كه دلم بـه شب on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Kerman, Iran, Imam Reza shrine, Sibiu Piata MareAverage media age
248.9 daysto ratio
8.1Media Removed
شب ها كه دلم مي گيرد، علت كم نكردن وزن با وجود بياده روي اجازه ميدهم که تا كامل شب، روشنايي را درون خود ببلعد، ستاره ها با بي شرمي بر زميني ها چشمك بزنند، شـهر خفه شود، آن موقع سيگاري بر ميدارم بـه همراه كبريتي، بـه پاركي نزديك خانـه مان ميروم. علت كم نكردن وزن با وجود بياده روي آن لحظه خود را بـه تن شب مي سپارم که تا مرا بجود و قورت دهد. علت كم نكردن وزن با وجود بياده روي امشب ولي خبري از اين حس نبود، وقتي رفتم جاي هميشگي ... شب ها كه دلم مي گيرد، اجازه ميدهم که تا كامل شب، روشنايي را درون خود ببلعد، ستاره ها با بي شرمي بر زميني ها چشمك بزنند، شـهر خفه شود، آن موقع سيگاري بر ميدارم بـه همراه كبريتي، بـه پاركي نزديك خانـه مان ميروم. آن لحظه خود را بـه تن شب مي سپارم که تا مرا بجود و قورت دهد. امشب ولي خبري از اين حس نبود، وقتي رفتم جاي هميشگي من را پسري بيست و چند ساله گرفته بود، تند تند پشت هم سيگار مي كشيد و دودش را دير بيرون ميداد، انگار بـه خودش لج كرده بود! از طرز خيره شدن بـه سنگ فرش هاي پارك معلوم بود كه با فكري عميق درون جدال است. از لباس ساده اش مشخص بود كه حال و حوصله ندارد بـه خودش برسد حتا موهايش هم شانـه نشده بودند، جاي زخمي روي دست راستش بود، نـه! مثله اينكه واقعا بـه خودش لج كرده بود، درون تاريكي شب زير نور لامپ پارك، تيرگيهايش نمايان بود، حالت هايش شبيه من بود، من هم راستش را بخواهي ترجيح مي دهم تنـها يك گوشـه مانند چشمي ِ درون كه بـه يك جا خيره ميشود، بـه زمين خيره شوم، آنقدر زل ب كه زمان از دستم درون رود و وقتي بـه خودم مي آيم چند ساعت گذشته باشد، اينطوري حداقل تحمل اين زندگي برايم راحت تر ميشود. از تو كيف كوچك دستي اش ليواني درآورد كه از عطر آن فهميدم چاي بود. يك قند درون آن انداخت، هم زد، حل شدم! بعد آرام آرام مزه اش كرد و دوباره از سيگارش كام گرفت، درست شبيه من. بعد كه سيگارش تمام شد بـه صندلي تكيه داد، ته سيگار را بين انگشت وسط و شست اش قرار داد، با قدرت بـه سمتي پرتاب كرد، قرمزيِ گوشـه ي آتشش را ديدم كه درون هوا پخش شد و روي علف ها افتاد. چند دقيقه محو تماشايش بودم. ساعتش را نگاه كرد سيگاري برداشت كبريت ش مثله اينكه تمام شده بود، فرصت را غنيمت شمردم بـه سمتش رفتم كه سر صحبت را باز كنم، نشستم. فندكي را از داخل جيبم درون آوردم گفتم: علت كم نكردن وزن با وجود بياده روي آتش ميخواهي؟ ناگهان گفت: آتش ميخواهي ؟
نوشته : امير آلفرد
Advertisement
Media Removed
. درنـهايت احترام بـه همبازى هاى عزيزم، نفيسه روشن نازنين، نادرعليمردانى گل و حامد رحيمى نصر عشق؛ اين پست رو تقديم ميكنم بـه اعضاى اركسترم درون نمايش "خون آشام كشى": ️خب ديگه... كم كم ثانيه بـه ثانيه داريم بـه اجرا نزديك ميشيم... فقط دو روز ديگه نفس بـه نفس شما، براى مخاطب ميخونم و بازى ميكنم... و يا بـه ... .
درنـهايت احترام بـه همبازى هاى عزيزم، نفيسه روشن نازنين، نادرعليمردانى گل و حامد رحيمى نصر عشق؛ اين پست رو تقديم ميكنم بـه اعضاى اركسترم درون نمايش "خون آشام كشى":
✔️خب ديگه... كم كم ثانيه بـه ثانيه داريم بـه اجرا نزديك ميشيم... فقط دو روز ديگه نفس بـه نفس شما، براى مخاطب ميخونم و بازى ميكنم... و يا بـه عبارتى براشون زندگى ميكنم... دركنار نوازندگانى كه فقط نوازندگانم نيستند، شما پاره تن من هستيد، دوستتون دارم و بهتون اعتماد دارم، هنرمندانى بـه شدت متعهد و مـهربان كه با جون و دل، دوره ى تمرينـها رو گذرونديد... استاد ميرمـهدى قاسمى، استاد ثمير ميرزاخانى، ماهرخ شريف زاده، هليا ديال آبادى، ياسمن دهقان، كيميا صرافى، مـهزاد بهرامى و دستيار عزيزم محمدرضا صيادى... شماها عزيزان من هستند... باتمام دلم، ازتون ممنونم!
✔️پى نوشت: كنسرت نمايش "خون آشام كشى" هر شب، ساعت نوزده، سالن تئاتر شـهرزاد، بـه روى صحنـه ميره... حتماً تشريف بياريد... قراره كلى آهنگ خاطره انگيز رو باهم بخونيم... ميبينمتون!
___________________
❤️ايلياعاشقتونـه❤️
___________________
خدايا شكرت
عكس از محمدمجتبايى عزيزم
#ايليا #منفرد #ايليامنفرد #ايليا_منفرد #نفيسه_روشن #حامد_رحيمى_نصر #نادر_عليمردانى #خون_آشام_كشى #كنسرت #نمايش #تئاتر #تياتر #eilyamonfared #eilya_monfared #nafisehroshan #hamedrahiminasr #theatre #concert #soon #tehran #iran #خداياشكرت #ايلياعاشقتونـه
Media Removed
• | شب دوم | با تو پیوستم و از غیر تو ببرید دلم • من بـه چه زبوني بگم بـه خودم، بـه شما، بـه همـه، ديدي كسي از مـهربوني بدش بياد؟ من ميگم شما مـهربون باش، اگه كسي هم چيزي گفت بگذر، برو، بموني و هي سر و صدا بدي درست ميشـه؟ ببين بيا شعار نديم، يكم هوا همو بيشتر داشته باشيم، ميگه كه - حب الحسين يجمعنا - حالا كه كنار هميم ... •
| شب دوم |
با تو پیوستم و از غیر تو ببرید دلم
•
من بـه چه زبوني بگم بـه خودم، بـه شما، بـه همـه، ديدي كسي از مـهربوني بدش بياد؟ من ميگم شما مـهربون باش، اگه كسي هم چيزي گفت بگذر، برو، بموني و هي سر و صدا بدي درست ميشـه؟
ببين بيا شعار نديم، يكم هوا همو بيشتر داشته باشيم، ميگه كه - حب الحسين يجمعنا - حالا كه كنار هميم بخاطرش، بدونيم اگه دست يكي و بگيريم، يه لبخند بـه يكي بزنيم، بهمون لبخند ميزنـه ...
• چنل/لينك درون بيو
#ياعلي
Media Removed
﷽ . سلام هميشـه اعتقادم اين بوده كه رزق و روزي محرم رو تو ايّام مسلميه عطا ميكنن ؛ تو اين روزها خيلي بوي محرم مياد... بوي روضه و اسپند حرم حضرت عبدالعظيم ، فضاي شـهرمون رو معطر ميكنـه ! هميشـه يه آرزو داشتم ، خيلي دلم ميخواست ايام مسلميه... مسجد كوفه ، حرم حضرت مسلم بن عقيل (ع) باشم ! که تا سال گذشته هيچ ... ﷽
.
سلام
هميشـه اعتقادم اين بوده كه رزق و روزي محرم رو تو ايّام مسلميه عطا ميكنن ؛ تو اين روزها خيلي بوي محرم مياد...
بوي روضه و اسپند حرم حضرت عبدالعظيم ، فضاي شـهرمون رو معطر ميكنـه !
هميشـه يه آرزو داشتم ، خيلي دلم ميخواست ايام مسلميه...
مسجد كوفه ، حرم حضرت مسلم بن عقيل (ع) باشم !
تا سال گذشته هيچ سالي توفيق نميشد !
اما خداروشكر سال گذشته و امسال...
شب شـهادت آقاي غريبم حضرت سفيرالحسين (ع)
زير سايه ي استاد بزرگوارم ، پدر عزيزتر از جانم و به همراه جمعي از دوستان عزيز ، بـه پابوس حضرت رسيديم...
نميدونيد چه حال و هواي خوبيه ، الهي قسمت همتون بشـه !
برا حضرت مسلم موكب زدن ، دقيقاً مثل اربعين !
اصلاً حال و هواي امشب كوفه مثل اربعينـه...
ان شالله هممون اربعين كربلا باشيم...
الهي هممون حاجت روا بشيم !
خداروشكر...
رفقاى عزيز...
تورو خدا امروز بيايم هر جا هستيم ، موقع عزادارى و خوندن دعاى عرفه ، اول براي همديگه دعا كنيم...
براي عاقبت بخيري ، براي رزق اشك و حال و معرفت و اخلاص نوكري ماه محرم...
من كه خيلي محتاجم بـه دعاتون !
من بـه يادتونم شما هم بـه ياد ما باشيد !
فداي همتون
ياعلي
.
.
.
#دستام_خاليه
ان شالله اربعين...
... ...
#ياعلي
#حاج_محمدرضا_طاهري
#حسين_طاهري
#مسلميه #محرم
#اربعين #عرفه #كربلا
#نجف #مسجد_كوفه #كوفه
#hoseintaheri
___________________
Media Removed
. وقتي فهميدم شما هم دارين مياين شيراز براي كنسرت خيلي دلم خواست كه حتما بيام كنسرتتون كه متاسفانـه نتونستم بيلط تهيه كنم ... اما از شانس خوب من وقتي ساعت ١٢ شب امدم هتل ديدم بـه به چه خبره نگو شما توي هتل ما اقامت دارين ♀️بدو بدو اومدم باهاتون يك عكس يادگاري بگيرم..خوشحالم از نزديك ديدمتون ... .
وقتي فهميدم شما هم دارين مياين شيراز براي كنسرت خيلي دلم خواست كه حتما بيام كنسرتتون كه متاسفانـه نتونستم بيلط تهيه كنم ...
اما از شانس خوب من وقتي ساعت ١٢ شب امدم هتل ديدم بـه به چه خبره نگو شما توي هتل ما اقامت دارين 😍😍😍🏃♀️بدو بدو اومدم باهاتون يك عكس
يادگاري بگيرم..خوشحالم از نزديك ديدمتون
اميدوارم يك روز افتخار اينو داشته باشم براي شما هم طراحي و نقاشي روي كت هاي زيباتون انجام بدم 😍😍😍
روم نشد خودمو معرفي كنم و كارمو بهتون نشون بدم😞...
اميدوارم خودتون پست منو ببينيد ..
شايد دوستاني كه اين پست رو ميبينن با تگ كردن شما زير اين پست باعث بشن كه شما كارهاي منو ببينيد😍🙈
سپاسگذارم🙏❤️🌺
@behnambani
@setareganhotel
Media Removed
. . مي داني هميشـه خيلي چيزها را دوست داشتم اما تو اهميت نمي دادي ، من هم بـه خاطر اينكه از هاي غرغرو متنفر بودم اداي آدم هاي منطقي را درون مي آوردم و مدام درون ذهنم براي كارهايت دليل مي تراشيدم و دركت مي كردم. من از دوست داشتن هاي زيادي گذشتم ... گذشتم از تمام سالگرد ها و تولدهايي كه تو از يادت مي رفت ! من ... .
.
مي داني هميشـه خيلي چيزها را دوست داشتم اما تو اهميت نمي دادي ، من هم بـه خاطر اينكه از هاي غرغرو متنفر بودم اداي آدم هاي منطقي را درون مي آوردم و مدام درون ذهنم براي كارهايت دليل مي تراشيدم و دركت مي كردم.
من از دوست داشتن هاي زيادي گذشتم ...
گذشتم از تمام سالگرد ها و تولدهايي كه تو از يادت مي رفت !
من گذشتم از شاخه گل ها و هديه هايي كه تو اهميت نمي دادي .
من گذشتم از تمام شب هايي كه شيشـه ي پنجره ي اتاقم را با سنگ نزدي و هي دلم را نيشگون گرفتم كه اين بچه بازي هاي مسخره يعني چه كه تو هوايش را مي كني ؟!
راستش تو هيچ وقت مثل ديوانـه ها فرياد نزدي كه دوستم داري
يا حتي وقت هايي كه سردم مي شد كتت را روي دوشم نمي انداختي چون خودت زودتر از من لرزت گرفته بود.
به زبان آوردن اين چيزها خيلي مسخره بود اما هميشـه ته دلِ من از همين چيزهاي كوچك خالي بود !
دلِ من خالي بود وقتي توي دعواها مراعاتم را نمي كردي و بعدش مي گفتي درون دعوا كه حلوا خيرات نمي كنند ...
تو نفهميدي دوست داشتن يعني وقت هايي كه همـه چيز خوب نيست "عزيز دلت " بمانم.
هميشـه درون دعواها هم من بايد كوتاه مي آمدم که تا "منيت" مَردم آسيبي نبيند.
تو خوب بودي ... خيلي خوب ! آنقدر خوب كه بايد همـه ي چيزها را درك مي كردم و كوتاه مي آمدم که تا قدرت را بدانم.
امروز كه اولين تار موي سفيدم را درون آيينـه ديدم
حس كردم من درون حسرت شنيدن يك " عزيزم ، من تو را ميفهمم " پير شدم ...
من پير شدم و هيچ نوشته ايي از تو روي " درون يخچال مان " نديدم.
هيچ شبي با يك شاخه گل بـه خانـه نيامدي .
من هر شب منتظرت بودم كه بـه خانـه بيايي و برايت از تمام روزم بگويم اما که تا جمله ي دوم را مي گفتم
صداي خر و پف تو بلند مي شد.
مي داني هيچ كدام از اين ها تقصير تو نيست
براي همين هميشـه جز تحسين كلامي از من نشنيدي ...
اما من هميشـه دوست داشتم چيزي فراتر از يك رابطه ي شناسنامـه ايي با تو داشته باشم .
من دوست داشتم درون اتاق خوابمان براي تو ، همان بچه ي بيست ساله بمانم !
من خيلي چيزها آرزو داشتم
اما مادرم هيچ وقت نگفته بود مرد خوب مردي ايست كه اين حس ها را بفهمد ... تو براي خوشبخت شدنم كافي بودي
اما براي اينكه پير نشوم و اين تار مو كمي ديرتر از اين سن و سال درون بيايد
كار هاي بيشتري لازم بود ...
❤سلام ا خوبین کیک دیشبو براتون گذاشتم راستش چون کیک خیس پیجم زیـاده دوست نداشتم پست کنم وفقط قصدم هایلات بودن اما خوب شما خواستید منم اطاعت امر کردم کـه پست بشـه رسپی درهشتک زیر و تا یکساعت دیگه فیلمـهای مراحل هایلات مـیشود 😘😘
#کیک_خیس_شبنم_پز
#کیک_بروانی_شبنم
Advertisement
Media Removed
دوباره افتادم پايين. مثل مورچه اى كه از لبه لوستر پرت شد رو فرش. دوباره كف خيابونـهاى شيكاگو و گاز و و ترمز. مسافربازىِ الكى و واقعى. فرق اش رو هنوز نميدونم. فرقِ الكى و واقعى، فرق آدمـهاى اين مملكت رو با يك گونى كاغذ باطله ى مچاله شده. آدمـهايى بدون علت. آدمـهايى بدونِ پنجره. آدمـهايى كه جونشون بى امضاست ... دوباره افتادم پايين. مثل مورچه اى كه از لبه لوستر پرت شد رو فرش. دوباره كف خيابونـهاى شيكاگو و گاز و و ترمز. مسافربازىِ الكى و واقعى. فرق اش رو هنوز نميدونم. فرقِ الكى و واقعى، فرق آدمـهاى اين مملكت رو با يك گونى كاغذ باطله ى مچاله شده. آدمـهايى بدون علت. آدمـهايى بدونِ پنجره. آدمـهايى كه جونشون بى امضاست و پُر از پرانتزهاى تنـهايى. برعكس دهات كوليا، جايى كه آدمـهاش انقدر از زندگى لبريز اند كه واست تو كاسه ميريزن و با نون باگت ميزارن جلوت. اينجا ولى از اين خبرا نيست. اينجا نژاد برتريها آسمونِ مغزم رو با جمله هاى خالى شون (مادر قهوه ها هيچ حرفى ندارن. هيچى!) خاكسترى ميكنن. مگر اونايى كه مثل خودم مـهاجر باشن و رنگ هاشون رو بـه اين مملكتِ لعنتى نباختن هنوز. اين روزا تو ماشينِ مسافركشيم زندگى ميكنم. شب تنبونِ خواب پام ميكنم و رو صندلى عقب ولو ميشم. هر روز صبح گرماى آفتاب مياد تو ماشين و بيدارم ميكنـه. ميرمدرياچه. روى ماسه ها چرت ميرنم که تا ظهر. بعد مي بـه آب و ميرم جلو. كرال و قورباغه که تا كف ديده نميشـه. که تا از صداهاى شـهر كم شـه. ميرسم بـه شناور هاى نارنجى كه اونورترش محدوده ى قايق ها شروع ميشـه. شناور رو درون آغوش ميگيرم. مثل معشوقه ى ممنوع. ولش ميكنم و بر ميگردم و به شـهر نگاه ميكنم. شيكاگوى شير كاكائويى. شيكاگوى پر از برج و ابجو. پر از سكس و سكسكه. هر گوشـه خيابوناش پرِ خاطره كه وقتى از كنارشون رد ميشم، دلم ميلرزه و پام بين پدال گاز و ترمز گيج ميشـه. مگه ميشـه آدم از گذشته هاش انقدر دور بشـه؟ بعضى تجربه ها يك بار ميان سراغت. مثل تولد. مثل مرگ. مثل خاطراتى كه ديگه بهشون ربطى ندارى و توى غبارِ حافظه، فقط لحظه اى ميتونى تنفس اشون كنى و تا بخواى لمس كنى فرار ميكنن... بعد از مدتى غوطه ور بودن تو آب، از شناورِ نارنجى خداحافظى ميكنم و دست و پا زنان برميگردم ساحل. سوار ماشين ميشم و شروع بـه كار. از اول عصر که تا طلوع. شبها تحمل آدمـهاى اين شـهر تو شب واسم راحتتره. موقعى كه مست و نشئه اند. موقعى كه صندلىِ عقبتو لبِ هم اند. موقعى كه ميتونم با تقلاى كمترى فاصله ام رو از مدارِ دنياى يك بُعدى شون حفظ كنم. #مسافركشى
Read moreMedia Removed
. زمستان بود...محرم بود. سرباز بودم . يك همخدمتي داشتم از اقليت ها بود. صبح كه آمدم يگان سر صبحانـه بـه ساحت سيد الشـهدا جسارت كرد. اخمـهايم را درون هم كشيدم و از ميز بلند شدم . از سوختنم كيف كرد جسارتش را ادامـه داد. گفتم بس كن . بس نكرد ادامـه داد. يك لحظه شدم حاج كاظم ... چيزي گفت سوختم و وقتي بـه خودم آمدم بينيش ... .
زمستان بود...محرم بود. سرباز بودم . يك همخدمتي داشتم از اقليت ها بود. صبح كه آمدم يگان سر صبحانـه بـه ساحت سيد الشـهدا جسارت كرد. اخمـهايم را درون هم كشيدم و از ميز بلند شدم . از سوختنم كيف كرد جسارتش را ادامـه داد. گفتم بس كن . بس نكرد ادامـه داد. يك لحظه شدم حاج كاظم ... چيزي گفت سوختم و وقتي بـه خودم آمدم بينيش را گرفته بود و خون از بين انگشتهاش جاري بود...ميز صبحانـه بهم ريخته بود. كاري نميشد كرد كله را كوبيده بودم . جدايمان كردند. يكي نخ سيگار و كبريت توكلي گذاشت توي مشتم و مرا كشاند بيرون يگان كه التهاب را دود كنم. دود كردم... آبي بـه صورتم زدم برگشتم . نيم ساعت بعدش پاترول دژبان آمد. امير نامـه بيست و چهارساعت بازداشتم را امضا كرده بود. نـه غلط كردم توي كلانتري فايده اي داشت نـه اعتراض بـه دستور فرمانده ..همانطور كه ارتش چرا نداشت و ندارد! مسير يگان که تا بازداشتگاه را نخودي مي خنديدم ... غرور خوبي بود... هم پاترول دژبان سوار شده بودم ...هم بين هم خدمتي هايم گندگي داشت هم مي توانستم براي ارباب بي كفن فاكتورش كنم ...وارد بازداشتگاه شدم . درجه هايم را كندند. بند كفشـهايم را هم كمربندم را هم ...اتكت"حامدعسكري" را هم ...بازداشتگاه اتاقي بود مربعي شكل كه كفش يك موكت خيس چركمرده انداخته بودند. يك ضلع اتاق ميله بود و نرده رو بـه حياطكي سيماني ... يادتان نرفته كه اول يادداشت نوشتم زمستان بود...سرماي آجان كشي بود ...ميلرزيدم دو همسلولي داشتم كه سرباز آشپزخانـه بودند و پنج مثقال زعفران دزديده بودند. صبح را بـه حرف زدن و آواز خواندن گذرانديم . ظهر شد از افسر بازداشتگاه اجازه وضو خواستم و مـهر نماز ... يك بطري آب معدني و يك مـهر چرك داد بـه من ... حرفهامان تمام شد آوازهايمان هم ... فكرها ريختند توي سرم ... رفتيم توي خودمان ... بزرگ علوي توي پنجاه و سه نفر مي نويسد تمام رنج زندان اين هست كه بيرون زندگي ادامـه دارد و تو از فراموشاني... براي معمولي ترين چيزها دلم لك زده بود. براي رانندگي ... براي آدامس جويدن ...غروب شد و امان از غروب درون حبس ... مي دانستم فردا هفت صبح آزادم ولي خدا شاهد هست هزار سال گذشت ... سياهي چسبناك شب تمام وجودم را پوشانده بود و انگار قرار نبود خنجر خورشيد تيرگي را چاك بدهد ...من فقط يك شب بازداشت بودم نـه غل و زنجيري داشتم نـه زخم و شكنجه اي و زخم زباني ... اي جان من و بچه هايم فداي آن آقاي مظلومي كه بخش زيادي از عمر شريفش را درون سياهچالها گذراند... الا لعنت الله علي القوم الظالمين وسيعلم الذين ظلموا...
#نوش_جانم
#ياباب_الحوائج
#لايوم_كيومك_ياأباعبدالله
#كله_اول
Advertisement
Media Removed
. امير المومنين (ع ) : امـیدواریت بـه آنچه امـید نداری بیش از چیزی باشد كه امـید داری🦋 . . . خبر مياد كه ميشـه مسابقه فوتبال رو خانوادگي تو ورزشگاه يكصدهزار نفري آزادي ديد ، از اونجايي كه بـه اين اخبار اميدي نداري تحقيق ميكني و ميبيني درسته با كلي درد سر نصفه شب بليط ميگيرن که تا اين تنـها فرصت بدست اومده ... .
امير المومنين (ع ) : امـیدواریت بـه آنچه امـید نداری بیش از چیزی باشد كه امـید داری💜🦋
.
.
.
خبر مياد كه ميشـه مسابقه فوتبال رو خانوادگي تو ورزشگاه يكصدهزار نفري آزادي ديد ، از اونجايي كه بـه اين اخبار اميدي نداري تحقيق ميكني و ميبيني درسته با كلي درد سر نصفه شب بليط ميگيرن که تا اين تنـها فرصت بدست اومده براي ورود بـه ورزشگاه رو از دست ندي ، شب که تا صبح از ذوق و شوقي كه تمام وجودت رو فرا گرفته خوابت نميبره ، درون حالي كه آماده ميشي كه بري سركار بالا و پايين ميپري و ذوق مرگي حتي بر خلاف هميشـه عطر مورد علاقه اتو كه خيلي دوسش داري و جاهاي خاص ازش استفاده ميكني ميزني يه چشمك تو آينـه بـه خودت ميزني و ميگي امروز يه روز خاصه ، اجازه ميگيري يه ساعت زودتر از سركار بري خونـه با شوق و ذوق آماده ميشي و دوستات ميان دنبالت وسطاي راه ميفهمي از حضور آدما تو ورزشگاه جلوگيري كردن ولي بازم اميد داري دروغ باشـه بـه راهت ادامـه ميدي سمت ورزشگاه ولي با درهاي بسته روبرو ميشي ..... بازم مثل هميشـه و همـه جاي زندگيت كه بـه خاطر زن بودنت نميتوني خيلي كارا رو انجام بدي اما با غرور سرتو بالا ميگيري و ميگي عيب نداره ميريم يه جا بازيو ميبينيم كه تو راه ميفهمي ميتوني دوباره برگردي ورزشگاه ، بر ميگردي ولي بدون اون شور و هيجان اوليه بازي رو تو يه نمايشگر بزرگ نـه ، بلكه از اسكوربرد ورزشگاه ميبيني ...
آخر بازي فقط بـه اين فكر ميكني اين نيز بگذرد غم مخور جان دلم ....
.
.
#مـهستا_نوشت
#استادیوم_حق_بانوان_ایرانیست
#me
#iran
#جام_جهانی
#ایران_اسپانیـا
دقيقا پارسال چنين روزي اولين شيمي درماني من شروع شد. يادمـه تمام صبح با پديده آهنگ بلند گذاشته بوديم و مييديم و اشك ميريختيم. قرار بود حداقل ٤ ماه شيمي درماني بشم و نوع دارو يكي از قويترين ها باشـه. بقول دكترم كه ميگفت، اين دارو نميكشدت اما از كنارش رد ميشي!:) و رد شدم. يه كوچيك آرايش كردم، موهام ... دقيقا پارسال چنين روزي اولين شيمي درماني من شروع شد. يادمـه تمام صبح با پديده آهنگ بلند گذاشته بوديم و مييديم و اشك ميريختيم.
قرار بود حداقل ٤ ماه شيمي درماني بشم و نوع دارو يكي از قويترين ها باشـه. بقول دكترم كه ميگفت، اين دارو نميكشدت اما از كنارش رد ميشي!:)
و رد شدم.
يه كوچيك آرايش كردم، موهام رو صاف كردم، لباس خوب پوشيدم و با عزيزترين ها رفتيم سراغش.
.
يك پرستار خوشرو مقدمات كار رو انجام مي داد...يادمـه وقتي ميخواست سوزن رو بزنـه توي پورتم و امير از اتاق رفت بيرون با خودم فكر كردم چقدر سخته همراه بودن. چه باري روي دوش همـه ست! چقدر بايد دروغكي نقش بازي كنن، كه خوبن. ولي مگه ميشـه خوب بود؟!
.
اونروز شيمي درماني بـه آرومي انجام شد، و غير از مزه اون داروي كوفتي كه بـه دهنم ميمومد، هيچ اتفاق ديگه ايي نيافتاد. که تا شب.
.
شب كه شد، من خود جهنم بودم. احساس ميكردم از تمام ذره ذره تنم دارو داره فوران ميكنـه و هر چند دقيقه يكبار ميدويدم توي دستشويي كه بالا بيارم. دلم ميخواست موهام رو همون موقع از ته ب...يادمـه بـه امير غر ميزدم كه همون بهتر مو بريزه و اينـهمـه توي دست و پا و دور گردن نباشـه.
.
تا جايي كه خاطرم ياري ميكنـه، ٤،٥ نفر توي اتاقم بودن، پديده روي تلفن با دكتر كه چه كنيم، اين داره تلف ميشـه. بابا با صورت نگران گوشـه اتاق خيره بـه من. امير و مريم بـه ظاهر آروم. فكر ميكردم واي چقدر اينـها بايد خودشون رو ريلكس نشون بدن. خوشحالم جاشون نيستم!:)
.
از بدن درد بخودم مي پيچيدم، گفتم يكي پاهامو ماساژ بده، که تا شروع كرد گفتم دستتو بردار حالم بهم ميخوره. دستشو برداشت، دوباره گفتم درد دارم فشار بده پاهامو، که تا دست زد، باز دادِ من كه ولم كنيد....و اشك و اشك و اشك، که تا خوابم برد يا درون واقع غش كردم.
.
صبح زود، چشمـهامو آروم باز كردم... خبري از درد و تهوع نبود.پس جهنم كو؟ من زنده ام؟ چه كابوسي بود ديشب، ولي چه صبح آروميه!!! رفتم جلوي آيينـه و خيره شدم بخودم. چند دقيقه زل زدم توي چشمـهام و دقيقا يادمـه كه اين شعر رو زمزمـه كردم، " من از تو هيچ نخواهم، جز آنكه دير بپايي".
.
بعد از اينكه با خودم بلند بلند تكرار كردم، من از تو قويترم، من از تو قويترم، من از تو قويترم رفتم توي حياط و زير آفتاب عالم تاب با مريم گپ زديم، انگار كه ديشبي وجود نداشته.
.
از اون روز يكسال ميگذره. دنيا هم مانند قبل چرخيده و در جريان بوده. اتفاقات خوب و بد هم مثل هميشـه اومدند و رفتند. كسي هم مدالي درون آخر اين جنگ با سرطان بـه گردن كسي ننداخته.
اما من...حتما آدم ديگري شدم. تلاش ميكنم ادامـه زندگيم بر اساس عشق باشـه و نـه ترس.🙏🏻🌷
Media Removed
٠ چند شب پيش اتفاقى افتاد داره دلم ميشـه براتون تعريف كنم نصفه شب بود داشتم ميومدم خونـه سر چهارراهى يه سبقت ارتيستى (ارتيستاااااا)از ماشين جلويي گرفتم و رد شدم هنوز بيست متر نرفته بودم ديدم يه امبولانس پشتم اژير كشون مياد دوباره ارتيستى فرمونو چرخوندم زدم كنار وايسادم ديدم امبولانس ... ٠
چند شب پيش اتفاقى افتاد داره دلم ميشـه براتون تعريف كنم 😂
نصفه شب بود داشتم ميومدم خونـه سر چهارراهى يه سبقت ارتيستى (ارتيستاااااا)از ماشين جلويي گرفتم و رد شدم هنوز بيست متر نرفته بودم ديدم يه امبولانس پشتم اژير كشون مياد دوباره ارتيستى فرمونو چرخوندم زدم كنار وايسادم 😅😅😅
ديدم امبولانس هم پشت من وايساد 😳😳😳
تو اينـه شروع كردم بادست اشاره كه بيا رد شو برو ،بدبخت مريضت مرد من كه كشيدم كنار
همينجورى كه داشتم تو اينـه براى يارو جيغ جيغ ميكردم شـهرام زد رو پام گفت شيشـه رو بده پايين و ماشين رو خاموش كن پليس گرفتت 🙈🙈🙈
اونى كه ازش سبقت گرفتما همون .....
