داد کـه من کند on Instagram

Unique profiles

81

Most used tags

Total likes

0

Top locations

خرمشـهر, پارک لاله, Bandar-E Genaveh, Bushehr, Iran

Average media age

241.1 days

to ratio

10.1

Media Removed

نقاشی کوروش و دانیـال نبی اثر #رمبراند . نام کاربری ماندانا شب خیز در اینستگرام داستان مورد اشاره کـه مورد تایید نیست بـه این صورت هست که کوروش بعد از فتح بابل بنا بر رسمـی کـه داشت و مبنای آن احترام و آزادی همـه ی ادیـان و فرقه ها بود جهت ادای احترام وارد معبد بل مردوخ خدای بزرگ بابلیـان مـیشود.در این مراسم کـه کاهنان معبد و دانیـال نبی کـه در آن زمان جزو ... نام کاربری ماندانا شب خیز در اینستگرام نقاشی کوروش و دانیـال نبی اثر #رمبراند . داستان مورد اشاره کـه مورد تایید نیست بـه این صورت هست که کوروش بعد از فتح بابل بنا بر رسمـی کـه داشت و مبنای آن احترام و آزادی همـه ی ادیـان و فرقه ها بود جهت ادای احترام وارد معبد بل مردوخ خدای بزرگ بابلیـان مـیشود.در این مراسم کـه کاهنان معبد و دانیـال نبی کـه در آن زمان جزو مقربان دربار او بـه حساب مـیامد او را همراهی مـید پادشاه متوجه شد کـه دانیـال نبی بـه بت بزرگ احترام نمـیگذارد.شاه خطاب بـه او گفت چرا بـه بت بزرگ احترام نمـیگذاری ؟ و او پاسخ داد کـه من خدایی زنده را مـیپرستم و این فقط مجسمـه ای از فلز و چوب است.

کوروش با اشاره بـه غذاها و ی کـه روبروی بت بود بـه او گفت این خدایی زنده هست که غذا و مصرف مـیکند…دانیـال با خنده ای بـه او پاسخ داد کـه خدایی برنزی هیچ نیـازی بـه این غذاها ندارد و بدون شک اینـها را کاهنان مصرف مـیکنند.

کوروش کاهن بزرگ را احضار کرد و به او هشدار داد کـه در صورتی کـه نتواند ثابت کند کـه بت بزرگ غذا و نیـاز ندارد او را مجازات مـیکند و اگر توانست ثابت کند دانیـال نبی را بـه جهت توهین بـه اعتقادات آنـها مجازات خواهد کرد.در همان شب دانیـال بـه صورت مخفیـانـه گردی را کف معبد مـیپاشد و صبح هنگام کـه شاه و همراهان جهت دیدن نتیجه آمدند دیدند کـه جای پای افرادی بر روی گرد از جمله جای پای زنان و کودکان بر کف معبد دیده مـیشود و به این صورت ثابت شد کـه کاهنان خود بـه همراه خانواده شان غذاها را مصرف مـید و خیـانت آنـها کـه با فریب مردم غذای خود را تامـین مـید آشکار شد.

همانطور کـه مـیبینید این تابلو همانند یک صحنـه نمایش آراسته شده است.کوروش با جلال و جبروت پادشاهی درون حالی کـه با عصای سلطنتی خود بـه ظرف غذا و رو بروی پای بت بزرگ اشاره مـیکند و گویی ما صدای او را مـیشویم کـه مـیگوید«مگر نمـیبینی کـه بت مـیخورد و مـینوشد؟» و در کنار آن دانیـال را مـیبینیم کـه با اندامـی کوچک و لباسی فقیرانـه درون حالی کـه خاضعانـه تعظیم کرده هست در حال پاسخ بـه پادشاه هست و درون گوشـه سمت چپ و پایین تصویر یکی از کاهنان معبد را مـیبینیم کـه با چهره ای عصبی و وحشتزده بـه حرفهای دانیـال گوش مـیدهد.

Read more

Media Removed

باران کوثری:ی این اجازه را ندارد کـه بگوید مردم چه چیزی را حتما ببینند یـا نبینند . «عصبانی نیستم» بعد از حواشی فراوانی کـه داشت بعد از پنج سال مجوز اکران عمومـی را بـه دست آورد. باران کوثری از نقش و اتفاقاتی درون این چند سال به منظور این فیلم رخ داد صحبت مـی کند کـه در ادامـه مـی‌خوانید. . معتقدم هیچ فیلمـی ... 🎬
باران کوثری:ی این اجازه را ندارد کـه بگوید مردم چه چیزی را حتما ببینند یـا نبینند
.
«عصبانی نیستم» بعد از حواشی فراوانی کـه داشت بعد از پنج سال مجوز اکران عمومـی را بـه دست آورد. باران کوثری از نقش و اتفاقاتی درون این چند سال به منظور این فیلم رخ داد صحبت مـی کند کـه در ادامـه مـی‌خوانید.
.
معتقدم هیچ فیلمـی استحقاق این را ندارد کـه مورد بی مـهری قرار بگیرد. اما مردم استقبال خیلی خوبی از این فیلم بـه عمل آوردند و این نکته بسیـار مـهمـی است. ۵ سال از تولید این فیلم گذشته است. هر اثری درون هر جای دنیـا اگر ۵ سال توقیف باشد قطعا از لحاظ سوژه و موضوعیت بـه نوعی کهنـه مـی‌شود. اما «عصبانی نیستم» دچار این وضعیت نشد و به دلیل داستان و روایتی کـه داشت مورد مـهر مردم قرار گرفت
.
اعتقاد دارم «عصبانی نیستم» هیچ موضوع یـا چیز عجیبی را درون خود جای نداده هست که بخواهد مشکلی را ایجاد کند یـا اینکه خطری به منظور جایی داشته باشد. هیچی این اجازه را ندارد کـه بگوید مردم چه چیزی را حتما ببینند یـا نبینند مگر ما قیم مردم هستیم کـه چنین رفتاری را داشته باشیم
.
چطور فیلم هایی دیگر مـی توانند نمایش داشته باشند اما بـه «عصبانی نیستم» کـه رسید قلب آسمان تپید و همـه چیز خراب شد. چند فیلم درباره این موضوع خاص ساخته شد و در آن دروغ های فاحش گفتند و اجازه اکران گرفت و نمایش داده شد.«عصبانی نیستم» درباره اتفاقات سال ۸۸ نیست. این فیلم اجتماعی هست و درباره حواشی کـه در کنار این اتفاقات بـه وجود آمد صحبت مـی کند
.
فکر مـی کنم ترسناک ترین چیز این هست که من یـا ما روزی درون مقابل مردم قرار بگیریم یـا درون فیلم های بازی کنیم کـه کاملا سفارشی هستند و بر ضد مردم هستند. باز هم مـی گویم واقعا ترسناک هست که درون مقابل مردم قرار بگیریم. زیرا هیچ قدرتی بـه اندازه مردم تاثیر گذار نیست
.
هیچی نمـی داند کـه رضا درمـیشیـان چه کشید. آخرین باری کـه قرار بود فیلم اکران شود و این اتفاق نیفتاد رضا درمـیشیـان با بغض با من صحبت مـی کرد. درمـیشیـان یک تنـه رفت بـه جنگ  شرایط و افرادی کـه به هیچ وجه راضی بـه اکران این فیلم نمـی شدند. جالب اینکه افرادی موضع گیری مـی د کـه هیچ ارتباطی نـه بـه سینما داشتند و نـه به  فرهنگ! اما نظرشان تاثیرگذار بود و مـی توانست مانع اکران فیلم شوند
.
گفتگو: نام کاربری ماندانا شب خیز در اینستگرام علی پاکزاد / سینما سینما
عکس: آزاده امـیرخان
#فیلم_نیوز۹۷

Read more

Advertisement

داستان کوتاه "نان ومـیوه دل" دو برادر بـه نام اسماعیل و ابراهیم درون یکی از روستاها، نام کاربری ماندانا شب خیز در اینستگرام ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود کـه یکی درون یک سمت و دیگری درون سمت دیگر تپه گندم دیم مـی کاشتند. اسماعیل همـیشـه زمـینش باران کافی داشت و محصول برداشت مـی کرد. ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشـه ها گندم هایش از تشنگی مـی سوختند و یـا دچار ... 💕 داستان کوتاه "نان ومـیوه دل"

دو برادر بـه نام اسماعیل و ابراهیم درون یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود کـه یکی درون یک سمت و دیگری درون سمت دیگر تپه گندم دیم مـی کاشتند.
اسماعیل همـیشـه زمـینش باران کافی داشت و محصول برداشت مـی کرد.
ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشـه ها گندم هایش از تشنگی مـی سوختند و یـا دچار آفت شده و خوراک دام مـی شدند و یـا خوشـه های خالی داشتند.

ابراهیم گفت:
بیـا زمـین هایمان را عوض کنیم، زمـین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد.

زمان گندم پاشی زمـین درون آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید کـه اسماعیل کار خاصی نمـی کند و همان کاری مـی کند کـه او مـی کرد و همان بذری را مـی پاشد کـه او مـی پاشید.

در راز این کار حیرت ماند.
اسماعیل گفت:
من زمانی کـه گندم بر زمـین مـی ریزم درون دلم درون این فصل سرما، به منظور پرندگان گرسنـه ای کـه چیزی نیست بخورند، هم نیت مـی کنم و گندم بر زمـین مـی ریزم کـه از این گندم ها بخورند ولی تو دعا مـی کنی پرنده ای از آن نخورد که تا محصولت زیـاد تر شود.
دوم این کـه تو آرزو مـی کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود درون حالی کـه من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.
پس بدان؛
انسان ها "نان و مـیوه دل خود را مـی خورند. نـه نان بازو و قدرت فکرشان را." برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان درون این حالت، همـه هستی و جهان دست بـه دست هم خواهند داد که تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
⚘-------------------------------⚘
💖حضور شما عزیزان درون اینجا اتفاقی نیست ،پیجی متفاوت با انرژی مثبت، بامطالب ارزنده، اگر فکر مـیکنید.پیج اینستگرام احمد تهرانی سودمند هست به دوستانتان معرفی کنید💖. --------------------------------طب/سنتی/ahmad.Tehranihttps://t.me/joinchat/AAAAAEPCiy1xS6DJAU6NGQ

Read more

Media Removed

. من تمام کودکی ام، تمام نوجوانی ام و بخش بزرگی از جوانی ام را همـینطور با مادرم حرف زدم. و مادر همـینطور نشست و گوش داد. آنقدر مشتاقانـه کـه من همـینطور یکسره حرف زدم! مثل همـین عکه چندسال پیش کنار آبشار "آب پری" م یـهویی از ما گرفته و احتمالا ایده ای، نکته ای، حرف جدیدی یـا حتی یک خاطره قدیمـی بـه ذهنم ... .
من تمام کودکی ام، تمام نوجوانی ام و بخش بزرگی از جوانی ام را همـینطور با مادرم حرف زدم. و مادر همـینطور نشست و گوش داد. آنقدر مشتاقانـه کـه من همـینطور یکسره حرف زدم! مثل همـین عکه چندسال پیش کنار آبشار "آب پری" م یـهویی از ما گرفته و احتمالا ایده ای، نکته ای، حرف جدیدی یـا حتی یک خاطره قدیمـی بـه ذهنم رسیده و برایش مـی گویم. بعد هم با حرف هایم یـا موافقت مـی کند یـا مخالفت. حتی گاهی خیلی مخالفت. اما فرقی نمـی کند. او مادر است. خیر پسرش را حتی اگر مخالف باشد مثل رفتنم بـه علوم انسانی، مثل تحصیلم درون علوم اجتماعی یـا خیلی چیزهای دیگر، مـی پذیرد. اما این بالا و پایین شدن ها هیچکدام از محبت ها و مـهربانی اش کم نمـی کند. حتما روز مادر کـه مـی شود، حتی روزهای دیگری کـه دلتنگش مـی شوی، حتی اگر کار پشت کار داشته باشی، حتما همـه را کنار بگذاری. خودت را بـه او برسانی. دستش را ببوسی. او نیـازی بـه این کار ندارد و همـین کـه بداند حال پسرش خوب است، خوشحال مـی شود. اما من نیـاز دارم. ما نیـاز داریم... ما بـه مادرمان نیـاز داریم...
.
#روز_مادر #روز_زن #مادر #مادرانـه #پسر #دست #علوم_اجتماعی #علوم_انسانی #محبت #مـهربانی #کودک #نوجوان #جوان #خاطره #ایده #زندگی

Read more

Media Removed

روزی کـه عمر بن خطاب بـه دست یک ایرانی کشته شد...‌ ‌ ‌در این روز (3 نوامبر) سال 644 مـیلادی، عمر بن خطاب دومـین خلیفه از خلفای راشدین، توسط اسیری ایرانی بـه نام پیروز نـهاوندی بـه قتل رسید. پیروز مردی قوی هیکل،خوش چهره بود. وآشنا بـه تمام فنون و مـهارت های آن روزگار. اوغلام یکی از مریدان عمر بـه نام مغیره ... روزی کـه عمر بن خطاب بـه دست یک ایرانی کشته شد...‌

‌در این روز (3 نوامبر) سال 644 مـیلادی، عمر بن خطاب دومـین خلیفه از خلفای راشدین، توسط اسیری ایرانی بـه نام پیروز نـهاوندی بـه قتل رسید.
پیروز مردی قوی هیکل،خوش چهره بود. وآشنا بـه تمام فنون و مـهارت های آن روزگار.
اوغلام یکی از مریدان عمر بـه نام مغیره بن شیعه شده بود.
روزی مغیره نامـه ای بـه عمر نوشت و از او خواست کـه پیروز بـه مدینـه بیـاید و مردم مدینـه را با فنون و علوم منحصر بـه فرد خودش آشنا کند.
عمر هم با اینکه ورود هر غیر عرب را بـه مدینـه ممنوع کرده بود اجازه ورود پیروز را بـه مدینـه داد.
روزی پیروز بـه سوی عمر مـیرود و عمر از او مـی پرسد کـه تو چه مـهارتهایی داری و پیروز درون پاسخ بـه عمر مـیگوید من بـه فنون درودگری،نقاشی،کنده کاری و آهنگری تسلط دارم.
عمر بـه پیروز مـیگوید کـه من شنیده ام تو توانایی ساخت آسیـابی را داری کـه مـی تواند گندم را آرد کند.آیـا مـیتوانی چنین آسیـابی را به منظور من بسازی؟
پیروز گفت آری اگر زنده باشم چنین آسیـابی را به منظور تو بنا کنم کـه تمام مغرب و مشرق زمـین از آن سخن گویند.
عمر از این سخن پیروز هراسان شد و گفت این مرد مرا بـه جان خود بیمناک کرد.
نوشته اند وقتی کـه اسیران ایرانی را دسته دسته بـه مدینـه مـیبردند پیروز نـهاوندی ایستاده بود و به اسیران مـی نگریست.
کودکان خوردسال را کـه در بین این اسیران بودند دست بر سرهاشان مـیکشید و مـیگریست و مـیگفت عمر جگرم را خورد.بدین ترتیب پیروز سرباز شجاع و مـیهن پرست،تصمـیم بـه تلافی و قتل عمر را گرفت.
در سپیده دم سوم نوامبر 644 عمر کـه به عنوان امام جماعت درون حال خواندن نماز بود پیروز وارد مسجد شد و بوسیله خنجر حبشی کـه دارای دوسو بود شش ضربه ی کاری بر پیکر عمر وارد آورد و عمر از طریق یک ضربه کـه به زیر ناف او وارد شد بود و بسیـار سهمگین و عمـیق بود بـه هلاکت رسید.
پیروز بعد از این واقعه از مسجد گریزان شد و به هرمزان کـه یکی از سرادارن سپاه ایران بود پناهنده شد.
سپس پیروز بـه عراق رفت و در نـهایت رهسپار کاشان شد و در همانجا درگذشت.
قتل عمر دوسال بعد از جنگ نـهاوند صورت گرفت.
بعد از مرگ عمر پسرش عبیدالله سه نفر را کشت،یکی از آنـها هرمزان بود کـه در قتل عمر با پیروز همدست بود دیگری حنیف کـه عبیدالله بـه او مزمون بود و دیگری هم مروارید پیروز.
بدین ترتیب ایرانیـان کینـه ی ضربتی را کـه از دست عمر درون قادسیـه،جولاء و نـهاوند دیده بودند درون مدینـه از او بازستاندند.
منبع:کتاب دوقرن سکوت نوشته ی دکتر زرین کوب صفحات 86 که تا 90.

Read more

Media Removed

- جزئیـات تازه از نقش آل پاچینو درون فیلم جدید مارتین اسکورسیزی از زبان خود استاد/او درون نقشی چهل سال جوان تر بازی مـی کند! ال پاچینوی 77 ساله و برنده اسکار درون فیلم حماسی جدید اسکورسیزی محصول نتفلیکس، نقش مردی درون دهه سی، چهل و پنجاه زندگی‌اش را بازی مـی‌کند. بـه گزارش نقد سینما، عددی کـه بیش از همـه با فیلم ... -
جزئیـات تازه از نقش آل پاچینو درون فیلم جدید مارتین اسکورسیزی از زبان خود استاد/او درون نقشی چهل سال جوان تر بازی مـی کند!

ال پاچینوی 77 ساله و برنده اسکار درون فیلم حماسی جدید اسکورسیزی محصول نتفلیکس، نقش مردی درون دهه سی، چهل و پنجاه زندگی‌اش را بازی مـی‌کند.

به گزارش نقد سینما، عددی کـه بیش از همـه با فیلم جدید اسکورسیزی (محصول نتفلیکس) «مرد ایرلندی» مرتبط است، بودجه ساخت آن بوده کـه از 100 مـیلیون شروع شد و به 140 مـیلیون دلار رسید. اما اسکورسیزی مـی‌خواهد کـه فیلمش با عدد 39 مخاطبانش را بـه وجد بیـاورد. پاچینوی 77 ساله کـه در این فیلم نقش جیمـی هافا، رهبر سابق اتحادیـه کارگران را بازی مـی‌کند درون پادکست بیل سیمونز «رینگر» توضیح داد کـه در بخش‌هایی از این فیلم حماسی گانگستری تقریباً نیمـی از سن واقعی خودش را دارد. - پاچینو با اشاره بـه جادوی تکنولوژی کـه شرکت «اینداستریـال لایت اند مجیک» بـه اجرا درآورده است، گفت: «نقش جیمـی هافا درون 30 سالگی‌اش را بازی مـی‌کردم؛ با کامپیوتر این کارها را مـی‌کنند.» پاچینو افزود کـه کامپیوترها با کمک دوربین طوری برنامـه‌نویسی شده‌اند کـه بازیگران درون سنین مختلف مـی‌سازند و در هر فریم ظاهر آن‌ها را تغییر مـی‌دهند. - او افزود: «کلی تست گرفتیم و کارهای دیگر کردیم.» عوامل فیلم به‌منظور دستیـابی بـه واقعی‌ترین عملکرد ممکن، بـه این بازیگر برنده اسکار اطلاع مـی‌دادند کـه در هر صحنـه هافا چند سال داشته است. «کسی مـی‌آمد پیش من و مـی‌گفت کـه الآن 39 سال داری. آدم خاطرات 39 سالگی‌اش را بـه یـاد مـی‌آورد و بدن هم سعی مـی‌کند که تا در حال و هوای آن سن قرار بگیرد و آن‌گونـه فکر کند. سن را یـادآوری مـی‌کنند.» #سینما #فیلم #آل_پاچینو #alpacino #cinema

Read more

Advertisement

Media Removed

‍ حوادث اخیر کشور نکات جالبی را به منظور من داشت و وقتی کمـی بـه سوژه های اخیری کـه در کشور ایجاد شده نگاه مـیکنم یـاد یک داستان عجیب مـی افتم چائوشسکو رئیس جمـهور کشور رومانی معاونی داشت، دوست نزدیکی داشت کـه بعدها معلوم شد این فرد جاسوس CIA است. سازمان جاسوسی شوروی کا. گ. ب اطلاع داد بـه رومانی کـه این فرد کـه به ... ‍ حوادث اخیر کشور نکات جالبی را به منظور من داشت و وقتی کمـی بـه سوژه های اخیری کـه در کشور ایجاد شده نگاه مـیکنم یـاد یک داستان عجیب مـی افتم

چائوشسکو رئیس جمـهور کشور رومانی معاونی داشت، دوست نزدیکی داشت کـه بعدها معلوم شد این فرد جاسوس CIA است. سازمان جاسوسی شوروی کا. گ. ب اطلاع داد بـه رومانی کـه این فرد کـه به رئیس جمـهور نزدیک است، جاسوس CIA است. چائوشسکو مطمئن نبود، بـه سازمان اطلاعاتی خود رومانی گفت این ادعایی کـه خارجی ها د را شما بررسی کنید ببینید درست هست یـا نـه؟ مشخص شد کـه بله این فرد جاسوس است. بعد از دستگیری بـه او گفت تو کـه یک عمر با من دوستی داشتی، تو واقعا جاسوس آمریکا هستی؟ او هم اعتراف کرد کـه بله. چائوشسکو پرسید تو چطور جاسوسی مـی کردی؟ پاسخ داد CIA فقط مـی خواست کـه من اولویت ها را عوض کنم و افراد را سر جای غیر خودشان بگذارم. ببینید یک آدمـی درون دولت رومانی کارش این بوده کـه هر روز وقتی جلسه مـی گرفتند، درون دولت مـی خواستند یک تصمـیمـی بگیرند، ده که تا موضوع داشتند کـه اولویت ها حتما چینش مـی شد و برای اجرایش دستور داده مـی شد. وقتی اولویت ها مشخص مـی شد درون جلسه این فرد با لطایف الحیلی اولویت ها را جابجا مـی کرده است.

یک ملتی وقتی چند سال درون سطوح تصمـیم سازیش اولویت هایش عقب بیـافتد و چیزهایی کـه اولویت ندارد اصل مساله بشود، این ملت بعد از یک مدت عقب مـی افتد. مثل یک انسان کـه یک سری اولویت های روزانـه به منظور خودش دارد. یک نفر بـه او نزدیک مـیشود و سعی مـیکند اولویت های روزانـه اش را تغییر بدهد و سر ش را گرم مـی کند که تا به اه و کارهای خود نرسد. خب این فرد بعد از یک مدت از زندگی جا مـی ماند.

به نظرم وقت آن رسیده کمـی بـه حوادث با چشم بازتر و ذهنی عمـیق تر نگاه کنیم
#حجاب_اجباری
#خیـابان_پاسداران
#حضور_زنان_ورزشگاه
#صدای_مردم
#دراویش_گنابادی

Read more

Media Removed

تصميم گرفتم سفرى طولانى رو تنـهايى با ليام تجربه كنم.زياد شنيدم واى سخته چطورى ميخواى تحمل كنى؟ اشتباه نكن بگو وحيد بياد با هم برگرديد! بچه ها تو پرواز خيلى اذيت ميشن خودتو آماده يه روز سخت و نفس گير بكن. حرفها باعث شد، اين چالش رو حتما امتحان كنم. تو فرودگاه تهران جايى كه بايد از گيت رد ميشدم يه مادر ... تصميم گرفتم سفرى طولانى رو تنـهايى با ليام تجربه كنم.زياد شنيدم واى سخته چطورى ميخواى تحمل كنى؟ اشتباه نكن بگو وحيد بياد با هم برگرديد! بچه ها تو پرواز خيلى اذيت ميشن خودتو آماده يه روز سخت و نفس گير بكن.
حرفها باعث شد، اين چالش رو حتما امتحان كنم.
تو فرودگاه تهران جايى كه بايد از گيت رد ميشدم يه مادر و نازنين كمكم كردن. مادر بهم گفت اين يه چرخه است. من وقتى بچه كوچيك داشتم بهم كمك شده حالا دارم بـه شما كمك ميكنم، لطفا اين چرخه رو ادامـه بده🌸
تو پرواز اول راحت بودم و ليام اذيتى نداشت. که تا پرواز بعدى ٦ ساعت تو سالن ترانزيت با هم بوديم. درسته ليام خيلى شيطونى كرد و نذاشت آدمايى كه قصد استراحت داشتند كمى بخوابند ( البته يه آقايى روبرومون خيلى راحت خوابيده بود و خروپف ميكرد و هيچ گونـه صدايى آزارش نميداد) ولى بـه من خيلى خوش گذشت. باهم بازى كرديم. كشتى گرفتيم و نخود و هويج بـه هم پرتاب كرديم.
براى غذا كشيدن و نوشيدنى خوردن هم از يه خانوم ايرانى كمك گرفتم. ليام رو بازى داد که تا من غذام رو ببرم و روى ميز بذارم. پرواز دوم تاخير داشت ولى انقدر رفتار آدم ها وقتى ميديدند من بچه دارم قشنگ و دلنشين بود كه واقعا هيچى بـه چشم نيومد. با توجه بـه اينكه ليام خواب بود منو نفر اول بردن تو پرواز و خانوم مـهماندار خيلى كمكم كرد.
تو پرواز دوم هم مشكل خاصى نداشتم فقط ليام كمى گريه كرد چون ميخواست با كمك من راه بره و صندلى ها رو شوت كنـه !!
و من خوشحالم كه از بعد اين چالش براومدم. درون طول مسير Good job هاى زيادى شنيدم كه بهم انرژى و روحيه دو چندان داد 🌸 درسته دست چپم كمى درد ميكنـه هنوز و توو بيست و چهارساعت دو ساعت بيشتر نخوابيدم ولى نـه پودر شدم نـه داغون. رسيديم خونـه و بغضى زيبا درون راه پله گلوم شروع بـه فرياد كرد. من بـه هنر درخشان زن بودن بيشتر مى انديشم.
سوگل طالب لو
تيرماه ١٣٩٧
“من زنان قوی را باور دارم. من زنی را کـه مـی‌تواند از خودش حمایت کند باور دارم. من زنی را کـه نیـازی ندارد پشت شوهرش پنـهان شود باور دارم. من باور دارم اگر مشکلی دارید، بـه عنوان یک زن از بعد آن برمـی‌آیید، نقش قربانی را بازی نمـی‌کنید، خودتان را موجودی قابل ترحم جلوه نمـی‌دهید، انگشت‌تان را بـه سوی دیگران نشانـه نمـی‌روید. مـی‌ایستید و از بعد آن برمـی‌آیید. با سری برافراشته با دنیـا رو بـه رو مـی‌شوید و هستی را درون قلب‌تان حفظ مـی‌کنید.“- سی. جویبل سی. #زن_ايرانى_سايه_نشين_نيست_ #motherhood #liamtalebloo #babyboy💙

Read more

Advertisement

Media Removed

قسمت اول درون ونیز و ماسک پیترو!گلاره عباسی* درون كوچه‌پس‌كوچه‌هاي ونيز مدام گم شده و دوباره پيدا مي‌شدم. سر يكي از همين پيچ‌ها كه خوشحال و مطمئن بودم كه ديگر گم شده‌ام، ویترین یک مغازه من را پیدا کرد، تصویرش آشنا بود. صورتک‌های گریـه و‌خنده، ماسک‌های سفید و سیـاه، من را بـه نقطه ضعف زندگی‌ام گره مـی‌زد. ... قسمت اول درون ونیز و ماسک پیترو!گلاره عباسی*

در كوچه‌پس‌كوچه‌هاي ونيز مدام گم شده و دوباره پيدا مي‌شدم. سر يكي از همين پيچ‌ها كه خوشحال و مطمئن بودم كه ديگر گم شده‌ام، ویترین یک مغازه من را پیدا کرد، تصویرش آشنا بود. صورتک‌های گریـه و‌خنده، ماسک‌های سفید و سیـاه، من را بـه نقطه ضعف زندگی‌ام گره مـی‌زد. همـیشـه درون بهترین لحظه‌های زندگی‌ام کـه مطمئن‌ مـی‌شوم آلزایمر گرفته‌ام، مـی‌آید و طوری پیدایم مـی‌کند کـه صدای آوازخوان‌های قايق‌های گوندولا بـه صدای نان‌خشکی‌های مـیدان انقلاب شبیـه مـی‌شوند و به محض اینکه مـی‌آیم از اسپاگتی‌های معروف ونیز لذت ببرم، اسپاگتی لعنتی هم شبیـه ساندویچ ماکارونی‌های دم دانشگاه مـی‌شوند. همان مغازه کـه تقاطع خیـابان انقلاب و جمـهوری هست که روغن ماکارونی‌اش بـه نان لواشش بعد مـی‌داد و گاز کـه مـی‌زدم از گوشـه لبم شره مـی‌کرد و پس مـی‌داد بـه مقنعه دون‌دون شده و سیـاه بور شده‌ام. مقنعه‌ای کـه چهار سال آزگار درون گرما و ‌سرما مسیر مـیدان گلها که تا انقلاب را گز کرده بود.آه کـه چقدر سخت هست در ونیز اسپاگتی با یوروی ده‌هزارتومان بخری و تهش مزه ماکارونی ساندویچی خیـابان انقلاب خروجی‌اش بشود.وقتی مـی‌گویم آلزایمر چیز خوبی هست دقیقا بـه همـین دلیل است.یک نیروی غریبی بـه نام خودآزاری و مازوخیسم من را جلوی این مغازه ماسك‌فروشي مـیخکوب کرده بود. ماسک‌ها انگار گردن‌های آویزان‌‌شده بودند. یکی از آنـها شاید ناظم يك مدرسه است. سه‌تا صورتک به‌هم‌چسبیده هم انگار آن سه نفر هستند كه دارند بـه يك افغان بی‌گناه نگاه مي‌كنند و وسط همـه آنـها یک صورتک با سبیل تاب‌خورده دیده مـی‌شود کـه انگار چشم‌هایش را درآورده‌اند و‌ هنوز حلق‌آویز نشده و فقط چشم‌هایش را از کاسه درآورده‌اند. او نیز حتما یکی از دزدهای کله‌گنده است. جهان‌سومـی کـه باشی بازی‌های فانتزی ذهنیت هم اینگونـه مـی‌شوند. چه کار کنیم وقتی حتی یک رمئو و ژولیت هم نداریم؟!وارد مغازه مـی‌شوم، مردی لاغر آنجا نشسته است، صورتش شبیـه ماسک‌هایی هست که دارد آنـها را مـی‌سازد. با خيال راحت و بدون بلندبلند فارسي حرف مي‌. اين بزرگ‌ترين دلگرمي خرج‌كردن يوروي ده‌هزار توماني هست كه مـی‌توانی هرچه از دهنت درمـی‌آید درون فضاهای عمومـی بگویی و حرف دهنت را نفهمـی وكسي نگوید: «حرف دهنتو بفهم.» با خيال راحت آهنگ «كولی» شجريان را زمزمـه مـی‌كردم و چه حس خوبی داشت كه اينجا هيچ‌كس نمـی‌فهمد کـه من چقدر اشتباه و خارج مـی‌خوانم و چقدر هميشـه درون كلاس‌های سلفژ بی‌استعداد و خنگ بودم. كسي توی دهانم نمـی‌زند كه «با اين صداي نخراشيده شجريان هم مـی‌خونـه‌.» دوری درون مغازه مـی‌ و متهمان درجه‌يك

Read more

Media Removed

. شب گذشته رییس‌جمـهور درون نشست خبری شرکت کرد و در مقام منتقد بـه سوال‌های آقای حیدری جواب داد و از مردم گله‌مند بود. همـین اول کار و پیش از آنکه دستور طبخ شیرینی انگشتی بادامـی‌ را بدهم خدمت آقای حیدری کـه شغلش مصاحبه با روسای جمـهور است، مـی‌گویم: «به خودت بیـا مرد! یـه دو که تا سوال درست و حسابی بپرس، خسته نشدی ... .
شب گذشته رییس‌جمـهور درون نشست خبری شرکت کرد و در مقام منتقد بـه سوال‌های آقای حیدری جواب داد و از مردم گله‌مند بود.

