـه هم شبیـه‌ند؛نـه؟
به خیـال خامشان به منظور شیرزن کربلا رجز مـی‌خواندند؛حرامـیان شام کـه زینبیـه را کوچه‌های بنی‌هاشم تصور مـی‌د و دمشق را مدینـه و ضریح را فدک و حتمـی زینب را فاطمـه.
گویی زینب را،بی‌کس‌وکارتر از فاطمـهٔ کوچه‌های بنی‌هاشم یـافته بودند کـه به سرشان زد بر درون منزلش بریزند و بقیعی ثانی بسازند از زینبیـه.
البته کـه زینب بی‌‌حسن و حسین،زینب بی‌عباس،زینب بی‌حبیب و مسلم،زینبی تنـهاست کـه مـی‌شود آجرهای حرمش را بـه یغما برد،شبکه از ضریحش دزدید،سنگ قبرش را بـه تاراج برد و گنبدش را فرو ریخت.
پس حرمله‌هایشان،هر بام که تا شام،هرچه درون چنته داشتند روانـه حیـاط و گنبد حرم کرده بودند که تا شاید عمود خیمـه زینب هم بخوابد.شاید خط‌و‌خشی،خسوفی بر هلال درخشان شیعی بیندازند؛هلالی خوش‌تراش و قدکشیده از دمشق که تا منامـه.
اما این‌بار عون و جعفرها،از پاکستان،از افغانستان،از لبنان،از عراق و از ایران خودشان را رسانده بودند بـه شام بلا که تا نـه خلخالی از پای زنی به‌درآید نـه معجری از سری بیفتد،نـه بازویی کبود شود،نـه مویی پریشان شود،نـه چادری خاکی.
*
سربلند،در حیـاط حرم قدم مـی‌زدم،زیر آفتاب دلچسب بعد از بارشِ بارانِ اسفندماه و به آرامشی گوش مـی‌دادم کـه گوش فلک را پرکرده بود.به زائرانی نگاه مـی‌کردم کـه ‌کش آفتاب،در‌ پناه دیوارهای حرم،نشسته و خوابیده،مشغول خواندن مصحف شریف بودند و تو چه مـی‌دانی لذت تابش خورشید روی پاهایت را وقتی بـه عمود زینب تکیـه زدی؟وقتی دورتادور زینب،پر هست از فدایی؛
وقتی دیگر نـه از نـهروانیـان شام خبری هست نـه از رفث‌نویسی‌هایشان بر درون و دیوار حرم.سر مار را کوبیده و چشم فتنـه را درآورده بودیم؛مایی کـه تاریخ به‌مان یک پایـان باشکوه بدهکار است.
*
من هم رویـایی دارم
رویـایم،برگشتن بـه این حیـاط است،به این صحن،در یک نیمـه‌ٔ رجب،حوالی بهار،با زبان روزه،در آخرین روز اعتکاف،نزدیک غروب
و به منظور بازگشت داوودهایی دعا کنیم کـه مادرانشان چشم‌انتظارند؛داوودهایی بی‌سر کـه جابه‌جای شام خفته‌اند؛
تا زینب دوباره بـه اسیری نرود..
تای دوباره بـه کنیزی نرود..
*
دمشق،حرم حضرت زینب،اسفند سالی کـه خاطره شد.

Read more

Media Removed

به چشم های زمـین بدهکارم کـه هنگام دلتنگی ندیدمشان و نگاهم محو آسمان بود . بـه چشم های آسمان بدهکارم کـه وقت شادی زل زدم بـه چشم های زمـین و قدمـهایم را ٬ قدمـهایت را شمردم . بـه چشم های باران بدهکارم کـه وقت باش ذوق کودکانـه ام را هدیـه بردم برایش و نپرسیدم از شرم کدام گناه مـی بارد . بـه چشم های درخت پشت ... به چشم های زمـین بدهکارم کـه هنگام دلتنگی ندیدمشان
و نگاهم محو آسمان بود .
به چشم های آسمان بدهکارم
که وقت شادی زل زدم بـه چشم های زمـین
و قدمـهایم را ٬
قدمـهایت را شمردم .
به چشم های باران بدهکارم
که وقت باش
ذوق کودکانـه ام را هدیـه بردم برایش
و نپرسیدم از شرم کدام گناه مـی بارد .
به چشم های درخت پشت پنجره مان بدهکارم
که هر بار تنگ غصه ها بود ٬
رو بـه چشم هایش
نشستم و گفتم و با ٬ بی آنکه ببینمش .
به چشم های پیرزن همسایـه مان بدهکارم
که هر بار از سر خستگی و بی حوصلگی
قدم هایم را تند کردم
تا نکند جمله هایش بیشتر از یک احوالپرسی ساده ادامـه پیدا کند .
به چشم های تو ...
بیشتر از همـه بدهکارم ٬
که وقت دوست داشتن شرم نوشتم
و وقت دلتنگی عشق خواندم .
به چشم های تو بدهکارم
که یـادم ميرود
روزهای خوب را رج بـه رج ببافم
به خط چشم هایم ،
که نکند رشته ی دوست داشتنمان از دست درون برود
و ... بـه چشم های تو از همـه بیشتر بدهکارم ! .
چشمـهایت...

Read more

Media Removed

تو آهویی بودی کـه زیبایی‌ات بوقِ ماشین‌ها را لال کرده بود و موهای سفیدم، سیـاه مـی‌شدند یک بـه یک بـه ریتمِ قدم‌هایت. پیش مـی‌آمدی شبیـه نده‌های اسپانیـایی کـه مغرور مـی‌ند و کِش مـی‌آمد خیـابان زیرِ گام‌های تو. چه‌قدر شبیـه عکسِ آن بودی درون آگهیِ تبلیغاتیِ بوردای ‌ام کـه به ... تو آهویی بودی کـه زیبایی‌ات
بوقِ ماشین‌ها را لال کرده بود
و موهای سفیدم،
سیـاه مـی‌شدند یک بـه یک
به ریتمِ قدم‌هایت.

پیش مـی‌آمدی
شبیـه نده‌های اسپانیـایی
که مغرور مـی‌ند
و کِش مـی‌آمد خیـابان
زیرِ گام‌های تو.

چه‌قدر شبیـه عکسِ آن بودی
در آگهیِ تبلیغاتیِ بوردای ‌ام
که بـه چهارده‌ساله‌گی
دزدانـه ورقش مـی‌زدم
در زیرزمـینِ نم‌ناکِ خانـه‌ی مادربزرگ.

چه‌قدر شبیـه خواب‌های من بودی
در پشت‌بامِ تابستان‌هایی
که بـه هفت‌سنگ و
گرگم بـه هوا مـی‌گذشتند.

گفتم: «ـ سلام!»
و مـی‌دانستم
سرنوشتِ من دگرگون شده است! // یغما گلرویی

Read more

Media Removed

It’s 40 days since I got “a mom” 🦋🦋 . #love_you_son #بلوبري_ما . چهل روزه كه مادر شدم (صرف نظر از نـه ماه بارداري)... تو اين چهل روز احساس مي كنم پرديس جديدي متولد شده، دقيقا از همون لحظه كه آدرين بـه دنيا اومد... تو اين چهل روز بارها و بارها جلو م و امير زدم زير گريه، نـه از خستگي ، فقط از ترس اينكه ... It’s 40 days since I got “a mom” 🦋💙🦋
.
#love_you_son
#بلوبري_ما💙 .
چهل روزه كه مادر شدم (صرف نظر از نـه ماه بارداري)... تو اين چهل روز احساس مي كنم پرديس جديدي متولد شده، دقيقا از همون لحظه كه آدرين بـه دنيا اومد... تو اين چهل روز بارها و بارها جلو م و امير زدم زير گريه، نـه از خستگي ، فقط از ترس اينكه مي تونم مادر خوبي باشم و از بعد اين مسئوليت برميام يا نـه، صد بار بـه م گفتم من چجوري مي تونم مثل تو از بعد مشكلات بچه هام بربيام و مادر قوي اي باشم...بارها و بارها از خدا خواستم حالا كه اين امانت رو بـه ما داده ، توانايي بزرگ كردنش و پرورشش رو هم بهمون بده..
.
قبلا بارها از همسن و سالهاي خودم شنيده بودم كه مادرهاي خودمون رو بـه خاطر فداكاري هاشون و شايد از ياد بردن خودشون نقد كرده بودند، مي گفتند ما مادر شاد مي خوايم باشيم، اين جمله ها رو هم زياد شنيدم مادري كه قهوه مي خوره، مادري كه لاك ميزنـه، مادري كه سفر ميره...
.

تو اين چند روز خيلي فكر كردم ، بيشتر از هر وقت ديگه اي شب و نصفه شب براي مسائل مربوط بـه آدرين مطلب خوندم حتي وقتي يك ساعت درون كل خوابيده بودم... الان كه فكر مي كنم نظرم نسبت بـه اينكه خودم چه جور مادري دوست دارم باشم اينـه، از ته دلم دوست دارم مادري "آگاه" و "عاشق" باشم... نـه اينكه نقدي يا قضاوتي براي اون دوستان داشته باشم ، بـه هيچ عنوان.. اصلا بـه نظرم مادري كردن اون قدر منحصر بـه فرد و عجيبه كه هيچ كس حق قضاوت ديگري و نوع مادري كردنش رو نداره... ولي من بـه شخصه که تا سني كه خدا ادرين رو بهم داد که تا مي تونستم درس خونده بودم، سفر رفته بودم، اندازه ي خودم كارايي كه خوشحالم مي كرد رو درون كنار امير و خانواده ام که تا اونجا كه امكاناتمون اجازه مي داد انجام داده بودم، خيلي كارها هم بود كه نشد و فرصت و امكاناتش نبود... ولي الان درون جايي كه قرار دارم بـه نظرم اين مسير پرپيچ و خم جز با عشق و آگاهي پيش نميره... از خداوند از ته قلبم مي خوام كه كمكم كنـه براي پيمودن اين راهي كه٤٠ روزه دارم قدم برمي دارم ...

Read more

Advertisement

Media Removed

نوید عاطفه درون گلشن امـیدم من و تا همـیشـه بـه درگاهتان م من بـه نبض عالم هستی کـه دست حضرت توست به منظور خاطرتان بود اگر طپیدم من قدم زدید و ز موزون چادرتان شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من بـه جای خال خود کاشتی وجود مرا و از زمـین شما که تا خدا رسیدم من حضور گرم شما که تا همـیشـه حس شدنی هست اگرچه حضرت بانو تُرا ... نوید عاطفه درون گلشن امـیدم من

و که تا همـیشـه بـه درگاهتان م من بـه نبض عالم هستی کـه دست حضرت توست

برای خاطرتان بود اگر طپیدم من قدم زدید و ز موزون چادرتان

شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من بـه جای خال خود کاشتی وجود مرا

و از زمـین شما که تا خدا رسیدم من حضور گرم شما که تا همـیشـه حس شدنی است

اگرچه حضرت بانو تُرا ندیدم من مـیان سرو قدی با رشیدگی فرق است

به لطف سایـه ی طوباست ، قد کشیدم من حضور آیینـه ها زدم زانو

و طعم کوثر عشق تو را چشیدم من اگرچه دیر ولی جای شکرتان باقی است

به جایگاه کنیزیتان رسیدم من چهار پاره برایت سرودم و آن وقت

به جای قافیـه عقمر کشیدم من هزار مرتبه شکر خدا بـه محضرتان

شبیـه صفحه آینـه رو سپیدم من عجیب نیست یقین کن بعد از حسین شما

کمـی شبیـه قد و قامتت خمـیدم من تمام دغدغه ی من ، ادای نذرم بود

برای زینبت عباس پرو من یکِ شما بـه چهارم اگر چه مـی چربد

به حدّ وسع خودم مادر شـهیدم من

چه عزّتی بـه از این با تمام آدابش

کنیز زاده بمـیرد به منظور اربابش

#یـا_ام_البنین #ام_الشـهداء
#حضرت_ام_البنین س
#از_تو_خاک_قدوم_از_ما_لب
#ذاکر_الحسین_محمد_ایزدی
#خون_دلست_انچه_به_پیمانـه_ریخته
#هیئت_لثارات_الحسین_شیراز

Read more

Media Removed

. اومدن توي خرابه نيمـه شب فهميدم تعبير روياي مني هركي هرچي كه ميخواد بذار بگه توي تشتم باشي باباي مني . توی تشتم باشی بابای منی با لباس پاره هم تم؟ من مـیخواستم کـه با آغوشت بیـای از سرم زیـاده اما سرتم . بخدا خسته شدم از اينكه هي شب بلرزم و روزا تب بكنم كاش خبر ميدادي كه داري مياي يه كم اينجا ... .
اومدن توي خرابه نيمـه شب
فهميدم تعبير روياي مني
هركي هرچي كه ميخواد بذار بگه
توي تشتم باشي باباي مني
.
توی تشتم باشی بابای منی
با لباس پاره هم تم؟
من مـیخواستم کـه با آغوشت بیـای
از سرم زیـاده اما سرتم
.
بخدا خسته شدم از اينكه هي
شب بلرزم و روزا تب بكنم
كاش خبر ميدادي كه داري مياي
يه كم اينجا رو مرتب بكنم
.
بگو از چی بگم از کجا بگم
آخه فرصت کمـه و حرفا زیـاد
آرزوم بود مثِ مادرت بشم
چقد اين موي سفيد بهم مياد
.
خوب نگا کن همـه چی عوض شده
بدنا سیـاه و مو سفید شدیم
کار دنیـا رو مـیبینی باباجون
رفتی و همسایـه یزید شدیم
.
نـه ميتونم بخوابم نـه بشينم
نـه کـه راه برم بابایی چند قدم
واسه دلخوشی این شبا
الکی هی خودمو بـه خواب زدم
.
بين هق هقم از پرسيدم
تو يه جايي كه پر از آدم بود
غير بابام و داداشام و عموم
كس ديگه اي بـه ما محرم بود؟
.
آره اونجا بود كه ما رو ميزدن
دقيقا كنار نيزه، روبروت
تا كه اومدم بگم عموم كجاست
يكي سيلي زد و گفت: اينم عموت
.
از مدينـه ياد گرفتن همشون
اهل بيتو توي كوچه ميزنن
باشـه اصلا همـه ي ما خارجي
اينا با چه ديني بچه ميزنن؟
.
تو خودت ديدي بـه چه مصيبتي
از تو بازار و تو كوچه رد شدم
خيلي چيزا ياد گرفتم اين روزا
وضوی جبیره هم بلد شدم
.
وقتي كه تاولا سر وا ميكنن
ديگه آب وضوم آتيشـه برام
خشتي كه يه ماهه بالشم شده
آخرش سنگ لحد ميشـه برام
.
محمد رسولی
.
#ام_البكاء
#رقيه_بنت_الحسين

Read more

Media Removed

تازه دبستان را تمام کرده بودم کـه پدرم بهترین کادو ممکن را برایم خرید... همان اسکیتی کـه همـیشـه آرزویش را داشتم... فردای آن روز اسکیت را پا کردم ؛ ضربه گیرها را بستم ؛ کلاهش را سرم گذاشتم و به کوچه رفتم... دوستانم مشغول اسکیت بازی بودند کـه با اولین قدم افتادم... بد افتادم... صدای خنده شان بلند شد... اصلا ... تازه دبستان را تمام کرده بودم کـه پدرم بهترین کادو ممکن را برایم خرید... همان اسکیتی کـه همـیشـه آرزویش را داشتم... فردای آن روز اسکیت را پا کردم ؛ ضربه گیرها را بستم ؛ کلاهش را سرم گذاشتم و به کوچه رفتم... دوستانم مشغول اسکیت بازی بودند کـه با اولین قدم افتادم... بد افتادم... صدای خنده شان بلند شد... اصلا شبیـه رویـاهایم نبود... سخت تر از چیزی بود کـه فکر مـی کردم... دستم را بـه دیوار گرفتم و بلند شدم... که تا دست هایم را رها کردم دوباره افتادم... خنده هایشان تبدیل بـه تمسخر شد... صدایشان را مـی شنیدم :تو از بعد این کار بر نمـیای... درون خواب و رویـا اسکیت بازی کن ...تو نمـی توانی... از این جمله متنفر بودم... از اینکه بگویند تو نمـی توانی... رفتم خانـه و تا صبح فکر کردم... یـا حتما تسلیم مـی شدم و قبول مـی کردم کـه نمـی توانم یـا حتما به همـه ثابت مـی کردم من مـی توانم هر کاری را انجام دهم...من مـی توانم رویـاهایم را بـه حقیقت برسانم...
شروع کردم بـه تلاش ... از افتادن نترسیدم... خنده های دیگران خسته ام نکرد... گوش هایم را روی انرژی های منفی بستم...فقط تلاش کردم و تلاش... چند ماه گذشت و حالا من بودم کـه از همـه سریع تر مـی رفتم... من بودم کـه نـه احتیـاجی بـه کلاه داشتم نـه ضربه گیر... من بودم کـه در مسابقه از همـه جلو مـی زدم... از آن روز هر وقتی مـی گوید تو نمـی توانی انگیزه ام صد برابر مـی شود... صبور مـی شوم... حرف ها ... تمسخر ها... نگاه ها را نادیده مـی گیرم... همـه چیز را تحمل مـی کنم که تا روزی کـه ثابت کنم مـی توانم... حقیقت این هست که گاهی بزرگترین تغییرات از تحقیرها و توهین ها شروع مـی شود... مـهم این هست چه واکنشی داشته باشیم... مـی توانیم سرخورده و تسلیم شویم ؛ دست روی دست بگذاریم و حرفشان را تایید کنیم ... یـا نـه ؛ ثابت کنیم کـه مـی توانیم بـه چیزی کـه مـی خواهیم برسیم...حتی اگر سخت تر از چیزی باشد کـه فکرش را مـی کردیم...
#حسین_حائریـان
@hosseinhaerian

Read more

Advertisement

Media Removed

. بعد از گذشت تقریبا یک ماه... هنوزم روی تکرار پخش مـیشـه تو مغزم... #شایع_از_اول . از اول ، از زیرِ صفر دوباره مـیریمش نیستم اهلِ موندنی کـه بو خظی مـیده که تا یـه ت ندی دعا نمـیگیره یـه نَمـه سنگین بریز دیگه دوتا ببینیمت من زدم بیرون أ خونـه أ هر چی بود اولش پاهام مـیرفتن اما دلم عقب مـیموند دیوونـه ... .
بعد از گذشت تقریبا یک ماه...
هنوزم روی تکرار پخش مـیشـه تو مغزم...
#شایع_از_اول
.
از اول ، از زیرِ صفر دوباره مـیریمش
نیستم اهلِ موندنی کـه بو خظی مـیده

تا یـه ت ندی دعا نمـیگیره
یـه نَمـه سنگین بریز دیگه دوتا ببینیمت

من زدم بیرون أ خونـه أ هر چی بود
اولش پاهام مـیرفتن اما دلم عقب مـیموند

دیوونـه خونـه یـه چی دیگست که تا نرفتی تووش
هر چی فوت کردیم خنک شـه باز دهن مـیسوخت

أ بوقِ سگ که تا سوت و کورِ شبو دیدم من
تنـهایی توو جمعِ دورِ همو دیدم من

دیدم سرِگذاب سر همو مـیزنن
گذاشتموشون یـه طرف و خودمو یـه طرف بعد

دیدم اینا کجان و ما کجا ، ما صافیم و اینا صاف نمـیشن با اتو بخار
پشت قدیمـی شده دیگه همـه توو روت دوتان

نفهمـی ضربه فنیت مـیکنن توو مشت و مال
اگه کَلَت تووش خرابه رَد کن یـه نفری

وایسا پا خودت که تا کَف بُر شـه بغلیت
حرفِ مُفتو بزار مردم بزنن

تو خودتو بِکِش جلو هرطور کـه بلدی
سینتو صاف کن سرتو بالا بگیر

نشون بده برا هر عملی آماده ای
فقط جای آدما آماده رو کاناپه نی

اگه مسیرت سمتِ رفتنِ بیـا با ما بریم

قبلِ اینکه بری ببین برا چی مـیری
به چی قراره برسی کـه پاش همـه چی مـیدی

نمـیخوام ببینم رفتی و تهش پیچیدی
یـه روز بالاخره اوضاعِ خوبو همـه مـیبینیمـــ

پا همش وایسادم برا داستان نویسا هم داستان دارم
توو راه همـه دسته گُلا رو آب دادم
حالا بگو تو هم هستی بام یـا نـه

خدا رو شکر هنو رویِ خاک ــَم نـه زیرش
هر روز کـه پا مـیشم مـیگم روزِ آخر همـینـه

کسی معنیِ زندگیو أ توو کتاب نفهمـیده
چِته شاید خبرِ خوب توو سکانس بعدیـه

تا حالا چند دفعه با سر رفتی توو دَر

چقد یـادت اونا کـه کمتر مـیدونن

ببین چیزایی کـه نداریم هم دستمونن
هستن کـه یـه دلیل برا رفتنمون شَن

حالا پایـه ای یـه بار دیگه بریم از اولش
حاضری دیگه نپُرسی کی بهتر أ مَنـه

بچه راه رفتنو نمـیفهمـه که تا بیست قدم نره
اون ترسِ لامصبو بگیر سر أ تنش تا

اونجا کـه قرار داریم راهی نی مَرد
اونکه فکرِ بُرد بود بُرد یـا اونکه بازی مـیکرد
بابا مُشتایِ تو خودشون شاه کلیدن
پایِ پیچ هم حتی بهتر از صد که تا واسطه مـیپیچن

هر کی هر چی گفت شب جاش دَمِ درِ
بزار فِک کنن کـه کم داشتی یـه نَمـه

اینو گیر باشی فرداش مـیرسن
اصلِ اینـه کـه همشو برداشتی یـه تَنـه

کامِ خوب بگیر بده توو
جوری کـه بعدش بگی آخ حاجی ترکوند

خودتو بزن بـه فازِ خودت گِره کور
أ پات بکَن بـه کوه برسون آآه
از اول

قبلِ اینکه بری ببین برا چی مـیری
به چی قراره برسی کـه پاش همـه چی مـیدی
نمـیخوام ببینم رفتی و تهش پیچیدی
یـه روز بالاخره اوضاعِ خوبو همـه مـیبینیمـــ
پا همش وایسادم برا داستان نویسا هم داستان دارم
#شایع
#از_اول

Read more

Media Removed

سلام و احترام لطفا بخونید گاهی وقت ها کـه تو خیـابون قدم مـی و با مردم حرف مـی مـی فهمم چقدر عذاب و درد دارن و چقدر دلشون به منظور این مملکت مـی سوزه ! مـی فهمم جیبشون خالیـه و با ترس ولرز زندگی رو پیش مـی برند ! اما وقتی مـیشینم و جمع بندی مـی کنم مـیبینم از سه که تا مسئله نمـیشـه گذشت ....! اول از همـه خودمون کـه این ... سلام و احترام
لطفا بخونید
گاهی وقت ها کـه تو خیـابون قدم مـی و با مردم حرف مـی مـی فهمم چقدر عذاب و درد دارن و چقدر دلشون به منظور این مملکت مـی سوزه !
مـی فهمم جیبشون خالیـه و با ترس ولرز زندگی رو پیش مـی برند !
اما وقتی مـیشینم و جمع بندی مـی کنم
مـیبینم از سه که تا مسئله نمـیشـه گذشت ....!
✅اول از همـه خودمون کـه این قدر کم طاقت شدیم که تا اتفاقی مـیوفته بر طبل رسوایی مـی کوبیم و شروع بـه محکوم مـی کنیم
با این کـه مـی دونیم مشکل کجاست ✅دوم این کـه خدا نگذره از بعضی ها کـه ترجیح مـیدن شب سیر بخوابن و‌حتی بـه فردا ها حریص تر بشند و یـه عده بـه علت راحت طلبی از مقدسات و تاریخ اعلام بیزاری کنند ✅و سوم ....! خدا نگذره از اتش بیـار معرکه (من و شما مـی دونیم کین!) 😊نمـی دونم شاید من هم جای تک تک شما بودم و مشکلاتی داشتم دست بـه خیلی کارها مـی زدم . البته اینطور نیست کـه مشکلی درون زندگی ندارم . اما مشکلاتم را با ابروی مـیهن و اصل اعتقاداتم معامله نمـی کنم
😎زیـاد حرف زدم و خواستم درد و دلی باشـه
دم همـه مردمانی کـه دارن زجر‌مـی‌کشن و بازم پرچم ایران اسلامـی رو بالا نگه داشتند گرم
Doseton daram
Emza:m.a
#مصطفی_احمدی #مشـهد_مقدس #رهبری #خامنـه_ای #ملت #مردم #پسر_مؤدب_موسیقی_ایران #پسر_خوب_انقلاب #ایران #اسلام #موسیقی #وحدت #تابستان #خندوانـه #دورهمـی

Read more

Media Removed

. اى كاش دلتنگى تنـها حسى بود شبيه بـه باقى احساسات؛ اما دلتنگى شيوه اى از زندگى ست كه زمان و مكان و لحظه ها را آن قدر از آنِ خود مى كند كه تو مى مانى يك بغض بى رحم روى دل ات. ديگر اين دلتنگى ست كه مى شود معرف تمام لحظه ها: مثلن اين عكس را براى تو گرفتم بـه وقت دلتنگى؛ امروز غذاى مورد علاقه ى تو را درست كردم بـه وقت دلتنگى؛ ... .
اى كاش دلتنگى تنـها حسى بود شبيه بـه باقى احساسات؛ اما دلتنگى شيوه اى از زندگى ست كه زمان و مكان و لحظه ها را آن قدر از آنِ خود مى كند كه تو مى مانى يك بغض بى رحم روى دل ات. ديگر اين دلتنگى ست كه مى شود معرف تمام لحظه ها: مثلن اين عكس را براى تو گرفتم بـه وقت دلتنگى؛ امروز غذاى مورد علاقه ى تو را درست كردم بـه وقت دلتنگى؛ موسيقى اى كه هميشـه با هم گوش مى كرديم را گذاشته ام بـه وقت دلتنگى؛ امروز تمام پياده روهاى شـهر را قدم زدم با خيال اينكه تو پشت سرم ايستاده اى و دلم بـه گرماى نفس ات خوش هست به وقت دلتنگى... پانزدهم اسفند، زيباترين اتفاق سال است.
.
من بـه روز تولد تو، تحويل سال مى كنم.
.
دوستت دارم بعد هستم.
.