پى نوشت :اين گل ارايي با گلهاى ليليوم رز و اركيده ى سيمبديوم هست ايتم هاى اموزشى كلاس هاى انلاينم هست درون صورت تمايل بـه شركت درون كلاسهاى مجازى لطفا تو تلگرام مسيج بديد ادرس تلگرامم بالاى پيج هست
پى نوشت ٢:كلى با شـهرام خط و نشون كشيدم براى ارمين تعريف كنى من ميدونم و تو ،حالا هى دوتايي منو نگاه ميكنن با هم ميزنن زير خنده قشنگ معلومـه تعريف نكرده 😐😐😐
Media Removed
ـــُـروش _________🔆🔆_________ Satisfying from Ur meeting . ديدمت امشب تو را، جانا كجا، اندك بمان که تا ببينم بهترَت، حالا كه ديدم، اى امان ٠ اين دلم سرگشته بود، شيدا بشد امشب خدا چون كه ديدم دلبرِ شيرين و يار مـهربان ٠ من ز شوق چشم او، غرق رؤيايم شدم لحظه اى ديدم خدايا، شكر بر اين حالمان ٠ حال ... ـــُـروش
_________🔆🔆_________
Satisfying from Ur meeting
.
ديدمت امشب تو را، جانا كجا، اندك بمان
تا ببينم بهترَت، حالا كه ديدم، اى امان
٠
اين دلم سرگشته بود، شيدا بشد امشب خدا
چون كه ديدم دلبرِ شيرين و يار مـهربان
٠
من ز شوق چشم او، غرق رؤيايم شدم
لحظه اى ديدم خدايا، شكر بر اين حالمان
٠
حال من شور و شعف، از رؤيت دلدار خويش
دل بدادم من بـه او، درون لمحه اى اندك زمان
٠
شكر ايزد كه گذشت، از بغل ديده ى من
او كه بود درون بغلِ قلبِ منِ عاشقِ جان
٠
چه سرورى و سروشى و چه شبى شد شب من
به همـه تيرگى ام، روشنم از چشم همان
٠
من صياد شدم، صيد دو چشم يه غزال
او بـه چشمش گِرِهى زد، همـه ى اين دل و جان
.
_________👁👁_________
Advertisement
Media Removed
. لطفاً يكم حوصله كنيد و تا آخر بخونيد ، مرسى ️ هميشـه سعى كردم تو زندگيم درست زندگى كنم ، هيچ وقت از كار و تلاش خسته نشدم و نميشم ، شايد يه وقتايى پيش بياد كه يه جاهايى كم بيارى و نخواهى ادامـه بدى اما درست تو همون لحظات با انرژى بيشتر و انگيزه بيشتر واسه رسيدن بـه هدفم تلاش كردم ، تلاشى كه الان تو ٣٠ سالگى ... .
لطفاً يكم حوصله كنيد و تا آخر بخونيد ، مرسى ♥️
هميشـه سعى كردم تو زندگيم درست زندگى كنم ، هيچ وقت از كار و تلاش خسته نشدم و نميشم ، شايد يه وقتايى پيش بياد كه يه جاهايى كم بيارى و نخواهى ادامـه بدى اما درست تو همون لحظات با انرژى بيشتر و انگيزه بيشتر واسه رسيدن بـه هدفم تلاش كردم ، تلاشى كه الان تو ٣٠ سالگى دارم نتيجش رو ميبينم . از شرايط فعلى كه دارم نـه ١٠٠ درصد راضيم نـه ناراضى هر چيزى كه توى زندگيم که تا به اين لحظه دارم اول از صدقه ى سرى پدرم دارم دوم از دعاى خير مادرم ، هميشـه بهشون مديونم شايد اگه اونا نبودن من نبودم و يا اينكه شايد فرزند يه خانواده ديگه بودم و تو اين موقعيت اجتماعى و مالى و رفاهى كه الان دارم نبودم اما خب منم واسه داشتن اينا تلاش كردم .
همـه آدم ها تو زندگيشون يه سرى وابستگى دارن ، منم يكيش رو دارم اول خانوادم كه پدر و مادرم هستن و دوم تنـها برادر من كسى كه شايد يكم واسم سخت باشـه كه بخوام با خودم كنار بيام كه از چند وقت ديگه واسه مدت خيلى زيادى پيشمون نيس و تو يه كشور ديگه و با يه شرايط ديگه بايد زندگيش رو ادامـه بده بدون حضور ما ...
ببخشيد طولانى بود و اينكه اصولاً بـه كپشن طولانى توى صفحم عادت ندارم آخريش برميگرده بـه ٢ سال پيش شب تولدم كه خيلى دلم از اطرافيانم گرفته بود و اصلاً دوست نداشتم اينا رو اينجا بزارم اما اينا باشـه واسه خاطره و يادگارى توى صفحم واسه فراموش نكردن اين شب سخت ...
٢١ ارديبهشت ١٣٩٧
•
Photo by @hamidfarajiofficial 📸
•
#navidfaraji #istanbul #galatatower #scalatta #cafe #tripgram #jackandjones #adidas #pullandbear #rayban #photography #photooftheday #photographyislife #lifestyle #lifestyleblogger #blogger #istanbullife #istanbultrip
Media Removed
دوستان عزيزم پيشنـهاد مى كنم داستان غريبه بـه قلم اريك امانوئل اشميت از كتاب يك روز قشنگ بارانى را با صداى من از صفحه داستان شب دانلود كنيد و بشنويد و نظرتون را كه خيلى برام مـهم هستش اينجا برام بنويسيد .
صفحه داستان شب :
@dastaneshab
اگر براى دنلود فايل صوتى بـه مشكلي برخورديد بـه من پيام بديد.
#شعر #عاشقانـه #شعركوتاه #داستان_خوانى #محمد_برقعى #داستان_شب #گوش_كن_مرا_من_تو_را_لا_به_لاى_هر_قصه_براى_دلم_تعريف_مى_كنم #
Media Removed
دوتا شـهر توى مسيرايي كه تاحالا ديدم هست كه هميشـه توى ذهنمـه. اول امستردامـه كه حتي خوابشو ميبينم و بعد بيروت كه با ديدن عكساش دلم پر ميكشـه سمتش. نـه فقط از حيث زيباييش. بلكه مردم خوبش. . بر خلاف اون همـه كامنت جنجالي و گاهاً فحش هايي كه نثارم شد ، تصميم گرفتم از بيروتِ زيبا براتون بگم. اوناييكه رفتن ميدونن ... دوتا شـهر توى مسيرايي كه تاحالا ديدم هست كه هميشـه توى ذهنمـه. اول امستردامـه كه حتي خوابشو ميبينم و بعد بيروت كه با ديدن عكساش دلم پر ميكشـه سمتش.
نـه فقط از حيث زيباييش. بلكه مردم خوبش. .
بر خلاف اون همـه كامنت جنجالي و گاهاً فحش هايي كه نثارم شد ، تصميم گرفتم از بيروتِ زيبا براتون بگم. اوناييكه رفتن ميدونن ولي اوناييكه نرفتن، هر انچه درون ذهنتون نسبت بـه بيروت داريد بريزين دور و به حرفام با دقت گوش بديد.
قبل از ازدواجمون احسان ٣ بار بيروت رفته بود. اون موقع ها تور هاى سوريه و لبنان زياد برگزار ميشد. هر بار هم با خانواده سفر كرده بود. مدام بـه من پيشنـهاد ميداد بريم اينجا اما من اونقدر ذهنيتم نسبت بهش بد بود كه قبول نميكردم. بالاخره بار اول رضايت دادم بريم. اتنا اون موقع اوكراين بود و بهش زنگ زد که تا اونم با ما بياد. اين شد كه سه تايي همو توى فرودگاه امام ديديم. ولي چشمتون روز بد نبينـه، كسانيكه با ما همسفر بودن (پرواز ايران اير) خيلي بي ملاحظه بودن بـه اين شرح؛
وسط ترانزيت فرودگاه سيگار ميكشيدن. همو از اين سر فرودگاه که تا اون سر با فرياد صدا ميزدن و ... مشخص بود تور زيارتى اومدن ايران و برگشتشون با ما بود ، كه ليدرشون اينو توضيح داد و توى هواپيما هم دست جمعي ايت الكرسي و چند دعاي ديگه رو مدام ميخوندن.
بالاخره بـه دعاي خير همسفرامون بـه سلامت رسيديم بيروت.
ولي كاش هنوزم اون پروازا بود😒
بگذريم (دليلشو بعدا توضيح ميدم)
اين منطقه اى كه توى عكس ها ميبينيد بهش ميگن ژبيل/جبيل كه درون شـهر بيبلوس درون ٤٥ كيلومترى بيروت قرار داره.
در واقع از بيروت كه بياين اينجا متوجه نميشيد چون درون اين مسير شـهرهاى زيباي زيادي از جمله جونيه رو طي ميكنيد.
توى اين منطقه قلعه ى فينيقيه اي ها مستقره و كلا سازه ى ابتدايي شـهر مربوط بـه عصر پارينـه سنگيه.
اينجا رو هم بايد روز رفت و هم شب. روز هاش پر از خريد و بيبلوسي هاى پر حرف و مـهمون نواز و قلعه و ماهى و ساحل زيباست. شب هاش پر از كافه و بار و كلاب و رستوران هاى ساحلي و جمعيتى كه درون حال قهقهه زدن و قليون و قليون وقليون و كباب.
مردمش خودشونو عرب نميدونن و زبانشون رو عربي ميشناسن و زبان دومشون فرانسوى.
از عكس چهارم بـه بعد از اينترنته
.
پ ن:
عكس دوتاييمون مربوط بـه سفر دوممونـه ، اينو گفتم كه بعدا با يه رنگ موى ديگه منو ديديد براتون سوال پيش نياد🙏🏼💙
Advertisement
Media Removed
لمس . درد مي پيچه تو رگام امشب غيبتت توي كادر شب درده چشمم از دود رفتنت خيسه دستم از لمس غيبتت سرده دلم از دست چشم هات خونـه كه منو روبروت نمي ديدي مثل يه تيكه شيشـه نامرئي صداي گريه هامو نشنيدي نمي دونم كجا و كي مُردم... شيشـه ي عمر من كجا گم شد كه همـه غصه ها مال من شد عاشقي هام چطور توهم شد تو اتوبوس ... لمس
.
درد مي پيچه تو رگام امشب
غيبتت توي كادر شب درده
چشمم از دود رفتنت خيسه
دستم از لمس غيبتت سرده
دلم از دست چشم هات خونـه
كه منو روبروت نمي ديدي
مثل يه تيكه شيشـه نامرئي
صداي گريه هامو نشنيدي
نمي دونم كجا و كي مُردم...
شيشـه ي عمر من كجا گم شد
كه همـه غصه ها مال من شد
عاشقي هام چطور توهم شد
تو اتوبوس شب مسافري ام
كه از اندوه روز برگرده
مثل يه بچه كه با عكس خودش
توي آينـه عجيب همدرده
مي ره از كابوسي بـه كابوسي
با لالايي هاي خودش هر شب
پاشويه مي كنـه خيالاشو
اميداش مي سوزن تو آتيش تب
مادرش گم شده تو يه دالون
كه بـه تاريكي همين روزاس
كه هميشـه ورود ممنوعه
كه بـه بي رحمي زمستوناس
پدرش سيلي حقيقت بود،
غيبت و بي كسي... و آينده
پوزخند شنيع آيينـه
كه بـه روياهاي تو مي خنده
مثل اطلس با دنيا رو شونـه اش
كه بخواد هم نمي تونـه پاشـه
مث يه آجره تو يه ديوار
هست كه لاي آجرا باشـه
آخرين ايستگاه نزديكه
وقت كابوس تازه مـه انگار
مث يه مرغ سربريده كه هي
مي پره توي سينـه ي ديوار
.
٢٣ سپتامبر ٢٠١٤
Media Removed
. متن زيباي محسن نامجو براي اصغر فرهادي، قبل از اسكار سال ٢٠١١ كه فرهادي درون آن اولين اسكار خود را گرفت: . پاييز سال ١٣٧٣،دانشجوى موقت رشته تاتر بودم وانتظار نتايج قبول شدگان رشته موسيقى را مى كشيدم.انتظارى كه بعدها دانستم چندان ضرورى هم نبوده است.روزى بر تابلو اعلانات خوابگاه دانشگاه هنر پوستر ... .
متن زيباي محسن نامجو براي اصغر فرهادي، قبل از اسكار سال ٢٠١١ كه فرهادي درون آن اولين اسكار خود را گرفت:
.
پاييز سال ١٣٧٣،دانشجوى موقت رشته تاتر بودم وانتظار نتايج قبول شدگان رشته موسيقى را مى كشيدم.انتظارى كه بعدها دانستم چندان ضرورى هم نبوده است.روزى بر تابلو اعلانات خوابگاه دانشگاه هنر پوستر نمايشى را ديدم كه چند ماه قبلش درون جشنواره ى تاتر دانشجويى جوايز اصلى (كارگردانى،نمايشنامـه و بازيگرى)را ربوده بود و ان زمان درون تالار مولوى اجرا مى شد.نامش بود:”ماشين نشينـها”. بـه نويسندگى “على خودسيانى” كه اقاى “فرهادى “(دانشجوى ورودى سال ١٣٧١ هنرهاى زيبا)ان را كارگردانى كرده بود .چند روز بعد بـه تالار مولوى رفتيم.
صحنـه ى خالى كه تمام اكسسوار ان يك لاستيك فرسوده ى ماشين بود و يك چوب دستى و دو سوسك پلاستيكى.داستان ،اخرين ديدار يك زن و شوهر را روايت مى كرد(بابازى خود اصغر فرهادى و خانم بخت اور).مرد راننده ى كاميون بود كه بـه جرم كشتن يك نفر درون تصادف ،محكوم بـه اعدام بود،چون نتوانسته بود غيرعمد بودن قتل را ثابت كند.هيچگاه فراموشم نمى شود كه ان شب اصغر فرهادى(دانشجوى سال اخر رشته تاتر)،همراه با همسرش و يك لاستيك ويك چوب ،چه تراژدى اى كه خلق نكرد.يادم مى ايد بعد از خروج از سالن انقدر روح وجانم تسخير شده بود كه نتوانستم جمع دوستان و نقد هاى خوب وبدشان را برتابم.بنا بر يك سنت شخصى ،فقط سكوت مى خواستم و پياده روى درون تنـهايى.ان دومين نمايش درون كل زندگى ام و اولين نمايشى بود كه بعد از سكونت-به عنوان دانشجو-در تهران مى ديدم.يادم هست براى انكه از حجم رمانتيسيسم وجودم بكاهم،به خود ميگفتم:اين اولين تجربه ى تو از صحنـه است،از اين بعد انقدر نمايش ريزودرشت خواهى ديد كه اين احساس عظيم تسخير شدن را تحت الشعاع قرار مى دهد.
نوشتن اين يادداشت ،بعد از گذشت ١٨ سال ،خود نشان مى دهد كه ان نمايش و رعشـه ى لذت بخش تاثيرش بر ستون فقراتم،نـه كاذب بود و نـه موقت….باور كنيد تعداد نمايش هايى كه درون كل سالهاى بعد ،تاثيرى مشابه بر وجودم گذاشتند ،به زور بـه انگشتان يك دست مى رسد.
.
سه شب ديگر ،اصغر فرهادى ،بزرگترين افتخار سينماى ايران را براى اولين بار كسب مى كند.دلم نميخواهد بگويم اميدواريم كسب كند،چيزى درون درون همـه ى دوستداران سادگى -به غايت پيچيده ى -او و فيلمش ،ندا مى دهد كه اصغر اسكار را بـه خانـه خواهد برد
.
ادامـه درون كامنت اول
.
#اصغرفرهادى #اسكار
Media Removed
باسلام دوستان عزيز واقعي براي حفظ ارامش من قرار نبود پست بذارم. تبريك بـه تمام هواداران پرسپوليس محبوبم واقعي ️ كه حق ما، درسوپرجام ثابت شد وجام راگرفتيم،وتمام شد. لطفا بـه تيم هميشـه رقيب ما توهين ومسخره نكنين فقط وفقط بفكر بازي با الدحيل باشيم ... انءشالله بازي ميبريم. واما شـهدا مغزز وطنم ... باسلام دوستان عزيز واقعي 🙏براي حفظ ارامش من قرار نبود پست بذارم. تبريك بـه تمام هواداران پرسپوليس محبوبم واقعي 🌹❤️ كه حق ما، درسوپرجام ثابت شد وجام 🏆راگرفتيم،وتمام شد.💪
لطفا بـه تيم هميشـه رقيب ما توهين ومسخره نكنين فقط وفقط بفكر بازي با الدحيل باشيم ... انءشالله بازي ميبريم. واما شـهدا مغزز وطنم درد دلم با شماها كه شرمنديكي يكي شماها هستم خاكمون ازاد كرديم خواستم راه شما درون سنگر فوتبال ادامـه بدهم ولي بعداز سي سال ديكر احازه نميدهند!؟ 👈💔در كنار نيمكت تيم ملي ايران وطنم 🇮🇷وتيم پرسپوليس محبوبم🚩 بياد شماها باشم بازم ميگم خاك ته كفش شما وخانواده محترم شما هم نميشم فقط دعام كنيد زود بميرم خيلي دلتنك رفقا شـهداء وهمرزمانم (شـهداء عند ربهم يرزقون ) هستم ومن جامانده ازقافله شـهدا وطن هستم ياحسين عليه السلام ...بگذاريم بعضي از دوستان گلمندم بعضی از دوستان با لايک های فراوان از افراد معروف حمایت مـیکنند اما که تا الان عمو رو نـه حمایت و نـه تایید، بلکه که تا به امروز سکوت د... آیـا این حق عمو موسی ست کـه دراین اواخر عمر تنـها بماند؟در ضمن تذكرمـهم هست اي دوستان لطفا درون پست من بـه كسي توهين فحش نديد من راضي نيستم که تا كامنت نبندم و كامنت ازاد باشد اينـها افراد كه بامن بد برخوردكردند 🖤دلسنگ هستن و دلسوز مردم وجوانان معزز وطنم هم نيستن و ربطي بـه نظام انقلاب اسلامي وشـهدا اايران 🇮🇷ندارد بـه اميد برد شيرين بازي با الدخيل ياعلي مدد🙏در شب جمعه.ها بياد و براي كاپيتان محبوب ما مرحوم اقاي هادي نوروزي عزيز و تمام رفتكان فوتبال فاتحه با الصلوات بخوانيم
Advertisement
Media Removed
. گفت مادر از این سفره عنگیر. باخودم گفتم چی بیشتر از این مـیخوایم به منظور شام سر شب یکی از شبهای خنک شـهریور؟ همـین کـه شام دم دستی داریم بـه این خوش عطری، همـین کـه عطر زعفرون ناهار هنوز خودش رو لا بهدونـههای برنج حفظ کرده و موقع گرم ِ دوباره به منظور شام با زیرکی خودش رو وارد لا و لوهای آشپزخونـه مـیکنـه، ... .
گفت مادر از این سفره عنگیر. باخودم گفتم چی بیشتر از این مـیخوایم به منظور شام سر شب یکی از شبهای خنک شـهریور؟ همـین کـه شام دم دستی داریم بـه این خوش عطری، همـین کـه عطر زعفرون ناهار هنوز خودش رو لا بهدونـههای برنج حفظ کرده و موقع گرم ِ دوباره به منظور شام با زیرکی خودش رو وارد لا و لوهای آشپزخونـه مـیکنـه، همـین کـه بادمجونها از گرم شدن دوباره له شده و طعمش از ترکیب با گوجه و فلفل سیـاه عمـیقتر شده... اصلا چه حسی قشنگتر از اینکه برنج رو با قابلمـه کوچیکش سر سفره آوردیم، مثال وقتهایی کـه برنج نـه انقدر زیـاده کـه برای ناهار فردا بمونـه و نـه انقدر کم كه اصلا از ظهر نمونده باشـه
.
در این شبهای «ضیـافت بـه طعم باقیمانده ناهار»، ما بـه زیباترین حالت ممکن سه نفری چند قاشق از کنارش مـیخوریم و این بار نـه کم مـیاد و نـه زیـاد بس کـه اندازه هست همـین چند قاشق برنج. امشب کـه سبزی خوردن تازه هم داریم و نون تافتونی کـه زیر قابلمـه برنج گذاشتیم که تا در همون یکی دو دقیقه گرم بشـه، اصلا از قوانین نانوشته ی خونـه ی ما همـین گرم تیکه نون توی سفره درون زیر قابلمـه غذاست. صحبت بابا کـه تموم شد دوباره بـه سفره نگاه کردم، یـاد حرف مادرم افتادم کـه گفت عکس نگیر، دلم قنج رفت و گفتم آذر خانم ببین این حجم از سادگی و اصالت رو ، بیین چقدر همـهچیز قشنگه، مثل تو کـه قشنگترینی، مثل دامن گلدارت، مثل تو کـه امروز همسایـه ی ناشناخته اون سمت خیـابون رو با چمدون پنجره آشپزخونـه دیدی و برای بدرقه سفرش آیة الکرسی خوندی...
Media Removed
. آنگاه كه آفتاب غروب مايل مي تابد آنگاه كه جيرجيرك ها با صداي بلند مي خوانند آنگاه كه دانـه هاي شبنم روي علف ها مي درخشند آرام راه مي افتم نيمي متكبر، نيمي متواضع مي آيم بـه آرامي بر همان مسيري گام مي نـهم كه پاهاي تو پيموده اين خانـه ي خالي را مي جويم جايي كه خاطرات تو اكنون براي آن پيچك از تمام آنـها ... .
آنگاه كه آفتاب غروب مايل مي تابد
آنگاه كه جيرجيرك ها با صداي بلند مي خوانند
آنگاه كه دانـه هاي شبنم روي علف ها مي درخشند
آرام راه مي افتم
نيمي متكبر، نيمي متواضع مي آيم
به آرامي بر همان مسيري گام مي نـهم كه پاهاي تو پيموده
اين خانـه ي خالي را مي جويم
جايي كه خاطرات تو اكنون براي آن پيچك
از تمام آنـها كه پيش از تو رفته اند عزيزتر است
در دلم محبت شيريني احساس مي كنم
براي گياهان كه حفاظ پنجره ايست
كه تو آن روز از درون آن بـه من نگاه كردي
عشق بود يا باز شناختِ آنچه مي دانستم
آنگاه كه موقعيت ضعيفم بـه دست تو بر باد رفت
و دلم که تا ابد اسير سوداي شد
زيرا كه پيش از آن درون زمان فرعون يا قرن ها بيشتر
در برابر تختت زانو زده بودم
گرچه رويت از من پنـهان بود
ليكن پوشش موميايي تابوتت منعم نمي كرد از اين كه
به ديدن تاج گلي كه برايت فرستاده بودم بيايم.
گرچه بين ما هيچ كلامي نبود
احساس مي كردم كه خدا ما را ديده
و آنگاه كه تو مي رفتي قلب هايمان را بـه هم پيوند زده بود
بگذار ديگران از عشق و ازدواج بگويند
از كالسكه ي عروس و ماه عسل
از درخشش جشن مد روز
اما آيا مي توانند پيوند دو قلب را بفهمند
كه با محبت، هم صحبت و با هم يكي شده اند
قلب هايي كه درون عالم گوشت و خون بيگانـه بوده اند؟
محبوبم، اشك درون چشمانم حلقه مي زند
آنگاه كه درون پايان اين سفر، بـه زيارت درون مقابل آرامگاهت مي ايستم
پيش از بازگشت بـه انجام وضايف روزانـه
در اين دنياي زيباي كسل
در اين سكون شب ، دست بـه دعا بر مي دارم:
تا آنگاه كه بر شيپور رستاخيز مي دمند.
آنگاه كه كشتي زندگي، بادبانش را بسته
آنگاه كه چرخ پيشرفت بشر ايستاده
شايد آنگاه، محبوبم، با تو ملاقات كنم
و با بوسه اي عاشقانـه بـه تو سلام كنم
آنجا كه منتظرم مانده اي...
.
.
شاعر " ريموند چندلر "
و .
ترجمـه ي فوق العاده ي " فتح الله جعفري جوزاني" .
.
.
Media Removed
. روياهاتو جمع كن... بايد بريم دريا.. بايد كه دل بديم بـه اين حال و هوا ، بـه بودنت و داشتنت و حضورت.. بـه خدا كه زندگي همينـه .. چيزي جز اين نيست كه دست هات رو بگيرم و دريا رو بياري برام هديه بودن ام .. چيزي جز اين نيست كه روياي بودنت رو مدام برام تكرار كني ، مثلا با هر باري كه برام از پيچ و تابِ موهام ميگي و ... .
روياهاتو جمع كن... بايد بريم دريا..
بايد كه دل بديم بـه اين حال و هوا ، بـه بودنت و داشتنت و حضورت..
به خدا كه زندگي همينـه ..
چيزي جز اين نيست كه دست هات رو بگيرم و دريا رو بياري برام هديه بودن ام ..
چيزي جز اين نيست كه روياي بودنت رو مدام برام تكرار كني ، مثلا با هر باري كه برام از پيچ و تابِ موهام ميگي و مثل هر باري كه ميگي دست هام مثلِ دشت ميمونن..
مثل هر باري كه از مُژه هام ميگي... وقتي كه باز ميكنم چشم هامو و باز تابِ آفتاب از روي نگاهم برات ميشـه فاجعه هستي..
تو بايد هميشـه باشي هميشـه از بودنم برام بگي
هميشـه وقتي ساعت ٩ شب هوس ميكنم فردا صبحِش راهي سفر بشم و راس ٦ صبحِش درون حال سوار شدن بـه هواپيما باشيم بـه مقصدِ اونجايي كه روح ام آروم تره...
آخ الان دلم دريا ميخواد...
دلم ميخواد که تا زانو توي آب باشم...
موهامو باد ببره...
ذوقِ نگاهمو بييني......
....
:)....
من نوشتم!
اول براي تو .. هميشـه اول براي تو و بعد براي خنده هاي اين دوتا ماه... اين دوتا فرشته كه من عاشقشونم!
آره عروس و داماد بودن فقط اما شدن يه جايي توي دلم كه هيييييچ وقت نميرن..
آخ سارا .. آخ...
شبانگاهست و با دستان بسته
همـه ، پلهاي پشت سر شكسته
سرم رامي كشم که تا چوبه دار
يكي درون سوگ آيينـه نشسته
شبانگاهي كه سربازان درگاه
به جرم يك خودي كشتن خودآگاه
مرا با دست بسته مي كشيدند
براي حاظران که تا پاي جاگاه
گناهان مرا از سر نوشتند
گلي ازمن بـه دست خود سرشتند
به من حتي ندادند سهمي از من
براي خود درو كردند و كشتند
يكي كه شكل من بود از درون آمد
نـه از درون ، شايدم از من برآمد
فقط از لابه لاي برگه هايش
مصيبت هاي نسل من درون آمد
يكي ديگر شكايت از دلم كرد
شكايت از هزاران مشكلم كرد
نـه از ديروز وامروز ونـه ازما
حكايت از خيال باطلم كرد
همـه ديدند و گفتند و شنيدند
در آخر هم بـه رأي خود رسيدند
به جرم قتل يك كودك ، خودآگاه
برايم حكم اعدامي بريدند
من و آيينـه ها درون ماتم شب
همـه، جانـها گذشته از سر لب
زبان وا كردم و از درد گفتم
ازآن جانـها كه مي سوزاند اين تب
گنـه كردم گناه بي گناهي
گناه ساختن روي تباهي
مرا جنگ فلك از پا درآورد
فلك دريا و من هم مثل ماهي
نـه امشب،حبس من پيوسته بوده
تمام عمر دستم بسته بوده
نبوده راهي هرگز که تا به مقصد
اگر هم بوده مركب خسته بوده
دل سرخم سر سبزم فنا كرد
سرم از تن حسابش را جدا كرد
نباشد پاي چوبه زير آب است
سري كه هي دو دوتا چهار که تا كرد
همان ها كه مرا سرباز كردند
سر از درمان زخمم باز كردند
هرآن زخمي كه مانده گشت طومار
همان ها وقت غم سر، باز كردند
اگر مرده درونم روح كودك
فراوان ست از اين مقتول كوچك
ميان سينـه هاي مردم شـهر
مزاراني ست قد يك عروسك
همـه،آيينـه ها درون هم شكستنتد
نخ ناگفته ها از هم گسستند
نگفتم آنچه كه بايد بگويم
به دستم باز هم زنجير بستند …
شبانگاهست و با دستان بسته
همـه، پلهاي پشت سر شكسته
سرم را مي كشم که تا چوبه دار
يكي درون سوگ آيينـه نشسته
هيلا صديقي
#درود_بر_شرف_بانوی_ارجمند
#هیلا_صدیقی
Media Removed
مينا __________🖤__________ Immolated for your eyes . ز طرحِ نازِ چشمانى كه دارى دلم افتاده هست در بيقرارى ٠ تمام اين نفسهايم بـه شوقت هوا خواه تو ام جانا كجايى ٠ بـه پاى چشم تو دل گشت قربان چه گويم از دل و چشم انتظارى ٠ تمام گنبد ميناى قلبم شده فكرِ تو هم دوستم دارى؟ ٠ ندارى، تو ندارى، ... مينا
__________🖤__________
Immolated for your eyes
.
ز طرحِ نازِ چشمانى كه دارى
دلم افتاده هست در بيقرارى
٠
تمام اين نفسهايم بـه شوقت
هوا خواه تو ام جانا كجايى
٠
به پاى چشم تو دل گشت قربان
چه گويم از دل و چشم انتظارى
٠
تمام گنبد ميناى قلبم
شده فكرِ تو هم دوستم دارى؟
٠
ندارى، تو ندارى، درون دل، دلى تو
كه اين گونـه رهايم درون بى قرارى
٠
قرار اين دل سر بـه هوايم
شده تسبيح نامت كى ميآيى
٠
پر از تشويش گشته تپش ها
منم شوريده ى شيدا كجايى
٠
هلالين گشته هست اين قامت من
خبر از تارى چشمم ندارى
٠
نميبينم دگر چون ازرق شام
ز بس افتاده اين ديده بـه زارى
٠
نميفهمى، نميدانى تو دردم
كه درد روح گشت درون جسم، آرى
٠
ستون قامتم درد هست و خم شد
ز درد بيخوابم و شب زنده دارى
٠
كنار پنجره خيره بـه ماهم
منم ماهى و اوج بيقرارى
٠
نگارين طرح چشمان بلورى
منم خيره بـه عكست باز آرى
٠
بسوى نرگس مستت دل من
مداماً پر كشد، با بى قرارى
٠
بجز چشمت نبينم من دگر چشم
همـه چشمم چه سرخست و بهارى
٠
تويى باران و من بارش بـه چشمم
ز فكر تو دو چشمم، سرخ انارى
٠
به هرشب که تا خود صبح حاجت من
نواى كى ببينم جان و يارم يا الٰهى
٠
الٰها اى خداى اين همـه تبدارى و آه
بده حاجت تو ختمِ اينـهمـه چشم انتظارى
.