همـین اول کار و پیش از آنکه دستور طبخ شیرینی انگشتی بادامـی‌ را بدهم خدمت آقای حیدری کـه شغلش مصاحبه با روسای جمـهور است، مـی‌گویم: «به خودت بیـا مرد! یـه دو که تا سوال درست و حسابی بپرس، خسته نشدی از بس سر تکون دادی؟!». مواد لازم به منظور شیرینی انگشتی، 200 گرم آرد، دو قاشق آرد برنج، 60 گرم شکر، دو قاشق پودر بادام و 200 گرم کره است.

این مواد را درون راستای گردشگری از کابینت‌های مختلف و یخچال جمع کردم و با خودم گفتم: «کجای مسیر رو اشتباه رفتم کـه رییس‌جمـهور از دستم ناراحت شده؟! برم از دلش درون بیـارم». بنابراین تصمـیم گرفتم کـه از طرف خودم شیرینی بپزم و بفرستم بـه کاخ ریـاست‌جمـهوری که تا با یکدیگر آشتی کنیم.

همـین‌طور کـه آرد سفید، آرد برنج و پودر شکر را درون کاسه الک مـی‌کنم، یـادم مـی‌آید کـه ایشان گفت: «به خاطر مردم سراغ برجام رفتم!» و همـین‌طوری کـه بغضم را ژاژ مـی‌خاییدم کره خرد شده و پودر بادام را نیز اضافه کرده و با نوک انگشتان ورز دادم و فکر کردم؛ هر لحظه ممکن هست روحانی بـه مردم بگوید: «خیلی مزمَن و بی‌کلاسید، مگه بـه من چقدر حقوق مـیدن کـه رییس‌جمـهور شما بشم؟!» و کلاس را ترک کند.

همزمان کـه از خمـیر کمـی برداشته و با کف دست بـه شکل انگشت فرم مـی‌دهم بـه این فکر مـی‌کنم کـه مشکلات ارزی بـه قول آقای روحانی ربطی بـه این دولت و دولت قبلی ندارد بلکه مقصر نادرشاه افشار هست که بـه آن پیرزنی کـه سر راهش سبز شد بـه جای دو سکه پنج سکه داد و باعث و بانی مشکلات فعلی شد، اگر نـه قبل نادرشاه کـه مشکل ارز نداشتیم.

در این مـیان رییس‌جمـهور یک جوری صحبت مـی‌کرد کـه من منتظر بودم حیدری بـه جای اینکه مدام سرش را تکان دهد، لبخند بزند و بپرسد: «حالا اینا رو ولش کن! این کشوری کـه حرفش‌رو مـیزنی کجا هست پاشیم بریم؟!» همـین‌طوری کـه لبخند زده و توی فکر فرو رفته‌ام، شیرینی‌ها را کف سینی مـی‌چینم و در فر قرار مـی‌دهم که تا بپزند و با خودم مـی‌گویم رییس‌جمـهور نباید بـه مردم پز بدهد، درون طول مصاحبه روحانی مدام مـی‌گفت: «من چین رفتم، روسیـه رفتم، تازگیـا اروپا رفتم» و به ما فخر مـی‌فروخت و حتی منتظر بودم یک ارتباط تلفنی برقرار شود و احمدی‌نژاد روی خط بیـاید بگوید: «من تازه کشور نیویورک هم رفتم، 80 نفرم با خودم‌ بردم تیریپ تور لیدری، تو چی؟!» و ما هیچ ما نگاه!

Read more

Media Removed

. لایل گفت: «این اولین بار هست به استریپ کلاب مـی‌روم.» و از آن لبخندهای موذیـانـه تحویل داد. بنا بـه توصیـهٔ مادر کریسی، از خروجیِ سمت چپ جاده بیرون رفتم (وقتی بـه تنـها کلوب آنجا کـه اسمش توی دفترچه‌تلفن بود زنگ زدم، صدای مردانـهٔ چربی بـه من گفت کـه فکر کند کریسی را همـین «دوروبرها» دیده‌است) و با تلق‌وتلوق ... .
لایل گفت: «این اولین بار هست به استریپ کلاب مـی‌روم.» و از آن لبخندهای موذیـانـه تحویل داد.
بنا بـه توصیـهٔ مادر کریسی، از خروجیِ سمت چپ جاده بیرون رفتم (وقتی بـه تنـها کلوب آنجا کـه اسمش توی دفترچه‌تلفن بود زنگ زدم، صدای مردانـهٔ چربی بـه من گفت کـه فکر کند کریسی را همـین «دوروبرها» دیده‌است) و با تلق‌وتلوق بـه پارکینگی رفتم بـه بزرگی یک مرتع، مشترک بین سه استریپ کلاب کـه پشت سر هم صف کشیده بودند. تهِ تهِ آنجا هم یک پمپ‌بنزین و توقف‌گاه کامـیون بود. درون روشنای نور سفید، سایـهٔ زن‌ها را مـی‌دیدم کـه تندتند مثل گربه از بین اتاقک راننده‌ها و باز و بسته شدن درها مـی‌گذشتند. ساق‌های ، جوری تکان‌تکان مـی‌خوردند کـه انگار آمادهٔ فوت‌وفن بعدی باشند. بـه خودم گفتم بیشتر استریپرها، وقتی کلوب‌ها دیگر لازمشان نداشته باشند، عاقبت سر از پارکینگ کامـیون‌ها درمـی‌آورند.
.
#جاهای_تاریک #گیلیـان_فلین #انتشارات_چترنگ #چترنگ #نشر_چترنگ #نشرچترنگ

نشر چترنگ:
.
جاهای تاریک، رمانِ پرحرارت گیلیـان فلین، داستان زنی بـه نام لیبی‌ دی را روایت مـیکند کـه تنـها بازماندۀ کشتاری خانوادگی است. لیبی هفت‌ساله بوده هست که مادر و دو ش درون خانـه‌شان بـه قتل مـی‌رسند. او کـه از آن شب هولناک جان سالم بـه در است، برادر پانزده‌ساله‌اش را قاتل معرفی مـی‌کند. بیست و پنج سال بعد، نامۀ کوتاهی کـه به دست لیبی مـی‌رسد، او را وامـی‌دارد که تا دوباره گذشتۀ خود را مرور کند. گذشته‌ای کـه ترجیح مـی‌دهد فراموشش کند. گیلیـان فلین درون ادامـه، جست‌وجوی لیبی دی را درون خلالِ فلاشبک‌هایی بـه آن روزِ مرگبار، با مـهارت روایت کرده است.
جاهای تاریک درون سال ۲۰۰۹ درون لیست پرفروش‌های نیویورک تایمز قرار گرفت و نشریۀ شیکاگو تریبیون آن را بـه عنوان یکی از بهترین داستان‌های سال ۲۰۰۹ برگزید. درون سال ۲۰۱۵ نیز اقتباسی سینمایی از این رمان با بازی شارلیز ترون ساخته شد و روی پردۀ سینماها رفت. گیلیـان فلین با رمان تازه‌اش کـه عنوانِ هوشمندانـه‌ای هم دارد، دوباره بـه صدرِ رده‌بندی تریلرنویسانِ نوپا بازگشته است. فلین خوب مـی‌نویسد. گاهی انگار قلمش را درون اسید فرومـی‌کند، گاهی سبکش تغزلی است، اما همواره واژه‌هایش را بـه دقت انتخاب مـی‌کند. او نقص‌های بشری و شری را کـه درون آدمـی است، با چشمـی تیزبین مـی‌بیند و مـی‌نویسد. نشر چترنگ از همـین نویسنده، رمان چیزهای تیز را نیز بـه چاپ رسانده است.
@chatrangpublication

Read more

Media Removed

. سلام ️دو، سه دقیقه ی تماشایی... کناری ایستاده بودم و تماشا مـی کردم؛ درنگ و وقفه ای کوتاه درون کنار کودک واکسی. نیمـه روز بود و پسرک زیر تیغ آفتاب بساط کرده بود. تنـها پوش بالای سرش، خنکی بنر تبلیغاتی بزرگی بود کـه روی بساطش سایـه کرده بود و همـین نیز هرازگاهی با باد جابجا مـی شد. بـه جبینش عرق نشسته و سخت ... .
سلام
❤️دو، سه دقیقه ی تماشایی... 👈کناری ایستاده بودم و تماشا مـی کردم؛ درنگ و وقفه ای کوتاه درون کنار کودک واکسی.
نیمـه روز بود و پسرک زیر تیغ آفتاب بساط کرده بود. تنـها پوش بالای سرش، خنکی بنر تبلیغاتی بزرگی بود کـه روی بساطش سایـه کرده بود و همـین نیز هرازگاهی با باد جابجا مـی شد.
به جبینش عرق نشسته و سخت مشغول بود کـه مرد جوانی از کنارش رد شد و بعد از چند قدم مجدد برگشت که تا کفشش را وابزند. تمـیزی و رنگ و روی کفش نشان مـی داد دلش زار پسرک هست و خواسته بـه بهانـه ای کمک کند. مـی توانست صدقه ای دهد و برود و بکارش برسد. اما ماند و خیلی جدی گفت "لطفا واخوب بزن" و پسرک کفش های واخورده را مجدد وازد.
در همـین اثنا جوانی از کنار بساط واکسی رد شد و بعد از مزاح صمـیمانـه و سلام و علیک گرم، یک بستنی کیم بـه او داد و به سرعت رد شد. از اینکه درون این آتش نمـیروزی، بـه این کودک واکسی توجه کرده هست و مغازه رفته و بستنی خریده هست و با روی خوش و با احترام تقدیمش مـی کند لذت بردم. مـی توانست پول بستنی را بدهد و رد شود. مـی توانست وقتش را به منظور احوال پرسی و شوخی نگذارد.
جوان رفت و اما کودک بی اعتنا بـه بستنی، مشغول کار بود. گفتم بستنی ات آب مـی شود؛ گفت "روزه ام. این خانم نمـی داند و هر روز برایم بستنی مـیاورد." گفتم "مگه چند سالته؟" گفت "12 سال". گفتم "به سن تکلیف نرسیدی که؟" گفت "روزه گرفتن را دوست دارم." گفتم "آخه با زبان روزه و در این گرما؟" کـه گفت: " شماست؟" گفتم "بله. اسمش حسناست." گفت: "بی زحمت این بستنی را بده حسنا. اب نشـه، حیفه." م بستنی را گرفت و مرد چند برابر قیمت وابه پسرک پول داد و من درون خلسه این تصاویر تماشایی؛ کـه پسر واکسی گفت: "نوبت شماست."
. 🌻🌷 این شـهر زیباست بـه مردمان زیبایش
.

#محسن_مـهدیـان

Read more

Advertisement

Media Removed

صدایش زدم : آهای روزگار .... . برگشت و نیم نگاهی کرد و به رفتن ادامـه داد . این بار فریـاد زدم : با توام صبر کن .... . ایستاد و دوباره نگاه سریعی بـه من کرد و گفت : بگو چکار داری من وقت ایستادن ندارم ... . گفتم : حتی به منظور یک لحظه ؟ . گفت : حتی به منظور یک لحظه ... مگر این کـه سهمت از زندگی همـین یک لحظه باشد ... . گفتم ... صدایش زدم : آهای روزگار .... .
برگشت و نیم نگاهی کرد و به رفتن ادامـه داد .
این بار فریـاد زدم : با توام صبر کن ....
.
ایستاد و دوباره نگاه سریعی بـه من کرد و گفت : بگو چکار داری من وقت ایستادن ندارم ... .
گفتم : حتی به منظور یک لحظه ؟
.
گفت : حتی به منظور یک لحظه ... مگر این کـه سهمت از زندگی همـین یک لحظه باشد ... .
گفتم :صبر کن من شکایت دارم ، گلایـه دارم ... .
همانطور کـه مـی چرخید و مـی خندید و دور مـی شد گفت : بـه خودت نگاه کن فقط و فقط بـه خودت نگاه کن .... .
و من آرام آینـه ای پیش رویم گذاشتم و نشستم و فکر کردم ... .
چقدر به منظور شاد زیستن تلاش کرده بودم ؟چقدر حال درونیم را بـه اتفاقات بیرونی گره زده بودم ؟ چقدر از کمـی ها و کاستی های از پیش تعریف شده رنجیده بودم و با افتخارات نداشته فخر فروخته بودم و درد و غصه را نشانده بودم کنارم و آواز خوشبختی سر داده بودم و .... .
خوشبختی را هیچی جز خودم نمـی تواند بـه من هدیـه کند و شاد زیستن احساسی نیست کـه من آن را از بقیـه بخرم یـا قرض بگیرم ... .
خوشبختی زمانی کنارم مـی نشیند و مرا درون آغوشش آرام مـی کند کـه عشق بورزم بـه کل کائنات و به کل هستی عشقی بدون انتظار و چشم داشت ...بدون ترس و کنترل و بدون ریـا و خودنمایی ...وقتی گذشت مـی کنم چنان سمفونی از نور و و شعر درون هوای دلم مـی پیچد کـه دیگر نیـازی بـه هیچ چیز ندارم و این همان احساس بی نیـازی هست که خالقم از وجود خودش درون انسان دمـیده ... .
دوستان خوب و همراهم ممنونم بابت تمام همدردیـها و پیـامـهای تسلیت و شرمنده خیلی تلاش کردم بـه همـه جواب بدم ولی موفق نشدم ... .
روزگارتون آروم و دلاتون شاد ... .
عبادتهاتون قبول و التماس دعا ... .
🍃🍃🍃🌼🌼

Read more

Media Removed

فرانسه مـی‌دانست از هر بازی چه مـی‌خواهد. آنـها کرواسی را بـه خوبی آنالیز کرده بودند و مـی‌دانستند تیمـی کـه برای اولین بار بـه فینال رسیده این پتانسیل را دارد کـه به بازی احساسی رو بیـاورد. بـه همـین دلیل بود کـه فرانسه سعی کرد کرواسی را خسته کند. توپ و مـیدان را درون اختیـار آنـها قرار داد که تا آنـها را از نفس بیندازد. ... فرانسه مـی‌دانست از هر بازی چه مـی‌خواهد. آنـها کرواسی را بـه خوبی آنالیز کرده بودند و مـی‌دانستند تیمـی کـه برای اولین بار بـه فینال رسیده این پتانسیل را دارد کـه به بازی احساسی رو بیـاورد. بـه همـین دلیل بود کـه فرانسه سعی کرد کرواسی را خسته کند. توپ و مـیدان را درون اختیـار آنـها قرار داد که تا آنـها را از نفس بیندازد. آنـها را خسته کرد که تا مرحله بعدی برنامـه‌اش را اجرا کند. بنابراین وقتی کرواسی گل مساوی را بـه ثمر رساند دیگر اجازه نداد کـه توپ و مـیدان درون اختیـار این حریف سختکوش باشد. روی دروازه حریف فشار وارد کرد که تا به گل برسد. بعد از گل هم مترصد موقعیت‌های بعدی شد که تا در ضدحمله‌ها از سرعت بازیکنانی مثل ‌امباپه و متوئیدی نـهایت استفاده را ‌ببرد فرانسه همـه ما را بـه یـاد تیم 98‌ انداخت. آن تیم هم کـه قهرمان شد و برزیل را شکست داد همـین ‌اندازه با اقتدار و با برنامـه کار مـی‌کرد و در مـیانـه مـیدان هیچ تیمـی حریف‌شان نمـی‌شد. بنابراین اتفاق بزرگ‌تر جایی رخ داد کـه نیمکت‌ها را از ابتدای بازی زیر نظر گرفتیم. دشان نسبت بـه دالیچ آ‌رامش بیشتری داشت. لااقل من این طور فکر مـی‌کنم و به نظرم تفاوت این دو مربی درون فینال مشخص شد.........متن کامل درون سایت مثلث

Read more

Media Removed

.... فردی بـه مدت چندین سال شاگرد نقاش بزرگی مـی شود و تمامـی فنون و هنر نقاشی را فراگرفت .روزی استاد بـه او گفت :  دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم کـه به تو بیـاموزم . شاگرد با تشکر از استاد خداحافظی کرد ورفت . روز بعد فکری بـه سرش رسید . سه روز تمام وقت صرف کرد و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را درون شلوغ ترین ... ....
فردی بـه مدت چندین سال شاگرد نقاش بزرگی مـی شود و تمامـی فنون و هنر نقاشی را فراگرفت .روزی استاد بـه او گفت :
 دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم کـه به تو بیـاموزم . شاگرد با تشکر از استاد خداحافظی کرد ورفت . روز بعد فکری بـه سرش رسید . سه روز تمام وقت صرف کرد و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را درون شلوغ ترین مـیدان شـهر قرار داد و مقداری رنگ و قلمـی درون کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی مـی بینند یک علامت × بزنند .
 غروب کـه برگشت، دید کـه تمامـی تابلو علامت خورده هست . بسیـار ناراحت و افسرده بـه استاد خود مراجعه کرد و از وی گله مند شد . استاد شرح ماجرا را پرسید و او دقیقا بازگو کرد .
 استاد بـه او گفت :
آیـا مـی توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟
 شاگرد نیز چنان کرد . استاد آن نقاشی را درون همان مـیدان شلوغ شـهر قرار داد، ولی این بار رنگ و قلم را درون کنار آن تابلو قرار داد، اما متنی کـه در کنار آن نوشت، این بود:  از رهگذران خواهش مـی کنیم اگر جایی از نقاشی اشکال و ایرادی دارد، با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.
 غروب برگشتند و دیدند تابلو دست نخورده است. این تابلو یک هفته درون آنجا بود، ولی هیچ هیچ نکته ای را اصلاح نکرد؛ حتی صاحب نظران درون رشته نقاشی . استاد بـه شاگرد گفت: حالا فهمـیدی کـه من همـه چیز را بـه تو آموزش داده ام، اما نکته مـهم تر از همـه این کـه تمام مردم مـی توانند انتقاد کنند، ولیی پیدا نمـی شود کـه اصلاح کند!!
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
ما رو درون تلگرام همراهی کنید لینک تلگرام درون قسمت پروفایل پیج ⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️

Read more

Advertisement

Media Removed

. فیلم Still Life بـه کارگردانی Uberto Pasolini محصول سال ۲۰۱۳ مـی باشد. (دقت کنید کـه چند فیلم دیگر با این اسم ساخته شده اند.) فیلم درباره ی مردی هست (Eddie Marsan) کـه زندگی اش را وقف کارش کرده است. کارش هم پیدا خانواده ی افرادی ست کـه در تنـهایی خود مرده اند و عملای را ندارند. او اگر دوست و آشنایی ... .
فیلم Still Life
به کارگردانی Uberto Pasolini
محصول سال ۲۰۱۳ مـی باشد. (دقت کنید کـه چند فیلم دیگر با این اسم ساخته شده اند.)
فیلم درباره ی مردی هست (Eddie Marsan) کـه زندگی اش را وقف کارش کرده است. کارش هم پیدا خانواده ی افرادی ست کـه در تنـهایی خود مرده اند و عملای را ندارند. او اگر دوست و آشنایی را برایشان پیدا کند، آنـها را بـه مراسم تشییع جنازه دعوت مـی کند، و اگر نـه، خودش بـه همراه کشیش، مراسم مفصلی به منظور مرده مـی گیرد.
اما اگر بخواهم ساده بگویم فیلم نگاهی روانشناختی بـه پدیده ی «مرگ» و «تنـهایی» دارد.
قاب های ثابت فیلمبرداری، تصحیح رنگ متمایل بـه آبی/خاکستری، کم دیـالوگ بودن، زندگی تکراری و با دیسیپلین کارمند، همـه و همـه درون خدمت فضای سرد و مرگ‌آلود فیلمند.
شاید فکر کنید: اوه عجب فیلم خسته کننده ای!
من کـه از فیلم های ریتم کند خوشم نمـی آید، حس نکردم کـه این فیلم خسته کننده است. اتفاقا دوستش داشتم.
بازیِ نقش کارمند، تغییری کـه آهسته درون زندگی اش اتفاق مـی افتاد و در جزییـاتی مثل نوشیدن یک لیوان شکلات‌داغ دیده مـیشد، ارتباطات جدید و امـید (یـا بهتر بگویم هدفی کـه در زندگی اش بـه وجود آمده بود)، همگی فیلم را از ورطه ی عادی بودن نجات مـی داد. شاید دیدگاهی کـه من نسبت بـه «مرگ» دارم، با دیدگاه حاکم بر فیلم متفاوت باشد، اما همـین نگاه آغشته بـه تنـهایی و امـید، چنان من را تحت تاثیر قرار داده بود، کـه دقایقی طولانی با فیلم گریـه کردم.
دیدنش را پیشنـهاد مـی کنم.

فاطمـه اختصاری
#ستون_معرفی_فیلم_و_کتاب_فاطمـه #سمفکف
#پیشنـهادفیلم

Read more

Media Removed

مـیگویند وقتی رضا شاه تصمـیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند به منظور بازاری ها پیغام فرستاد کـه از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر بـه این کار نشد. وقتی خبر بـه خانم فخرالدّوله، مالک بسیـار ثروتمند، مظفّر ادین شاه و مادرمرحوم دکتر امـینی رسید بـه رضاشاه پیغام فرستاد کـه مگر من مرده ... مـیگویند وقتی رضا شاه تصمـیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند به منظور بازاری ها پیغام فرستاد کـه از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر بـه این کار نشد. وقتی خبر بـه خانم فخرالدّوله، مالک بسیـار ثروتمند، مظفّر ادین شاه و مادرمرحوم دکتر امـینی رسید بـه رضاشاه پیغام فرستاد کـه مگر من مرده ام کـه مـی خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم درون بانک ملّی سرمایـه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.
یکی از قوانینی کـه در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. بـه این ترتیب هر بـه خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمـی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیـابانی مـی گذشت کـه متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد کـه صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیـاورند. کاشف بـه عمل آمد کـه صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: چرا مغازه ات را بسته ای؟

مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل هست و من فکر کردم صلاح نیست دراین روز عرق بفروشم. شاه دستور تحقیق داد و دیدند کـه حقّ با عرق فروش ارمنی است. آنوقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو بـه همراهانش کرد و گفت:
"در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنـهم خانم فخر الدوله هست و یک مسلمان واقعی داریم آنـهم قاراپط ارمنی است." #iran #ایران

Read more

Media Removed

تابلوی کوروش و پانته آ اثر وینسنت لوپز نقاش اسپانیـایی قرن 18 مـیلادی کوروش و پانته آ ، ، هنگامـی کـه سپاهیـان کوروش از نبرد شوش بازگشتند غنائم بسیـاری را با خود آوردند از جمله زن بسیـار زیبارویی بنام پانته آ کـه بنا بـه گفته مورخین زیباترین زن دوران خود بود.در آن زمان شوهر ماندانا آبراداتاس قبل از ... تابلوی کوروش و پانته آ
اثر وینسنت لوپز نقاش اسپانیـایی
قرن 18 مـیلادی
کوروش و پانته آ
،
،

هنگامـی کـه سپاهیـان کوروش از نبرد شوش بازگشتند غنائم بسیـاری را با خود آوردند از جمله زن بسیـار زیبارویی بنام پانته آ کـه بنا بـه گفته مورخین زیباترین زن دوران خود بود.در آن زمان شوهر ماندانا آبراداتاس قبل از حمله کوروش بنا بـه دستور پادشاه خویش بـه ماموریتی رفته بود.

ابتدا نزدیکان کوروش خواستند کـه پانته آ را بـه کوروش پیشکش کنند اما کوروش نپذیرفت و اعلام کرد کـه زن شوهر دار را نمـی شود کـه تصاحب کرد سپس پیشنـهاد د کـه کوروش حدقلا یک بار زن را ببیند اما کوروش از ترس اینکه دلباخته او شود از دیدار او امتناع کرد و او را بـه یکی از سرداران خود بنام آراسپ سپرد و از او خواست کـه از پانته آ نگهداری د و از آنجایی کـه زن بسیـار زیبا بود از او درون برابر دیگران محافظت کند.

ادامـه درون ادامـه نوشتار

اما آراسپ نیز دلباخته پانته آ شد و خواست کـه از او کامجویی کند پانته آ نامـه ای بـه کوروش نوشت و از او کمک خواست کوروش نیز آراسپ را بـه نزد خود فراخواند و او را بسیـار سرزنش کرد آراسپ نیز از کار خود اظهار پشیمانی کرد و پیکی را بـه دنبال آبراداتاس شوهر پانته آ فرستاد.

آبراداتاس بـه نزد کوروش آمد و همسرش را باز بعد گرفت و وقتی جوانمردی عجیب کوروش را دید بـه سپاه او درون آمد وقتی کـه آبراداتاس  روانـه جنگی بود پانته آ با گریـه بـه شوهرش گفت:سوگند بـه عشقی کـه مـیان من و توست، کوروش بـه واسطه جوانمردی کـه در حق ما کرد اکنون حق دارد کـه ما را حق­شناس ببیند. زمانی کـه اسیر او و از آن او شدم او نخواست کـه مرا خود بداند و نیز نخواست کـه مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا به منظور تو کـه ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم

آبراداتاس درون جنگ مورد نظر کشته شد و کوروش دستور داد کـه به شدت از پانته آ مراقبت کنند اما پانته آ از غفلت ندیمـه خود استفاده کرد و دشنـه را درون قلب خود فرو کرد ندیمـه کـه غفلت خود را مسئول مرگ پانته آ مـی دانست کرد.

پس از مرگ پانته آ نزدیکان کوروش از او خواستند کـه حداقل جنازه پانته آ را ببیند و او این بار پذیرفت.و بر سر جسد او حاضر شد.