عكس از اميد زندگيم: پدر جان @pakdel.hossein

Read more

Advertisement

Media Removed

🌐: گیلان لنگرود #لیلاکوه . . رویِ صندلیِ اتوبوس نشسته بودم و داشتم توی خیـالِ خودم مثلِ یـه برگِ پاییزی این طرف و اون طرف مـیرفتم کـه مسافر رو بـه روییم خندید، خنده کـه مـیگم منظورم از این خنده های تمسخر آمـیز یـا محبت آمـیز نیست کـه وقتی با یکی چشم تو چشم مـیشی بهت مـیندازه، منظورم از اون خنده هاییـه کـه وقتی بـه ... 🌐: گیلان لنگرود #لیلاکوه
.
.
🔻
رویِ صندلیِ اتوبوس نشسته بودم و داشتم توی خیـالِ خودم مثلِ یـه برگِ پاییزی این طرف و اون طرف مـیرفتم کـه مسافر رو بـه روییم خندید، خنده کـه مـیگم منظورم از این خنده های تمسخر آمـیز یـا محبت آمـیز نیست کـه وقتی با یکی چشم تو چشم مـیشی بهت مـیندازه، منظورم از اون خنده هاییـه کـه وقتی بـه صفحه ی موبایلت خیره مـیشی رویـهات مـیشینـه، از اون خنده هایی کـه وقتی پیغامِ خوبی ازی دریـافت مـیکنی مـهمونِ صورتِ بی حالتت مـیشـه و آدمـی کـه از بیرون مـیبینتت رو کنجکاو مـیکنـه که تا از خودش بپرسه "این لبخند یعنیی کـه دوسش داره بهش پیـام فرستاده؟ "
همون لحظه برگی شدم کـه دستشو بـه یـه شاخه گرفته و مـیخواد ثابت بمونـه و نره تو رویـا، نگامو روی صورتش کش دادم و دیدم دوباره خندید، اینبار بزرگتر و عمـیق تر... اتوبوس کـه توی ایستگاه متوقف شد پیـاده شدم، همـین جور کـه قدم زنون داشتم بـه سمت مقصد مـیرفتم بـه صفحه ی گوشی نگاه کردم و از یـادآوری صحنـه ای کـه دیده بودم بـه عخودم روی صفحه ی موبایل لبخند زدم، عابری کـه از کنارم رد مـیشد با حالتی کـه انگار همچین تجربه ای داشته بـه کناریش گفت: حتمأ بهش گفته دوسش داره کـه اینجوری تو خیـابون داره لبخند مـیزنـه، لعنتی خیلی حس خوبیـه ..
تا بیـام نگاشون کنم از کنارم رد شده بودن، با اینکه واقعیت نداشت اما از فکری کـه دربارم کرده بودن خوشحال شدم و دوباره مثل همون برگِ پاییزی شاخه ی درختٌ ول کردم تو سرزمـینِ رویـاهام بـه پرواز درون اومدم ...
"تو برام پیـام فرستاده بودی و گفته بودی کـه دوسَم داری و من داشتم بٌلند بٌلند مـیخندیدم "...
.
#نازنین_عابدین_پور
......
🍃 @nazi_abedinpur .
.
📷: @Saraqoolami

Read more

Media Removed

خیلی خوشگل نبود یـه صورت معمولی داشت، با چشمای معمولی و مـهربون. اما قشنگ مـی خندید... انقد قشنگ مـیخندید کـه آدم احساس مـیکرد هیچتو دنیـا مثل اون بلد نیست بخنده! راستش همـه کار کردم کـه به دستش بیـارم.. چند سالی هم باهم بودیم همـه چی هم خوب بود دوسم داشت،دوسش داشتم اما انگار آدم وقتی داره ب آرزوهای ... خیلی خوشگل نبود
یـه صورت معمولی داشت، با چشمای معمولی و مـهربون.
اما قشنگ مـی خندید...
انقد قشنگ مـیخندید کـه آدم احساس مـیکرد هیچتو دنیـا مثل اون بلد نیست بخنده!
راستش همـه کار کردم کـه به دستش بیـارم..
چند سالی هم باهم بودیم
همـه چی هم خوب بود
دوسم داشت،دوسش داشتم
اما انگار آدم وقتی داره ب آرزوهای بزرگش مـی رسه یـادش مـیره ک چقد آرزوهای کوچیک هم داشته!
یـادمـه یـه بار خسته از سر کلاس برمـی گشتم خونـه ک تو راه زنگ زد و گفت بریم بیرون
عدسی پخته بود..خودش کلاسش رو نرفته بود ک درستش کنـه و بیـاره که تا بتونیم با هم بخوریم.
یکم شور شده بود
ب شوخی غر زدم بهش کـه چرا انقد شور آخه گلوم سوخت
ولی بعد فوری نوک دماغشو گرفتم کشیدم و گفتم: با این حال، باورکن این خوشمزه ترین عدسی بود کـه تا حالا خورده بودم
مـیدونستم بلده خوب غذا درست کنـه؛
فقط چون عجله ای بوده این یـه دفعه اینطوری شده
اون موقع آرزوم همـین چند لحظه نشستنا کنارش بود.
یـه مدت ک گذشت الکی بهانـه گیر شدم
هربار سر یـه چیزی ناراحتش مـی کردم
همـه کارم کرد واسه موندنما
امامن دیگه رویـاهای جدید تو سرم داشتم؛
و از نظر من اون سد راه تک تکشون بود.
واسه همـین یـه روز بی دلیل گذاشتم و رفتم
الآن یک ماهی مـیشـه کـه برگشتم ایران
دیروز عصر خیلی اتفاقی توی پارک دیدمش.
برعمن ک هردفعه یـه چیز مـیگفتم و هرروز یـه رنگ عوض مـی کردم؛اون انگار خیلی عوض نشده بود..
فقط یـه ذره پیر شده بود، یـه ذره هم آروم تر
با همون تیپ و قیـافه
نمـیدونم چرا با وجودی کـه ازش فاصله داشتم ولی انگار بوی عطرشو حس مـیکردم نمـیدونم شایدم خیـالاتی شده بودم…
گاهی وقتا لبخند مـی زدا اما خنده هاش دیگه اون شکلی نبود...
چشاشم هنوز مثل قبل مـهربون بود اما برق اون سالها رو نداشت.
همـین طوری زل زده بودم ب صورتش؛
یـه تیکه از موهای جو گندمـیشو دزدکی دیدم از زیر روسریش
همون روسری کـه من براش خریده بودم؛
باورم نمـیشد هنوز نگهش داشته
باشـه
داشت یـه بچه رو توی تاب هل مـی داد ک صداش مـی زد
مـیدونی من آدمای زیـادی رو شناختم تو این مدت..
اما انگار هیشکی مثل اون دوست دارماش بوی موندن نمـی داد
یـه لحظه دلم خواست زمان برگرده و بشیم همون دو که تا دانشجوی ۲۰ ۲۲ ساله کـه عصرا بعد کلاس از ذوق و شوق بودن کنار همدیگه همـه کوچه ها و خیـابونا رو قدم مـی زدن، بدون اینک خسته بشن
اما..
الان ساعت ۱۰ شبه و اون احتمالا داره کنار خانوادش عدسی خوش نمک مـی خوره. منم روی صندلی پارک نشستم و به اون سالها فکر مـی کنم؛ اما نـه مثل اون خانواده ای دارم و نـهی ک حتی تو خونـه منتظرم باشـه
یچیزایی هس ک ادم سالها بعد مـیفهمـه
سالها بعد ک خیلی دیره
خیلی دیره...

Read more

Media Removed

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🏴 #ألسّلامُ_علیکَ_یـا_أبا_عَبـــــدٱلله_الحسین #نذر_زیـارت_اربعین_حسینی #حرکت_در_مسیر_عشق #محرم_96_با_سبک_کنار_قدم های_جابر🏴 #نو_سروده دوباره عبورم بیوفته، اگه صحنـه ی قتله گاهت مرا مـی کُشـه ای برادر، تمنّای آخر نگاهت دوباره ببینم عدو زد، سرِ نیزه آن راسِ ماهت دوباره ... ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🍃🏴 #ألسّلامُ_علیکَ_یـا_أبا_عَبـــــدٱلله_الحسین
#نذر_زیـارت_اربعین_حسینی
#حرکت_در_مسیر_عشق🚩
#محرم_96_با_سبک_کنار_قدم های_جابر🍃🏴
#نو_سروده🌹

دوباره عبورم بیوفته، اگه صحنـه ی قتله گاهت
مرا مـی کُشـه ای برادر، تمنّای آخر نگاهت
دوباره ببینم عدو زد، سرِ نیزه آن راسِ ماهت
دوباره مرا التماسِ، غمِ یوسفِ قعرِ چاهت
کجایی برادر، کـه بر گشته زینب
ببینی چطور درون به درون گشته زینب (2)

برادر، امان از شام، امان از شام، امان از شام
امان از، غمِ ایـام، غمِ ایـام، غمِ ایـام
کجایی رفیقِ بیـابون، کجایی کـه قلبم شده خون
دوباره منو خاطراتِ، بـه جولانِ کوه و بیـابون
دوباره غمِ آتشین ات، زده شعله بر چرخِ گردون
منو ی زار و حیرون، لبِ خشوزان و بریون
گرفتارِ این دشت و هامون، وداعِ بدنـهای گلگون
کجایی برادر، کـه بر گشته زینب
ببینی چطور درون به درون گشته زینب (2)

برادر، امان از شام، امان از شام امان از شام
امان از، غمِ ایـام، غمِ ایـام، غمِ ایـام

کجایی تنِ بی سرِ من، گلِ لاله ی مادرِ من
تو ای سایـه ی رو سرِ من، هم آغوشِ پیغمبرِ من
کجایی علی اکبر من، گل پرپر ای اصغرِ من
تو عباس آب آورِ من، عون و قاسم و جعفرِ من
کجایی برادر کـه بر گشته زینب
ببینی چطور درون به درون گشته زینب (2)

برادر، امان از شام، امان از شام، امان از شام
امان از، غمِ ایـام، غم ایـام، غمِ ایـام

شدم غرقِ دریـای مشکل، زدم سر بر این چوبِ محمل
چهِل شب چهِل کوچِ منزل، چگونـه ز تو کنده ام دل
من و با سرت پیش قاتل، بـه تشتِ طلا درون مقابل
ببین مرهمِ زخم ، کـه در گِل چه بنشسته محمل

کجایی برادر کـه بر گشته زینب
ببینی چطور درون به درون گشته زینب (2)

برادر، امان از شام، امان از شام، امان از شام
کبوده، همـه اعضام، امان از شام، امان از شام
بدنـها همـه چاااکِ چاکِ بیـابون
همـه بر روی خووون و خاکِ بیـابون (2)
#لبیک_یـا_حسین_ع
#أللهم_ٱرزقنا_کربلا
#التماس_دعا_برا_سلامتی_و
#تعجیل_در_فرج_و_ظهور_آقا
#این_شعر_یکشنبه_30_مـهر_96_نوشته_شد
#هستی_محرابی

Read more

Media Removed

[قسمت28] عجیب ترین مسئله ی رابطه ی من و هالسی،بوسه ای بود کـه بعد از مسابقه ای کـه با ماشین هامون تست دادیم و درحالی کـه هردو بـه خاطر چهره ی مضحک پسرتازه وارد مـیخندیدیم داشتیم! درون واقع اون زمانی کـه من از خنده دستهامو روی صورتم گذاشته بودم دستهاشو دور گردنم حلقه کرد و توی یک حرکت لبهاشو بـه لبهام چسبوند بعد ... [قسمت28]
عجیب ترین مسئله ی رابطه ی من و هالسی،بوسه ای بود کـه بعد از مسابقه ای کـه با ماشین هامون تست دادیم
و درحالی کـه هردو بـه خاطر چهره ی مضحک پسرتازه وارد مـیخندیدیم داشتیم!
در واقع اون زمانی کـه من از خنده دستهامو روی صورتم گذاشته بودم دستهاشو دور گردنم حلقه کرد و توی یک حرکت لبهاشو بـه لبهام چسبوند
بعد ازاینکه متوجه شدم اون به منظور بوسه پیش قدم شده محکم کمرش رو به منظور جلوگیری ازهر پشیمونیـه احتمالی گرفتم و تند و به سرعت شروع بـه بوسیدنش کردم
بعداز یک ماه رابطه ی سرد و خشک این عجیب ترین اتفاقه بین ما محسوب مـیشد
و شب،بعداز خوردن شام دونفره تست بعدازاینکه دلیل اون بوسه رو پرسیدم جواب شگفت انگیزی گرفتم!!
-ما دوستیم نـه؟پس این نباید انقدر غیرعادی باشـه!
یعنی بـه این سرعت عاشقم شد؟من روی چندین ماه حساب باز کرده بودم!
قدرت و تاثیر تو روی ها باورنیـه لیـام!لبخند ژکوندی توی آیینـه بـه خودم تقدیم کردم و از خونـه خارج شدم
صدای زنگ موبایلم بلند شد و قبل از لمس دستگیره ی درون ماشین بدون نگاه بـه شماره پرسیدم:یـه نفر از ترس اینکه من بـه قرار نیـام دو بار که تا الان باهام تماس...
-بای قرار داری؟؟
لبخندم محو شد و به سرعت صداموصاف کردم:شما؟
-احمق!به شماره نگاه کن!
-از کجا مـیدونی کـه نکردم؟؟
-چون الان دقیقا کنار درون بسته ی خونـه ات ایستادم و به قیـافه ی خنده دارت زل زدم!
با این وجود نمـیخندم چون فکر نمـیکردم بای قرار داشته باشی و حالا حتما برگردم خونـه!!
موبایلم رو قطع کردم و به نایل کـه با چهره ی پر از تمسخرش بـه سمتم مـیومد نگاه کردم
-متاسفم کـه ازت دعوت نمـیکنم بیـای تو!
ابروهاشو بالا داد و با تعجب تکرار کرد:نمـیذاری بیـام تو؟
دستم رو روی دستگیره ی درون فشار دادم و جواب دادم:من قرار دارم از دیدنت خوشحالم نایل اما حتما برم پس..
-هی احمق!من نیومدم بـه تو سر ب!
خندیدم:مـیدونی به منظور اینکه نشون بدی ضایع نشدی حرف مزخرفی زدی!
-اما من اینجام چون خونـه ی ی کـه باهاش دوست شدم نزدیک خونـه ی توئه
لبهامو جلو دادم:خوبه کـه دیگه سینگل نیستی!
-حداقل اونقدر باهمـه ی های شـهر نبودم کـه مجبور شم با یـه لزبین دوست شم!باور نمـیکنم لی!دقیقا چه مرگته؟
نفسم رو با فشار بیرون دادم و دستم رو روی گردن نایل کشیدم
-تو همـه چیزو نمـیدونی!
-خوشحال مـیشم اگه بهم بگی..
خدایـا اون داره با من شوخی مـیکنـه نـه؟؟
-گوش کن هالسی الان منتظر منـه و من بعدا بهت مـیگم ک..
-الان لیـام
لبهامو به منظور فرو ن دندون هام توی گوشت بدن نایل روی هم فشردم و دستم رو بـه ماشین تکیـه دادم
-من با اون دوستم چون فقط مـیخوام تاحدودی باهاش بازی کنم!

Read more

Media Removed

. قسمت اول: اعجوبه‌ای به‌نام ویدا هر کاری کردم ولی مرغ ویدا فقط یـه پا داشت؛ «نـه نـههه نـههههه». همسایـه‌مون بود، از همبازی‌های بازی‌های مجاز دوران کودکی. پا بـه پای هم بزرگ شدیم البته از یـه جایی بـه بعد اون دیگه بزرگ نشد، فقط من بـه قد و سنم اضافه مـیشد ولی اون دچار یـه «وقوف عرفانی» شد. نـه بـه قدش اضافه مـی‌شد ... .
قسمت اول: اعجوبه‌ای به‌نام ویدا
هر کاری کردم ولی مرغ ویدا فقط یـه پا داشت؛ «نـه نـههه نـههههه». همسایـه‌مون بود، از همبازی‌های بازی‌های مجاز دوران کودکی. پا بـه پای هم بزرگ شدیم البته از یـه جایی بـه بعد اون دیگه بزرگ نشد، فقط من بـه قد و سنم اضافه مـیشد ولی اون دچار یـه «وقوف عرفانی» شد. نـه بـه قدش اضافه مـی‌شد نـه بـه سنش! با همـه این‌ها من عاشقش بودم به منظور رسیدن بهش حتی سربازی هم رفته بودم ولی اون حتی اجازه نمـی‌داد برم خواستگاریش. هر چقدر هم اصرار مـی‌کردم کـه خب بذار بیـام خواستگاری کـه حداقل بتونی بعدا بـه شوهر آینده‌ات پز بدی کـه غیر از اون خواستگار دیگه‌ای هم داشتی، قبول نمـی‌کرد. خانواده‌اش هم همچین از من خوششون نمـیومد. یعنی از وقتی کـه فهمـیدن من از عمد سیم تلفشون رو قطع مـی‌کردم کـه به این بهونـه بیـام خونـه‌شون که تا سیم رو وصل کنم، علیـه‌ام گارد گرفتن، گاردشون هم خیلی بسته بود! من حتی به‌خاطر ویدا موتور خ و تک چرخ زدن رو یـاد گرفتم. هر وقت از کنارش رد مـی‌شدم با دست شکل قلب رو درمـی‌آوردم، تازه با تیغ هم رو دستم اسمش رو حک کردم ولی هیچ کدوم از اینا باعث نشد کـه ویدا تحت تاثیر قرار بگیره و از موضع اصولیش عقب‌نشینی ه. حرفش حرف بود، یک کلام «نـه». روزها مـی‌گذشتن با این تفاوت کـه دیگه بـه قدم اضافه نمـی‌شد، ویدا هم همچنان تو وقوف عرفانیش بـه سر مـی‌برد. رقیب عشقیم، سالار پسر دایی ویدا هم ازدواج کرده بود ولی ویدا هنوز هم مخالف وصلتمون بود «جیک جیک‌های عاشقانـه» من هم فقط بـه درد بابام مـی‌خورد که تا اینکه م یـه روز بهم گفت «ویدا مـیخواد یـه تکون اساسی بـه خودش بده». از خوشحالی برق از چشمام پرید بیرون وگفتم «مـیخواد بره باشگاه؟» م گفت: «نـه خنگ خدا، ویدا مـیخواد امسال تو کنکور شرکت کنـه» برقی کـه از چشمام پریده بود دیگه برنگشت، چشمام تار شدن، دنیـا دور سرم چرخید. دانشگاه، پسرای تحصیل کرده، جزوه، عشق درون یک نگاه، ازدواج دانشجویی و... همـه‌‌شون جلو چشمای بی برقم رژه رفتن. بدتر از این دیگه نمـی‌شد دل رو زدم بـه دریـا و یـه روز کـه داشت از کلاس کنکور برمـی‌گشت تو کوچه جلوش رو گرفتم و گفتم: «از کی که تا حالا بـه فکر ادامـه تحصیل افتادی؟ مگه من شرط داشتن تحصیلات عالیـه رو کرده بودم؟» یـه لبخندی زد سر که تا پام‌رو برانداز کرد قند تو دلم آب شد بعد از 18 سال اولین بار بود کـه بهم لبخند مـی‌زد کـه یـهو گفت «برو بابا» و به راهش ادامـه داد. پشت سرش راه افتادم صدام‌رو خش‌دار کردم یـه بغضی انداختم تو گلوم و گفتم «ویدا من تو رو مـیخوام» برگشت و گفت .

بقیـه درون کامنت اول

Read more

Media Removed

بدون هیچگونـه فکر #فلسفی ای تو #ساحل قدم زدم. چه فایده هر چه قدر هم کـه #عمـیق باشی #لب_ساحل #سطحی_نگری .... پ.ن: خواستم تی‌شرتمو تو حلق بقیـه م. #vikings #ragnar #ragnarlothbrok #beach #sea #vitamin_sea #kish #لب_ساحل_پنج_صبح بدون هیچگونـه فکر #فلسفی ای تو #ساحل قدم زدم. چه فایده هر چه قدر هم کـه #عمـیق باشی #لب_ساحل #سطحی_نگری ....
پ.ن: خواستم تی‌شرتمو تو حلق بقیـه م.
#vikings #ragnar #ragnarlothbrok
#beach #sea #vitamin_sea #kish
#لب_ساحل_پنج_صبح

Media Removed

. نشستم رو نیمکت کنار خیـابون. دستمو گذاشتم زیر چونمو زل زدم بـه ماشینا و موتورا و اتوبوسا. نگاهم خیره بـه ماشینا بود و قلبم تو دستای زمخت مردی کـه مثل یـه حیوون درنده دندوناشو بـه هم مـی‌سایید. نگاهم خیره بـه چراغِ مغازه‌ها بود و سرم زیر تیغ چاقو. نگاهم خیره بـه زن و مرد جوونِ اونورِ خیـابون بود و دستم گوشـه‌ی ... .
نشستم رو نیمکت کنار خیـابون. دستمو گذاشتم زیر چونمو زل زدم بـه ماشینا و موتورا و اتوبوسا. نگاهم خیره بـه ماشینا بود و قلبم تو دستای زمخت مردی کـه مثل یـه حیوون درنده دندوناشو بـه هم مـی‌سایید. نگاهم خیره بـه چراغِ مغازه‌ها بود و سرم زیر تیغ چاقو. نگاهم خیره بـه زن و مرد جوونِ اونورِ خیـابون بود و دستم گوشـه‌ی یـه جای غریبِ دورافتاده. نگاهم خیره بـه ایستگاه اتوبوس بود و چادرم زیر دست و پا. نگاهم خیره بـه آپارتمان های روبروم بود و پام زیر چرخ ماشینِ داعشیـا...
.
نگاهم خیره بـه امنیت شـهرم بود و کل وجودم گاهی مـیون کوچه بعد کوچه های منتهی بـه حرم حضرت زینب(س) و گاهی کنار جوونا و پیرمردا و زن ها و بچه های پر پرِ تدمر و کفریـا و حلب و رقه و حمص و ....
.
.
هوففففف ....
این فیلم رو ببینید. لطفاً.
هرچند کـه فکر مـی‌کنم شما هم مثل من دیگه هیچوقت، هیچوقت حاضر‌ بـه دوباره دیدنش نشید.
این فیلم رو حتما #یکبار دید و #بارها تو ذهن مرور کرد. که تا از یـاد نبُرد، نفس هامونو - دقیقا با همـین شدت و حدّت - نَفَس ها و قدم ها و خنده هامون رو مدیون چهانی هستیم.انی کـه یـافاطمـه گویـان، وسط یـه مشت حرامـی کـه بانگ الله اکبر سر مـیدن، غریب کشته شدن، مثل مولاشون حسین...
.
.
#به_وقت_شام
#ابراهیم_حاتمـی_کیـا
.

Read more

Media Removed

. آقا مثل این کـه بعضی‌ها کلاً قضیـه رو اشتباه متوجه شدن. طرف نوشته درسته پوشش مناسب نبوده و بد واکنش نشون داده ولی مامور نباید اونطوری باهاش رفتار کرد! . شما دوست داری چادر بذاری، روسری بذاری، شال بذاری یـا هر شکلی کـه مـی‌خوای لباس بپوشی خب بپوش، دمتم گرم. بـه خدا منِ آیدین نـه خیره نگات مـیکنم نـه بهت ... .
آقا مثل این کـه بعضی‌ها کلاً قضیـه رو اشتباه متوجه شدن.
طرف نوشته درسته پوشش مناسب نبوده و بد واکنش نشون داده ولی مامور نباید اونطوری باهاش رفتار کرد!
.
شما دوست داری چادر بذاری، روسری بذاری، شال بذاری یـا هر شکلی کـه مـی‌خوای لباس بپوشی خب بپوش، دمتم گرم. بـه خدا منِ آیدین نـه خیره نگات مـیکنم نـه بهت گیر مـیدم کـه چرا چادر گذاشتی! اصن بـه من چه؟ تو آزادی هر جوری کـه سلیقته باشی.
ولی اینو بفهمـین کـه الان حتما بگیم تویی کـه دوست داری جین و آستین‌کوتاه بپوشی و شال و روسریم نذاری و این مدلی بیـای بیرون، خب تو هم هر چی مـیخوای بپوش. بابا بـه خدا من پسرم ولی مریضی ندارم کـه نگات کنم و تحریک بشم که! اصن بـه من و امثال من چه کـه تو چی مـی‌پوشی؟ من درون آینده واسه همسر خودمم حق ندارم تعیین کنم! آره ممکنـه اون بگه آیدین دوست دارم فلان تیپو بزنی، منم بگم دوست دارم فلان تیپو بزنی ولی بـه خدای چیزی رو بهی تحمـیل نمـیکنـه!
.
خانومای محترم! شما حق ندارین بگین دوست ندارم شوهرم بیرون کار کنـه. دوست ندارم شوهرم عطر تلخ بزنـه. دوست ندارم شوهرم پیراهن بدن‌نما بپوشـه. دوست ندارم شوهرم بلند بخنده!
آقایون! شما هم عیناً همـینطور.
.
شاید باورتون نشـه ولی بـه شوهر اون خانومم ربطی نداره لباس پوشیدنش چه برسه بـه تویی کـه مامور پلیسی.
.
مـیدونی ایی کـه مشکل اخلاقی دارن تو جامعه، چند درصدشون بی‌حجابن و چند درصد باحجاب؟ ۵۰٪! بـه خدا نـه متره نـه معیـاره. هر چند مـیدونم از نظر تو آدامس جویدن خانوما هم مشکل اخلاقیـه.
.
دیگه دلم بـه حال طرز تفکر تو نمـی‌سوزه.
دلم بـه حال خودم مـی‌سوزه کـه هر بار با هر کدوم از رفیقای م کـه تو خیـابون قدم زدم ترسیدم کـه یـه بخواد درون مورد خصوصی‌ترین مسائلم بهم گیر بده.
از شمایی کـه باعث شدی از وطنم ناامـید بشم نمـی‌گذرم. همـه‌ مـیدونن چقد ایرانو دوست داشتم و دارم. تویی کـه فکر مـیکنی لباس پوشیدن بقیـه بهت ربط داره، یـا بیماریتو درمان کن، یـا خیلی پستی.
.