__________🔵__________
الهي اول سلام و آخر هم سلام
اي اولم و اي آخرم سلام
الهي بيدارم و تو را مي خوانم
منتظرم و تو را مشتاقم
دلواپس آمدنت، نشسته ام
الهي، امشب نـه بـه گناه مي انديشم
نـه درون طمع ثوابم
و نـه درون بند هيچ، هيچ آرزويي
امشب فقط بـه تو مي انديشموبه او کـه روحم تشنـه و مشتاق اوست همـه ي هستی ام، سراپا .. چشمي براي ديدن توست
و همـه ي وجودم قلبي براي خواندن
الهي اگر آمدي و روحم را خفته ديدي
از كنارم مگذر و مرا ناديده مگير
مرا بيدار كن
تا چشمانم بـه دیدار روي عزيز تو روشن گردد
الهي اگر آن گاه کـه آمدي، مرا آماده و پذيرا نيافتي
مبادا مرا با غفلت ها و خامي هايم رها كني
الهي مرا آنچه ندارم .. ببخش
و براي ميزباني ات مـهيا كن
الهي اگر آمدي و قلب مرا ترسان
و اراده ام را ضعيف و زبون يافتي
و شجاعت و قوت حمل روحت را درون من سراغ نكردي
مبادا مرا سست و ناتوان رها سازي
الهي درون گوش جانم بخوان
"نترس و قوي باش كه من با تو هستم"
الهي اگر آن گاه کـه آمدي، مرا چون آهن سخت
و چون سنگ سر سخت تر يافتي
مبادا درون اسارت قالب هايم رهایم كني
الهي مرا از آب و ابر و نور نرم تر و جاري تر كن
تا بتوانم با روحت همراه و همسفر شوم
الهي اگر آن گاه کـه آمدي، مرا ناسپاس و قدر ناشناس ديدي
مبادا از نعمت ديدارت دور و تبعيدم كني
الهي مرا شعور شاكري
و معرفت قدرشناسي عطا فرما
الهی مي دانم كه مي آيي
مباد هنگامـی کـه مـی آیی، مرا بـه بازی های دنیـا مشغول یـابی
و چند پاره و هزار قبله ام یـابی
الهي اگر آمدي، كه مي دانم كه مي آيي
مبادا مرا بـه بت هايم وا گذاري
و قبله هايم را خدايان زندگي ام گرداني
الهي از سر لطفت نَفَسي بفرست
و خانـه دلم را از هر چه غير توست خالي كن
الهي، اي كه با مني
امشب بيش از هميشـه و براي هميشـه با من باش
الهي، امشب كه درهاي آسمان باز مي شود
و روح پر شکوه تو فرود مي آيد
دريچه هاي قلب مرا بگشا
و عشق خودت را درون تمامـی هستي ام نازل كن
الهي، امشب تو كار و بار و دعا و عشق مني
امشب بيا، بـه خلوت خاص حضورت رسان مرا
امشب بيا و خيال خام مرا از خدا پر كن
امشب بيا و مرا دوباره عاشق كن
امشب شب تو هست و شب من
آمين، يا رب العالمين .
.
.
با تشكر از آقاي محمدرضا خلج براي ساخت اين كليپ زيبا از مناظر ايران مان.
Media Removed
سلام و شب بخير دلم ميخواد امشب يكم باهاتون درد دل كنم دلم ميخواد يكم از تلاش و زحمت و پشتكار براتون بگم دلم ميخواد بگم هيچ آينده راحت و خوبى بدون تلاش و زحمت بدست نمياد دلم ميخواد بگم كه چقدر توو زندگى سختى كشيدم و چه روزهايى داشتم و چه شبايى از خستگى نميتونستم بخوابم و از پا درد گريه ميكردم و هميشـه ... سلام و شب بخير
دلم ميخواد امشب يكم باهاتون درد دل كنم
دلم ميخواد يكم از تلاش و زحمت و پشتكار براتون بگم
دلم ميخواد بگم هيچ آينده راحت و خوبى بدون تلاش و زحمت بدست نمياد
دلم ميخواد بگم كه چقدر توو زندگى سختى كشيدم و چه روزهايى داشتم و چه شبايى از خستگى نميتونستم بخوابم و از پا درد گريه ميكردم و هميشـه ناخوناى پام ميوفتاد و پاهام پر از تاول بود ...بعضى روزا حتى پول بليط اتوبوسم نمونده بود ته كيفم و پياده ميومدم که تا خونـه ... اما الان خوشحالم كه رو پاى خودم وايستادم و اون روزها من رو چقدر قوى كرد ... و وقتى يه قوى ميبينم با تمام وجودم بهش افتخار ميكنم اين دستاى نداى عزيزمـه كه كار كراتين مو و مژه انجام ميده و قهرمان دوچرخه سواريه و خيلى براى اينكه بخواد اين همـه كار كنـه جوونـه اما هدف هاى بزرگى داره و من ميديدم كه شب عيد که تا پنج صبح سر پا بود و كار ميكرد و من مطمئنم بـه همـه آرزوهاش ميرسه دستاى زحمت كشش رو از همين جا ميبوسم و ميگم تولد مبارك خوشگل من بدون خيلى دوستت دارم 🎂🎈🎊🎁❤️
@nedakhesali_mua
# #خودساخته #زحمتكش #قوى
Media Removed
#نجواي_شبونـه_كافه_ماه بـه نام خداوند جل جلاله سلام بـه روى ماهتون دلآروم باشيد پسِ تلاطم هاي روزگار زشت و زيباي اين روزهاي زندگي تون دلم مي خواد هر شب بنويسم، ذهنمو آروم مي كنـه حرف زدن باهاتون حتي اگه يه نفر همراه شـه!! اما امان از تلخي ايام مردمم... نوشتن و آروم گرفتن دواي درد اين روزهاي منـه دواي ... #نجواي_شبونـه_كافه_ماه
به نام خداوند جل جلاله
سلام بـه روى ماهتون
دلآروم باشيد پسِ تلاطم هاي روزگار زشت و زيباي اين روزهاي زندگي تون
دلم مي خواد هر شب بنويسم،
ذهنمو آروم مي كنـه حرف زدن باهاتون
حتي اگه يه نفر همراه شـه!!
اما امان از تلخي ايام مردمم...
نوشتن و آروم گرفتن دواي درد اين روزهاي منـه
دواي درد زندگيم
دواي درد عشق
كه بـه قول نويسنده
زندگی ي كه به منظور ثابت ِ عشق بـه زمان نیـاز نداره
شاید همـین لحظه کـه تو درون تردید بـه سر
مـیبری،
کسی يه گوشـه دیگه،
قلبی رو کـه روزی
برای تو مـیتپید
"تصاحب" کنـه...
زندگی مـیره
و
باید همراش بشي
و بدونی کـه فرصت
به اونايي داده مـیشـه که
برای بدست آوردنِ
بهترینهاشون تلاش مـیکنند و مـیجنگند
محرم نزديكه
دل هاتونو گره بزنيد بـه زلف مولا،
گريه نكنيد که تا زماني كه خودتونو نشناختيد
تا زماني كه هدف از قيام رو نفهميديد
توو خلوت خودتون اشك بريزيد که تا سبك شيد
پاييزم نزديكه
خيلي عاشق كنيد
خيلي عاشق باشيد
خيلي زندگي كنيد
خيلي...
عاقبتتون بخير
وقت نماز صبحتون
دعا كنيد سلامتي و فرج مولا رو هم
#شبتون_ماه_مسافران_شبهاي_خدا
#سيدمصطفي_مـهرآذين
#شبت_ماه_ماه_شبهام
______________________________________
Media Removed
مثل هميشـه آرام و بى آلايش وارد سالن اجرا شد. همراهش اردال ارزنجان نوازنده باغلاما و موسیقیدان اهل کشور تركيه نيز بود. درون ابتداى كنسرت با يادآوارى اين موضوع كه سالهاى گذشته سالهاى خوبى براى موسيقى ايران نبوده و ما نبايد بعد از مرگ بـه ياد بزرگان و اساتيد هنر و موسيقى باشيم از اين رو بپاس سپاسگزارى ... مثل هميشـه آرام و بى آلايش وارد سالن اجرا شد.
همراهش اردال ارزنجان نوازنده باغلاما و موسیقیدان اهل کشور تركيه نيز بود.
در ابتداى كنسرت با يادآوارى اين موضوع كه سالهاى گذشته سالهاى خوبى براى موسيقى ايران نبوده و ما نبايد بعد از مرگ بـه ياد بزرگان و اساتيد هنر و موسيقى باشيم از اين رو بپاس سپاسگزارى برنامـه رو بـه استاد محمدرضا شجريان تقديم كرد.
با يكى از بهترين دوستانم كه ميتوان اورا درون جرگه ى انسانـهاى نيك و بدون ادعا قرار داد بـه كنسرت استاد رفته بوديم.
سالهاست كه آثار و بداهه نوازى هايش را گوش ميكنم آنگاه كه آسمان دلمان ابرى مى شود و نـه مى شود بـه كلامى گوش فرا داد و نـه بـه سكوتى پناه برد دل بـه موسيقى كلهر ميسپاريم.
وقتى شروع بـه نواختن كرد مارا با خودش برد بـه همان دنيايى كه فردوس برينش مى ناميم.
گاهى ساز با او مى يد، گاهى او با ساز هر دو از يك جنس بودند و از دنيايى فراروى دنياى خاكى ما
مى آمد و مى رفت اوج ميگرفت و فرود مى نشست و در اخر مثل موجى خروشان خود را بر ساحل امن كمانچه اش مى كوبيد.
سوز داشت و در تركيبى منحصر بفرد با باغلاماى ارزنجان موسيقى را درون روح و جسم ما جارى مى كرد.
نتى موجود نبود بداهه نوازى بود با ملودهاى كوردى و ايرانى كه هر عاشقى را از معشوقش بى نياز مى كرد.
گاهى دلم غش مى رفت هيجان زده مى شدم و به عالم مستى و خلسه گى مى رفتم.
دوست نداشتم شب تمام شود مى خواستم دوباره و دوباره بنوازد و بنوازد و بنوازد
او خداوندگار موسيقى ماست او آپولونى هست بالاتر از بقيه ى خدايان.
كيهان كلهر ديپلمات موسيقى ايران زمين هست او را بايد بعد از باران درون بيكران دور ديد، درون آيينـه ى آسمان درون نخستين ديدار بامدادى كه خداوند موسيقى را آفريد.
#كپو
#كيهان_كلهر #كمانچه #كمانچه_نوازی #موسيقى_سنتى #اردال_ارزنجان #باغلاما #عكس #عكاسى #كورد #كرمانشاه #ايران #هنر #عشق #kayhankalhor
#photographer #photo #photography #photoshoot #camera #canon #iran #vahdathall #kurd #kermanshah
Media Removed
داستان واقعي كه درون يك كشور عربية اتفاق افتاده راوي ميگه دوستي داشتم كه مثل يك برادر بوديم درون حاثه تصادف دوستم از دنيا ميره خلاصه ميگم... اين دوست من فريب خورده بود سايتي راه اندازي كرده بود سايت هاي مبتذل (s)نعوذ باالله رفته بود با يكي از شركتها شيطاتين انس كه مردم رو گمراه ميكنن وفريبش ... داستان واقعي
كه درون يك كشور عربية اتفاق افتاده
راوي ميگه دوستي داشتم كه مثل يك برادر بوديم
در حاثه تصادف دوستم از دنيا ميره
خلاصه ميگم...
اين دوست من فريب خورده بود سايتي راه اندازي كرده بود سايت هاي مبتذل (s)نعوذ باالله
رفته بود با يكي از شركتها شيطاتين انس كه مردم رو گمراه ميكنن وفريبش و سه سال مشترك شده وگروه هاي درست كرده بود كه تمام براي مردم اتوماتيك ميره يعني شركت براي اين شخص فيلم هاي مبتذل ميرفته و اونم براي تمام گروه ها سند اتوماتيك ميره
وخوشحال بود كه عجب كاري و عجب تجارتي!!!
واين جوان از دنيا ميره😞
ودوستش ميگه من درون حالي كه نعشي بر دوشم بود و در دلم داشتم گريه ميكردم و ميسوختم وكسي از حال من با خبر نبود😭
كه اين دوست من الان بر روي شانـه هاي منـه بـه سوي قبرستان ميره بـه سوي منزلت اخرتش
مادرش ميگه هر شب تو خواب ميديدم كه چند نفر از بچه ها هرشب بر روي قبر پسرم ادرار ميكردند ترسيده بود و رفت اب خريده بود تو مساجد بـه عنوان صدقه جاريه براش اب خريده بود اما اون مسكين هر روز براش صدقه ميداد و دعا ميكرد
اما مادر مسكين و داغ ديده نميدانست پسرش چه كاري كرده و چه بلايي بر سر خودش اورده😭
ميگفت هركاري كرديم نميتونستيم رمزش باز كنيم و نميشد ببنديم و قفلش كنيم وبراي گروه ها ارسال نشـه وجلوي اين فحشا را بگيريم وبا رئيس شركت اصلي با آن شيطان بزرگ وآن ابليس بزرگي كه جوان هاي ديگر را گمراه ميكرد پيدا كرديم حرف زديم و گفت متاسفانـه از دست من كاري ساخته نيست وبايد صاحب خود حساب باشـه و سه سال قرار داد داره و بعد سه سال خودش اين قرار داد بسته ميشـه
لااله الا الله😭
سه سااااال
سه سال بايد اين فيلم هاي مبتذل براي گروه ها دست بـه دست بشـه و اون درون قبرش بخوابه و سه سال بايد اين گناها رو درون قبرش تحمل كنـه؟؟؟؟
لااله الا الله چه گناهي و چه اشتباهي از اين بالاتر ...
ادامـه دارد...
Media Removed
. . . سرطان زمان . . صداي پاي سكوت و صداي ساعت ها، صداي وحشت و افسوس، غصه و هذيان و درد پرده ي شومي هست روي اندامم كه زير پنجه ي سفاك و وحشي سرطان... تمام پنجره ها رو بـه مرگ مي خندند، و لحظه ها قطرات عبور بر اكنون و مرگ هوهوي باد هست در شب كوچه، و خاك تشنـه درون اندوه و حسرت باران نفس كه داغ، كه همسايه ي دلم ... .
.
.
سرطان زمان
. .
صداي پاي سكوت و صداي ساعت ها، صداي وحشت و افسوس، غصه و هذيان
و درد پرده ي شومي هست روي اندامم كه زير پنجه ي سفاك و وحشي سرطان...
تمام پنجره ها رو بـه مرگ مي خندند، و لحظه ها قطرات عبور بر اكنون
و مرگ هوهوي باد هست در شب كوچه، و خاك تشنـه درون اندوه و حسرت باران
نفس كه داغ، كه همسايه ي دلم درد است، و چشم هام پر از تب، پر از شكايت، دود
درون آينـه گيجم، كه سخت مي لرزم؛ منم كه سايه ي خود، دود آتشي سوزان
منم كه شعله... كه درون ملحفه... كه مي سوزم، صداي سرد پرستار، بوي الكل، درد
منم كه همدم خود، يار خود، كه مي گويم: بروي پاي خودت، روي پاي درد بمان
كه گريه كردن من... مرد و گريه كردن؟ ها! كه هق هقي ست و شعري براي دل كندن
براي خستگي از ماسك ها، كوريدورها؛ براي خستگي از زوزه ي بلند زمان
زمان بـه معني كوتاهي است، پايان است، هزارسال و يك لحظه هر دو پايان اند
و هيچ نيست بـه جز نام ما و ميراثي كه از رسيدن و حسرت، قبول يا طغيان...
# # #
صداي توست كه درون رگ رگ تنم جاري است، و جان من يكي از واژه هاي شعرت، مست
نديدنت همـه ي حسرتم، زمان جاري ست درون انتهاي من و شعر خسته ام؛ .
.
.
(استاد هومن عزیزی)
.
.49sh
Media Removed
سلام دوستان چند روزه سرم حسابى شلوغه و فرصت درست و حسابى گيرم نمياد بيام يه احوالى ازتون بگيرم، امروز يكى از قاليچه هاى خونـه كه خيلى وقت بود ميخواستم بشورم رو همسرجان زحمتشو كشيدن و شستن، البته من هم كلى كمكشون كردم و شلنگ گرفتم و موقع لوله كردن فرش رفتم روش وايسادم که تا آب فرش دربياد، غروب كه اومديم ... سلام دوستان
چند روزه سرم حسابى شلوغه و فرصت درست و حسابى گيرم نمياد بيام يه احوالى ازتون بگيرم،
امروز يكى از قاليچه هاى خونـه كه خيلى وقت بود ميخواستم بشورم رو همسرجان زحمتشو كشيدن و شستن، البته من هم كلى كمكشون كردم و شلنگ گرفتم و موقع لوله كردن فرش رفتم روش وايسادم که تا آب فرش دربياد،
غروب كه اومديم بشينيم خستگى دركنيم برقا رفت، منم بساط كاهو سكنجبين رو كه شديدأ همسرجان عاشقش هستند رو بـه فضاى باز انتقال دادم،
آقا ما بچه كه بوديم، هر وقت فرشـهامون احتياج بـه شستن پيدا ميكرد قاليشويى جزء وظايف اصليمون تو خانواده بود، با مادر و برادرا با فرچه و كاسه ميوفتاديم بـه جون فرش و بقول فردوسى پور چه ميكرديم با فرش،
از روز اولشم تميز تر ميشد، شب هم از فرط خستگى شام نخورده خوابمون ميبرد، دم هاى قديم گرم كه بچه هارو جون سخت بار آوردن، و كلى وظيفه بـه گردنشون گذاشتن،
بچه هاى بزرگ تو خونـه وظايف بيشترى داشتند يكيش خود من، هم مامور خريد بودم، پرستار بچه، معلم سرخونـه، آب حوضكشى، برف پارو كنى، پذيرايى از مـهمانـها و كلى كار ديگه كه درون اين مقوله نمى گنجد هم از وظايف هميشگى اين حقير بود، وظايف بـه اينجاها ختم نميشد،
تازه درون مورد حوادث هم اعم از زمين خوردن و زخمى شدن بچه كوچيكا يا موندن دست و پاشون لاى در، سوختن سماور، تموم شدن نفت بخارى، شكستن ظرف و ليوان، باز موندن درون كوچه، گم شدن اشياء و خيلى چيزاى ديگه مقصر اصلى شناخته ميشدى و توسط مادر، پدر و يا ننـه توبيخ ميشدى كه وقت وقوع حادثه كجا بودى و چرا حواست رو جمع نكردى،
آخ چه روزهايى داشتيم با همـه سختى هاش دلم اون روزا رو ميخواد،
شبتون خوش دوستاى گل گلى نازم، دوستتون دارم❤️
پى نوشت: قابل توجه دوستان عزيزم ، قاليچه رو با آب لوله كشى نشستيم با آب غير آشاميدنى بود
Media Removed
شب جمعه شد و این دل بـه فغان گفت، حسین عرش و فرش و ملک و حور و جنان، گفت حسین خيل عشاق ،همـه سوي تو عازم شده و همچو رودي كه بـه درياست روان،گفت حسين.. چشم سر بستم و با چشم دلم دیدم کـه : زائر کرببلا و چمدان، گفت حسین .. پرچم سرخ تو انگار سخن ها دارد.. هِي تكان خورْد و به هر بار تكان گفت حسين... شب جمعه ست و مرا ياد ... شب جمعه شد و این دل بـه فغان گفت، حسین
عرش و فرش و ملک و حور و جنان، گفت حسین
خيل عشاق ،همـه سوي تو عازم شده و
همچو رودي كه بـه درياست روان،گفت حسين.. چشم سر بستم و با چشم دلم دیدم کـه :
زائر کرببلا و چمدان، گفت حسین .. پرچم سرخ تو انگار سخن ها دارد..
هِي تكان خورْد و به هر بار تكان گفت حسين... شب جمعه ست و مرا ياد غمت خواهدكشت..
از غمت باز بهآمد و جان: گفت حسين.. ياد گودال و خیـامي كه همـه سوخته اند.. مادری بر سر و بر زنان، گفت حسین.. کاروان آمده درون شام بلا، واويلا ..
ی بهر يتيمان،نگران گفت حسین.. عاقبت تو روی پدر را هم دید ..
چقدر ناله کنان مویـه کنان، گفت حسین .. اربعین قسمت من مـیشود آیـا حرمت؟!!! مادرم کرد دعا و ضربان، گفت حسین.. بي اجازه نتواند كسي از او گويد..
مادرش اذن اگر داد..توان گفت حسين.. روز اول درِ گوشم پدرم گريه كنان..
بين هر جمله وهر ذكرِ اذان گفت حسين... #شب_جمعه
#ا_علی_علیخانی
@mohebanzeynabb
Media Removed
سلااااام دوستان مـهربونم👋🏼
خوبين؟ دلم براتون تنگ شده بود 😊
.
.
دوستان از سالها پيش اسم غذايي بنام خورش ترشي قرمـه كه يك غذاي اردبيلي هست رو شنيده بودم ولي که تا حالا درست نكرده بودم شب قبل داشتم براي فردا ناهارفكر و برنامـه ريزي ميكردم كه ناهار چي درست كنم يه لحظه يادم افتاد كه خورش ترشي قرمـه درست كنم .
بالاخررره دست بـه كار شدم و اين خورش مثل قيمـه هستش فقط تفاوتش اينـه كه بجاي لپه لوبيا چشم بلبلي استفاده ميشـه فكر نميكردم اينقدر خوشمزه باشـه و به قول پارسا جون چرا زودتر درست نكردم و ديگه رفته توي ليست غذامون .
.
حالا طرزتهيه ميزارم اميدوارم كه درست باشد حالا اردبيل ها بياييد نظر بديد و كامنت بزاريدواز تجربه خودتون بگيد که تا هممون استفاده ببريم💙
. .
اينم طرزتهيه:
پیـاز هارو خرد مـیکنیم و با روغن تفتش مـیدیم. کمـی کـه آبش كشيده و طلایی شد (از روی آن اندازه ی ٣ قاشق غذاخوری برداریم و کنار بگذاریم آخر پخت بـه خورش اضافه کنیم که تا خوشمزه تر بشـه)
گوشتهایی رو کـه خرد کردیم اضافه مـیکنیم و تفت مـیدیم. رنگ گوشتها هم کـه عوض شد زردچوبه و دارچين و فلفل قرمز بهش اضافه ميكنم و تفت ميديم کمـی آب اضافه مـیکنیم و زمان مـیدیم که تا گوشتها بپزه.لوبيا چشم بلبلي از قبل خيس شده و چندبار اب عوض شده و جداگانـه ابپز شده رو بـه گوشت پخته اضافه مـیکنیم. رب گوجه رو هم درون مقداری روغن کمـی تفت مـیدیم و به غذا اضافه مـیکنیم. و زعفرون دم كرده بهش اضافه ميكنيم وبا حرارت كم اجازه ميديم که تا جا بيفته و تا زمان پخت ده دقيقه اخر پیـاز داغی کـه کنار گذاشتیم و آبغوره را همراه نمک بـه خورش اضافه ميکنیم و بعد كمي قل ريز بخوره و حسابي جا بيفته و با برنج سرو ميكنيم .
. ✅نكته١: ميتونين الو بخارا بـه خورش اضافه كنيد من كه فراموش كردم و نريختم .
. ✅نكته٢: واسه خوشرنگ شدن خورشت رب جداگانـه رو سرخ ميكنيم و به خورش اضافه ميكنم . .
✅نكته٣: اين خورش ترشي قرمـه نبايد زياد ابكي باشد
.
@neda.aghajeri
Media Removed
دارم بـه سه ماه قبل فكر ميكردم وقتي جلسه پشت جلسه ميذاشتم که تا طرح و ايده ي برنامـه كامل مشخص بشـه همون روزها كه مشكلات فرمول يك هم زياد تر شده بود اما من ايستادم دارم بـه شبهاي فكر ميكنم كه از استرس برنامـه نخوابيدم و كسي نديد و نفهميد دارم بـه روزهاي فكر ميكنم كه از خانواده ام گذشتم که تا لحظه هاي شادي رو براي ... دارم بـه سه ماه قبل فكر ميكردم
وقتي جلسه پشت جلسه ميذاشتم
تا طرح و ايده ي برنامـه كامل مشخص بشـه
همون روزها كه مشكلات فرمول يك هم زياد تر شده بود اما من ايستادم
دارم بـه شبهاي فكر ميكنم كه از استرس برنامـه نخوابيدم
و كسي نديد و نفهميد
دارم بـه روزهاي فكر ميكنم كه از خانواده ام گذشتم که تا لحظه هاي شادي رو براي مردم بسازم
خسته شدم
اما كم نياوردم
حالا وقتي ميبينم كه سال تحويل شادي رو براي مردم رقم زدم خوشحالم
وقتي پيام ها ي محبت اميز مردم رو ميخونم
اميد تو دلم تقويت ميشـه
روز اول با خودم شرط كردم
اگر هدف رضاي خدا و لبخند مردم هست
بجنگ و تلاش كن
راستش
وقتي ديدم اسمم جز مجريان برنامـه هاي نوروزي نيست
كمي غمگين شدم
گفتم اسمم هم اگر مي بود كه انصراف ميدادم
چون من رقابتي با كسي ندارم
رقيب اصلي من خود من است
ولي اينكه كساني باشند كه قدر زحمت هاي تو را بدانند چيز مـهمي است
اينكه كساني بـه خاطر تلاش هاي تو و شب بيداري هاي تو برنده باشند اما حتي قدر تلاش تو را ندانند چيز مـهمي است
در همين فكر ها بودم
كه ياد حرف خودم افتادم
رضايت خدا
لبخند مردم
بيخيال كه اسم من درون ليست مجريان نيست
بيخيال كه حتي نخواستند ببينند
مـهم لبخند و شادي مردم بوده
كه اميد دارم محيا شده باشـه
من جايزه ام از شادي و لبخند مردم گرفته ام
همينكه درون كوچه و خيابان مرا ميببند و تشكر ميكنند برايم كافي ايست
خدا بـه لبخند مردم سرزمينم بركت دهد
Media Removed
حال خوش یعنی چه
از خودم پرسیدم
و دلم پر شد از آواز بهار …
زندگی مال من است
من خدا را دارم
عشق را مـیفهمم
خوشیِ خاطره درون حس من است!
حال خوب، این نفس رفته و برآمده است
این نگاهی كه درون آئینـه و آب
روشنی های تو را مـی بیند
و بـه پایـان شب ایمان دارد
حال خوش یعنی من
به كسی مـینازم ،
كه درون آغوش و نوازش هایش ؛
جا به منظور همـه هست!
من خدا را دارم
و دلم روشن از امـیدِ شكفتن هایی ست
كه بـه اندوه خزان مـی تابد
حال خوش یعنی تو !
زندگی ، دوست ، نگاه ، شعر
و یك پنجرۂ بارانی
كه خدا مـی بارد
باورِ اینكه درون این جای شلوغ
در هیـاهوی نفس گیرِ زمـین
دست من دست خداست …
حال خوش یعنی این ...
Media Removed
🌺شعری کـه آیت الله بهجت(رحمت الله علیـه)در اواخر عمرشان زمزمـه مـید .... با كدام آبرويی روز شمارش باشيم؟
عصرها منتظر صبح بهارش باشيم؟
سال ها من تظر سيصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبوديم كه يارش باشيم... گيرم امروز بـه ما اذن ملاقاتی داد
مركبی نيست كه راهی ديارش باشيم
سال ها درون پی كار دل ما افتاده
يادمان رفت كمـی درون پی كارش باشيم
ما چرا؟ خوبترين ها بـه فدای قدمش
حيف او نيست كه ما ميثم دارش باشيم؟
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهيد
به گمانم كه بنا نیست کنارش باشیم اللهم عجل لولیک الفرج🌺 💐 تعجیل درون فرج امام عصر صلوات💐 یـا زهرا سلام الله علیـها
دلم تنگ هست یـامـهدی کجاماندی؟
بگوامشب نمازت راکجاخواندی؟
کناربارگاه مرتضی بودی؟
ویـاکه زائرموسی الرضا بودی؟
بگودرمکه درحال دعاهستی ؟
ویـامـهمان شاه کربلا هستی؟
ویـاهرنیمـه شب دلتنگ وتنـهایی.. عزاداربقیع وقبرزهرایی؟
دلم تنگ هست یـامـهدی به منظور دیدنت هردم
حلالم کن اگریکدم توراآزرده ات کردم
دراین دنیـاکه گردیده پراز نیرنگ ونامردی
دعایت مـیکنم هرشب کـه فردایش توبرگردی... *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*
برای فرجش دعا کنید رفقا
مخلصیم درون پناه حق #
Media Removed
زايمان بشكل سزارين و بى حسى از كمر انجام شد و من توى اتاق عمل كاملا هوشيار بودم و منتظر ديدن بچه ام كه مدتها منتظرش بودم ، چه لحظه قشنگى بود وقتى پرستار كوچولوم رو آورد و بهم نشون داد اشك و لبخند بود و شكر خدايى كه فرشته كوچولو رو بهم داده بود، ولى سريع برد و بعد از اتمام كارهاى جراحى منو بـه اتاق خودم بردند، ... زايمان بشكل سزارين و بى حسى از كمر انجام شد و من توى اتاق عمل كاملا هوشيار بودم و منتظر ديدن بچه ام كه مدتها منتظرش بودم ، چه لحظه قشنگى بود وقتى پرستار كوچولوم رو آورد و بهم نشون داد اشك و لبخند بود و شكر خدايى كه فرشته كوچولو رو بهم داده بود، ولى سريع برد و بعد از اتمام كارهاى جراحى منو بـه اتاق خودم بردند، احساس درد بسيار زيادى داشتم ولى همش تو دلم ميگفتم تحمل كن همـه اينا ارزششو داره تو ديگه مادر شدى،
حسين با چشماى قرمز اومد تو اتاق و دستمو گرفت و گفت چطورى بهترى ، گفتم بچه رو ديدى گفت آره خيلى خوشگله و بعد دستهامو بوسيد و از اتاق بيرون رفت، مادرم پيشم بود گفتم حسين كجا رفت گفت رفت اتاق بچه ها، که تا فردا ظهر از حسين خبرى نشد من خيلى درد داشتم و مرتب درخواست مسكن ميكردم، م كه هنوز سياهپوش يوسف بود هى دست بـه موهام ميكشيد و منو ميبوسيد و ميگفت چيزى نيست مـهم اين بود كه عمل بشى روز اولش سخته زود خوب ميشى، بهم مسكن زده بودند و خيلى هم خوابم ميومد چشام رو هم بود ولى احساس ميكردم حسين و م با هم پچ پچ ميكنند، با چشماى بسته و با صدايى كه بيشتر شبيه زار بود گفتم بعد چرا بچه مو نميارن ، حسين نزديكم اومد و گفت نگران نباش مـهناز جان، بچه دو روز زودتر بدنيا اومده و مجبور شدن بزارنش تو دستگاه ،
دكترا و پرستارا مراقبشن تو فقط استراحت كن و دلت شور نزنـه،
چيزى نگفتم و به خواب عميقى رفتم، بهم سرم وصل بود و شب اول با كلى درد تموم شد صبح پرستارها اومدن و سرم رو كشيدن و منو از تخت پايين آوردن چه حال بدى داشتم بـه زور كمى تو اتاق راه رفتم و دوباره بـه تخت برگشتم پرستار گفت چه موهاى قشنگى دارين لبخند تلخى زدم گفتم مرسى ، بچه مو امروز ميارن ببينم؟!