برگرفته از لغتنامـه دهخدا
فواد فاروقی. پانته‌آ بانوی افسونگر شوش. انتشارات پر

Read more

Advertisement

Media Removed

این متن فوووووق العادس. لطفا که تا آخر بخوانید دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونـه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی کـه به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ ی حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او زیبارو و پولداری بود کـه مورد توجه همـه قرار داشت .او درون همان روز اول ... این متن فوووووق العادس. لطفا که تا آخر بخوانید
دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونـه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .
روز اولی کـه به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ ی حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او زیبارو و پولداری بود کـه مورد توجه همـه قرار داشت .او درون همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
مـیدونی زشت ترین این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...
بعضی ها هم اغراق آمـیزتر مـی خندیدند .
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مـهربانی و عشق درون جوابش جمله ای گفت کـه موجب شد درون همان روز اول، احترام ویژه ای درمـیان همـه و از جمله من پیدا کند
اما بر عمن ، تو بسیـار زیبا و جذاب هستی .
او با همـین یک جمله نشان داد کـه قابل اطمـینان ترین فردی هست که مـی توان بـه او اعتماد کرد
و لذا کار بـه جایی رسید کـه برای اردوی آخر هفته همـه مـی خواستند با او هم گروه باشند .
او به منظور هری نام مناسبی انتخاب کرده بود . بـه یکی مـی گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .
به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیـا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یـاور دانش آموزان را داده بود .
آری ویژگی برجسته او درون تعریف و تمجید هایش از دیگران بود کـه واقعاً بـه حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً بـه جنبه های مثبت فرد اشاره مـی کرد
مثلاً بـه من مـی گفت بزرگترین نویسنده دنیـا و به م مـی گفت بهترین آشپز دنیـا ! و حق هم داشت .
آشپزی م حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم کـه او توی هفته اول چگونـه این را فهمـیده بود
سالها بعد وقتی او بـه عنوان شـهردار شـهر کوچک ما انتخاب شده بود بـه دیدنش رفتم
و بدون توجه بـه صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً بـه او علاقه مندم .
پنج سال پیش وقتی به منظور خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر مـیدانستم
و او با همان سادگی و وقار همـیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز ، حتما قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک سه ساله دارم . م بسیـار زیبا ست و همـه از زیبایی صورتش درون حیرتند
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد کـه راز زیبایی مان درون چیست ؟
همسرم جواب داد :من زیبایی چهره م را مدیون خانواده پدری او هستم .
و مادرم روز بعد نیمـی از دارایی خانواده را بـه ما بخشید.
تئودور داستایوفسکی
عظمت درون دیدن نیست
عظمت درون چگونگی دیدن هست ❤️❤️❤️❤️

Read more

Media Removed

. این متن فوووووق العادس دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونـه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی کـه به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ ی حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او زیبارو و پولداری بود کـه مورد توجه همـه قرار داشت . او درون همان روز اول مقابل تازه وارد ... .
این متن فوووووق العادس

دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونـه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .
روز اولی کـه به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ ی حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او زیبارو و پولداری بود کـه مورد توجه همـه قرار داشت .
او درون همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
مـیدونی زشت ترین این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...
بعضی ها هم اغراق آمـیزتر مـی خندیدند .
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مـهربانی و عشق درون جوابش جمله ای گفت کـه موجب شد درون همان روز اول، احترام ویژه ای درمـیان همـه و از جمله من پیدا کند
اما بر عمن ، تو بسیـار زیبا و جذاب هستی ...
او با همـین یک جمله نشان داد کـه قابل اطمـینان ترین فردی هست که مـی توان بـه او اعتماد کرد
و لذا کار بـه جایی رسید کـه برای اردوی آخر هفته همـه مـی خواستند با او هم گروه باشند .
او به منظور هری نام مناسبی انتخاب کرده بود .
به یکی مـی گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .
به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیـا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یـاور دانش آموزان را داده بود .
.
آری ویژگی برجسته او درون تعریف و تمجید هایش از دیگران بود کـه واقعاً بـه حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً بـه جنبه های مثبت فرد اشاره مـی کرد
مثلاً بـه من مـی گفت بزرگترین نویسنده دنیـا و به م مـی گفت بهترین آشپز دنیـا !
و حق هم داشت .
آشپزی م حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم کـه او توی هفته اول چگونـه این را فهمـیده بود
سالها بعد وقتی او بـه عنوان شـهردار شـهر کوچک ما انتخاب شده بود بـه دیدنش رفتم
و بدون توجه بـه صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً بـه او علاقه مندم .
پنج سال پیش وقتی به منظور خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر مـیدانستم
و او با همان سادگی و وقار همـیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز ، حتما قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک سه ساله دارم .
م بسیـار زیبا ست و همـه از زیبایی صورتش درون حیرتند ❤
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد کـه راز زیبایی مان درون چیست ؟
همسرم جواب داد :من زیبایی چهره م را مدیون خانواده پدری او هستم .
و مادرم روز بعد نیمـی از دارایی خانواده را بـه ما بخشید...
تئودور داستایوفسکی

عظمت درون دیدن نیست
عظمت درون چگونگی دیدن است❤

Read more

Media Removed

. "در این مکان جوانی دلیر و نیکو سرشت، ابر انسانی از نژاد قوم لر و شایسته ایرانی، مردی از تبار جوانمردان روزگار آرمـیده هست که درون سن بیست و هفت سالگی نابینا و به قتل رسید. "مـیتوانید حدس بزنید او کیست؟ او لطفعلی خان زند،شاهزاده غیور ایرانی کـه اینگونـه مـهجور و تنـها درون گوشـه این امامزاده دفن شده هست و ... .
"در این مکان جوانی دلیر و نیکو سرشت، ابر انسانی از نژاد قوم لر و شایسته ایرانی، مردی از تبار جوانمردان روزگار آرمـیده هست که
در سن بیست و هفت سالگی نابینا و به قتل رسید.
"مـیتوانید حدس بزنید او کیست؟
او لطفعلی خان زند،شاهزاده غیور ایرانی کـه اینگونـه مـهجور و تنـها درون گوشـه این امامزاده دفن شده هست و کمتریست کـه یـادی از او درون این روزگار نامردی مـیکند.
لطفعلی خان پسر جعفرخان زند وهشتمـین حکمرا ن سلسله زندیـه بود کـه از سال ۱۲۰۳به مدت شش سال فرمانروایی نمود.
تمام این مدت بـه مبارزه با رغیبی چون آقا محمدخان قاجارسپری شد.
لطفعلی کـه از همان آغاز نوجوانی، همراه پدر درون جنگ‌ها شرکت مـی جست،
تیرانداز و شمشیرزنی دلاورو بی باک بار آمد...
لطفعلی شاهزاده و آخرین فرمانروای زندیـه بود.
وی بسیـار پر قدرت، راستگو، درستکار و شجاع و خوش چهره بود
اسب لطفعلی خان، غران نام داشت غران بر کانالها و خندقهای جنگی بـه طول 5 تا8 متری بـه راح تی مـیپرید
چنانکه اگر درون قلعه نرماشیر پاو دست اسبش را خاءنین نمـیزدن بـه دام قاجارها نمـی افتاد.
اما درون کمال شرمندگی چنین سردار رشیدی از اطرافیـانش خیـانت دید و در شـهر نرماشیر کرمان گرفتار آقامحمد خان قاجار شد
هنگامـی کـه که آقا محمد‌خان قاجار بـه او گفت بر او سجده کند پاسخ داد :
من تنـها بـه خدا سجده مـی کنم.
سپس شاه قاجار دستور داد کـه اصطبل بانش او را مورد آزار قرار دهد!!!
فردای آن روز لطفعلی جوان را زار و نزار پیش خان قاجار اوردند.
خاجه قاجار با نیشخند بدو گفت : «هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟» واپسین شاه زند کـه دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد و با پلنگ دیدگان بدو نگریست و گفت:«من از تو نمـی‌ترسم ای فرومایـه»
و ,زانو نمـی زیرا مردی اینجا نمـی بینم..
این ایستادگی خانقاجار را بـه خشم آورد و دستور نابینا او را داد.
وی یکی از افتخارات درون ایران زمـین است،
مقبره وی جایست کـه حس مـیکنید هنوز از سنگ قبرش فریـادهای مظلومانـه مردی شنیده مـیشود کـه اگر بود و مـیماند نـه قاجاری باقی بود و نـه تاریخ سیـاه فلان الدوله ها و مضحکه الممالکها.
مردی کـه به تنـهایی مـی ارزد بـه کل سلسله غرق خیـانت قاجارهای بی عرضه و بی جنم... حیف و حیف کـه امروز درون اینجا حتی یک نوشته بـه یـادبود ابرمرد بزرگ زندیـه وجود ندارد...
و این وضعیت برازنده او نیست....
صد افسوسکه مشاهیر سرزمـین خود را نمـیشناسیم و حتی آرامگاه باشکوهی هم برایشان نساختیم.....
ملتی کـه تاریخ خود رانشناسد قطعا وضعیتی بهتر از این هم نخواهد داشت...
بسیـاری از مردم درون تهران نمـی دانند کـه پیکر بی چشم او درون امامزاده “زید ”در بازار تهران

Read more

Media Removed

انتقاد و اصلاح فردی بـه مدت چندین سال شاگرد نقاش بزرگی مـی شود و تمامـی فنون و هنر نقاشی را فراگرفت .روزی استاد بـه او گفت : دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم کـه به تو بیـاموزم . شاگرد با تشکر از استاد خداحافظی کرد ورفت . روز بعد فکری بـه سرش رسید . سه روز تمام وقت صرف کرد و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را درون شلوغ ... انتقاد و اصلاح
فردی بـه مدت چندین سال شاگرد نقاش بزرگی مـی شود و تمامـی فنون و هنر نقاشی را فراگرفت .روزی استاد بـه او گفت : دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم کـه به تو بیـاموزم . شاگرد با تشکر از استاد خداحافظی کرد ورفت . روز بعد فکری بـه سرش رسید . سه روز تمام وقت صرف کرد و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را درون شلوغ ترین مـیدان شـهر قرار داد و مقداری رنگ و قلمـی درون کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی مـی بینند یک علامت × بزنند . غروب کـه برگشت، دید کـه تمامـی تابلو علامت خورده هست . بسیـار ناراحت و افسرده بـه استاد خود مراجعه کرد و از وی گله مند شد . استاد شرح ماجرا را پرسید و او دقیقا بازگو کرد . استاد بـه او گفت :

آیـا مـی توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد . استاد آن نقاشی را درون همان مـیدان شلوغ شـهر قرار داد، ولی این بار رنگ و قلم را درون کنار آن تابلو قرار داد، اما متنی کـه در کنار آن نوشت، این بود: از رهگذران خواهش مـی کنیم اگر جایی از نقاشی اشکال و ایرادی دارد، با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید. غروب برگشتند و دیدند تابلو دست نخورده است. این تابلو یک هفته درون آنجا بود، ولی هیچ هیچ نکته ای را اصلاح نکرد؛ حتی صاحب نظران درون رشته نقاشی . استاد بـه شاگرد گفت: حالا فهمـیدی کـه من همـه چیز را بـه تو آموزش داده ام، اما نکته مـهم تر از همـه این کـه تمام مردم مـی توانند انتقاد کنند، ولیی پیدا نمـی شود کـه اصلاح کند!!

Read more

Media Removed

آقای نماینده و مسئولی کـه مـی آیی شعار مـی دهی! از تریبون ملت سوءاستفاده تبلیغاتی نکن من بـه خاطر عشقم کار مـی‌کنم با این مردم حال مـی‌کنم و احتیـاجی هم بـه دروغ گفتن ندارم درون این شرایط بد اقتصادی جامعه بـه جای صحبت درون مورد مردم و مشکلات مردم ،درباره خيرين و سلبريتي هايي کـه در زمان زلزله با حسن نیت جلو آمده‌اند، ... آقای نماینده و مسئولی کـه مـی آیی شعار مـی دهی! از تریبون ملت سوءاستفاده تبلیغاتی نکن
من بـه خاطر عشقم کار مـی‌کنم با این مردم حال مـی‌کنم و احتیـاجی هم بـه دروغ گفتن ندارم
در این شرایط بد اقتصادی جامعه بـه جای صحبت درون مورد مردم و مشکلات مردم ،درباره خيرين و سلبريتي هايي کـه در زمان زلزله با حسن نیت جلو آمده‌اند، صحبت مـی کنی؟ درون مراحل مشکلات ساخت و ساز یک بار جلو آمدی کـه کمک‌ کنی؟
حسابم چندین بار مسدود شد. به منظور گرفتن مجوزی نبود کـه من با او جلسه نداشته باشم. چقدر همـین مجوز زمان برد. مال مردم دست من بود. من هرگز اجازه کم کاری نمـی دهم و با شرکتی کار کردم کـه اصولی و عمری عمل کند حتی اگر گرانتر شود
از تکنولوژی روز دنیـا استفاده مـی‌کنیم چه درون مورد زلزله و چه مسائل دیگرش چون ماست مالی بلد نیستم
من حرف بلد نیستم و عمل مـی کنم. که تا شاهرگ گردنم برود پای کارمان مـی‌ایستم. نـه اینکه شعار دهم و تهمت ب
پول‌های زیـادی از بیت‌المال دزدی شده و از کشور خارج شده آن موقع این آقا کجا بود کـه یک بار پشت تریبون داد بزند. هزاران مـیلیـارد از کشور خارج مـی‌شود شما آن روزها کجایید؟
من فقط بـه مردم جواب مـی‌دهم. اینکه من چه کرده‌ام و چه مـی‌کنم را با سند درصفحه خودم بـه مردم مـی گویم
نـهادهای نظارتی و قوه قضائیـه همـه مـی‌دانستند چقدر پول بـه حساب ما وارد شده هست و حالا شما صدایت را بلند مـی‌کنی و داد مـی‌زنی؟‌تا الان کجا بودی؟ خیلی‌ها روی آوارهای زلزله‌زدگان عگرفتند که تا در فضای مجازی منتشر کنند. آیـا بـه جز این کار دیگری به منظور مردم کردید؟
من وسط جام جهانی بـه کرمانشاه رفتم. درون آن روستایی کـه کار مـی‌کنیم هنوز خیلی‌ جاها آواربرداری نشده، لوازم خانگی مردم و ماشین‌های لباسشویی‌شان زیر آوار مانده است. من مثل بقیـه نیستم حرف ن و از حقم دفاع نکنم
من علی دایی پول حلال خودم را نمـی‌توانم ساده خرج کنم چه برسد بـه پول مردمـی کـه به من اعتماد د

Read more

Media Removed

داستان کوتاه دو برادر بـه نام اسماعیل و ابراهیم درون یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود کـه یکی درون یک سمت و دیگری درون سمت دیگر تپه گندم دیم مـی کاشتند. اسماعیل همـیشـه زمـین اش باران کافی داشت و محصول برداشت مـی کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشـه ها گندم هایش از تشنگی مـی سوختند و یـا دچار آفت شده و خوراک دام ... 💕 داستان کوتاه دو برادر بـه نام اسماعیل و ابراهیم درون یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود کـه یکی درون یک سمت و دیگری درون سمت دیگر تپه گندم دیم مـی کاشتند.
اسماعیل همـیشـه زمـین اش باران کافی داشت و محصول برداشت مـی کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشـه ها گندم هایش از تشنگی مـی سوختند و یـا دچار آفت شده و خوراک دام مـی شدند و یـا خوشـه های خالی داشتند.

ابراهیم گفت: بیـا زمـین هایمان را عوض کنیم، زمـین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد.

زمان گندم پاشی زمـین درون آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید کـه اسماعیل کار خاصی نمـی کند و همان کاری مـی کند کـه او مـی کرد و همان بذری را مـی پاشد کـه او مـی پاشید.
در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی کـه گندم بر زمـین مـی ریزم درون دلم درون این فصل سرما ،پرندگان گرسنـه راکه چیزی نیست بخورند، آنـها را هم نیت مـی کنم و گندم بر زمـین مـی ریزم کـه از این گندم ها بخورند و لی تو دعا مـی کنی پرنده ای از آن نخورد که تا محصولت زیـاد تر شود. دوم این کـه تو آرزو مـی کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود درون حالی کـه من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. بعد بدان انسان ها نان و مـیوه دل خود را مـی خورند. نـه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان درون این حالت ، همـه هستی و جهان دست بـه دست هم خواهند داد که تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
⚘-------------------------------⚘
💖حضور شما عزیزان درون اینجا اتفاقی نیست ،پیجی متفاوت با انرژی مثبت، بامطالب ارزنده، اگر فکر مـیکنید.پیج اینستگرام احمد تهرانی سودمند هست به دوستانتان معرفی کنید💖. --------------------------------طب/سنتی/ahmad.Tehranihttps://t.me/joinchat/AAAAAEPCiy1xS6DJAU6NGQ

Read more

Media Removed

*انی کـه خودشان را ارزشمند نمـی‌دانند؛ اتفاقا همـیشـه شکایت مـی‌کنند کـه دیگران بـه آنـها احترام نمـی‌گذارند؛ی قدر آنـها را نمـی‌داند و به آنـها توجهی ندارند! این درون حالی هست که خودشان هیچ حرمت و ارزشی به منظور خود قائل نیستند! مثلا وابسته بـه یک رابطه غلط عاطفی مـی‌شوند که تا احساس قربانی بودن خود را تکمـیل کنند ... *
کسانی کـه خودشان را ارزشمند نمـی‌دانند؛ اتفاقا همـیشـه شکایت مـی‌کنند کـه دیگران بـه آنـها احترام نمـی‌گذارند؛ی قدر آنـها را نمـی‌داند و به آنـها توجهی ندارند! این درون حالی هست که خودشان هیچ حرمت و ارزشی به منظور خود قائل نیستند! مثلا وابسته بـه یک رابطه غلط عاطفی مـی‌شوند که تا احساس قربانی بودن خود را تکمـیل کنند و بعد طلبکار از این هستند کـه چرا فلانی بـه آنـها خیـانت مـی‌کند و به آنـها آسیب مـی‌زند!؟ بعد مطمئن باشید اگر خود را قربانی باور کنید؛ زجر دهنده خود را هم پیدا خواهید کرد!

در هر شرایطی کـه هستید لازم هست آگاه بـه ارزش‌ ذاتی خود باشید؛ ارزش شما وابسته بـه توجه و تایید دیگران یـا حتی رفتار شما نیست وگرنـه این ارزش متغیر خواهد بود. ارزش انسانی شما تنـها با توجه بـه اینکه وجود داشته و خصوصیـات منحصر بفردی دارید تعریف مـی‌شود. اگر چنین باوری داشته باشید اتفاقا درون رفتار و افکار شما نیز نمود پیدا خواهد کرد‌. هیچگاهی با بد دانستن خودش رشد نخواهد کرد. این لباس قربانی را از تن بیرون بیـاورید. شایسته انسان ارزشمند و محترمـی مانند شما نیست

قبول دارم ممکن هست در شرایط بدی باشید و به شما آسیب خورده باشد اما تنـها با ارزش قائل شدن به منظور خود و مسئولیت پذیری درون برابر آنچه هستید و حتی آنچه درون مورد خود فکر مـی‌کنید؛ خواهید توانست خود را بهبود ببخشید و از شرایط بدی کـه هستید رها شوید. آیـا دیگران اینقدر قدرت دارند کـه مـی‌توانند ارزش شما را بگیرند یـا بـه شما ارزش ببخشند؟ اگر بله، چهی این قدرت و اختیـار را بـه آنـها داده است؟

واقعا نمـی‌توان همـه را تغییر داد که تا شما احساس ارزشمندی کنید زیرا این احساس قبل از اینکه ناشی از عوامل بیرونی باشد یـا حتی صرفا احساس باشد؛ وابسته بـه افکار و باورهای شما نسبت بـه خودتان مـی‌باشد. زیرا اگر شما ابتدا باورهای مثبتی نسبت بـه خود نداشته باشید اولا هر برخورد دیگران مـی‌تواند شما را نسبت بـه خودتان ناراحت و نسبت بـه دیگران خشمگین کند و دوما خود را شایسته تعریف مثبت دیگران نخواهید دانست زیرا باور نمـی‌کنید خوب و ارزشمند هستید‌

از کودکی این باور منفی بـه من القاء شده کـه من اگر اشتباه کنم، نقص داشته باشم یـا مثلا نمره کم بیـاورم یـا بـه حرف پدر و مادرم گوش ندهم؛ بعد آدم بد و بی‌لیـاقتی هستم! بتدریج این حس درون من بـه وجود مـی‌آید کـه من تنـها با تایید دیگران و مقبولیت، ارزشمند مـی‌شوم! حتی ممکن هست ضعفها و نقصهای خود را مخفی کنم یـا خود را جای آنچه نیستم جا ب! درون نـهایت حتما پذیرفت ما بـه عنوان یک انسان ممکن هست نقص و اشتباه داشته و کامل نباشیم؛ دیگران هم‌ چنین هستند. اما باید... ادامـه درون کانال و کامنت‌

Read more

Media Removed

. این یـادداشت شامل چهار قسمت هست که بـه ترتیب با عکسها مرتبط هستند. اما درون چهارمـین عنقاشی ای از خوان مـیرو نقاش مدرن اهل بارسلونا وجود دارد کـه امـید هست با نگاه ش دوباره تخیلمان را بازیـابیم. ۱) وقتی کـه من بچه بودم فکر مـی کردم یک پسر بچه ی خوشتیپ موهایش را فرق وسط شانـه مـی کند. بزرگتر کـه شدم از یک ... .
این یـادداشت شامل چهار قسمت هست که بـه ترتیب با عکسها مرتبط هستند.
اما درون چهارمـین عنقاشی ای از خوان مـیرو نقاش مدرن اهل بارسلونا وجود دارد کـه امـید هست با نگاه ش دوباره تخیلمان را بازیـابیم.

۱) وقتی کـه من بچه بودم فکر مـی کردم یک پسر بچه ی خوشتیپ موهایش را فرق وسط شانـه مـی کند.
بزرگتر کـه شدم از یک جایی اگری موهایش را اینطور شانـه مـی کرد مسخره مـی شد. اما خب... من ته دلم هیچوقت با این تغییر کنار نیـامدم.
یـا آن پالتوی کنفی پدر بزرگ کـه توی کمد ماند و یـادمان رفت کـه روزگاری چقدر زیبا بود! کینـه بـه دل گرفته بودم از آدمـهایی کـه جایی درون مـیان ابرها، آن دورها نشسته اند و تصمـیم مـی گیرند کـه امسال چه رنگی و چه مدلی مُد بشود. دلم مـیخواست یقه شان را بگیرم و داد ب کـه این پالتوی پدربزرگ هنوز زیباست! .

۲) سالهای ابتدایی دانشجویی کـه تشنـه ی آزادی بودم و نبود وقتی با ایده ی "جهانی شدن" مواجه شدم حیرت کردم! دریچه ای بود از سلسله اتفاقاتی کـه هیچ دیکتاتوری نمـی توانست درون مقابلش تاب بیـاورد. هر کتاب و مقاله و یـادداشتی کـه در این باب مـی یـافتم مـی بلعیدم و در خلوت با کتابهایم قهقهه مـی زدم بـه مغز پوسیده ی آدمـهایی کـه مـی گفتند جهانی شدن غالب فرهنگی بـه جهان هست که از نظر نظامـی و رسانـه ای قدرت بیشتری دارد. .

۳) وقتی کـه صدای حمـید هیراد یـا علی زند وکیلی را جایی از شـهر مـی شنوم و چهره ی خیل آدمـها را مـی بینم کـه از شنیدنشان چه کیفی مـی کنند ترس برم مـی دارد. آتش بـه جانم مـی گیرد کـه این توده ی موجودات هوشمند چرا یکسان فکر مـی کنند و یکسان مـی پسندند و در حقیقت نـه فکر مـی کنند و نـه مـی پسندند. خیلِ آدم آهنی هایی را مـی بینم کـه دست بـه کارهای قابل پیشینی مـی زنند. .

۴) من از اینـهمـه یکسانی دلزده ام. دوست دارم پالتوی قدیمـی و زیبای پدربزرگ را از کمد درون بیـاورم و بپوشم. دوست دارم شمشیر دسته یـاقوت تشریفاتی اش را از گنجه بیرون بکشم و جلوی چشم بزرگترها با دیوها بجنگم.
من از خیلِ آدم آهنی هایی کـه همگی فکر مـی کنند دیوها وجود ندارند و دیری ست تخیلشان را از دست داده اند مأیوسم.
مثل روشنفکری بعد از کودتای ۳۲؛ مثل خودمان بعد از حصر.
مثل جلادی کـه اقتصاددانان مملکتش را طبق دستور، بـه دست خودش اعدام مـی کند و روز بـه روز فقیر تر مـی شود، مأیوسم.

من از کلمـه ی "بازتولید" مـی ترسم.

Read more

Media Removed

نقل قول: توی ایـام تعطیلات عید نوروز مادرم گوش درد مـیگیره ... و خودشون بـه تنـهایی پا مـیشن مـیرن کوچه دکتر ادیب پور ب امـید اینکه بتونن ی دکتری پیدا کنن و دارویی بگیرن ... اونجا وارد یک مکانی مثل مطب مـیشـه و آقایی خودش رو دکتر جا مـیزنـه و روی یـه کاغذ باطله بدون هیچ مـهر و امضایی به منظور مادرم دارو مـینویسه و بابت ... نقل قول:
توی ایـام تعطیلات عید نوروز مادرم گوش درد مـیگیره ... و خودشون بـه تنـهایی پا مـیشن مـیرن کوچه دکتر ادیب پور ب امـید اینکه بتونن ی دکتری پیدا کنن و دارویی بگیرن ...
اونجا وارد یک مکانی مثل مطب مـیشـه و آقایی خودش رو دکتر جا مـیزنـه و روی یـه کاغذ باطله بدون هیچ مـهر و امضایی به منظور مادرم دارو مـینویسه و بابت حق ویزیتش از مادرم سی تومن پول مـیگیره و مـیگه کـه من دفترچه تامـین اجتماعی رو قبول نمـیکنم ...
مادر ساده و بیسواد من هم نسخه دکتر قلابی رو مـیبرن داروخانـه ...
داروخانـه هم درون کمال تعجب بـه یـه کاغذ پاره کـه مـهر و امضا دکتر رو نداره دارو مـیده و بابتش بیست تومن هم دریـافت مـیکنـه... و بعد مادر رو مـیفرستن پیش تزریقاتی!
ایشون هم یـه آمپول مـیزنن و آمپول دوم رو گرو نگه مـیدارن و مـیگن کـه واسه اون یکی حتما فردا بیـای و تاکید هم مـیکنن کـه اگه دومـی رو نزنی خوب نمـیشی ...
در ضمن بابت آمپول و تزریق اون هفت هزار تومن هم پول مـیگیرن!
مـیگن شیـادها فقط تو فیلم ها هستن ...
نـه خیلی خیلی از اون چیزی کـه فکر کنید بـه ما نزدیک هستن و بیخ گوش ما دارن طبابت هم مـیکنن!
اگر واقعا دکتر بود چرا روی یـه کاغذ باطله بدون مـهر و امضا نسخه پیچید؟؟؟؟؟؟؟
داروخونـه چرا با یـه همچین کاغذی دارو داد؟؟؟
تزریقاتی واسه چی آمپول دوم رو گرو نگه داشته؟؟؟؟
به نظر من کـه مثلث خوبی رو تشکیل و به خیـال خودشون خیلی حرفه ای دارن کار مـیکنن!!!!
اگه یـه دارویی رو اشتباه تجویز کنـه و عوارض غیرقابل جبرانی داشته باشـه اونوقت کی پاسخگو هستش؟؟؟؟؟ پ.ن: تصویرها مربوط مـیشـه بـه پشت و روی نسخه پزشک قلابی!
در ضمن توی نسخه اصلا آمپول تجویز نشده فقط خواستم منتشر بشـه کـه بقیـه پدر و مادر بیسوادشون رو تنـهایی جایی نفرستن!
من از طریق نظام پزشکی حتما پیگیرش مـیشم
* ادمـین کیدزآوسیرجان این متن را تایید و یـا تکذیب نمـی کند و فقط جهت اطلاع شـهروندان منتشر شده
#درددل_با_کیدزآوسیرجان
#kidsofsirjan #Sirjan #سیرجان

Read more

Media Removed

. ترجمـه پست جدید و مـهم شفر: خيلى خوبه كه بـه تبريز برگشتيم ما به منظور هر بازی آماده هستیم، زیرا دستياران و بازیکنان حرفه ای داريم. ما بازیکنان آسیب دیده داريم و این یک مشکل براى ما است. اما بازیکنان حاضر درون تیم ما حاضر هست 100٪ به منظور استقلال خواهند بود. شایعات زیـادی وجود دارد. من هرگز شایعات مضحک و ... .
ترجمـه پست جدید و مـهم شفر: خيلى خوبه كه بـه تبريز برگشتيم 🔹ما به منظور هر بازی آماده هستیم، زیرا دستياران و بازیکنان حرفه ای داريم. 🔹ما بازیکنان آسیب دیده داريم و این یک مشکل براى ما است. اما بازیکنان حاضر درون تیم ما حاضر هست 100٪ به منظور استقلال خواهند بود.
🔹شایعات زیـادی وجود دارد. من هرگز شایعات مضحک و بسیـاری از دروغ درون زندگی حرفه ای من را تجربه نکرده ام.
🔹چند روز پیش درون اينستاگرامم نوشتم کـه ما با افراد حریص و حسود روبرو خواهیم شد. و آنـها اینجا هستند! 🔹افرادی کـه موفقیت ما را مـی بینند، مـی خواهند بخشی از آن باشند یـا مـی خواهند آن را نابود کنند. 🔹طرفداران بـه اندازه کافی هوشمند هستند کـه این را بدانند كه مردم منفی را نادیده بگیرند. 🔹قرارداد من، بین مدير عامل و خودم است. 🔹یک سوء تفاهم مـهم درون حال حاضر وجود دارد و نـه تنـها مربوط بـه استقلال بلکه فوتبال ایران بـه طور کلی - بازیکنان، مربیـان، دستياران هست و هرگز هزینـه یک باشگاه نیست، آنـها همـیشـه سرمایـه هستند. 🔹استقلال درون بالای آسیـا جای دارد و اين آسان نیست، بلكه درون واقع یک چالش بزرگ است. 🔹برای موفقیت، ما حتما مانند یک باشگاه بسیـار حرفه ای کار کنیم. براى مديرعامل باشگاه سال بسیـار چالش برانگیزى بود. او مجبور بود بدهی را بدهد کـه مسئولش نبود!
🔹اما اکنون حتما در آینده تمرکز کنیم! ما حتما نـه تنـها به منظور آینده آماده شویم، بلکه به منظور دو سال آینده، سه سال! 🔹امروز او (افتخارى) مصاحبه کرد و قول داد کـه به زودی حقوق و دستمزد همـه بازیکنان را پرداخت کند. 🔹این روش حرفه ای هست و نشان مـی دهد استقلال مایل هست که از سرمایـه هاى خود مراقبت کند.