Read more

.Me n Mom (first moments of new year) اولین پست سال نود و هفت چند دقیقه سر سفره هفت سین نشستیم با و حرف زدیم، از این کـه چه سال سنگین و سخت‌گذری بوده براش. من کـه همـیشـه دلم پر مـی‌زنـه این موقع‌ها زدم بیرون تو پشت بوم. دارم قدم مـی‌ کـه مـیاد دنبالم. ماه رو تماشا مـی‌کنیم و سال تحویل مـیشـه. . . . . . #شروع ... .Me n Mom (first moments of new year)
اولین پست سال نود و هفت
چند دقیقه سر سفره هفت سین نشستیم با و حرف زدیم، از این کـه چه سال سنگین و سخت‌گذری بوده براش. من کـه همـیشـه دلم پر مـی‌زنـه این موقع‌ها زدم بیرون تو پشت بوم. دارم قدم مـی‌ کـه مـیاد دنبالم. ماه رو تماشا مـی‌کنیم و سال تحویل مـیشـه.
.
.
.
.
.
#شروع #عید #۹۷ #nowruz #firstpost #night #roof #mood #happynewyear #iran

Read more

Media Removed

. مـهم‌ترین هدفم درون دانشگاه ازدواج بود. 10 تلاش من به منظور پیدا ِ نیمـه گمشده، درون هفت ترم گذشته ناموفق بود. اما ترم هشتم را با پختگی بیشتر و انتخاب «شـهره ششپری» شروع کردم. ی کـه همـیشـه کفش‌های پاشنـه بلند بـه پا مـی‌کرد. کلیپس بزرگی روی سرش مـی‌زد و یک دستبند طلای زرد رنگ هم روی دستش مـی‌بست. خیلی فکر ... .
مـهم‌ترین هدفم درون دانشگاه ازدواج بود. 10 تلاش من به منظور پیدا ِ نیمـه گمشده، درون هفت ترم گذشته ناموفق بود. اما ترم هشتم را با پختگی بیشتر و انتخاب «شـهره ششپری» شروع کردم. ی کـه همـیشـه کفش‌های پاشنـه بلند بـه پا مـی‌کرد. کلیپس بزرگی روی سرش مـی‌زد و یک دستبند طلای زرد رنگ هم روی دستش مـی‌بست. خیلی فکر کردم کـه چه اشتراکی مـی‌تواند بین من و خانم ششپری وجود داشته باشد، تنـها چیزی کـه به ذهنم رسید، این بود کـه اول اسم‌های‌مان مثل همدیگر بود. یک بار شـهره کـه داشت از جلوی درون دانشکده رد مـی‌شد، بـه او سلام کردم و یک حالت «ایییششش!» مانند جوابم را داد. کم نیـاوردم و گفتم «راستی مـی‌دونستین اگه من و شما باهم باشیم، قصه عشق ما بـه «شُش» معروف مـی‌شود» و ادامـه دادم «اول اسم من و تو مـی‌شـه دیگه، جایی کـه باهاش نفس مـی‌‌کشیم». از شیوه دور شدنش، حدس مـی‌زدم کـه با همـین استعاره، دل درون گروی من داده باشد. به منظور همـین از فردا هر وقت او را مـی‌دیدم، با دهانم صدای «شش» درون مـی‌آوردم. شـهره یک دوستی داشت بـه اسم «آزاده هراتی». درون یک کتابی خوانده بودم کـه هیچ چیزی مثل یک دوست صمـیمـی نمـی‌تواند دل ها را به منظور ازدواج نرم کند. با همـین نصیحت کلیدی، تصمـیم گرفتم از طریق آزاده وارد دل شـهره شوم. یک روز آزاده هراتی را جلوی دانشکده دیدم و به او گفتم کـه «خانم هراتی! مـی‌تونم وقت‌تون رو بگیرم؟!». آزاده بدون هیچ معطلی‌ای گفت «نـه! اون سری هم بهت گفتم کـه به درد هم نمـی‌خوریم!». برایش توضیح دادم کـه این دفعه به منظور شـهره سراغش آماده‌ام. خانم هراتی کـه تازه فهمـید جریـان چیست، بـه من گفت کـه بعید مـی‌داند خانم ششپری از من خوشش بیـاید. مثل 10 بار گذشته دنیـا روی سرم خراب شد.
.
واقعا بعد از هشت ترم حداقل حقی کـه داشتم این بود کـه یک‌بار بتوانم خودم را به منظور همسر بالقوه آینده‌ام پرزنت کنم. بعد از آخرین کلاس، ششپری را گیر آوردم و گفتم مـی‌خواهم چند دقیقه وقتش را بگیرم. اول قبول نمـی‌کرد. اما وقتی استادان دانشگاه یکی یکی از جلوی ما رد ‌شدند و او را چپ چپ نگاه ‌د، پیشنـهادم را پذیرفت کـه برویم یک کافی‌شاپ درون دورترین نقطه نسبت بـه دانشگاه و منزل‌شان باهم صحبت کنیم. درون کافی‌شاپ نزدیک نیم ساعت، خودم، آرزوهایم، شرایطم، تعداد فرزندان مورد علاقه‌ام، و، قدم، رنگ موهایم که تا سایز لباس و شلوار و کفشم را هم برایش تشریح کردم که تا مراحل دلبری را تمام کنم. حرف‌هایم کـه تمام شد، شـهره بدون هیچ معطلی‌ای گفت: «ببین آقای پاک‌نگر! شرایط شما رو درک مـی‌کنم و به‌خاطر همـین چیزاست کـه مـیگم نـه!». بلند شد کـه برود و من بـه او گفتم که

بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

Media Removed

اولین باری کـه سعی کردم #سیگار بکشم درون زیرزمـین خانـه مادربزرگم بود. ۱۱-۱۲ ساله کـه بودم مادربزرگ و پدربزرگم یک خانـه ویلایی بزرگ درون زعفرانیـه داشتند و به جز خودشان، دو که تا از دایی‌هایم هم با خانواده‌هایشان درون واحد‌های جداگانـه‌ همان خانـه زندگی مـی‌د. چون مادر و پدر من هر دو کار مـی‌د، زمان زیـادی ... اولین باری کـه سعی کردم #سیگار بکشم درون زیرزمـین خانـه مادربزرگم بود. ۱۱-۱۲ ساله کـه بودم مادربزرگ و پدربزرگم یک خانـه ویلایی بزرگ درون زعفرانیـه داشتند و به جز خودشان، دو که تا از دایی‌هایم هم با خانواده‌هایشان درون واحد‌های جداگانـه‌ همان خانـه زندگی مـی‌د. چون مادر و پدر من هر دو کار مـی‌د، زمان زیـادی را از بچگی که تا نوجوانی پیش مادربزرگم بودم و به نوعی خانـه دوم من آنجا بود. آن بعد از ظهر گرم و آرام تابستان کنجکاوی‌ بر ترسم غلبه کرد و یک نخ مارلبورو لایت از سیگارهای مادربزرگ کش رفتم و در انباری زیرزمـین کـه پنجره‌های مشرف بـه باغ داشت، بـه اصطلاح «چُس‌دود» کردم. دهانم تلخ شد و جز تپش قلب ناشی از هیجان، اتفاق خاصی نیفتاد. یکی دو بار هم بازیگوشانـه و با دایی‌های هم‌سنم بعد از آن همـین کار را تکرار کردم اما اشتیـاقی به منظور ادامـه آن نداشتم.
اما بار اولی کـه واقعاً سیگار کشیدم سال اول دبیرستان بود. خیلی سریع و از ترم اول شروع کردم با بچه‌های دو سال بالاتر از خودم رفیق شدن و معاشرت . یکی از همـین بچه‌ها یـه بار بعد از مدرسه سیگار تعارفم کرد و من هم به منظور کم نیـاوردن روشنش و شروع کردم بـه پک دهانی زدن کـه طرف مچم را گرفت و با خنده گفت «عه تو کـه چس‌دود مـی‌کنی! سیگار را اینطوری مـی‌کشن» و پک عمـیقی زد و در ریـه‌اش حبس کرد. من هم یـاد گرفتم و این بار اتفاقی افتاد و سرم گرم شد و گیج رفت و سیگاری شدم.
امروز یک سالگی ترک سیگارم است. عادتی کـه ۲۰ سال بـه خودم مـی‌گفتم هر وقت بخواهم کنارش مـی‌گذارم اما انگار با ترکش قرار بود آدم دیگه‌ای بشم و من کم و بیش از آدمـی کـه بودم راضی‌ بودم. که تا اینکه دیگر نبودم. الان بـه ندرت سرما مـی‌خورم، سرفه نمـی‌کنم، ریـه‌ام خس خس نمـی‌کند، بدبو نیستم، انرژی‌ام بـه مراتب بیشتر هست و حس مـی‌کنم بسیـار سالم‌ترم. اما از همـه اینـها مـهم‌تر، احساس مـی‌کنم اراده‌ و اعتماد بـه نفسم قوی‌تر شده. راحت‌تر «نـه» مـی‌گویم و از قدم گذاشتن درون مسیرهای سخت و ناشناخته کمتر واهمـه دارم.
اگر شما هم سیگار مـی‌کشید و قصد ترک دارید، توصیـه مـی‌کنم اَپ موبایل Smoke Free را دانلود کنید چون ماه‌های سخت اول کـه تقریباً نمـی‌خوابیدم خیلی کمک کرد. بعضی‌ها قرص نیکوتین و ویپ را جایگزین سیگار مـی‌کنند اما من شخصاً یک دفعه و کامل نیکوتین را قطع کردم و حس مـی‌کنم ترک قاطع بیشتر جواب مـی‌دهد. روز قبل از ترک من دو پاکت سیگار را درون یک روز تمام کردم و به نوعی حال خودم را از سیگار بـه هم زدم. شاید این روش به منظور شما هم جواب دهد!
Today is my first anniversary of quitting #cigarettes. My biggest gain is an improved will.

Read more

Media Removed

اين قاب، يادآور يكي از بهترين سال هاي زندگي منـه: سال كنكور. هرچند حاضر نيستم دوباره توي اون شرايط باشم، اما كسايي سر راهم قرار گرفتن كه بيشترين نياز رو بهشون داشتم و مسير زندگيم رو تغيير دادن. مـهم ترين و تاثيرگذار ترينشونم هم مشاورمون بود: آقاي صالحي اين فرد يكي از موفق ترين و بي نظيرترين ... اين قاب، يادآور يكي از بهترين سال هاي زندگي منـه:
سال كنكور.
هرچند حاضر نيستم دوباره توي اون شرايط باشم،
اما كسايي سر راهم قرار گرفتن كه بيشترين نياز رو بهشون داشتم و مسير زندگيم رو تغيير دادن.
مـهم ترين و تاثيرگذار ترينشونم هم مشاورمون بود:
💫آقاي صالحي💫
اين فرد يكي از موفق ترين و بي نظيرترين آدم هاييه كه توي عمرم ديدم و واقعا كسايي كه كنكور هنر دارن،
خيلي خوشبختن اگر باهاش بتونن درون ارتباط باشن.
امروز كه بعد چهار سال بهش سر زدم،
خيلي خوشحال بودم كه فرصتي داشتم که تا بگم همـه تلاش هات جواب داده و من جاييم كه كمك كردي باشم.
و دوباره صحبت باهاش باعث شد درباره خيلي مسائل بـه فكر فرو برم و بخوام باز هم تو مسير رشد قدم بذارم.
آقاي صالحي،
اميدوارم توي اوج موفقيت و شادي و آرامش بمونين.
و اميدوارم هر روز اشخاص بيشتري بتونن از وجود با ارزشتون بهره ببرن.
❤️
آموزشگاه:
@hessam_salehi_
پ.ن. پيشنـهاد مي كنم اگر كسي رو مي شناسين كه كنكور هنر داره و دوسش دارين، بهش معرفي كنين.
چون لطف بزرگي درون حقش كردين❤️

Read more

Media Removed

«خوندن این کپشن بـه دهه شصتی‌ها توصیـه نمـی‌شود» . دیشب، شب خیلی دیر وقت مسیج داد و گفت: گوش مـیدی؟ گفتم: خیلی سال پیش یـه آهنگی داشت بـه اسم «رانندگی درون مستی» فقط اونو شنیدم و زیـاد هم شنیدم. گفت: آره. اون آهنگ مال ما دهه شصتی‌هاست... بعد یـه متن درباره این نسل فرستاد. داشتم مـی‌خوندمش و بغض ... «خوندن این کپشن بـه دهه شصتی‌ها توصیـه نمـی‌شود»
.
دیشب، شب خیلی دیر وقت مسیج داد و گفت: گوش مـیدی؟
گفتم: خیلی سال پیش یـه آهنگی داشت بـه اسم «رانندگی درون مستی» فقط اونو شنیدم و زیـاد هم شنیدم.
گفت: آره. اون آهنگ مال ما دهه شصتی‌هاست...
بعد یـه متن درباره این نسل فرستاد. داشتم مـی‌خوندمش و بغض گلوم رو فشار مـی‌داد کـه مسیج زد «امکان نداره دهه شصتی باشی، اینو بخونی و گریـه نکنی»
همونجا ترکیدم...
...
امروز وسط راه بـه راننده گفتم آقا من همـین جا پیـاده مـیشم. هوا خوبه و مـی‌خوام بقیـه‌ راه رو پیـاده برم. که تا پیـاده شدم، رانندگی درون مستی رو پلی کردم و بارون شروع بـه با کرد.
بعد زیر بارون قدم زدم و این سال‌ها رو مرور کردم...
این سال‌های زشت و نخ نما شده کـه ما به منظور دلخوشی خودمون چنگ زدیم بـه همـین خاکستری ترین روزهایش.
ما نسل یواشکی کاری بودیم. با هزار اجازه و فوت و تک زنگ هفته‌ای یک بار با یکی حرف مـی‌زدیم و شب موقع خواب لباس عروسیمون رو تجسم مـی‌کردیم.
ما هیچ وقت درون خیـابانی را نبوسیدیم.
ما همـیشـه درون حال دروغ گفتن بـه خانواده، جامعه، دولت و حکومت بودیم. که تا اومدیم حرف بزنیم گفتن گناه داره. که تا اومدیم شکایت کنیم گفتن نگو مـیگیرنت. که تا اومدیم خوشحالی کنیم گفتن نکن پشت سرت حرف مـیزنن. حالا کـه بزرگ تر شدیم نا نداریم. نـه نای شادی نـه شکایت... نـه نای موندن.
ما یک نسل افسرده ایم کـه انگار سرخورده گوشـه‌ اتاق نشسته‌ایم و رؤیـای بیرون از اتاق رو داریم.
نـه جای موندن داریم و نـه دلِ کندن...
ما نسل دروغیم.
ما نسلی هستیم کـه سر سپرده عصر حجر شدیم...*
ما هر روز بـه قتل مـی‌رسیم و شعر ما فقط بـه انتشار شعله‌ی کبریت مـی‌رسه*
ما یـه مجرم فراری شدیم کـه تو زندگی درگیر یـه گریز بدون ‌توقفیم...*
.
بارون مـیومد
راه مـیرفتم
اشک روزهای رفته رو مـی‌ریختم...
امروز ۲۲ خرداد بود

Read more

Media Removed

________ #برگي_از_زندگي . باغبون زنگ زد کـه كجاييد؟ بـه سلامتي خودتون اومدين يا كليد داديد بـه كسي؟ درون جواب سوال ما كه پرسيديم چطور!؟؟؟ گفت يكي دو روزه صدای پمپ از موتورخونـه مياد و قطع نمـیشـه. گفتيم فلكه رو ببنده چند نفري راه افتادیم اومدیم، هَراز ، چهار پنج ساعتي ترافيك بود شب رسيديم همـه ... ________
#برگي_از_زندگي
.
باغبون زنگ زد کـه كجاييد؟
به سلامتي خودتون اومدين يا كليد داديد بـه كسي؟
در جواب سوال ما كه پرسيديم چطور!؟؟؟
گفت يكي دو روزه صدای پمپ از موتورخونـه مياد و قطع نمـیشـه.
گفتيم فلكه رو ببنده
چند نفري راه افتادیم اومدیم،
هَراز ، چهار پنج ساعتي ترافيك بود
شب رسيديم
همـه جا تاريك بود
كليد انداختم
درو باز كردم و طبق عادت يه قدم بـه راست برداشتم دستمو دراز كردم كه چراغو روشن كنم.
.
تا پامو گذاشتم رو سراميك
جوراب هام عين فيتيله آبو كشيد بالا.
،
تو تاريكي با حالت گنگ و چندش از اينكه نميدونستم زير پام چه خبره كليدو زدم
روشن شد
دهانم باز مونده بود
خستگي وجودمو گرفت
آخه چرا كارهاي اينجا تمومي نداره
كلافه از منظره اي كه جلوي چشمم بود
نفس عميق مسئولانـه اي كشيدم،شلپ شلپ رفتم سمت جايي كه صدا ميومد.
،
پشت سرم صداي بقيه ميومد كه اخ اخ چي شده!
آب از كجا؟

آب بود كه از كابينت مثل چشمـه ي جوشان ميجوشيد.
گفتم:
لوله تركيده
كفشور گرفته
خونـه تبدیل بـه استخر شده

و
باغبون
فلكه رو
برعكس
بسته ...😄
.
.
.
#ويلا #محمودآباد #حيف_آب_هدر_رفت #رمضان #فرش_هاي_خيس #زندگي_خيس #بي_دقتي #الهي_شكرت
_________

Read more

Media Removed

. #تالاب_پساب_یزد درون اثر رها سازی آبهای تصفیـه خانـه فاضلاب یزد ایجاد شده و به دلیل قرارگرفتن درون بین ماسه های روان طبیعت زیبایی رو ایجاد کرده. وسط کویر رودر رو شدن با این صحنـه خیلی حالتون رو خوب مـیکنـه. اگر بـه سافاری یـا خوابیدن روی شن های نرم و داغ یـا قدم زدم روی شن علاقه دارید هم مـیتونید کنار همـین طبیعت ... .
#تالاب_پساب_یزد درون اثر رها سازی آبهای تصفیـه خانـه فاضلاب یزد ایجاد شده و به دلیل قرارگرفتن درون بین ماسه های روان طبیعت زیبایی رو ایجاد کرده.
وسط کویر رودر رو شدن با این صحنـه خیلی حالتون رو خوب مـیکنـه.
اگر بـه سافاری یـا خوابیدن روی شن های نرم و داغ یـا قدم زدم روی شن علاقه دارید هم مـیتونید کنار همـین طبیعت از این امکانات استفاده کنید.
متاسفانـه با وجود اینکه جاذبه ی گردشگری خاصی هست اما اصلا تابلو نداشت.
اگر از روی نقشـه گوگل بخواین بـه این مسیر دسترسی پیدا کنید شما رو از سمت تصفیـه خانـه راهنمایی مـیکنـه کـه متاسفانـه اونجا بسته ست.
از یزد کـه خارج بشید دقیقا خروجی سمت راست دروازه قران رو حتما وارد بشید کـه در واقع بـه سمت کمپ گردشگری باران مـیره. کـه البته این کمپ هم سافاری داره و خوبه. اما به منظور رفتن بـه تالاب : نرسیده بـه کمپ باران یـه خروجی خیلی باریک سمت چپتون هست کـه هیچ تابلویی نداره و یـه چوب سرش هست کـه پارچه ی نارنجی سرش وصله😁 اونو برید داخل مستقیم مـیخورید بـه تالاب.
.
پ.ن: توی دو که تا عاخر مـیبینید کـه متاسفانـه مثل همـیشـه ملت همـیشـه درون صحنـه ی زباله_ریز فضا رو زشت د.
😭خب تو رو خدا آشغال نریزید. چتونـه خب؟
.
#یزد #تالاب_پساب #یزدگردی #ایران #ایرانگردی

Read more

Media Removed

. #صلی_الله_علیک_یـا_اباعبدالله . یـادم آمد شب بی‌چتر وکلاهی کـه به بارانی مرطوب خیـابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی‌ست خدایی من و آغوش رهایی سپس آن‌قدر دویدم طرف فاصله که تا از نفس افتاد نگاهم بـه نگاهی دلم آرام شد آن‌گونـه کـه هر قطرۀ باران غزلی بود نوازش‌گر احساس کـه مـی‌‌گفت فلانی! چه بخواهی ... .
#صلی_الله_علیک_یـا_اباعبدالله
.
یـادم آمد شب بی‌چتر وکلاهی
که بـه بارانی مرطوب خیـابان
زدم آهسته و گفتم چه هوایی‌ست خدایی
من و آغوش رهایی
سپس آن‌قدر دویدم طرف فاصله
تا از نفس افتاد نگاهم بـه نگاهی
دلم آرام شد آن‌گونـه کـه هر قطرۀ باران
غزلی بود نوازش‌گر احساس
که مـی‌‌گفت فلانی!
چه بخواهی چه نخواهی
به سفر مـی‌روی امشب
چمدانت پر باران شده
پیراهنی از ابر بـه تن کن و بیـا!
پس سفر آغاز شد و
نوبت پرواز شد و
راه نفس باز شد و
قافیـه‌ها از قفس حنجره آزاد و رها
در منِ شاعر منِ بی‌تاب‌تر از مرغ مـهاجر
به کجا مـی‌روم اقلیم بـه اقلیم
خدا هم‌سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر
که سر راه بـه ناگاه
مرا تیشۀ فرهاد صدا زد:
نفسی صبر کن ای مرد مسافر
قَسَمت مـی‌دهم ای دوست
سلام من دلخستۀ مجنون شده را نیز
به شیرین غزل‌های خداوند
به معشوق دو عالم برسان.
باز دلم شور زد آخر
به کجا مـی‌روی ای دل
که چنین مست و رها مـی‌روی ای دل
مگر امشب بـه تماشای خدا مـی‌روی ای دل
نکند باز بـه آن وادی... مشغول همـین فکر و خیـالات پر از لذت و پر جاذبه بودم
که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی
که نوشتند کمـی قبل اذان سحر جمعه پراکنده درون آن دشت خدایی‌ست.

چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا
عرش خدا، کرب‌وبلا
مست و رها درون دل آیینـه
جدا از غم دیرینـه
ولی دست بـه یله دیدم
منِ سر که تا به قدم محو حرم
بال ملک دور و برم
یکسره مبهوت بـه لاهوت رسیدم
چه بگویم کـه چه دیدم کـه دل از خویش ب
به خدا رفت قرارم
نـه بـه توصیف چنین منظره‌ای واژه ندارم
سپس آهسته نشستم، و نوشتم:
فقط ای اشک امانم بده که تا سجدۀ شکری بگذارم
که بـه ناگاه نسیم سحری از سر گلدستۀ باران و اذان
آمد و یک گوشـه از آن
پردۀ درون شور عراقی و حجازی بـه هم آمـیخته را
پس زد و چشم دلم افتاد بـه اعجاز خداوند
به شش‌گوشۀ معشوق
خدایـا! تو بگو این منم آیـا
که سراپا شده‌ام محو تمنا و تماشا
فقط این را بنویسید رسیده‌ستتشنـه بـه دریـا
دلم آزاد شد از همـهمـه دور از همـه مدهوش
غم و غصه فراموش
در آغوشِ ضریح پسر فاطمـه آرام سرانجام گرفتم.
.
#لبیک_یـا_حسین
.

Read more

Media Removed

بعد از حرکت از انار بـه سمت رفسنجان با کلی سختی و سمج بازی بالاخره دره راگه رو پیدا کردیم (دلیلشو مطمئنا خودتون بهتر مـیدونید و عزیزان سازمان گردشگری!!! )دره ایی عظیم و پر ابهت بـه طول بیست کیلومتر و ارتفاع هفتاد متر کـه تو بعضی قسمتها بـه صدمتر مـیرسه این دره بخاطر فرسایش آبرفتی بـه وجود اومده و بخاطر فرسایش ... بعد از حرکت از انار بـه سمت رفسنجان با کلی سختی و سمج بازی بالاخره دره راگه رو پیدا کردیم (دلیلشو مطمئنا خودتون بهتر مـیدونید و عزیزان سازمان گردشگری!!! )دره ایی عظیم و پر ابهت بـه طول بیست کیلومتر و ارتفاع هفتاد متر کـه تو بعضی قسمتها بـه صدمتر مـیرسه این دره بخاطر فرسایش آبرفتی بـه وجود اومده و بخاطر فرسایش بادی دیواره هاش بـه شکلهای مختلف و دیدنی درون اومده این دره مال دوره چهارم زمـینشناسی هست وقتی رسیدیم بـه دره وقدم زدم گفتم واقعا ارزش اونـهمـه گشتن دنبالشو داشت 😍کیـا رفتن اینجا؟؟
.
#از_طبیعت_محافظت_کنیم
#دره_راگه #رفسنجان #کرمان #شـهر_انار #سفر #ایرانگردی_جهانگردی #ایران #طبیعتگردی #iran #travel #tourism #توریست

Read more

Media Removed

~ ترس از برداشتن اولین قدم ممکنـه بخاطر ترس از قضاوت دیگران باشـه (در صورت شکست) و یـا کمال طلبی منفی خودمون (هرکاری رو شروع مـیکنیم حتما در کوتاه ترین زمان بـه بهترین شکل نتیجه بده و اگر شک کنیم کـه اینجور نمـیشـه کلا کار رو شروع نمـی کنیم). گاهی خودمون متوجه نیستیم کـه واقعا ترسه کـه نمـیذاره بعضی کارها رو شروع ... ~
ترس از برداشتن اولین قدم ممکنـه بخاطر ترس از قضاوت دیگران باشـه (در صورت شکست) و یـا کمال طلبی منفی خودمون (هرکاری رو شروع مـیکنیم حتما در کوتاه ترین زمان بـه بهترین شکل نتیجه بده و اگر شک کنیم کـه اینجور نمـیشـه کلا کار رو شروع نمـی کنیم). گاهی خودمون متوجه نیستیم کـه واقعا ترسه کـه نمـیذاره بعضی کارها رو شروع کنیم (شغل جدیدی کـه مـیخوایم داشته باشیم، بیرون بعضی آدما از زندگیمون، راه بعضی آدما بـه زندگیـامون یـا یـادگرفتن هنر جدیدی کـه مدت‌هاست بی دلیل خاصی داریم بـه تعویقش مـیندازیم)
این مدت با خیلی از آدما درباره این موضوع حرف زدم. آدمایی کـه مـی ترسیدن، آدمایی کـه دل رو مـیزدن بـه دریـا، و یـا آدمایی کـه در خلوت و به دور از قضاوت دیگران کارهاشون رو شروع مـی و وقتی بـه جای خوبی مـی‌رسید با خیـال راحت (از دست قضاوت‌ها!) عمومـیش مـی‌. لزوما ما همـیشـه از یک الگو پیروی نمـی‌کنیم و ممکنـه راجع بـه کارای مختلف هرکدوم ازین شیوه‌ها رو درون پیش بگیریم. اما امسال تصمـیم گرفتم جای این فکرها، جای حرف زدن از برنامـه هام و انجام ندادنشون، جای ترس از خوب نشدنش، شکست خوردن یـا فکر دیگران، شیرجه برم تو دل کار. بـه همـین سادگی، شیرجه برم و فقط بـه گرفتن نفس بعدی فکر کنم. بنظرم یـه کار شکست خورده، خیلی بهتر از کاریـه کـه هرگز شروع نشده!

Read more

Media Removed

. اسمش را هیچ وقت نفهمـیدم . توی محل عبدل صدایش مـی د جنون فوتبال داشت . از جنونش یک چیزی مـی گویم یک چیزی مـی شنوید. نـه فقط جنون فوتبال جنون دروازه بانی ... چه شبها کـه دونفری وزنـه بـه پایمان مـی بستیم و مـی دویدیم درون چمن آب داده و سنگین. بوی چمن آب داده زیر پره های بینی مان مـی خورد و در نفس نفس دویدن و گرم از ... . اسمش را هیچ وقت نفهمـیدم . توی محل عبدل صدایش مـی د جنون فوتبال داشت . از جنونش یک چیزی مـی گویم یک چیزی مـی شنوید. نـه فقط جنون فوتبال جنون دروازه بانی ... چه شبها کـه دونفری وزنـه بـه پایمان مـی بستیم و مـی دویدیم درون چمن آب داده و سنگین. بوی چمن آب داده زیر پره های بینی مان مـی خورد و در نفس نفس دویدن و گرم از آرزوهایمان مـیگفتیم اعتراف مـیکرد، اعتراف هایی مثل گیر دلش پیش ی کـه من هیچگاه ندیدمش وعبدل مـی گفت اسمش خاطره است... دویدن و گرم کـه تمام مـی شد نوبت تمرین با توپ بود... فوتبالی ها بهتر مـی دانند توپ تنبل مال فوتسال هست و روی چمن کار بردی ندارد... ولی ما با توپ تنبل تمرین مـی کردیم روی چمن. بـه سنگینی توپ تنبل اضافه کنید خیس شدن توپ را ، عبدل مـی ایستاد توی دروازه و من پشت هیجده قدم ضربه کاشته مـی زدم... هنوز شیرجه های خوش قوس و استایل عبدل را درون خاطر دارم.. چنان خیز برمـی داشت کـه تو گویی یوزی جوان بـه قصد تیـهویی معصوم ... بـه توپ بـه چشم دشمن و به دروازه بـه چشم ناموس نگاه نمـی کرد قاعده ها را بـه هم ریخته بود... توپ را انگار هدهدی مـی دید و دروازه انگار دروازه جهنم بود... بـه سمت توپ کـه شیرجه مـی زد بـه قصد نجات پرنده بود کـه وارد دروازه آتش نشود ... فوتبالیدنش انگار فلسفه داشت. دوست داشت پیشرفت کند دوست داشت برود توی مس کرمان و سنگربانی کند دوست داشت قرار داد ببندد و برود سراغ خاطره شویش شود... مثل خیلی از رفاقت ها یک جایی بـه جبر شغل پدر رفاقتمان چاک خورد... من رفتم سی خودم و عبدل سی خودش ... سالها از او بی خبر بودم ....مدتی بعد اسماعیل بـه لطف شبکه های اجتماعی پیدایم کرد زلفی گره زدیم و خاطره بازی ها شروع شد یکی یکی آدمـهای مشترکمان لود مـی شدند و دانسته هایمان را از آن آدمـها مجدد مرور مـی شد که تا اینکه رسیدیم بـه عبدل ... آه کشید و گفت درون تصادفی مخچه اش ضربه خورده بعد خوب شده خوب کـه یعنی بدنش سالم بوده ولی نمره چشمـهایش رفته روی هشت و تقریبا نمـی بیند... گفتم بعد فوتبال؟ ... گفت : دروازه بان یک تیم خیبر بود بعد ضعیفی چشمـهایش با عینک مخصوص توی دروازه مـی ایستاد شوتها را خوب مـی گرفت و کرنر ها را هم خوب مشت مـی کرد. ولی چندباری توی دفع دوم ها عینکش افتاده بود و گل خورده بود و مربی هم عذرش را خواسته بود...بعد اسماعیل مکثی کرد و گفت : معتاد شد... جمله اش مثل پتکی بود توی سرم... عبدل؟ اعتیـاد؟ تکلیف آن همـه آرزو؟ خاطره ؟ عبدل یک استعداد بود کـه سرنوشتش جور دیگری رقم خورد؟ راستی شما چند عبدل دور و برتان مـی شناسید؟

Read more

Media Removed

. شش یـا هفت سال پیش کوله‌ام رو برداشتم کـه برم یـه گوشـه‌ای و با خودم خلوت کنم. هر از گاهی آدم نیـاز داره سنگ‌هاش رو با خودش وا ه و بشینـه فکر کنـه ببینـه با زندگی چند چنده. طبیعتا اینجور وقت‌ها هم زمان‌هایی نیست کـه خوشحال و شاد باشی. حتما یـا یـه بلایی سرت اومده یـا خودت یـه بلایی سر خودت آوردی. یـه روستایی هست ... .
شش یـا هفت سال پیش کوله‌ام رو برداشتم کـه برم یـه گوشـه‌ای و با خودم خلوت کنم. هر از گاهی آدم نیـاز داره سنگ‌هاش رو با خودش وا ه و بشینـه فکر کنـه ببینـه با زندگی چند چنده. طبیعتا اینجور وقت‌ها هم زمان‌هایی نیست کـه خوشحال و شاد باشی. حتما یـا یـه بلایی سرت اومده یـا خودت یـه بلایی سر خودت آوردی.
یـه روستایی هست بـه اسم چهار افرا کـه اومدم اینجا. با خودم یکی دو کتاب داشتم، یک لپ‌تاپ کـه روش چندتا فیلم بود و یکم نون و غذا. طبیعتا اینترنتی هم وجود نداشت.
احتمالا ممکنـه فکر کنید کـه طرف ده روز رفته، عزلت اختیـار کرده و بعدش برگشته یـه آدم دیگه شده.
نـه‌تنـها اینطور نبود کـه صد روز دیگه هم اگر مـی‌موندم هیچ غلطی نمـی‌کردم. وقتی برگشتم با تصمـیم‌هایی کـه گرفتم بدتر گند زدم. دلیلش هم این بود کـه مسئله‌ای کـه باهاش روبرو بودم رو از جای اشتباهی داشتم حل مـی‌کردم و اصلا نفهمـیده بودم صورت مسئله چیـه. البته بهتره بگم فهمـیده بودم صورت مسئله چیـه اما جرات حل ش رو نداشتم.
الان کـه بعد این همـه سال کـه دارم تو تک خیـابون این روستا قدم مـی‌ و احساس مـی‌کنم آدم بالغ‌تری شده‌ام، بـه خود اون موقعم مـی‌خندم و به این فکر مـی‌کنم کـه حل مسائلی کـه تو زندگی باهاشون روبرو مـی‌شیم گاهی نیـاز بـه اخذ تصمـیم‌های شجاعانـه داره. ترس فقط باعث مـی‌شـه اشتباهات احمقانـه را با قدرت بیشتری مرتکب بشیم!