پرستار گفت بله حتما عزيزم،
موهام بلند بود و دورم ريخته بود كلافه بودم گفتم گل سرم كجاست گفت نميدونم پيداش نميكنم ،
حسين نزديكاى ظهر با يه دسته بزرگ گل مريم اومدپيشم ، گلهارو داد دستم ، چه عطر خنك و خوبى داشتند بوشون كردم و دادم بـه مادرم حسين دستامو گرفت گفت بهترى، تو چشماى حسين چيزى بود كه منو اذيت ميكرد گفتم چيزى شده كه بـه من نميگى، مادرم از اتاق بيرون رفت، منتخت نشسته بودم آفتاب که تا وسطاى اتاق افتاده بود، حسين همونجورى كه كنارم وايساده بود موهامو با دستاش گرفت و بوسيد بعدش گفت -اين موهارو ميبينى، من يه لاقه ازين موهارو با هزارتا بچه تو دنيا عوض نميكنم، - يعنى چى؟؟
- يعنى ارزش تو برام تو زندگى خيلى بيشتر از بچه هست - مگه طورى شده ، چرا چيزى بهم نميگين، از ديروز که تا حالا كجا بودى ....، درون همين موقع دكتر و پرستار 👇🏻👇🏻👇🏻
Media Removed
.
صدای پای آخرین برگ (قسمت دوم)
....
به یقین
. مادری دارم بهتر از برگ درخت
عشق بر شكم حامله ي فكر لگد مي كوبيد
بايد دست بـه اقدامي زد
بروم خانـه ي آفت زده و بي رمق پشت درخت
جلوي آينـه ي ك همسايه
تكيه بر پشتي ايمان و سرور
بنشينم بغل كركس تنـهايي عشق
و بـه تسبيحِ درخت
. بشمارم نفسِ خشكِ گلو
يك بغل حسرت بوسيدن لبهاي ترك خورده ي شمع
يك سبد ميوه پر از خواهش نور
چاي جوشيده ي اميد درون سيني خواب
. استكان هاپر
. قندان بي قند
در دل پنجره ها چالش مرگ
عرق سرد حيات
. و تب گرم تشك
. و لحافي كه درون آن كنج اتاق
. انتظار نفس آخر را
. . درون پي ريزش عصيان مي جست
سهراب درون افسون گل سرخ شناور شده بود. آشنا بود با سرنوشت تر آب. نبض گل ها را مي گرفت. خود را مـهيا كرد براي نجات شاخه گلی كه درون قفس سينـه ي سوخته اي محبوس بود و آواز چكاوك گدايي مي كرد. او گياهان را درون ظلمت مي ديد. آماده شد براي خفه كردن صداي ظلمت وقتي از برگي مي ريزد. فكر روييدن گل درون كره اي ديگر بـه دلش سرازير شد. بساط تنـهايي را درون كوله ي نقاشي خود ريخت و با تاب و تب راهي آنطرف كوچه ي شب، روبروي پنجره ي منتظر و خسته ي نيلوفر شد و از پله ي سكوي تجلي بالا رفت و سوار بر نردبان محبت روي ديوار سياه اوهام، مشغول ثبت نقش برگي از حس حيات، پر از چشمك و طعنـه بـه نيلوفر شد.
دور بايد بشوم، دور
نوبت پنجره هاست.
روبرو شب شده است
پيشـه ام نقاشي است
پرده اي باز كنم
و بـه رنگي کـه به بي رحمي برگ
. و هجوم سرطان طعنـه زند، قفسي ساز كنم.
برم روي چنار
. و به پيكار
. با گله ي رم كرده ي برگ
جنگ با هجمـه ي مرگ
جنگ با يك گل سرخ
جنگ رنگين سكون و جريان
اشك ها اسلحه ام
رنگ ها تير كماندار دلم
حمله ي بوسه ي نقاش بر شاخه ي ترس
حمله ي باد بـه احساس هنر:
. قطع يك شاخه ي اميد بـه دست يك برگ؟
. قطع يك وصل، بـه جبر تسليم؟!
. قتل يك عشق بـه فرمان نمو؟!
.
حمله با نيزه ي خونين بـه رعد باران
حمله ي رنگ بـه آغوش دروغ
حمله ي تن بـه تن جان
. بـه ديوار خرافات زمان
ثبت يك شعر درون دفتر مشق پسري آشفته
و رهاسازي ماهي داخل حوض حيات
فتح يك صبح با گره خوردن احساس و گياه
فتح يك شمع بـه جانبازي يك پروانـه
فتح تجديد هم آغوش شدن
ماهي وسط حوضچه ي نقاشي
نصب پرچم
. بـه روی قله ی بیداری ها...
-------------------------
ادامـه درون پست بعد
#پاییز
#آخرین_برگ
#داستان_کوتاه
#صدای_پای_آب
#سهراب_سپهری
Media Removed
. #حسرت لحظه اى كه احساس كنم نيستى درجا ميميرم بابا... بزرگترين حسرت براى من بعد از شما اينـه كه وقتى ميگم بابا صداى بابا جان گفتنتون رو ديگه نميشنوم و دلخوشم بـه اينكه تو روز ولادت يه مرد ( حضرت على ع ، روزِ بابا ) رفتى اما جاى شما يه مردِ ديگه هميشـه كنارم هست كه صداش ميكنم و با عشق هر صبح و شب دستش رو ... . #حسرت
لحظه اى كه احساس كنم نيستى درجا ميميرم بابا...
بزرگترين حسرت براى من بعد از شما اينـه كه وقتى ميگم بابا صداى بابا جان گفتنتون رو ديگه نميشنوم و دلخوشم بـه اينكه تو روز ولادت يه مرد ( حضرت على ع ، روزِ بابا ) رفتى اما جاى شما يه مردِ ديگه هميشـه كنارم هست كه صداش ميكنم و با عشق هر صبح و شب دستش رو ميبوسم و بو ميكشم غيرتش رو كه عجيب عطر شما رو داره و جون ميگيره امّيدم از اميدواريش و خيالم راحته چون خداى من كنارمـه...
.
دلم خواست همـه مردها و باباها رو تو اين روزها ببينم و چون شما درون روز پدر براى هميشـه از پيش ما رفتين خواستم حسرت برام بيشتر معنا بشـه و بعد از مردونگيتون ياد كنم که تا بهتر دلم رو بنويسم، مردِ مَردا... .
اولين پست امسال، انرژىِ دوتا #مرد...
# ، #بابا
.
حسّم بـه امسال يه جور عجيبى خوبه بابا جانم❤
شك ندارم امسال فوق العادست و اتفاقات فوق العاده درون راهه، بعد شما هم مثل هميشـه لطفا" دعا كنيد🙏🏻
هركى بابا داره قدرش رو خيلى بدونـه... هرچى ميگذره بيشتر حس ميكنم كه بابا يعنى اطمينان، يعنى قدرت، يعنى آرامش، يعنى اعتماد بـه نفس... بابا با هر وضعيتى باباست و نبودش يعنى حسرت بـه معناى واقعى...😔
جونِ من الهى فداى نازِ نگاهتون فرشته هاى من...❤
#خدايا از بابا ا محافظت كن و به روح اونايى كه رفتن آرامش عطا بفرما...🙏🏻
#خدا ميدونم حواست پرت نيست...
#هيچ...!
دلم گرفته
نمي فهمم حالمو
با همـه سكوتم
به تو كه مي رسم حرفم مي آد
دلم مي خواد باهات حرف ب
ميام خودمو مشغول كنم گلدون هامو آب بدم
مي بينم نصف شونو تو برام آوردي
ميام سيگار بكشم
مي بينم فندكم يادگاريه تو هستش
ميام كتاب بخونم
ياد حرفاي آخر شبت
پشت تلفن
مي گفتي صداتو بريز توي گوشم
مي خوام که تا صبح رويا ببينم
ميام برم قدم ب
خيس مي شم زير بارون
بارون خاطراتت
من آدم زندگي بعد تو نيستم
يه بار ديگه زنگ بزن
مي خوام حرف ب
قصه بگم
شعر بخونم
زندگي كنم
با تو
#محمدبرقعى
حال دلتون خوب توى اين روزهاى شلوغ
دكلمـه دوست مى داريد؟
اونيكه صداش توى دل شب مى چسبه بـه دلتونو تگ كنيد.
#شعر #عاشقانـه #دكلمـه #شعرخوانى #داستان_خوانى #شعركوتاه #شعرسپيد #
Media Removed
تقريبا هيچوقت (بغير از مواقعي كه مجبور باشم) براي سفرهام برنامـه ريزي خاصي نميكنم. بندرت هم جاهايي ميرم كه خيلي توريست بازي باشـه- مگر اينكه خيلي دلم بخواد ببينم اونجا رو. درون عوض توي شـهر مي چرخم و دنبال كافه، گالري، سينما و كلا جاهايي هستم كه مردم خود اونجا ميرن. اينجوري با آدمـهاي شـهر آشنا ميشم و معمولا ... تقريبا هيچوقت (بغير از مواقعي كه مجبور باشم) براي سفرهام برنامـه ريزي خاصي نميكنم. بندرت هم جاهايي ميرم كه خيلي توريست بازي باشـه- مگر اينكه خيلي دلم بخواد ببينم اونجا رو. درون عوض توي شـهر مي چرخم و دنبال كافه، گالري، سينما و كلا جاهايي هستم كه مردم خود اونجا ميرن. اينجوري با آدمـهاي شـهر آشنا ميشم و معمولا هم سر از جاهاي عجيب و غريب درون ميارم. .
سفرهاي من مثل زندگيم ميمونن. هر وقت خيلي برنامـه ريزي داشتم و خودم رو محدود بـه همون برنامـه ها كردم، اغلب شكست خوردم. ولي که تا دلتون بخواد وقتي هيچ برنامـه خاصي نريختم و فقط "درهاي" قلب و مغزم رو باز گذاشتم، اتفاقهاي هيجان انگيز افتاده. بنظرم همـه كاري نبايد خيلي وسواس گونـه و همونطور كه ما ميخوايم پيش بره. مثل همين بيماري، كه دقيقا وقتي بخيال خودم درون بهترين نقطه زندگيم بودم بسراغم اومد. يعني دقيقا بلندم كرد، ١٨٠ درجه چرخوند، گذاشت زمين، و گفت بفرماييد حالا! بـه همين سادگي مسيرها عوض ميشن. مثل بقيه ابعاد زندگيمون، افكار، روابط عاطفي، كاري، هدفها، و...و...و...
.
اين همـه حرف زدم كه بگم خيلي جدي نباشيم با زندگي...زد زمين؟ بهمون خنديد؟ له شديم رفت؟...بلند ميشيم، ياد ميگيريم و ادامـه ميديم (شده از سر رو كم كني). نـه بـه غرورمون بربخوره و نـه قضاوتها اذيتمون كنـه. همينـه، يه چند سالي اومديم دورِ هم باشيم. بهترينِ خودمون باشيم پس!
.
واي زودتر فردا شب شـه مـهمون خونـه هاتون بشيم! 😍 ساعت ١١ شب بوقت ايران، از برنامـه سمت نو، شبكه من و تو.🏃🏻♀️🙌
Media Removed
خدا رو شكر اين كنفرانس هم با توجه بـه شرايط عالي پيش رفت، اورال پرزنتيشن داشتم، روز اول، اسپيكر دوم بودم و چون اولش بود از نظر تكنيكي يه سري مشكلات داشتن كه اولش باعث شوكه شدنم شد، فكر كن بري اون بالا جلوي اونـهمـه آدم كه خيلياشون غولهاي آلزايمر و پاركينسونن بعد ببيني، پوينتر كار نميكنـه و اسكرين جلوت ... ➿➿
خدا رو شكر اين كنفرانس هم با توجه بـه شرايط عالي پيش رفت، اورال پرزنتيشن داشتم، روز اول، اسپيكر دوم بودم و چون اولش بود از نظر تكنيكي يه سري مشكلات داشتن كه اولش باعث شوكه شدنم شد، فكر كن بري اون بالا جلوي اونـهمـه آدم كه خيلياشون غولهاي آلزايمر و پاركينسونن بعد ببيني، پوينتر كار نميكنـه و اسكرين جلوت سياهه و اصلا روشن نميشـه.. چند دقه طول كشيد که تا عادت كنم بـه اينكه بايد با موس اسلايدهارو عوض كنم، انيميشنم هم كه كار نميكرد و وسطهاش براي ديدن اسلايدهام مجبور بودم گاهي بـه سمت چپ و اسكرين بزرگ نگاه كنم.. حس خيلي بدي بود، يه جور تو ذوق خوردن، ولي همزمان كه داشتم حرف ميزدم تو مغزم با فكر بـه اينكه؛ تو اين جمع هيچكس بهتر از تو، از پروژه و كارهات خبر نداره و مـهم تسلط و آرامشته و ارائه پروژه ت بـه بهترين و ساده ترين نحوي كه هر كسي از هر فيلدي بتونـه متوجه شـه و علاقمند، مثل صبحش كه تو تاكسي واسه خودم مرورش ميكردم، بيخيال نگاه كردن بـه اسكرين پشتم كردم و با فوكوس روي شنونده ها و آتوپايلوت وار رفتم جلو.. تجربه فوق العاده جالبي بود، چون بهم ثابت شد بي نقص بودن و پرفكت بودن شرايط اطراف مون مـهم و سرنوشت ساز نيست، مـهم نحوه برخورد ما با مشكلات و كاستي هاست و كم نياوردن و محكم و قوي بودن.. اون لحظه وقتي سر ساعت ده و بيست دقه اسمت رو صدا ميكنن و دقه شمار گوشـه پرزنتيشنت شروع ميكنـه بـه معكوس شمردن شانس و حق اينو نداري بگي؛ آقا وايستين، اينش چرا كار نميكنـه.. من اينجوري نميخوام يا نميتونم.. بيست دقه وقت داري كه گفتني هات رو بگي و بري که تا نفر بعديت بياد.. مثل زندگي واقعي؛ وقتي يه سري اتفاقات و مشكلات برامون پيش مياد نميتونيم بـه عمر و لحظه ها بگيم؛ جان من استپ که تا برم مسئولش رو بيارم، بايد درون جا بهترين تصميم رو گرفت و پيش رفت.. هر چند انقدر بقيه اسپيكرها اعتراض كردن كه از روز دوم رسيدگي شد و اسكرين رو راه انداختن ولي پوينتر همچنان كار نميكرد و موس گاهي از روي اشتباه و يا استرس ميفتاد زمين يا بـه جاي اسلايد جلو ميرفت اسلايد عقب.. بگذريم؛ جداي همـه اين حرفها؛ ديشب نصفه شب رسيديم و امروز تمام مدت مشغول شستن و خونـه رو مرتب كردن و سفره هفت سين چيدن بودم، لحظه تحويل سالم مشغول تي كشيدن و يك ربع بعدش متوجه شدم كه عه سال نو شده و به قول قديميا که تا آخر سال مشغول كار كردنم.. حاج احمد مشغول جدا كردن بادوم هاي آجيل بود و آلوچه ها خواب خواب!! عليرغم همـه اين شلوغ پلوغي، حس خيلي خوبي نسبت بـه سال جديد دارم و دلم خيلي روشنـه.. راستي عيدتون مبارك، لحظه سال تحويل شما كجا بودين و در چه حال.. #گپ_خودموني_آزاجون
سال ٩٤ و ٩٥ كه پياپى زائر اربعين بودم هركس كه اينقدر با حسرت و غم و افسوس ، التماس دعا ميگفت و ميگفت كه انقدر بي لياقت و روسياهيم كه بين اين چند ميليون نفر هم راهمون ندادند بـه پابوسى شان چون كه مايه ى شرمسارى و سر افكندگى هستيم، من توى دلم ميگفتم چرا انقدر شلوغش ميكنن و ربط ميدن بـه بي لياقتى و روسياهى •
•
حالا خوب ميفهمم معنى جاموندن و طلبيده نشدن رو... ميتونـه بهونـه هاى ظاهرى مختلفى داشته باشـه مثل پول يا زمان يا مريضى
اما درون اخر همـه اش ختم به
#امضا_نشدن برات كربلا توسط آقا و مولايمان ميشود
•
#گاهى_نميشود_كه_نميشود
#دلم_فقط_يك_شب_جمعه_كربلا_ميخواد
Media Removed
همونطور كه ميدونيد شب قبل از عروسى مراسم حنابندون ميگيرن ولى مادرم گفت بهتره بى خيال مراسم حنابندون بشيم چون بايد بيشتر فاميلهارو دعوت كنيم و با داشتن بچه كوچيك اصلا نميتونـه از بعد اين مراسم بربياد، پدر هم گفت آره بابا خرج الكيه ، خونـه زندگيمون هم بهم ميخوره همـه ميخوان بيان بزنن و بن و بخورن، بعدشم ... همونطور كه ميدونيد شب قبل از عروسى مراسم حنابندون ميگيرن ولى مادرم گفت بهتره بى خيال مراسم حنابندون بشيم چون بايد بيشتر فاميلهارو دعوت كنيم و با داشتن بچه كوچيك اصلا نميتونـه از بعد اين مراسم بربياد، پدر هم گفت آره بابا خرج الكيه ، خونـه زندگيمون هم بهم ميخوره همـه ميخوان بيان بزنن و بن و بخورن، بعدشم كه رفتن كلى كار درون مياد برامون اصلا بقول حاجى كريمى اين رسما داره كم كم از مد ميوفته اونم واسه اش حنابندون نگرفت ،
حاجى كريمى از دوستان صميمى و همكار پدر بود كه اگه ميگفت ماست سياهه پدر قبول ميكرد، خلاصه درون اصل نظر حاجى كريمى باعث شد كه من حنابندون نداشته باشم و اين وسط البته حنابندون اصلى نصيب ننـه شد كه سر و دست و پاشو حنا بسته بود و منتظر رنگ گرفتن حنا بود،
مادرم با دست خورده هاى خشك شده حنارو كه از پاهاى ننـه رو فرش ريخته بود پيدا ميكرد و زيرغر ميزد و محكم پرتشون ميكرد تو آشغالى آشپزخونـه،
مادر گفت پاشو اون كتابخونـه تو خالى كن که تا اين بچه ها ازش استفاده كنن، دوتا جعبه تو بهارخوابه بيارش كتابارو بريزبزار تو انبارى ،
چون من بچه بزرگ خونـه بودم و مثلا درسخون ، يه كتابخونـه آهنى برنگ آبى داشتم كه همـه زندگيمبود ، طبقات بالاش رو كه شيشـه اى بود خالى كردم ولى طبقه پايينش كه حالت كمد داشت قفل كردم و كليدشو برداشتم، م گفت بعد پايينش چى، گفتم اونجا چيزاى خصوصى هست دفتر خاطرات و عكسها و خرت و پرت ، بهى و زاهد بـه هم نگاه كردن و خنديدن ، معلوم بود كه بخاطر كتابخونـه كه از من بهشون رسيده خوشحالن،
مادرم يوسف رو شير داده بود و گفت بچه رو بنداز روى پات که تا خوابش سنگين بشـه،
همينطور كه بچه رو روى پام تكون ميدادم و پيش پيشش ميكردم بـه فكر فردا بودم كه كلا زندگيم و آدمـهاى اطرافم عوض خواهند شد، يعنى چند وقت يكبار ميتونستم خانواده ام رو ببينم، دلم براى يوسف بيشتر از همـه تنگ ميشد براى م بابام حتى ننـه كه هميشـه با هم تنش داشتيم،
مادرم كاراشو كرد و بچه رو ازم گرفت برد تو بهارخواب گذاشت تو جاش زير پشـه بند،
بعدش گفت پاشين بخوابين كه فردا عروسيه كلى كار داريم بايد زود بيدار بشيم ،
اون شب همـه تو فكر بودن ، بالاخره رفتيم كه بخوابيم ولى مگه من خوابم ميبرد،
صبح ماشين اومد دنبالم كه بريم آرايشگاه ، همسر احمدآقا همراهم بود از طرف خانواده داماد هم فقط يكى دونفر اومده بودن ،
آرايش من نزديكاى ظهر شروع شد که تا عصرى كه ديگه همـه منتظر اومدن داماد بوديم،
اولين بار بود كه اين همـه آرايش رو روى صورتم ميديدم،
ادامـه درون كامنت👇🏻👇🏻
Media Removed
. هووومم....... دلم يه آخيش راحت ميخواست... يه جور آرامشي كه با عشق بهش رسيده باشي.. مثل حالت هر بار كه بـه حلقه توي دستت نگاه ميكني ، هر باري كه برق ميزنـه توي دستت و دلت گرم ميشـه.. يا نيمـه هاي شب كه بيدار ميشي از خواب ، كنارت حضور مردانـه اي رو ببيني كه ، هست... استوار... محكم.. امن.. عاشق... ، هست... دلم ... .
هووومم....... دلم يه آخيش راحت ميخواست...
يه جور آرامشي كه با عشق بهش رسيده باشي..
مثل حالت هر بار كه بـه حلقه توي دستت نگاه ميكني ، هر باري كه برق ميزنـه توي دستت و دلت گرم ميشـه..
يا نيمـه هاي شب كه بيدار ميشي از خواب ، كنارت حضور مردانـه اي رو ببيني كه ، هست...
استوار... محكم.. امن.. عاشق... ، هست...
دلم يه نشستن و پا روي پا انداختنِ زيبا ميخواست و دلنشين و گرم كه روح ات آروم باشـه اين بار...
مثلِ حالِ خونـه نو.. مثل اولين عيد.. مثلِ وقتي با هم براي اون خونـه شب بو ميخريد....
وقتي لاله روي ميزتون باز ميشـه...
وقتي ماهي هاي توي تنگِ وسط سفره دورِ هم ميچرخن و ميدوني كه حااالِشون خوبه..
ميدوني كه حالتون خوبه....
ميدوني كه خوشبختي شروعِ اين راهه.... خوشبختي نتيجه اين عشقه..
هومم.....
Media Removed
m️p بياده اخرين اجراى رفيق جان اتمام تور كنسرت هاى رفيق هميشـه جان محسن ابراهيم زاده درون جزيره زيباى هميشـه كيش منطقه آزاد هستش كه قرار اخرين همخونى عاشقانـه هامون باهم يك شب خاطر انگيز فراموش نشدني رو رغم بزنيم و با احترام بـه ماه هاى عزيز پيش رو محرم و صفر يك استراحت دوماه و بعد بازم آغاز تور عاشقانـه ... m❤️p بياده
اخرين اجراى رفيق جان اتمام تور كنسرت هاى رفيق هميشـه جان محسن ابراهيم زاده درون جزيره زيباى هميشـه كيش منطقه آزاد هستش كه قرار اخرين همخونى عاشقانـه هامون باهم يك شب خاطر انگيز فراموش نشدني رو رغم بزنيم و با احترام بـه ماه هاى عزيز پيش رو محرم و صفر يك استراحت دوماه و بعد بازم آغاز تور عاشقانـه ها بـه لطف خدا و حمايت شما عشق ترين ها از سر گرفته بشـه بـه اميد ديدار تك تك شما عزيزاى دلم درون هرجاى ايران كه هستيد درون كنسرت عشق جان پسره هنجره طلايى موسيقى پاپ
از همـه جاى ايران اماده باشيد قرار ه 18كيش رو باهم بتررررررركونيم
👑👓🎤🎸🎹🎻🎺🎷🥁💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣💣
Media Removed
تو زيبا ترين اتفاق زندگيمي 🔮
تو دليل خنده هامي 🙈
تو روز و شب و هفته ها و سال هامي 💫
تو تموم لحظه هامي ⏳
.
.
همـه آهنگاش قشنگه 👌
خيلياش حتي از اينم قشنگ تره ✊
ولي قسمت اين آهنگ انگار حس واقعيم نسبت بـه توءِ ❤️👑
از وقتي كه شدم طرفدارت 😏
توي همـه روزا و شبام و هفته و سال هام بودي 😍😇
هميشـه تو قلبم بودي و ميموني... 💘✋
حتي وقتي بهت فك نميكنم دارم بهت فكر ميكنم...! 😂😍❤️(به جان تو! 😁)
يه جور خاصي بـه قلبم نشستي! 🌸🙉
.
.
تو هميشـه بهترين بودي و ميموني 👑
همينجوري ادامـه بده بهترينم ❣💪
افتخار ميكنم كه طرفدارتم 😍
.
.
.
.
جمله ي آخر هميشگي : 😍
(اصن اين آهنگ زانيار نبود من تو كپشن نوشتن فلج بودم! 😂) از خدا ميخوام روزات بگذره خوشحال و راحت 😘😍
از ته دلم زندگي رو با عشق ميخوام واست...! ❤️
.
.
تولدت مبارك 🎂🕺💥🎈🎁🎉🎊
.
تگش كنين لطفاا. 😪
#sirvankhosravi @sirvankhosravi
#sirvankhosravi #sirvan_khosravi #khosravi #Sirvan
#sirvan #khosravi #sirvankhosravi #sirvan_khosravi #sirvan_love #sirvan_mylife #__sirvankhosravi__ #sirvanist #sirvanfans_ #سيروان #سيروان_خسروي
#خسروي
Media Removed
به نام خداوند جل جلاله
سلام بـه روى ماهتون
همنشينتون خداوند
به قول وفي
وقتی آدم بـه چیزی کـه مـی خواد،نمـی رسه،زیـاد دور نميره
همون حوالی،پرسه مـی زنـه و به آشناترین چیز نزدیک بـه اون،شبیـه اون،چنگ مـی زنـه
وقتی یک مدتِ طولانی تو هیچ رابطه ای نمـیری کم کم بـه تنـها بودنت عادت مـی کنی،دیگه حتی اگهی بـه دلتم بشینـه دل و دماغِ اینُ نداری راش بدی تو زندگیت
دور و وری هاتُ کـه مـی بینی چجوری مثل سگ و گربه سرِ هر چیز پوچ و بیخودی مـیپَرن بهم پیش خودت مـیگی همون تنـهاییت بـه صدتا از این رابطه ها مـی ارزه!
آخه یکی نیس بگه عزیزِ من مجبورتون کـه ن وقتی نمـی سازین تو زندگیِ هم باشین اصلا مگه هدف از یک رابطه غیر از اینـه کـه آدم با طرفش بـه آرامش برسه و روزایِ خوبی بسازه؟خب وقتی این قضیـه گمـه تو رابطتون بکشین بیرون از هم..!
تو این دوره زمونـه ا عاشقِ اینن کـه یکی از رویِ غیرتِ مصنوعی سرشون داد بزنـه یقه جِر بده پسرام عاشقِ اینن کـه یکی راه بـه راه بهشون بگه چَشم،دلشون خوشـه کـه مرد شدن و روی یکی حسِ مالکیت دارن،یکی نیس بهشون بگه بابا اینا فیلمـه فیلم،شماهم بـه جایِ دو که تا آدمـیزاد دوتا عروسکین کـه دارین واسه هم بازی مـی کنین
من کـه این چیزارو مـی بینم بیشتر قدرِ تنـهاییمُ مـی دونم درسته یـه وقتایی دلم مـی خواد یکی باشـه کـه بتونم دوسِش داشته باشم اما مـیگم بـه چه قیمت وقتی رابطه ها تاریخ انقضا دارن وقتی روزایِ خوب همون یک ماه اوله و بعدش مـیشـه روزمرگی
واقعا دلم مـی سوزه واسه اونایی کـه فکر مـی کنن عاشق هستن اما نمـی دونن غرق شدن و حتی احساسشونو نمـی شناسن
تنـهايي هميشـه خوب نيست و الهي كه بهترين ها مقدرتون شـه و آرامش درون كنار كسي كه زيباترينِ خالق واسه سرنوشتتونـه
اما اگه اينجوريم نشد،عجله اي درون سپري كردن عمر بـه تلخي نيست كه،خدا واسه بنده اي بد نمي خواد
خداوند زيباترين اتفاق اين زندگيه بدون ترديد
قدرِ تنـهایی تون بدونین
رابطه یک سری ها فقط از دور قشنگه
عاقبت بخير شين الهي
شبتون درون پناه خدا
در شب آدينـه ي يوسف زهرا و هواي زيارتي اباعبدالله الحسين ع،دعا كنيد سلامتي و فرج مولا عج رو
#شبتون_ماه_مسافران_شبهاي_خدا
#سيدمصطفي_مـهرآذين
#شبت_ماه_ماه_شبهام
____________________________________
Media Removed
رفتی و یک روز دلم بند نشد
.
بعد تو این بغض کـه لبخند نشد...
.
.
💔🎻😔
.
#نيماوارسته .
.
پی نوشت :
.
🌅
.
غروبِ جمعه ٢٩ تيرماه١٣٩٧
.
.
#ماهگردِ_هميشـه_بودنت .
.
از دل من کم نشده مـهر تو ماهم...
.
🌙🎻💖
.
#نيماه
. . .
======NimaVarasteh_Fans======
. .
و اگر دست بـه قلم مـی شوم درون شب های بلند تابستان و در کنار نسیم خنک بیـابان ؛
.
مـی خواهم بدانی
در خلأ نبود تو ، عجیب سرگردان
_'مـی چرخم و مـی چرخم و مـی چرخم'-
و درون چشم های حیران یک مردی را تماشا مـی کنم کـه مثل من است.
.
هنوز دلباخته یی ست و
هنوز وجودی را حس مـی کند کـه سالهاست همسفر روزگار ست .
.
آه ، هرشب فکر مـیکنم کـه غم خواری پیدا کردم؛ اما
اینکه تصویر خودم هست در دل شب، بر روی چهره ی نسیم غروب ؛داستانم همـیشگی ست. .
آری،
مـی نویسم که تا بدانی
روزگار بدون تو چگونـه هست ،باران، قطره هایش را تند کرده و شب های کوتاه تیر ماه خود را آرام کرده اند انگار کـه بخواهند مرا و تمام انسان های دلتنگ را بی قرار و امـید وار کنند .
.
آخر هر کاری انجام مـی دهند که تا خاطرات برایت زنده شوند_تلخ یـا شیرین _و انقدر ادامـه اش مـی دهند که تا خواب مـهمان چشم هایت شود و صبح کـه بیدار شوی هیچ نشانـه ی پیدا نکني..
.. .
یـاداشت مـی کنم که تا حالم را بدانی .
نوشتن ست که بخواب مـی برد دل های زخمـی را
از هیـاهوی دنیـای بی وفا ...💔🙏🏻❤️
.
. . 🖋دلنوشته : بـه قلم :لعیـا بهاری عزيز 👌🏻🌺💗
.
.
🎬تشكر از @rahil_krm عزيز بابتِ اديتِ زيباي ويدئو👌🏻🌹💗
.