Read more

Media Removed

ورق بزنید #ایرانگردی #هیچهایک قسمت ششم @ahmad.nadalian بخش دوم هرمز گردی رو گفتم مـیپردازم بـه دکتر احمد نادعلیـان؛ یـه بیو مختصر بخونید اول: احمد نادعلیـان (زاده ۱۳۴۲ درون سنگسر) هنرمندی درون حوزهٔ هنرهای محیطی و زمـینی ایرانی است. او بیشتر به‌خاطر کنده‌نگاری بر روی سنگ‌های رودخانـه‌ها شناخته ... ورق بزنید
#ایرانگردی #هیچهایک قسمت ششم
@ahmad.nadalian
بخش دوم هرمز گردی رو گفتم مـیپردازم بـه دکتر احمد نادعلیـان؛ یـه بیو مختصر بخونید اول:

احمد نادعلیـان (زاده ۱۳۴۲ درون سنگسر) هنرمندی درون حوزهٔ هنرهای محیطی و زمـینی ایرانی است. او بیشتر به‌خاطر کنده‌نگاری بر روی سنگ‌های رودخانـه‌ها شناخته شده‌است. فعالیت‌های هنری او همچنین شامل حجاری، چیدمان، کارهای چندرسانـه‌ای و اینترنتی (نت‌آرت)، چیدمان ویدئویی، کارهای تعاملی و اخیراً ساخت آهندیس‌ها است. او بیشتر درون طبیعت زندگی مـی‌کند و در عرصه بین‌المللی بـه اجرای هنر محیطی مـی‌پردازد. آثار او درون بیش از ۴۰ کشور دنیـا پراکنده هستند.

او درون سال ۲۰۰۳ مـیلادی بـه همراه چند هنرمند دیگر، به منظور معرفی هنر معاصر ایران رهسپار سفر دوسالانـه ونیز شد و هنر محیطی رودخانـه‌ای را ارائه داد. درون سال ۲۰۰۹ مـیلادی اثر مُهر استوانـه‌ای و چاپ آن درون خلیج فارس درون تقویم دیواری هنر محیطی آمریکا بـه ثبت رسید. منتقدان بسیـاری آثار او را بـه عنوان تنـها هنرمند ایرانی کـه به صورت حرفه‌ای درون زمـینـه هنر محیطی درون عرصه جهانی فعالیت مـی‌کند، درون مجلات تخصصی بین‌المللی معرفی کرده‌اند. او تاکنون درون نمایشگاه‌های گروهی و انفرادی متعددی درون ایران و دیگر کشورها از جمله انگلستان، لبنان، ژاپن، جمـهوری آذربایجان، آلمان، فرانسه، ایتالیـا، اسپانیـا، آمریکا و ترکیـه، آثار خود را بـه نمایش گذاشته‌است. ****** خب یـه همچین آدمـی با یـه همچین رزومـه ای اصولا حتما خارج از ایران مشغول نمایشگاه گذاشتن و لذت بردن از اوقاتش باشـه، مگه نـه؟
این آدم هشت سال قبل توو جزیره هرمز ارزونترین خونـه کـه پاتوق بزهکارا بوده رو مـیخره حدود پنج مـیلیون تومن. یـه خرابه.

و شروع مـیکنـه بـه ساختنش؛ اما این چیزی نیست کـه من رو جذب شخصیت این مرد کرد.
دکتر نادعلیـان شروع مـیکنـه بـه زنان خانـه دار و بی سرپرست یـاد مـیده صنایع دستی درست کنند و شروع کنند بـه فروشش. و اولین چیزی کـه به ذهن من مـیرسه اینـه کـه توو یـه جزیره، یـه جای بسته از نظر فرهنگی، و توو مردمـی کـه زن کمترین حقوق رو داره، پوشیـه مـیزنـه کـه صورتش معلوم نباشـه، یـه آدم بیـاد این فضای خفقان و سکوت رو بشکنـه و زن ها رو بخشی از فضای اجتماعی کنـه! یکی نیست بگه دکتر سرِت درد مـیکنـه؟! و اینکه آره، دنبال تغییرِ! چیزی کـه خیلیـامون جرات ش رو نداریم این مرد تونسته انجامش بده و توو یـه جزیره یـه نفره و یـه تنـه برابری تی رو برخلاف خیلیـامون کـه صرفا حرفش رو مـیزنیم عملیـاتی ش کنـه!

کامنت اول رو هم بخونید

ادامـه درون پست بعدی... #ایرانگردی #کوله_گردی #هیچهایک #بوشـهر #جزیره #هرمز #دره_مجسمـه #دره_رنگین_کمان #ممدتریپس

Read more

Media Removed

به گزارش آریـاورزش و بـه نقل از ورزش سه٬ سرمربی  تیم والیبال بانک سرمایـه کـه سال گذشته دومـین قهرمانی پی درون پی و دهمـین قهرمانی خود را درون لیگ تجربه کرد، درباره اختلاف خود با معروف مـی گوید حق با او بوده است. تمرینات تیم والیبال بانک سرمایـه به منظور حضور درون جام باشگاه های آسیـا آغاز شده و این تیم بـه عنوان قهرمان ... ⚫به گزارش آریـاورزش و بـه نقل از ورزش سه٬ سرمربی  تیم والیبال بانک سرمایـه کـه سال گذشته دومـین قهرمانی پی درون پی و دهمـین قهرمانی خود را درون لیگ تجربه کرد، درباره اختلاف خود با معروف مـی گوید حق با او بوده است. ⚫تمرینات تیم والیبال بانک سرمایـه به منظور حضور درون جام باشگاه های آسیـا آغاز شده و این تیم بـه عنوان قهرمان ایران حتما در مسابقات حاضر شود. مصطفی کارخانـه توانست با تیم خود دومـین قهرمانی پی درون پی و دهمـین قهرمانی خود را درون لیگ تجربه کند و حالا با تجربه کافی آمادهب هفتمـین عنوان قهرمانی خود درون آسیـا است. ⚫گفته مـی شد این مربی قصد دارد به منظور لیگ امسال سعید معروف، کاپیتان تیم ملی والیبال ایران را بـه استخدام بانک سرمایـه درون بیـاورد اما این معروف و کارخانـه کدورتی دیرینـه دارند کـه این فرضیـه را نا ممکن مـی کرد. ⚫مصطفی کارخانـه با تایید این خبر گفت: بله، صحبت هایی با معروف بوده و من روی او حساب باز کرده ام. سعید اولین قهرمانی اش درون لیگ را با من بوده و من اولینی بودم کـه به او اعتماد کردم. طوری کـه او را با دست شکسته بـه خیلی از پاسورهای دیگر ترجیح مـی دادم اما حالا صحبت هایی به منظور این فصل شده هست که حتما منتظر بمانیم. ⚫کارخانـه درون مورد کدورت موجود بین او و معروف هم این طور توضیح داد: سعید ذهنیتی از اتفاق سال ۹۰ و تیم گیتی پسند اصفهان دارد کـه من بـه او حق مـی دهم. شاید بعد از اینکه سعید رفت من هم حتما مـی رفتم اما واقعا تمام اتفاقات درون دست من نبود. تمام کدورت ها بـه همان سال برمـی گردد و شاید اتفاقات از چشم من دیده شده است. با این حال او حق دارد و اتفاق آن سال به منظور من هم خوشایند نبود. ⚫کارخانـه درون ادامـه مـی گوید: ایراداتی هم درون من به منظور به وجود آمدن آن مشکلات بوده هست که من آن قدر شجاعت و وجود دارم کـه بابت آن از سعید عذر مـی خواهم. او هر دیدگاهی مـی تواند نسبت بـه من داشته باشد و اگر دلخوری وجود دارد من بـه او حق مـی دهم اما اتفاقاتی درون آن سال افتاد کـه بیشتر نمـی خواهم درون مورد آن صحبت کنم. امسال ما روی سعید حساب باز خواهیم کرد.
⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫
بععلههه دیگه.....
نظر شما چیـه!؟
به نظرتون کاپی قبول مـیکنـه!؟؟
ولی خب بنظر من اگه همـه تیم ملی تو یـه تیم جمع بشن کـه دیگه هیجانی تو لیگ نمـیمونـه!😐 مـیمونـه!؟؟
ه.ع

Read more

Media Removed

چهارشنبه ها درون بی قانون انار ___ «ملاقات با آقای مو هویجی» راستش احترام بـه زبان فارسی از همان اول توی خانـه ی ما از اوجب واجبات بود. جوری کـه حتی موقع مـهاجرت بابا یک نسخه دوجلدی شاهنامـه را زورچپان یکی از چمدان ها کرد و تا کانادا آورد هر چند که تا چندسال یک جلدش را یـه عنوان نیم پله گذاشته بودیم زیر روشویی ... چهارشنبه ها درون بی قانون
انار
___
«ملاقات با آقای مو هویجی»
راستش احترام بـه زبان فارسی از همان اول توی خانـه ی ما از اوجب واجبات بود. جوری کـه حتی موقع مـهاجرت بابا یک نسخه دوجلدی شاهنامـه را زورچپان یکی از چمدان ها کرد و تا کانادا آورد هر چند که تا چندسال یک جلدش را یـه عنوان نیم پله گذاشته بودیم زیر روشویی توالت کـه من دستم راحت تر برسد و آن یکی اش را هم هل داده بود زیر بالشت بابا کـه دسی بل خرو‌پف شب هایش را کم کند ، ولی تمام این مسایل چیزی از عشق و ارادت ما نسبت بـه شکر فارسی را کم نمـی کرد.
اما مـهم تر از علاقه بـه فارسی، این علاقه ی ما بـه عربده کشیدن زبان فارسی بود کـه اوضاع را برایمان کمـی متفاوت تر با بقیـه مـی کرد. یعنی از روزی کـه رسیدیم و از وقتی بابا فهمـیده بود کـه در مجامع عمومـیی متوجه نمـی شود دقیقا چی ها بـه هم مـی گوییم و موضوع بحث مان چیست، ملانصرالدین درونش فعال مـیش و شروع مـی کرد بـه نقد و بررسی طنازانـه ی فضا و آدم های اطراف. هم کانـهو موتورش را زده باشند هی با یک دست مـی زد روی اش و قربان صدقه ی هنر بابا مـی رفت و هی با صدای بلند هار هار مـی خندید و تازه از ما هم مـی خواست کـه درحمایت از این حرکت فرهنگی بابا غش و ضعف کنیم.
یـادم هست دو هفته ای بود کـه در آپارتمان کوچک مان ساکن شده بودیم. آخر هفته بود و دلتنگ وطن و فک و فامـیل. طفلکی نشسته بود یک گوشـه، سرش را تکیـه داده بود بـه دیوار و در حالی کـه داشت یک تربچه قرمز را با حسرت توی دستش مـی چرخان، صدایش را لوله بخاری انداخته بود توی گلو با بغض غریبی برایمان مـیخواند: «وطن پرنده ی پر درون خووون، وطن شکفته گل درون خون..» که تا اینکه خدا رو شکر بابا از راه رسید و رفت کنارش نشست و گفت: قربون ضخامت صدات شم من، نشینی یـه وقت غصه بخوری ها! پاشو رخت و لباست رو عوض کن، منم یـه ماهیتابه کتلت درست مـی کنم، با خیـارشور گوجه و نون باگت، اوووف! مـی ریم تو همـین پارک مـیشینیم مـی خوریم، ملت رو سوژه مـی کنیم مـی خندیم!
پا شد و بابا رفت کـه کتلت ها سرخ کند. اگر یـادتان باشد ما کلا توی هر شرایط مناسبتی کتلت ی خوریم و حالا بسته بـه موقعیت، طرح و نقش کتلت مان فرق مـیکرد. خلاصه کـه همگی حاضر شدیم و بابا کتلت های گرد وسط دار طرح پیک نیک با مخلفات لازم را گذاشت توی ظرف و راه افتادیم بـه سمت پارک.
محله ی ما یک پارک کوچک با تعدادی وسایل بازی داشت کـه معمولا محل اتراق ما بود. ما نشستیم روی زیلو، دانیـال رفت روی سرسره و تاب مشغول بازی شد و هم هر از گاهی با یک لهجه غلیظ فنگلیشی بلند داد مـی زد: دنی ! دنی! کام هییِر!
ادامـه درون کامنت اول...

Read more

Media Removed

. راستش احترام بـه زبان فارسی از همان اول توی خانـه ما از اوجب واجبات بود. جوری کـه حتی موقع مـهاجرت بابا یک نسخه دوجلدی شاهنامـه را زورچپانِ یکی از چمدان‌ها کرد و تا کانادا آورد؛ هر چند که تا چند سال یک جلدش را بـه عنوان نیم پله گذاشته بودیم زیر روشویی توالت کـه من دستم راحت‌تر برسد و آن یکی‌اش را هم هل داده ... .
راستش احترام بـه زبان فارسی از همان اول توی خانـه ما از اوجب واجبات بود. جوری کـه حتی موقع مـهاجرت بابا یک نسخه دوجلدی شاهنامـه را زورچپانِ یکی از چمدان‌ها کرد و تا کانادا آورد؛ هر چند که تا چند سال یک جلدش را بـه عنوان نیم پله گذاشته بودیم زیر روشویی توالت کـه من دستم راحت‌تر برسد و آن یکی‌اش را هم هل داده بود زیر بالشت بابا کـه دسی بل خرو‌پف شب‌هایش را کم کند ولی تمام این مسائل چیزی از عشق و ارادت ما نسبت بـه شکر فارسی کم نمـی‌کرد.

اما مـهم‌تر از علاقه بـه فارسی، این علاقه ما بـه عربده کشیدن بـه زبان فارسی بود کـه اوضاع را برایمان کمـی متفاوت‌تر از بقیـه مـی‌کرد. یعنی از روزی کـه رسیدیم و از وقتی بابا فهمـیده بود کـه در مجامع عمومـیی متوجه نمـی‌شود دقیقا چی‌ها بـه هم مـی‌گوییم و موضوع بحث‌مان چیست، ملانصرالدین درونش فعال شد و شروع ‌كرد بـه نقد و بررسی طنازانـه فضا و آدم‌های اطراف. هم کـه انگار موتورش را زده باشند هی با یک دست مـی‌زد روی ‌اش و قربان صدقه هنر بابا مـی‌رفت و هی با صدای بلند هار هار مـی‌خندید و تازه از ما هم مـی‌خواست کـه درحمایت از این حرکت فرهنگی بابا غش و ضعف کنیم.

یـادم هست دو هفته‌ای بود کـه در آپارتمان کوچک‌مان ساکن شده بودیم. آخر هفته بود و دلتنگ وطن و فک و فامـیل. طفلکی نشسته بود یک گوشـه، سرش را تکیـه داده بود بـه دیوار و در حالی کـه داشت یک تربچه قرمز را با حسرت توی دستش مـی‌چرخاند، صدایش را لوله بخاری‌طور انداخته بود توی گلو با بغض غریبی برایمان مـی‌خواند: «وطن پرنده پر درون خووون، وطن شکفته گل درون خون...» که تا اینکه خدا رو شکر بابا از راه رسید و رفت کنارش نشست و گفت: «قربون ضخامت صدات شم من، نشینی یـه وقت غصه بخوری ها! پاشو رخت و لباست رو عوض کن، منم یـه ماهی‌تابه کتلت درست مـی‌کنم، با خیـارشور گوجه و نون باگت، اوووف! مـی‌ریم تو همـین پارک مـی‌شینیم مـی‌‌خوریم، ملت رو سوژه مـی‌کنیم مـی‌خندیم!» پا شد و بابا رفت کـه کتلت‌ها را سرخ کند. اگر یـادتان باشد ما کلا توی هر شرایط مناسبتی کتلت مـی‌خوریم و حالا بسته بـه موقعیت، طرح و نقش کتلت‌مان فرق مـی‌کرد. خلاصه کـه همگی حاضر شدیم و بابا کتلت‌های گرد وسط ‌دار طرح پیک‌نیک با مخلفات لازم را گذاشت توی ظرف و راه افتادیم بـه سمت پارک.
محله ما یک پارک کوچک با تعدادی وسایل بازی داشت کـه معمولا محل اتراق ما بود. ما نشستیم روی زیلو، دانیـال رفت روی سرسره و تاب مشغول بازی شد و هم هر از گاهی با یک لهجه غلیظ فینگلیشی بلند داد مـی‌زد: دنی! دنی! کام هییِر!

در همـین حال و احوال بود کـه بابا سوژه‌اش را پیدا کرد.

بقیـه درون کامنت اول👇

Read more

Media Removed

حمـید نعمت الله: نسخه اکران عمومـی فیلم «شعله ور» تغییر کرد . حمـید نعمت الله از انجام اصلاحاتی روی نسخه اکران عمومـی فیلم «شعله‌ور» بـه «صبا» خبر داد و گفت: فیلمـی کـه در سی‌وششمـین جشنواره فیلم فجر نمایش داده شد آن‌قدر با عجله آماده شده بود کـه مـی‌توانم بگویم بـه هیچ وجه نتیجه نـهایی کـه از فیلم «شعله‌ور» ... 🎬
حمـید نعمت الله: نسخه اکران عمومـی فیلم «شعله ور» تغییر کرد
.
حمـید نعمت الله از انجام اصلاحاتی روی نسخه اکران عمومـی فیلم «شعله‌ور» بـه «صبا» خبر داد و گفت: فیلمـی کـه در سی‌وششمـین جشنواره فیلم فجر نمایش داده شد آن‌قدر با عجله آماده شده بود کـه مـی‌توانم بگویم بـه هیچ وجه نتیجه نـهایی کـه از فیلم «شعله‌ور» درون ذهن داشتم، نبود. اما حالا، نسخه‌ای کـه قرار هست به‌زودی و در هفته جاری روی پرده سینما‌‌های سراسر کشور برود همان فیلمـی هست که من اسم آن را گذاشته‌ام «شعله‌ور»!
.
نعمت‌اله درون ادامـه بیـان کرد: مفتخرم همـه علاقه‌مندان سینما را بـه تماشای این فیلم دعوت کنم
.
فیلم سینمایی «شعله‌ور» بـه کارگردانی حمـید نعمت‌اله و تهیـه‌کنندگی محمدرضا شفیعی حدود ۲۰دقیقه کوتاه‌تر شده هست و نسخه اکران عمومـی آن ۱۰۰دقیقه خواهد بود. این فیلم از ۲۴ مرداد درون سینماهای سراسر کشور اکران خود را آغاز خواهد کرد
.
«شعله‌ور» فیلمـی متفاوت درون ژانر اجتماعی هست که توانست نظر منتقدان و داوران سی‌وششمـین جشنواره فیلم فجر را بـه خود جلب کند. این فیلم درون شش رشته کاندیدای دریـافت سیمرغ بلورین شد و امـین حیـایی توانست دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد را از آن خود کند
.
این فیلم بـه قلم هادی مقدم‌دوست و حمـید نعمت‌اله، با بازی متفاوت امـین حیـایی زندگی مردی را روایت مـی‌کند کـه احساس مـی‌کند عددی نشده هست و این احساس او و همـه‌ زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار مـی‌دهد
.
زری خوشکام، بهمن پرورش، فرید قبادی، دارا حیـایی، مژگان صابری و پانته‌آ مـهدی‌نیـا دیگر بازیگران این فیلم سینمایی هستند
.
عکس: امـیرحسین شجاعی
#فیلم_نیوز۹۷

Read more

Media Removed

سوال: با شخصی بـه نتیجه ازدواج رسیدم. چطور مـی توانم بـه ازدواج ختم کنم درون حالی کـه من فعلا شرایط ازدواج ندارم چه کنم بـه گناه نیفتم ؟ پاسخ اجمالی: اگر فردی تشخیص داد کـه نیـاز بـه ازدواج دارد، حتما شرایط ازدواج را به منظور خود آماده کند. درون صورت مشکل مالی، مـی تواند درون خصوص اصل ازدواج با خانواده صحبت کند و با یک ... سوال: با شخصی بـه نتیجه ازدواج رسیدم. چطور مـی توانم بـه ازدواج ختم کنم درون حالی کـه من فعلا شرایط ازدواج ندارم چه کنم بـه گناه نیفتم ؟

پاسخ اجمالی:
اگر فردی تشخیص داد کـه نیـاز بـه ازدواج دارد، حتما شرایط ازدواج را به منظور خود آماده کند. درون صورت مشکل مالی، مـی تواند درون خصوص اصل ازدواج با خانواده صحبت کند و با یک عقد ساده، بـه تدریج با مـهیـا شدن شرایط مراسم ازدواج انجام شود و زندگی با قناعت شروع شود و به تدریج با تلاش و کوشش بهتر شود.

پاسخ تفصیلی:
کاربر محترم ابتدا حتما متذکر شویم اگر شما تشخیص دادید کـه نیـاز بـه ازدواج دارید و همچنین فردی مناسب را به منظور ازدواج انتخاب کردید حتما شرایط را به منظور ازدواج آماده کنید. چرا کـه اگر بـه واسطه ازدواج ن بـه حرام مـی افتید ازدواج به منظور شما واجب هست و درون صورت امکان با خانواده صحبت کنید کـه زمـینـه ازدواج شما را فراهم کنند.
در مورد اینکه گفتید « من فعلا شرایط ازدواج ندارم» منظور از فراهم نبودن شرایط را بیـان نکردید . اگر منظور شرایط مالی به منظور ازدواج باشد حتما بدانید درون این صورت دو راه حل وجود دارد، یکی اینکه سالها صبر کنید و بعد از فراهم شدن شرایط مالی، به منظور ازدواج اقدام کنید کـه این درست نیست چون پیـامدهای منفی زیـادی دارد از جمله اینکه از کجا معلوم کـه شرایط ازدواج شما با تاخیر انداختن فراهم شود؟ از کجا معلوم که تا چند مدت بعد نظر شما یـا ایشان نسبت بـه ازدواج باهم تغییر نکند؟ از کجا مطئمن هستید کـه طرف مقابل شما بای دیگر ازدواج نکند و از ازدواج با شما منصرف نشود؟
راه دیگر آن هست که این موضوع را با خانواده ها درون جریـان بگذارید و به طرف ازدواج بروید. بـه اینصورت کـه شما حتما اول اصل ازدواج را مسلم کنید و یک عقد ساده انجام دهید و بعد تدریجا با فراهم شدن موارد مالی مراسمات ازدواج را انجام دهید و وارد زندگی شوید و زندگی را با قناعت و امکانات موجود شروع کنید و تدریجا با تلاش مضاعف بهترش نمایید.
شاید درون این مورد شما بگویید: هیچ خانواده ای بـه این امر راضی نمـی شود ولی این طور هم نیست کـه هیچ خانواده ای راضی نشود، دلیلش هم افراد زیـادی هستند کـه با اینکه شرایط مالی را به منظور ازدواج نداشتند تن بـه ازدواج دادند و با تلاش و کوشش زندگی بسیـاری خوب را به منظور هسرشان مـهیـا د.

#خانواده #محبت #زندگی #رابطه #دل #دوستی #همسر_خوب #همسر #زندگی_خوب #همسر #عشق #ازدواج #نیـاز_به_ازدواج

Read more

Media Removed

#bighanoon #shahabpaknegar من درون اولین روز دانشگاه عاشق شدم. ترم اول دانشگاه سخت‌ترین ترم به منظور عاشق شدن هست و البته شروع تمام عشق‌های دانشگاهی هم از همـین ترم است. شروع این عشق آتشین من دقیقا درون جلسه معارفه بود. تنـها تعریفی کـه از دانشگاه درون ذهن من شکل گرفته بود، همان فضای سریـال «در پناه تو» بود. ... #bighanoon #shahabpaknegar
من درون اولین روز دانشگاه عاشق شدم. ترم اول دانشگاه سخت‌ترین ترم به منظور عاشق شدن هست و البته شروع تمام عشق‌های دانشگاهی هم از همـین ترم است. شروع این عشق آتشین من دقیقا درون جلسه معارفه بود. تنـها تعریفی کـه از دانشگاه درون ذهن من شکل گرفته بود، همان فضای سریـال «در پناه تو» بود. به منظور همـین با ترکیب لباس حسن جوهرچی، یعنی یک تی‌شرت و یک پیراهن با دکمـه‌های باز، وارد اولین محیطی شدم کـه قرار بود و پسر کنار هم باشند. آن زمان سایز هر آدمـی دو-سه شماره بزرگ‌تر از سایز‌های فعلی بود. وقتی بـه عکس‌های آن روزها نگاه مـی‌کنم، حس مـی‌کنم چند الیورتوییست کنار هم ایستاده‌ایم. من از بچگی خیلی بـه عشق درون یک نگاه اعتقاد داشتم و به همـین علت عاشق اولینی شدم کـه با او چشم تو چشم شده بودم.
.
یکی از ویژگی‌های خوب روز اول دانشگاه این هست که آدم دوست‌های زیـادی پیدا مـی‌کند و من هم با حمـید دوست شده بودم. زمان نـهار داشتیم باهم درون مورد گزینـه‌های ازدواج‌مان صحبت مـی‌کردیم. من بـه حمـید گفتم کـه عاشق سبزه‌ای شدم کـه مانتوی آبی پوشیده بود و حمـید هم گفت از گندمگونی خوشش آمده کـه مانتوی توسی داشته. باهم بـه این نتیجه رسیدیم کـه فردا که تا دیر نشده برویم سر صحبت را باز کنیم کـه یک وقت کیس‌مان نپرد.
.
فردای آن روز ساعت هفت صبح با حمـید رفتیم درون دانشکده ایستادیم که تا وقتی اولین معشوق دانشگاهی‌مان مـی‌آید با یک «سلام» کار را تمام کنیم. آن زمان سلام یک چیزی مثل «نشان دادن» بود درون مراسم خواستگاری و با اولین جوابِ سلام، ما «بله» را مـی‌گرفتیم. حدود ساعت هشت خانم شمشیری را با همان مانتوی دیروزی دیدم کـه داشت سمت دانشکده مـی‌آمد. بـه حمـید گفتم «خودشـه رسید!» و حمـید هم جواب داد «ایول آره!». نزدیک‌تر کـه شد هر دو با هم سلام کردیم و جواب سلام را هم گرفتیم. بعد هر دو بـه هم خیره شدیم. حمـید بـه من گفت «تو چرا سلام کردی!». بعد از چند دقیقه بحث متوجه شدیم کـه من و حمـید درون تشخیص رنگ مشکل داریم و اسم این رنگ «فیلی» هست و هر دو عاشق شمشیری شده‌ایم. از فردای آن روز من و حمـید دیگر باهم دوست نبودیم و رقیب عشقی بـه حساب مـی‌آمدیم. هر کدام سعی مـی‌کردیم بـه نحوی از انحا زودتر بـه معشوق‌مان سلام کنیم. البته من چاشنی کمـیت را بر کیفیت اضافه کردم و با ثبت رکورد 30 سلام موفق و 42 سلام ناموفق درون روز، توانستم درون دو هفته حمـید را از دور خارج کنم. مرحله بعد از سلام برخورد و جمع کتاب‌ها و جزوه‌ها بود. حمـید زودتر از من پیش‌قدم شد و یک روز کـه شمشیری وسط دانشکده ایستاده بود،
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

Media Removed

. من دلشوره ام را توی کدام کوله پشتی بگذارم کـه وقتی وسط پیـاده‌رو راه مـی‌روم سر نرود روی زمـین؟ . دست هایم را زیر کدام جیب درون بی خیـالی فرو کنم کـه لرزشش معلوم نشود؟ . از چهی نسخه بگیرم به منظور پریشانی‌های دلم کـه نمـی‌دانم از کجا سر درون آورده اند؟ . بـه چهی بگویم سلام، کـه نگوید سلام گرگ بی طمع نیست، کـه مرا ... .
من دلشوره ام را توی کدام کوله پشتی بگذارم کـه وقتی وسط پیـاده‌رو راه مـی‌روم سر نرود روی زمـین؟ .
دست هایم را زیر کدام جیب درون بی خیـالی فرو کنم کـه لرزشش معلوم نشود؟
.
از چهی نسخه بگیرم به منظور پریشانی‌های دلم کـه نمـی‌دانم از کجا سر درون آورده اند؟
.
به چهی بگویم سلام، کـه نگوید سلام گرگ بی طمع نیست، کـه مرا گرگ نبیند و برایم تفنگ نیـاورد... و نگوید خداحافظ؟
.
صدایم را کجا قایم کنم که تا خستگی و شتابزدگی و دستپاچه بودنم را داد نزند؟
.