#مرورگر #خودآگاهی #خودشناسی #تجربه

Read more

Media Removed

زمستان بود. جان مـی‌کندم درون نیویورک نویسنده شوم، سه یـا چهار روز بودبه غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد که تا بالاخره بگویم: مـی خوام مقدار زیـادی ذرت بو داده بخورم و خدای من، مدت‌ها بود غذایی این همـه بـه دهانم مزه نکرده بود... هر تکه از آن و هر دانـه مثل یک قطعه استیک بود. آن‌ها را مـی جویدم و راست مـی‌افتاد توی ... زمستان بود. جان مـی‌کندم درون نیویورک نویسنده شوم، سه یـا چهار روز بودبه غذا نزده بودم.

فرصتی پیش آمد که تا بالاخره بگویم: مـی خوام مقدار زیـادی ذرت بو داده بخورم و خدای من، مدت‌ها بود غذایی این همـه بـه دهانم مزه نکرده بود...
هر تکه از آن و هر دانـه مثل یک قطعه استیک بود. آن‌ها را مـی جویدم و راست مـی‌افتاد توی معده‌ام.
معده‌ام مـی‌گفت: "متشکرم، متشکرم".
مثل آن کـه توی بهشت باشم همـینطور قدم مـی زدم کـه سر و کله دو نفر پیدا شد، یکیشان بـه آن یکی گفت: "خدای بزرگ"
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یـارو را دیدی کـه ذرت مـی‌خورد؟ وحشتناک بود!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرت ها لذت نبردم.
به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟ من کـه توی بهشت سیر مـی‌کنم!
گاهی بـه همـین راحتی با یک کلمـه، یک جمله، یـه حالت چهره مـی توانیم مردم را از بهشت خودشان بکشانیم بیرون و این واقعا بی رحمانـه ترین کار است!

سرمان را مـی‌کنیم تو زندگی ِیکی کـه اصلا بـه ما مربوط نیست، کاری با ما ندارد و از ما چیزی نپرسیده، نخواسته ... دهنمان را باز مـی‌کنیم و از بهشت شخصیش مـی‌رانیمش!

#شاعری_با_یک_پرنده_آبی
چارلز_بوکوفسکی
#مجتبی_ویس

Read more

Media Removed

حسّ‌و حال همـه‌ی ثانیـه‌ها ریخت بـه هم شوق یک رابطه با حاشیـه‌ها ریخت بـه هم گفته بودم بهی عشق نخواهم ورزید آمدیّ‌و همـه‌ی فرضیـه‌ها ریخت بـه هم! روح غمگینِ تـــو درون کالبدم جا خوش کرد سرفه کردی‌و نظام ریـه‌ها ریخت بـه هم درون کنـــار تــــو  قدم  مــــی‌زدم‌و دور و بـــرم چشم‌ها پُر خون ... حسّ‌و حال همـه‌ی ثانیـه‌ها ریخت بـه هم

شوق یک رابطه با حاشیـه‌ها ریخت بـه هم

گفته بودم بهی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ‌و همـه‌ی فرضیـه‌ها ریخت بـه هم!

روح غمگینِ تـــو درون کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی‌و نظام ریـه‌ها ریخت بـه هم

در کنـــار تــــو  قدم  مــــی‌زدم‌و دور و بـــرم

چشم‌ها پُر خون شد، قرنیـه‌ها ریخت بـه هم

روضه‌خوان خواست کـه از غصه‌ی ما یـاد کند

‌ها پــاره شد و مرثیـه‌ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادرکُشــی افتاد بـه راه

شـهر از وحشت نرخ دیـه‌ها ریخت بـه هم

بُغض کردیم‌و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وُ قافیــه‌ها ریخت بـه هم . .

من کـه هرگز بـه تو نارو نزدم حضرتِ عشق!

پس چرا زندگیِ ساده‌ی ما ریخت بـه هم؟

@omidsabbaghno
@amirazimiofficial

#امـید_صباغ_نو
#امـیر_عظیمـی
#دست_خط : #محمدروحانی
#خوشنویسی_با_خودکار
#خوشنویسی
#نستعلیق
#نستعلیق_شکسته
#شعر

Read more

Media Removed

قطره های بارون بیرحمانـه دارن مـیبارن. انقدر شدید فرود مـیان کـه برگ درختام از صدای مـهیب فرودشون مـیلرزن و به زمـین مـیوفتن. سریع لباس پوشیدم و زدم بیرون.سعی کردم بـه حرفهای م گوش ندم من بهش احتیـاج دارم... بـه یـه ارامش.. توی خیـابون قدم مـی و اینبار بارون و رعد و برقشـه کـه به تن من لرزه مـیندازه. لرزه ... قطره های بارون بیرحمانـه دارن مـیبارن.
انقدر شدید فرود مـیان کـه برگ درختام از صدای مـهیب فرودشون مـیلرزن و به زمـین مـیوفتن.
سریع لباس پوشیدم و زدم بیرون.سعی کردم بـه حرفهای م گوش ندم
من بهش احتیـاج دارم...
به یـه ارامش..
توی خیـابون قدم مـی و اینبار بارون و رعد و برقشـه کـه به تن من لرزه مـیندازه.
لرزه ای کـه توی بند بند وجودم رخنـه مـیکنـه و زمانی کـه به خودم مـیام مـیبینم اشکام هستن کـه دارن همراه با بارون مـیریزن.
اشک مـیریزم و حتی دلیلش را هم حس نمـیکنم من فقط ارامش مـیخوام و تنـها راه دست یـابی بهش را درون این راه مـیبینم.
من مدتهاست کـه خاموش شده ام..
خودم..
احساسم...
چشمام...
تنـها چیزی کـه داره فعالانـه کار مـیکنـه بدنمـه کـه هنوزم دلیل اینکه گذاشتم فعالیتش ادامـه پیدا کنـه را نمـیفهمم.
سرمو بلند مـیکنم و اجازه مـیدم بارون رد اشکامو بشوره.
سرمو دوباره پایین مـی اندازم و فکرمـیکنم.
چرا من؟؟
چی شد کـه این شد؟؟
من نمـیخواستم و نخواهم خواست.
ذهنم داشت سر خالقش فریـاد مـیزد.
اون را متهم مـیدونست.
اون را مسبب این اتفاقات مـیدونست.
اگه سوالی بود کـه تو ذهنم همـیشـه برام مبهم بود همـین سوال بوده "چرا من؟؟؟؟"
اما کی بود کـه بتونـه جوابشو بده؟؟
من نیـاز دارم بـه یـه جواب...
جوابی کـه ارامشم را بهم برگردونـه...
جوابی کـه زندگی را بهم برگردونـه...
اما کی مـیخواد جواب بده؟؟؟ اینم قسمت دوم.چون گفتید دو قسمت نوشتم اما هیچ نـه قبلی را مـیخونـه نـه اینو.به هر حال ازم خواسته بودید و منم گذاشتم.کاورشم کار خودمـه و عکسش مرتبط با این دو قسمته.

Read more

Media Removed

پست قبلي حسابي از حاج زنبور خودمون و طايفش و عقلشونو بـه به هاشون تعريف دادم.كه خدايي هم جاتعريف داشتن..شاگرد اولاي هندسه..امشب ميخام شاگرددوم رو معرفي كنم يحشرههه اي بگي نگي ترسناكككك كه باكمي غلط نتونست رتبه يك بشـه...جناببب عنكبوتتتت....بله اينم استاد ساختن پنج ضلعيه..ديدين ديگه حالا چرا ... پست قبلي حسابي از حاج زنبور خودمون و طايفش و عقلشونو بـه به هاشون تعريف دادم.كه خدايي هم جاتعريف داشتن..شاگرد اولاي هندسه..امشب ميخام شاگرددوم رو معرفي كنم يحشرههه اي بگي نگي ترسناكككك كه باكمي غلط نتونست رتبه يك بشـه...جناببب عنكبوتتتت....بله اينم استاد ساختن پنج ضلعيه..ديدين ديگه حالا چرا اول نشدد واسه اينـه كه اگه لطف كنيدو ي ضلع اين پنج ضلعي خراب كنيد اونم ميشنيه و نگاتون ميكنع و زير لبش ميگه اخه مشكل داري نـه وجدانن مشكل داري.ديكه بيچاره نميتونـه اون ضلعي روكه شوما خراب كرديد بسازه فقط باغرولند نـهايتش اونجا رو پرميكنـه نـه اينكه بلدم باشـه ها نـه غريزيه....واسه همينم بهش رتبه دوم ميديم....اما ضعيفامون و بامزه هاي كلاسمون بلهههه فردي و دوستانششش..يادتون اومد(عاشق دستمال گردن قرمزشم)(( بدجور خنگن اي دانشمنداي محترم هم بيشتر اينارو ...كردن) مورجه هارو هركار كردن بيشتر از شمارش اعداد جيزي ياد نگرفتن...البته اينم درنوع خود اي ول داره والاععع ماشاگردداريم هنوز تو جمع و منـها گير داره .تازه با دستم ميشماره اگه دستاش بگيرن خوديگه باطل باطله... والا دانشمنداگفتن كه مورجه ها برا اندازه گيري مسافتاشون و جهت يابياشون قدماشونو ميشمارن تصوركنيد ما هم اينكارو كنيم..عدد كم مياريمم...توگردن دانشمندا....ميدونيد ججور اينو فهميدن؟؟؟ نخندينا ...اومدن براپاهاي يعده از مورجه ها كفش بلند و يعدشون كفش كوتاه ساختن(وجدانن جوك باحالترازاين شنيده بوديد) ميگن ماركشم نايك بوده..اقا خلاصه يعده از مورجه هاي فيلم شده توسط حضرات دانشمند با پاهاي خودشون از لونشون زدن بيرون و رفتن دنبال روزي ..بعد واسه برگشتتشون گرفتنشون كفشارو بزور كردن پاشون گفتن حالا بريد خونتون ..خب جي شدبنظرتون؟!! بله سراز ناكجا اباد درون اوردن بيجاره ها هنوز دارن دنبال خونشون ميگردن...وجدانن اي دانشمندا رو بايد جكاركرد...بعدشم فهميدن كه اگه كفشارو از پاي اي بدبختا دربيارن و بذارنشون سر جاي اول خودشون ميتونن برن و بركردن و گمم نشن...يعني ميشمارن جن قدم و درجه جهتي اومدن بعد همينو برميگردنننن..بعد من که تا ي ادرس ده بار نرم و بيام و صدتا نشونـه نذارم نميتونم حفظ كنم..خاستم بگم روش خوبيه خاستين بريد كلاس خصوصي. با فِرِدي حرف زدم اكي داده

Read more

Media Removed

فنجان کمر باریک را لبریز از چای تازه دم کرد و روی قالیچه ی لاکی رنگ دستانش را چندین بار آرام ، کوبید ! بیـا بنشین کنارم ! مو های سپیدش را با شانـه ی انگشتانش آرام کرد و به آرامـی بـه هم بافت ! عینکش کـه چشمانش را بزرگ‌تر نشان مـیداد و من را چندین برابر بزرگ‌تر مـیدید ، نشاند روی صورتش ! گفت : مـی دانی شاعر چه مـی گوید ؟ ... فنجان کمر باریک را لبریز از چای تازه دم کرد و روی قالیچه ی لاکی رنگ دستانش را چندین بار آرام ، کوبید ! بیـا بنشین کنارم ! مو های سپیدش را با شانـه ی انگشتانش آرام کرد و به آرامـی بـه هم بافت ! عینکش کـه چشمانش را بزرگ‌تر نشان مـیداد و من را چندین برابر بزرگ‌تر مـیدید ، نشاند روی صورتش ! گفت : مـی دانی شاعر چه مـی گوید ؟
پیش از من و تو لیل و نـهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هرجا کـه قدم نـهی تو بر روی زمـین
آن مردمک چشم‌نگاری بوده است!
با لبخند نگاهم را بـه عینک ته استکانی اش دوختم ! لبخند زدم گفت : چایت را بنوش ، عاشقی کن و ایـام را بسپار بـه او ! این گلدان را ببین !؟ گل از راه بـه در شده اش را !!!! هر کجا کـه مـی خواهی راحت را کج کن ! مسیر خورشید را پیدا کن ! گل مـی دهی ! #متين_فرحبخش #شکوفه_خانوم_من

Read more

Media Removed

. دیروز حین پیـاده شدن از تاکسی فهمـیدم کیف پولم نیست همـه ی جیب هایم را گشتم نبود کـه نبود دسته گلی کـه برای تو گرفته بودم روی ماشین گذاشتم، که تا دقیق تر بگردم راننده های پشت سر مدام بوق مـی زدند کـه برو آقا برو راه را بند آوردی افسر همـیشـه لاغر هم از کجا ، نمـی دانم ولی یک مرتبه سبز شد پیرمرد را جریمـه ... .
دیروز حین پیـاده شدن از تاکسی
فهمـیدم کیف پولم نیست
همـه ی جیب هایم را گشتم
نبود کـه نبود
دسته گلی کـه برای تو گرفته بودم
روی ماشین گذاشتم،
تا دقیق تر بگردم
راننده های پشت سر مدام بوق مـی زدند
که برو آقا برو راه را بند آوردی
افسر همـیشـه لاغر هم
از کجا ، نمـی دانم
ولی یک مرتبه سبز شد
پیرمرد را جریمـه ای سنگین کرد
بی نوا بـه اجبار کنار زد
ترمز دستی را کشید
بیرون آمد و از ته دلش التماس
که من زن و بچه دارم ننویس
جان مرتضی علی بی خیـال ِ این بار شو
طبق معمول بی فایده تر از بی فایده بود
حالا او چند برابر کرایـه ای کـه من نداشتم
بدهکار بود و من
مات و مبهوت کـه چه کاری حتما کرد
کمـی دور و اطرافش قدم زدم
گفتم بـه خدا من نمـی خواستم این طور شود
من با نامزدم قرار دارم حتما بروم
آدرسی ، چیزی ، بدهی
هر چقدر بگویی برایت مـی فرستم
خنده ای تلخ زد و گفت
تقصیر تو نیست
هر وقت روی دست بلند مـی کنم
این طوری مـی شود
باز خدا را شکر یک کشیده بیشتر نزدم
این را گفت و سوار ماشینش شد
ماشینی کـه دسته گلی زیبا را
با خودش بـه خانـه مـی برد

رسول ادهمـی

Read more

Media Removed

Hi, Now let's learn the right usage of RUN INTO ( meet unexpectedly & bump into something ) """"""""""""""""""""""""" Hi David , guess who I ran into while I was walking along the river? سلام ديويد،حدس بزن با چه كسي ملاقات كردم وقتي كه درون امتداد رودخانـه قدم مي زدم٠ Well Ali, how can I guess? I am ... Hi, Now let's learn the right usage of RUN INTO ( meet unexpectedly & bump into something ) """""""""""""""""""""""""
Hi David , guess who I ran into while I was walking along the river? سلام ديويد،حدس بزن با چه كسي ملاقات كردم وقتي كه درون امتداد رودخانـه قدم مي زدم٠ Well Ali, how can I guess? I am not a mind reader. Who did you run into? خوب علي،چطوري حدس ب٠من كه علم غيب ندارم٠ چه كسي را ملاقات كردي؟ Oh man you can't believe it,I ran into my previous English teacher who was running there. اوه پسر باورت نميشـه،من معلم قبلي زبان انگليسي را ملاقات كردم كه آنجا داشت ميدويد٠ By the way,what's that bruise on your forehead? Have you had a fight? راستي ،آن كبودي روي پيشونيت چيه؟ دعوا كردي؟ No,I haven't. Actually ,as I was jogging to catch the bus, I ran into a telephone pole. نـه دعوا نكردم٠ درون واقع،زمانيكه كه داشتم آهسته ميدويدم که تا به اتوبوس برسم ،با تير تلفن برخورد كردم Such a thing happened to me a fortnight ago. I ran into a phone box while I was driving to work. دو هفته قبل چنين اتفاقي برا من افتاد٠من زدم بـه يه كيوسك تلفن وقتيكه بـه سمت اداره رانندگي ميكردم٠ So you have already experienced a kind of head on collision with a phone booth too. بعد تو هم يه جورايي تصادف شاخ بـه شاخ با كيوسك تلفن را تجربه كردي٠ Incidentally,you were not on speaking term with Fred.Have you reconciled? ضمنا تو با فرد قهر بودي.آشتي كردي؟ Not yet,he is to some what a stubborn guy. نـه هنوز او قدري آدم يه دنده ايه٠ I know what you mean but you're advised not to give him a cold shoulder. منظورت را متوجه ام ولي بـه شما توصيه ميشـه بهش كم محلي نكني٠ I've always tried to respect him. هميشـه سعي كرده ام بهش احترام بزارم٠
""""""""""""""""""""""""""
توضيح ؛ درون مكالمـه فوق بـه كاربرد ( ران اينتو ) بـه معني برخورد يا ملاقات كردن اشاره شده است٠ نكته قابل ذكر استفاده از مفعول بعد از ان و ضمنا اين فعل قابل جدا شدن نيست٠ """"""""""""""""""""""""""
Those followers who are interested in perfecting their speaking, can text on telegram or call admin 09126783301

Read more

Media Removed

، بحران چیـه ! بحران یعنی همـین وضعیتی کـه توشیم ! دیگه لازم نیست به منظور تعریف کنیم کـه بحران چه شکلیـه و وقتی صحبت از بحران مـی کنیم دقیقا از چی حرف مـی زنیم ! حداقل وقتی مـی گیم طوفان همـه درک مـی کنن. خیلی از آدما وقتی کـه دریـا آرومـه با غرور از شجاعت و دلیریشون حرف مـی زنن ادعا مـی کنن کـه خیلی آدمای با تجربه ای هستن ... ،
بحران چیـه !
بحران یعنی همـین وضعیتی کـه توشیم !
دیگه لازم نیست به منظور تعریف کنیم کـه بحران چه شکلیـه و وقتی صحبت از بحران مـی کنیم دقیقا از چی حرف مـی زنیم ! حداقل وقتی مـی گیم طوفان همـه درک مـی کنن.
خیلی از آدما وقتی کـه دریـا آرومـه با غرور از شجاعت و دلیریشون حرف مـی زنن
ادعا مـی کنن کـه خیلی آدمای با تجربه ای هستن
سرد و گرم روزگار رو چشیدن و دریـای طوفانی براشون یـه روز عادیـه کـه راحت از پسش بر مـیان
ولی درست وقتی دریـا طوفانی مـیشـه از ترس چنان بـه خودشون منقلب مـی شن کـه انگار نـه انگار اینا همـین آدمای پر مدعای با تجربه و خفن بودن !
اشکال نداره حداقل یـاد مـی گیریم ما مثه اونا نباشیم
دریـای طوفانی از ما دریـا نورد قوی مـی سازه
چند بار کـه افتادیم تو دریـا و مجبور شدیم برا نجات جون خودمون با تمام وجود تلاش کنیم و دست و پا بزنیم مـی فهمـیم طوفان بای شوخی نداره
و طوفان حرف حالیش نیست .
باید بجنبی وگرنـه آب کـه رفت تو گلوت راه برا خفه شدنت بازه.
پیشنـهاد چیـه ؟
چه کار کنیم؟
جلیقه نجات جور کنیم !
چیزی رو یـاد بگیرید کـه کمتری بلد باشـه
با سرعت بیشتر قدم بردارید تلاش کنید
چی یـاد بگیریم ؟
برنامـه نویسی پیشنـهاد منـه
تا مـی تونید برنامـه نویسی یـاد بگیرید
سخته
اگه آسون بود همـه پولدار مـی شدن ازش
شما هم اگه پیشنـهادی دارید برا دوستاتون بنویسید
یـادتون باشـه هنگام طوفان حتما به همـه کمک کنید
بعدا کـه طوفان تموم شد
قهرمان باشید
قهرمان واقعی
نـه اون جو گیر احمقی کـه مردم رو له مـی کنـه کـه به قایق نجات برسه
غافل از اینکه یکی مثه خودش طناب رو پاره کرده کـه دست اونم بهش نرسه !
راستی بعد از طوفان رنگین کمانش خیلی قشنگه
دووم بیـارید
تند حرف زدم ببخشید

یـا حق
__________________________________________
پ.ن : وقت کردید دو پست قبلی رو هم بخونید

Read more

Media Removed

بعد از سه هفته، جمعه رو تو خونـه مي‌گذرونم و به كارهاي ريز و درشت سر و سامان مي‌دم. گمونم كل اين ماه رو تهران بمونم و تا آخرش كارهاي عقب‌افتاده‌ام رو تموم كنم. يكي از كارهاي ريز امروز خالي كردن عكس‌هاي موبايلم بود كه زيادي طول كشيد؛ از بس كه با ديدن هرعكس دقيقه‌ای رفتم بـه اون حال و هوا و با جزئيات مرورش ...
بعد از سه هفته، جمعه رو تو خونـه مي‌گذرونم و به كارهاي ريز و درشت سر و سامان مي‌دم. گمونم كل اين ماه رو تهران بمونم و تا آخرش كارهاي عقب‌افتاده‌ام رو تموم كنم. يكي از كارهاي ريز امروز خالي كردن عكس‌هاي موبايلم بود كه زيادي طول كشيد؛ از بس كه با ديدن هرعكس دقيقه‌ای رفتم بـه اون حال و هوا و با جزئيات مرورش كردم.
به اين عكس كه رسيدم، يادم افتاد اولين ه بادوم فصل رو از درخت چيدم و خوردم، اولين كارگاه ادويه‌سابی رو ديدم، تو كوچه‌باغ‌ها‌ی خراشـه قدم زدم و ...
دلتنگ سمانـه هم شدم كه اين عكس رو گرفته 💜 @samane.jaafari
شما جمعه رو چه مي‌کنید؟

Read more

Media Removed

. يه چند روزي رو تو جزيره ي لاوان بوديم بعد با قايق حركت كرديم بـه سمتِ جزيره ي "مارو" يا "شيدوَر"، يه جزيره ي كوچيك كه مساحتش تقريبن ١كيلومتر هست و در شرق لاوان قرار گرفته مارو يه جزيره ي كاملن صاف هست بدون هيچ آدمي و حتا هيچ درختي، از همين جهت بسيار تميز و آبي بسيار شفاف داره وقتي رسيديم، وسايل رو كنارِ ... .
يه چند روزي رو تو جزيره ي لاوان بوديم بعد با قايق حركت كرديم بـه سمتِ جزيره ي "مارو" يا "شيدوَر"، يه جزيره ي كوچيك كه مساحتش تقريبن ١كيلومتر هست و در شرق لاوان قرار گرفته
مارو يه جزيره ي كاملن صاف هست بدون هيچ آدمي و حتا هيچ درختي، از همين جهت بسيار تميز و آبي بسيار شفاف داره
وقتي رسيديم، وسايل رو كنارِ دريا گذاشتيم، همـه پريدن تو آب و من هم بخاطر حساسيت پوستي بـه آب نمك(عرق سوز) همچنان بيرون آب موندم و دور جزيره قدم زدم و يه جاهاي باحالي رو كشف كردم
آب واقعن مثه شيشـه بود و ميشد از همون بيرون دسته هاي ماهي و لاك پشت و مرجان هارو تماشا كرد
#مارو #شيدور #جزيره_شيدور #خليج_فارس #سفر
#persiangulf #shidvar #shidvar_island #travel #beach

Read more

Media Removed

_ از شدت عصبانیتش ذوق و ھیجان کشف از ذھنم فاصلہ گرفت, صورتم رو جمع کردم : بخدا اگہ دیگہ یہ کلمہ حرف زدم. آرمان: بھتر.. . که تا خود شرکت دیگہ نگاھشم نکردم. فقط گہ گداری از شیشہ ی پنجرہ حالتهاشو از نظر مـیگذروندم. عجیب ھنوزم عصبی بودن. جلوی شرکت پیـاده شدیم و من چشمم بہ اسم بزرگ ساختمان خیرہ موند، کی ... _
از شدت عصبانیتش ذوق و ھیجان کشف از ذھنم فاصلہ گرفت, صورتم رو جمع کردم : بخدا اگہ دیگہ یہ کلمہ حرف زدم.
آرمان: بھتر.. .
تا خود شرکت دیگہ نگاھشم نکردم. فقط گہ گداری از شیشہ ی پنجرہ حالتهاشو از نظر مـیگذروندم. عجیب ھنوزم عصبی بودن.
جلوی شرکت پیـاده شدیم و من چشمم بہ اسم بزرگ ساختمان خیرہ موند، کی فکرشو مـیکرد مدیریت این ساختمان, بابای من, سر دستہ ی انقلابی ھای ھند باشہ. کی فکرشو مـیکرد ھمہ از این موضوع خبر داشتہ باشن بجز من. آرمان, آمـیتا, حتی . ھمـه بدونن کـه ما چرا کشورو ترک کردیم الا من.. .
ذھنم درگیرتر از ھمـیشہ بہ خودش مـیپیچید کہ فشار دستش دور بازوم ذھنم رو خالی کرد.
آرمان: مـیخوای که تا صبح اینجا وایسی ؟ من اصلا حوصلہ ندارما.
زویـا: حوصلہ اتو چیکار دارم, خوبہ خودت دنبال من راہ افتادی.
آرمان: من ؟ من دنبال تو راہ افتادم یـا تو کہ ... .
حرص توی صورتش نشستہ بود.
مـهلت ندادم ادامـه بده و پاهام رو روی کولم گذاشتم. ازش سریع فاصلہ گرفتم و بہ داخل ساختمان دویدم.
آرمان: بچه وایسا.. ای خدا...ندووو زویـا... کف اینجا سرامـیکہ.
اھمـیت ندادم و پاھام رو روی سرامـیکھا بہ سمت آ سر دادم. قدم ھاش ھمراہ با بلندی صداش تندتر شدہ بود.
آرمان: ندو بھت مـیگم.
ھنوز از توجہ اش نسبت بھم لذت مـیبردم, مخصوصا کہ مـیدونستم به منظور پنھون این حس چقدر سختی مـیکشہ.
روبہ روی آ سرعتم رو کم کردم کہ دستم رو سمت خودش کشید.
بہ فاصلہ کمـی از نوک بینی اش روبہ روش ایستادہ بودم و نفس ھام نامنظم شدہ بود.
چشم از نگاھھای سرد آبی چشمھاش بر نداشتم. بـه گمانم ترسیده بودم.
آرمان: اینجا زمـین بازی نیست کہ واسہ خودت لی لی مـیکنی. ھرطرف رو ماکت ھای سنگی گذاشتن.
تن امو سمت ماکت ھا چرخوند.
آرمان: مـیبینی؟ بہ ھرکدوم از اینا بخوری مـیدونی چی مـیشہ؟
نگاھم بین ماکتھای ساختمانی مـیچرخید اما ذھنم درگیر برخورد تنِ اش با کمرم شده بود.
تلاشی به منظور فاصلہ گرفتن ازش نکردم، فقط چشمـهام رو ازش گرفتم.. .
تہ دلم مـیدونستم ناخواستہ بہ قلب اش اجازہ این فاصلہ ی بی اجازه رو صادر کرده.
با صدای دکمـه ی ا قفل بدنش از هم باز شد و سریع خودشو عقب کشید .
سمت ا قدم برداشت : بیـا .. .