سپاس از همراهيِ هميشـه ي يكايكِ شما كه عزيترين هايين🙏🏻💐❤️
Media Removed
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی بـه جانم آتش ؟
یـا چشم مرا ز جای بركن
یـا پرده ز روی خود فروكش
یـا بازگذار که تا بمـیرم
كز دیدن روزگار سیرم
دیری ست كه درون زمانـه ی دون
از دیده همـیشـه اشكبارم
عمری بـه كدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نـه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نـه توراست هیچ پایـان
چندین چه كنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانـه ؟
دل مـی بری و قرار از من
هر لحظه بـه یك ره و فسانـه
بس بس كه شدی تو فتنـه ای سخت
سرمایـه ی درد و دشمن بخت
این قصه كه مـی كنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
خوبست ولیك حتما از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشكست دلم ز بی قراری
كوتاه كن این فسانـه ،باری
آنجا كه ز شاخ گل فروریخت
آنجا كه بكوفت باد بر در
و آنجا كه بریخت آب مواج
تابید بر او مـه منور
ای تیره شب دراز دانی
كانجا چه نـهفته بد نـهانی ؟
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مكدر
بودست بسی سر پر امـید
یـاری كه گرفته یـار درون بر
كو آنـهمـه بانگ و ناله ی زار
كو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
در سایـه ی آن درخت ها چیست
كز دیده ی عالمـی نـهان هست ؟
عجز بشر هست این فجایع
یـا آنكه حقیقت جهان هست ؟
در سیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود ؟
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جست و جوی چه كاری آخر ؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده بـه شكل خوف آور
تاریخچه ی گذشتگانی
یـا رازگشای مردگانی؟
تو آینـه دار روزگاری
یـا درون ره عشق پرده داری ؟
یـا شدمن جان من شدستی ؟
ای شب بنـه این شگفتكاری
بگذار مرا بـه حالت خویش
با جان فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیرد دم خواب
كز هر طرفی همـی وزد باد
وقتی ست خوش و زمانـه خاموش
مرغ سحری كشید فریـاد
شد محو یكان یكان ستاره
تا چند كنم بـه تو نظاره ؟
بگذار بخواب اندر آیم
كز شومـی گردش زمانـه
یكدم كمتر بـه یـاد آرم
و آزاد شوم ز هر فسانـه
بگذار كه چشم ها ببندد
كمتر بـه من این جهان بخندد
. ساعت بيدارى من شب شده درد و دلم با سحر امشب شده . درد مرا با چه كسى گفته اى؟ يك وجبست آش كه تو پخته اى . رفتى و بعد از تو تظاهر كنم يك شبحى مثل تو ظاهر كنم . يك شبه درون راه تو شاعر شوم نيستى و من خالق اين شعر شوم . شاعر اين بيت ندارد گناه؟ ساخته او معنى زيبا ز آه . ساخته با هرچه كه ميدانيش سوخته درون ... .
ساعت بيدارى من شب شده
درد و دلم با سحر امشب شده
.
درد مرا با چه كسى گفته اى؟
يك وجبست آش كه تو پخته اى
.
رفتى و بعد از تو تظاهر كنم
يك شبحى مثل تو ظاهر كنم
.
يك شبه درون راه تو شاعر شوم
نيستى و من خالق اين شعر شوم
.
شاعر اين بيت ندارد گناه؟
ساخته او معنى زيبا ز آه
.
ساخته با هرچه كه ميدانيش
سوخته درون شعر و تو ميخوانيش
.
شب بـه سحر صبح بـه درگاه شب
نام تو درون جبه ى جنگ اسم شب
.
نویسنده و گوینده
.
#نیمانفری
.
عکاس:@sajjaddeghan65
.
#دکلمـه #شعر #شاعر #گوینده #شاعرانـه #عشق #زخم #گریـه #بغض #درد #عاشقانـه #دلنوشته #دردودل #جوی #شعر_سیل
Read more
Media Removed
. يه زن ميتونـه همـه چيز رو عوض كنـه.. ميتونـه از پيچ و تابِ موهاش همـه دنيا رو بـه گردش درون بياره.. يه زن ميتونـه با صداي آرومش يادت بياره چقدر آرامش ميشـه داشت ، اين حوالي.. ميتونـه با دست هاش ، با سليقه خودش و با نگاهش تمام ِ بند بندِ ديوار بـه ديوار خونـه رو گل بارون كنـه.. با سبزينـه حضورش سبز كنـه دنيا رو.. ديوارِ ... .
يه زن ميتونـه همـه چيز رو عوض كنـه..
ميتونـه از پيچ و تابِ موهاش همـه دنيا رو بـه گردش درون بياره..
يه زن ميتونـه با صداي آرومش يادت بياره چقدر آرامش ميشـه داشت ، اين حوالي..
ميتونـه با دست هاش ، با سليقه خودش و با نگاهش تمام ِ بند بندِ ديوار بـه ديوار خونـه رو گل بارون كنـه.. با سبزينـه حضورش سبز كنـه دنيا رو..
ديوارِ بالاي كنسولِ دفتر ِ جديد تموم شد و نميدونم چند ساعت طول كشيد که تا آماده ش كنم.. الان يك ساعتي هست كه از نيمـه شب گذشته و رسمن روز تازه شده..
تمام اين مدت توي افكارم اين جمله دوره ميشد كه يك زن ، ميتونـه همـه چيز رو عوض كنـه..
ميرونـه بخواد....... بـه دست بياره..... ميتونـه روح ببخشـه.. ميتونـه از خدا گونـه گيِ روياهاش قلم بگيره دنيا رو..
نميدونم ميدوني از چي حرف مي يا نـه اما اين سكوت و اين تنـهايي حالِ منو شبيه سال ها قبل كرد....
موقعي كه خواستم از خدا و خواستم از خودم و خواستم از دنيا و شد...
همون دقيقه هايي كه تصميمِ بزرگي رو گرفتم..
دوربينِ توي اون سالها خوبِ رو بـه معمولي مو برداشتم و رفتم كه برسم بـه آرزو هام..
اون شب وقتي عليرضا تابلويِ " حديث " رو زَد سَر دَرِ اين ساختمون و قاصدك هاي روي اسم ام انگار رَها تر از هميشـه توي باد بودن دلم گرم شد ..
امروز وقتي ديوارِ روياييِ افكارم رو ساختم و تموم شد و اون روز وقتي امضا كردم سندِ اين دفتر رو دلم گرم شد....
يك زن ميتونـه همـه چيز رو عوض كنـه با عشق ، با خواستن... با هر روز ١٢ ساعت كارِ مدام با لطفِ خدا ... با لطفِ خدا با لطف و بزرگي خدا.. با مدام بـه كار اش فكر كردن ، با مـهربوني كردن ، با نخوابيدن .. با مداااااام مشغولِ اين ماجراي دوست داشتني بودن..
يك زن ميتونـه توي ٢٥ سالگي ٥٠ سال تجربه داشته باشـه... ميتونـه وقتي بـه رَگ هاي روي دست اش نگاه ميكنـه اميدوار شـه.. ميتونـه وقتي اسم عروس داماد هاش رو توي تقويمش ميبينـه دل گرم شـه...
يه زن نبايد خسته شـه...
بايد قوي باشـه..... قوي ترين حالتِ يك انسانِ آرومِ زيباي موفق.. انشالله .....
حديث.
.
در ضمن من عاشق عروس و دامادِ توي اين عكس ام..
عاشق بچه هاي اين تيم ام..
روزانـه صد ها بار الحمدلله ميگم براي اومدنِ تك تكشون توي زندگيم و قربونِ نگاه شما ميرم.. كه هستيد و دارمتون..
خداروشكر..
خدارو بـه همـه چيز شكر...
Media Removed
اين عكس رو سه روز پيش گرفتم، هم من هم خيلي خسته بوديم، بعد از كلي كار فرصت كرده بوديم ده دقيقه بشينيم كنار هم، من چاي سبز درست كردم و با ويفر مورد علاقه ي جفتمون اوردم كه بخوريم، اون لحظه بايد ثبت ميشد . دقيقا چند ساعت بعد از اون عكس من نزديك هاي نيمـه ي شب يه چاي گياهي ديگه كه مربوط بـه شيردهي هست خوردم ... اين عكس رو سه روز پيش گرفتم، هم من هم خيلي خسته بوديم، بعد از كلي كار فرصت كرده بوديم ده دقيقه بشينيم كنار هم، من چاي سبز درست كردم و با ويفر مورد علاقه ي جفتمون اوردم كه بخوريم، اون لحظه بايد ثبت ميشد💜 .
دقيقا چند ساعت بعد از اون عكس من نزديك هاي نيمـه ي شب يه چاي گياهي ديگه كه مربوط بـه شيردهي هست خوردم و اين وسط دو که تا دونـه گوجه سبز هم خوردم!!... اينـها همـه با هم باعث شد كه تمام اين چند روز حالم بـه شدت بد باشـه، اين قدر كه تو سه روز دو كيلو وزن كم كردم و با درون حد تبت الان چقدره،خوبي؟ الان چي بيارم صحبت كردم تاخود امروز! .
همسرم سفره و تمام اين روزها مسئوليت مراقبت از آدرين، من و بابا رو داشته. نمي دونم اگه نبود چي كار مي كردم، دوشب پيش اين قدر حالم بد بود كه حتي نمي تونستم ادرين رو بغلم بگيرم و به شدت احساس ناتواني مي كردم، هميشـه دعا مي كردم خدا هيچ بچه اي رو مريض نكنـه اون شب از ته دلم از خدا خواستم هيچ مادري رو مريض نكنـه مخصوصا وقتي بچه ي كوچولو و نوزاد داره🙏🏻😞
.
امروز آدرين ما دو ماهه شد و اين دوماهگي هم مص شد با سه که تا واكسن تو دست و پاهاي بچم كه هركدوم رو ميزد من خودم احساس مي كردم دارم از درون اب ميشم😞😞
.
خلاصه كه اين عكس شد قضيه ي همون ارامش قبل از طوفان 😜 الان خداروشكر اوضاع من بهتره و با درون كنار ادرينيم كه بتونـه امروز رو كه حسابي بهش سخت گذشته راحتتر بگذرونـه💙
.
قدر هاتون رو بدونيد ، من ده سال ( كمي بيشتر البته) از بيست و چهار سالگي دور از خانواده ام زندگي كردم ، الان كه اينجاست فرقش رو كامل حس مي كنم و نمي خوام بـه تاريخ رفتنش فكر كنم. روح همـه ي هاي مـهربوني كه كنارمون نيستند هم شاد مطمئنم هميشـه نگاه پرمـهرشون بـه بچه هاشون هست.
Media Removed
. براىِ استورىِ ديشبم كلى دايركتِ خوب گرفتم و اميدوارم انرژىِ خوبِ همـه ىِ آرزوها و حرف هاىِ خوبى كه زديد بـه سمتِ خودتون برگرده و چون گفتيد درباره ىِ مراسمِ عروسيم بيشتر بگم ، چشم اينجا مينويسم : من درسته طرفدارِ سادگى و راحتى هستم اما شيك و مرتب و اصولى بودن هم بصورتِ ساده مى پسندم . بعد از دو سال كه ... .
براىِ استورىِ ديشبم كلى دايركتِ خوب گرفتم و اميدوارم انرژىِ خوبِ همـه ىِ آرزوها و حرف هاىِ خوبى كه زديد بـه سمتِ خودتون برگرده و چون گفتيد درباره ىِ مراسمِ عروسيم بيشتر بگم ، چشم اينجا مينويسم :
من درسته طرفدارِ سادگى و راحتى هستم اما شيك و مرتب و اصولى بودن هم بصورتِ ساده مى پسندم .
بعد از دو سال كه افشين را شناختم ، استادم بود و همسفر و راهنما ... شيفته ىِ اخلاق و مَرام و انسانيتش شدم ، دلم خواست يارِ هميشگيم باشـه و ازش خواستگارى كردم بـه مرگِ خودم 😂 من همچين آدمى هستماااااا كارى بخوام انجام ميدم ، ميدونستم با افشين خوشبخت ميشم و حتى فاصله ىِ سنى هم برايم مـهم نبود و نيست ، خلاصه ...
چهارِ تيرماهِ ٨٦ افشين اومد خواستگارى ، پنجم كارِ محضر و خريد را انجام داديم و هفتمِ تيرماه هم عقد كرديم .
من خيلى اهلِ لباس عروسِ فلان و سالن و مراسم و چيدنِ ميزِ شامِ بهمان و فيلمبردارى با هلى كوپتر و ... نبودم . هرگز اين چيزها برايم مـهم نبود و حالا هم پشيمان نيستم ...
كلِ مـهمان هاىِ مراسمِ ما پنجاه نفر بودن اونم و عمو و دايى و چند دوستِ نزديك و ...
محضر عقد كرديم و من بـه همون راضى بودم و كلى خوش گذشت ، بعد رفتيم خونـه ىِ ام و پيراهن عروسِ خانوادگى را پوشيدم و موىِ سرمو درست كردم و روىِ سرم گلِ مريم گذاشتم و يكم زديم و يديم ( بيشتر كوردى ) شب هم شام خورديم و تمام .
هنوزم بعد از اين همـه سال ميگيم كلى بهمون خوش گذشت از بس صميمى و خودمانى بوديم و راحت ...
سر درد هم نگرفتيم از صداىِ موزيك و دى جى بلند ...
دعوت خونـه ىِ ام هم من خيلى درون جريان نبودم ، كارِ و و ام بود ، ماشينمون اون موقع پاترول بود كه كلِ و پسر و م توىِ ماشين بودن و منِ عروس جا نداشتم 😂 دسته گلم را هنوزم دارم و به ديوارِ اتاقِ خوابم زدم و يادگارىِ خوشِ اون روز هست كه درِ خونـه رو باز كردم و افشين را با اين گل ديدم 🍃
پ ن : • اين نظرِ شخصىِ من بوده و هست و طىِ اين همـه سال خوش و شاد كنارِ هم زندگى كرديم و حسرتِ مراسمِ آنچنانى و خرج هاىِ كلان و ... نداشتم و ندارم ، چون مـهم خوشبخت بودنـه • هر كس هرطور دلش مى خواد ميتونـه زندگى كنـه و تصميم بگيره و مراسم را برگزار كنـه ، اما بـه آينده هم فكر كنـه كه بايد آجر بـه آجر زندگيش را بسازه نـه که تا سالها زيرِ بارِ قرضِ مراسمِ عروسى بره ، بخصوص تو اين دوره زمانـه ...
خوشبخت باشيد و سعادتمند و البته اون موقع جدى تر بودم و كمتر تو عكس ميخنديدم ( مُد بود انگار ) 😀💫
عكس هم افشين از من گرفته
@afshin_bakhtiar 💜
.
#داستان_ستاره_نوشت
Media Removed
بعضی آدم ها را نمـی شود دوست نداشت.
آمده اند که تا دنیـای سیـاه و سفیدت را همرنگ لبخندشان کنند.
و بـه تو بفهمانند کـه دنیـا هنوز جای خوبی هست برای نفس کشیدن.
حتی اگر تمام عمرت را بگردی هم دلیل دوست داشتنی بودنشان را پیدا نمـی کنی.
نـه با عطر خاصی بـه لحظه های تنـهایی ات هجوم مـی آورند و نـه همراه عروسک کوچک آویزان از آینـه برایت یـاد آور روز های خوب مـی شوند.
اما طور عجیبی هستند.
انگار آفریده شده اند که تا دوستشان داشته باشیم.
تا مـهربانی کنند.
و به منظور ثانیـه ثانیـه ی نبودنشان حسرت و دلتنگی بـه بار بیـاورند.
این ها همان آدم هایی هستند کـه فراموش شان حتی از ضعیف ترین حافظه ها هم بر نمـی آید. همان هایی کـه رسالتشان معجزه ای هست برای شب های تاریک و پر تشویش دیگران.
حتی اگر سال ها بگذرد از این دیدار، باز هم بـه گوشـه ای از تنـهایی ات سرک مـی کشند و مـی شوند دلیل کوچک خوشبختی.
این آدم ها را نمـی شود دوست نداشت چون به منظور دوست داشته شدن آفریده شده اند..!
خاطره خانم دانشزاد شايد با اين دلنوشته تونسته باشم ذره اي كوچك از محبتهاي بي پايان شما عزيز دلم رو جبران كنم . که تا لحظه اي كه جان درون بدن دارم مخلص و كوچك شما هستم .
دوستان پيج خانم دانشزاد و تگ كردم اگه دوست داريد فالوشون كنيد .
Media Removed
آدمـهاي زيادي تو زندگي همـه مون هستن ولي فقط چند نفر انگشت شمار ميتونن مـهر و حكي تو رفتار و شخصيت و مدل بودن شما بذارن.. ليلا همكار داروخانـه من يكي از اون معدود افراد زندگي منـه.. تو اين هشت سال كه با هم كار كرديم بينـهايت توجه و عشق و كمك ازش گرفتم، بـه قول سوئديها ميدوني كجا داريش.. اصلا جايي نيست كه نداشته ... ➿➿
آدمـهاي زيادي تو زندگي همـه مون هستن ولي فقط چند نفر انگشت شمار ميتونن مـهر و حكي تو رفتار و شخصيت و مدل بودن شما بذارن.. ليلا همكار داروخانـه من يكي از اون معدود افراد زندگي منـه.. تو اين هشت سال كه با هم كار كرديم بينـهايت توجه و عشق و كمك ازش گرفتم، بـه قول سوئديها ميدوني كجا داريش.. اصلا جايي نيست كه نداشته باشين.. سركار مثل شير پشتمـه! چه جلوي مريضهايي كه علاوه بر مريضي شون مريضهايي ديگه اي مثل كرم آسكاريس دارن و چه جلوي همكارهايي كه سالمن ولي يه جاي كار گير كردن كه نريم تو جزيياتش كه خدا رو بيشتر خوش مياد.. آخه مـهر و عشق و انرژي مادرانـه و انشـه همينجا تموم نميشـه كه! كنفرانس كه با حاج احمد فرانسه بودم، شماره شو داده كه؛ بده بـه پسرهات با من تماس بگيرن درون صورت لزوم بيست و چهار ساعت شب.. سر تولدشون هم با اينكه نتونست بياد سنگ تموم گذاشت.. من واقعا خجالتزده شدم و گفت؛ بايد بدونن كه تنـها نيستن و اينجام فاميل دارن.. الانم كه داريم آشپزخونـه رو ميسازيم و غذا مذا تعطيله همـه جوره شرمنده كرده.. خواستم بگم دوستي فقط بـه اينكه ادم بگه واي من چقده دوستت دارم نيست چون خوب تقريبا نيم درون ميليارد يكي بياد شجاعانـه و تو روت بگه؛ الو سلام خوبي؟؟ من از نيمكره اونوري زمين تماس گرفتم، فقط خواستم بگم كه ازت متنفرم الهي بري لاي جرز ديوار كارت پستالتو برام پست كنن اينور دني!! بعدشم كه دوست واقعي يعني كسي كه تو سختي و تو شادي دورت باشـه!! اصلا باشـه.. هميشـه باشـه.. بقيه دوست نيستن آشنان.. و به جرات ميگم من هر چي لطمـه و صدمـه خوردم از اكثرا همين آشناها بودن.. مثلا نميشـه رو وفاداريشو، نميشـه طلبكار نشدن شون، روي اينكه موقعي كه واقعا بهشون نياز داري كنارت باشن، رو سوييچ كردن بين خيلي خوب که تا خيلي بدشون، رو تعارفهاي بي پايه و اساسشون كه فقط حرفه، حساب كرد.. خلاصه كه همين اين آشناها شدن وزنـه زندگي من! گاهي ميگم اگر اون وزنـه ها رو نداشتم الان پروفسور بودم! بعد ميبينم هدف من از زندگي پروفسور شدن نيست! من دلم ميخواد درست زندگي كنم... يه آدم قوي، با شمـه قوي و اراده قويتر.. كسي كه بتونـه با قدرت وزنـه هاي م زندگيشون رو انتخاب كنـه، با شمـه ش پرت شدنيهاشو بشناسه و با اراده اونارو شوت كنـه پايين و تمام.. الان پرفسور نشدم ولي اون ادم قويه رو هستم.. دورم شلوغ نيست، شايدم هست ولي نـه مثل اون موقع هايي كه اينجا صحراي كربلا بود ولي، الان دورم رو ادمـهايي اكثرا گرفتن كه از ديدنشون حالم خوب ميشـه.. سر وزنـه مو ميدم دستشون و از اون بالا با هم پرتش ميكنيم پايين و بعدشم شنگول طوري تو افق محو شيم..
Media Removed
.
پ.ن:اونقدر اين عكسو دوسش داشتم كه دلم ميخواست اينجا بزارمش ولي از طرفي بـه خودم قول داده بودم همـه عكساي اينجا از خودم باشـه.بعد اون بخش ِحقه باز وجودم بهم راه درون رو نشون داد كه اسكرين شات بگير از بك گراندگوشيت🙈 اينجوري حرف خودتم زمين نزدي از عكس موردعلاقه ات هم استفاده كردي🙈😆
Media Removed
و انگاه كه اسمان شب ما را صدا ميزد که تا رؤياي خواب را نظاره كنيم من بـه هر دري ميزدم که تا پيدايت كنم درون اسمان تنـهاي دلم بـه تماشاي ستاره ها بنشينيم، اما تو ،،زودتر از شب خوابت بود وروياي شيرين با هم بودن را با خود بودي . من ماندم و يه عالمـه ستاره كه برايم چشمك ميزدند. و اين سهم من بود ،من بارها تورا ... و انگاه كه اسمان شب ما را صدا ميزد که تا رؤياي خواب
را نظاره كنيم من بـه هر دري ميزدم که تا پيدايت كنم
در اسمان تنـهاي دلم بـه تماشاي ستاره ها بنشينيم، اما تو ،،زودتر از شب خوابت بود وروياي شيرين با
هم بودن را با خود بودي . من ماندم و يه عالمـه ستاره كه برايم چشمك ميزدند.
و اين سهم من بود ،من بارها تورا ديدم درون تاريكي شب كه هم
اغوش ستاره اي بودي دور خيلي دور از من . مشت مشت
دستانم را پر از ستاره ميكنم و به خواب ميدهم رؤياي شيرين با تو بودن را . M.moiini
Media Removed
برعكس اتاق عقدهاى امروزى ، اتاق عقد ما با سفره اى ساده و تزيين بسيار كم توسط من و همكارى م بهى آماده شد، آينـه شمعدونـهاى طلايى با آويزهاى كريستال رو هم تو سفره گذاشتيم ، پدرم يه سيم دوره گرد آورد و به شمعدونـها وصل كرد که تا موقع عقد روشنشون كنيم من و بهى خيلى ذوق داشتيم، دوتا صندلى كوتوله هم كه براى مبلهاى ... برعكس اتاق عقدهاى امروزى ، اتاق عقد ما با سفره اى ساده و تزيين بسيار كم توسط من و همكارى م بهى آماده شد، آينـه شمعدونـهاى طلايى با آويزهاى كريستال رو هم تو سفره گذاشتيم ، پدرم يه سيم دوره گرد آورد و به شمعدونـها وصل كرد که تا موقع عقد روشنشون كنيم من و بهى خيلى ذوق داشتيم، دوتا صندلى كوتوله هم كه براى مبلهاى پذيرايى بود گذاشتيم بالا سر سفره رو بـه قبله، جايگاه عروس و داماد هم آماده شد، عصر روز پنجشنبه قرار شد داماد جان بيان دنبالم که تا بريم خيابون جمـهورى براى لباس عروس،
پدر كمى مـهربونتر شده بود و اونروز اجازه داد دو نفرى بريم بيرون، زنگ درون رو زدن و من بسرعت رفتم دم در، ماشين شورلت طلايى رنگى دم درون بود و داماد جان، كنارش ايستاده بود، درون رو برام باز كردند و من با شوق بسيار سوارش شدم چادرم رو كه از زير دست و پا جمع كردم داماد جان درون رو بست از اينكارش خيلى خوشم ميومد، مثل چيزى كه تو فيلمـها ديده بودم دقيقا مثل همفرى بوگارد، جدى و جنتلمن، داماد جان برعكس من كمتر حرف ميزد كمتر مى خنديد و انگار بيشتر فكر ميكرد، من عجول بودم و پر شر و شور ولى او آرام و متين،
راه كه افتاديم دكمـه ضبط رو زدند، آهنگى از هايده فضاى داخل ماشين رو پر كرد،
اونوقتها من هايده گوش نميدادم مادرم هايده و مـهستى دوست داشت و من عاشق گوگوش و داريوش بودم يه سرى هم آهنگ خارجى از راديو مونت كارلو ضبط كرده بودم كه خيلى بـه دلم مى نشست، داماد جان گفتند، هايده دوست داريد گفتم بله دوست دارم خيلى خوب ميخونـه، نميدونم چرا روم نشد كه بگم نـه اصلا دوست ندارم شايد هم ناخواسته نميخواستم مخالفت كرده باشم، بعدش حرف ماشين عروس شد كه قراره همون شورلت طلايى رو براى شب عروسى گل بزنن، خيلى خوشحال شدم و گفتم اينكه عاليه،
لباس عروس رو از مزونى كه آشناى دامادجان بود، خريديم و شام رو هم بيرون خورديم و ديروقت بـه خونـه برگشتيم، من هنوز درون كنار داماد معذب بودم و چيز زيادى از او نميدونستم، دم درون خونـه پياده شدم ، جلوى درون كه خواست از من خداحافظى كنـه گفت كارى ندارين گفتم چرا يه موضوعيه كه دوست دارم بهتون بگم،
- بفرماييد
- پنجشنبه هفته آينده عروسى من و شماست، - خوب بعله
- والا نميدونم چطور بهتون بگم ولى ما هنوز دست همديگرو هم نگرفتيم براى من خيلى ثقيل مياد كه وقتى اين همـه فاصله بينمون هست و همديگرو حتى نميتونيم بـه اسم صدا كنيم، هفته بعد عروسيمون باشـه ، بنظرتون عجيب نيست، بعد از چند ثانيه سكوت داماد جان گفتند
- اجازه ميدين دستتون رو بگيرم، من نگاهى بـه كركره هاى طبقه دوم انداختم كه پذيرايى خونمون بود،
Media Removed
اين وسيله ى بازىِ مورد علاقه ى مـهرآيينـه كه البته بـه عنوان وسيله ى نقليه هم ازش استفاده ميكنـه، براى رفتن از اتاق بـه آشپزخونـه يا از آشپزخونـه بـه ما يه همسايه داريم كه طبقه پايينِ ما ساكن هستن صداى چرخ مـهرآيين اذيت شون ميكنـه، حتى پيشنـهاد كه بـه چرخ ها لاستيك بزنن که تا ديگه صدا نده اما خب من ديدم ديگه ... اين وسيله ى بازىِ مورد علاقه ى مـهرآيينـه كه البته بـه عنوان وسيله ى نقليه هم ازش استفاده ميكنـه، براى رفتن از اتاق بـه آشپزخونـه يا از آشپزخونـه بـه 😅 ما يه همسايه داريم كه طبقه پايينِ ما ساكن هستن صداى چرخ مـهرآيين اذيت شون ميكنـه، حتى پيشنـهاد كه بـه چرخ ها لاستيك بزنن که تا ديگه صدا نده اما خب من ديدم ديگه با لاستيك چرخش مثل قبل حركت نميكنـه و هر بار كه ميگن يه جورى از زيرش درون ميرم 😅 دلم نمياد خب خيلى با اين وسيله كيف ميكنـه تنـها كارى كه از دستم بر مياد اينـه كه نذارم مـهرآيين ساعت ١١ شب بـه بعد سوارش بشـه 🙄 قبل تر ها كه بچه نداشتيم هر وقت تصميم بـه جا بـه جايى ميگرفتيم بـه اين فكر ميكردم جايى بريم كه بالاى سرمون واحدى نباشـه و سر وصداسون اذيت نكنـه! اما الان كاملا برعكس شده، بايد دنبال جايى باشيم كه زير واحدمون كسى ساكن نباشـه و مـهرآيين که تا دلش ميخواد بالا پايين بپره و با چرخش بازى كنـه 😅
Read moreMedia Removed
شنيدين ميگن : كودك درونم فعاله ؟!؟ يا ميگن طرف يك خر درون داره ؟!؟🤭 عده زيادي هم اژدهاي درون دارن مثل من! درون توصيف اژدهاي درون ميتونم بگم همون بـه عبارتي اشتها هست كه حالت سركشي بـه خودش ميگيره و ميتونـه همـه چيو نابود كنـه 🤣🤣🤣 بـه اين صورت كه خون بـه مغز نميرسه ! و فرد داراي اژدها ، صرفا چشماش جز غذا نميبينـه ... شنيدين ميگن :
كودك درونم فعاله ؟!؟ يا ميگن طرف يك خر درون داره ؟!؟🤭 عده زيادي هم اژدهاي درون دارن مثل من!
👹👺 درون توصيف اژدهاي درون ميتونم بگم همون بـه عبارتي اشتها هست كه حالت سركشي بـه خودش ميگيره و ميتونـه همـه چيو نابود كنـه 🤣🤣🤣 بـه اين صورت كه خون بـه مغز نميرسه ! و فرد داراي اژدها ،
صرفا چشماش جز غذا نميبينـه !
ديده شده ، رفاقت ها كه نبوده سر اژدها از بين رفته🤦🏼♀️
سرتون رو درد نيارم ،
از شدت خستگي ، من و اژدهاي كوچولوم با هم ٨ شب خوابيديم که تا ١٢ شب ! داشتيم ميخوابيديم بچه اژدها بود ! و از ١٢ شب که تا الان هي بزرگ تر شده! 🔥
و الان من عين موريانـه افتادم تو كابينت ها درون به درون دنبال خوراكي 😂🤣
به شدتم حليم مجيد تو اختياريه دلم ميخواد و نميدونم بازه يا نـه !!! ( از همينجا هم بـه اون عده اي كه حليم با نمك ميخورن خدا قوت ميگم ، و خواهش ميكنم تجديد نظر كنن روي نمك و با شكر جايگزينش كنن 🤦🏼♀️🤭😳)
فقط خواستم كمي درون جريان سختي هاي زندگي من باشيد و ببينيد چه قدر گناه دارم 😆
حالا بـه نظرتون الان بازه حليم مجيد ؟!؟ 🤪
كاش خود مجيد اقا اين پست رو ببينـه و برا من حليم بفرسته 😌😌😌
.
#موندريان #آموزشگاه #قنادي #آشپزي #اشتها #اژدها #اژدها_وارد_مـیشود #اژدهای_هفت_سر #خوراكي #گشنگي #چاقی_خر_است
Media Removed
. ميدوني؟ رفته بودم بـه اون سرزميني كه تمام قدم هامون اونجا نـهايت خوشي بود... اصلا انگار كه دست خودمو گرفتمو با تصميم قبلي و خواست خودم سااعت ها بـه فكر فرو رفته بودم.... و وقتي برگشتم بيرون خودمو بين دست هات ديدم كه قبل از برگشتنم سر پيچ اخر جاده منتظرم بودن... بين تمام روز و شب هايي كه ستاره هاي شب ، ... .
ميدوني؟
رفته بودم بـه اون سرزميني كه تمام قدم هامون اونجا نـهايت خوشي بود... اصلا انگار كه دست خودمو گرفتمو با تصميم قبلي و خواست خودم سااعت ها بـه فكر فرو رفته بودم.... و وقتي برگشتم بيرون خودمو بين دست هات ديدم كه قبل از برگشتنم سر پيچ اخر جاده منتظرم بودن... بين تمام روز و شب هايي كه ستاره هاي شب ، ميشد خورشيد روزمون روي پنجره اتاق......
.