من بلد نیستم از این پنـهان‌تر باشم. .
یک نفر حتما نشانم بدهد چطور مردم‌داری کنم. هر چند، مردم‌داری صفت احمقانـه ای ست. آدم نباید مردم‌دار باشد و برای همـه ی آدم‌ها دل بسوزاند.
.
آدم حتما دلداری کند. حتما دل یک نفر را انتخاب کند و نگه دارد. .
جمله ام را اصلاح مـی‌کنم. یک نفر حتما دلداری را یـادم بدهد. من بلد نیستم دلی را کـه دوست دارم محکم نگه دارم. مدام دلم به منظور خودم مـیسوزد .... مدام... وقتی مـیبینم هنوز... عاشق #بهارنارنج ام ... .
#نیکو_بهجتی

Read more

Media Removed

@mahan_ketab ماشین تحریر عجیب تام هنترجمـه ی نیلوفر خوش زبان نشر نون خواندنی‌ها ویژه نمایشگاه کتاب ۹۷ درون نظر داشته باشید کـه من و آنا از دوران دبیرستان همدیگر را مـی‌شناسیم (دبیرستان سن‌آنتونی! زنده باد تیمِ کروسیدرز!) قرار و مدار نمـی‌گذاشتیم، اما درون جمع بچه‌ها با هم وقت مـی‌گذراندیم ... @mahan_ketab
ماشین تحریر عجیب
تام هنکس
ترجمـه ی نیلوفر خوش زبان
نشر نون
خواندنی‌ها ویژه نمایشگاه کتاب ۹۷
در نظر داشته باشید کـه من و آنا از دوران دبیرستان همدیگر را مـی‌شناسیم (دبیرستان سن‌آنتونی! زنده باد تیمِ کروسیدرز!) قرار و مدار نمـی‌گذاشتیم، اما درون جمع بچه‌ها با هم وقت مـی‌گذراندیم و از هم خوشمان مـی‌آمد. بعد از چند سال کـه کالج را تمام کردم و چند سال بعدتر کـه از مادرم پرستاری مـی‌کردم، لیسانسم را گرفتم و برای مدتی بنگاه معاملات ملکی راه انداختم و مثلاً از این راه چرخ زندگی‌ام را مـی‌چرخاندم. یک روز آنا بـه دفترم آمد که تا جایی به منظور کارهای گرافیکی‌اش اجاره کند و من تنـها مشاور املاکی بودم کـه مـی‌توانست بـه آن اعتماد کند، چون قدیم‌ها با یکی از دوستان او سَروسرّی داشتم و بعدتر وقتی بینمان شکرآب شد مثل ‌ها رفتار نکرده بودم.
آنا هنوز هم خیلی زیبا بود. هنوز آن هیکل ورزشکاری قلمـی و ماهیچه‌های ورزیده را داشت، درون واقع ورزشکار هم بود و آن‌وقت‌ها درون مسابقات ورزش‌های سه‌گانـه شرکت مـی‌کرد. یک روز تمام وقت گذاشتم و چند جا را نشانش دادم، هیچ‌کدام را نخواست، بـه دلایلی کـه از هیچ‌کدامشان سر درون نمـی‌آوردم. حدس زدم همچنان همان آدم کوشا و دقیق و سخت‌گیری هست که درون دوران مدرسه بود. روی کوچک‌ترین جزئیـات چنان دقتی بـه خرج مـی‌داد کـه بیـا و ببین، مو را از ماست مـی‌کشید، آن هم چه کشیدنی. آنای بزرگ‌سال ملال‌آور بود. آنای بزرگسال اصلاً مثل آنای نوجوان راستِ کار من نبود.
#ماشین_تحریر_عجیب #تام_هن#داستان #نشرنون. مترجم #نیلوفر_خوش_زبان #مادربزرگ_سلام_رساند_و_گفت_متاسف_است #مردی_که_دو_پای_چپ_داشت

Read more

Media Removed

گریـه کنم خوبه؟ بابای سوفیـا: شما چه مرگته آقای عزیز؟ این چه حرکات جلفی هست که انجام مـی‌دهی؟ وایسا مثل بچه آدم بگو ببینم چته؟ درون جلسه خواستگاری و این مسخره‌بازی‌ها؟ مـیدون دوم: راستش توجه بفرمایید کـه نون چارکی سه عباسی، پنیر سیری دو عباسی، آدم مفلس رو چو من وا مـی‌داره بـه حرکات موزون جلف. جای این ... گریـه کنم خوبه؟

بابای سوفیـا:
شما چه مرگته آقای عزیز؟ این چه حرکات جلفی هست که انجام مـی‌دهی؟ وایسا مثل بچه آدم بگو ببینم چته؟ درون جلسه خواستگاری و این مسخره‌بازی‌ها؟
مـیدون دوم:
راستش توجه بفرمایید کـه نون چارکی سه عباسی، پنیر سیری دو عباسی، آدم مفلس رو چو من وا مـی‌داره بـه حرکات موزون جلف. جای این حرکات، بشینم گریـه کنم خوبه؟

بابای سوفیـا:
خاک تو سرت کنند. حالا چرا ویدئو مـی‌گیری مـی‌گذاری توی اینستاگرام؟

مـیدون دوم:
راستش کار دیگه‌ای بلد نیستم. من هم خیلی دوست داشتم ماشین پورشـه وارد مـی‌‌کردم و با پورشـه‌هام عسلفی و ویدئو مـی‌گرفتم توی اینستاگرام منتشر مـی‌کردم.
بابای سوفیـا:
آخه تو با این قیـافه و هیکل چرا حتما لایک‌خورت بالا باشد؟ بـه قول یک فیلسوف «خیلی بوی خوبی مـی‌دهی جلوی باد هم نشستی» یـا «خیلی خوش پروپاییخزینـه هم نشستی». حالا تو خیلی چی هستی کـه ویدئو از خودت منتشر مـی‌کنی؟

مـیدون دوم:
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. من هم این حرکاتم از دل برآمده.

بابای سوفیـا:
تو با چه دل‌وجرئتی آمدی خواستگاری سوفیـا؟ نـه ماشین وارد مـی‌کنی، نـه ارز دولتی مـی‌گیری بـه قیمت آزاد مـی‌فروشی، نـه رانت مـی‌خوری، نـه به منظور یک سکه صدجور معلق مـی‌زنی و مجیز مـی‌خوانی، نـه ژنت خوب است... مـیدون دوم:
والا این چیزها را کـه ندارم، ولی همـین کـه آدم هستم فکر کردم خیلی مزیت خاصی هست در این زمانـه.

بابای سوفیـا:
گارسون... لطفا صورت‌حساب مـیز ما را بیـاورید.

مـیدون دوم مـی‌گوید:
من حساب مـی‌کنم.

بعد صورت‌حساب را از دست گارسون مـی‌گیرد و نگاه مـی‌کند. بعد بلند مـی‌شود و مـی‌رود روی مـیز رستوران و با گرداندن کمر حول محور ستون فقرات و سپس حرکت‌دست بـه نحوی کـه انگار قرار هست لامپ ببندد، شروع بـه خواندن مـی‌کند: نون چارکی سه عباسی... سکه ربعی یک مـیلیون عباسی، دلار دونـه‌ای صد هزار عباسی، صورت‌حساب رستوران یک مـیلیـارد عباسی، آدم مفلس رو چون من جای گریـه‌وزاری‌، وا مـی‌داره بـه حرکات موزون.در همـین لحظه هزاران نفر از نمایش خیره‌کننده مـیدون دوم روی مـیز رستوران با موبایل فیلم گرفتند و در اینترنت منتشر د و مـیدون دوم تبدیل بـه شاخ اینستاگرام شد و سپس تلویزیون نشانش داد کـه داشت گریـه مـی‌کرد.

#پوریـا_عالمـی
#روزنامـه_شرق
#

Read more

Media Removed

@yaranbook ماشین تحریر عجیب تام هنترجمـه ی نیلوفر خوش زبان نشر نون خواندنی‌ها ویژه نمایشگاه کتاب ۹۷ درون نظر داشته باشید کـه من و آنا از دوران دبیرستان همدیگر را مـی‌شناسیم (دبیرستان سن‌آنتونی! زنده باد تیمِ کروسیدرز!) قرار و مدار نمـی‌گذاشتیم، اما درون جمع بچه‌ها با هم وقت مـی‌گذراندیم و از ... @yaranbook
ماشین تحریر عجیب
تام هنکس
ترجمـه ی نیلوفر خوش زبان
نشر نون
خواندنی‌ها ویژه نمایشگاه کتاب ۹۷
در نظر داشته باشید کـه من و آنا از دوران دبیرستان همدیگر را مـی‌شناسیم (دبیرستان سن‌آنتونی! زنده باد تیمِ کروسیدرز!) قرار و مدار نمـی‌گذاشتیم، اما درون جمع بچه‌ها با هم وقت مـی‌گذراندیم و از هم خوشمان مـی‌آمد. بعد از چند سال کـه کالج را تمام کردم و چند سال بعدتر کـه از مادرم پرستاری مـی‌کردم، لیسانسم را گرفتم و برای مدتی بنگاه معاملات ملکی راه انداختم و مثلاً از این راه چرخ زندگی‌ام را مـی‌چرخاندم. یک روز آنا بـه دفترم آمد که تا جایی به منظور کارهای گرافیکی‌اش اجاره کند و من تنـها مشاور املاکی بودم کـه مـی‌توانست بـه آن اعتماد کند، چون قدیم‌ها با یکی از دوستان او سَروسرّی داشتم و بعدتر وقتی بینمان شکرآب شد مثل ‌ها رفتار نکرده بودم.
آنا هنوز هم خیلی زیبا بود. هنوز آن هیکل ورزشکاری قلمـی و ماهیچه‌های ورزیده را داشت، درون واقع ورزشکار هم بود و آن‌وقت‌ها درون مسابقات ورزش‌های سه‌گانـه شرکت مـی‌کرد. یک روز تمام وقت گذاشتم و چند جا را نشانش دادم، هیچ‌کدام را نخواست، بـه دلایلی کـه از هیچ‌کدامشان سر درون نمـی‌آوردم. حدس زدم همچنان همان آدم کوشا و دقیق و سخت‌گیری هست که درون دوران مدرسه بود. روی کوچک‌ترین جزئیـات چنان دقتی بـه خرج مـی‌داد کـه بیـا و ببین، مو را از ماست مـی‌کشید، آن هم چه کشیدنی. آنای بزرگ‌سال ملال‌آور بود. آنای بزرگسال اصلاً مثل آنای نوجوان راستِ کار من نبود. #ماشین_تحریر_عجیب #تام_هن#مترجم #نیلوفر_خوش_زبان #نشرنون #نشر_نون #داستان

Read more

Media Removed

من سینمای ایران را خیلی دوست دارم. #کیـارستمـی را خیلی دوست دارم و همـه فیلم‌هایش را دنبال کرده‌ام. بـه جز نوری بیلگه جیلان کـه دوست من هست و سینماگر برجسته‌ای است، من بـه سینمای ایران حسادت مـی‌کنم. سینمای ایران بـه ما نشان داد کـه با آدم‌های عادی و کمترین وسایل مـی‌شود زندگی واقعی انسان‌ها را نشان داد. این ... من سینمای ایران را خیلی دوست دارم. #کیـارستمـی را خیلی دوست دارم و همـه فیلم‌هایش را دنبال کرده‌ام. بـه جز نوری بیلگه جیلان کـه دوست من هست و سینماگر برجسته‌ای است، من بـه سینمای ایران حسادت مـی‌کنم. سینمای ایران بـه ما نشان داد کـه با آدم‌های عادی و کمترین وسایل مـی‌شود زندگی واقعی انسان‌ها را نشان داد. این را هم نشان داد کـه در شرایط دشوار اگر انسان بتواند سادگی و صاف بودن خود را نشان بدهد این هم ارتباط ادبی را ممکن مـی‌کند
گزارش خبرگزاری ایسنا از گفتگو با اورهان پاموک درون دفتر انتشارات ققنوس

Read more

Media Removed

. اسمش را هیچ وقت نفهمـیدم . توی محل عبدل صدایش مـی د جنون فوتبال داشت . از جنونش یک چیزی مـی گویم یک چیزی مـی شنوید. نـه فقط جنون فوتبال جنون دروازه بانی ... چه شبها کـه دونفری وزنـه بـه پایمان مـی بستیم و مـی دویدیم درون چمن آب داده و سنگین. بوی چمن آب داده زیر پره های بینی مان مـی خورد و در نفس نفس دویدن و گرم از ... . اسمش را هیچ وقت نفهمـیدم . توی محل عبدل صدایش مـی د جنون فوتبال داشت . از جنونش یک چیزی مـی گویم یک چیزی مـی شنوید. نـه فقط جنون فوتبال جنون دروازه بانی ... چه شبها کـه دونفری وزنـه بـه پایمان مـی بستیم و مـی دویدیم درون چمن آب داده و سنگین. بوی چمن آب داده زیر پره های بینی مان مـی خورد و در نفس نفس دویدن و گرم از آرزوهایمان مـیگفتیم اعتراف مـیکرد، اعتراف هایی مثل گیر دلش پیش ی کـه من هیچگاه ندیدمش وعبدل مـی گفت اسمش خاطره است... دویدن و گرم کـه تمام مـی شد نوبت تمرین با توپ بود... فوتبالی ها بهتر مـی دانند توپ تنبل مال فوتسال هست و روی چمن کار بردی ندارد... ولی ما با توپ تنبل تمرین مـی کردیم روی چمن. بـه سنگینی توپ تنبل اضافه کنید خیس شدن توپ را ، عبدل مـی ایستاد توی دروازه و من پشت هیجده قدم ضربه کاشته مـی زدم... هنوز شیرجه های خوش قوس و استایل عبدل را درون خاطر دارم.. چنان خیز برمـی داشت کـه تو گویی یوزی جوان بـه قصد تیـهویی معصوم ... بـه توپ بـه چشم دشمن و به دروازه بـه چشم ناموس نگاه نمـی کرد قاعده ها را بـه هم ریخته بود... توپ را انگار هدهدی مـی دید و دروازه انگار دروازه جهنم بود... بـه سمت توپ کـه شیرجه مـی زد بـه قصد نجات پرنده بود کـه وارد دروازه آتش نشود ... فوتبالیدنش انگار فلسفه داشت. دوست داشت پیشرفت کند دوست داشت برود توی مس کرمان و سنگربانی کند دوست داشت قرار داد ببندد و برود سراغ خاطره شویش شود... مثل خیلی از رفاقت ها یک جایی بـه جبر شغل پدر رفاقتمان چاک خورد... من رفتم سی خودم و عبدل سی خودش ... سالها از او بی خبر بودم ....مدتی بعد اسماعیل بـه لطف شبکه های اجتماعی پیدایم کرد زلفی گره زدیم و خاطره بازی ها شروع شد یکی یکی آدمـهای مشترکمان لود مـی شدند و دانسته هایمان را از آن آدمـها مجدد مرور مـی شد که تا اینکه رسیدیم بـه عبدل ... آه کشید و گفت درون تصادفی مخچه اش ضربه خورده بعد خوب شده خوب کـه یعنی بدنش سالم بوده ولی نمره چشمـهایش رفته روی هشت و تقریبا نمـی بیند... گفتم بعد فوتبال؟ ... گفت : دروازه بان یک تیم خیبر بود بعد ضعیفی چشمـهایش با عینک مخصوص توی دروازه مـی ایستاد شوتها را خوب مـی گرفت و کرنر ها را هم خوب مشت مـی کرد. ولی چندباری توی دفع دوم ها عینکش افتاده بود و گل خورده بود و مربی هم عذرش را خواسته بود...بعد اسماعیل مکثی کرد و گفت : معتاد شد... جمله اش مثل پتکی بود توی سرم... عبدل؟ اعتیـاد؟ تکلیف آن همـه آرزو؟ خاطره ؟ عبدل یک استعداد بود کـه سرنوشتش جور دیگری رقم خورد؟ راستی شما چند عبدل دور و برتان مـی شناسید؟

Read more

Media Removed

#سعدی شکر بـه شکر نـهم درون دهان مژده دهان اگر تو باز برآری حدیث من بـه دهان بعید نیست کـه گر تو بـه عهد بازآیی بـه عید وصل تو من خویشتن کنم قربان تو آن نـه‌ای کـه چو غایب شوی ز دل بروی تفاوتی نکند قرب دل بـه بعد مکان قرار یک نفسم بی‌تو دست مـی‌ندهد هم احتمال جفا بـه که صبر بر هجران محب صادق اگر صاحبش بـه تیر زند محبتش ... #سعدی
شکر بـه شکر نـهم درون دهان مژده دهان
اگر تو باز برآری حدیث من بـه دهان
بعید نیست کـه گر تو بـه عهد بازآیی
به عید وصل تو من خویشتن کنم قربان
تو آن نـه‌ای کـه چو غایب شوی ز دل بروی
تفاوتی نکند قرب دل بـه بعد مکان
قرار یک نفسم بی‌تو دست مـی‌ندهد
هم احتمال جفا بـه که صبر بر هجران
محب صادق اگر صاحبش بـه تیر زند
محبتش نگذارد کـه بر کند پیکان
وصال دوست بـه جان گر مـیسرت گردد
بخر کـه دیر بـه دست اوفتد چنین ارزان
کدام روز دگر جان بـه کار بازآید
که جان‌فشان نکنی روز وصل بر جانان؟
شکایت از دل سنگین یـار نتوان کرد
که خویشتن زده‌ایم آبگینـه بر سندان
ز دست دوست بـه نالیدن آمدی سعدی
تو قدر دوست ندانی کـه دوست داری جان
گر آن بدیع صفت خویشتن بـه ما ندهد
بیـار ساقی و ما را ز خویشتن بستان
زمان باد بهارست، داد عیش بده
که دور عمر چنان مـی‌رود کـه برق ایمان
چگونـه پیر جوانی و جاهلی نکند
درین قضیـه کـه گردد جهان پیر جوان
نظارهٔ چمن اردیبهشت خوش باشد
که بر درخت زند باد نوبهار افشان
مـهندسان طبیعت ز جامـه خانـهٔ غیب
هزار حله برآرند مختلف الوان
ز کارگاه قضا درون درخت پوشانند
قبای سبز کـه تاراج کرده بود خزان
به کلبهٔ چمن از رنگ و بوی باز کنند
هزار طبلهٔ عطار و تخت بازرگان
بهار مـیوه چو مولود نازپرور دوست
که که تا بلوغ دهان برنگیرد از
نـه آفتاب مضرت کند نـه سایـه گزند
که هر چهار بـه هم متفق شدند ارکان
اوان منقل آتش گذشت و خانـهٔ گرم
زمان برکهٔ آبست و صفهٔ ایوان
بساط لهو بینداز و برگ عیش بنـه
به زیر سایـهٔ رز بر کنار شادروان
تو گر بـه نیـایی شگفت جانوری
ازین هوا کـه درخت آمدست درون جولان
ز بانگ مشغلهٔ بلبلان عاشق مست
شکوفه جامـه دریدست و سرو سرگردان
خجل شوند کنون ان مصر چمن
که گل ز خار برآید چو یوسف از زندان
تو خود مطالعهٔ باغ و بوستان نکنی
که بوستان بهاری و باغ لالستان
کدام گل بود اندر چمن بـه زیباییت؟
کدام سرو بـه بالای تست درون بستان؟
چه گویم آن خط سبز و دهان شیرین را
بجز خضر نتوان گفت و چشمـهٔ حیوان
به چند روز دگر کافتاب گرم شود
مقر عیش بود سایـه‌بان و سایـهٔ بان
تو کافتاب زمـینی بـه هیچ سایـه مرو
مگر بـه سایـهٔ دستور پادشاه زمان
سحاب رحمت و دریـای فضل و کان کرم
سپهر حشمت و کوه وقار و کهف امان
بزرگ روی زمـین پادشاه صدرنشین
علاء دولت و دین صدر پادشاه‌نشان
که گردنان اکابر نخست فرمانش
نـهند بر سر و پس سر نـهند بر فرمان
وگر حسود نـه راضیست گو بـه رشک بمـیر
که مرتبت بـه سزاوار مـی‌دهد یزدان
نـه تافتست چنین آفتاب بر آفاق
نـه گستریده چنین سایـه بر بسیط جهان
بلند پایـهٔ قدرش چه جای فهم و قیـاس
فراخ مایـهٔ فضلش چه جای حصر وبیـان
...

Read more
یک *بنویس دیگه! ■چی بنویسم؟ *بنویس دیروز چه خوابی دیدی ■آدم خواب و مـی‌نویسه آخه؟ *خب یـه چیز دیگه بنویس ■مثلا چی؟ *مثلا بنویس کـه چیکار کردی کـه پارسال همـین موقع بعد از زیـارت کربلا وصیت نامـه نوشته تو راه موصل بودی ولی حالا رو زمـین گیر کردی ■مرد حسابی اگه مـی‌دونستم کـه از تو نمـی‌پرسیدم *پس از ... یک
*بنویس دیگه!
■چی بنویسم؟
*بنویس دیروز چه خوابی دیدی
■آدم خواب و مـی‌نویسه آخه؟
*خب یـه چیز دیگه بنویس
■مثلا چی؟
*مثلا بنویس کـه چیکار کردی کـه پارسال همـین موقع بعد از زیـارت کربلا وصیت نامـه نوشته تو راه موصل بودی ولی حالا رو زمـین گیر کردی
■مرد حسابی اگه مـی‌دونستم کـه از تو نمـی‌پرسیدم
*پس از علی بنویس! علی دادمان

دو
راست مـی‌گی! همـین دو سال پیش بود کـه مادرش تسلیم شد. یـادته؟! یکی از بیمارستان زنگ زد گفت مادر علی گفته خدایـا پسرم رفتنیـه، رفتنش رو آسون کن! شب بیست و یکم بود. فردا علی آروم آروم رفت. حتما یـادته! هنوز دو سال نشده بابا

سه
*خب دعا کن
■دعای من کـه به جایی نمـیرسه
*مـیرسه
■اگه مـیرسید کـه علی الان اینجا بود

چهار
روی شیب تخت لم داده و چشم دوخته بـه غروب!

مورفین دارد کم کم اثر مـیکند:« تو بـه کی مشکوکی؟ من کـه مـیگم اون پسر ریشوئه بود کـه پیرهن یـاسی پوشیده بود، همونی کـه اون شب اومد پیش بچه ها نشست، همون پسره کـه چایی نمـیخورد، اون شب قدر بود کـه من حالم بد شد و زودتر اومدم بالا؟! همون»

انگار داشته توی فکرش با من صحبت مـیکرده و حالا منتظر هست من تایید کنم، سرم را بـه نشان گیجی تکان مـیدهم، دوباره شروع مـیکند:« همون بود دیگه، وگرنـه بقیـه رو کـه مـیشناختیم، "خدا" حتما همون بود! دیدی چقدر شوخی مـیکرد؟ من از اول مـیدونستم خدا خیلی شوخی مـیکنـه. من مطمئنم! اگه شوخی نمـیکرد کـه ما اینـهمـه درد و تحمل نمـیکردیم. خدا شوخی مـیکنـه کـه ما طاقت مـیاریم. اون شبم اومد کـه حال ما بهتر بشـه، وگرنـه علی همون شب حتما مـیرفت...» انگار کـه برق‌ام گرفته باشد!

اول بر و بر نگاه‌اش مـی‌کنم، بعد دست مـی‌گذارم روی گونـه گل انداخته‌اش. تب ندارد! شاید اثر مورفین است. سرش را مـی‌چرخاند و توی صورت‌ام چشم تنگ مـی‌کند و دوباره بـه حرف مـی‌آید:« هذیون مـی.گم؟ یعنی من جنبه مورفین ندارم؟ بیخیـال! نگو کـه ندیدیش! همونی کـه اومد وسط جمع نشست! ببین من کاری بـه بقیـه ندارم، هرکی هرچی مـیخواد بگه، من شک ندارم خدا علی رو بـه خاطر ما شفا داد، واسه ما کـه نـه، بـه خاطر این همـه کـه براش دعا ، خواست آروم بشیم، مـیخواست اول بلندش کنـه کـه ما دل یم، بعد ببرتش! اون شبم اومد با ما خوش و بش کرد و سر بـه سرمون گذاشت کـه دق نکنیم! وگرنـه حالا من و تو مرده بودیم. بخدا حالم خوبه! نشون بـه اون نشون کـه تو ده دقیقه پیش داشتی راجع بـه فوتبال حرف مـیزدی»

نـه! من فقط راجع بـه فوتبال فکر مـی‌کردم.

پنج
■گناه کردم
*مـیبخشـه!
■خیلی زیـاد!
*مـیبخشـه!
■نبخشـه چی؟
*اینو دیگه نمـی‌بخشـه!

پ‌ن
التماس دعا

#شب_قدر #رسم_برادری #با_کریمان_کارها_دشوار_نیست #امام_علی_ع #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

رد شد ، ولی هنوز ردش مانده هست ای کاش پشت سرش چشمـی داشت و مـی دید و یـا دوربینی بود و از دور بـه او نشان مـی داد کـه هنوز ردش مانده است. یـای جرعتش را داشت و به او مـی گفت کـه ردش مانده است. کاش وقتی رد مـی شد، مـی دید پشت سرش چند نوجوانی کـه از مدرسه تعطیل شده بودند چگونـه بـه شلوار تنگ و نازکش نگاه مـی د، مـی دید کـه آن ... رد شد ، ولی هنوز ردش مانده است

ای کاش پشت سرش چشمـی داشت و مـی دید و یـا دوربینی بود و از دور بـه او نشان مـی داد کـه هنوز ردش مانده است. یـای جرعتش را داشت و به او مـی گفت کـه ردش مانده است.
کاش وقتی رد مـی شد، مـی دید پشت سرش چند نوجوانی کـه از مدرسه تعطیل شده بودند چگونـه بـه شلوار تنگ و نازکش نگاه مـی د، مـی دید کـه آن نوجوان بـه خاطر سن بلوغ و نوجوانیش بعد از دیدن او بـه چه گناه هایی کشیده شد
ای کاش برمـی گشت و مـی دید پسر مغزه داری را کـه بخاطر مشکلات مالی هنوز مجرد بود ،چگونـه با حسرت و نگاهش مـی کرد و هر روز بـه کنترل نگاه و ایمانش ناتوان تر مـی شد
کاش زمانی کـه حجاب و پوشش خود را شخصی مـی دید، برمـی گشت و مـی دید ردش را بر زندگی شخصی جوان متاهلی کـه وقتی آرایش غلیظش را مـی دید او را با همسرش مقایسه مـی کرد
کاش مـی دانست گرگ های انسان نما درون پشت سرش چه مـی گفتند و وقتی دستشان بـه او نرسید نیت کثیف و مزاحمت های خود را بر سر معصوم دیگری درون آوردند
کاش مـی شد، مـی رفتم این چیزهایی کـه ازاو اطلاع نداشت را بـه او مـی گفتم، و به اوهم مـی گفتم کـه فکر نکند کـه من درون ذهنم او را انسانی فاسد و بدکار مـی دانم، خداراشکر، این را مـی فهمم کـه افراد را از روی ظاهرشان بـه سیـاه و سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی هست ولی ای کاش آگاه مـی شد وی بـه او نشان مـی داد ردش را بر جامعه!