Read more

Media Removed

قدم از قدم بردار باز تنـها بگذرونو همراه باش توو بازاری مرد بمون کـه تووش پرچمـه نامرد بالاس همـه هرچی مـیخوان بگن اینم پشته خستگیـات ببند خیلی أ این روزا ممکنـه مثِ امروز مزه سیگار بدن منم مثِ تو موندم وقتی ساختمشون و منو سوزوندن رفتن و روم درون و کوبوندن نمـی کشیدم اما خودمو کشوندم زدم ... قدم از قدم بردار باز

تنـها بگذرونو همراه باش

توو بازاری مرد بمون که

تووش پرچمـه نامرد بالاس

همـه هرچی مـیخوان بگن

اینم پشته خستگیـات ببند

خیلی أ این روزا ممکنـه

مثِ امروز مزه سیگار بدن

منم مثِ تو موندم

وقتی ساختمشون و منو سوزوندن

رفتن و روم درون و کوبوندن

نمـی کشیدم اما خودمو کشوندم

زدم توو خیـابونایی که

اصاً نمـی دونستم تهش کجا بود

منم مثله تو خاطره هام

تنـها مـی گذشت توو برفو بارون اه

موهام رو بـه سفید شدنو
منی کـه فقط مـیتونم

خدارو با تنـهاییم رفیق کنمو

بذارین بـه حاله خودم برین

نپرس ازم چرا انقد یـه دنده ای

Read more

Media Removed

. قدم قدم بـه عشق تو توو کوچه های مشـهدم قدم قدم دوباره با دلی شکسته اومدم قدم قدم رسیدم و دوباره این درو زدم تو محشری تو شمس عشقی و دلا رو مـیبری تو محشری تو وارث شکوه نام حیدری تو محشری برا همـه یـه عمره سایـه سری تو محشری مـهمون تم یـه عمره مست آب سقاخونـه تم مـهمون تم اسیر اون نگاه عاشقونـه تم مـهمون ... .
قدم قدم
به عشق تو توو کوچه های مشـهدم
قدم قدم
دوباره با دلی شکسته اومدم
قدم قدم
رسیدم و دوباره این درو زدم

تو محشری
تو شمس عشقی و دلا رو مـیبری
تو محشری
تو وارث شکوه نام حیدری
تو محشری
برا همـه یـه عمره سایـه سری
تو محشری

مـهمون تم
یـه عمره مست آب سقاخونـه تم
مـهمون تم
اسیر اون نگاه عاشقونـه تم
مـهمون تم
یـه کفترم کـه جلد بوم خونـه تم...
.
ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء

نماهنگ شمس عشق
تقدیم بـه محضر #علی_ابن_موسی_الرضا علیـه السلام ❤️
.
کاری از: گروه هم آوایی #صفیرعشق
@safire.eshgh.band
شعر : #قاسم_صرافان
آهنگسازی و تنظیم : #امـیدرهبران
سرپرست گروه: #هادی_فرنیـا

#فایل_صوتی_وتصویری_درکانال_تلگرام_وسروش
.
.

Read more

Media Removed

موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ
#samanjalili
#samanjalili
#samanjalili_سامان_جلیلی

Read more

Media Removed

‌ داشتم اون لحظه عمـیگرفتم و هی غر مـی‌زدم تو دلم کـه چرا سهم ما انقدر از آسمون کمـه. چند قدم رفتم بالاتر دیدم نـه بابا، چه آسمونی. حالا اینکه آدم اصرار داره وایسه زیر سقف بگه من سهمـی از آسمون ندارم یـه چیزیـه کـه قابل پیگیریـه. حرکت کن از جات لامصب، اختیـار داری، پا داری، توان داری. ‌ پ.ن۱: زیر پل سیدخندان، ...
داشتم اون لحظه عمـیگرفتم و هی غر مـی‌زدم تو دلم کـه چرا سهم ما انقدر از آسمون کمـه. چند قدم رفتم بالاتر دیدم نـه بابا، چه آسمونی. حالا اینکه آدم اصرار داره وایسه زیر سقف بگه من سهمـی از آسمون ندارم یـه چیزیـه کـه قابل پیگیریـه. حرکت کن از جات لامصب، اختیـار داری، پا داری، توان داری.

پ.ن۱: زیر پل سیدخندان، بـه تاریخ امروز، موبایلی، البته موبایل واقعی.

0.3s, f1.7, ISO50

پ.ن۲: "روز جهانی عکاسی" رو بـه عکاسا تبریک نگین. روز جهانی عکاسی به منظور همـه‌ست، مثل روز جهانی شکلات مـیمونـه، یـا روز جهانی بوسه، به منظور همـهایی کـه یـا عمـی‌بینن یـا عمـی‌گیرن، هممون درون معرضش هستیم و ازش لذت مـی‌بریم. بعد روز جهانی عکاسی (نـه عکاس) بـه هممون مبارک.

Read more

Media Removed

قدم زدم تو خاطرات... @dayan_tori @dayan_rz #dayan_rz @amir_iglesias قدم زدم تو خاطرات...
@dayan_tori
@dayan_rz
#dayan_rz
@amir_iglesias

Media Removed

[قسمت32] صدای نامفهومـی بـه گوشم مـیرسید صدایی مثل زنگ تلفن! چشمـهامو بعداز برخورد شدید نور با فحش باز کردم و بدون نگاه بـه کنارم و لود اتفاقات افتاده نگاهی بـه ساعت انداختم از روی تخت بلند شدم و بالاخره متوجه ی خالی بودنش شدم!اون کجاست؟ با تصور اینکه الان هالسی یکی از لباسهای منو مثل فیلمـهای ... [قسمت32]
صدای نامفهومـی بـه گوشم مـیرسید
صدایی مثل زنگ تلفن!
چشمـهامو بعداز برخورد شدید نور با فحش باز کردم و بدون نگاه بـه کنارم و لود اتفاقات افتاده نگاهی بـه ساعت انداختم
از روی تخت بلند شدم و بالاخره متوجه ی خالی بودنش شدم!اون کجاست؟
با تصور اینکه الان هالسی یکی از لباسهای منو مثل فیلمـهای رمنس پوشیده و بعد از ورودم بـه اشپزخونـه با مـیز چیده شده رو بـه رو مـیشم وارد دستشویی شدم و با لبخند توی ایینـه بـه خودم چشمک زدم
-تو بالاخره با اون کردی!تو خفن ترین پسری هستی کـه تابه حال روی زمـین وجود داشته لیـام!!
بعد از شستن صورتم از دستشویی خارج شدم و تی شرت جدیدی پوشیدم
عجیب بود کـه بویی کـه نشون دهنده ی صبحانـه باشـه حس نمـیشد اما تصمـیم گرفتم بـه این فکرکنم کـه صبحانـه ای کـه در انتظارمـه از قبل اماده شده!
از اتاق خارج شدم و بعد از اماده چند کلمـه بـه سمت اشپزخونـه قدم برداشتم
و درون نـهایت نـه تنـها با اشپزخونـه ی خالی،بلکه با خونـه ی خالی و مـیزی کـه به نظر نمـیرسید پراز صبحانـه باشـه رو بـه رو شدم!!
وات د فاک؟قبل از ورود دوباره ام بـه اتاق به منظور پیدا موبایلم بـه ساعت نگاه کردم ساعت 10ونیم صبح رو نشون مـیداد و تا جایی کـه به یـاد داشتم امروز پیست تعطیل بود بعد دقیقا اون کدوم جهنمـی رفته؟بعد ازشبی کـه ما باهم رابطه داشتیم!
موبایلم رو روشن کردم و با سیل عظیمـی از پیـام ها و مـیس کال های نـه تنـها دوستهای خودم بلکه تقریبا تمام افراده پیست مواجه شدم!
بدون مکث شماره ی جولی رو گرفتم و روی تخت نشستم چندثانیـه طول کشید که تا جواب بده و وقتی جواب داد اصلا طوری کـه انتظارش رو مـیکشیدم نبود!
-کدوم گوری هستی لیـام؟حتی خدمـه ی پیست هم باهات تماس گرفتن!
-چه خبرشده؟
-مـیتونی توضیح بدی کـه به چه دلیل لعنتی ای الان تست و اماده ی مسابقه نیستی؟
-مسابقه؟
چشمـهای درشت شده ام رو از روی تخت بهم ریخته روی لباس های دیشبم کـه هنوز هم روی زمـین بود قفل کردم
همـه چیز مثل تکه های پازل کنارهم قرارمـیگرفت و من هرلحظه بیشتر بـه حماقت خودم پی مـیبردم!
لبهامو جوری کـه شک داشتم زخم نشده بین دندونـهام فشار دادم و با سرعتی کـه تا بـه حال تجربه اش نکردم حاضر و از خونـه خارج شدم!
قسم مـیخورم کـه اون هرزه رو قبل از شروع مسابقه با ماشینم زیر مـیگیرم!!

Read more

Media Removed

. یـه عآخرم از سفر قبلیم بذارم. از کشور طفلی و قشنگم یکی از فوق العاده ترین جاهایی کـه دیدم کـه متاسفانـه تو عاصلا زیباییش مشخص نیست. یـه گودال خیلی بزرگ وسط زمـین. آذربایجان غربی. امشب حرکت مـیکنیم سمت تبریز. خب حتما اعتراف کنم کـه تو قدمِ اول سفر رفتن یعنی بستن کوله گند زدم و کم آوردم😐🤦‍♀️ نتونستم به منظور ... . یـه عآخرم از سفر قبلیم بذارم. از کشور طفلی و قشنگم😣 یکی از فوق العاده ترین جاهایی کـه دیدم کـه متاسفانـه تو عاصلا زیباییش مشخص نیست. یـه گودال خیلی بزرگ وسط زمـین. آذربایجان غربی. امشب حرکت مـیکنیم سمت تبریز. خب حتما اعتراف کنم کـه تو قدمِ اول سفر رفتن یعنی بستن کوله گند زدم و کم آوردم😐🤦‍♀️ نتونستم به منظور یـه سفر طولانی با کوله کم لباس بردارم طبق معمول و این خیلی خیلی بدِ از نظر من ضعفِ خودمـه 😐 ولی خب این اولین سفر این مدلیمـه و انگار حتما اذیت شم و تو شرایط سختتر قرار بگیرم که تا یـاد بگیرم🤷‍♀️

Read more

Media Removed

. حسّ و حال همـه ی ثانیـه ها ریخت بـه هم شوق یک رابطه با حاشیـه ها ریخت بـه هم گفته بودم بهی عشق نخواهم ورزید آمدیّ و همـه ی فرضیـه ها ریخت بـه هم! روح غمگینِ تو درون کالبدم جا خوش کرد سرفه کردی و نظام ریـه ها ریخت بـه هم درون کنار تو قدم مـی زدم و دور و برم چشم ها پُر خون شد، قرنیـه ها ریخت بـه هم روضه خوان خواست کـه ... .
حسّ و حال همـه ی ثانیـه ها ریخت بـه هم
شوق یک رابطه با حاشیـه ها ریخت بـه هم

گفته بودم بهی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیـه ها ریخت بـه هم!

روح غمگینِ تو درون کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریـه ها ریخت بـه هم

در کنار تو قدم مـی زدم و دور و برم
چشم ها پُر خون شد، قرنیـه ها ریخت بـه هم

روضه خوان خواست کـه از غصّه ی ما یـاد کند
ها پاره شد و مرثیـه ها ریخت بـه هم

پای عشق تو برادر کُشی افتاد بـه راه
شـهر از وحشت نرخ دیـه ها ریخت بـه هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیـه ها ریخت بـه هم
.
.
من کـه هرگز بـه تو نارو نزدم حضرت عشق
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت بـه هم؟!
__________________
#امـید_صباغ_نو
از کتاب #مـهرابان
چاپ پنجم
#انتشارات_فصل_پنجم

Read more

Media Removed

‎پاییز زیبای من ‎پاییز ای پادشاه فصل ها و رنگ ها ‎من با تو آغاز شده ام ‎و هرسال با تو منتظر شروعی دوباره ام ‎رنگهای زیبایت را بپاش بر ورق زندگی ام ‎و ببار که تا تازه شوم ‎چرا کـه تابستان، سخت تن مرا سوزانده هست ‎پاییز زیبای من ‎چرا امسال حزین آمده ای؟ ‎تو شروع منی مگذار پایـان یـابم ‎من تو را با عشق و عشق را ... ‎پاییز زیبای من
‎پاییز ای پادشاه فصل ها و رنگ ها
‎من با تو آغاز شده ام
‎و هرسال با تو منتظر شروعی دوباره ام
‎رنگهای زیبایت را بپاش بر ورق زندگی ام ‎و ببار که تا تازه شوم ‎چرا کـه تابستان، سخت تن مرا سوزانده هست ‎پاییز زیبای من
‎چرا امسال حزین آمده ای؟ ‎تو شروع منی مگذار پایـان یـابم ‎من تو را با عشق و عشق را با تو مـیشناسم
‎مگذار آمدنت عشق را ببرد ‎که دیگر ترانـه پاییز نخواهم خواند ‎پاییز زیبای من
‎مـی دانی امسال تابستان هم یک ماه عاشق شده بود؟
‎وگرنـه تابستان کجا و کافه پاییز کجا
‎من چشم انتظار آمدن تو قدم زدم خیـابانی را
‎که بـه هوای پاییزی تو درون تابستان هم آذر بود
‎امسال ۱۳ ماه دارد تابستان هم آذر داشت! ‎پاییز زیبای من
‎منم. من. آذردخت تو
‎دردانـه ات، ته تغاری ات
‎مپسند بر من این سرما را ‎دردانـه بازیگوشت تب کرده
‎پهن کن لحاف آتشین رنگت را ‎و مرا تنگ درون آغوش بکش پاییز زیبای من!

Read more

Media Removed

#قدم از قدم بردار باز #تنـها بگذرونو همراه باش تو بازاری #مرد بمون کهپرچمـه #نامرد بالاس همـه هرچی مـیخوان بگن اینم پشته خستگیـات ببند خیلی از این روزا ممکنـه مثله امروز مزه #سیگار بدن منم مثله تو موندم وقتی ساختمشون و منو سوزوندن رفتن و روم درون و کوبوندن نمـی کشیدم اما خودمو کشوندم زدم ... #قدم از قدم بردار باز
#تنـها بگذرونو همراه باش
تو بازاری #مرد بمون که
توش پرچمـه #نامرد بالاس
همـه هرچی مـیخوان بگن
اینم پشته خستگیـات ببند
خیلی از این روزا ممکنـه
مثله امروز مزه #سیگار بدن
منم مثله تو موندم
وقتی ساختمشون و منو سوزوندن
رفتن و روم درون و کوبوندن
نمـی کشیدم اما خودمو کشوندم
زدم تو خیـابونایی که
اصلا نمـی دونستم تش کجا بود
منم مثله #تو خاطره هام
#تنـها مـی گذشت تو برفو بارون
موهام رو بـه #سفید شدنو
اوضام کـه یـه ریز تو همو
منی کـه فقط مـیتونم
خدارو با تنـهاییم #رفیق کنمو
بذارین بـه حاله خودم برین
نپرس ازم چرا انقد یـه دنده ای
یـه #صبر ازم مونده فقط
بیـا اونم ازم بگیر

#black #& #white #selfie #god #tnx #for #everything

Read more

Media Removed

جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده موزیک_جدید_بارون تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
❤❤ ❤❤❤ موزیک_جدید_بارون

تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

Media Removed

جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم جز ... جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ
#samanjalili
#samanjalili
#samanjalili_سامان_جلیلی

Read more
موزیک_جدید_بارون کلیپ_طراحیـها جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی ... موزیک_جدید_بارون
کلیپ_طراحیـها

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

Media Removed

چهارشنبه پنج آوریل خانومـها آقایون معرفی مـیکنم،سه که تا از های همسایـه هامون..از آخر اون پشت«مـیا»..اون کوچولوهه کـه عشق منـه و‌ مـیا هست «پیج» و این جلویی کـه لپ هاش از عزده بیرون «لوتر».اینـها سه که تا از هفت هشت که تا کوچولوهایی هستن کـه در همسایگی ما زندگی مـیکنن و چون کوچه ما تهش فضای سبز و باغ ... چهارشنبه پنج آوریل🍒 خانومـها آقایون معرفی مـیکنم،سه که تا از های همسایـه هامون..از آخر اون پشت«مـیا»..اون کوچولوهه کـه عشق منـه و‌ مـیا هست «پیج» و این جلویی کـه لپ هاش از عزده بیرون «لوتر».اینـها سه که تا از هفت هشت که تا کوچولوهایی هستن کـه در همسایگی ما زندگی مـیکنن و چون کوچه ما تهش فضای سبز و باغ و رودخونـه هست و ماشین نمـیتونـه رد بشـه،برای بازی بچه ها امن هست و این بچه ها عصر کـه از مدرسه مـیان از خونـه های اطراف مـیان و ته کوچه و کنار فضای سبز روبروی خونـه ما جمع مـیشن و با هم بازی مـیکنن💕 داستانی کـه من با اینـها دارم و مـیخوام براتون تعریف کنم برمـیگرده بـه یکسال و نیم پیش..ولی قبلش یـه خاطره کوچولو از ایران و دوران بچگی براتون بگم..ما تو خونـه قدیمـی مون وقتی ده دوازده سالم بود یـه گربه تو محله مون بود کـه احتمالا از بس اهالی محل باهاش خوب بودن از شش کیلومتری آدمـها هم رد نمـیشد و فقط روی دیوار مـی دیدیمش..تا اینکه یـه روز درون عالم بچگی تصمـیم گرفتم هرجور شده از رو دیوار بیـارمش پایین و بهش نزدیک بشم و نازش کنم!!! خلاصه شروع کردم هرروز براش غذا گذاشتن تو حیـاط و قدم بـه قدم بهش نزدیک شدن که تا بالاخره باهام دوست شد و اجازه مـیداد نازش کنم و اقامتش توی خونمون و ماجراهای بعدش کـه حتی زایمان هم تو خونمون کرد و داستان خیلی خیلی جالب رفاقتش با مادرم و کلی داستانـهای باحال دیگه کـه حالا یـه روز براتون تعریف مـیکنم..ولی داستانم با این بچه ها از یکسال و نیم پیش اینجوری شروع شد کـه یـه روز کـه از خونـه اومدم بیرون و مـیخواستم برم سرکار، همـینکه نشستم تو ماشین(که همونجا هم پارکش مـیکنم)، یـه دونـه شکلات رو باز کردم بخورم کـه همـین پیج رو دیدم...صداش زدم و یکی هم دادم بـه اون...فردای اون روز دوباره همـینکه از خونـه زدم بیرون و نشستم تو ماشین دیدم پیج دوید اومد و اینبار با ش به منظور شکلات..خلاصه همـینطور هر روز تعداد بچه ها زیـادتر مـیشد که تا به ده که تا هم رسیده الان..از اون روز بـه بعد دیگه همـیشـه موقعی کـه مـیرم خرید یـه بسته آبنبات هم مـیخرم به منظور اینـها و مـیزارم تو ماشین..این آبنباتها ارزونـه، مثلا خرجش هفته ای سه چهار پونده، ولی تقریبا هرروز، که تا مـیام مـی شینم تو ماشین یـه صف شبیـه همـین جلو درون ماشین از این بچه ها جلو‌ درون ماشین تشکیل مـیشـه کـه با هرکدومشون یـه شوخی و بگو بخند و یـه آبنبات بهشون مـیدم و مـیرن..ارزشش رو‌داره..اینقدر همون چنددقیقه کـه باهاشون هستم لذتبخشـه کـه نگوووو💕 روزم با خنده وعشق و محبت شروع مـیشـه و این خودش یـه دنیـا مـی ارزه... اصلا من نمـی دونم تو این دنیـا چیزی بهتر از عشق و محبت هم وجود داره بنظر شما؟

Read more

Media Removed

موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

Media Removed

دوروز پیش نزدیک هشتاد کیلومتر رکاب زدم، شمردم دوروز پیش۶۳ که تا کامـیون بوق زدن برام و چنتا سواری کـه چراغ و خدا قوت گفتن،ناهارم کـه یدونـه سیب زمـینی آب پز بود وسط راه با نون خوردم و اضافه نون هارو هم برا پرنده های بیـابون ریز کردم،تو یـه معدن سنگی کـه معلوم نبود کی رو سنگاهاش نقاشی کشیده قدم زدم،دوروز پیش ... دوروز پیش نزدیک هشتاد کیلومتر رکاب زدم، شمردم دوروز پیش۶۳ که تا کامـیون بوق زدن برام و چنتا سواری کـه چراغ و خدا قوت گفتن،ناهارم کـه یدونـه سیب زمـینی آب پز بود وسط راه با نون خوردم و اضافه نون هارو هم برا پرنده های بیـابون ریز کردم،تو یـه معدن سنگی کـه معلوم نبود کی رو سنگاهاش نقاشی کشیده قدم زدم،دوروز پیش دوچرخه ام دوبار افتاد،دوروز پیش راهم رو به منظور اینکه بـه یک کارگر کـه وسط بیـابون داشت بیل مـیزد شکلات بدم کج کردم،چوپانان رو از بالای کوهی کـه مشرف بـه شـهر بود تو غروب تماشا کردم و روی رملهای کویر به منظور اولین بار راه رفتم و دراز کشیدم و پفیلا با شیر کم چرب خوردم،به مادرم کـه گوشیش خاموش بود زنگ زدم و جوابی نشنیدم، دنبال ردپای مار و عقرب روی ماسه ها گشتم و از سایـه ام روی بوته های کویری عگرفتم،موقع اذان از یـه ماشین خواستم که تا مسجد جامع منو برسونـه و و بعد نماز بـه پسر معلول پشت خودم لبخند زدم، تو راه برگشت بـه امامزاده هم از ی پیرمرد کـه جلو درون خونش نشسته بود خواستم که تا فردا صبح اجازه بده داخل خونشو ببینم،بعدش کـه رسیدم امامزاده رفتم گوجه هارو شستم کـه غذا درست کنم و بخوابم....
ولی ای کاش یکی...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#سفر #سفرنامـه #دوچرخه #ایران #جاده #کویر #مصر #عکاسی #عکاسی #iran #adventure #road #adventurers #photography #photo #travel #trip # people #portrait #instagram #instamood #instadaily #photoofday #roozdaily

Read more
موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more
موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more
موزیک_جدید_بارون @sheyda.movahedyan جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه ... موزیک_جدید_بارون
@sheyda.movahedyan

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

موزیک_جدید_بارون @video_love20 جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ... موزیک_جدید_بارون
@video_love20

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ
#samanjalili
#samanjalili
#samanjalili_سامان_جلیلی

Read more

موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

Media Removed

موزیک_جدید_بارون جای خالی من برات عادت شده یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام یـا حتما رفتن تورو باور کنم یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه بگو ... موزیک_جدید_بارون

جای خالی من برات عادت شده
یکی اینجا به منظور تو بی طاقت شده
تورو حس مـیکنم توی تنـهاییـام
بی تو از زندگی چی مـیتونم بخوام
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
این خونـه بی تو زندونـه واسه ی منـه دیوونـه
بگو اسمشو چی مـیتونم بذارم
جز تو کی دردمو مـیفهمـه چرا این همـه بی رحمـه
آخه خاطره هایی کـه با تو دارم
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو
نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

مسیریو کـه با تو قدم زدم
بعد تو هر دفعه اشتباه اومدم
واسه اینکه هوات بیوفته از سرم
باید چند بار از این خیـابون بگذرم
یـا حتما رفتن تورو باور کنم
یـا کـه دنیـامو با تو خاکستر کنم
یـا کـه زندونی تو و این خونـه شم
یـا تو تنـهاییـام بی تو دیوونـه شم
وقتی کـه بارون مـیباره شونـه هام تورو کم داره
تو خیـابونا تنـهایی پرسه زدم
بس کـه دلم با تو درگیره نمـیدونـه کجا مـیره
به هوای تو که تا ته شـهر اومدم
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو دلم داغونو نمـیخوام عشق بدون اونو
ببار بارونو

ترانـه سرا : شـهرام جلیلی

ترانـه شعر آهنگ سامان جلیلی بارون

@samanjalili_music
@samanjalili_music
@samanjalili_music
#samanjalili_music
#سامان_جليلي #ستاره_پاپ

Read more

Media Removed

84: کل راه و طول خرید ساکت بودم. اصن رو مودش نبودم و فقط مـیخواستم زودتر تموم شـه برم و بخوابم. پشت سر ا راه مـیرفتم کـه همشون یـهو رفتن تو مغازه ی شنل! مارک مورد علاقم؛ ولی اصن حوصله امتحان لباسا یـا هر چیز دیگه ای رو نداشتم. قدم زدم سمت جلو که تا رسیدم بـه یـه مغازه لباس بچه. همـینطوری مشغول تماشای ... 84:
کل راه و طول خرید ساکت بودم. اصن رو مودش نبودم و فقط مـیخواستم زودتر تموم شـه برم و بخوابم.
پشت سر ا راه مـیرفتم کـه همشون یـهو رفتن تو مغازه ی شنل!
مارک مورد علاقم؛ ولی اصن حوصله امتحان لباسا یـا هر چیز دیگه ای رو نداشتم.
قدم زدم سمت جلو که تا رسیدم بـه یـه مغازه لباس بچه.
همـینطوری مشغول تماشای ویترین بودم کـه چشمم بـه یـه جفت کفش بچگونـه ی گوگولی افتاد.
خیلی کوچیک بود ینیدوتا انگشت دستم مـیرفت فقط! ونـه هم بود روش گل های خیلی ریز صورتی روشن و تیره داشت. اینقد بامزه و خوشگل بود مـیخواستم بخورمش :|
کم مونده بود برم توی شیشـه کـه با شنیدن صدای آشنایی آهی کشیدم و برگشتم طرفش.
نایل با خنده گفت: اندازت نمـیشـه ها!
برگشتم طرف ویترین و چیزی نگفتم. درواقع حرفی نداشتم.
باز ذل زدم بـه کفشا که تا اینکه یـهو از دهنم پرید: مـیخوامش!
کاملا مثل بچه ها کوچولوها کف دوتا دستامو چسبونده بودم و به شیشـه ی ویتریون و دلم اونو مـیخواست! اصلنم نمـیدونستم واسه چی! نـه بچه دارم نـه بچه ای اصن تو یـه دوستا و فامـیلا هست فقط مـیخواستمش!
دیدم صداش درون نمـیاد برگشتم سمتش.
با تعجب بهم خیره شده بود.
-ها چیـه؟ خب مـیخوامش دیگه و مـیخرمش!
خواستم برم تو کـه هری اومد و زد بـه پشت نایل و گفت: بیـا بریم این مغازه کـه پیدا کردیم مـیخوایم لباس های ست بگیریم به منظور مراسم بعدی حالا هر چی بود. هی رکسی تو هم بیـا نظر بده!
سرمو تکون دادم و هری رفت یکم اونور تو یـه مغازه لباس مردونـه و پشت سرشم لویی رفت تو.
نایل کـه عین برج زهرمار وایساده بود اونجا خودم رفتم تو. یـه جفت کفش کوچیکه دیگه مـیذارمش تو قفسه ای چیزی! (زده بـه سرش:|)
رفتم تو و سلام دادم ولی هیشکی جواب نداد! ای بابا!
یـهو صدای باز شدن درون اومد کـه برگشتم دیدم نایله.
برگشتم طرف پیشخوان و نگاهی بـه اون پشت انداختم و داد زدم: سلام!!
بعد از چند ثانیـه صدای پیرزنی از اتاقک بالا اومد: الان مـیام! یکم صبر کن جون!
خیلی آروم از پله ها پایین اومد همونطور کـه غر غر مـیکرد رفت طرف پیشخوان و عینکشو از زیر مـیز درون اورد و زد بـه چشماش و رو بـه من گفت: چیزی مـیخوای؟
لبخندی زدم و گفتم: بله! اون جفت کفش عروسکی رو مـیخوام کـه توی ویترین دارین.
پشتش رو کرد بـه طرفم و تو یـه قفسه پر از جعبه دنبال چیزی گشت.
با غر گفت: من خیلی بـه جای وسایل عادت نکردم، راستش مغازه مال مـه امروز نتونست بیـاد منو فرستاد.
بعد از چند ثانیـه گشتن برگشت و گفت: نمـیدونم کجاست!
کامنت:

Read more

Media Removed

EdaMe tu Cm Aval ساعت حدود 1 شبه همـه رفتن و فقط منو تو موندیم ... لباس رسمـی خستم کرده و از کتو کول افتادم کرواتو باز مـیکنم بعدش یقه پیراهنو ... تو با یـه لباس عروس نباتی کـه خیلی دوسش داشتیو بالاخره خریدیش دقیقا زیره نور یک هالوژن زرد کـه درخشندگی لباستو چند برابر مـیکنـه جلوم واستادی و نگام مـیکنی ... ... ☺ EdaMe tu Cm Aval
ساعت حدود 1 شبه
همـه رفتن و فقط منو تو موندیم ...
لباس رسمـی خستم کرده و از کتو کول افتادم
کرواتو باز مـیکنم بعدش یقه پیراهنو ...
تو با یـه لباس عروس نباتی کـه خیلی دوسش داشتیو بالاخره خریدیش دقیقا زیره نور یک هالوژن زرد کـه درخشندگی لباستو چند برابر مـیکنـه جلوم واستادی و نگام مـیکنی ... منم تو چشات نگا مـیکنم و مثل همـیشـه مـیگم آدمـیزاد ندیدی نـه؟ ...
جواب نمـیدی... دلیلشو هیچوت نفهمـیدم... مـیگم گوجه یـه چیزی بگو؟ ... معمولا هروقت بـه اسم گوجه صدات مـیکردم جوابمو مـیدادی... چون اسمـی بود کـه از همون اول گذاشته بودم روت ... اما بازم نـه... تصمـیم مـیگیرم اول من بغلت کنم... مـیام جلو اروم
قدم دومو کـه بر مـیدارم صدای آرایشگری کـه سر شب موهامو مدل دومادی کوتاه مـیکرد تو گوشم مثل بمب صدا مـیکنـه... " داداش زیـاد صمـیمـی نیستیم باهم کـه راحت حرفمو ب ولی خیلی احمقی واقعا ... چه دلیلی داره خودتو جای دوماده امشب جا بزنیو حسشو تجربه کنی؟ "
 این حرفاش یـه دور تو مغز چرخید... با خودم مـیگم بیخیـال ... قدم سومو بعدش چهارمو بر مـیدارم...
الان دقیقا دوتا چشم مشکی با ابرو کشیده و یـهکوچولو جلو صورتمـه... بازم ساکتی کـه ...
دستمو مـیزارم رو صورتت و اون یکی دستمو مـیبرمموهاتو مـیگم... شبی کـه مـیخواستیم رسیده ... تموم شده همـه مـهمونا رفتن... دیگه ترسی نیس دعوایی نیس دروغی نیس ، الان تو خونـه خودمون لامصب باورت مـیشـه بهم رسیدیم؟؟ دقیقا مثل چند سال پیش تو اولین قرارمون تو پروما خیس عرق مـیشم از شوق و خوشحالی... لبای کوچولوت یکم مـیخنده :)
چشامو مـیبندمو دستامو دور کمرت مـیگیرمو مـیخوام اندازه تموم سال هایی کـه بغلت نکردم ، بغلت کنم ... دستام بـه هم رسید ولی هرچی دستامو بهم نزدیک مـیکنم چیزی بینشون احساس نمـیشـه... ولی بوی عطرت هنوز مـیاد کـه ... مجبورم چشامو باز کنم
لعنتی مثل سیـاهی تو شب گم شدی کـه ... مثل خاک ریختی از بین دستای حلقه شدم... یـادم مـیاد کـه عادت دارم :) عادت دارم بـه یـهویی غیب شدنت ... مـی تو گوش خودم ... یکم هوشیـار شدم ... جلوم یـه آینس کـه تصویر خودم توشـه با یـه آرایشگر... " علی جان اینم مدلی کـه مـیخواستی... دومادی زدم واست.. چقدم بت مـیاد :) "
حالا مـیفهمم همش یـه خوایـه 10 دقیقه ای بود رو صندلی ارایشگاه کـه ریشـه خوابم از همـه نامردیـا و نبودنای تو آب مـیخوره :) دستمزد آرایشگرو مـیدمو اونم مـیگه داداش خوشبخت شی... هیچی نمـیگم فقط چند ثانیـه همـه چیزو تار مـیبینم بخاطر اشکی کـه جلو دیدمو گرفته ... مـیام بیرون از ارایشگاه...
یکم قدم مـی ... رسیدم اولین سوپر مارکت کـه اسمش آراد... خشک مـیشم چند ثانیـه ...

Read more

Media Removed

#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند #شماره_سیزدهم وقتی ساعت چهار صبح بهم پیـام دادی کـه دوستت دارم. اولش خندم گرفت، گفتم شاید تو هم مثل همـه اون زن‌هایی هستی کـه فقط مـی‌خوان از تنـهایی فرار کنن. بهت گفتم ممنون اما ته دلم از اینکه یک نفر دیگه این جمله رو تکرار کرد خوشحال بودم. قطعا همـه ما به منظور یک ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند
#شماره_سیزدهم
وقتی ساعت چهار صبح بهم پیـام دادی کـه دوستت دارم. اولش خندم گرفت، گفتم شاید تو هم مثل همـه اون زن‌هایی هستی کـه فقط مـی‌خوان از تنـهایی فرار کنن. بهت گفتم ممنون اما ته دلم از اینکه یک نفر دیگه این جمله رو تکرار کرد خوشحال بودم. قطعا همـه ما به منظور یک بار هم کـه شده مزه‌ی دوست داشتن رو تجربه کردیم اما شاید کیفیتش متفاوت بوده. طبیعتا اگه من هم جای تو بودم و یـه آقای خوشتیپ بهم مـی‌گفت دوستت دارم، اون دوستت دارم با همـه‌ی دوستت دارم‌هایی کـه من حوالت کرده بودم متفاوت بود. این یعنی کیفیت. اما همـه چی کـه ظاهر نیست. من حاضر بودم به منظور داشتنت تک‌تک آدم‌ها رو کنار ب. شاید چشمام رنگی نبود و موی بور نداشتم اما قبول کن پسر چشم و آبرو مشکی هم جذابیت‌های خودش رو داره! شاید ادکلن یک مـیلیونی نمـی‌زدم اما مـی‌دونی همـین ادکلن دریکت 50 هزار تومنی از سال 1978 که تا به امروز چند که تا رو بدبخت کرده؟ من خیلی با گزینـه‌های تو متفاوت بودم اما این روزا یکی اومده کـه همـه گزینـه‌های روی مـیز رو بهم زده. وقتی نگام مـی‌کنـه حس ضعف تمام وجودم رو مـیگیره و هر بار کـه مـیگه تو جذاب‌ترین مرد روی زمـین هستی، صد بار نظرم رو نسبت بـه خدا و خلقتش تغییر مـیده. زن ترکیب نامتوازنی از حس دوست‌داشتن، زیبایی و مقدار قابل توجهی بوهای زنانست. فقط کافیـه کمـی عمـیق‌ نفس بکشی که تا اون بوی کشنده زن رو با تک‌تک سنسورهای بویـاییت مزه مزه کنی. بوی هر زن مثل اثر انگشت هر آدمـی متفاوته و من عاشق بوی عطر زنی شده بودم کـه وقتی پاش رو از خونم بیرون مـی‌ذاشت که تا چند وقت درون و پنجره‌ها رو باز نمـی‌کردم که تا وقتی برمـی‌گردم خونـه عطرش بزنـه زیر دماغم و چنان ناک‌اوت بشم و بیفتم رو تخت و باز با یـه سه کام حبس چنان بوی تنش رو از روی تخت بکشم تو ریـه‌هام کـه بعدش قبله‌ام رو گم کنم و ندونم کجام. فقط بو بکشم، بو بکشم، بو بکشم و حس کنم کـه من تمام انتقامم رو از دنیـا گرفتم و دیگه هیچ سهمـی از اون ندارم. وقتی توی شـهر قدم مـی‌ و زن‌های تکراری شبیـه بـه هم رو مـی‌بینم، تازه مـیفهمم چقدر دوستت دارم. این دکترها هیچ خلاقیتی از خودشون ندارن. یک زن رو مـی‌گیرن و بعد یک زن شبیـه بـه زن‌های دیگه رو بـه جامعه تحویل مـی‌دن و سیگاره کـه پشت سیگار مـیسوزه. من توو دوره‌ای گیر افتاده بودم کـه تمام زن‌ها شبیـه بـه هم بودن و برای شبیـه هم شدن تلاش مـی؛ اما تو با بقیـه فرق داشتی؛ اینو خوب بو کشیدم.
#شـهاب_دارابیـان #بو #زن #انتخاب #عشق #تو #ادکلن_زنانـه #عطر

Read more

Media Removed

هفت حرف عاشقی باز شاعرانـه شبی درون درونم تجلی یـافته شب گزینش گلواژه واژه ای از جنس عشق و ایمان از جنس امـید و پایمردی باز درون لابلای خوش ترین واژگان کتاب هستی بـه دنبال واژه ای بودم که تا به تصویر کشم تو را تو را کـه از بند بند حروفت، درس زندگی آموختم ای معشوق ابدی "الف" از "آزادی و آزادگی" برایم گفت "سین" ... 💙🌟🌟💙
هفت حرف عاشقی
باز شاعرانـه شبی درون درونم تجلی یـافته
شب گزینش گلواژه
واژه ای از جنس عشق و ایمان
از جنس امـید و پایمردی
باز درون لابلای خوش ترین واژگان کتاب هستی
به دنبال واژه ای بودم که تا به تصویر کشم تو را
تو را کـه از بند بند حروفت، درس زندگی آموختم ای معشوق ابدی
"الف" از "آزادی و آزادگی" برایم گفت
"سین" مشق "سرسختی" ام داد
"ت" برایم از "تاب و تعصب" نگاشت
از "قاف" نامت "قایقی" ساختم و در ژرفای آبی بیکرانت با تو زیستم....
با "لام" "لعنت" فرستادم بر حسودان و دژخیمانت ای همـیشـه جاودان
"الف"را سر لوحه زندگی ام نـهادم چون از "ایثار" برایم سرود
و "لام" آخر، "لحظات تلخ و شیرینی" را برایم تداعی کرد کـه در کنارت و به عشقت درون کرانـه های همـیشـه آبی ات قدم زدم و به یـادت قلم زدم...
جاوید باد نامت
ای "استقلال"
این هست هفت حرف عاشقی...💙🌟🌟💙

Read more

Media Removed

_مـیدونی،دلتنگی چیـه؟ _نـه! دلتنگی،یعنی یـه جایی دارم، بلند بلند مـیخندم، یـهو بیـای تو ذهنم... یـادم بیفته،به اون خنده های قشنگ ات!از اونایی که،همش تو عهاته! بعد یـهو،تمامـهام جمع مـیشـه،چشام پر اشک مـیشـه! _دیگه چی؟ دارم درس مـیخونما!از اون درس سختا! بعد،شروع کنم بـه گل کشیدن،وسط صفحه،ببینم ... _مـیدونی،دلتنگی چیـه؟
_نـه!
دلتنگی،یعنی یـه جایی دارم، بلند بلند مـیخندم، یـهو بیـای تو ذهنم...
یـادم بیفته،به اون خنده های قشنگ ات!از اونایی که،همش تو عهاته!
بعد یـهو،تمامـهام جمع مـیشـه،چشام پر اشک مـیشـه!

_دیگه چی؟

دارم درس مـیخونما!از اون درس سختا!
بعد،شروع کنم بـه گل کشیدن،وسط صفحه،ببینم دارم اسم تو مـینویسم!که یـه چیز،از اون بالا مـیخوره رو اسمت و اسمتو خیس مـیکنـه!

_عجب!

یـه وقتایی ام،دارم مثل آدم زندگی مـیکنم!آهنگ شاد گوش مـیدم!مـیم!
اما،
یکی از حرفای احساسی ات،مـیاد جلو چشمام!یـاد سلیقه و علایق ات مـیفتم!یـاد بهونـه هات!دیر خوابیدن هات!تنـها بودن هات دردات!!خاطره هات...!
بعد مـییبنم،همـینجوری ساعت ها،زل زدم یـه جا و دارم مـیلرزم!
_چه سخته!
سخت اونجایی که،دارم بی تو،با همـه ی فراموش هات دارم قدم مـی!ولی اون شـهردار و مغازه دار لعنتی،یکی از اسماتو،از روز نبودنت،هی گذاشتن همـه جا!
همـه جا رو کـه نگاه مـیکنم،مـیبینم تویی!
حتی،همـه رو وقتی مـیبینم مـیگم این یکی دیگه خودشـه!
اینا بـه کنار،
حتی وقتی مـیبینم،یکی دست عشقشو گرفته و جای رژاش روشـه!
وسط خیـابون،هی مـیریزم تو خودمو و هی داد مـی!هی تو رو,مـیخوام…

_دیگه بدتر از اینم هست؟

اره،موقع هایی کـه انلاینی ولی با من حرف نمـیزنی!
باید برم دنبال بهونـه!تا سر صحبت باهات باز کنم!
اخه،تایپ ت یعنی حواست الان بـه منـه…!
_من کـه نمـیفهمم چی مـیگی!

بعضی وقتا تو درک نمـیکنی که
من چی مـیگم…!
دلتنگی یعنی چی!

تو،دلتنگی هاتو،یـه روزی مـیون گودی دستای من جا گذاشتی!
ولی من اونا رو بزرگ کردم!
.
.
📷 #مـیکائیل💕 .
👑@mikilove351 .
.
.
#پستهای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن💖💖😍😍👑👑✋ #پستای_قبلمم_ببین👌

Read more

Media Removed

#یـادداشت‌هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد #شماره_یـازده هیچ وقت از مردنی ناراحت نشدم؛ اما وقتی بـه این فکر مـیکنم کـه دیگه قراره نبینمش، گوشـه چشمم مـیپپره. یـاد اون روزی مـیفتم کـه بهش گفتم تمومش مـیکنیم اما هیچ وقت نباید همو ببینیم. بردمش قبرستون، یک سنگ قبر بی‌نام بهش نشون دادم و گفتم از این بـه بعد فکر ... #یـادداشت‌هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشد
#شماره_یـازده
هیچ وقت از مردنی ناراحت نشدم؛ اما وقتی بـه این فکر مـیکنم کـه دیگه قراره نبینمش، گوشـه چشمم مـیپپره. یـاد اون روزی مـیفتم کـه بهش گفتم تمومش مـیکنیم اما هیچ وقت نباید همو ببینیم. بردمش قبرستون، یک سنگ قبر بی‌نام بهش نشون دادم و گفتم از این بـه بعد فکر کن مردم،هر وقت دلت برام تنگ شد بیـا اینجا و برای اون همـه سال جنگیدنمون فاتحه بخون. مـیگم جنگیدن، واقعا جنگیدم؛ سه شیفت مثل سگ کار مـیکردم کـه آب  تو دلش تکنون نخوره و همـه چی عین خونـه باباش باشـه اما اون. این روزا هر وقت توو تنـهایی بـه بن‌بست مـی‌خورم بـه اون فکر مـی‌کنم.بعدش همـین چهاراه ولیعصر رو مـی‌گیرم بـه سمت انقلاب و انقدر تو تنـهایی قدم مـی‌ کـه تو تنـهایی خودم گم مـی‌شم. نفسم بند مـیاد بـه چهاراه مـی‌رسم، مـیدونم اگه بـه هر سمتی برم بـه اندازه تمام سنگفرش‌های ولیعصر ازش دور مـیشم. گلفروش سمت چپ رو نشون مـیده و من اشتباهی مـیپیچم راست که تا یـادم بره چند بار منو پیچوندی و دست تو دست پیچیدی تو ولیعصرو همون جا بود کـه حس کردم تمام ماشین‌ها،ایستادن و بهم زل مـیزنن و دارن همـه اون روزایی رو کـه دست تو دست ولیعصر رو مـیرفتیم و نگاهمون مـی‌ رو تلافی کنن. همش از خودم سوال مـی‌کنم چی شد کـه انقدر پیـاده باهات راه اومدم که تا راه بیفتی و یـادت بره تاتی‌تاتی ات تو تک‌تک خیـابون‌های تهرون رو. حالم عجیب غریبه. سیگار درمـیارم. ده بار فندک لعنتی رو مـی اما روشن نمـیشـه کـه نمـیشـه. همـیشـه وقتی بـه یکی احتیـاج داری یـه بیلاخ مجلسی جلوت مـیگیره و این یعنی همـیشـه حتما برای کوچک‌ترین چیزها بجنگی. از بچگی قفل بودم رو مورچه‌ها، یکهو بـه خودم مـیومدم و مـی‌دیدم سه ساعته دارم بهشون نگه مـی‌کنم. از قصد هر گوشـه خونـه شیرنی مـیریختم کـه سر و کلشون پیدا بشـه. بعد زیر ذره‌بین نگاهشون مـیکردم.همشون درست مثل تو بودن. هیچ احساسی نسبت بـه هم نداشتن. حتی یـه بوس ساده. یک روز کفری شدم. پیش خودم مـی‌گفتم کـه این همـه تلاش به منظور چی؟ شما کـه قرار نیست عاشق بشید بعد چرا مـی‌خوایید زنده بموندید. گالن نفت رو برداشتم ریختم تو لونشون وهمشون رو آتیش زدم. م چهار روز نذاشت از خونـه بیـام بیرون. اما ارزشش رو داشت. من بـه زندگی مسخره بدون عشق پایـان دادم. اما محاسباتم اشتباه بود. اونا همون زندگی رو دوست داشتن. این روزا هرکی مـیاد سمتم یک گالن چهارلیتری دستش گرفته و فقط بـه این نیت مـیاد کـه آتیشم بزنـه. هیچنمـیدونـه بعد از مرگ چه اتفاقی مـیفته اما من
مطمئنم همـه اون مورچه آدم‌هایی شدن کـه این روزا زندگم رو جهنم . م راست مـیگفت مکافات خونـه همـین دنیـاست. #شـهاب_دارابیـان

Read more

Media Removed

صنم : یـهو چشمامو وا کردم !! دکترا بالای سرم بودنو دستگاه شک دستشون بود . صدا هارو مبهم مـیشنیدم . یـاد زیـا کوچولو افتادم کـه از پیشم رفت یـهو انگار بهم برق 220 ولتی وصل کرده باشن از جا پردیدددددم !! صنم : دکتر ؟؟؟؟؟؟؟؟ م ؟ بچم ؟؟؟؟ بگین کـه حالش خوبههههههه !!! دکتر سرشو تکون دادو با تاسف پایین انداخت ... صنم :
یـهو چشمامو وا کردم !! دکترا بالای سرم بودنو دستگاه شک دستشون بود . صدا هارو مبهم مـیشنیدم . یـاد زیـا کوچولو افتادم کـه از پیشم رفت یـهو انگار بهم برق 220 ولتی وصل کرده باشن از جا پردیدددددم !! صنم : دکتر ؟؟؟؟؟؟؟؟ م ؟ بچم ؟؟؟؟ بگین کـه حالش خوبههههههه !!!
دکتر سرشو تکون دادو با تاسف پایین انداخت و آروم گفت : متاسفم هوا بهش نرسیده واسه همـینم نتونستیم نجاتش بدیم
دیگه چیزی جز صدای هق هقای بلندم نمـیشنیدم خدایـااااااا تنـها امـید زندگیمو ازم گرفتی .. یـهو اسد آمد داخل اتاق دستمو تو دستش محکم کردو گفت : صنم آروم باش . تو و آهیل هنوز خیلی جوونین دوباره بچه دار مـیشین گریـه نکن .. نککککن -ا ... س ... د ... اون بچ..ه م ... ا ... ل تو بود نـه آهییییل .. اون ثمره عشقمون بود اون تنـهاااا یـادگاریم از رابطمون بود
اسد اشکاش مـیومد . صورتش خیلی بهم ریخته شد و رفت
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
1 سال بعد :
صنم :
تو این یـه سال اسد رو ندیدم و همچنان با غم ازدست بچمون زندگی مـیکردم !! بغضی کـه هر شب سخت تر از شب قبل مـیشکست عادت کرده بودم ، آهیل خیلی سعی مـیکنـه بهم نزدیک شـه اما من نمـیزارم !! آهیل امشب مسافرت کاریـه .. رو مبل نشسته بودم و تو خودم بودم کـه یکی زنگ درو زد درو باز کردم اما دیدن اون صحنـه غیر قابل باااااااور بووووود !! اسد بود .. چقدر شکسته و داغون شده بود بوی الکلو حس مـیکردم اومد نزدیکم . هر قدمـی کـه به سمتم مـیومد باعث مـیشد من یـه قدم برم بـه عقب ..به دیوار برخورد کردم اومد و نزدیک گوشم زمزمـه کرد : صنم تو .. تو دلت برام تنگ نشده ؟
-چرا شده .
-عاشقتم -(سکوت)
اسد برگشتو داشت مـیرفت اما من نمـیتونم دوباره از دستش بدم .. نمـیتونم !! بغلش کردم .. برگشت سمتم .. بـه پشت برگشتم .. موهامو کنار زدم و آروم گفتم : بند لباسمو باز کن .. یبار دیگه بهم ثابت کن متعلق بـه توئم . فقط تو

Read more
_مـیدونی،دلتنگی چیـه؟ _نـه! دلتنگی،یعنی یـه جایی دارم، بلند بلند مـیخندم، یـهو بیـای تو ذهنم... یـادم بیفته،به اون خنده های قشنگ ات!از اونایی که،همش تو عهاته! بعد یـهو،تمامـهام جمع مـیشـه،چشام پر اشک مـیشـه! _دیگه چی؟ دارم درس مـیخونما!از اون درس سختا! بعد،شروع کنم بـه گل کشیدن،وسط صفحه،ببینم ... _مـیدونی،دلتنگی چیـه؟
_نـه!
دلتنگی،یعنی یـه جایی دارم، بلند بلند مـیخندم، یـهو بیـای تو ذهنم...
یـادم بیفته،به اون خنده های قشنگ ات!از اونایی که،همش تو عهاته!
بعد یـهو،تمامـهام جمع مـیشـه،چشام پر اشک مـیشـه!

_دیگه چی؟

دارم درس مـیخونما!از اون درس سختا!
بعد،شروع کنم بـه گل کشیدن،وسط صفحه،ببینم دارم اسم تو مـینویسم!که یـه چیز،از اون بالا مـیخوره رو اسمت و اسمتو خیس مـیکنـه!

_عجب!

یـه وقتایی ام،دارم مثل آدم زندگی مـیکنم!آهنگ شاد گوش مـیدم!مـیم!
اما،
یکی از حرفای احساسی ات،مـیاد جلو چشمام!یـاد سلیقه و علایق ات مـیفتم!یـاد بهونـه هات!دیر خوابیدن هات!تنـها بودن هات!لوس بودن هات!نامرد بودنات!
بعد مـییبنم،همـینجوری ساعت ها،زل زدم یـه جا!! دارم مـیلرزم!
_چه سخته!
سخت اونجایی که،دارم بی تو،با همـه ی فراموش هات دارم قدم مـی!ولی اون شـهردار و مغازه دار لعنتی،اسم تو رو،از روز نبودنت،هی گذاشتن همـه جا!
همـه جا رو کـه نگاه مـیکنم،مـیبینم تویی!
حتی،همـه رو شبیـه تو مـیبینم!
اینا بـه کنار،
حتی وقتی مـیبینم،یکی دست عشقشو گرفته و جای رژاش روشـه!
وسط خیـابون،هی مـیریزم تو خودمو و هی داد مـی!هی تو رو,مـیخوام…
_دیگه بدتر از اینم هست؟
اره،موقع هایی کـه انلاینی ولی با من حرف نمـیزنی!
باید برم دنبال بهونـه!تا سر صحبت باهات باز کنم!
اخ،تایپ ت یعنی حواست الان بـه منـه…!
_من کـه نمـیفهمم چی مـیگی!
تو هیچ وقت نمـیفهمـی،
من چی مـیگم…!
دلتنگی یعنی چی!
چی بـه سر من،اورده!