توي دلم صبر نداشتم براي نوشتن اين جمله ها اينجا و ممنونم كه نگاهتون بـه نوشته هام گرم ميشـه... نكته جالب تر از همم اينا اينـه كه ميخوام بگم و خودم تازه بهش رسيدم :)... عجيبه.. بـه نظرم و البته فوق العاده كه دقيقا عروس و داماد هايي مقابل دوربينامون ميان.. دقيقا عشق كسايي رو ثبت ميكنيم كه با ما هم فكرند :).. هم نظرند... احساس ِ قاصدك ِ روي بالِ باد رو درك ميكنن.. اين بـه نظرشون صرفِ چنتا عكس نيست و احساس ِ روحِ توي تصوير رو ميدونن ذره بـه ذره.... كه نـهايت ارزش و بركت براي من ميشـه اينجاي ماجرا و شكر خدارو ....... شكر.. شكر.. .
سلام :)..
Media Removed
فال ميفروخت، آن هم با چه دقت و وسواسي! طوري آداب را توضيح ميداد كه تعجب كردم!
فال را كه باز كردم و ديد بـه دلم ننشسته حرف حافظ جان، با اصرار ميخواست فال ديگري بردارم که تا خوشحال و خرسند باشم! گفتم نـه، حافظ را قبول دارم ، هر چه گفته ميپذيرم! شايد چون فهميدم ميخواهد فال بعدي را هديه كند...
ميگفت مادرش درون روز بارها و بارها فال برمي دارد، شايد ١٠ تا، شايد هم بيشتر، نميدانست مادرش بـه دنبال چه چيزي فال ها را مي كاويد. من هم نميدانم!
نميدانم چرا بهزاد درون اين ساعت شب بـه جاي اينكه درون رختخواب باشد، اينجاست و كار ميكند! نميدانم چرا هر روز بـه همراه مادرش از شوش بـه اينجا مي آيد که تا ٢٠ يا ٣٠ هزار تومن كار كند و برگردد! نميدانم چرا مادرش درون پارك نشسته بود و كنارش نبود! نميدانم پدري داشت يا نداشت؟! كه اگر داشت اگر دارد چطور كنارش نبود؟! نميدانم چطور اجازه ميداد كه درون اين ساعت تنـها آنجا باشند؟! نميدانم بهزاد مدرسه ميرود؟! درس ميخواند؟! نميدانم چه رؤياها و آرزوهايي درون سر دارد! نميدانم ميخواهد وقتي بزرگ شد چه كاره باشد! اصلا چه كاره ميشود؟! نميدانم! من پاسخ هيچ يك از اين سؤالها را نميدانم، چون بـه جز نامش و اينكه از كجا مي آيد بـه خودم اجازه ندادم که تا سوالي بپرسم كه مبادا غرور مردانـه اش را جريحه دار كند...
فقط از او اجازه خواستم كه عكسي بـه يادگار از او بردارم و چند خطي درون موردش بنويسم.
با لبخندي معصومانـه اجازه داد اما نگاه و رفتارش پر از صلابت و مردانگي بود...
نميدانم بهزاد و امثال او را كه كودكي نكرده مرد مي شوند پيشرو كدامين نسل بدانم؟!!
نميدانم... واقعا نميدانم...فقط ميدانم او مرد است...! مردي از شوش... زده ام فالي و فرياد رسي مي آيد... يازدهم ارديبهشت ماه نود و هفت
ليلا برخورداري
پ.ن: با احترام بـه بهزاد و همـه بهزادهاي سرزمينم، لطفا زير اين پست توهين ، بي ادبي و اظهار نظر بيجا نفرماييد كه قطعا و حتما بلاك خواهيد شد، با سپاس🙏
#ليلا_برخورداري #كودكان_كار #كودكان_سرزمين_من #مرد
#دل_نوشته #مردانگي
#leilabarkhordari #iranianactress
🥀 زندگيِ ما هم يه جوريه همـه فكر ميكنن هر روز با ١ نفريم و دورمون انقدر شلوغه كه نميفهميم احساسات و روابط چي هستن !!! حتي دوستاي صميمي هم باور نميكنن ميخنديم ولي تنـهايي ميكنـه تو خونـه و ذهنمون بيداد🏻♂️ وقتي شاعري خروش احساساست ميتونـه بي رحم باشـه ، تهشم با يه عالم فكر و خيال تنـهاييم هميشـه و شبارو ... 🌙🥀
زندگيِ ما هم يه جوريه همـه فكر ميكنن هر روز با ١ نفريم و دورمون انقدر شلوغه كه نميفهميم احساسات و روابط چي هستن !!!
حتي دوستاي صميمي هم باور نميكنن
ميخنديم ولي تنـهايي ميكنـه تو خونـه و ذهنمون بيداد🚶🏻♂️
وقتي شاعري خروش احساساست ميتونـه بي رحم باشـه ، تهشم با يه عالم فكر و خيال تنـهاييم هميشـه و شبارو با فكر و خيال صبح ميكنيم 🤦🏻♂️
تو سرم يه اتوبانِ همتِ ساعت ٨ شبِ ٥ شنبه ترافيكه ذهنيه!
دلم بـه همين رفاقت ها و جمع ها خوشـه 👤
.
.
ولي سادست ... خوشحاليتون ارزومـه 🙏🏻
.
مرسي رفيق كه موزيكت هميشـه حالمو خوب ميكنـه ♥️
@amirabbasgolab .
@mahyar_rezvan
@alidineh
@rashedyousefi
@masih.montazeri
#shahriarshafaee #sadast #live #friends #goodmemories
Read more
Media Removed
خسته درون بند غمم،بال و پرم مـیسوزد نفسم با جگر شعله ورم مـیسوزد با دلم زهر چه كرده هست خدا مـی داند جگرم نـه كه ز پا که تا به سرم مـیسوزد دست و پا مـی و ذكر لبم یـا زهراست گوشـه ی خانـه همـه برگ و برم مـیسوزد زآن همـه ظلم كه دشمن بـه سرم آورده درون غمم زار نشسته پسرم مـیسوزد گر چه درون آتشم و پا بـه زمـین مـیكوبم قصه ی كرببلا ... خسته درون بند غمم،بال و پرم مـیسوزد
نفسم با جگر شعله ورم مـیسوزد
با دلم زهر چه كرده هست خدا مـی داند
جگرم نـه كه ز پا که تا به سرم مـیسوزد
دست و پا مـی و ذكر لبم یـا زهراست
گوشـه ی خانـه همـه برگ و برم مـیسوزد
زآن همـه ظلم كه دشمن بـه سرم آورده
در غمم زار نشسته پسرم مـیسوزد
گر چه درون آتشم و پا بـه زمـین مـیكوبم
قصه ی كرببلا بیشترم مـیسوزد
هر كه این قصه شنیده هست ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب که تا به سحر نالیدم
#یـا_باقر العلوم
#الباقر_العلوم
#محمد_الباقر_العلوم
Media Removed
. شايد آن روزي كه ميرزا ابراهيم خان ظهيرالدوله بـه كاشيكار مدرسه اش سفارش ميداد بر سردر مدرسه علميه وقفي اش روي كاشي هاي لاجوردي بنويسد : فيه رجالٌ يُحِبّونَ اَن يُطهَّروا ... فكرش را هم نمي كرد سال ها بعد پسركي سياهسوخته و لاغرمردني از بم سوداي كسب علم دين بـه سرش بزند و گوشـه نشين حجره شماره ٩ شود. صبح ... .
شايد آن روزي كه ميرزا ابراهيم خان ظهيرالدوله بـه كاشيكار مدرسه اش سفارش ميداد بر سردر مدرسه علميه وقفي اش روي كاشي هاي لاجوردي بنويسد : فيه رجالٌ يُحِبّونَ اَن يُطهَّروا ... فكرش را هم نمي كرد سال ها بعد پسركي سياهسوخته و لاغرمردني از بم سوداي كسب علم دين بـه سرش بزند و گوشـه نشين حجره شماره ٩ شود. صبح ها را مُغني الاديب و مختصرالمعاني و سيوطي و منطق مظفر بخواند و عصرها شريعتي و سروش و مطهري و درباره عقل مرتضي مرديها... چه سالهايي بود ...سالهايي كه دلم مي خواست شيخ مرتضا انصاري بشوم و هيچكس نبود بـه من بگويد آيا اين طلبه سياهسوخته با آرزوي شيخ انصاري اجازه دارد بـه سينما برود و فيلم قرمز فريدون جيراني را ببيند يا نـه ؟ طلبه اي كه قاچاقي آلبوم دهاتي شادمـهر را با واكمن سوني گوش ميكرد و بعد براي اينكه بشورد ببرد نيلوفرانـه افتخاري را ... بعد نيم ساعت بـه اذان صبح بيدار ميشد و مي خواست با صد که تا الهي العفو نافله اش هم ساده بگم دهاتي ام را بشورد و هم يارا يارا گاهي را... توي همان حجره شماره نـه بود كه بوف كور صادق هدايت خواند و چند شب صداي خنده ي چندش آور پيرمرد خنزر پنزري توي كله اش دلش را ريش ميكرد ... خدا ميداند چندبار اين طلبه ي نوجوان دلش با موسيقي صداي زنـهايي كه زنگ ميزدند بـه تلفن مدرسه و استخاره مي خواستند مالش رفت و با استغفراللهي حباب صدا را تركاند. زن را بلد نبود ... كل خيابانـهاي كرمان را با دوچرخه فونيكس چيني اش ركاب زده بود و خدايا عاشقان را باغم عشق آشنا كن افتخاري را با صداي دورگه سن بلوغ زمزمـه ميكرد...همان سالها بود كه وي اچ اس تايتانيك آمد و او درون حسرت ديدنش سوخت ... و هنوزا تايتانيك را نديده است... من آن سالها را دلتنگم ... دلم براي حامد توي اين عكس تنگ شده ... حامدي كه حواسش بـه دلش بود . مـهار دلش دستش بود... هنوز اگر چيزي ته خورجينم مانده باشد بعد انداز همان سالهاست ... همان سالهاي روضه هاي پنج شش نفره و روزه هاي پنج شنبه ها... همان حافظ خواندنـهاي عصرگاهي روي پله دم حجره و همان احمدعزيزي خواندنـها: عقل آهن پاره ي ما را ببين... خدايا من از تو دور شده ام ... دنيا اقيانوسي هست لايتناهي و دورم پر از كوه يخ ... من يكي از همان مسافران تايتانيكم كه دنبال تخته پاره ايست كه نجات پيدا كند... من را برگردان بـه همان سالها بـه سالهاي گل و كاشي و سنگفرش ... بـه سالهاي دائم الوضو بودن ... بـه سالهايي كه پستهايم را توي دفتري قفل دار مي نوشتم و فقط تو برايم كامنت ميگذاشتي... خدايا من ويروسي شده ام ... هنگ ميكنم ... من را بـه تنظيمات كارخانـه برگردان .
Media Removed
.
#love_you_son
#بلوبري_ما💙 .
چهل روزه كه مادر شدم (صرف نظر از نـه ماه بارداري)... تو اين چهل روز احساس مي كنم پرديس جديدي متولد شده، دقيقا از همون لحظه كه آدرين بـه دنيا اومد... تو اين چهل روز بارها و بارها جلو م و امير زدم زير گريه، نـه از خستگي ، فقط از ترس اينكه مي تونم مادر خوبي باشم و از بعد اين مسئوليت برميام يا نـه، صد بار بـه م گفتم من چجوري مي تونم مثل تو از بعد مشكلات بچه هام بربيام و مادر قوي اي باشم...بارها و بارها از خدا خواستم حالا كه اين امانت رو بـه ما داده ، توانايي بزرگ كردنش و پرورشش رو هم بهمون بده..
.
قبلا بارها از همسن و سالهاي خودم شنيده بودم كه مادرهاي خودمون رو بـه خاطر فداكاري هاشون و شايد از ياد بردن خودشون نقد كرده بودند، مي گفتند ما مادر شاد مي خوايم باشيم، اين جمله ها رو هم زياد شنيدم مادري كه قهوه مي خوره، مادري كه لاك ميزنـه، مادري كه سفر ميره...
.
تو اين چند روز خيلي فكر كردم ، بيشتر از هر وقت ديگه اي شب و نصفه شب براي مسائل مربوط بـه آدرين مطلب خوندم حتي وقتي يك ساعت درون كل خوابيده بودم... الان كه فكر مي كنم نظرم نسبت بـه اينكه خودم چه جور مادري دوست دارم باشم اينـه، از ته دلم دوست دارم مادري "آگاه" و "عاشق" باشم... نـه اينكه نقدي يا قضاوتي براي اون دوستان داشته باشم ، بـه هيچ عنوان.. اصلا بـه نظرم مادري كردن اون قدر منحصر بـه فرد و عجيبه كه هيچ كس حق قضاوت ديگري و نوع مادري كردنش رو نداره... ولي من بـه شخصه که تا سني كه خدا ادرين رو بهم داد که تا مي تونستم درس خونده بودم، سفر رفته بودم، اندازه ي خودم كارايي كه خوشحالم مي كرد رو درون كنار امير و خانواده ام که تا اونجا كه امكاناتمون اجازه مي داد انجام داده بودم، خيلي كارها هم بود كه نشد و فرصت و امكاناتش نبود... ولي الان درون جايي كه قرار دارم بـه نظرم اين مسير پرپيچ و خم جز با عشق و آگاهي پيش نميره... از خداوند از ته قلبم مي خوام كه كمكم كنـه براي پيمودن اين راهي كه٤٠ روزه دارم قدم برمي دارم ...
Media Removed
. انقدر دلم برات تنگ شده كه اصلا نميدونم چطوري بايد بگم.. واقعا نميدونم چطور تو اون مدت زمان كم شدي يكي از بهترين دوستام كه صب که تا شب و شب که تا صب باهم بوديم😐 و حتي ميخواستيم بريم مسافرت هم باز تو راه ميديدم همو.. اصلا فكرشم نميكردم كه بـه اين زودي اون روزا تموم شن☹️ واقعا قدر اون روزارو نميدونستيم☹️ ماش ... .
انقدر دلم برات تنگ شده كه اصلا نميدونم چطوري بايد بگم..😭
واقعا نميدونم چطور تو اون مدت زمان كم شدي يكي از بهترين دوستام كه صب که تا شب و شب که تا صب باهم بوديم😐😹
و حتي ميخواستيم بريم مسافرت هم باز تو راه ميديدم همو..😏
اصلا فكرشم نميكردم كه بـه اين زودي اون روزا تموم شن☹️
واقعا قدر اون روزارو نميدونستيم☹️
ماش مارات درست شن و بياي بازم تهران که تا بازم صب که تا شب و شب که تا صب كنار هم باشيم و غيبت كنيم و بخنديم😂🤦🏻♀️و شب بـه هوا خونـه همديگه بزنيم بريم بيرون و از ترس و سرما بلرزيم😂
کاشکی بازم بشـه یـه دل سیر ببینیم همو🤗
بازم حرفامون بشـه نـه بـه مریم کـه بشـه لنز 👁 😂
هنوز خیلی جاها مونده کـه باید بریم☹️
کلاس عمومـی حتما برداریم باهم و بپیچیمش😿
جونیم؟؟😢
زودی بیـا پيشم کـه دلم برات یـه ذره شده😭
كنستانتينـه اسم مرد و ماريوارا اسم زنـه كه بهش دست نزدم ولى يه روز تو وطن اينو بخونم شايد عوضشون كنم بـه سِد اسكندر و آناهيتا. ترجمـه كامل:
كنستانتينـه كنستاتينـه
دلم تنگه دلم تنگه
شب و روز تو دشت و جنگل
پرِ شبنم حيفِ حالت
اگه چشام بازِ باز شن
كنستاتينـه كنستانتيه
پيرهن سياهت رو ميبينم .
.
ماريوارا ماريواوا
پيرهنم رو بستون و بساب
با صابون اصل مراغه
برِ سينت بخشكونش
واسه اين كردار خوبت
ماريوارا ماريوارا
خوشگل ميمونى که تا آخر .
.
مارى جونم مال كى باشى؟
مال يه لات سبيلش سياهم
ماهرترين شكارچيه
دم چشمـه شب شكارم كرد
شكار شدم خوب كه شدم
كنستاتينـه كنستاتينـه
درِ خونم روى تو بستست .
.
.
.
.
هشتگ نداره داداش. اينجا وا نستا. برووووو
Read more
Media Removed
مولای غریبم
فراق تو بر دل شرر مـی گذارد
شب غصه را بی سحر مـی گذارد
به سودای روی تو ای ماه زهرا
دلم درون شب خود قمر مـی گذارد
اگر تو بیـایی ولی من نباشم
چه داغی بـه روی جگر مـی گذارد
من آن طفل نامـهربانم كه سر را
به دامان لطف پدر مـی گذارد
كنار تو درون روضه ها گریـه كردن
روی اشك هایم اثر مـی گذارد
عزادار زهرا دل غصه دارت
شبی تلخ را پشت سر مـی گذارد
صدای نفس های مردی مـیاید
كه دارد بـه دیوار سر مـی گذارد
#امـیرالمومنین
#محمد_صلی_الله_علیـه_و_آله_وسلم
#علی_ابن_ابی_طالب
#فاطمـه_زهرا
#حسن_ابن_علی
#حسین
#سید_الساجدین
#ابوالفضل_عباس
#امام_زمان
# #علی_اکبر
#علی_اصغر
#اهلبیت
#_موسی_کاظم
#جعفر_صادق
#محمد_تقي
#اللهم_عجل_لوليك_فرج
#شـهید
#علي_نقي
#معان_حرم
#یـا_زینب
#فرج
#ظهور
#گل_نرگس
#یـاقائم_آل_محمد
#یـاصاحب_الزمان
#بقية_الله .
#ابا_صالح
#جمعه
#منجی
Media Removed
٢٦٨- امشب تولد شش ماهگى اين پسر كوچولوى ما و شب تولد حضرت عشقه # ديروز هم براى اولين بار رفته حرم امام رضا # خلاصه نمى دونم اين عزيز اون ور آبى چه روزى قشنگى داره كه با اعتقاد و بى اعتقاد هر كسى از اطرافيان كه مى خواد چند قطره آب بهش بده بـه خاطر دل من ميگه: #يا_حسين ٢٦٩- بارانا هم از اونجايى كه مثل من شب زنده ... ٢٦٨-
امشب تولد شش ماهگى اين پسر كوچولوى ما و شب تولد حضرت عشقه # ديروز هم براى اولين بار رفته حرم امام رضا # خلاصه نمى دونم اين عزيز اون ور آبى چه روزى قشنگى داره كه با اعتقاد و بى اعتقاد هر كسى از اطرافيان كه مى خواد چند قطره آب بهش بده بـه خاطر دل من ميگه: #يا_حسين
٢٦٩-
بارانا هم از اونجايى كه مثل من شب زنده داره😬
دو بار نزديكاى سحر با من اومد حرم
خيلى كيف كرديم
٢٧٠-
بى تو دوباره دلم گرفته
ديگه پاييز و
ديگه بهارش
فرقى نداره
دلم گرفته
#كودك_در_گهواره
#شش_ماهه 🖤❤️
یـاشاسین آذربایجان
در کنار استاد عزیزم آقای دکتر کاظمـی شاعر واديب معاصر👇
@Abbaskazemi42
.
ترجمـه :
غروب كه از راه ميرسه دلم خون ميشـه
اين تهران زيبا برام كلبه احزان ميشـه
تا چشمـهاى غمگين تو بيادم مياد
دنياى روشن برام تبديل بـه زندان ميشـه
شب که تا سرم را ميذارم روى بالش
انگار كه جان بـه عزراييل تقديم ميكنم
ببين فلك چقدر درون حق من ظلم كرده
يه لقمـه نون داده آغشته بـه خونش ميكنـه
براى رسيدن بـه تو خيلى بـه خدا التماس ميكنم
با چشم تَر هر شب قرآن ميگيرم روى سرم
اگر دوباره براى خدمتگزاى عمرم قد بده
جان زخمى ام را هرشب قربانت خواهم كرد
اون كسى كه بين ما فاصله انداخته
خودش يه روزى دچار نا اميدى خواهد شد
________________________________
#سورپرایز_برای_تبریزی_ها
کنسرت بزرگ خنده اینبار درون تبریز
۳و۴ شـهریور ۹۷
سالن مرکز همایشـهای بین المللی (۴ دقیقه فاصله از هتل مرمر به
سمت خاوران جنب شـهرداری منطقه ۹)
.
روابط عمومـی 👇
09124440611
.
رزرو آنلاین بلیت 👇
www.shahriz.com
Read more
Media Removed
... خيلي وقته كه ٣ که تا پُستِ قشنگي كه خودم از ته دلم عاشقشونم رو با هم نذاشتم اينجا اما امشب فرق داره.. امشب تولد منـه.. سال گردِ روزي كه توي دست هاي با عشق و ارزش م آروم گرفتم... چشم هاي با عق بابام نوازشم ميكرد.. سال گردِ اين اتفاقي كه براي افتادنش از خدا خيلي ممنونم... از بـه اين دنيا اومدنم.. از ... ...
خيلي وقته كه ٣ که تا پُستِ قشنگي كه خودم از ته دلم عاشقشونم رو با هم نذاشتم اينجا اما امشب فرق داره..
امشب تولد منـه..
سال گردِ روزي كه توي دست هاي با عشق و ارزش م آروم گرفتم...
چشم هاي با عق بابام نوازشم ميكرد..
سال گردِ اين اتفاقي كه براي افتادنش از خدا خيلي ممنونم...
از بـه اين دنيا اومدنم..
از اين كه تلاش كردم و حمايت ام كرد...
از غروبِ كنار ِ دريا ، از هواي بين موهام.... از دلمنِ چين دارِ ليموييم..
از ارزشِ نگاه.. از شعور ِ ترانـه.. از شورِ لبخند..
از تمام روز هايي كه بين تمام اين سالها گذشت..
ميدوني بـه چي فكر ميكنم؟ اين كه شبِ تولدت بهترين زمانـه براي اين كه خيليييي دقيق تر فكر كني بـه تمام اين سالي كه گذشت.. بـه روز هايي كه گذشت بـه عشق ِ ت بـه لحظه ها.. بـه رويا هايي كه آرزو بودند و هدف شدند و امروز بـه خواست و اراده خدا داري بينشون زندگي ميكني.... تولدم شد..
يك سالِ ديگه ، من عاشقِ اين زندگي ام... عاشق تك تك چشم هاتونم... و الحمدلله براي تمامِ انسان هاي با ارزشي كه خدا سر راه ِ زندگيم گذاشت......
.
:)...
Media Removed
﷽ . تفسير من از عشق همان بود كه گفتم درون بندِ كسي باش كه درون بندِ حسين هست #زير_پرچم_ابوالفضل_عمريه_سينـه_ . . . سلام و عرض ادب خيلي عكس هاي بهتر و خودموني تر داشتم كه براي اين مناسبت بـه اشتراك بذارم ، اما نميدونم كه چرا امسال انقدر زود دلم هواي شب هاي محرم رو كرده... و به همين خاطر اين عكس رو ... ﷽
.
تفسير من از عشق همان بود كه گفتم
در بندِ كسي باش كه درون بندِ حسين است
#زير_پرچم_ابوالفضل_عمريه_سينـه_
.
.
.
سلام و عرض ادب
خيلي عكس هاي بهتر و خودموني تر داشتم كه براي اين مناسبت بـه اشتراك بذارم ، اما نميدونم كه چرا امسال انقدر زود دلم هواي شب هاي محرم رو كرده...
و بـه همين خاطر اين عكس رو انتخاب كردم !
داداش عزيز تر از جانم
علي جان عزيزم
تولدت خيلي خيلي مبارك
الهي صد و بيست ساله بشي
الهي هميشـه "در كنار هم" برا اربابمون نوكري كنيم
خدا ميدونـه كه چقدر براي همـه و بخصوص من عزيزي
خدا ميدونـه وقتي برا اربابت ميخوني چقدر عشق ميكنم
پسر ، رفيق ، برادر ، خوش نفس ، خوش اشك ، خوش ذوق ، خوش فكر 🌹❤تولدت مبارك❤🌹
.
از خدا ميخوام كه بـه دعاي شما عزيزان بـه دل سياهم نگاه نكنـه و باز هم عمري باقي باشـه که تا بتونم تو ماه عزاي سيد و سالار شـهيدان عالم براي ارباب حسينم نوكري كنم .
در اين ايام مقدس ، كه صداي قدم هاي شب هاي مسلميه مي آيد و آرام آرام فضاي دل هايمان بوي ماتم بـه خود ميگيرد حقير را از دعاي خيرتان بي بهره نگذاريد
اگر يادتان بود و باران گرفت
دعايي بـه حال بيابان كنيد
التماس دعا
ياعلى
.
#ياعلي
#علي_قليچ_پور
#حسين_طاهري
Media Removed
نخل های سر جدا، یـادش به خیر!
ای بسیجیها! خدا، یـادش بـه خیر!
فصل سرخ بیقراری ها گذشت
فرصت شب زنده داری ها گذشت
این قلم امشب كفن پوشیده است
آرزوها را بـه تن پوشیده است
واژههایم را هدایت مـیكند
از جدایی ها شكایت مـیكند «مقتل» آن شب غرق نور ماه بود
غرق درون باران «روح الله» بود
جام را با او زدید و گم شدید
پای شب هوهو زدید و گم شدید
بازگردید ای كفن پوشان پاک!
غرق شد این نسل درون امواج خاک
باز باران خزان پوشان زرد
باز توفان كفن پوشان درد
باز درون من بادها آشفتهاند
لحظه هایم را بـه شب آغشتهاند
آمدیم و قاف ها درون قید ماند
قلب ما درون «پاسگاه زید» ماند
طالب فرهادها جز كوه نیست
مرهم این زخم جز اندوه نیست
عقدهها رفتند و علت مانده است
در گلویم «حاج همت» مانده است
زخمـیام اما نمک حق من است
درد دارم نی لبک حق من است
پیش از این ها آسمان گل پوش بود
پیش از این ها یـار درون آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد كوچ كوهها آرش شدند
بعضی از آن ها كه خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای «حُسن القضا» را دیدهاند
عدهای را بنزها بلعیدهاند
بزدلانی كز یم خون تر شدند
از بسیجیها بسیجیتر شدند
آی، بیجان ها! دلم را بشنوید
اندكی از حاصلم را بشنوید
Media Removed
نميدونم چرا؟؟؟؟!!!!! ولى از وقتى كه خودم رو شناختم زندگيم رو بـه ٢نيمـه تقسيم كردم ٢نيمـه ٣٠ ساله تو اين لحظه از زندگيم كه دارم واسه خودم مينويسم آخرين ساعتهاى نيمـه اول عمرم رو دارم سپرى ميكنم نيمـه اى پر فراز و نشيب نيمـه اى پراز خاطرات تلخ و شيرين نيمـه اى پر از اتفاقات خوب و بد نيمـه اى پر از تجربيات ... نميدونم چرا؟؟؟؟!!!!!
ولى از وقتى كه خودم رو شناختم
زندگيم رو بـه ٢نيمـه تقسيم كردم
٢نيمـه ٣٠ ساله
تو اين لحظه از زندگيم كه دارم واسه خودم مينويسم آخرين ساعتهاى نيمـه اول عمرم رو دارم سپرى ميكنم
نيمـه اى پر فراز و نشيب
نيمـه اى پراز خاطرات تلخ و شيرين
نيمـه اى پر از اتفاقات خوب و بد
نيمـه اى پر از تجربيات با ارزش
نيمـه اى پر از حسرت هاى بى ارزش
نيمـه اى پر از موفقيت
نيمـه اى پر از تلاش
نيمـه اى پر از كم آوردن هاى مقطعى
نيمـه اى پر از غرور
نيمـه اى پر از هدف
نيم اى پر كار
نيمـه اى پر از موقعيت هاى از دست رفته
نيمـه اى پر از اشتباهات كوچك و بزرگ
نيمـه اى پر از انتخاب هاى درست و غلط
نيمـه اى پر از حضور دوستان و عزيزانى با ارزش
نيمـه اى پر از دشمنان و حسودانى بى ارزش
نيمـه اى پر از دست عزيزانى كه داغ تو دلم گذاشتن و رفتن
نيمـه اى پر از كسانى كه با بـه دنيا اومدنشون باعث لبخند رو لبم شدن
و
و
و
...
حالا ديگه قرار وارد نيمـه دوم زندگيم بشم
حالا ديگه فرصت زيادى ندارم مثل نيمـه اول زندگيم
فقط چند ساعت زمان دارم که تا مصمم تر از قبل باشم و خودم رو آماده كنم واسه ادامـه مسير
من از همـه اتفاقات نيمـه اول زندگيم درس گرفتم وبه خودم قول ميدم هيچوقت تكرارشون نكنم
من ميخوام از همـه تجربيات نيمـه اول زندگيم استفاده كنم که تا تو هر آزمونى سر بلند بيام بيرون
من ميتونم چون ميخوام
از قديم گفتن خواستن توانستن است
پس با قدرت تر از هميشـه ميرم جلو
تو شب تولدم وقتى ميخوام شمعم رو فوت كنم يه آرزو دارم
اونم اينـه كه خدا واسه همـه آدمـهايى كه من ميشناسمشون بهترينـهارو رقم بزنـه
اونقدر غرق درون خوشبختى بكنتشون كه هيچوقت حسرتى نمونـه تو دلشون
از شمام ميخوام كه فقط و فقط واسم دعا كنيد که تا تو نيمـه دوم زندگيم بهتر از قبل باشم از هر لحاظ
دوستون دارم 🙏🏽❤️✌🏽️
Media Removed
: ................................................. ز جدايى دلم از واهمـه مالامال هست باقى عمر من آرى بـه همين منوال هست زخم زد بر جگرم گرچه ولى يادم كرد شادم از اين كه خبر كرده مرا خوشحال هست هرچه كردم ز سرم خاطره اش پاك نشد همـه شب جان مرا خاطر او دنبال هست او كه از قهوه ى چشمش غزلى مانده ... :
🔻🔻🔻
.................................................
ز جدايى دلم از واهمـه مالامال است
باقى عمر من آرى بـه همين منوال است
زخم زد بر جگرم گرچه ولى يادم كرد
شادم از اين كه خبر كرده مرا خوشحال است
هرچه كردم ز سرم خاطره اش پاك نشد
همـه شب جان مرا خاطر او دنبال است
او كه از قهوه ى چشمش غزلى مانده بـه جا
هم تماشاست نظر دوختنش هم فال است
با هراسى ز جدايىما را بوسيد
يادگارى كه بـه جا مانده از او تبخال است
لحظه ى وصل بـه يك پلك زدن مى گذرد
اين فراق هست كه هر ثانيه اش يك سال است
ما كه اهل گله از يار نبوديم و به آه
لب گشوديم نگويند فلانى لال است
.
#محمد_شیخی
#مدارا
#شعر #غزل #جدایی #وصل
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
به ماهيان اقيانوس
بگو كه تنگ جذاب است...
😊
................................................