اکنون یک سال از آخرین باری کـه دیدمش گذشته است، همان خیـابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمـی دانم چه اتفاقی افتاده کـه اینقدر تغییر کرده است.او رد شد ،با چادرش
و این بار هم ردش مانده است.! دلم مـی خواست بـه او بگویم، کاش برمـی گشتی و مـی دیدی پشت سرت جوان هایی را کـه وقتی دلشان از سیـاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران لرزش ایمانشان بودند ، وقتی چادر سیـاهت را بر روی سرت مـی بینند کـه چگونـه آب بر آتش چشم های ناپاک مـیریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت مـی کنند
کاش برمـیگشتی و رد سبز چادر سیـاهت را درون تعجب چشمان بدحجاب مـی دیدی کـه با خودش مـی گفت:چگونـه یک جوانی مثل من درون این گرمای تابستان اینگونـه حجابش را محکم و کامل گرفته است!
و مـی دیدی کـه چگونـه تو را الگوی خود مـی کند و آرام آرام شال روی سرش از عقب بـه جلو برمـی گردد.
و کاش برمـیگشتی و رد سرخ چادرت را درون وصیت های شـهیدان مـی دیدی
#حجاب
#حجاب_اجباری
#چهارشنبه_های_سفید

Read more

Media Removed

. رد شد ، ولی هنوز ردش مانده هست ای کاش پشت سرش چشمـی داشت و مـی دید و یـا دوربینی بود و از دور بـه او نشان مـی داد کـه هنوز ردش مانده است. یـای جرعتش را داشت و به او مـی گفت کـه ردش مانده است. کاش وقتی رد مـی شد، مـی دید پشت سرش چند نوجوانی کـه از مدرسه تعطیل شده بودند چگونـه بـه شلوار تنگ و نازکش نگاه مـی د، مـی دید کـه ... .
رد شد ، ولی هنوز ردش مانده است

ای کاش پشت سرش چشمـی داشت و مـی دید و یـا دوربینی بود و از دور بـه او نشان مـی داد کـه هنوز ردش مانده است. یـای جرعتش را داشت و به او مـی گفت کـه ردش مانده است.
کاش وقتی رد مـی شد، مـی دید پشت سرش چند نوجوانی کـه از مدرسه تعطیل شده بودند چگونـه بـه شلوار تنگ و نازکش نگاه مـی د، مـی دید کـه آن نوجوان بـه خاطر سن بلوغ و نوجوانیش بعد از دیدن او بـه چه گناه هایی کشیده شد
ای کاش برمـی گشت و مـی دید پسر مغزه داری را کـه بخاطر مشکلات مالی هنوز مجرد بود ،چگونـه با حسرت و نگاهش مـی کرد و هر روز بـه کنترل نگاه و ایمانش ناتوان تر مـی شد😭
کاش زمانی کـه حجاب و پوشش خود را شخصی مـی دید، برمـی گشت و مـی دید ردش را بر زندگی شخصی جوان متاهلی کـه وقتی آرایش غلیظش را مـی دید او را با همسرش مقایسه مـی کرد😭
کاش مـی دانست گرگ های انسان نما درون پشت سرش چه مـی گفتند و وقتی دستشان بـه او نرسید نیت کثیف و مزاحمت های خود را بر سر معصوم دیگری درون آوردند
کاش مـی شد، مـی رفتم این چیزهایی کـه ازاو اطلاع نداشت را بـه او مـی گفتم، و به اوهم مـی گفتم کـه فکر نکند کـه من درون ذهنم او را انسانی فاسد و بدکار مـی دانم، خداراشکر، این را مـی فهمم کـه افراد را از روی ظاهرشان بـه سیـاه و سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی هست ولی ای کاش آگاه مـی شد وی بـه او نشان مـی داد ردش را بر جامعه!
.
اکنون یک سال از آخرین باری کـه دیدمش گذشته است، همان خیـابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمـی دانم چه اتفاقی افتاده کـه اینقدر تغییر کرده است.او رد شد ،با چادرش🌹
و این بار هم ردش مانده است.! دلم مـی خواست بـه او بگویم، کاش برمـی گشتی و مـی دیدی پشت سرت جوان هایی را کـه وقتی دلشان از سیـاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران لرزش ایمانشان بودند ، وقتی چادر سیـاهت را بر روی سرت مـی بینند کـه چگونـه آب بر آتش چشم های ناپاک مـیریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت مـی کنند🌹
کاش برمـیگشتی و رد سبز چادر سیـاهت را درون تعجب چشمان بدحجاب مـی دیدی کـه با خودش مـی گفت:چگونـه یک جوانی مثل من درون این گرمای تابستان اینگونـه حجابش را محکم و کامل گرفته است!
و مـی دیدی کـه چگونـه تو را الگوی خود مـی کند و آرام آرام شال روی سرش از عقب بـه جلو برمـی گردد.🌹
و کاش برمـیگشتی و رد سرخ چادرت را درون وصیت های شـهیدان مـی دیدی
.
.
#نزديک_خدا
#یـه_صلوات_بفرستید_ثوابش_نصف_نصف😉😊
#اللهم_صل_علی_محمد_وال_محمد_وعجل_فرجهم
#حجاب
#عفاف
#دولت
#ایران
#اسلام #شیعه

Read more

Media Removed

معبد تشنـه خون است. همـیشـه پرستش با خون،با قربانی،همراه بوده است.اسماعیل!این ذبیح مقدست!ابراهیم را ببین. فرزند دلبندش را درون عشق قربانی مـی کند. کارد را بر حلقوم پاره جگرش مـی نـهد. فرزندی را کـه به عمری،با رنج ها و امـید ها پرورده است،به دست خود زبح مـی کند! عشق همواره تشنـه «اخلاص» است.نیمـه روشنفکران ... معبد تشنـه خون است.

همـیشـه پرستش با خون،با قربانی،همراه بوده است.اسماعیل!این ذبیح مقدست!ابراهیم را ببین. فرزند دلبندش را درون عشق قربانی مـی کند. کارد را بر حلقوم پاره جگرش مـی نـهد. فرزندی را کـه به عمری،با رنج ها و امـید ها پرورده است،به دست خود زبح مـی کند!

عشق همواره تشنـه «اخلاص» است.نیمـه روشنفکران بی درد و دل،خرده مـی گیرند کـه قربانی چرا؟ معبد بـه قربانی چه نیـازی دارد؟خدا چرا خون را دوست بدارد؟

شگفتا!شگفتا!چرا نمـی فهمند؟این او نیست کـه خون مـی طلبد،قربانی مـی خواهد؛این عاشق هست که بـه آن سخت نیـازمند است. مـی خواهد بـه او،نـه،به خودش،به دلش،ایمان اش،نشان دهد که:: «من اسماعیل ام را نیز قربانی تو مـی کنم»!نشان دهد کـه من درون دوست داشتن،در ایمان،مطلق ام!«مطلق»! آری قربانی!عشق تشنـه مـی شود،خون بایدش داد؛سرد مـی شود،آتش اش حتما زد،گرسنـه مـی شود،قربانی بایدش کرد. عشق با قربانی،باخون،نیرو مـی گیرد،زلال مـی شود،رشد مـی کند، پاک و بی لک مـی شود.... و اکنون عید قربان است!...
« دکتر علی شریعتی » (هبوط درون کویر ،ص470)

Read more

. آن چه باعث مـی شـه کاری کـه مـی کنید بـه دل تون بشینـه اینـه کـه لااقل با خودتون رو راست باشید ... این کـه صداقت درون کلام با صداقت درون عمل تان یکی باشد .... وگرنـه درون بهترین و ایده آل ترین روزهای کاری زندگی تون از خودتون راضی نیستید ! آرامش داشتن صداقت درون کلام و رفتار ، موهبتی هست که نصیب هری نمـی شود ... بسیـار عجیب ... .
آن چه باعث مـی شـه کاری کـه مـی کنید بـه دل تون بشینـه اینـه کـه لااقل با خودتون رو راست باشید ... این کـه صداقت درون کلام با صداقت درون عمل تان یکی باشد .... وگرنـه درون بهترین و ایده آل ترین روزهای کاری زندگی تون از خودتون راضی نیستید !
آرامش داشتن صداقت درون کلام و رفتار ، موهبتی هست که نصیب هری نمـی شود ... بسیـار عجیب هست که مردم این روزها حرف های زیـادی مـی زنند بی هیچ استدلال و سندی ... بـه جای آن کـه کارشان را بـه درستی انجام دهند ، به منظور دیگران زیر و رو مـی کشند .... بـه راحتی دیگران را تخریب مـی کنند غافل از اینکه با تخریب دیگران خود بالا نمـی روند .... عزیزی بـه من یـاد داد از آدمـی کـه برای دیگران جلوی شما مـی زند حتما ترسید چرا کـه قطعا روزی به منظور شما نیز اینگونـه چاه مـی کند ...
لبخند های پهن و گونـه ها خندان تصنعی این روزها زیـاد دیده مـی شود اما آنچه درون نـهایت این حال دروغ و دو رویی را خوب مـی کند این چنین ویدیو هاست ... باشکوه و با صلابت.... صدای تشویق و اقتدار بازیگران بر روی صحنـه ...
ریچارد را ببینید نـه چون من تبلیغ مـی کنم ؛ نـه چون بازیگران خوب دارد ؛ نـه چون درون مـهم ترین سالن تیـاتری کشور هست ؛ چون حرف امروز ماست
حرف دو رویی و دروغ و ظلم
.
ریچارد را ببینید که تا آدم های پر از ریـا را زودتر بشناسید همان گونـه کـه من با همـین نمایش خوب شناختمشان ...
.
روزهای پایـانی
تهیـه بلیت : تیوال
@hamidreza_naeimiii
@hamedkomaily
@shaghayeghfarahani
@nazibehnaz
@nouri_hm
@mohammad_ali_goudarziani
@aminikambiz

Read more
. . تیم المپیـاکوس در حالی که کریم انصاری فرد را به‌عنوان مـهاجم نوک درون ترکیب و احسان حاج‌صفی را روی نیمکت داشت، نخستین مسابقه نیم‌فصل دوم و یکی از دیدارهای هفته شانزدهم سوپر لیگ یونان را از ساعت ۲۱ امشب درون زمـین آ اِل لاریسا برگزار کرد. . نیمـه اول این مسابقه با تساوی بدون گل خاتمـه یـافت ولی درون دقیقه ... .
.
تیم المپیـاکوس در حالی که کریم انصاری فرد را به‌عنوان مـهاجم نوک درون ترکیب و احسان حاج‌صفی را روی نیمکت داشت، نخستین مسابقه نیم‌فصل دوم و یکی از دیدارهای هفته شانزدهم سوپر لیگ یونان را از ساعت ۲۱ امشب درون زمـین آ اِل لاریسا برگزار کرد.
.
نیمـه اول این مسابقه با تساوی بدون گل خاتمـه یـافت ولی درون دقیقه ۵۴ مارکو مارین موفق شد گل اول را به منظور المپیـابزند؛ درون دقیقه ۵۸ باز هم این تیم المپیـا بود کـه روی یک ضد حمله سریع، با پاس کونستانتینوس فورتونیس و مـهار توپ توسط کریم انصاری‌فرد، حرکت درون عرض و شوت پای چپ او کـه توپ را از بین پاهای دروازه‌بان لاریسا عبور داد، دومـین گل را بـه ثمر رساند.
.
انصاری فرد درون دقیقه ۷۸ جای خود را بـه جورجویچ داد کـه این بازیکن تعویضی هم توانست درون دقیقه ۸۹ به منظور المپیـاگلزنی کند که تا این تیم بـه پیروزی ۳ بر صفر خارج از خانـه برسد و با ۳۵ امتیـاز مجددا درون صدر جدول سوپر لیگ یونان قرار بگیرد.

در شبی کـه احسان حاج‌صفی فرصتی به منظور انجام نخستین بازی بعد از پیوستن بـه المپیـاپیدا نکرد، انصاری‌فرد موفق شد همانند دور رفت و هفته اول دروازه لاریسا را باز کند که تا با ۸ گل زده مجددا بـه صدر جدول برترین گلزنان سوپر لیگ یونان برسد.

گل کریم انصاری فرد آقای گل مـهارنشدنی سوپرلیگ یونان، کـه با لایی بـه دروازه‌بان لاریسا (سنگربان تیم ملی مونته‌نگرو) ۸ گله شد.
.
.
پی نوشت : خداروشکر🌹
من با این درخشش بی نظیر
فقط بـه اون لحظه ای فکر مـیکنم کـه کریم انصاری فردِ فوتبال ایران ، اولین آقای گل ایرانی یـه سوپرلیگ اروپایی مـیشـه
اونم درون بهترین تیمش!
گله آدمو کیفور مـیکنـه ازبس کـه قشنگه....
.
.
#karimansarifard
#kariiiiim10
#olympiacosfc
@kariiiiim10 .

Read more

Media Removed

#bighanoon #mortezaghadimi قوری چینی را از روی آب‌چکان برداشت و از توی سطلی کـه دیگر سفید نبود، یک مشت چای ریخت توی قوری و گذاشتش زیر شیر سماور و شیر را باز کرد. همـین‌طور کـه قوری پر مـی‌شد چند حبه هل را بـه دندان گرفت و بازشان کرد و انداخت توی شی کـه حالا رنگ گرفته بود و در ادامـه هم خلط گلویش را بالا ... #bighanoon #mortezaghadimi
قوری چینی را از روی آب‌چکان برداشت و از توی سطلی کـه دیگر سفید نبود، یک مشت چای ریخت توی قوری و گذاشتش زیر شیر سماور و شیر را باز کرد.

همـین‌طور کـه قوری پر مـی‌شد چند حبه هل را بـه دندان گرفت و بازشان کرد و انداخت توی شی کـه حالا رنگ گرفته بود و در ادامـه هم خلط گلویش را بالا کشید و تف کرد توی قوری.

من کـه باورم نمـی‌شد چیزی را کـه مـی‌دیدم؛ گفتم جواد. نگاهم کرد و خندید و گفت دارچین نداشتیم هل ریختم.

وقتی شیر سماور را بست و قوری را گذاشت روی آن که تا دم بکشد احساس کردم مـی‌خواهم بالا بیـاورم و دویدم سمت آبخوری‌ها کـه پشت ساختمان گروهان بود. نتوانستم که تا آنجا برسم و ریختم روی زمـین و شلوارم.

دهانم را چند بار آب گرفتم و غرغره کردم اما فایده نداشت. هر بار حالم بدتر مـی‌شد وقتی یـادم مـی‌افتاد عصرها مـی‌رفتیم دفتر گروهان که تا جواد لیوان‌های‌مان را پر از چای کند که تا با شکرپنیرهایی کـه خودش از بجنورد آورده بود، خستگی روز و رژه‌هایی را کـه رفته بودیم فراموش کنیم.

فراموش مـی‌کردیم با طعم چایی کـه او دم مـی‌کرد کـه گاه هل‌دار بود و گاه دارچینی کـه این لذت با شکرپنیرها مضاعف مـی‌شد. جوری کـه به قول احمد مـی‌شست همـه رژه‌ها و کلاغ‌پرهایی کـه سرکار استوار محمودی مـی‌داد که تا دیگر پاها مال خودمان نبودند.

کار هر روزمان همـین بود و آماده مـی‌شدیم به منظور رژه روز ارتش که تا بهترین گروهان باشیم.

همان روز اول تمرین بود کـه جواد بی‌اهمـیت بـه صدای طبل بزرگ پای راستش را بلند کرد که تا استوار محمودی از توی صف بکشدش بیرون و جلوی همـه گروهان بخواباند زیر گوشش و بگوید توی آموزشی بعد چی یـاد گرفتی لندهور؟ بعد هم فحشی بـه پدرش داد کـه نداشت.

جواد بی‌آنکه چیزی بگوید فقط نگاه مـی‌کرد که تا استوار محمودی بگوید گمشو دفتر، تو را چه بـه رژه و مرخصی تشویقی.

قرار بود اگر سردار، بـه رژه گروهان بگوید «خیلی خوب» سه روز مرخصی تشویقی برویم و اگر «خیلی خوب» را تکرار کرد یک هفته.

وقتی برگشتم دیدم لیوان چای استوار را پر کرده بود و گذاشته بود توی سینی و کنار سینی هم یک لیموی برش خرده و قندان پر از شکرپنیر.

خندید و گفت آخه دیوونـه من چای تف‌دار بـه تو مـیدم؟
.
فایده نداشت این حرفش کـه همراه با صداقت بود که تا دیگر هیچ وقت نتوانم چای بخورم.

از اتاق استوار کـه بیرون آمد بی‌آنکه چیزی بپرسم گفت زیر گوش زدنش را تحمل مـی‌کردم اما بـه پدرم فحش داد. بعد از توی کابینت یک قوری کوچک درون آورد و پر از چای و دارچین کرد و گذاشت زیر شیر سماور.

پر کـه مـی‌شد گفت دارم براش. کارم تمام نشده هنوز.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

Media Removed

حرفهای علی دایی درون مقابله با نفرت پراکنان . آقای نماینده و مسئولی کـه مـی آیی شعار مـی دهی! از تریبون ملت سوءاستفاده تبلیغاتی نکن من بـه خاطر عشقم کار مـی‌کنم با این مردم حال مـی‌کنم و احتیـاجی هم بـه دروغ گفتن ندارم درون این شرایط بد اقتصادی جامعه بـه جای صحبت درون مورد مردم و مشکلات مردم ،درباره خيرين و سلبريتي ... حرفهای علی دایی درون مقابله با نفرت پراکنان .

آقای نماینده و مسئولی کـه مـی آیی شعار مـی دهی! از تریبون ملت سوءاستفاده تبلیغاتی نکن
من بـه خاطر عشقم کار مـی‌کنم با این مردم حال مـی‌کنم و احتیـاجی هم بـه دروغ گفتن ندارم
در این شرایط بد اقتصادی جامعه بـه جای صحبت درون مورد مردم و مشکلات مردم ،درباره خيرين و سلبريتي هايي کـه در زمان زلزله با حسن نیت جلو آمده‌اند، صحبت مـی کنی؟ درون مراحل مشکلات ساخت و ساز یک بار جلو آمدی کـه کمک‌ کنی؟
حسابم چندین بار مسدود شد. به منظور گرفتن مجوزی نبود کـه من با او جلسه نداشته باشم. چقدر همـین مجوز زمان برد. مال مردم دست من بود. من هرگز اجازه کم کاری نمـی دهم و با شرکتی کار کردم کـه اصولی و عمری عمل کند حتی اگر گرانتر شود
از تکنولوژی روز دنیـا استفاده مـی‌کنیم چه درون مورد زلزله و چه مسائل دیگرش چون ماست مالی بلد نیستم
من حرف بلد نیستم و عمل مـی کنم. که تا شاهرگ گردنم برود پای کارمان مـی‌ایستم. نـه اینکه شعار دهم و تهمت ب
پول‌های زیـادی از بیت‌المال دزدی شده و از کشور خارج شده آن موقع این آقا کجا بود کـه یک بار پشت تریبون داد بزند. هزاران مـیلیـارد از کشور خارج مـی‌شود شما آن روزها کجایید؟
من فقط بـه مردم جواب مـی‌دهم. اینکه من چه کرده‌ام و چه مـی‌کنم را با سند درصفحه خودم بـه مردم مـی گویم
نـهادهای نظارتی و قوه قضائیـه همـه مـی‌دانستند چقدر پول بـه حساب ما وارد شده هست و حالا شما صدایت را بلند مـی‌کنی و داد مـی‌زنی؟‌تا الان کجا بودی؟ خیلی‌ها روی آوارهای زلزله‌زدگان عگرفتند که تا در فضای مجازی منتشر کنند. آیـا بـه جز این کار دیگری به منظور مردم کردید؟
من وسط جام جهانی بـه کرمانشاه رفتم. درون آن روستایی کـه کار مـی‌کنیم هنوز خیلی‌ جاها آواربرداری نشده، لوازم خانگی مردم و ماشین‌های لباسشویی‌شان زیر آوار مانده است. من مثل بقیـه نیستم حرف ن و از حقم دفاع نکنم
من علی دایی پول حلال خودم را نمـی‌توانم ساده خرج کنم چه برسد بـه پول مردمـی کـه به من اعتماد د
.

Read more

Media Removed

. مرحوم آیت الله حاج آقا نصرالله شاه آبادی "ره" : . اگر به منظور رفع نیـازهایمان، از کوره راه رفتیم و به نتیجه نرسیدیم، تقصیر خدا نیست تقصیر خودمان است. خیـال مـی کنیم تسهیلات بانک، مشکلاتمان را حل مـی کند. . تسهیلات مـی گیریم و گرفتار وام مـی شویم، زمـینی مـی خریم و در آن خانـه ای مـی سازیم و و نـهایتا زمـین و ... .
مرحوم آیت الله حاج آقا نصرالله شاه آبادی "ره" :
.
🔹اگر به منظور رفع نیـازهایمان، از کوره راه رفتیم و به نتیجه نرسیدیم، تقصیر خدا نیست تقصیر خودمان است. خیـال مـی کنیم تسهیلات بانک، مشکلاتمان را حل مـی کند.
.
🔸تسهیلات مـی گیریم و گرفتار وام مـی شویم، زمـینی مـی خریم و در آن خانـه ای مـی سازیم و و نـهایتا زمـین و خانـه را با هم بـه بانک مـی دهیم!
این راه، خلاف حق و عقیده صحیح است.
.
🔹خدای سبحان بـه جوان مـی گوید بیـا درون خانـه من، از من بخواه! من عطا مـی کنم، اما اگر از بندگان من بخواهی، منت بر تو خواهند گذاشت، آبرویت را هم خواهند ریخت.
.
🔸هنگام خلق آدم، ملائکه اعتراض د کـه انسان درون زمـین فساد و خونریزی مـی کند خداوند پاسخ داد کـه من چیزی مـی دانم کـه شما نمـی دانید.
.
جوانی کـه هنگام سحر بلند مـی شود و دو رکعت نماز مـی خواند و به خاطر خستگی چرت مـی زند و چانـه اش بـه اش مـی خورد ، پروردگار ملائکه را صدا مـی زند کـه بنده من را ببینید! بـه عزت و جلالم سوگند هر آنچه بخواهد بـه او عطا خواهم کرد.
.
🔹 بـه طلاب و روحانیون محترمـی کـه قبل از رفتن بـه تبلیغ، نزد من مـی آیند همواره توصیـه مـی کنم، مطالبی را درون سخنرانی ها و جلسات بـه مردم سفارش کنید کـه خود عمل مـی کنید.
.
اگر اهل نماز شب نیستیدی را بـه نماز شب دعوت نکنید؛ اگر اهل ابتدا بـه سلام نیستید حدیث از اخلاق نبوی درون استحباب افشاء سلام نگویید.
@ayatollah.shahabadi
@sireolama
. [مراسم تشییع و ترحیم رحلت عالم ربانی
و عبد صالح خدا مرحوم آیت الله شاه آبادی
قم روز چهارشنبه ساعت ۱۵:۳۰
مسجد امام حسن عسکری علیـه السلام
مراسم ترحیم قم:چهارشنبه بعد از نماز مغرب و عشاء
مسجد اعظم]

#آیت_الله_شاه_آبادی

Read more

Media Removed

. چند روزی هست ناخودآگاه خاطره ای بـه ذهنم رسیده و اذیتم مـی کند. خواستم بنویسمش مگر… نمـی دانم. توی انفرادی بند ۲الف سپاه بودم و هر روز بازجویی مـی شدم. یک روز من را بـه اتاق متفاوتی بردند کـه فکر مـی کنم با دریچه ای از اتاق کناری اش جدا مـی شد. تاریک و کوچک بود. شاید هم راهرویی بود قبل از اتاق اصلی. چشمبند داشتم ... .
چند روزی هست ناخودآگاه خاطره ای بـه ذهنم رسیده و اذیتم مـی کند. خواستم بنویسمش مگر… نمـی دانم.
توی انفرادی بند ۲الف سپاه بودم و هر روز بازجویی مـی شدم. یک روز من را بـه اتاق متفاوتی بردند کـه فکر مـی کنم با دریچه ای از اتاق کناری اش جدا مـی شد. تاریک و کوچک بود. شاید هم راهرویی بود قبل از اتاق اصلی. چشمبند داشتم و نمـی توانستم بیشتر از جلوی پایم ببینم. انگار دیگری هم درون اتاق آن‌طرفی بود کـه از حرف هایی کـه بعدا بازجو زد فهمـیدم ادمـین یکی از پیج های فیسبوک است. پیجی کـه تعدادی از شعرهای من و موزیک هایی با شعر من را نیز درون آن قرار داده بود.چندین روز من را تحت فشار قرار داده بودند که تا مسئولیت پیج را بپذیرم. اما متعلق بـه من نبود و طبعا قبول نکرده بودم. حالا انگار آن را دستگیر کرده بودند و احتمالا با چشمبند نشانده بودندش روی صندلی که تا اعتراف کند. بعدها فهمـیدم س.ت است. مـی شناختمش. مـهربان و محترم بود. دقیق یـادم نمـی آید بازجو چه مـی گفت و چه سوالاتی بـه تناوب از ما دوتا مـی پرسید کـه من شروع کردم بـه گریـه . آهسته. صدایی برایم نمانده بود. فکر مـی کنم سی روزی گذشته بود کـه توی انفرادی بودم. بازجو از سوالی پرسیده بود و بعد جواب را با طعنـه و کنایـه بـه من مـی گفت. من گریـه بودم و حرفی نمـی زدم. بعد بـه گفت «ببین اینم داره بـه حرفات مـی خنده! تو چقدر بدبختی کـه حتی اینی هم کـه ازش شعر گذاشتی تجت، داره بهت مـی خنده!»
الان کـه خاطره بـه ذهنم آمده مـی گویم حتما بلند، جوری کـه س هم مـی شنید داد مـی زدی کـه من نمـی خندم! حتما حداقل بلند مـی شدی و این یک جمله را مـی گفتی! حتما داد مـی زدی که تا آن طفل معصوم، زیر آن فشار عصبی وحشتناک و ترسِ از محیط و دستبند و بازجوها اینجوری تحقیر نشود، اینجوری خرد نشود. اما من انگار دیگر مثل روزهای اول نبودم. نـه جانی برایم مانده بود و نـه امـیدی. نـه مـی دانستم کی این دلهره تمام مـی شود و نـه درون انتهایش نور روشنی برایم بود. مثل زنی کـه مـی داند بچه توی شکمش مرده، نشسته بودم و زیر چادر گل گلی‌ام گریـه مـی کردم. بعد هم مرا برگرداندند سلولم و گمان کنم مدتی بعد س آزاد شد. بعد از آن هیچ خبر، اسم یـا اثری از او ندیدم. اما چند روزی هست که این فکر آزارم مـی دهد کـه آن لحظه، س چه حالی شده است؟ آیـا حرفهای بازجو را باور کرده؟ مـی دانم کـه تحت تاثیر فضا و موقعیت ترسناک اوین، روحیـه آدم اینقدر ضعیف مـی شود کـه هر چیزی را از هری و درباره هری باور مـی کند. اما کاش کاش مـی توانستم فقط به منظور چند ثانیـه برگردم توی آن اتاقک کوچک و تاریک اوین و به او بگویم کـه دروغ های بازجوها را باور نکن!

Read more

Media Removed

#bighanoon #amirqobad شما وقتی قابلمـه مـی‌سابید بـه چه فکر مـی‌کنید؟ من خیلی سریع خودم را سیندرلا مـی‌بینم و با شوق مـی‌سابم. بعد وقتی جیران سر مـی‌رسد کـه رویـاهایم را خراب کند، درون دلم او را بـه سرنوشت گرازیبلیـا نوید مـی‌دهم. اما این دفعه فرق مـی‌کرد. اولا کـه هرچه مـی‌سابیدم خودم بیشتر ساییده مـی‌شدم و دوم ... #bighanoon #amirqobad
شما وقتی قابلمـه مـی‌سابید بـه چه فکر مـی‌کنید؟ من خیلی سریع خودم را سیندرلا مـی‌بینم و با شوق مـی‌سابم. بعد وقتی جیران سر مـی‌رسد کـه رویـاهایم را خراب کند، درون دلم او را بـه سرنوشت گرازیبلیـا نوید مـی‌دهم. اما این دفعه فرق مـی‌کرد. اولا کـه هرچه مـی‌سابیدم خودم بیشتر ساییده مـی‌شدم و دوم اینکه بیشتر از اینکه خیـال کنم سیندرلام، احساس پینوکیو بعد از تکرار حماقت درون مواجهه با روباه و گربه نره را داشتم.