تو،دلتنگی هاتو،یـه روزی مـیون گودی دستای من جا گذاشتی!
ولی من اونا رو بزرگ کردم!
مـیفهمـی؟
_ن…
_فرق من با تو،تو همـینـه… :)
.
.
.
👑 #مـیکائیل✅
.
.
📱@mikilove351 📷

Read more

جان دلم...دلبرِ بی معرفتم..عشقِ بی انصافم... بـه حرف این مردم توجه نکن کـه مـیگویند آن کـه رفته دیگر حق برگشتن ندارد.. این ها عاشق نیستند،از عشق چه مـیفهمند تو اصلا بـه حرف این مردم گوش نکن تو تنـها شدی برگرد جان دلم... نمـیدانی که...نمـیدانی درون این مدتی کـه نبودی عالم و آدم اشک هایم را دیدند غرورم ... جان دلم...دلبرِ بی معرفتم..عشقِ بی انصافم...
به حرف این مردم توجه نکن کـه مـیگویند آن کـه رفته دیگر حق برگشتن ندارد..
این ها عاشق نیستند،از عشق چه مـیفهمند
تو اصلا بـه حرف این مردم گوش نکن
تو تنـها شدی برگرد
جان دلم... نمـیدانی که...نمـیدانی درون این مدتی کـه نبودی
عالم و آدم اشک هایم را دیدند
غرورم شکست..ولی فدای سرت،تو تنـها شدی برگرد..
جان دلم نمـیدانی که...
نمـیدانی درون این چند وقت چه شبهایی کـه جان دادم که تا صبح شود،یک دستم گوشی بود و عهایت،دست دیگرم روی قلبم بود و تیر مـیکشید....
عشق من دیدی؟؟؟
دیدی امسال پاییز آمد و من غروب هایش جان دادم و تو نبودی؟؟؟
ولی فدای سرت تو تنـها شدی برگرد....
جان دلم دیدی؟؟
دیدی نبودی و تنـهایی روی برگ های پاییزی قدم زدم و اشک ریختم
ولی فدای سرت،تو تنـها شدی برگرد...
جان دلم دیدی؟؟؟
دیدی زمستان آمد،برف بارید و آن قدر درون این سفیدی برف تنـها روی نیمکت پارک نشستم
که از سرما چشمانم سیـاهی رفت...
ولی فدای سرت،تو تنـها شدی برگرد...
جان دلم دیدی؟؟
لعنتی،لعنتی،لعنتی...
پاییز و زمستان آمد و برنگشتی...
برف و باران آمد و برنگشتی...
جان دادم و جان دادم و جان دادم
اما برنگشتی...
خلاصه سرت را درد نیـاورم
درب این قلبم همـیشـه بـه رویت باز است...
هنوز هم گوشـه ی قلبم تو تنـها فرد محبوبی...
تو تنـها شدی برگرد.... تو تنـها شدی برگرد.... تو تنـها شدی برگرد...
.
.
📷 #مـیکائیل👑
.
.
#بی_معرفت_لعنتی_کجایی_این_جاده_زندگی_موندی_که_نمـیرسی 😞😭
.
. 🆔@mikilove351 🚫
.
.
.
#دوستانتون_رو_تگ_کنید_تا_لذت_ببرند 😊🌹🙏

Read more

Media Removed

آدم چهل و ششم | زنى بـه نام سحر "آى اسماعيل ، آى اسماعيل من ، امروز ششمين روزى هست كه از تو نوشته اى نداشتم ، گمان نمى كردم ننوشتن تو براى من چه ها خواهد كرد ، اما اين چنين شد ، شش روز بى هيچ هوايى ، نوشتن تو براى من هوا بود درون اين وانفسا ، صبح ها كه از پنجره چوبى اتاقم بـه خيابان روزولت نگاه مى كنم مى بينم ، نـه ! مدتهاست ... آدم چهل و ششم | زنى بـه نام سحر "آى اسماعيل ، آى اسماعيل من ، امروز ششمين روزى هست كه از تو نوشته اى نداشتم ، گمان نمى كردم ننوشتن تو براى من چه ها خواهد كرد ، اما اين چنين شد ، شش روز بى هيچ هوايى ، نوشتن تو براى من هوا بود درون اين وانفسا ، صبح ها كه از پنجره چوبى اتاقم بـه خيابان روزولت نگاه مى كنم مى بينم ، نـه ! مدتهاست باور كرده ام هيچ چيز عوض نشده هست و فقط تعداد همـه چى بالا رفته ، ماشين ها ،آدم ها ، فقط همين ، نـه ، فقط اين نيست ، آسمان اين شـهر گواهى مى دهد كه عشق من بـه تو که تا كجاها كه بالا نرفته ، اسماعيل من ، مرا ببخش كه همچون نرون درون قلعه خود نشستم و گمان بردم كه هواى من كه تويى ، تمامى ندارد ، آن از روزمره گى هايت نوشتن كه مرا وا مى داشت بـه آدميت ، بـه قول تو عاشقيت ، من بزرگ شدم درون عاشقيت با تو ، آموختم بگريم درون شادى و بخندم درون رنج نـه اينكه چون سيل روان باشم همچون آدم ها ، مگر مى شود آدم درون رنج بخندند ؟تاب وظيفه چقدر هست بر گُرده ى يك آدم ؟ آدم هست ديگر هر چه آدم تر ناشنواتر بـه جهان و بيناتر بـه آدم ، آرى تو بـه من آموختى اسماعيل من ، بـه من آموختى چگونـه منزه باشم درون شكست ، مگر نـه اينكه درون اين جاى جهان ايستاده بوديم و ثقل جهان را مى جستيم درون دشوارى وظيفه ، اما مگر اين منِ كريه خودخواه گذاشت ؟ نگذاشت که تا امروز كه برايت بنويسم بالاخره بعد از سالها ، پاسخ دهم بـه هواى زندگيم ، صبح كه ديدم از تو نوشته اى ندارم بـه خيابان زدم ، بـه محل قديمى ، بـه جاى ِ اول آغاز شدنمان ، گفتم شايد آمده اى كه هواى لاينقطع نوشتن قطع شده ، خودت بـه جاى نوشتن سر رسيده اى ، تنـها چند قدم که تا در قديمى خانـه تان مانده بود ، مردى حيرت زده از لاى درون بيرون آمد ، سلامم را نشنيد ، از جمله ام تنـها اسم تو را شنيد بـه گمانم ، دستش را بـه ديوار زد كه نخورد بـه زمين ، گفت اسماعيل را آورده اند ، آورده اند ؟ تو را شش روز پيش همسايه تان پيدا كرده بين كورسوى نور خيابان و طلوع خورشيد ، همين ، اسماعيل ، اسماعيل من ، آرزو بـه دلم ماند كه برايت ننوشتم ، آرزو بـه دلم ماند
سحر تو | نامـه يكم پ . ن : آى آدم ها

Read more

قرار بود شبهای زیـادی را که تا صبح بیدار بمانیم ستاره ها را بشماریم ساحل را قدم بزنیم نیمـه های شب کـه نسیم‌ خنک از دریـا وزید سرمایی بودن مرا بهانـه کنیم و آتش روشن کنیم و از هم اگر ناراحتی ای داریم درون آتش بسوزانیم قرار بود فخر بفروشیم بـه دریـا تو موج موهایم را کـه زیباتر از امواج اوست و من قلبت را کـه وسیع ... قرار بود شبهای زیـادی را که تا صبح بیدار بمانیم
ستاره ها را بشماریم
ساحل را قدم بزنیم
نیمـه های شب کـه نسیم‌ خنک از دریـا وزید سرمایی بودن مرا بهانـه کنیم
و آتش روشن کنیم
و از هم اگر ناراحتی ای داریم درون آتش بسوزانیم
قرار بود فخر بفروشیم بـه دریـا
تو موج موهایم را کـه زیباتر از امواج اوست
و من قلبت را کـه وسیع تر از تمام امپراطوری اوست
و طلوع خورشید را کـه دیدیم درون آغوش هم بـه خواب رویم
خواستم بگویم
امشب را تنـها صبح کردم
ستاره شمردم
اتاقم را قدم زدم
نسیم خنک کـه از پنجره‌ی سمت جنگل امد خودم را با پتو پوشاندم
غم از تو درون دلم خواهد ماند
چون کـه بلد نیستم آتش بسازم
و اینک درون انتظار طلوع خورشید
برایت مـی‌نویسم کـه بدانی من وفای بـه عهد کرده ام و
حالا نوبت توست.
پای آخرین قرارمان بمان.
مـیشود یک شب دیگر را تو بـه یـادم سحر کنی؟
.
.
📷 #مـیکائیل⭐
.
. 🆔 @mikilove351 🌎
. .
#پیشنـهادوانتقادهاتون_دایرکت_پذیرامـیباشم_باکمال_مـیل_پاسخگوهستم 😊

Read more

Media Removed

. قرار بود به منظور یک خواننده عزیزی من توضیح بدم کـه اینی کـه در لایو با گلشید گفته بودم برنامـه بلند مدت نریزید منظورم چیـه. و اینکه مـیگم فقط دائم از خودتون بپرسید بهترین قدم "بعدی" چیـه چطور ممکنـه؟ چطور مـیتونیم قدم بعدی رو تعیین کنیم وقتی نمـیدونیم کجا مـیخواهیم بریم؟ ‌در جوابش من دوتا نکته بـه ذهنم مـیرسه ... .
قرار بود به منظور یک خواننده عزیزی من توضیح بدم کـه اینی کـه در لایو با گلشید گفته بودم برنامـه بلند مدت نریزید منظورم چیـه. و اینکه مـیگم فقط دائم از خودتون بپرسید بهترین قدم "بعدی" چیـه چطور ممکنـه؟ چطور مـیتونیم قدم بعدی رو تعیین کنیم وقتی نمـیدونیم کجا مـیخواهیم بریم؟
‌در جوابش من دوتا نکته بـه ذهنم مـیرسه کـه البته خودم هم درون حین زندگی دارم راجع بهشون فکر مـیکنم:
۱. جهت رو تعیین کنیم اما راه رو نـه
۲. هدفمون حتما این باشـه کـه چه‌جور آدمـی مـیخواهیم بشیم نـه اینکه دقیقا چی مـیخواهیم بشیم.
اون نکته شماره یک جمله‌ایـه کـه من شنیدم و به نظرم درست اومد:
Have a direction not a plan
جدای از اتفاقات زندگی کـه قابل پیش‌بینی نیست, اگر آدم نسبت بـه مسیر تعصب داشته باشـه عملا ممکنـه مسیرهای بهتر رو از دست بده. بعد درون تعیین جهت نکته مـهم اینـه کـه اصل جهت از درون حتما بیـاد نـه از بیرون. مثلا من فکر مـیکنم اینی کـه مـیگیم فلان شغل رو دوست دارم به منظور اینـه کـه تصویری کـه از خودمون درون اون شغل مـیبینیم رو دوست داریم. مثلا من سالها گیر داده بودم کـه مـیخوام برم سازمان ملل یـا بانک جهانی کار کنم و به هر دری زدم و نشد. درون صورتیکه الان اگه اون پانته‌آی بیست و هفت ساله رو ببینم مـیگم ببین تو درون واقع اینـها رو مـیخواهی:
- نزدیکی بـه قدرت
- تاثیرگذاری کلان
- کار با آدمـها
- احساس اهمـیت و مشارکت
برو ببین چه مشاغل دیگه‌ای درون دنیـا اینـها رو دارند چون هر شغلی اینـها رو بـه تو بده شغل رویـایی تو هست فارغ از اینکه عنوانش چی باشـه. و مـهمتر از اون ببین درون کار الانت مـیتونی چه تغییراتی بدی کـه این المانـها رو ایجاد کنی.
سخن آخر هم اینکه اونوقت اگر انسان یک سری نیـاز داره کـه در انتخاب شغل حتما در نظر بگیره (مثل تامـین مالی, احساس اهمـیت و کار با آدمـها) درکنارش یک سری ارزش شخصی هم حتما به عنوان معیـار سنجش داشته باشـه کـه دست بـه هرکاری نزنـه. درون واقع ارزشـها (مثل درستکاری, رشد...) چراغ راه هستند و نیـازها قطب‌نما.
اینـها جوریـه کـه من دو سال اخیر راجع بـه شغل فکر مـیکنم و باعث شده آرامشم خیلی بیشتر بشـه و در نتیجه راحتتر و بهتر و با بازدهی بسیـار بالاتر هم جلو مـیرم.
امـیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم. خیلی خوشحال مـیشم نظر شما رو هم بشنوم. #تلاشـهایتان_را_دنبال_کنید
#نکات_تربیت_تجربه

Read more

Media Removed

. یـه چاقو کش توی مشـهد بود کـه به دو علت بهش مـی گفتند #رضا_سگه یک: سگ خرید و فروش مـی کرد. دوم مـی گفتند رضا توی دعوا مث سگ پاچه مـی‌گیره. کلا قبل از غذا خوردن حتما دعوا مـی کرد و چاقو مـی کشید ،تا غذا بهش بچسبه. یـه روز کـه داشت مـی‌رفت کوه سنگی مشـهد که تا دعوا کنـه و غذایی بخوره، متوجه شد یـه ماشین داره تعقیبش مـی‌کنـه. ... .
یـه چاقو کش توی مشـهد بود کـه به دو علت بهش مـی گفتند #رضا_سگه
یک: سگ خرید و فروش مـی کرد. دوم مـی گفتند رضا توی دعوا مث سگ پاچه مـی‌گیره. کلا قبل از غذا خوردن حتما دعوا مـی کرد و چاقو مـی کشید ،تا غذا بهش بچسبه.
یـه روز کـه داشت مـی‌رفت کوه سنگی مشـهد که تا دعوا کنـه و غذایی بخوره، متوجه شد یـه ماشین داره تعقیبش مـی‌کنـه. یـه کم قدم هاش رو بلندتر برداشت اما دید ماشین هنوز داره دنبالش مـیاد. زیر چشمـی نگاه کرد، دید روی ماشین آرم ستاد جنگهای نامنظم نصب شده و راننده اش هم دکتر مصطفی چمران است
به روی خودش نیـاورد و رفت. دکتر چمران پیـاده شد و چند قدم شونـه بـه شونـه باهاش راه رفت ، اما رضا بـه روی خودش نیـاورد. چمران مچ دستش رو گرفت و چند قدم دیگه کنارش راه رفت، اما رضا انگار نـه انگاری دستش رو گرفته، همـینجور رفت. که تا اینکه یـهو چمران مچ دست رضا رو فشار داد ، یعنی وایسا.
رضا ایستاد و زل زد توی چشمای دکتر چمران
چمران بهش گفت: خیلی مردی؟
رضا گفت: بر و بچ اینجوری مـیگن
چمران گفت: اگه مردی بیـا بریم جبهه
خلاصه کمـی حرف زدند و رضا راضی شد بیـاد جبهه
مدتي بعد دکترچمران توی اتاق نشسته بود و کارهايش را انجام مـی‌داد کـه يک‌دفعه صدای داد و بیداد شنيد.
بعد از چند دقيقه رزمنده‌ها رضا رو با دست‌ِ بسته آوردند و انداختند جلو چمران و گفتند:
آقاي چمران اين کيه آورديد جبهه؟
رضا کـه عصبانی بود شروع کرد بـه فحش‌های رکیک دادن! شـهيد چمران هم سرش پايين بود، هيچی نمـی‌گفت و کار خودش رو انجام مـی داد‌.
رضا کـه از خونسردی و بی توجهی چمران عصبانی شده بود، خطاب بـه او گفت: هی کچل! با توأم!
شـهيد چمران با مـهربانی سرش را بالا آورد و گفت: بله عزيزم! چی شده آقا رضا؟
رضا از این برخورد دکتر چمران شوکه شد
چند دقیقه سکوت کرد و بعد بـه چمران گفت: «ميشـه دو که تا فحش بهم بدی؟! يه چيزی بـه من بگو. يه کشيده‌ای، تنبیـهی! تو رو خدا اينجور ولم نکن»
شـهيد چمران: چرا؟
رضا جواب داد: «من يک عمر بـه هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. فحش داده‌ام، فحش شنيدم. اگه زدم، خوردم... که تا حالا نشده بود بهی فحش بدم و بهم بگه عزیزم و بهم خوبی کنـه.»
شـهيد چمران گفت: «اشتباه فکر مـی‌کنی. یـه خدا اون بالاست، کـه من و تو هر چی بهش بدی مـی‌کنیم، با خوبی بهمون جواب مـیده و آبرو بهمون داده... منم گفتم بذار يه بار کـه يکی بهم فحش داده بگم بله عزيزم که تا يک کم مثل خدا بشم.»
آقا رضا جا خورد. مـیگن رفت توی سنگرش و شروع کرد زار زار گريه .
اذان شد. آقا رضا کـه توبه کرده بود، ایستاد که تا اولين نماز عمرش رو بخونـه.
موقع قنوت صدای گريه‌اش بلند بود.
وسط نماز بود کـه خمپاره ای اومد و رضا شـهید شد...

Read more

Media Removed

. وقتی 17 سالم بود به منظور ادامـه تحصیل وارد بندرانزلی شـهری از خط ی شمالی کشور شدم. یـادش بخیر چه روزای خوب و بدی داشتم و چه دوستایی خوبی بدست اوردم کـه بعد گذشت این همـه سال هنوز دوسشون دارم و باهاشون درون ارتباطم و افتخارای منن. (اسم اینجا بلوار هست درون کنار ساحل و نزدیک بـه موج انزلی و روبروی اسکله بندرگاه) یکی ... .
وقتی 17 سالم بود به منظور ادامـه تحصیل وارد بندرانزلی شـهری از خط ی شمالی کشور شدم😍. یـادش بخیر چه روزای خوب و بدی داشتم و چه دوستایی خوبی بدست اوردم کـه بعد گذشت این همـه سال هنوز دوسشون دارم و باهاشون درون ارتباطم و افتخارای منن.
(اسم اینجا بلوار هست درون کنار ساحل و نزدیک بـه موج انزلی و روبروی اسکله بندرگاه)
یکی از بهترین دوران زندگیم بود... گذشت و گذشت تااینکه بعد ازگذشت 12 سال از آخرین روز خداحافظی باز امروز برگشتم بـه این شـهر، چقدر تغییر کرده، دلم گرفت، یـاده دوستام، جاهایی کـه زندگی مـی کردم، دانشگاه و تمام خاطرات اون دوران افتادم و سکوت کردم و با خاطرات گذشته نگاه بـه خیـابونای الان مـی کردم. احساس غربت نداشتم، رفتم سمت خونـه هایی کـه زندگی مـی کردم و سراغ صاحب خونـه ترم اول کـه بعد از گذشت 14 سال منو شناخت و با استقبال گرمش روبرو شدم، چه لذتبخش بود.
حرکت بـه سمت اسکله و بندرگاه جایی کـه پر از خاطره های روزهای خوب بود. بـه خیـابونای مرکز شـهر رسیدم خیـابونارو پیـاده قدم زدم چقدر تغییر کرده بودن و جاهایی کـه هنوز تغییر نکرده و برام آشنا بودن، لبخند مـیزدمو مـی گذشتم که تا اینکه رسیدم بـه مغازه ای کـه با بچه ها همـیشـه به منظور خوردن کله پاچه بـه اونجا مـیرفتیم. چقدر تغییر کرده بود و پیرمردی کـه با دیدنش خوشحال شدم چون غریبه ای آشنا بود.
بیـاد اون روزا با همسفرم و همخونـه اون دورانم مـهدی آقامحمدی ی پرس سفارش دادیم.جاتون سبز😊
در ادامـه قدم زدن تو خیـابونایی کـه 14 ساله پیش قدم مـیزدم بـه مغازه ی تخمـه فروشی قدیمـی رسیدم، چه بوی آشنایی، هنوز همون تخمـه ها، تو دلم غوقا شد آخه آروم آروم داشت هوا تاریک مـیشدو انتهای موندن.
خدایـا شکرت بابت این فرصتی کـه بهم دادی...😊🙏
#IRAN🇮🇷
#Gilan
#Bandar_anzali
#bolvar_bandar_anzali
#khatere
#Sport
#Handsome_boy
#boy👱
#ایران🇮🇷
#گیلان
#بندرانزلی
#بلواربندرانزلی
#دریـاچه_خزر
#دریـای_خزر
#دریـا🌊
#خاطرات
#خاطره
#دانشگاه
#دانشجو
#دوست
#چشم_آبی
#چشم_رنگی😍
#Hamed🇮🇷
@hamed_hp24

Read more

Media Removed

_چقدر کم حرف شدی . +حوصله ندارم . _شایدم حرفاتو جای دیگه زدی،واسه یکی دیگه . +بعد از این همـه مدت همدیگه روندیدیم کـه این حرفارو بزنیم . _واسه تو بعد ازاین همـه مدته،منِ احمق هر روز وایمـیسم کنج دیوارو رفت وآمدتو نگاه مـیکنم . +اصلا عوض نشدی..هنوز همون پسر بی منطقِ ترمِ یکی! . _آره خب عوض شدن ... _چقدر کم حرف شدی
.
+حوصله ندارم
.
_شایدم حرفاتو جای دیگه زدی،واسه یکی دیگه
.
+بعد از این همـه مدت همدیگه روندیدیم کـه این حرفارو بزنیم
.
_واسه تو بعد ازاین همـه مدته،منِ احمق هر روز وایمـیسم کنج دیوارو رفت وآمدتو نگاه مـیکنم
.
+اصلا عوض نشدی..هنوز همون پسر بی منطقِ ترمِ یکی!
.
_آره خب عوض شدن تخصص تو بود...یدفه عوض شدن،اونم با منطق با دلیل باحرف...با دروغ
.
_مشکلت اینـه نمـیخوای فراموش کنی
.
+نـه...مشکلم اینـه باور کردم...حرفاتو...خودتو...چشماتو
حالا نـه اینکه نخوام...نمـیتونم فراموش کنم اون روزارو
.
_پس بزار یـه چیزی بهت بگم...راستش همون روزام توی خلوت خودم نمـیتونستم دوسِت داشته باشم...اما تو همـه چیزو جدی گرفته بودی .
.
این جمله را کـه گفت از صحنـه ی نمایش زدم بیرون، هیچ کدام ازآن دیـالوگ ها به منظور نمایش نامـه نبود...زدم بیرون و با همان گریم وسرو وضع رفتم گوشـه ای از دانشگاه کـه پاتوق بعداز کلاس هایمان بود نشستم بـه سیگار .
نگاهی بـه نیمکت خالی کناری ام انداختم و چشمانم را بستم.. .
چند سال قبل...یکی از همـین بعداز ظهرهای سرد آذر، باد شدیدی مـیوزید..یک مسیرچند متری را هی مـیرفتم و مـی آمدم ودستانم را ها مـیکردم...نـه از سرما،،قرار بود ببینمش وفشارم افتاده بود!
دیدمش از دور...مثل بچه ای کـه محصور جنگل شده،چشم دوخته بود بـه آسمان و مـی آمد...باد موهایش را پخش کرده بود روی صورت و لبش...بدون پلک زدن خیره شدم بـه چشمانش...نزدیکم شده بود اما من درون چشمانش سِیر مـیکردم
در جغرافیـایی کـه نمـی دانم چه ازجانم مـیخواست.. .
سردش بود..قدم زدیم..او حرف مـیزد و من دل دل مـیکردم دستانش را بگیرم.
رسیدیم بـه کافه ی دانشگاه...نشستیم کنار پنجره و جزوه ای کـه خواسته بود را روی مـیز گذاشتم...جزوه راورق زدو چشمش خوردبه برگه ی کوچکی کـه تمامِ دوست داشتنم رادرچند جمله برایش نوشته بودم .
خواند و چند لحظه ای نگاهم کرد و بلند شد و رفت!
فردا سر کلاس چشم دوخته بودم بـه درب کـه وارد شد...آمد و بی حرف کنارم نشست...صدای ضربان قلبم کلاس را برداشته بود.
موقع رفتن برگه ی کوچکی را روی مـیزم گذاشت.. .
پشت همان برگه نوشته بود
"پاییز کـه تمام است...مـیخواهم زمستان را آرامِ جان باشی"
با آتش سیگارم کـه به رسیده بود بـه خودم آمدم.. .
نیمکت کناری ام را نگاه کردم
پسر جوانی را دیدم کـه شاخه گلی را بو مـیکشید.
که دل درون دلش نبود .
که عشق را باور کرده بود.. .
یـاد آخرین حرفش سرِ صحنـه ی تئاتر افتادم... .
سردم شد
من آن روزها را باور کرده بودم
یـاد حرف های آخرش افتادم
بازوهایم را سفت چسبیدم
گریم چهره ام بـه هم ریخت...

Read more

Media Removed

تا آخرش بخون لطفا جون مادرتون بخونیدلایکم نمـیخوام بخووووونید اشک من ک درون امد . دستش را بـه سوی پسر جوان دراز کرد: _آقا مـیشـه کمک کنید? پسر نگاهی بـه انداخت و با لبخندی موذیـانـه گفت: _اهل حال هستی??😈 کـه تا ان روز کارش فقط گدایی بود با تعجب پرسید : _یعنی چی?? پسر خنده ای سرداد و گفت : _هیچی ... تا آخرش بخون لطفا
جون مادرتون بخونیدلایکم نمـیخوام بخووووونید اشک من ک درون امد
. دستش را بـه سوی پسر جوان دراز کرد:
_آقا مـیشـه کمک کنید?
پسر نگاهی بـه انداخت و با لبخندی موذیـانـه گفت:
_اهل حال هستی??😈
کـه تا ان روز کارش فقط گدایی بود با تعجب پرسید :
_یعنی چی??
پسر خنده ای سرداد و گفت :
_هیچی بیخیـال...اره بهت کمک مـیکنم فقط یـه مشکلی هست
_چی??
_من پولامو خونـه جا گذاشتم خونمون همـین نزدیکه همراه من بیـا
ک ساده هم بـه همراه پسر راه افتاد و وارد خانـه ای شد کـه چندین پسر جوان دیگر نیز درون انجا مشغول دود و دم بودند.پسر کـه پشت ایستاده بود دستمالی از جیبش درون اورد و جلوی دماغ گذاشت ،اورا ارام روی زمـین خواباند و...🙈
(از زبان فاطمـه)چشمامو کـه بازکردم. روی کف اتاق افتاده بودم.کیفی کشیدم و گفتم:
_با من چیکار کردی?
یکی از پسر ها دود قلیون را از دهانش بیرون داد و گفت:
_هیچ فقط دیگه نیستی.
همونطور کـه گریـه مـیکردم لباس هامو پوشیدم و از اون جهنم بیرون زدم.دلم مـیخواست از اون شـهر از اون کشور از اون ادما دور بشم...دلم مـیخواست بمـیرم مـیدونستم کـه دیگه زندگیم تمومـه .خودمو یـه موجود بی ارزش فرض مـیکردم.رفتم پیش دوستم عاطفه و همـه چیز رو براش تعریف کردم.عاطفه کـه تا اون موقع بهت زده نگام مـیکرد دستمو تو دوستاش گذاشت:
_فاطی جونم ای کاش مـیتونستم کمکت کنم عزیزم.ولی چیکار کنم کـه کار از کارگذشته
سرمو انداختم پایین حق با اون بود.عاطفه گفت:ولی گلم من یـه فکری دارم
_چی??
_خب...خب حالا کـه همـه چی تموم شده
_خب
_خب اینکه...چیزه...یعنی
_بگو دیگه اه
_خب فاطی تو کـه دیگه نیستی عزیزم پولی هم کـه برای زندگی نداری.چطوره کـه برای زندگیت خب...همم... تن فروشی کنی??
بهت زده نگاش کردم نفهمـیدم چی شد کـه دیدم جای دستم رو صورتش مونده بود.سرش داد زدم واز خونـه اومدم بیرون.تو خیـابون قدم زدم با خودم فک کردم.هرکاری کردم راهی جز چیزی عاطفه گفت نبود.ولی برام خیلی سخت بود.من کـه تا اون موقع یـه تار موهام رو نامحرم ندیده بود نمـیتونستم...
یـه لحظه شیطون اومد سراغم:
_فاطمـه کاریـه کـه شده توهم کـه با بی پولی نمـیتونی سر کنی درسم کـه نخوندی جای خواب هم کـه نداری و..و..و...تا اینکه بالاخره خودمو راضی کردم.همـین موقع یـه سانتافه جلوم ترمز کرد:
_خانوم مـیخوای برسونمت??
سعی کردم محلش نزارم.اومد بره کـه یـاد حرف عاطفه افتادم.تمام جراتم رو جمع کردم و داد زدم:
_صبر کن وایسا...
از اون روز بـه بعد بود کـه منم شدم یـه . (از زبان حمـید)
اولین بار کـه دیدمش درون خونـه ی دوستم بود.تا منو دید خودشو جمعوجور کرد.یـه سلام کوتاه کرد و رفت.از ا

Read more

همـیشـه یکى هست کـه رفتنش سکوت دلت را بـه هم مى زند سر آغاز ویرانیت مى شودى کـه کنارت قدم مى زند بـه عطر نفس هاى گرم خودت کـه پیراهنم را گرفته نرو بـه شب پرسه هاى پر از آرزو کـه در حسرتم پا گرفته نرو بـه احساس معصوم من تکیـه کن دلت را بـه دست دل من بده درون این لحظه هاى پر از دلهره بـه من جرأت تکیـه بده درون انبوه ... همـیشـه یکى هست کـه رفتنش
سکوت دلت را بـه هم مى زند
سر آغاز ویرانیت مى شود
کسى کـه کنارت قدم مى زند
به عطر نفس هاى گرم خودت
که پیراهنم را گرفته نرو
به شب پرسه هاى پر از آرزو
که درون حسرتم پا گرفته نرو
به احساس معصوم من تکیـه کن
دلت را بـه دست دل من بده
در این لحظه هاى پر از دلهره
به من جرأت تکیـه بده
در انبوه دلشوره جاده ها
به آرامش ماندنت فکر کن
به من کـه دلم را گره مى
به چین هاى پیراهنت فکر کن
من از ابتداى جهان یک نفس
به تاریخ چشمان تو زُل زدم
دلم را از این راه پر حادثه
به دنیـاى امروز تو پُل زدم
به احساس معصوم من تکیـه کن
دلت را بـه دست دل من بده
در این لحظه هاى پر از دلهره
به من جرأت تکیـه بده
اخرین اثر منتشر شده محمد معتمدی

Read more

Media Removed

. مـیخواستم کلی با آب و تاب توضیح بدم کـه سفر بـه اینجا و اونجا با چه شرایطی بهم خوش مـیگذره؟ کـه گفتم نـه فقط یـه جمله، من تو سفرهام هم زندگی مـیکنم فقط بهتر و از هر لحظه ام لذت مـیبرم و یـاد مـیگیرم تفاوت ها همـیشـه بد نیست. بهمون یـاد مـیده مردم اون سر دنیـا کـه هدا @hodarostami بهش سفر کرده چقدر ساده و بی ریـا کیک تولد ... .
مـیخواستم کلی با آب و تاب توضیح بدم کـه سفر بـه اینجا و اونجا با چه شرایطی بهم خوش مـیگذره؟
که گفتم نـه فقط یـه جمله، من تو سفرهام هم زندگی مـیکنم فقط بهتر و از هر لحظه ام لذت مـیبرم و یـاد مـیگیرم تفاوت ها همـیشـه بد نیست.
بهمون یـاد مـیده مردم اون سر دنیـا کـه هدا @hodarostami بهش سفر کرده چقدر ساده و بی ریـا کیک تولد رو تو خیـابون خرید و فروش مـیکنن و هنوز یـاد نگرفتن سر مشتری کلاه بذارن.
اینکه شمال تایلند خیلی قشنگتر از جنوبشـه کـه پر شده از توریست ها.
اینو یـاد گرفتم کـه سفر بـه اروپا قشنگترین سفری نیست کـه مـیشـه رفت.
لازم نیست فقط تو شانزلیزه قدم زد و دفتر ایران ایر رو دید و عگرفت و کلی ذوق کرد, مـیشـه از قدم زدن تو یـه کوچه ی با صفا کـه نوای آهنگ قدیمـی فرانسه از کافه هاش پخش مـیشـه و بوی پنیر و باگت همـه جا رو گرفته هم لذت برد.
اینکه دیگه همـه ویزای شنگن مـیگیرن و همـه جای گوگل پر شده از کپی پیست های سفرنامـه نویسی.