🔺🔺🔺
Media Removed
آقاى كشميرى سطحش از اين حرفها بالاتر بود كه كشف و كرامت برايش مـهم باشد. بـه ما هم مى فرمودند: اينها چيز مـهمى نيست، چشمتان را نگيرد. طبيعى هست كه كسى وارسته باشد گير اين مسائل نمى افتد. با اين كه خودشان كرامت داشتند ولى اصلاً مـهم نمى دانستند. من هميشـه احساس مى كردم ايشان يك موحد كامل است. توصيه اش هم هميشـه اين بود كه دنبال اين حرفها نرويد، دنبال خدا برويد. لکن به منظور آشنایی عموم نمونـه ای از کرامات ایشان را نقل مـی کنیم :
سالهاى پيش، روزى حضرت استاد با شيخى درون تهران براى زيارت امامزاده اى مى رفتند. درون آنجا نشسته بودند كه زنى با برادرش از كنارشان عبور مى كند. بعد از لحظاتى آن خانم كه اصلاً حضرت استاد را نمى شناخت خدمت مى رسد و مى گويد: آقا سرم درد مى كند، آيا مى توانيد دعائى كنيد که تا درد سرم خوب شود!؟ آیت الله کشمـیری مى فرمايد: چادر را بـه صورت بكشيد، بعد دعائى با اشاره دست بـه سرش مى خواند. زن مى بيند تأثيرى مثبت داشته، عرض مى كند: آقا شوهرى داشتم دو سال قبل فوت كرده، دلم مى خواهد او را درون خواب ببينم، آيا امكانش هست؟
استاد مى فرمايد: امشب شوهرت را درون خواب مى بينى. فردا آن زن نزد شيخ مى رود و مى گويد: آن آقا كيست كه اين همـه قدرت دارد؟ هم سردردم خوب شد و هم شوهرم را بعد از دو سال درون خواب ديدم، چون ديروز از آقا سيد (يعنى استاد) جدا شدم، دو بستنى خ و به نيت شوهرم بـه فقير دادم. شب درون خواب شوهرم را ديدم كه گفت: دو سال تشنـه بودم، امروز خوب سيراب شدم، كه از همّت آن آقا بوده است. 📚روح و ریحان؛ حضرت استاد سید علی اکبر صداقت حفظه الله
.
#عرفان #کشمـیری #استاد #آیت_الله_کشمـیری #عرفان_کشمـیری #عشق #عارف #ولایت #سلوک #سالک #ذکر #مقامات #معنوی #کرامات #خرابات #علما #عرفا #طریقت #اولیـا #سیروسلوک
Media Removed
بهانـه اى براى فراموشى آنچه نبايد ميشد و هر آنچه كه روح را مى آزارد،
مگر ميشود خوشبختى را شش دانگ بنام زد درون جايى كه اطرافمان پر هست از ناخشنودى و كم و كاستى ها،
بياييد دعايمان درون اين شب زيبا استجابت دعاى اطرافيان و دوستانمان باشد،
دعا ميكنم هر آنچه درون دل داريد بحق اين شب عزيز بزودى برآورده شود، عيدتان مبارك
پى نوشت: مگه عيد بدون شيرينى ميشـه، با اينكه امروز از صبح داشتم خونـه تميز ميكردم و له و لورده بودم گفتم بايد بوى شيرينى خونگى راه بندازم که تا دلم آروم بشـه، اينم نتيجه اش شيرينى بهشتى يا همون كركى ، بفرمايين دهنتونو شيرين كنيد😉
شيرينى كركى (بهشتى)
مخلوط كره و روغن صاف قنادى ٢٠٠گرم
پودر قند ١٧٠گرم
آرد سفيد سه صفر ٣٠٠گرم
روغن مايع ٥٠گرم
زنجفيل ١ق چ
وانيل ١ ق چ
كره نرم شده و روغن صاف و پودر قند و وانيل رو با همزن پنج دقيقه خوب مى زنيم که تا سفيد رنگ و پوك بشـه بعد روغن مايع و زنجفيل رو اضافه كرده و دوباره مخلوط مى كنيم ،
سپس همزن رو كنار ميگذاريم و كم كم آرد رو بـه خورد دستور ميديم مواظب باشيد كه اين مخلوط نبايد زياد سفت بشـه ، طورى كه بايد از سر ماسوره بـه راحتى بيرون بياد من نصف مواد رو با يك ق غ كاكائويى كردم
بعد با ماسوره روى سينى كه كاغذ انداختيم شكوفه مى زنيم و شيرينى هارو داخل فر ١٦٠ درجه بمدت يكربع اجازه پخت ميديم
بعد از اينكه از فر درون آوردين بگذاريد که تا شيرينى ها كاملا سرد بشـه بعد از كاغذ جدا و داخل ظرف سرو بچينيد
اين شيرينى ماندگارى بسيار بالايى داره يعنى صد سال ميمونـه😁
#مـهنازشيرينى #عيد #عيدغدير #تابستان #چهارشنبه #هفت #شـهريور #٩٧ #شيرينى #تهران #خونـه
Media Removed
ولی باهمـه اینا دلم مـیخواد باشی که تا چیزایی رو کـه من حس کردمو حس کنی ! زن بودن خیلی قشنگه، چیزیـه کـه یـه شجاعت تموم نشدنی مـیخواد، خیلی حتما بجنگی که تا بتونی بگی وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید ، گناه بـه وجود نیومد ، اون روز یـه قدرت باشکوه بـه وجود اومد کـه بهش نافرمانی مـیگن ! ✍🏼 #اوریـانا_فالاچی
📚 نامـه بـه کودکی کـه هرگز زاده نشد
پي نوشت : و من عااااااشق اين شجاعت تموم نشدني ام ....
.
. .
توي يخچال خونـه ما يه معجزه الهي هست بـه اسم " رب ازگيل " كه بر هر درد بي درمان دواست 😉😆 من عااااااشقشششم🤪😋 ، شمال كه ميرم هميشـه سر راه موقع برگشتن از يه آشناي قديمي مطمعن كه محصولات خانوادگيشون رو توي بازار محمود آباد ميفروشـه هر بار يكي دو كيلو تهيه ميكنم و تا دفعه بعد توي يخچال نگه ميدارم ، رب ازگيل از نظر طعم و ظاهر خيلي شبيه بـه رب اناره فقط اون حالت گس رو نداره و يه طعم شيرين تري داره . من روي سالاد خصوصا هميشـه استفاده ميكنم . .
.
اين بار خوراك مرغ رو با رب ازگيل درست كردم . مرغها رو قبل از طبخ سرخ كردم ؛ پياز و سير نگيني رو با همون روغن سرخ كردم و گردو خرد شده حدود يك پيمانـه ريختم و توي همون تابه تفت دادم بعد دارچين و زردچوبه و سه چهار قاشق رب ازگيل اضافه كردم و يه كم حرارت دادم . يك پيمانـه زعفران آب كرده اضافه كردم و مرغها رو تك تك بـه اين سس آغشته كردم و توي قابلمـه چيدم . درون نـهايت بقيه سس رو يه كم با آب رقيق كردم و روي مرغ ريختم . ما طعم ترش و شيرين بيشتر دوست داريم اواخر طبخ غذا يه كم آلو بخارا كه از قبل خيس كرده بودم ريختم شما اگه دوست نداريد ميتونيد حذف كنيد و يك ربع بعد با ابليمو و شكر طعم غذا رو تعديل كردم و به دلخواه خودمون درون آوردم . 🍃 بـه جاي رب ازگيل ميتونين از رب انار استفاده كنين ، فقط يه كم ترش تر هست 🍃اگه دوست دارين يه قاشق رب گوجه فرنگي هم ميتونيد بـه غذا اضافه كنيد که تا رنگ بهتري بهتون بده
Media Removed
من موندم و بچه ها با دنيايى از نگرانى شب بسيار بدى بود و تلفن هم نداشتيم که تا بتونيم خبرى بگيريم بالاخره نيمـه هاى شب پدر و مادر با يوسف كه تو بغل مادر خواب بود با قيافه هاى ناراحت و داغون بـه خونـه برگشتند، توى بيمارستان بهشون گفته بودند كه يوسف بايد خيلى سريع سيتى اسكن بشـه من كه اين كلمـه رو براى اولين بار ... من موندم و بچه ها با دنيايى از نگرانى
شب بسيار بدى بود و تلفن هم نداشتيم که تا بتونيم خبرى بگيريم بالاخره نيمـه هاى شب پدر و مادر با يوسف كه تو بغل مادر خواب بود با قيافه هاى ناراحت و داغون بـه خونـه برگشتند،
توى بيمارستان بهشون گفته بودند كه يوسف بايد خيلى سريع سيتى اسكن بشـه من كه اين كلمـه رو براى اولين بار بود ميشنيدم گفتم سيتى اسكن چيه ديگه، پدر گفت از مغزش بايد عكس بندازيم و هق هق كنان از پله ها بالا رفت،
صبح زود دوباره راهى بيمارستان جم شدند چون يكى از دو مركزى بود كه فقط اونجا ميشد اينكارو انجام داد،
اونروزها حال من هم زياد خوب نبود و دكتر حركت زياد رو برام ممنوع كرده بود،
يكى از بدترين دوران زندگيم شروع شده بود ، جواب سيتى اسكن يوسف رو گرفتند و پيش دكتر سميعى بردند كه ايشون تشخيص تومور مغزى دادند كه بايد سريع عمل انجام ميشد وگرنـه معلوليت ذهنى و كورى درون انتظار يوسف بود، مادرم شوكه بود و مثل كسى كه خواب بدى ديده همش تو فكر ميرفت و بعدش ميگفت پرفسور سميعى بهترين دكتره حتما يوسف رو عمل ميكنـه بچه ام خوب ميشـه، كلا هيچكدوممون روحيه نداشتيم روز عمل فقط يوسف و زاهد رو همراه خودشون بردند، اونروز بـه اصرار حسين خونـه شوهرم رفتيم و نـهار اونجا بوديم عصر شد و دلم عين سير و سركه ميجوشيد، حسين منو اونجا گذاشت و گفت زود برميگرده ، ديدم از حسين خبرى نيست ، مجيد برادر شوهرم اومد اونجا ، مجيد ماشين داشت و ازش خواستم منو برسونـه خونمون،
او هم پذيرفت درون خونـه كه رسيدم ديدم درون خونـه بازه و حياط شلوغه،
وارد حياط شدم دايى پرويزم داشت گريه ميكرد و منو كه ديد دوييد طرفم و بغلم كرد چقدر بغض داشتم هجمـه اى از غم و اندوه و اشك بود و اشك، زاهد توى حياط پخش زمين بود و زار ميزد كه ديگه من برادر ندارم،
خونـه اى كه هميشـه ازش صداى خنده و شادى شنيده ميشد با مرگ يوسف ماتم زده شد،
طاقت ديدن پدر و مادرم رو نداشتم حالم خيلى بد بود فقط تونستم که تا كنار تختم برم و روزهاى بعد هم بـه همين منوال سپرى شد و بخاطر كسالتى كه تو دوران باردارى داشتم منو بـه مراسم تدفين يوسف نبردند،
دلم خيلى بـه مادرم ميسوخت همش زيرناله ميكرد كه ( گوجاقيم بوش گالدى بالا) آغوشم خالى شد.
راست هم ميگفت آغوش مادر از فرزندى كه عاشقانـه بغل ميكرد و بهش شير ميداد و عشق ميورزيد خالى شده بود ، مادر سينـه اش رو با پارچه اى محكم بسته بود که تا ديگه ازش شير نياد ازغصه مريض شد و تب كرد،
بعد از چند روز كه رفت و آمدها كم شد و مادر كمى بـه خودش اومد لباسهاى يوسف رو بقچه كرد و داد بـه كسى ،
پدر هر روز سر خاك يوسف ميرفت انگارى كه👇🏻👇🏻
Media Removed
. تو بـه شكوه روز افزونِ عاشقي ايمان داري؟... بـه اين كه اتفاق ، خودِ عاشقيه.. ايمان داري؟ بـه اين كه اگر نباشي من بـه پايان ميرسم بدون ِ لحظه اي وقفه... بـه اين كه حضورت لبريزِ اميدواريه.. تو بـه حرفتي من بـه نگاه من بـه اين جمله هايي كه از دلم مياد ايمان داري؟...... حس ميكنم منِ بي تو همـه روز و شب هام از هم ... .
تو بـه شكوه روز افزونِ عاشقي ايمان داري؟...
به اين كه اتفاق ، خودِ عاشقيه.. ايمان داري؟
به اين كه اگر نباشي من بـه پايان ميرسم بدون ِ لحظه اي وقفه... بـه اين كه حضورت لبريزِ اميدواريه.. تو بـه حرفتي من بـه نگاه من بـه اين جمله هايي كه از دلم مياد ايمان داري؟......
حس ميكنم منِ بي تو همـه روز و شب هام از هم متلاشي ميشـه!
احساسِ بي تو ، نيستن... فعلِ استمرارِ نيستن...............
من ِ بي تو نـه شكوهِ عاشقي داره نـه شاديِ جووني...
كه باشي ، هميشگيه اين حضور براي من لبريزِ ارزشـه و بس....
.
سلام.
Media Removed
ماجرآه (ماجراى آه) The romance of suspire ______________________ من غنچه نو شكفته بودم درون باغى چيدند مرا و افتاد بـه اين دلم داغى ______________________ . نو گلى بودم درون اوج جوانى خوش خرامان درون كنج باغى ٠ كم كمك عاشق شدم درون كنج باغ عاشق يك مرغ عشق سينـه چاك ٠ بعد آن ديدم صاحب آن مرغ ... ماجرآه (ماجراى آه)
The romance of suspire
___________💔___________
من غنچه نو شكفته بودم درون باغى
چيدند مرا و افتاد بـه اين دلم داغى
___________💔___________
.
نو گلى بودم درون اوج جوانى
خوش خرامان درون كنج باغى
٠
كم كمك عاشق شدم درون كنج باغ
عاشق يك مرغ عشق سينـه چاك
٠
بعد آن ديدم صاحب آن مرغ را
باغبانى بود و عاشق بود باغ را
٠
حب باغبان افتاد بر اين دلم
دوستش داشتم صاحب باغ دلم
٠
سالها دور ايستاد پيش سوز و سرما
تا نخشكند نو گلان اين باغ ها
٠
من همـه جانم شدم مديون او
مرد باغبان و دل بـه او
٠
مرغ عشق هر روز ببود اندر برم
نغمـه خوانى ميكرد برايم آن گلم
٠
غنچه هاى عشق من تك تك شكفت
بس كه آن مرغم برايم از عشق گفت
٠
نرم نرمك دل بدادم مرغ را
بال گشودند گلبرگهايم يكصدا
٠
باغبان را كردم خبر از حال دل
كه شدم من عاشقش از جان و دل
٠
گفت مرا، من دو مرغ دارم بـه باغ
تو بگو دانم كز كدامين افتاده داغ
٠
با خجالت، من اشارت مرغ خويش
كو بكرده اين دلم را مال خويش
٠
باغبان مـهربان باغ من لبخند شد
او بگفت از سرّ خود چون قند شد
٠
آنقدر دل دادم من صحبتهاى او
ناگهان ديدم غروبست و هستم نزد او
٠
چند بارى من كنار باغبانم شدم
گر بـه آغوشم ميگرفت عاشقش هم ميشدم
٠
مرد شيرينم ميگفت از حبّ مرغ
كو ببودش چون نفس آن يكدانـه مرغ
٠
بعد از آن مرغ را بگفتم من نفس
همنفس بود برايم الحق نفس
٠
مرغ آزادم بكرد دل را قفس
عشقْ او بود و من گشتم قفس
٠
عشق او شد لايه لايه درون دلم
كرد نفوذ درون لابه لاى اين دلم
٠
نرم نرمك وا بشد اين غنچه ام
جابشد درون لا بـه لاى گلبرگهاى دلم
٠
گفت بعد روزها اى گلم
عاشقم من عاشق تو اى گلم
٠
شور بود تماماً درون تمام ساقه ام
مرغ عشقم بود تمام خواهشم
٠
خواهش و صد التماسم از خدا
تا ابد هرگز نگردم از مرغم جدا
٠
يك شبى مرغم صدايم زد بعشق
ناگهان بالش گشود دورم بعشق
٠
مرغك نازدانـه گرفت درون آغوش خود
تك تك گلبرگهاى گل را كرد مال خود
٠
بال و پر ميزد هر بار او درون برم
ميگرفتم او را با عشق من درون برم
٠
كم كمك باغبان كه ديد اين عشق ما
شرط پرواز كرد، حكم، درون كار ما
٠
من تمام جهد خويش ميكردم مدام
تا كه پروازى نمايم با دل گشته بـه دام
٠
بى و حد و اندازه که تا پاسى ز شب
از خود صبح درون تلاش با حال تب
٠
تا كه راضى نمايم باغبانم كمى
ليكن او پرواز ميخواست از گلى
٠
كم كمك منع كرد ديدار مرغ عشق
نرم نرمك که تا بسوزد جان و عشق
٠
ريختند دانـه دانـه گلبرگها
شد كچل آن تك گل بى ادعا
٠
هر كه ديد فهميد حال گل بى برگ را
جز همان باغبان كه كند برگ برگ را
٠
💔💔💔💔💔
ادامـه درون كامنت اول
💔💔💔💔💔
Media Removed
آخرين روزي كه دانشگاه بودم و با استاد راهنما حرف زدم رو يادم نمياد! اينقدر اين مدت سعي كردم عليرغم خيلي مسائل و مشكلات مادر خوبي واسه طاها باشم كه يادم رفته بود يه روزي دانشجو بودم! تمام ريز و درشت زندگيم طاها بود و بس! اين چند روز ميل هايي ميگرفتم كه حوصله و مغزم نميكشيد جزئياتشو بخونم و با يه نگاه ميبستم ... آخرين روزي كه دانشگاه بودم و با استاد راهنما حرف زدم رو يادم نمياد! اينقدر اين مدت سعي كردم عليرغم خيلي مسائل و مشكلات مادر خوبي واسه طاها باشم كه يادم رفته بود يه روزي دانشجو بودم! تمام ريز و درشت زندگيم طاها بود و بس! اين چند روز ميل هايي ميگرفتم كه حوصله و مغزم نميكشيد جزئياتشو بخونم و با يه نگاه ميبستم و ميگفتم باشـه واسه بعد ! واسه بعدي كه قراره طاها اونقدر عاقل و بالغ بشـه كه تموم كارهاي عقب افتاده، درس هاي نخونده و ... رو تلافي و جبران كرد! اما بالاخره امشب و به لطف ميل هاي سردبيران ژورنال ها فهميدم مقاله اي كه با وجود طاهاي شش ماهه نوشتم و خط بـه خط اونو با وسواس استاد راهنمام، دكتر شاهقليان ترجمـه كرده بودم چاپ شده! درست همين روزا سال پيش! 😌🤓.
.
بعضي وقتها يه اتفاقاتي شبيه معجزه تلنگريه واسه برگشتت بـه اون چيزي كه بودي و داري سعي ميكني بـه خاطر خستگيات، كوفتگيات و شب زنده داريا و مادرانـه هات و حتي تنبليات نباشي !!! 🤦🏻♀️😬.
.
مرسي از همتون كه اينقدر با محبتين! 💙😅 دلم ميخواد پيام هاي دايركتتونو چاپ و قاب كنم! 🙈❤️.
.
به تاريخ بيست و دوم مرداد ☘️.
.
#روزمرگي_هاي_يك_مادر_دانشجو
Media Removed
. . سلام بچه ها خوبین دلم خيلي براتون تنگ شده باور ميكنين؟️ حتي براي استوري هاي با مشقت گرفتن براتون اما باور كنين اينروزا يكم كاراي شخصي عقب افتاده دارم كه بايستي انجامشون ميدادم اما بزودي زود ميام دست پُرم ميام . البته كه خودم هميشـه اولويتم برسالم خوريه اما خدايي از وقتي مـهسا رژيم گرفته ... .
.
سلام بچه ها خوبین✋
دلم خيلي براتون تنگ شده باور ميكنين؟❤️
حتي براي استوري هاي با مشقت گرفتن براتون🌹
اما باور كنين اينروزا يكم كاراي شخصي عقب افتاده دارم كه بايستي انجامشون ميدادم اما بزودي زود ميام دست پُرم ميام😊
.
البته كه خودم هميشـه اولويتم برسالم خوريه اما خدايي از وقتي مـهسا رژيم گرفته ديدم نسبت بـه خيلي چيزا تغيير كرده ، وقتي از سالم خوري حرف ميزنيم ناخودآگاه ياد سالاد ميوفتيم ، سبزيجات تازه و خام درون صدربالايي از خوبهاي خوراكيه حالا اگه سعي كنيم اين سبزيجات از گروههاي ديگه ي مواد غذايي هم درون تركيبش استفاده بشـه كه ديگه چه بهتر مثه سالاد سزار كه خودم از مشتري هاي پروپاقرصشم تركيب كاهو از سبزيجات فيله ي مرغ گريل شده از پروتيئن و نان از كربوهيدرات و اون سس جذابش از خوبهاي روزگاره👌🏻😋
يكي از آيتم هايي كه درون نظر دارم براي آموزش همين سالاد سزاره يكي ديگشم نخندينا 😄 دمي گوجه
.
يادمـه چندسال پيش يه كتاب ميخوندم بـه اسم غزالي درون بغداد ، خليفه كه فقط گوشت بريون ميخورد طي يك ماجرايي اسير ميشـه و مدتي دركشتي اسير بود وقتي براش غذا آوردن (ماست و خرما) بعد ميزنـه و ميگه مگه نميدونين من كي ام من خليفه ام و از اين غذاها نميخورم خلاصه وقتي بـه حرفش اهميت نميدن و بعد از ساعتها گرسنگي مجبور ميشـه و ميخوره و دست برقضا چقدرم خوشش مياد و ميگه لذيذترين غذايي بوده كه درون عمرم خوردم و بعد از آزادیش دیگه شبها ماست و خرما مـیخورد منم جوگیر شدم یـه شب ماست و خرما درست کردم بچه ها پرسیدن شام چي داريم گفتم غذاي خليفه😂 از اون بـه بعد هرزگاهي بعنوان شام ميخورديم هرچند سير نميشدن اما طفلكي ها چاره اي جز خوردن نداشتن👊🏻😂 پيشنـهاد ميكنم شمام امتحان كنين عاليه👌🏻
حالا شده حكايت رژيم هاي مـهسا و خوردن غذاهايي كه ممكنـه سير نكنـه ولي سالمن👍🏻
.
آهان يكي ديگه از چيزايي كه تو فكرمـه كته ي پاستاس كه تو برنامـه عصرخانواده آموزش دادم ولي ميخوام يبارم باهم درست كنيم ببينين چقدررررر خوشمزه س🤓
.
#بزن #سالاد #سالم
.
اضافه شده ؛استوري ماست و خرمارو همين الان گذاشتم😄
.
Media Removed
صندلي عقبي ماشين دو که تا نشسته بودن ، منم طبق معمول درون حال گوش نبه صداي بيرون با هدفن ... ولي بين صداي موسيقي يورو يورو ميشنيدم و درباره ي شب و سه شنبه !!! كمي صداي موزيك رو پايين آوردم که تا شايد اخبار جديدي از قيمت يورو تو بازار شب سه شنبه بين گفتگوي ا وجود داشته باشـه ... آخه آخرين باري كه مجبور شدم يورو بخرم بدجوري شصت انگشت پام سوخت !!! بـه خودم گفتم گوش بگيرم تو تاكسي ببينم چه خبره كه اگه ارزون شده واسه روز مبادا يه صد که تا بخرم ... الخ ... گوشت روز بد نشنوه ... بحث رفت سمت كلاس بازيگري !!!! - جان!!!
- گرلز داشتن كلاس بيانشونو مرور ميكردن و از جذابيتش حرف ميزدن ! - وأت د فاك دووود - ... آره ، نشنيدي مگه ؟ - ... چرا ، ولي فكر ميكردم اين شيوه ي تدريس بيان منقضي شده - متاسفانـه منم اون لحظه كه اونـها سر اينكه صد يورو ده يورويي بوده يا دو يورويي با هم جدال داشتن فقط يه تپانچه دلم ميخواست كه مغز خودمو متلاشي كنم - وحيد حساسي ها - نـه واقعن، يعني اينقدر طرف عقب مونده و خودشو جدي گرفته و يه سري هم اونـها رو جدي گرفتن كه ده يورو يه يورويي يا ديشب و پريشب و سه شنب شب واسه بيان درست بازيگر استفاده ميكنن ..
- ديگه چه ميشـه كرد همينـه ديگه - بي خبري ( جهالت ) هم حدي داره ... يعني دلم ميخواد از كادر خارج بشم 😂😂 😂😂😂😂 - خخخخخخخخ - من رفتم - كجا ميري ؟ - ميرم آموزشگاه از موحدي بخوام كلاس بازيگريمو تو ترم جديد كنسل كنـه و هنرجو نگيره - واي ؟ 😱😱😱😱
ترجيح ميدم تو اين بازار خودمو خرج نكنم ... - شوخي ميكني ؟ - نـه ... خيلي هم جدي ... اون دو که تا هنرجو صد يورويي چشامو باز كردن ... دره ي عميقي تو آموزش و اجرا بوجود اومده و اين بي خبري عذاب آوره ... علاقه اي ندارم تو جهنم باشم 😹😹 - خب چرا كلاساتو محدود نميكني بـه اونـهايي كه ميدونن كجا بايد درس بخونن ؟ - يعني چي ؟ - بزار شب اجرام تموم شد باهات صحبت ميكنم .. - ولي من تصميممو گرفتم - حالا صحبت ميكنيم ... * پي نوشت : متاسفانـه متوجه نشدم آموزشگاه و مدرس اون خانمـها كجاي اين بيابان بوده که تا برم بهشون بگم ف يور سلف
عكس : نمايش ريچارد سوم كه اين روزها روي صحنـه ي سالن انتظامي درون حال اجراست
Media Removed
در راستاي بـه اصطلاح كمپين #من_و_چي جا داره يادي كنم از سكانسي از سريال #ماه_و_پلنگ كه هنوز با يادآوريش دلم مي سوزه.. درون پي بـه جنون رسيدن #كتايون بعد از مرگ آرش شبي كتيِ خانوم ( بنده) لباس عروس آغشته بـه خون آرش رو مي پوشـه( كه البته ديگه رنگ خون نبايد اينقدر زنده و شفاف مي بود) .. همچون جن زده اي ... در راستاي بـه اصطلاح كمپين #من_و_چي
جا داره يادي كنم از سكانسي از سريال #ماه_و_پلنگ كه هنوز با يادآوريش دلم مي سوزه.. درون پي بـه جنون رسيدن #كتايون بعد از مرگ آرش شبي كتيِ خانوم ( بنده) لباس عروس آغشته بـه خون آرش رو مي پوشـه( كه البته ديگه رنگ خون نبايد اينقدر زنده و شفاف مي بود) ..
همچون جن زده اي از پله ها پايين مياد و در توهم و جنون با تصور شب عروسي و حضور آرش شروع بـه اجراي والسي مي كنـه كه من اسمش رو والس مرگ گذاشته بودم.. بسيار سوزناك و تاثيرگذار .. اونقدر كه دو شبي كه فيلمبرداري اين سكانس طول كشيد تمام عوامل پشت صحنـه با تاثر و تعدادي هم با هق هق اين صحنـه رو مي نگريستند.. كتايون مي چرخيد و مي گريست و مي سوخت و عشق از دست رفته اش را مي جست...
گذشته از هزينـه زيادي كه براي اين دو روز فيلمبرداري شد و به باد فنا رفت،شايد اين مـهمترين سكانسي بود كه بيننده دلش براي كتايون مي سوخت و درد و رنج اونو مي فهميد و باهاش همذات پنداري مي كرد..
بگذريم.. شد.
همچين از وسط قلوه كنش كردن كه بيننده مواجه شد با يه ك ديوانـه كه داره سر مادر پدرش عربده مي كشـه و همـه خونـه رو بـه هم مي ريزه و بعد هم سر از تيمارستان درون مياره.. درون نـهايت هر قدر سعي كردم فايلش رو بدست بيارم و منتشر كنم كسي با من همكاري نكرد.. مرسي #چي ✋
اين تصوير رو #نادر_پيرزاده عزيز ثبت كرد.. #احمد_اميني #ويدا_جوان #آرمان_زرين_كوب #سعيد_مطلبي
Media Removed
:
براي اينكه خوب باشـه حالت...
صبح رو با داشته هات شروع كن...
تمام روز رو وقت بزار و زندگي كن...
شب موقع خواب بهت حق ميدم كه بري تو فكر نداشته هات...
اما بهت حق نميدم كه فكر كني هيچوقت قراره نداشته باشيشون...
تمام شب رو وقت داري خواب داشتن نداشته هات رو ببيني...
صبح چشمت رو كه باز كردي
به داشته هات سلام كن و به نداشته هات بگو
به زودي مي بينمتون....💪💪💪💪💪👊👊👊👊👊👊✌🏻✌🏻😃
::
————————————————-
::
پريسا زابلي پور....🌹
::
————————————————-
سلاااام سلاااام....دوستان عزيز تر از جااان....كلي دلم واستون تنگ شده بووود....
مرسي كه هستين....يادمون نره روزاي خوب اومدني نيست ....ساختنيه....به اميد فردايي بهتر....امروزتون عااااليييي.....💪🌹😀😍👋
:
————————————————
رامسر جان.....
:
————————————————
#iranemoon #irantraveling #hamgardi #baartarinha #ir_photographer #am_iranaks #iranian_gram #amateurism_photographers #lenspersia #persianlikes #ranTourist #IRANTRAVEL #mustseeiran #ghasran
#ir_aks # #shomaliha #injamazandaran #shomal_photo #iran_shomal #shomaltravel #mazandaran_ma #mustseemazandaran #shomal_negare
#aksdastan
#best_focus #Travelmagazin
Media Removed
همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ ... همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده
ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ زدم از اونجايي كه جواب نداد شايد برأي اولين بار از جواب نبيشتر از هميشـه نگران شدم همچنان حال دلم خراب بود نميدونم چرا اون روز بيش از ١٠ بار بـه عادل زنگ زدم که تا ساعت ٥ شد و پيش خودم گفتم ديگه امكان نداره که تا ٨ كه تمرين تموم بشـه جوابگو باشـه اما همچنان دلواپس و نگران😞
به خونـه برگشتم و وقتی درون باز کردم دیدم عادل حواس پرت من تلفن همراهشو رو جاکفشی جا گذاشته بود یـه کم آروم شدم اما با گذشت دقایقی نگرانی بـه سراغم آمد مثل اینکه این آشوب دست از سر من برنمـیداره ساعت دقیق یـادم نیست اما بین ۷ که تا ۷:۳۰ عصر بود با صدای زنگ گوشی دلم و قلبم ریخت اما نمـیدونستم چه چیزی درون انتظارم بود انور خط عادل بود گفت کجایی گفتم خونـه دارم مـیام خونـه قبل از اینکه بگم خداحافظ قطع کرده بود
من فقط که تا برسه خدا خدا مـید صدا صدای همـیشگی نبود دلواپسی من از صبح حتما بی دلیل نبود کنار اریو دراز کشیدم کـه با بغل ش کمـی آروم بشم تلگرام بـه طبق عادت باز کردم پیـام آمده بود خبر دیدی خبر چه خبری لینک زدم
عادل غلامي از تيم ملي اخراج شد😱😰
باور نميكردم منتظر بودم عادل بِه خونـه برسه مگر ميشـه عادل هنوز بـه خونـه نرسيده چطور ممكن بود متهم بـه قتل هم قبل از إعدام برايش دادگاه تشكيل ميدهند.