نتیجه تمام محاسبات حین سایش این بود کـه من خیلی احمقم. این احمق بودن بـه چیزی غیر از سال‌ها تن بـه خشونت فیزیکی و غیر فیزیکی تحمـیل شده از طرف انم مربوط مـی‌شود. روز قبل فکر مـی‌کردم مازیـار را کـه آنجور گرفتند، خودم قهرمان مـی‌شوم. به‌خصوص وقتی عکسم رفت درون روزنامـه، منتظر بودمـی درون چارچوب درون ظاهر شود و یک لنگه کفش شیشـه‌ای بـه دست بـه زور مرا مجبور کند کـه بپوشم و بگوید: «آبجی حالا یـه پا بزن؛ ضرر نداره». اما مازیـار خائن درون تمام لایـه‌ها خیـانتکار بود. نقشـه‌هایی را کـه من یک سال برایش تلاش کردم که تا از موزه جواهرات سرقت کنیم و با فروش آن‌ها پولدار شویم و یک شبه از وضعیت چهار بودن و در چال تمرگیدن فاصله بگیریم دست پلیس داده بود کـه من را هم گیر بیندازد.

در حین ساییدن و ساییده شدن زنگ درون نواخته شد. اصلا این سوال پیش نیومد کـه زنگ‌ها به منظور کي نواخته مـی‌شوند. ولی جنت با حیرت وارد آشپزخانـه شد. حیرت یکی دیگر از هایم نیست؛ حالت جنت است. پشت سرش یک آقا پلیس با جنم ایستاده بود. خیلی با شگفتی من را نشانش داد و گفت: اینـه! ولی بعید مـیدونم دقیقا منظورتون همـین چلفتی باشـه. آقا پلیس خودش هم از دیدن وضعیت رقت‌انگیز من و حال سایش بی‌آسایشم مومورش شده بود. یک پیف پیفی کرد و گفت: قطعا حتما اشتباه شده باشـه. واقعا بـه این نمـیخوره همدست اون‌ها باشـه. جیران هم درون چارچوب پیدایش شد و لبخند گشادی بـه آقا پلیس جذاب زد و گفت: مـیخواین من جاش بیـام؟ فداکاری جیران واقعا قابل جبران نبود. آقا پلیس یک نگاهی بـه او انداخت و بیشتر از قبل ریش‌ریش شد. گفت: نـه! همـین رو مـی‌برم. مرسی. اه! گفتم: فلش مموری نمـی‌خری کـه مـیگی همـین رو مـی‌برم. دلتم بخواد. مادرم از همان‌جا پای تلویزیون بدون اینکه تکانی بـه خودش بدهد داد زد: زودتر ببرینش الان سریـال شروع مـیشـه تو این سر و صدا واقعا نمـیچسبه بهم. از شدت محبت و مقاومت خانواده اسکاچ درون دستم ماسید. گفتم: بعد من این قابلمـه رو تموم کنم لااقل؟ جنت پیش آمد و با فداکاری بی‌نظیری کـه از او بعید بود اسکاچ را از دستم گرفت و گفت: تو برو من خودم مـی‌سابمش.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇

Read more

Media Removed

‌ من هم از تساوی مقابل الریـان درون تهران ناراحت و عصبی‌ام. اما درون اوج این خشم و غم لازم مـیدانم برانکو را تحسین کنم. او یک تیم خوب ساخته، یک پرسپولیس هیجان‌انگیز. تیمـی کـه خوب فوتبال بازی مـی‌کند، شجاعانـه بازی مـی‌کند، با برنامـه بازی مـی‌کند، با پرنسیب بازی مـی‌کند، و در یک کلام پرسپولیس بعد از سال‌ها «پرسپولیسی» ...
من هم از تساوی مقابل الریـان درون تهران ناراحت و عصبی‌ام. اما درون اوج این خشم و غم لازم مـیدانم برانکو را تحسین کنم. او یک تیم خوب ساخته، یک پرسپولیس هیجان‌انگیز. تیمـی کـه خوب فوتبال بازی مـی‌کند، شجاعانـه بازی مـی‌کند، با برنامـه بازی مـی‌کند، با پرنسیب بازی مـی‌کند، و در یک کلام پرسپولیس بعد از سال‌ها «پرسپولیسی» فوتبال مـی‌کند. این پرسپولیس را برانکو ایوانکوویچ بـه اینجا رسانده، خشت خشت این پرسپولیس را برانکو چیده است. او تیمـی ساخته کـه تماشاگران از نمایش آن حظ مـی‌کنند. بعد لایق تحسین و تقدیر است.

اما حالا حتما سوال کرد؛
چرا این تیم خوب امشب نتوانست از بازی خوب خود پیروزی بسازد؟
جواب این سوال مـهم هست زیرا پروژه نـهایی پرسپولیس کـه قهرمانی درون آسیـا هست به این پرسش بستگی دارد.
جواب من شامل چند بخش هست که درون این نوشته بـه سه قسمت آن اشاره مـی‌کنم.

یک/ پرسپولیس حتما از نظر نیروی انسانی تقویت شود. بازیکنان این تیم اگرچه به منظور لیگ‌برتر ایران کافیست اما به منظور موفقیت درون آسیـا کمبودهای آشکاری دارند. پرسپولیس حتما با نظر «برانکو» تقویت شود.

دو/ پرسپولیس آنقدر کـه حمله مـی‌کند و موقعیت خلق مـی‌کند گل نمـی‌زند. این نقص هم تیمـی است، هم فردی. اما کلید آن فقط تمرین است. تمرین و تمرین و تمرین. ایوانکوویچ «استاد طراحی تمرین» است. او حتما این مشکل را درون تمرین حل کند. اما چگونـه؟ شاید لازم هست برانکو دستیـاری بـه کادر فنی اضافه کند، متخصصی به منظور تمرین با مردانی کـه در موقعیت گل قرار مـی‌گیرند. این دستیـار (چه ایرانی، چه خارجی) البته حتما تحت نظر برانکو و با نظر و مـیل برانکو بیـاید. نباید اجباری درون کار باشد. ‌
سه/ پرسپولیس اکنون با یک مسئله بزرگ مواجه است؛ مـهدی طارمـی.
مـی‌خواهم همـه را دعوت بـه یک مقایسه کنم، قیـاس رفتار و عملکرد و کردار و بازی طارمـی درون «پرسپولیس» و «تیم‌ملی».
این تفاوت از کجا مـی‌آید؟
فلاش بکی مـی‌ بـه ماجرای پنالتی ریسکی مشترک مـهدی طارمـی و رامـین رضائیـان ، رامـین رضائیـانی کـه بازیکن فوق‌العاده‌ای بود اما بـه درستی و با اصرار صحیح برانکو «اخراج» شد. آن ریسک اگرچه بـه گل نشست اما واکنش برانکو محدود شد بـه اخم درون تمرین بعد از بازی. آیـا کافی بود؟ رامـین نشان داد کـه نـه. امروز طارمـی هم ثابت کرد کـه آن واکنش خیلی کم بوده است. اینکه یک بازیکن پنالتی را خراب کند اصلا مـهم نیست، مقصر هم نیست. اما وقتی طارمـی چنین مـی‌کند کـه امشب برابر الریـان کرد، رفتارش خبرهایی به منظور ما دارد...
(ادامـه مطلب درون کانال تلگرامـی ام، کـه آدرس آن درون صفحه بیوگرافی من موجود است)
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ #طارمـی #پرسپولیس #برانکو #برانکوایوانکوویچ

Read more

Media Removed

بسم الله . #برای_آنـهایی_که_مسکّن_آخرشان_شعر_است رفتنش آخرین عذابم بود شاکی ام از خودم از او از درد شاکی ام از خدا کـه مـیدانست درد خواهم کشید و خلقم کرد سکه ی جبر و اختیـار مرا بر زمـین پرت کرد و جبر آمد اول آسان نوشت بختم را ناگهان عطسه کرد و صبر آمد از همان روز شوم مـیلادم درون دلم سوز سرد پاییز ... بسم الله
.
#برای_آنـهایی_که_مسکّن_آخرشان_شعر_است
رفتنش آخرین عذابم بود
شاکی ام از خودم از او از درد
شاکی ام از خدا کـه مـیدانست
درد خواهم کشید و خلقم کرد

سکه ی جبر و اختیـار مرا
بر زمـین پرت کرد و جبر آمد
اول آسان نوشت بختم را
ناگهان عطسه کرد و صبر آمد

از همان روز شوم مـیلادم
در دلم سوز سرد پاییز است
نـه نمـیخواهم عمر برگردد
کودکی های من غم انگیز است

پدرم حاتم مجسم بود
توی اوضاع درهم مالی
سهممان از کرامتش تنـها
دل پر بود و سفره ای خالی

حسرت چیزهای کوچک هم
در نگاهم همـیشـه پیدا بود
نسبت قلکم بـه رویـاهام
نسبت قطره ای بـه دریـا بود

سرخی صورت پدر از شرم
دیدم و فکر حال او کردم
خواب دیدم عروسکی را که
قبل خوابیدن آرزو کردم

حال اگرچه گذشته آن دوران
عقده ها سخت کرده سنگینم
عقده هایی کـه گل کند وقتی
کودکی بر دوچرخه مـیبینم

تاس من بد نشست و من با درد
از همان کودکی خود جفتم
بگذریم از گذشته ای کـه گذشت
داشتم از عذاب مـیگفتم

رفتنش آخرین عذابم بود
شاکی ام از خودم از او از درد
شاکی ام از خدا کـه مـیدانست
درد خواهم کشید و خلقم کرد

سکه ی جبر و اختیـار مرا
بر زمـین پرت کرد و جبر آمد
اول آسان نوشت بختم را
ناگهان عطسه کرد و صبر آمد

صبر یعنی کـه عقل آخر به
راضی ام هرچه شد کـه شد برسد
صبر یعنی گذشتم از حسم
تا کـه عشقم بـه عشق خود برسد

صبر کردم کـه جفتم از قفسم
برود آسمان و پر بزند
آن درختم کـه منتظر ماندم
هر زنا زاده ای تبر بزند

صبر کردم خیـال مـیکردم
مـیشود رد شوم از این بلوا
تف بـه ذاتی کـه با من گفت
قصه ی صبر و غوره و حلوا
قاتلم اعتماد کورم بود
حس پوچی کـه کار دستم داد
قوتش روی نقطه ضعفم بود
از همان نقطه هم شکستم داد

گفتم ای عقل شیطنت هایش
اقتضای جوانی اش بوده
گیرم اصلا غریبه را بوسید...
از سر مـهربانی اش بوده

زخم خوردم و اعتمادم را
روی زخمم ضماد مـیکردم
کاش عقلم زمامدارم بود
تا بـه شک اعتماد مـیکردم

گریـه مـیکرد بگذرم از او
دم آخر عذاب وجدان داشت
شـهریـاری کـه نیمـه ی من بود
نفسش قطع شد ولی جان داشت

اشک هایی کـه وقت رفتن ریخت
دیدم و فکر حال او کردم
باز برگشتنش کنارم را
قبل خوابیدن آرزو کردم

بخت من آسمان بی خورشید
پای من از زمـین گریزان است
عقده هایم اگر ستاره شود
آسمانم ستاره باران است

هرشب از آسمان بخت بدم
عقده را چون ستاره مـیچینم
عقده هایی کـه گل کند وقتی
بوسه ای عاشقانـه مـیبینم

زندگی جورچینی از غم بود
حل آن سالیـان اسیرم کرد
کودکی تلخ و نوجوانی تلخ
و جوانی نکرده پیرم کرد

دردهایی بـه دارم که
هرچه گشتم نبود درمانش
شکل دردم فقط عوض شده است
خر همان خر ، اگرچه پالانش...
#شـهریـار_نراقی 💚
شعرکامل درکامنت

Read more

Media Removed

................................... چراغی را كه ایزد برفروزد هر آنكس پف كند ریشش بسوزد . . این مثل کنایـه از افرادی هست که سعی مـی کنند نان دیگران را کـه خداوند برایشان مقرر کرده و با زحمت و تلاش بدست مـی آورند بِبُرند اما هرگز موفق نمـی شوند. و مقتبس هست از آیـه ۳۲ از سوره توبه درون قرآن کریم کـه مـیفرماید: يُرِيدُونَ ... ...................................
چراغی را كه ایزد برفروزد
هر آنكس پف كند ریشش بسوزد .
.
این مثل کنایـه از افرادی هست که سعی مـی کنند نان دیگران را کـه خداوند برایشان مقرر کرده و با زحمت و تلاش بدست مـی آورند بِبُرند اما هرگز موفق نمـی شوند.

و مقتبس هست از آیـه ۳۲ از سوره توبه درون قرآن کریم کـه مـیفرماید:

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ﴿۳۲﴾

مى‏ خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند ولى خداوند نمى‏ گذارد که تا نور خود را كامل كند هر چند كافران را خوش نيايد (۳۲)

و عارف عالیقدر"سنایی غزنوی" نیز برگرفته از این آیـه قرآن چنین سروده است؛

هرکه درون سر چراغ دین افروخت
سبلت پف کنانش پاک بسوخت

خلعت هرکه آن سری باشد
حسد ای خواجه از خری باشد

و البته مولانای عزیز نیز درون پی این آیـه از قرآن مجید چنین مـیگوید؛

هــر كه بـــر شـمــع خـــدا آرد پــفـو
شمـع  كی ســـوزد بـســوزد پـــوز او

نقل هست در زمان شیخ ابوسعيد ابوالخیر شـهر نيشابور محتسبی داشت کـه با ابو سعيد بسيار بد و منکر افکار او و هميشـه منتظر فرصتی به منظور آزار او بود.
روزی به منظور شيخ ابوسعيد هدايای بسیـاری آورده بودند و از آنجا کـه رسم مردان خدا نيست چيزی به منظور خود بخواهند،از پيشکارش حسن مودت خواست صوفيان و فقرا و اهل محل را به منظور صرف ناهار بـه خانقاه دعوت کند.
به همـین مناسبت درون خانقاه شمعها روشن د و عود بسوزاندند.محتسب فرصت غنيمت شمرده وارد خانقاه شد و ابو سعيد را مورد خطاب قرار داد کـه اين کارهای خلاف به منظور چيست؟
ابوسعيد پرسيد:
کدام خلاف؟
محتسب درون جواب گفت:
مگر نميدانی درون روز روشن شمع افروختن اسراف هست واسراف نيز حرام؟
ابوسعيد پاسخ داد:
نـه من نمـی دانستم حال کـه تو چنین مـی گويی خود آنـها را خاموش کن
محتسب ج اولين شمع را پف مـی کند کـه آتش درون ريش بلند و لباسش مـی گيرد و مـی سوزد. با زحمت فراوان محتسب را از آتش نجات مـیدهند
شيخ ابوسعيد رو بـه او کرده مـیگوید:

هر آن شمعی کـه ايزد برفروزد
کسی کش پف کند ريشش بسوزد

و بـه روايت ديگر

چراغی را کـه ايزد بر فروزد
هر آن پف کند ريشش بسوزد

Read more

Media Removed

کودکی کـه آماده تولد بود،نزدخدارفت وپرسید: مـی گویند فردا شما مرا بـه زمـین مـیفرستید، اما من بـه این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونـه مـی توانم به منظور زندگی بـه آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از مـیان تعداد بسیـار فرشتگان، من یکی را به منظور تو درون نظر گرفته ام. او درون انتظار توست و از تونگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز ... کودکی کـه آماده تولد بود،نزدخدارفت
وپرسید:
مـی گویند فردا شما مرا بـه زمـین مـیفرستید، اما من بـه این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونـه مـی توانم به منظور زندگی بـه آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد:
از مـیان تعداد بسیـار فرشتگان، من یکی را به منظور تو درون نظر گرفته ام. او درون انتظار توست و از تونگهداری خواهد کرد.
اما کودک هنوز مطمئن نبود کـه مـی خواهد برود یـا نـه .
اما اینجا درون بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینـها به منظور شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد:
فرشته تو برایت آواز خواهد خواند، هر روز بـه تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامـه داد:
من چطور مـی توانم بفهمم مردم چه مـی گویند وقتی زبان آنـها رانمـی دانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت:
فرشته تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی را کـه ممکن هست بشنوی درون گوش تو زمزمـه خواهد کرد و با دقت و صبوری بـه تو یـاد خواهد داد کـه چگونـه صحبت کنی؟
کودک با ناراحتی گفت:
وقتی مـی خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم ؟
خدا به منظور این سوال هم پاسخی داشت:
فرشته ات دستهایت را درون کنار هم قرار خواهد داد و به تو یـاد مـی دهد کـه چگونـه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام کـه در زمـین انسانـهای بدی هم زندگی مـی کنند. چهی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر بـه قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامـه داد:
اما من همـیشـه بـه این دلیل کـه دیگر نمـی توانم شما را ببینم، ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت:
فرشته ات همـیشـه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من همـیشـه درون کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمـین شنیده مـیشد. کودک مـی دانست کـه باید بـه زودی سفرش را آغاز کند. او بـه آرامـی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایـا اگر من حتما همـین حالابروم، لطفاً نام فرشته ام را بـه من بگویید. 🌱
خداوند شانـه او را نوازش کرد و پاسخ داد: 🌱
نام فرشته ات اهمـیتی ندارد.🌱 بـه راحتی مـیتوانی او را مادر صدا کنی.

با ما بـه روز باشيد زمان نما

Read more

Media Removed

"دیدن امام زمان درون حرم عسکریین علیـها‌السلام و مکث درون نماز توسّط سیّد بحرالعلوم" عالم بزرگوار مـیرزای قمـی مـی گوید: «با جناب علاّمـه بحرالعلوم درون حرم عسکریین علیـهماسلام نماز خواندیم. وقتی قصد کرد کـه بعد از تشـهّد رکعت دوم بلند شود حالتی به منظور او بوجود آمد کـه کمـی مکث کرد، سپس بلند شد. وقتی نماز تمام ... 🌺"دیدن امام زمان درون حرم عسکریین علیـها‌السلام و مکث درون نماز توسّط سیّد بحرالعلوم" 🔸عالم بزرگوار مـیرزای قمـی مـی گوید: «با جناب علاّمـه بحرالعلوم درون حرم عسکریین علیـهماسلام نماز خواندیم.
وقتی قصد کرد کـه بعد از تشـهّد رکعت دوم بلند شود حالتی به منظور او بوجود آمد کـه کمـی مکث کرد، سپس بلند شد.
وقتی نماز تمام شد همـه ما تعجّب کردیم و علّت آن مکث را نفهمـیدیم وی از ما جرأت نمـی کرد کـه سؤال کند.
تا اینکه برگشتیم بـه منزل و سفره غذا آماده شد.
یکی از سادات کـه در آن مجلس بود بـه من اشاره کرد کـه از آن ایشان درون مورد آن مکث سؤال کنم.
من گفتم: «نـه! تو از ما نزدیکتری.»
پس علاّمـه بحرالعلوم متوجّه من شد و فرمود: «در مورد چه چیزی گفتگو مـی کنید؟»
در بین همـه جرأت من بیشتر از همـه بود، بنابراین گفتم: «اینـها مـی خواهند راز آن حالتی کـه در نماز به منظور شما بوجود آمده بود را بفهمند.»
سیّد فرمود: «بدرستی کـه حضرت مـهدی علیـه السلام به منظور سلام بـه پدر بزرگوارش وارد شد، بنابراین این حالت از مشاهده روی نورانی آن حضرت بـه من دست داد که تا اینکه از روضه بیرون رفتند.»
🍂خوشبحال همـه آنـها کـه تورا مـیبینند
🍂ما کـه محروم شدیم از رخ ماهت چه کنیم؟!
📚:نجم الثاقب 🌺یـابن الحسن!

آلوده ام، آلوده را هم راه بايد داد
راهى نشان بر بنده گمراه بايد داد

شرمنده ام، شرمنده را تكريم بايد كرد
تا مى شود شرمنده را درگاه بايد داد

عبد سراپا جرم را از درون نمى رانند
آنكه زمين خورده مدد گهگاه بايد داد

درمانده ام، درمانده را هم يار بايد شد
سلطان كه مى داند گدا را جاه بايد داد

آقا بدى هاى خودم را خوب مى دانم
بد را نجات از دشمن بدخواه بايد داد

من يوسف دل را بـه چاه سينـه افكندم
گاهى طنابى درون درون چاه بايد داد

Read more

Media Removed

خدا و کودک کودکی کـه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: مـی گویند فردا شما مرا بـه زمـین مـی فرستید، اما من بـه این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونـه مـی توانم به منظور زندگی بـه آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: درون مـیان تعداد بسیـاری از فرشتگان،من یکی را به منظور تو درون نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمـینان ... خدا و کودک
کودکی کـه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
مـی گویند فردا شما مرا بـه زمـین مـی فرستید، اما من بـه این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونـه مـی توانم به منظور زندگی بـه آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: درون مـیان تعداد بسیـاری از فرشتگان،من یکی را به منظور تو درون نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
اما کودک هنوزاطمـینان نداشت کـه مـی خواهد برود یـا نـه،گفت : اما اینجا درون بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها به منظور شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز بـه تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامـه داد: من چگونـه مـی توانم بفهمم مردم چه مـیگویند وقتی زبان آنـها را نمـی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را کـه ممکن هست بشنوی درون گوش تو زمزمـه خواهد کرد و با دقت و صبوری بـه تو یـاد خواهد داد کـه چگونـه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی مـی خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا به منظور این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را درون کنار هم قرار خواهد داد و به تو یـاد مـی دهد کـه چگونـه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام کـه در زمـین انسان های بدی هم زندگی مـی کنند،چهی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر بـه قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامـه داد: اما من همـیشـه بـه این دلیل کـه دیگر نمـی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همـیشـه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همـیشـه درون کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمـین شنیده مـی شد.
کودک فهمـید کـه به زودی حتما سفرش را آغاز کند.
او بـه آرامـی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایـا !اگر من حتما همـین حالا بروم بعد لطفآ نام فرشته ام را بـه من بگویید..
خداوند شانـهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمـیتی ندارد، مـی توانی او را ...
*** مـادر***
صدا کنی

Read more

Media Removed

. پدر من عاشق «نصیحت » است. اینکه چهی را درون مورد چه موضوعی نصیحت مـی‌کند زیـاد برایش مـهم نیست. فقط دوست دارد نصیحت کند. چند وقت پیش، دیدم نصف شب از خواب بیدار شده و رفته زمـین خاکی پشت آپارتمان‌مان کـه معتادها را نصیحت کند. از پنجره صدایش مـی‌آمد کـه مـی‌گفت: «قشنگ همـه دود رو بکش تو... این همـه زحمت مـی‌کشی ... .
پدر من عاشق «نصیحت » است. اینکه چهی را درون مورد چه موضوعی نصیحت مـی‌کند زیـاد برایش مـهم نیست. فقط دوست دارد نصیحت کند. چند وقت پیش، دیدم نصف شب از خواب بیدار شده و رفته زمـین خاکی پشت آپارتمان‌مان کـه معتادها را نصیحت کند. از پنجره صدایش مـی‌آمد کـه مـی‌گفت: «قشنگ همـه دود رو بکش تو... این همـه زحمت مـی‌کشی پول رو با سیخ و آدامس از تو صندوق صدقات درون مـیاری باهاش مواد مـی‌خری؛ بعد نصف دود رو ول مـیدی مـیره... بابا تو جوونی... آینده داری... بعد فردا مـی‌خوای برا خودت معتاد بزرگی بشی... این چه جور مواد کشیدنـه آخه... بـه خدا ما همسن شما بودیم یـه پُک هم هدر نمـی‌دادیم... من نمـی‌دونم معتادهای الان چرا این طوری شدن...».
.
صبح کـه برگشت کمـی گیج و منگ بود ولی لبخند رضایت را مـی‌شد روی صورتش دید. «نصیحت » بهش آرامش مـی‌داد و چی بهتر از این؟ فقط مشکلش این بود کـه سوژه کم مـی‌آورد و وقتیی جلو دستش نبود، گیر مـی‌داد بـه من. بـه همـین خاطر جدا از کارها و گرفتاری‌های هر روزه‌ام، حتما برای بابا هم سوژه «نصیحت» پیدا مـی‌کردم.
.
«بابا، این رفتگرها چند وقته خوب آشغال‌ها رو جمع نمـی‌کنن ها... نمـی‌خوای یـه خرده راهنمایی‌شون کنی؟»
.
«سوپر سر کوچه باز از این ماست پرچرب‌ها آورده، مـی‌خوای یـه سر بهش بزنی؟»
.
«بابا حدس بزن چی شده؟... دزد زده واحد طبقه دو، بعد یـه عالمـه سکه تو کشو بوده پیدا نکرده ببره... نمـی‌دونم این دزدها چرا این طوری شدن».
.
«به نظرم، یـه زنگ بـه صدا و سیما بزن. اخیرا خیلی سریـال‌هاشون آبکی شده».
.
چند وقت پیش، ایده بکری بـه سرم زد و گفتم از این تهدید به منظور خودم فرصت بسازم. رفتم سراغ بابا و گفتم: «بابا این ِ ساختمون روبه‌رویي رو دیدی؟... خیلی خوبیـه... خوش‌تیپ، خوش بر و رو... شنیدم تحصیل کرده‌ هم هست و دستش هم تو جیب خودشـه... فقط نمـی‌دونم چرا قصد ازدواج نداره... بعضی پسرها هستن کـه از پنجره هی براش دست تکون مـیدن و چشمک مـی‌زنن ولی سریع مـیره تو و پرده رو مـی‌کشـه... بـه نظرت لازم نیست یـه خرده نصیحتش کنی؟... شاید واقعا بـه کمک شما احتیـاج داشته باشـه». بابا تو فکر فرو رفت و چند بار سرش را تکان داد و گفت: «آره، خوب چیزی گفتی. واقعا احتیـاج داره یکی راهنماییش کنـه» و سریع لباسش را پوشید و زد بیرون. گفتم: «ایول، کلکم گرفت» و دویدم پشت پنجره. بابا رفت تو ساختمان رو‌به‌رویی و من همـین طور پشت پنجره کشیک مـی‌کشیدم و تو رویـا، عروسی خودم و همسایـه روبه‌رویی را تصور مـی‌کردم. چند ساعتی همـین طوری با رویـاها خوش گذشت کـه بابا برگشت و گفت: «خب خدا رو شکر این هم تموم شد».
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇

Read more

. - موفقیت عجیب و غریب هیث لجر درون ارائه‌ی جوکر، چیزی بود کـه بسیـاری از پیش‌بینی کنندگان را تحت تاثیر قرار داد و باعث شد که تا اولین اسکار تاریخ کـه به یک بازیگر فیلم کمـیک‌بوکی اهدا مـی‌شد را بـه او تقدیم کنند. هر چند کـه عمر کوتاه‌اش اجازه نداد کـه خودش دریـافت کننده‌ی این جایزه باشد . - درون حقیقت، موضوع بر سر ... .
- موفقیت عجیب و غریب هیث لجر درون ارائه‌ی جوکر، چیزی بود کـه بسیـاری از پیش‌بینی کنندگان را تحت تاثیر قرار داد و باعث شد که تا اولین اسکار تاریخ کـه به یک بازیگر فیلم کمـیک‌بوکی اهدا مـی‌شد را بـه او تقدیم کنند. هر چند کـه عمر کوتاه‌اش اجازه نداد کـه خودش دریـافت کننده‌ی این جایزه باشد
.
- درون حقیقت، موضوع بر سر این نبود کهی بـه قدرت بازیگری این هنرمند استرالیـایی کـه برای اولین‌بار نقش‌آفرینی را درون سن ده سالگی و در جایگاه پیتر پن تجربه کرد، شکی داشته باشد، بلکه بـه سبب عظمت شخصیت جوکر و فیلم «شوالیـه تاریکی» بسیـاری از منتقدان بزرگ هالیوود، انتخاب بازیگری خوش‌سابقه اما فاصله‌دار از استانداردهای درجه‌ی یک سینمایی را به منظور اصلی‌ترین نقش داستان (بپذیرید کـه جوکر نولان بـه حدی یگانـه بود کـه در شوالیـه‌ی تاریکی حتی از خود بتمن هم مـهم‌تر بـه نظر مـی‌رسید) کاری غلط مـی‌دانستند
.
- با این حال، همان‌گونـه کـه کریستوفر نولان مـی‌گوید، توانایی عجیب هیث لجر درون انجام کارهای غیرمعمول کـه مثل و مانندش را خیلی کم درون روزگار آشفته‌ بازار بساز و بفروشی هالیوود مـی‌بینیم، باعث شد که تا جوکر او نـه تنـها نا امـیدکننده نباشد، بلکه چشمان زیـادی را هم بـه خود خیره کند. نولان درون دهمـین سالگرد مرگ «هیث لجر» گفت: «هیث» بـه نوعی بـه من نشان مـی‌داد کـه چه هدفی داره و ما کمـی درباره مسئله صحبت مـی‌کردیم. من سعی مـی‌کردم به منظور او نقش تماشاچی یـا همبازی را ایفا کنم البته بیشتر کارهای او بـه دلیل ناگهانی بودن، بی برنامـه بودند و به نظرم او مـی‌خواست کـه شرایط اینگونـه باشد. او بـه تدریج نحوه صحبت یـا حرکت جوکر را بـه من نشان مـی‌داد نـه اینکه درون یک آن بگوید، ببین این شخصیت جوکر است
.
- ما مـی‌دیدیم کـه او بـه تدریج با کمک لباس و آرایش شخصیت سازی مـی‌کند ولی همـیشـه صحنـه‌هایی مثل دست زدن یـا تغییر صدا کاملا ناگهانی بودند. صدای هیث خیلی غیر قابل پیش بینی بود، او یـه صدای خیلی عجیبی از خودش تولید مـی‌کرد. من آدم‌های زیـادی را دیدم کـه سعی درون تقلید صدای او داشتند اما مسئله اینجاست کـه ما هیچوقت نمـی‌دانستیم صدای جوکر چه تغییری قرار هست د. اینکه نمـی‌دانستیم چه کار مـی‌خواهد د بسیـار ترسناک بود.»
.
- نولان درون ادامـه اضافه کرد: «من بـه خودم افتخار مـی‌کنم کـه توانستم درون این را با او شریک و همراه باشم. هیث انسان و بازیگر خارق‌ الاده‌ای بود، و اینکه بـه خوبی از او یـاد شود بـه نظرم به منظور خانواده‌اش و برای خانواده سینما بسیـار خوشایند است. کارهایی کـه او به منظور سینما و تاریخ سینما کرد بسیـار مـهم بودند و من مفتخرم کـه بخشی از این تجربه بوده‌ام»
=======
#ChristopherNolan #HeathLedger

Read more

Media Removed

لبانت بـه ظرافت شعر ترین بوسه ها را بـه شرمـی چنان مبدل مـی کند کـه جاندار غار نشین از آن سود مـی جوید که تا به صورت انسان درآید و گونـه هایت با دو شیـار مّورب کـه غرور ترا هدایت مـی کنند و سرنوشت مرا کـه شب را تحمل کرده ام بی آن کـه به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سر بلند را از رو سبیخانـه های داد ... لبانت بـه ظرافت شعر
ترین بوسه ها را بـه شرمـی چنان مبدل مـی کند
که جاندار غار نشین از آن سود مـی جوید
تا بـه صورت انسان درآید
و گونـه هایت
با دو شیـار مّورب
که غرور ترا هدایت مـی کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن کـه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سبیخانـه های داد و ستد
سر بـه مـهر باز آورده م
هرگزی این گونـه فجیع بـه کشتن خود برنخاست
که من بـه زندگی
نشستم!
و چشانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمـی ست
هنگامـی کـه به جنگ تقدیر مـی شتابد
و آغوشت
اندک جائی به منظور زیستن
اندک جائی به منظور مردن
و گریز از شـهر
که بـه هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم مـی کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز مـی شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که بـه آواز زنجیرش خو نمـی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی مـی نوازند،
و ترانـه رگ هایت
آفتاب همـیشـه را طالع مـی کند
بگذار چنان از خواب بر آیم
که کوچه های شـهر
حضور مرا دریـابند
دستانت آشتی است
ودوستانی کـه یـاری مـی دهند
تا دشمنی
از یـاد شود
پیشانیت آیینـه ای بلند است
تابناک و بلند،
که ان هفتگانـه درون آن مـی نگرند
تا بـه زیبایی خویش دست یـابند
دو پرنده بی طاقت درون ات آوازمـی
خوانند
تابستان از کدامـین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینـه پدیدار آئی
عمری دراز درون آ نگریستم
من برکه ها ودریـا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمـی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمـی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را
توجیـه مـی کند،
دریـائی کـه مرا درون خود غرق مـی کند
تا از همـه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمـی شود...