گاهی اینا دل زدم مـیکنن ، اما بـه خودم مـیام و مـیگم نـه با یـه قوره سردیت بشـه و نـه با یـه کشمش گرمـی.......
#بيتانوشت #bitanaz

Read more

Media Removed

#افسانـه_اى_به_نام_ميثم . للحق عكس نوشت : من مَلَك بودم و فردوس برين جايم بود #آدم آورد بـه اين دِيرِ خراب آبادم.. . #مربی تند و سختگیری کـه با #صلابت اش بـه رزم آوران #درس #ایستادگی و #استقامت داد و آنان را درون تنور #آموزش خود به منظور مقاومتی سخت آبدیده کرد. و آنگاه کـه آنان از خستگی و مشقت فعالیت روزانـه ... #افسانـه_اى_به_نام_ميثم
.
للحق عكس نوشت : من مَلَك بودم و فردوس برين جايم بود
#آدم آورد بـه اين دِيرِ خراب آبادم..
.
#مربی تند و سختگیری کـه با #صلابت اش بـه رزم آوران #درس #ایستادگی و #استقامت داد و آنان را درون تنور #آموزش خود به منظور مقاومتی سخت آبدیده کرد.
و آنگاه کـه آنان از خستگی و مشقت فعالیت روزانـه خویش آرمـیده بودند #مالک وار بر بستر آنان حاضر مـی شد و آنگونـه کـه نفهمند بر پاهای خسته آنان بوسه مـی زد...
.
پدرم و او درون پادگان امام حسين(ع) مربى تاكتيك بودند و رفاقتى داشتند بس عجيب...
تا اينكه درون ٢٤ اسفند ماه سال ٦٣ او پدر را تنـها گذاشت و در شرق دجله با اصابت موشك جنگنده ى دشمن آسمانى شد..
.
و پدر ماند و داغ از دست رفيق و همسنگر عزيزتر از برادرش...
.
روزها گذشت...
.
و درون #٤مرداد ماه سال ٦٤ يعنى كمتر از ٦ ماه از رفتن بهترين دوست پدرم خداوند فرزندى بـه او داد...
و او نيز نام فرزند را بـه ياد مردى از جنس آسمان " #ميثم" نـهاد...ياحق.
.
.
پانوشت : از خداوند هميشـه خواسته ام که تا وقتى پدرم صدايم ميكند با ديدن من ياد يكى از بهترين بندگان خدا بيُفتد...
.
.
دلنوشت :
هوا حوالی مرداد و دست من سرد است
زدم بـه کوه و کمر،بسکه شـهر نامرد است
زدم بـه کوه و کمر،برف مـی خورم دیگر
که از تمام محل،حرف مـی خورم دیگر
چقدر فاصله ها را ورق زدن که تا تو
چقدر حسرت یک شب قدم زدن با تو
منم کـه آینـه از آه من خبر دارد
تویی کـه از تو دلم دست بر نمـیدارد
من از عشیره ی دلدادگان رسوایم
خدا کجاست ببیند چقدر تنـهایم...
خدا کجاست ببیند کـه از تو دور شدم..
من عاشقم،که بدون اراده کور شدم
هنوز درون طلب خنده هات مـی مـیرم
جسارت است،ولی من برات مـی مـیرم...
.
.
كاملاً بى ربط : چه كسى خواهد ديد...؟
غم پنـهان نگاهِ منِ #مردادي را...
.
.
#aynaammar
#اين_عمار
#أين_عمار
#شـهيد
#شـهيد_ميثم
#مرتضى_شكورى
#تولد
#ميلاد
#۳۳سالگی
#من_مردادي_ام
#گناه_كلاغ_چيست_وقتي_ميخواهد_چهچه_بزند_صداي_غار_غار_از_گلويش_خارج_ميشود
#اللهم_ارزقنا_شـهادت
#به_نزد_يار_چو_ما_پست_بي_بها_نشود
#اين_نيز_بگذرد
#پيشوني_قراره_مارو_كجا_بشوني
#پس_كي_ديگه_موقعشـه
#ى_چنين_ميانـه_ميدانم_آرزوست
#سردارگرام

Read more

Media Removed

چند سال پيش يه روز كه روز خوبي نبود ،رفته بودم عكاسي طرفاي تاتر شـهر اون موقع ها دانشجو بودم ، همينجوري تو كوچه بعد كوچه ها قدم زدم و وليعصر و به سمت تجريش اومدم بالا ، چشمم افتاد بـه يه كافه كوچيك و خلوت ، اسم كافه رو يادم نيست .رفتم تو و نشستم پشت يه ميزي كه رو بـه خيابون بود . اولش چند که تا عكس گرفتم از يه آينـه كه بـه ... چند سال پيش يه روز كه روز خوبي نبود ،رفته بودم عكاسي طرفاي تاتر شـهر اون موقع ها دانشجو بودم ، همينجوري تو كوچه بعد كوچه ها قدم زدم و وليعصر و به سمت تجريش اومدم بالا ، چشمم افتاد بـه يه كافه كوچيك و خلوت ، اسم كافه رو يادم نيست .رفتم تو و نشستم پشت يه ميزي كه رو بـه خيابون بود . اولش چند که تا عكس گرفتم از يه آينـه كه بـه ديوار كافه بود بعد كه دوربينو گذاشتم كنار چشمم افتاد بـه خيابون ، فكركنم يكي دو ساعت همونجا نشستم و آدم هايي كه هر كدوم براي يه كاري درون رفت و آمد بودنو نگاه كردم .بعضي ها عجله داشتن بعضي ها خيلي عاشقانـه دونفري قدم ميزدن ،بعضي ها دست فروشي ميكردن و ... . امروز كه خاطره اون روزها رو مرور ميكنم نميدونم اون ادم ها رسيدن بـه مقصد يا نـه ، عشقشون موندگار شد يا نـه اصلا اون روزو كسي يادش مونده يا نـه اما براي من موندگار شد چون يكي دو ساعت از عمرمو بدون فكر بـه اين كه روز خوبيه يا نـه يا روزگار بر وفق مراد هست يا نـه ،نشستم و خودمو بـه قهوه دعوت كردم و يه عكس توي ذهنم از آدم ها گرفتم .من هنوزم گاهي تنـهايي كافه ميرم تو هر شرايطي چون تصوير اون روز تو اون كافه بهم ياد داد زندگي ميگذره ، عمرمون ميگذره و يادمون نميمونـه چيكار كرديم كه گذشت ، چيكار كرديم كه چروك افتاد زير چشمامون . بعضي وقت ها تو يه كافه بشينيد خيابونو نگاه كنيد ، آدم ها رو ،و مطمئن باشد همون طور كه آدم ها سريع از جلوتون عبور ميكنن سختي ها و درد ها هم ميگذرن و ميرن ، بعد با لبخند قهوتون رو بخوريد و خاطره بسازيد براي خودتون . من يادم نمياد چرا اون روز روز بدي بود اما يادمـه از كافه كه اومدم بيرون خيلي حالم خوب بود .يادمـه تصميم گرفتم نگران مشكلات نباشم ، چون درسته كه سخته اما ميگذره ، مثل همـه اون آدم هايي كه چند سال پيش از جلوي اون كافه گذشتن .
#يه_جايي_نزديك_تاتر_شـهر #شقايق_جعفري_جوزاني #وليعصر #كافه_گردي #دلنوشته_های_من #قديما #حس_خوب

Read more

Media Removed

_ پارت ۱: بـه اینـه ی ا چنگ انداختم و موهای پریشونم رو از صورتم کنار زدم. ارمان بـه ناخن های دستش نگاه مـیکرد و انگار اصلا متوجه حضور من نمـیشد. زویـا : اهم‌... . چشم از انگشتاش برنمـیداشت. چرخیدم و روبروش ایستادم. زویـا: عرض کردم اهم. پوفی کرد واروم جابه جا شد. ارمان: اینقدر صدا نده. از شدت ... _
پارت ۱:
به اینـه ی ا چنگ انداختم و موهای پریشونم رو از صورتم کنار زدم.
ارمان بـه ناخن های دستش نگاه مـیکرد و انگار اصلا متوجه حضور من نمـیشد.
زویـا : اهم‌... .
چشم از انگشتاش برنمـیداشت.
چرخیدم و روبروش ایستادم.
زویـا: عرض کردم اهم.
پوفی کرد واروم جابه جا شد. ارمان: اینقدر صدا نده.
از شدت حرص لبهام جمع شد و
یـه قدم سمتش برداشتم کـه شانس اورد و به طبقه ی ۶۴ رسیدیم.
جلوتر از من قدم برداشت و به درون چوبی انتهای راهرو ضربه زد.
زویـا: زنگ چرا نمـیزنی!
ارمان: ساکت.
کم کم داشتم ازکوره درون مـیرفتم کـه صدای امـیتا راهرو رو پر کرد.
امـیتا: به.. ببین کی امده مارو ببینـه.. .
از شدت دلتنگی دلخوری ها از ذهنم پرواز کرد و به اغوشش پ.
زویـا: تو کـه دیدن من نمـیای... .
امـیتا: یعنی تو واسه دیدن من اینجایی دیگه؟
زویـا: خفه شو. مـهم اینـه اینجام.
همون لحظه ارمان پلاستیک قرص هارو از چنگم بیرون کشید و سمت اتاق بابا راه افتاد.
از اغوش امـیتا پایین پ و نگاهم رو سمت ارمان چرخوندم.
امـیتا : این چشـه ؟
ارمان درون اتاقو باز کرد،سریع رفت تو و درو پشت سرش بست.
زویـا: این چرا درو بست؟
امـیتا دستم روسمت اشپزخانـه کشوند : دیوونـه اس دیگه‌. مگه نمشناسیش؟ جو گیر شده، بیـا واست یـه نسکافه ی مشتی درست کنم حال بیـای.
نگاهم روی دربسته ثابت مونده بود: اخه مگه من غریبه ام کـه درو مـیبنده !
امـیتا: حتما یـه تری زده باز.
صورتم رو سمت امـیتا کـه سخت مشغول پیدا لیوان توی کابینت ها بود چرخوندم : یعنی چی بازم؟
امـیتا: عادتشـه بابا. شکر مـیخوری؟
زویـا: نـه .. .
دست بـه بـه مـیز کنارم تکیـه دادم : امـیتا تو مـیدونستی ما واسه چی مـهاجرت کردیم اینجا؟
از برخورد سرش بـه سقف کابینت اخ بلندی گفت.
پوزخند تلخی گوشـه ی لبم نشست.
زویـا: مـیخواستم مطمـین شم مـیدونی کـه شدم، نمـیخواد خودتو بکشی.
کله اشو از کابینت کشید بیرون و دستش رو بـه کله اش کشید: چی مـیگی تو؟

Read more

Media Removed

از حموم بیرون اومدم لباس خوابمو موشیدم و اروم تو تخت رفتم .. سرمو رو بالشت گذاشتم و ب خواب ربتم ... ......... جای مبهمـی بود .. صدای کارانویر ب گوش مـیرسید : - زیـااااا ..زیـاااا جلو تر رفتم ... کارانویر پشتش ب من بود جلوتر ک رفتم شاد با اصلحه روبروی کارانویر وایساده بود ... شلیک کرد .. از خواب پ .. ... از حموم بیرون اومدم لباس خوابمو موشیدم و اروم تو تخت رفتم .. سرمو رو بالشت گذاشتم و ب خواب ربتم ... .........
جای مبهمـی بود .. صدای کارانویر ب گوش مـیرسید : - زیـااااا ..زیـاااا
جلو تر رفتم ... کارانویر پشتش ب من بود جلوتر ک رفتم شاد با اصلحه روبروی کارانویر وایساده بود ... شلیک کرد .. از خواب پ .. صورت کارانویرو روبروم مـیدیم .. نفس نفس مـیزدم .. دستی ب سروصورتم زدم کلا خیس عرق بودد .. نفس نفس زنان گفتم : کارانویر ... تو خوبی ؟
با تعجب بهم نگاه کررد .. - مگه حتما بد باشم ؟
بدون این ک حرفی ب بغلش کردم ..خیلی محکم .
یرجاش خشکش زده بود هیچ کاری نمـیکرد ... اروم ازش جدا شدم .. - زیـا ساعت 2 نصف شب .. بخواب استراحت کن .. - بعد تو .. چرا بیداری ؟ .. - خب من ... هیچی بخواب .. استراحت کن .. شبت بخیر
نگاهی بهش انداختم و زیرزمزمـه کردم : شب خوش
از اتاق بیرون رفت و درو بست .. دوباره بخواب رفتم ...
............
کش و قوسی ب بدنم دادم و از جان بلند شدم . بـه صورتم ابی زدم که تا خواب از سرم بپره .. از پله ها پایین رفتم و نشستم سر مـیز همـه نشسته بودن .. با دیدن قیـافه صنم علامت سوالای زیـادی تو ذهنم شکل گرفت .. قیـافش خیلی خوشحال و خندون بود ... ب شاد نگاهی انداختم .. یـاد خواب دیشبم افتادم .. نگاهمو ازش گرفتم و بی سروصدا صبحونمو خوردم و از جان بلند شدم و رفتم تو حیـاط که تا یکم قدم ب ... وسط باغ ایستادم و تفس عمـیق کشیدم .
همونجا روی چمنا دراز کشیدم ... ب اسمون خیره شدم .. ابی ابی بود ...
......

Read more

Media Removed

#birthday #portrait #32 #travel امروز بر اساس حساب کتاب‌های قراردادی سی و دو ساله شدم. نـه از این موضوع خوشحالم و نـه ناراحت. نـه مـیترسم و نـه سرخوشم. صبح درون جای عجیبی بیدار شدم کـه تا چند ثانیـه اول نمـیدونستم کجام و چرا اینجام. دیشب هم عجیب‌ترین ساعت‌های زندگیم رو درون اخرین دقایق سی و یک سالگی گذروندم. ... #birthday #portrait #32 #travel
امروز بر اساس حساب کتاب‌های قراردادی سی و دو ساله شدم. نـه از این موضوع خوشحالم و نـه ناراحت. نـه مـیترسم و نـه سرخوشم. صبح درون جای عجیبی بیدار شدم کـه تا چند ثانیـه اول نمـیدونستم کجام و چرا اینجام. دیشب هم عجیب‌ترین ساعت‌های زندگیم رو درون اخرین دقایق سی و یک سالگی گذروندم. از کوچه‌ای با کوله ام زدم بیرون. هدفنم رو گذاشتم و آهنگی کـه دوست نداشتم گوش مـیدادم. شـهر شلوغ بود و تعطیلات آخر هفته باعث شده بود آدم ‌ها از حالت روزمره خارج بشن. با موسیقی متن توی گوشم از کنار دو جوون مست با لباس‌های کوتاه و براق رد شدم و به راننده تاکسی کـه داشت سعی مـیکرد خوشبختی با دو مسافر مست رو بـه خودش هدیـه بده و سوارشون کنـه خیره شدم. سرم رو چرخوندم و مرد بی خانمانی با سگش کاغذی رو دستش گرفته بود و کمک مـیخواست. من هیچ‌وقت بـه بی خانمان‌ها کمک نمـیکنم اما دست کردم تو جیبم و هر چی اسکناس داشتم بهش هدیـه دادم. شاید داشتم با شب تولدی کـه گفتم هیچ حسی بهش ندارم مـی‌جنگیدم. قدم زدم و بالاخره سنگینی کوله فشار آورد. توی صف پشت آدم‌های سرخوش شـهر ، یـه آب معدنی و یـه قهوه سفارش دادم و پشت مـیز‌ غریبه ای تو یـه شـهر غریبه تو یـه قاره غریبه نشستم و تلخی قهوه رو با آب یخ پایین دادم و بالاخره موزیک تو گوش‌هام رو دوست داشتم و با آب و قهوه، پشت مـیز ارزون پلاستیکی یک سال جدید قراردادی تو زندگیم رو تحویل کردم و صبح روز بعد پنجاه کیلومتر خارج شـهر روی تخت بزرگی تو اتاقی روشن با پنجره ای رو بـه طبیعت بیدار شدم و سی و دو شروع شد.

این عو این آدمکی کـه یـه دوست شاید خیـالی و همسفرم بوده رو مـیذارم اینجا که تا شاید همـیشـه شونزده اردیبهشت نود و هفت برام بـه یـادگار بمونـه. یک سال و یک روز بزرگتر و هزار راه مونده‌. ما سرخوشان مست...

Read more

Media Removed

Down to earth بیـا روی زمـین Keep 'em falling when I know it hurts اونا رو درون حال سقوط باقی مـیزارم وقتی مـیدونم آسیب مـیزنـه Faster than a million miles an hour سریع تر از مـیلیون ها مایل درون ساعت Trying to catch my breath some way somehow اگرچه سعی مـیکنم یـه جوری نفسمو نگه دارم. Down to earth از ... Down to earth
بیـا روی زمـین

Keep 'em falling when I know it hurts

اونا رو درون حال سقوط باقی مـیزارم وقتی مـیدونم آسیب مـیزنـه
Faster than a million miles an hour

سریع تر از مـیلیون ها مایل درون ساعت
Trying to catch my breath some way somehow

اگرچه سعی مـیکنم یـه جوری نفسمو نگه دارم.
Down to earth

از خیـال بیـا بیرون 
It's like I'm frozen but the world still turns

به نظر مـیاد من یخ زدم اما زمـین هنوز مـیچرخه
Stuck in motion and the wheels keep spinning 'round

توی حرکات گیر افتادم و چرخ ها هنوز دورم مـیچرخم
Moving in reverse with no way out

بی هیچ راه نجاتی عقب مـیرم

 And now I'm one step closer to being Two steps farther from you

و من حالا یـه قدم بـه دو قدم از تو دورتر بودن نزدیک شدم
When everybody wants you

وقتی همـه تورو مـیخوان

Everybody wants you
همـه تورو مـیخوان

How many nights did it take to count the stars

چند شب طول مـیکشـه کـه ستاره ها رو بشمارم

That's the time it would take to fix my heart

این زمانیـه کـه طول مـیکشـه که تا قلبم خوب بشـه

Oh. Baby I was there for you

اوه عزیزم من واسه تو اونجا بودم

All I ever wanted was the truth

تنـها چیزی کـه مـیخواستم حقیقت بود
Yeah yeah

اره اره
How many nights have you wished someone would stay

چند شب ارزو کردی یکی بمونـه؟

Lied awake only hoping they're ok

دراز کشیدی و فقط دعا کردی حال اونا خوب باشـه.؟
I've never counted all of mine

من هیچوقت این تعدادو مال خودم نشمردم

If I tried I know it would feel like infinity

اگه سعی مـیکردم مـیدونستم بی نـهایت بود

Infinity

بی نـهایت
Infinity

بی نـهایت
Yeah

اره
Infinity

بی نـهاییت
Eyes can't shine
چشما نمـیتونن بدرخشن

Unless there's something burning bright behind

مگه اینکه یـه چیزی پشتش درون حال سوختن باشـه

Since you went away there's nothing left in mine

از وقتی از پیشم رفتی هیچی برام نمونده

I feel myself running out of time

احساس مـیکنم زمانم تموم شده
 And now I'm one step closer to being Two steps farther from you

و من حالا یـه قدم بـه دو قدم از تو دورتر بودن نزدیک شدم
 when everybody wants you

وقتی همـه تورو مـیخوان
#like #followme #like4like #likes #love #likeforlike #TagsUpLikes #likesforlikes #likeback #likeall #likealways #لایک #پسندیدن #بپسند #لایکها #بپسند #پسندها #ع#harrystyles #onedirection #infinity #louistomlinson #liampayne #niallhoron

Read more

Media Removed

. ادب...عشق...هنر...انسانیت...تفاوت...شرافت...آزادی...استقلال...زندگی...طبیعت...معاشرت...تعامل...اصالت...خودشناسی...رشد...بزرگی...اعتماد‌به‌نفس...حرمت...احترام...فردیت و وجودم... اینـها آموزه‌های تو بـه من درون این چندین سال زندگانی‌ام است... درون چند سالی کـه ک ... .
ادب...عشق...هنر...انسانیت...تفاوت...شرافت...آزادی...استقلال...زندگی...طبیعت...معاشرت...تعامل...اصالت...خودشناسی...رشد...بزرگی...اعتماد‌به‌نفس...حرمت...احترام...فردیت و وجودم...
اینـها آموزه‌های تو بـه من درون این چندین سال زندگانی‌ام است...
در چند سالی کـه ک کوچک و خامـی بودم و سالهاست قد کشیدنم را ، بالارفتن پله‌های زندگی‌ام را بـه تماشا نشستی...در قدم بـه قدم با کلامت ، نگاهت ، اخم و غضبت ، آرامشت ، دادرس احوال پریشانم بودی ؛ نشانگر مسیر و جاده‌های درست اما سخت برایم بودی...تو آن ارزنده استادی کـه سرت سلامت باد ؛ امروز کـه یکی از عزیزان و دوستانت از کنارمان پرکشید ؛ صبح با شنیدن خبر باز ته دلم خالی شد ، درست مثل زمانی کـه خبر رفتن آقای کیـارستمـی را هم شنیدم دو ناراحتی بـه دلم آوار شد دیگر ندیدن آن بزرگوار و خالی شدن دور و اطرافت از رفقای گرمابه و گلستانت و مبادا زبونم لال نبودن خودت...امروز هم باز ترسیدم ، تمام هر شلوغی و دغدغه‌ی جاری را بعد زدم و به دیدارت آمدم چون مـیدانم امثال تو کم‌اند...آنـهایی کـه هر جمله‌شان درس هست و هر رفتارشان درست هست و من از نفس کشیدن کنار تو لذت مـیبرم جزو دقایق عمر نیست چنان باکیفیتی...چنانی کـه انگار درون یک تاریخ اصیل قدم برمـیدارم...
تا زمانی کـه باشم نمـیگذارم گلدانت از گل خالی بماند این از رسوم خوشایندیست کـه تو یـادم دادی...
#موبیلم_گرافی #گلنویس
۱۳۹۷/۰۵/۰۶

Read more

Media Removed

- PERS ️ POLIS - «از چیزی کـه برای توعه خوب مراقبت کن» عید چندسال پیش بود... پول عیدایمو جمع کرده بودم به منظور خ یـه پیرهن ورزشی.. اونم پیرهن پرسپولیس رسید روز خرید پول‌هامو تو دستم گرفتمو بـه سمت مغازه راه افتادم... تموم مسیر رو تو فکر لذت رسیدن بـه پیرهن بودم، اونقدر غرق رویـا بودم کـه متوجه ... - PERS ⭐️ POLIS -
«از چیزی کـه برای توعه خوب مراقبت کن»
عید چندسال پیش بود...
پول عیدایمو جمع کرده بودم به منظور خ یـه پیرهن ورزشی..
اونم پیرهن پرسپولیس❤
رسید روز خرید پول‌هامو تو دستم گرفتمو بـه سمت مغازه راه افتادم...
تموم مسیر رو تو فکر لذت رسیدن بـه پیرهن بودم، اونقدر غرق رویـا بودم کـه متوجه افتادن پول‌هام نشده بودم...
وقتی شدم کـه موقع خ پیرهن بودم..!
وای کـه چه سخت بود قبول این حقیقت..!
حقیقتی کـه مـیگفت پول‌هات گمشده، آرزوهات پریده...
تموم اون مسیر رو برگشتم...
وجب بـه وجب با بغض نگاه کردمو نبود...
نبود کـه نبود..!
پول‌هایی کـه برای من بودند حالا دیگه نبود..!
چند بار مسیر را رفتمو‌ برگشتم...
ولی نبود کـه نبود..! برگشتم بـه خونـه..!!
بغضم ترکید...
مادرم گفت فدای سرت..!
پدرم پول داد و گفت با هم مـیریم مـیخریم؛
ولی مادربزرگ گفت؛
«از چیزی کـه برای توعه خوب مراقبت کن»
از اون شب سال‌ها مـیگذره...
ولی هر شب من با این جمله قدم‌ مـی..!
قدم زدم رسیدم بـه امشب...
امشب بازم این جمله تو خاطرم اومد
«از چیزی کـه برای توعه خوب مراقبت کن»
#پرسپولیس ❤
وجب بـه وجب گشتیم که تا گم کرده‌ای کـه سال‌ها بود رو پیدا کردیم...
حالا وقت نمایـان ش بـه دنیـاس...
بیـاید هرچه بلندتر بگیم این تیم به منظور منو ماهاس..!
شاید بشـه لحظه‌ای گمش کرد..!!
اما وقتی گذشته رو قدم مـیزنیم بازم پیداش مـیکنم..!
‏‏سَرِت سلامت #پرسپوليس من❤️
پیشرفت یعنی که تا 2 سال پیش هوادارن تیم رقیب مسخرت مـی کـه قهرمان نشدی ولی الان مسخرت مـیکنند کـه تو؛
تو دبل قهرمانی هر هفته داری بـه تعویق مـیوفتی🔥
‏چیزی کـه واضحه پرسپولیس قهرمان مـیشـه؛
ولی چیزی کـه واضح نیست نایب قهرمانی کیسه‌اس.!
پس بدو ای بدو 🔥
پ‌ن؛ ‏‏باخت #پرسپوليس به منظور من خيلی ناراحت کنندس، ولی لحظه باخت برام، لحظه اثبات تعصب و عشق بـه پرسپوليسه...
‏هر‌ وقت مـیبازه بیشتر از قبل عاشقش مـیشم؛
هرگز نقش تو از لوح دل و جان نرود #عاشقتم_پرسپولیسم ❤
#پرسپولیسیم✌
#perspolis

Read more

Media Removed

دیشب که تا چهار صبح بیدار بودم آخرین پروژه کلاس پنجشنبه شب هام رو تموم کنم. ساعت نـه صبح فرستادم به منظور استادم و پرونده درس سخت این کوارتر رو بستم. صبح کـه مـیرفتم سر کار، مـیدونستم علی امشب دیر مـیاد خونـه.. سریع قرار مدار یـه شب ونـه رو گذاشتم. امروز به منظور شوی یـه خیریـه کوچیک تو سیـاتل حتما خودمون رو آماده ... دیشب که تا چهار صبح بیدار بودم آخرین پروژه کلاس پنجشنبه شب هام رو تموم کنم. ساعت نـه صبح فرستادم به منظور استادم و پرونده درس سخت این کوارتر رو بستم.
صبح کـه مـیرفتم سر کار، مـیدونستم علی امشب دیر مـیاد خونـه..
سریع قرار مدار یـه شب ونـه رو گذاشتم.
امروز به منظور شوی یـه خیریـه کوچیک تو سیـاتل حتما خودمون رو آماده مـیکردم.
وقت ناهار جای غذا خوردن، لایو گذاشتم و علاوه بر اینکه کلی کیف کردم، دو که تا درس بزرگ هم از لایو خودم گرفتم.
چقدر عاشق این یـادگیری های مجازی ام.
تا ۵ سر کار بودم و بعد مریم و بهار و دوست چینیش اومدن دنبالم.
رفتیم رستوران ایرانی شام زدیم، دلی از عزا درآوردیم.
کنار آب قدم زدیم.
رفتیم یـه کافه نشستیم و چای و ماکارون خوردیم.
حرف بستنی شد و همگی دیدیم که تا نـهایت توانمون سیریم.😄
بعد از خداحافظی من پالت گوش کنان اومدم بـه سمت خونـه.
علی هنوز نرسیده.
ساعت از ده شب گذشته
آشپزخونـه شلوغ پلوغه
ظرف های نشسته سه روز شلوغ رو هم تلنبار شده.
زدم کانال رادیو مورد علاقه ام
همـین کـه دستکش دست کردم کـه شروع کنم ظرف ها رو شستن، دیدم ساعت خوبیـه بـه وقت ایران کـه پست بذارم و از این روز خوبم بگم.

برم که تا علی نیومده ظرف ها رو بشورم😬

راستی نماز روزه ها تون یـا هر نوع خلوت با خدا و یـا دنیـای خودتون قبول
.
برای من رمضان یـادآور روزهای دلنشین کنار خانوادمـه🌱🍃
امـیدوارم به منظور شما هم خوش خاطره باشـه

Read more




[زدم تو قدم on Instagram - mulpix.com دانلود اهنگ قلعه کرد پادگان رقص نمیخواستم تو بیفتی از چشام]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 06 Aug 2018 16:39:00 +0000