اما بايد مثل هميشـه قوي باشم آنقدر گريه كردم كه مبادا جلو عادل كم بيارم هميشـه من بـه اون تكيه كردم الان زماني كه اون نياز بـه شونـه قوي داره براي تكيه كردن عادل رسيد بينمون جز نگاه هيچ چيز ديگه رد و بدل نشد گفتم عادل جان گوشي جا گذاشتي خبر ديدي گفتم چه اتفاقي افتاد اما جز سكوت چيزي از عادل نشنيدم سكوتي كه بلندترين فريادها من ازش شنيدم وقتي خبر ديد تعجب تو صورتش نمايان شد بهش نگفتم افرين بـه تو بلكه گفتم تو نبايد أين كار ميكردي حتی خطا از تو هم بود يا نبود حتما مـی ایستادی همونطور کـه همـیشـه گفتن تو به منظور این پست (سرعتی)کوتاهی اما تو بـه دنیـا نشون دادی كه هوش واليبالي مـهمتر از قد اما من ميدونستم كه تو وقتي عصباني هستي محيط ترك ميكني ان شب براي من و تو طولانيترين شب عمرمون بود و اينكه اون ١ ماهو نيم چه سخت بـه ما گذشت و حالا امروز تو خسته هستي اما هميشـه اماده من بـه تو و تصميم تو احترام ميزارم
با غيرترين 🙏🏻❤️💪🏻
Media Removed
آخرين شب زمستان نودوشش فقط چند ساعت بـه پايان سال نودوشش مونده براى يكسال لطف و همراهى و مـهربونيتون ممنونم و ميدونم كه ميدونيد دوستتون دارم يه پيشنـهادى كه دلم ميخواد براتون داشته باشم اينـه كه از عشق نترسيد و اجازه بديد بياد سراغتون و وقتى اومد پذيرا باشيد با تمام دلتون اونوقت آروم آروم معجزاتشو ... آخرين شب زمستان نودوشش
فقط چند ساعت بـه پايان سال نودوشش مونده براى يكسال لطف و همراهى و مـهربونيتون ممنونم و ميدونم كه ميدونيد دوستتون دارم
يه پيشنـهادى كه دلم ميخواد براتون داشته باشم اينـه كه از عشق نترسيد و اجازه بديد بياد سراغتون و وقتى اومد پذيرا باشيد با تمام دلتون اونوقت آروم آروم معجزاتشو توى زندگى ميبينيد❤️
صبا نوشت: هر كدوم اين عكسها كه اينجا گذاشتم برامون كلى خاطره دارن دعا ميكنم زندگى همـه مون هميشـه بـه خير و به عشق و برمدار بهروزى باشـه🙏توجه توجه: همـه عكسهارو ببينيد 😊
سوال بى مزه تكرارى ميپرسم اگه دلتون خواست شما جواباى بامزه بديد... سال نودوشش را چگونـه گذرانديد؟!😂🤣🤪
#مانى_رهنما #صبا_راد
#پارسا_رهنما
#سال_نودوشش #خداحافظ
@manirahnama_official
@manirahnama_official
@manirahnama_official
Media Removed
هروقت توى زندگيم رمان جديد خ يا هديه گرفتم ، يه حال عجيب و غريبى پيدا ميكنم. فقط و فقط بـه فكر اينم كه درون بهترين شرايط و زمان ممكن شروع كنم بـه خوندن . اصلاً ديگه طاقتم تموم ميشـه و همـه هوش و حواسم ميره پيش كتابم . ترجيح ميدم شب شروع بـه خوندن كنم كه ديگه هيچكس كارى باهام نداشته باشـه، صدايى نياد، چراغ هاى ... هروقت توى زندگيم رمان جديد خ يا هديه گرفتم ، يه حال عجيب و غريبى پيدا ميكنم. فقط و فقط بـه فكر اينم كه درون بهترين شرايط و زمان ممكن شروع كنم بـه خوندن . اصلاً ديگه طاقتم تموم ميشـه و همـه هوش و حواسم ميره پيش كتابم . ترجيح ميدم شب شروع بـه خوندن كنم كه ديگه هيچكس كارى باهام نداشته باشـه، صدايى نياد، چراغ هاى خونـه خاموش باشـه و خلاصه من که تا خود خود صبح فرو ميرم توى كتابم ، يعنى غرق ميشمااااااا😅
.
.
.اگه كتاب قطورى باشـه مثل همين يلداى بي پايان كه واقعاً رمان فوق العاده اي هم بود(١٠٠٠صفحه😱) مابقى اش را فردا خوندم البته توى سفر وقت آزاد بيشتره . ولى که تا چندروز ميرم توى اون داستان غرق ميشم. دلم براشون تنگ ميشـه ، خودم را جاى شخصيت هاى داستان ميگذارم ، حتى زار زار گريه ميكنم ، مي خندم و كلاًشديد همزاد پندارى ميكنم . ولى يه جورايى دلم مي خواد كاش همـه آدما هم اين همـه پراز عشق و احساس و زيبايى بودن ، واى كاش ميتونستيم توى زندگى هاى معموليمون عاشق باشيم . راستى كاش آقايون هم رمان مي خوندن 😊 يعنى واقعاً اگه آقايون اهل رمان خوندن باشن زندگى هاى قشنگترى خواهند داشت . من مطمئنم 😅 .
پ ن: همسرمن خيلي كتاب مي خونـه ولى رمان ابدا 😂 اما من بـه محض اينكه كنابم تموم شد بـه زور ميشونمش و تمام داستان را با آب و تاب براش تعريف ميكنم و شايد باورتون نشـه قسمتاى خاص كتاب را براش مي فرستم و مجبورش ميكنم بخونـه 😅😅 لطفاً براى مجبور كردن آقايون بـه خوندن رمان كمى خشونت ( اگه لازم شد ) بـه كار ببريد ، جواب ميده 😉😉😉
Media Removed
اتابك تصميم اش رو گرفته بود. اينكه اتابك تصميم بگيره، امر عادى اى تو خانواده ما نيست. همگى ژن بيخود و لعنتى رودروايسى و خجالت و تا آخرين دقيقه هاى هر اتفاق سكوت كردن رو از پدرم تمام و كمال بـه ارث برديم. اصلا اين اتفاق طبيعى نيست كه فرزند ارشد خونـه زنگ بزنـه بـه ته تغارى و بگه؛ ببين، من مى ترسم بيام بدرقه اتابك ... اتابك تصميم اش رو گرفته بود. اينكه اتابك تصميم بگيره، امر عادى اى تو خانواده ما نيست. همگى ژن بيخود و لعنتى رودروايسى و خجالت و تا آخرين دقيقه هاى هر اتفاق سكوت كردن رو از پدرم تمام و كمال بـه ارث برديم. اصلا اين اتفاق طبيعى نيست كه فرزند ارشد خونـه زنگ بزنـه بـه ته تغارى و بگه؛ ببين، من مى ترسم بيام بدرقه اتابك و گريه ام بگيره و نتونم مثل خودمو كنترل كنم. بـه نظرت چكار كنم؟ يا م كه عاشق اتابكه، بياد بغلم كنـه و با خيسى چشماش كه ماليده ميشـه بـه تيشرتم بگه؛ اگه اتابك بره من چكار كنم؟ يا مادرم پشت تلفن زار زار گريه كنـه كه بهترين بچه ام داره دور ميشـه، من دلم تنگ شد، پاشم كجا برم؟ يا پدرم پشت تلفن بغض شو قورت بده و در برابر دلدارى من بعد پنج دقيقه بگه؛ ميشـه بعدن بهت زنگ ب و نتونـه جلوى گريه شو بگيره! اينارو اولين بار اينجا مينويسم و هيچ كدوم از اين آدما نمى دونند كه دلتنگى شونو تكيه بـه من كه كوه صبرشون باشم. اما واقعا هيچ كس بـه اندازه من بـه اتابك نزديك نبود. من تو اين شـهر و اين خاك، يه رفيق سى و سه ساله ام رو بدرقه كردم كه بره! چجورى؟ با استندآپ كمدى درون ساعت ٣ شب که تا فضاى ملتهب دلتنگى رو قبل از اتابك راهى كرده باشم. هم مدرسه و هم تيمى و هم بازى و همسفر و هم درد و هم راه و همدم و هم نفس و هم چيزى كه ميان دو برادر ميتونيد حدس بزنيد رو ما سالها براى هم كم نذاشتيم. روزى كه خبر لاتارى شو داد، ازمير بودم، جلوى درون دانشكده كه اينترنتم فول باشـه و قطع و وصل نشـه. گفت يه چيزى ميگم بـه هيشكى نگفتم. گفتم چى؟ گفت لاتارى برنده شدم!!! لان!! چى؟؟ خوشحالى بيش از حدى براش داشتم. اتابك آدم اينجا نبود. يك آدم بى نـهايت خونسرد و آرام و مخفى ترين مـهربان دنيا. شك ندارم كه بهترين عضو خانواده ماست و حتى فاميل بدون ترديد. بدون يك اپسيلون ذهنيت منفى و يا هر چيز ديگه. مگه ميشـه انقدر زلال باشى رفيق؟ كجاى جهان ايستادى؟ از كدوم سياره اومدى؟ بذاريد اعتراف بكنم. برخلاف همـه كه ميخواستن اتابك نره، من تمام قد پشتش وايسادم. و ميدونم اونجا بهترين ها براش رقم خواهد خورد. اعتراف مى كنم كه هرقدر سعى ميكنم آدم خوبى باشم، يه تار موى اتابك هم نشدم. اعتراف مى كنم كه تنـها ماندم. تنـها مانديم. مـهربانى مان كوچ كرد. معناى چشم بسته اعتماد كردن رو گم كردم. امروز افسرده و آرام ام. رفتم كنار مادرم دراز كشيدم و بغلش خوابيدم. نـه بخاطر خودم، بخاطر چشماى غمگينش كه نياز داشت بوى پسر دور شده اش رو تو تن من احساس كنـه. و آخر سر بايد بگم: حال همـه ى ما خوب ست، اما تو باور كن! / ياور هميشـه مومن، تو برو سفر سلامت..
Read moreMedia Removed
آيا شما گرسنگي كشيده ايد؟
آيا شما درد كشيده ايد؟
آيا شما بي مـهري ديده ايد؟
آيا شما تحقير شده ايد؟
آيا فرزندتان جلويتان پرپر شده و
نتوانسته ايد خرج درمانش را بدهيد؟
تا حتي جان دهد!
آيا فرزندتان، همسرتان، يا مادرتان شب را با شكم گرسنـه خوابيده هست و شما از شرمندگي دير بـه خانـه رفته ايد که تا چشمتان بـه چشمشان نيفتد؟
قرار بود انقلاب مستضعفين باشد نـه شمايي كه خيلي ها را از دين و ايماني هم كه داشتند زده كرديد!
شما كه را مي پرستيد؟ و به كدام دين و آئيني معتقد هستيد؟
بنابر فرمایش امام سجاد(علیـهالسلام)خداوند قسم یـاد کرده هست که هر با شکم سیر بخوابد درون حالی کـه در نزدیکی او مؤمنی گرسنـه و بی غذا باشد را نمـیبخشد.
نكند بهشتتان را هم پيش پيش خريده ايد!
گرچه شما درون كاخهايي زندگي مي كنيد كه که تا شعاع هزار كيلومتري تان گرسنـه اي وجود ندارد و در ماشينـهاي ضد گلوله تان از خط ويژه مي گذريد، که تا مبادا نـه تنتان كه حتي نگاهتان بـه گرسنـه اي گره بخورد، براستي از چه مي ترسيد كه سوار بر چنين مركبهايي مي شويد؟
كه مبادا شما را ترور كنند؟!
نترسيد، اكثر خوبان را همان اول و گاهي هم همين اواخر شـهيد كردند و به نامرداني مثل شما كاري ندارند.
پس بدانيد كه هيچ چيز با ظلم نمي ماند!
آنقدر نگذاشتند كه از دردها و مشكلات بـه جرم سياه نمايي حرفي بزنيم که تا كارد بـه استخوان برسد.
غافل از اينكه اينرا بهانـه كرده بودند که تا آن
پشت بـه دزديدنـها و فسادشان بپردازند
.
آتش بگير که تا كه ببيني چه مي شوم
احساس سوختن بـه تماشا نمي شود
.
خدايا عاقبت بخيرمان كن
ياحق
سيد روح الله حجازي
😔
شانزدهم مُرد داد ماه نود و هفت
پ،ن؛
واقعا اين روزها حال خوبي ندارم و نمي دانم چه كنم؟
خسته ام و دلم يه خواب راحت و طولاني مي خواد.
عكسم مربوط بـه سال ١٣٨١، پشت صحنـه اولين فيلم
ويديويي ام؛ سفرنامـه خواب، درون منطقه همچنان محروم! بازُفت استان چهارمحال و بختياري است.
جواني مان رفت، اما خدا را سپاس كه پدر بقول خودش لقمـه حلال بهمان داد که تا مبادا مال مردم را بخوريم و آنقدر براي اين مردم زحمت كشيد که تا يادمان دهد كه از كسي نترسيم و آزاده باشيم.
#god #خدا #حق #آزاده
Media Removed
اغراق نكردم اگه بگم وقتي مصاحبم تموم شد درون پوست خودم نميگنجيدم و اونقدر مشتاق نتيجه بودم كه وقتي مسئول مصاحبه گفت هفته ديگه باهاتون تماس ميگيريم، دل تو دلم نبود كه همـه تعارفات رو كنار بگذارم و بگم حالا نميشـه الان بهم بگين كه نظرتون چي بود؟! اميدي داشته باشم واسه قبولي؟! اما سكوت كردم و اومدم بيرون! ... اغراق نكردم اگه بگم وقتي مصاحبم تموم شد درون پوست خودم نميگنجيدم و اونقدر مشتاق نتيجه بودم كه وقتي مسئول مصاحبه گفت هفته ديگه باهاتون تماس ميگيريم، دل تو دلم نبود كه همـه تعارفات رو كنار بگذارم و بگم حالا نميشـه الان بهم بگين كه نظرتون چي بود؟! اميدي داشته باشم واسه قبولي؟! اما سكوت كردم و اومدم بيرون! اون هفته دل تو دلم نبود و هر لحظه صفحه گوشيمو چك ميكردم و حتي ظهر ها كه طاها ميخوابيد گوشي رو سايلنت نميكردم كه مبادا از شركت زنگ بزنن و من نفهمم! هفته اي كه قرار بود درون صورت پذيرفته شدن زنگ بزنن گذشت بدون هيچ تماسي! با يه بغض اسير شده شب ها رو روز ميكردم و روزهارو شب! و فقط يه سوال تو ذهنم بود كه چرا؟! فقط چرا؟! .
.
تا غروب ديروز كه باهام تماس گرفتند و قرار شد واسه حرفهاي نـهايي مدارك و عكس ببرم! غرق شادي بودم اما که تا گوشي رو قطع كردم با ديدن طاها اون شادي ها يخ بست و جاشو بـه ترديد و دلتنگي بزرگ داد!
من هيچ منافاتي بين شاغل و مادر بودن زن نميدونم و معتقدم خانومي كه سختي هاي تحصيل رو تحمل كرده و همـه سالهاي جوونيشونو درس خونده انصاف نيست خونـه نشين بشـه حتي اگه بـه درآمد بيرون از خونـه هم نياز نداشته باشـه! اما مصلحت اين روزهاي من و طاها باعث شد عليرغم خيلي مسائل منصرف بشم! هر چند با بغض هر چند با حسرت ! 😌💔 .
به تاريخ يكم مرداد ...
Media Removed
شب تولد احسان ما بيروت بوديم. قبل از اينكه بريم اونجا من تصميم گرفته بودم براش تولد بگيرم. ليدرمون همسن ما بود و مام ادماى شوخى كن و خون گرمى هستيم خدايى. نـه اهل فيس و افاده ايم و نـه اهل چشم و ابرو اومدن. ديديم يه ايرانى تنـهاست اونجا ، بـه خاطر همين توى سه روز اول هر جا ميرفتيم اين ميخواست قليون بكشـه، ... شب تولد احسان ما بيروت بوديم. قبل از اينكه بريم اونجا من تصميم گرفته بودم براش تولد بگيرم. ليدرمون همسن ما بود و مام ادماى شوخى كن و خون گرمى هستيم خدايى. نـه اهل فيس و افاده ايم و نـه اهل چشم و ابرو اومدن. ديديم يه ايرانى تنـهاست اونجا ، بـه خاطر همين توى سه روز اول هر جا ميرفتيم اين ميخواست قليون بكشـه، ما حساب ميكرديم، غذا ميخواستيم بخوريم مـهمونش ميكرديم. حتى يادمـه از خريداي خودمونم، براى اونم مثل همونو گرفتيم. بماند . يه روز صبح كه با تور نبود، بـه ما زنگ زد كه من ميخوام برم خيابون حمرا، شلوارمو درست كنم ، مياين بريم؟ مام از خدا خواسته گفتيم اره🤦🏻♀️. اونجا كه رفتيم چند ساعتى رو توى رستوران نشسته بوديم که تا هم ناهار با هم بخوريم هم ايشون بره كارشو انجام بده. بعد اتنا گفت من دلم ميخواد موهامو براشينگ كنم، گفت اينجا يكى از دوستام هست بيا بريم برات انجام ميده. موقعي كه خواست حساب كنـه بـه عربي يه چيزي بـه هم گفتنو، ١٠٠ دلار از اتنا گرفت. بماند.
بهش گفتم يه رستوران باحال با تم عربي براى ما ميز ميتونى رزرو كنى؟ كه من براى احسان تولد بگيرم؟ گفت كيك و بادكنكم ميخواى و منم با كمال ميل قبول كردم. بهم گفت يه جاى درست و حسابي براتون ميگيرم فقط بايد حتما بيانـه بدين. گفتم چقدر گفت ٥٠٠ که تا بده، بعد اضافيشو برميگردونن.😐🤦🏻♀️ دادم😑. شب رفتيم رستوران، روى ميز چهار که تا گل ليليوم بود. كنار صندلي احسان ٣ که تا بادكنك و كيك هم يه كيك ١٥ سانتى. با ما سر ميز نشست و شام و مخلفات مابقيشم با ما بود. موقع خداحافظي گفتم حسابمون چقدر ميشـه، گفت ١١٠ تاى ديگه بايد بدي. دادم😑🤦🏻♀️
راستش اون شب خيليم خوش گذشت و به همين دليل حرفي نزدم بـه احسانم حتى نگفتم چقدر خرج كردم.
تا اينكه ، يادتونـه درون مورد رستوران كارتل و اشنايي با مديريتش براتون گفتم؟ همون شب ازمون پرسيد که تا الان چه كرديد و براش تولد رو تعريف كردم. هنگ كرده بود. ميگفت اون رستوران عربيه توى اين منطقه درجه بالايي نداره و وروديش ٢٠-٣٠ دلاره و نـهايتا تولدبراي ٣ نفر ادم ٢٥٠ ، خيلي ديگه زياد بشـه ٣٠٠ دلاره.
فرداش، خانوم سميه، ليدر تور بيروت، بهم تكست داد و گفت، هزينـه ى دربست که تا حمرا و برگردوندنتون که تا هتل ميشـه ١٢٠ دلار و با هم حساب نكرديم. اينجا بود كه من ديگه منفجر شدم و صورت حساب قليونا و ميزا و اون شب تولد رو براش ليست كردم و اين ١٢٠ دلار كرايه رو هم كه ازش كم كردم نزديك ٧٠٠ دلار بدهكار ميشد و بهش گفتم از اين ورا رد شدى بگو ميام لابي كه بهم پرداخت كنى. هنوز ٤ روز از سفر مونده بود و من اولين تجربه ى ليدريمو بدون نياز بـه ايشون تجربه كردم
ديشب با دوستى صحبت كردم كه بيست و پنج سال بود با هم حرف نزده بوديم ، نـه اينكه قهر باشيم ، مـهاجرت كرده بود و اون وقت ها بـه راحتى نمى شد رفقايى كه از ايران رفتن رو باهاشون ارتباط داشته باشى ، شنيده بود يك سال بيمار بودم و تلفنم رو پيدا كرده بودو دل بـه دلم داد ، سه ساعت و نيم حرف زديم . گفت ؛ دلم گرفت، اندازه ى يه دنيا ... ديشب با دوستى صحبت كردم كه بيست و پنج سال بود با هم حرف نزده بوديم ، نـه اينكه قهر باشيم ، مـهاجرت كرده بود و اون وقت ها بـه راحتى نمى شد رفقايى كه از ايران رفتن رو باهاشون ارتباط داشته باشى ، شنيده بود يك سال بيمار بودم و تلفنم رو پيدا كرده بودو دل بـه دلم داد ، سه ساعت و نيم حرف زديم . گفت ؛ دلم گرفت، اندازه ى يه دنيا .
گفتم ؛ نگيره، ماه با اون عظمتش ، ديشب فقط دو ساعت گرفت ، تو كه قلبت اندازه ى مشتته فقط دو هزارم ثانيه وقت داره ، گرفته بمونـه . گفت ؛ بـه كسى نگو چقدر اذيت شدى و دشمن شاد مى شى ، كلى خنديدم و گفتم ؛ هنوز اصطلاحات ايرانى رو يادت نرفته؟!!دشمنى كه از بيماريم شاد مى شـه ، حقيره و جزو دشمنم محسوب نمى شـه ، من دشمن قوى رو فقط بـه دشمنى قبول دارم ، بزرگ ، مثل خود خدا ، اونم كه تمام مدت كنارم بود و وقت هايى كه بچه ها نبودن که تا دستم رو بگيرن ، خودش دستم رو مى گرفت .گفت نمياى اينجا ؟! ايرانى ها اينجا خيلى با هم ارتباط ندارن ولى خيلى بهتر از زمانين كه تو ايرانن ، گفتم ؛ بى خيال ، بـه قول دوستم كه كپشن گذاشته بود: جهان سوم مرز وكشور و شـهر نمى شناسه ، تو مغز و تفكر و قلب خود انسان هاست ، همونطور كه سلامتى ، خوشحالى و انسانيت و شرف مرز و كشور و شـهر لازم نداره ، بايد بسازيش ، درون عوض اينجا ، تو يك سال گذشته ايرانى ها چند برابر سابق باهام درون ارتباط بودن ، بيام جايى كه ايرانى ها باهام ارتباط نداشته باشن! المانى ها برن برام خريد و غذا درست كنن كه غذاى بيرون برات خوب نيست؟!اينبار دوستم غش غش مى خنديد و تأييد مى كرد . براى اينكه حرف هامون از تلخى درون بياد،از گربه ها گفتم ، گفت ؛بى خيال ، بـه خودت برس ، گفتم ؛ اينطورى بـه خودم مى رسم ، نقره رو بـه زور بغلم مى گيرم و لهش مى كنم، مدونا رو مجبور مى كنم روى دوپا بايسته که تا تشويقى بهش بدم و ترمـه رو نگاه نمى كنم که تا هى بزنـه بـه دستم كه نازش كنم و كلى بهش مى خنديم و...گربه هاى بيمار رو هم با دوستام مى بريم دوا و درمون ، مى گفت بيشتر بـه حيوون ازارى شبيه که تا گربه بازى !!!!
پرسيد ؛خيلى جوون بوديم هميشـه مى گفتيم سفيدى چشم هاى تو رنگ سفيدي چشم هاى نوزادهاست ، ابى كم رنگ ، هنوز همونطوريه؟
دلم گرفت ، بـه اندازه ى ماه گرفتگى شب قبلش.
پرسيدم ؛اونجا قطره ى چشمى وجود داره كه چشم هاى ادم رو ، نگاه ادم رو ، حسش رو مثل سى سال پيش كنـه؟؟؟؟
گريه افتاد ، گفتم ؛اِ جاهايى كه بـه صرفتونـه يادتون مى مونـه ، اونجا كه نيست يادتون مى ره ؟! تو ايران مردها نبايد گريه كنن ،چند که تا هم خاطره ى قديمى كه يادش رفته بود رو ياداورى كردم(بقيه كپشن درون كامنت)
Read more
Media Removed
چيزي بـه زين باد و چيزي بـه زين باد و تختِ كوچه نيست بگو تمام شب از اين دريچه ي تاريك چه مي خواهي؟؟ آن كه دلم شكست و رفت رفت! من اما هنوز درون عمق فاجعه تكرار مي شوم ! #علي_پياده چيزي بـه زين باد و
چيزي بـه زين باد و
تختِ كوچه نيست
بگو تمام شب
از اين دريچه ي تاريك
چه مي خواهي؟؟
آن كه دلم شكست و رفت
رفت!
من اما
هنوز درون عمق فاجعه
تكرار مي شوم !
#علي_پياده
Media Removed
سنگ بـه يادت هست آن شب را كه تنـها بـه بزمـی ساده مـهمان تو بودم؟ تو مـیخواندی کـه دل دریـا کن ای دوست من امّا غرق چشمان تو بودم؟ . تو مـیگفتی کـه پروا کن، صد افسوس مرا پروای نام و ننگ رفته هست من آن ساحلنشین سنگم، چه دانی چهها بر ی این سنگ رفته هست . مکش دریـا بـه خون خواندی و خاموش تمنّاگر، کنار ... سنگ
به يادت هست آن شب را كه تنـها
به بزمـی ساده مـهمان تو بودم؟
تو مـیخواندی کـه دل دریـا کن ای دوست
من امّا غرق چشمان تو بودم؟
.
تو مـیگفتی کـه پروا کن، صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحلنشین سنگم، چه دانی
چهها بر ی این سنگ رفته است
.
مکش دریـا بـه خون خواندی و خاموش
تمنّاگر، کنار من نشستی
چو ساحلها گشودم بازوان را
تو چون امواج درون ساحل شکستی
.
#سیـاوش_کسرایی
پ.ن: بر اثر شعر
مرا گفتی کـه دل دریـا کن ای دوست
همـه دریـا از آن ما کن ای دوست
دلم دریـا شد اینک درون کنارت
مکش دریـا بـه خون پروا کن ای دوست
دلم هواى تو را دارد. چون درون غربت كه دلتنگيها، آوار شب بيداريهاى آدم مى شود. شايد ديگر جمعه اى نباشد كه من از آن خوشم بيايد وقتى نيستى. وقتى ناصرها نخواهند بود. اسطوره ها كه نباشند، قهرمانى پايدار نمى ماند. بـه عشق و ياد و نامت، هنوز تاراج زمزمـه ذهن من است. #ناصر_چشم_آذر #ناصر_ملک_مطیعی دلم هواى تو را دارد. چون درون غربت كه دلتنگيها، آوار شب بيداريهاى آدم مى شود. شايد ديگر جمعه اى نباشد كه من از آن خوشم بيايد وقتى نيستى. وقتى ناصرها نخواهند بود. اسطوره ها كه نباشند، قهرمانى پايدار نمى ماند.
به عشق و ياد و نامت، هنوز تاراج زمزمـه ذهن من است.
#ناصر_چشم_آذر
#ناصر_ملک_مطیعی
Media Removed
• #یـا_ایـها_الکریم . او آمده که تا نور بـه شب ها بخشد روح شرف و عشق بـه دنيا بخشد او آمده که تا باور وايمان و صفا همراه دو صد عاطفه برما بخشد او آمده از صلح و محبت بي شك جاني ز ولا برتن تنـها بخشد آن سيد خوبان و بهشت آمده تابرمـهر و وفا ارزش و معنا بخشد او آمده با نام حسن درون حسنش شوري بـه سرا پرده مولا بخشد او ... •
#یـا_ایـها_الکریم
.
او آمده که تا نور بـه شب ها بخشد
روح شرف و عشق بـه دنيا بخشد
او آمده که تا باور وايمان و صفا
همراه دو صد عاطفه برما بخشد
او آمده از صلح و محبت بي شك
جاني ز ولا برتن تنـها بخشد
آن سيد خوبان و بهشت آمده
تابرمـهر و وفا ارزش و معنا بخشد
او آمده با نام حسن درون حسنش
شوري بـه سرا پرده مولا بخشد
او رود زلالي ست كه درفصل عطش
جود و كرم خويش بـه دريا بخشد
از لطف كريم اهل بيت عصمتما
را زكرم خدا بـه فردا بخشد
ميلاد امام مجتبي (ع) آمده است
شادي بـه حريم دل ما آمده است
.
پ.ن
ولادت پر سر سعادت کریم ابن الکریم امام جود و کرم اقا امام حسن مجتبی علیـه السلام را خدمت تمام امام حسنی ها و شیعیـان جهان تبریک و تهنیت عرض مـینماییم
.
#کریم
#امام_حسن_مجتبی
#کریم_ابن_الکریم
#پسر_ارشد_زهرا
#اقا_زاده_ی_مولا
#نیمـه_ی_ماه_و_دوباره
#دلم_یـه_حال_دیگه_داره
#ماه_مبارک_رمضان
#نیمـه_ی_ماه_رمضون
#مدینـه #بقیع
#اطلبنا_بزیـارتک
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#یـا_علی_مدد
Media Removed
. و چه لذت بخش هست لحظاتى كه درون كنجى خلوت و آرام ، افكارت را تنفس ميكنم... درست همان زمان كه نگاهت از لابلاى تاريكى شب مسير قلبم را روشن ميسازد... . قلبي كه آهسته وجب بـه وجبش را قدم زدى که تا همـه بفهمند اينجا باغبانى بـه رعنايى تو دارد... . و چه نازنين باغبانى براى اين باغچهِ دل بودى... همانى كه برگ برگش ... .
و چه لذت بخش هست لحظاتى كه درون كنجى خلوت و آرام ، افكارت را تنفس ميكنم...
درست همان زمان كه نگاهت از لابلاى تاريكى شب مسير قلبم را روشن ميسازد...
.
قلبي كه آهسته وجب بـه وجبش را قدم زدى که تا همـه بفهمند اينجا باغبانى بـه رعنايى تو دارد...
.
و چه نازنين باغبانى براى اين باغچهِ دل بودى... همانى كه برگ برگش بوى تو را ميدهند و ميوه هايش طعمِ ...
.
.
بگذريم...
.
و حالا تازه فهميدم كه درون سردترين شبهاى سال هم ميتوان بـه عشقِ باغبان گرم بود و زيرترانـه داشت.
.
.
مـهر هم تمام شد...
يک جمعه بـه تنـهايى ام اضافه شد...
.
.
اما اين روزها با همفسرى اهل دل قصدِ تو را كرده ام...
مـهر هم كه تمام شود مـهر تو تمام شدنى نيست...
.
.
*** مسير نوشت:
.
اينبار ما :
عاشقانـه تر دنبالت ميگرديم...
.
ايندفعه تو :
به حُرمت همسفرم، مـهمانمان شو...
.
.
.
#باغبان_مـهمان_نميخواهي؟
#امتداد_دلم_را_به_خود_گره_بزن
#مسير_همسفري_چون_تو_ميطلبد
#حضرتِ_بانو_خانـه_را_مـهياى_حضورت_كرده
#منتظر_ايستاده_ايم
#هم_سفره_آفتاب
[كه دلم بـه شب on Instagram - mulpix.com علت كم نكردن وزن با وجود بياده روي]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 09 Nov 2018 02:36:00 +0000