Read more

Media Removed

. «شورش درون سلول ۹۹» [***]: غافلگیری تازه‌‌ی سینمای آمریکا. فیلمـی آشکارا بد٬ و خلوت٬ کـه مثل موم و بسیـار بهتر از فیلم‌های پرهیـاهوی اطراف توسط کارگردان کنترل شده‌است. لذت این داستان پیش پاافتاده کـه گهگداری طعنـه‌ای هم بـه امـیال و آرزوهای آمریکا مـی‌زند٬ علناً بـه اجرای آن بر مـی‌گردد. بـه فاصله‌هایی ... .
«شورش درون سلول ۹۹» [***]: غافلگیری تازه‌‌ی سینمای آمریکا. فیلمـی آشکارا بد٬ و خلوت٬ کـه مثل موم و بسیـار بهتر از فیلم‌های پرهیـاهوی اطراف توسط کارگردان کنترل شده‌است. لذت این داستان پیش پاافتاده کـه گهگداری طعنـه‌ای هم بـه امـیال و آرزوهای آمریکا مـی‌زند٬ علناً بـه اجرای آن بر مـی‌گردد. بـه فاصله‌هایی کـه خاطی خانواده‌دوست از سلولی بـه سلول دیگر طی مـی‌کند. پنداری کـه در عمارت‌های قرون‌وسطایی این سو و آن‌سو مـی‌رود که تا با سویـه‌های تاریک خود درافتد و از ناانسان‌های پیرامونش انتقام بستاند. درون همـین مسیر٬ بـه دستاوردی عظیم مـی‌رسد کـه پیشتر و برای فیلم‌های شبیـهش تنـها حرف و ادعایش بود: °هفت‌سال حبس زمان زیـادی است‌.° و این تنـها چند روز از آن است. تازه این‌جا مـی‌توان برگشت و مقدمـه کمابیش طولانی و کم‌کشش‌اش را تحسین کرد کـه چه‌جور پایـانی را لابلای سکته‌هایش ندا مـی‌داد. بله٬ این فیلمـی هست که به منظور بیست‌دقیقه‌ پایـانی‌اش ساخته‌شده و برای لذت از آن بیست دقیقه اکسپلوتیشن٬ حتما کمـی ممارست بـه خرج داد و استتیک فیلم‌های بد را فراگرفت.
«رومن جی.اسرائیل»(دن گیلروی) [۱.۲*]: نقطه‌ثقل فیلم بر دوش دنزل واشنگتن و گریمـی هست که جثه او را زشت‌تر و بزرگ‌تر از آنچه کـه هست نشان مـی‌دهد. حالا اگر همـین وجه فیزیکی او را درون داستان دنبال ‌کنیم٬ بر مـی‌خوریم بـه داستان غولی با قلب رئوف کـه در پی احقاق حق و عدالت درون سیستم قضایی آمریکا تکاپو مـی‌کند. این همـه دنگ‌وفنگ به منظور پیرنگی آشنا٬ کـه پیشتر هزاران فیلم دست‌مایـه کار خود قرار داده‌ بودند٬ غرض گیلروی از ساخت این فیلم شلوغ کـه در سه‌هفته مـی‌گذرد را شکل مـی‌دهند. اما گیلروی درون همـین مسیر نیز کمتر تلاشی به منظور پیچیده‌ ساختن ابعاد وجودی کاراکتر مـی‌کند و بلافاصله بعد از تصمـیم کاراکتر مبنی بر تغییر نگاه خود٬ فاز فیلم را روی جنبه‌ای سانتی‌مال سوار مـی‌کند کـه انگار درون تمام این مدت٬ دوستان همـین چندوقت او٬ تاثیراتی مثبت از رومن گرفته‌اند. از این رو پیچش دراماتیک فیلم بیش از آنکه از قاب بیرون بزند٬ مقیـاس کار را با انبوهی نمای خوش‌بر‌و‌رو کوچک‌تر مـی‌کند. بهترین سکانس فیلم با حضور محبوب رومن و رئیس‌اش -که هر دو او را دریـافته‌اند- با این دیـالوگ عیب‌پوش بـه پایـان مـی‌رسد: «فقط سه‌هفته هست که با شما دو نفر آشنا شد‌ه‌ام!»
«چرخ شگفتی»(وودی آلن) [*]: به‌نظر همان اتوبوسی بـه نام هوس است٬فقط این‌بار هوس‌بازش استلاست.اما این اصلا کافی نیست.چیزی کـه نیـاز بـه تغییر دارد خود فیلمساز است.مـی‌دانم کـه دوست‌داران بـه همـین معاشقه راضی‌اند ولی این دلیل نمـی‌شود کـه من با صدای بلند قهقهه ن و نگویم:«آر یو کیدینگ؟»

Read more

Media Removed

‎عشق و زمان ‎ روزی روزگاری، جزیره ی بود کـه تمام احساسات درون آنجا زندگی مـی د، شادی، غم، دانش و همچنین سایر احساسات مانند عشق. ‎یک روز بـه احساسات اعلام شد کـه جزیره غرق خواهد شد. بنابراین همگی قایق هایی را ساختند و آنجا را ترک د. بـه جز عشق. ‎عشق تنـها حسی بود کـه باقیماند. عشق خواست که تا آخرین لحظه ... ‎عشق و زمان ‎
روزی روزگاری، جزیره ی بود کـه تمام احساسات درون آنجا زندگی مـی د، شادی، غم، دانش و همچنین سایر احساسات مانند عشق.
‎یک روز بـه احساسات اعلام شد کـه جزیره غرق خواهد شد. بنابراین همگی قایق هایی را ساختند و آنجا را ترک د. بـه جز عشق.
‎عشق تنـها حسی بود کـه باقیماند. عشق خواست که تا آخرین لحظه ممکن مقاومت کند.
‎وقتی جزیره تقریبا غرق شده بود، عشق تصمـیم گرفت که تا کمک بخواهد.
‎ثروت درون قایقی مجلل درون حال عبور از کنار عشق بود. عشق گفت: ثروت، مـیتوانی من را هم با خود ببری؟
‎ثروت جواب داد: درون قایقم طلا و نقره زیـادی هست، جایی به منظور تو وجود ندارد.
‎عشق تصمـیم گرفت از غرور، کـه او هم سوار بر کشتی زیبایی از کنارش درون حال عبور بود درخواست کمک کند. غرور، لطفا کمکم کن.
‎غرور جواب داد: عشق، من نمـی توانم کمکت کنم، تو خیس هستی و ممکن هست به قایقم آسیب برسانی.
‎غم نزدیک بود، بنابراین عشق درون خواست کمک کرد، اجازه بده همراهت بیـایم، غم جواب داد: آه... عشق من خیلی غمگینم و نیـاز دارم تنـها باشم.
‎شادی هم از کنار عشق گذشت و به قدری شاد بود کـه حتی صدای درخواست عشق را نشنید. ‎
ناگهان صدایی بـه گوش رسید، بیـا عشق، من تو را خواهم برد. صدا، صدای پیری بود. عشق درود فرستاد و به حدی خوشحال شد کـه فراموش کرد مقصدشان را بپرسد. ‎وقتی بـه خشکی رسیدند، پیری راه خودش را درون پیش گرفت. عشق فهمـید کـه چقدر پیری بـه دردش مـیخورد. از دانش کـه مسن دیگری بود پرسید: چهی نجاتم داد؟ ‎دانش جواب داد: زمان بود، عشق پرسید: زمان؟ اما چرا زمان نجاتم داد؟ ‎دانش با فرزانگی خاص و عمـیقی لبخند زد و جواب داد:
زیرا تنـها زمان هست که توانایی درک ارزش عشق را داراست. ‎
پنجاه و هفت داستان کوتاه انگلیسی ‎
گردآوردنده: حسین کامـیاب
.
روزت مبارك مادر عزيزم❤️
.
_______
09 March 2018

Read more

Media Removed

. هیچ چیز مثل یک پسر دانشجوی شاغل به منظور ها جذاب نیست. دوره لیسانسم 6 سال طول کشید و بالاخره بین ترم دهم و یـازدهم شاغل شدم. البته کاملِ کامل نـه، یک دوره سه ماهه آزمایشی قرار شد به‌صورت پارت‌تایم سر کار بروم که تا بعد از آن قرارداد رسمـی ببندم. درون اولین روز ترم یـازدهم دیگر آن شـهاب سابق نبودم. یک دست کت و ... .
هیچ چیز مثل یک پسر دانشجوی شاغل به منظور ها جذاب نیست. دوره لیسانسم 6 سال طول کشید و بالاخره بین ترم دهم و یـازدهم شاغل شدم. البته کاملِ کامل نـه، یک دوره سه ماهه آزمایشی قرار شد به‌صورت پارت‌تایم سر کار بروم که تا بعد از آن قرارداد رسمـی ببندم. درون اولین روز ترم یـازدهم دیگر آن شـهاب سابق نبودم. یک دست کت و شلوار طوسی طلایی براق به منظور خودم گرفته بودم، با یک کفش براق‌تر نوک تیز. آن دوران مد بود کـه هر کت و شلوار دو سایز بزرگ‌تر از خودش را بپوشد و من به منظور اینکه خودم را خاص نشان دهم، سه سایز بزرگ‌تر مـی‌پوشیدم. همـین باعث شده بود کـه از دور خیلی چهارشانـه و مردتر به‌نظر برسم و دل همـه ها را ببرم. غیر از لباس، یک کیف چرمـی اداری گرفتم و برای خودم کارت ویزیت هم چاپ کرده بودم. روی کارت ویزیتم بعد از «مـهندس شـهاب پاک‌نگر» شماره تلفن و آدرس ایمـیل هم نوشته شده بود. اولین روز دانشگاه جلوی درون دانشکده نشسته بودم و به هر ی کـه مـی‌رسید، یک کارت ویزیت مـی‌دادم که تا اگری شیفته یک دانشجوی شاغل شد، به‌راحتی بتواند راه ارتباطی‌اش را پیدا کند. یک هفته از تمام شدنِ دسته هزارتایی کارت ویزیت گذشته بود که تا بالاخره یک نفر با من تماس گرفت؛ «مـیترا آذین آذر» از بچه‌های هم‌دوره‌ای‌مان، کـه دو سال قبل فارغ‌التحصیل شده بود. او از طریق یکی از همخوابگاهی‌های سابقش فهمـید کـه سر کار مـی‌روم و تماس گرفت که تا تبریک بگوید. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت «راستی شـهاب! مـی‌تونی تو شرکت‌تون به منظور منم کار جور کنی؟!». همـین یک جمله برایم کافی بود که تا خودم و مـیترا را درون جشن عروسی ببینم. بدون هیچ فکری سریع گفتم «آره! اتفاقا نیرو هم مـی‌خوان!»
.
فردای آن روز رفتم با رییس شرکت صحبت کردم. بـه مـهندس موذنی‌پور گفتم کـه «مـهندس آذین آذر خیلی کارش خوبه، اگه مـی‌شـه اونم بیـاد» اول مخالفت کرد و گفت شرکت فعلا ظرفیت جذب نیرو ندارد ولی بالاخره با اصرار من قبول کرد کـه خانم مـهندس بیـاید و کارهایی کـه مـی‌کردم را با هم انجام دهیم. بلافاصله بـه مـیترا زنگ زدم و قرار شد از فردا مـهندس آذین آذر هم بـه کادر شرکت اضافه شود. زوجِ رویـایی من و مـیترا باهم تقسیم کار کردیم. مـیترا کارهای مستندسازی ایزو را انجام مـی‌داد و من از مستندات کپی مـی‌گرفتم. سر راه هم بچه‌ها با گفتن اینکه «مـهندس سر رات یـه چایی هم واسه ما بیـار» برای‌شان چای مـی‌بردم. هفته بعد قرار شد با مدیرعامل بـه اولین ماموریت کاری زندگی‌ام بروم. با مـهندس موذنی‌پور صحبت کردم کـه بهتر هست مـیترا هم با ما بیـاید. اول مخالفت کرد ولی وقتی یـادش آمد کـه ما درون دوره کارآموزی حقوقی نمـی‌گیریم
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇

Read more

Media Removed

📸 از وقتی کـه تصمـیم مـیگیریم هنرمند باشیم - کاری کـه جذابیتی غیر قابل مقاومت دارد - حتما بدانیم هیچ تضمـینی به منظور موفقیت ، جوایز، شـهرت و ... وجود ندارد. ما زندگی هنری را انتخاب مـیکنیم و یـا حتی به منظور آن انتخاب مـیشویم. زندگی تولید آثاری کـه در بخش بزرگی از این دنیـای بیتفاوت، هیچ استفاده ی عملی ندارند. راه، ... 📸
از وقتی کـه تصمـیم مـیگیریم هنرمند باشیم - کاری کـه جذابیتی غیر قابل مقاومت دارد - حتما بدانیم هیچ تضمـینی به منظور موفقیت ، جوایز، شـهرت و ... وجود ندارد. ما زندگی هنری را انتخاب مـیکنیم و یـا حتی به منظور آن انتخاب مـیشویم. زندگی تولید آثاری کـه در بخش بزرگی از این دنیـای بیتفاوت، هیچ استفاده ی عملی ندارند. راه، ساده و راحت نیست. به منظور هنرمند بودن حتما عاشق هنرت باشی، بـه کارت احترام بگذاری و درکارهایت پناهگاهی به منظور خودت پیدا کنی. ...
باید ترس را درک کنیم؛ ترس از شکست، ترس از بدست نیـاوردن این یـا آن. ترس وسیله ای به منظور کنترل ماست. به منظور آنکه درون ادامـه ی مسیر پیش رو، متوقفمان کند؛ که تا ما را از پرسش دربارهی زوال حقوق اولیـه ی انسانی مان باز دارد. ترس تنـها ابزاری هست که مـیخواهد ما را کنترل کند؛ مـیتواند اعلام خطر کند. من بعضی وقت ها بـه ترسهایم پرو بال مـیدهم و در پشت آن پنـهان مـیشوم. تو از چه چیزی مـیترسی؟
...
هنر ارتباط و گفت و گوست. هنرمند حتما داشته هایش را نمایش دهد، با دیگران باشتراک بگذارد، درباره ی آنـها یـاد بگیرد و با آنـها داد و ستد کند . ولی لزومـی ندارد کـه این کارها را درون یک گالری انجام دهد. ... همچنین وقتی از موقعیت خودت مطمئن نیستی ، لازم نیست به منظور ورود بـه بازار هنر عجله کنی. بـه نظرم مردم بدون فکر و عجولانـه از جایی بـه جای دیگر مـیروند. لازم هست زمانی را به منظور خودت درون نظر بگیری. زمانی به منظور خطر . هنر مطمئن نیست. یک جور قمار هست . مـیتواند خطرناک شود. از سوی دیگر افکار و ایده های مطمئنل کننده هستند.
اغلب اوقات کارهای جذابی را مـیبینم؛ کارهای زیبا، ولی بـه نظر مـیرسد بیش از اندازه بـه گذشته تکیـه مـیکنند. بدون خطر ، همان دوران قدیم را تکرار مـیکنند. ...
جون جونس
نیویورک

چند نامـه بـه هنرمندی جوان
ترجمـه : آرش صداقت کیش
پ.ن: #روز_جهانی_عکاسی مبارک
#worldphotographyday

Read more

Media Removed

. رفیقان معذرت؛ شعرم خراب هست درونش واژه‌های ناصواب است! تو اوّل پوزشِ من کُن اجابت بخوان که تا خود بدانی از چه بابت بـه بُقعه رفت روزی پیرمردی بـه بود او را آهِ سردی بـه جانش بود دردی سَخت و جانکاه کـه ادرارش روان مـی‌گشت ناگاه! بـه کُنجی، گشت مشغولِ مُناجات زِ سلطانِ حرَم، مـی‌جُست آیـات بـه ... .
رفیقان معذرت؛ شعرم خراب است
درونش واژه‌های ناصواب است!
تو اوّل پوزشِ من کُن اجابت
بخوان که تا خود بدانی از چه بابت
به بُقعه رفت روزی پیرمردی
به بود او را آهِ سردی
به جانش بود دردی سَخت و جانکاه
که ادرارش روان مـی‌گشت ناگاه!
به کُنجی، گشت مشغولِ مُناجات
زِ سلطانِ حرَم، مـی‌جُست آیـات
به پای حضرتش مـی‌کرد زاری
که بر"حاجت" ندارد اختیـاری!
زِ سوزِ دل، طلَب مـی‌کرد از دوست
که درمانش کند، دردی کـه در اوست
مـیانِ ناله و "اَمَّن یُجیبَش"
بر او شد چیره آن حالِ عجیبش!
عنانِ رفعِ حاجت از کف افتاد!
نبودش چاره‌ای؛ ای داد و بیداد
دوباره معذرت! من را ببخشید
که او طاقت نیـاورد و ب!
بسانِ آب باران درون در و دشت
روان از پاچه‌یِ شلوارِ او گشت!
چو زوّارِ دگر، این صحنـه دیدند
بسانِ گرگ بر رویش پد!
به بیرونِ حَرَم که تا مـی‌بَرندَش
به پا و دست؛ بر سر مـی‌زنندَش
چُنان از یورشِ آنان بترسید
که مرگش پیشِ چشمِ خود، عیـان دید!
زِ بیمِ جانِ خود؛ اندیشـه‌ای کرد
کمک حتما بگیرد از همان درد!
زِ هوشِ ذاتی و اوجِ زرنگی
خروش آورد: ای مردم دِرنگی
مرا دردِ عجیبی درون بدن بود
که دارویی بـه دردم چاره ننمود!
نفَس از جانِ من رفت و بیـامد
ولی ده روز ادرارم نیـامد!
نـهادم که تا به صحنِ بُقعه پایم
به یُمنِ حضرتش حاجت روایم!
شدم آسوده و ادرارم آمد!
بدونِ درد که تا ده بارم آمد!
به پا گردید از حرفش هیـاهو!
که از آقا گرفته حاجتش او!
دوباره بر سر و رویش پد
به ادرارش همـه دستی کشیدند!
بیـا که تا گویَمَت من ساده و رُک
که ادرارش بشد عینِ تَبرُّک!
رسانم که تا مُرادم از جهالت
شدم خیسِ عَرق، من از خجالت!

مازیـار نظری

Read more

Media Removed

تئوری سوسک درون توسعه شخصی . " پاسخ بجای واکنش " درون یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر مـی‌زند و بر روی یک خانمـی مـی‌نشیند. آن خانم از روی ترس شروع بـه فریـاد زدن مـی‌کند. او وحشت‌زده بلند مـی‌شود و سعی ‌مـی‌کند با پ و تکان دست‌هایش سوسک را از خود دور کند. واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم کـه ... 🍁 تئوری سوسک درون توسعه شخصی 🍁
.
" پاسخ بجای واکنش "

در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر مـی‌زند و بر روی یک خانمـی مـی‌نشیند.
آن خانم از روی ترس شروع بـه فریـاد زدن مـی‌کند. او وحشت‌زده بلند مـی‌شود و سعی ‌مـی‌کند با پ و تکان دست‌هایش سوسک را از خود دور کند.
واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم کـه سر همان مـیز بودند وحشت‌زده مـی‌شوند.
بالاخره آن خانم موفق مـی‌شود سوسک را از خود دور کند.
سوسک پر مـی‌زند و روی خانم دیگری نزدیکی او مـی‌نشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش مـی‌شود کـه همـین حرکت‌ها را تکرار کنند!

پیشخدمت بـه سمت آنـها مـی‌دود که تا کمک کند.
در اثر واکنش‌های خانم دوم، این بار سوسک پر مـی‌زند و رشخدمت مـی‌نشیند.
پیشخدمت محکم مـی‌ایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه مـی‌کند.
زمانی کـه مطمئن مـی‌شود، سوسک را با انگشتانش مـی‌گیرد و به خارج رستوران پرت مـی‌کند.
در حالی‌که قهوه‌ام را مزه مزه مـی‌کردم، شاهد این جریـان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیـا سوسک باعث این رفتار عصبی شده بود؟
اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟
چرا او تقریبا بـه شکل ایده‌آلی این مسئله را حل کرد، بدون این‌که آشفتگی ایجاد کند؟

این سوسک نبود کـه باعث این ناآرامـی و ناراحتی خانم‌ها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان درون برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود.

من فهمـیدم این فریـاد پدرم، همسرم یـا مدیرم بر سر من نیست کـه موجب ناراحتی من مـی‌شود،
بلکه ناتوانی من درون برخورد با این مسائل هست که من را ناراحت مـی‌کند.
این ترافیک بزرگراه نیست کـه من را ناراحت مـی‌کند،
این ناتوانی من درون برخورد با این پدیده ‌است کـه موجب ناراحتیم مـی‌شود.

من فهمـیدم درون زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه حتما پاسخ داد.
آن خانم‌ بـه اتفاق رخ‌داده واکنش نشان داد، درون حالیکه پیشخدمت پاسخ داد.

واکنش‌ها همـیشـه غریزی هستند درون حالی‌که پاسخ‌ها همراه با تفکرند.
نحوه واکنش‌های ما بـه مشکلات و نـه خود مشکلات هست که مـی‌تواند درون زندگی بحران ایجاد کند.
این مفهوم مـهمـی درون فهم زندگی است.
آدمـی کـه خوشحال هست به این خاطر نیست کـه همـه چیز درون زندگیش درست است.
او بـه این خاطر خوشحال هست که دیدگاهش نسبت بـه مسائل درست است
.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

Read more

Media Removed

. طی شد این عمر تو دانی بـه چه سان؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان همـه تقصیر من هست این و خودم مـی دانم کـه نکردم فکری، کـه تأمّل ننمودم روزی، ساعتی یـا آنی کـه چه سان مـی‌گذرد عمر گران؟ کودکی رفت بـه بازی، بفراغت، بـه نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیـات همـه گفتند: کنون که تا بچه هست بگذارید بخندد شادان کـه ... .
طی شد این عمر تو دانی بـه چه سان؟

پوچ و بس تند چنان باد دمان

همـه تقصیر من هست این

و خودم مـی دانم

که نکردم فکری،

که تأمّل ننمودم روزی،

ساعتی یـا آنی

که چه سان مـی‌گذرد عمر گران؟

کودکی رفت بـه بازی، بفراغت، بـه نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیـات

همـه گفتند: کنون که تا بچه هست بگذارید بخندد شادان

که بعد از این دگرش فرصت خندیدن نیست،

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ کـه پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟

نتوان فارغ و وارسته ز غم همـه شادی دیدن؟

همچو مرغی آزاد هر زمان بال گشادن؟

سر هر بام کـه شد خوابیدن؟

من نپرسیدم هیچ کـه پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟

هیچ نیز نگفت: زندگی چیست، چرا مـی آییم؟

بعد از چند صباح بـه چه سان حتما رفت؟

به کجا حتما رفت؟

با کدامـین توشـه بـه سفر حتما رفت؟

من نپرسیدم هیچ، هیچنیز بـه من هیچ نگفت

نوجوانی سپری گشت بـه بازی، بـه فراغت، بـه نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیـات

بعد از آن باز نفهمـیدم من، کـه چه سان عمر گذشت؟

لیک گفتند همـه کـه جوانست هنوز،

بگذارید جوانی د،

بهره از عمر بَرَد کامروایی د

بگذارید کـه خوش باشد و مست،

بعد از این باز ورا عمری هست

یک نفر بانگ بر آورد کـه او از هم اکنون حتما فکر آینده کند

دیگری آوا داد: کـه چو فردا بشود فکر فردا د

سومـی گفت: همانگونـه کـه دیروزش رفت،

بگذرد امروزش، همچنین فردایش

با همـه این احوال

من نپرسیدم هیچ کـه چه سان دی بگذشت؟

آن همـه قدرت و نیروی عظیم بـه چه ره مصرف گشت؟

ادامـه درون پست قبل

Read more

Media Removed

• روزها پشت هم مـی‌گذرند. دیگر فرقی ندارد شنبه باشد یـا سه‌شنبه، روز باشد یـا شب؛ درون نبود تو هیچ چیزی فرقی ندارد. دیگر حتی فرقی ندارد کـه کلمـه‌ای برایت بنویسم یـا نـه. کلمات، این حروف درهم و خیـانت‌کار و پر ادعا کـه تمام عمر، روح مرا تسخیر کرده بودند، چیزی جز شکنجه‌‌گر من نبودند. حالا کـه فرسنگ‌‌ها از تهران ...
روزها پشت هم مـی‌گذرند. دیگر فرقی ندارد شنبه باشد یـا سه‌شنبه، روز باشد یـا شب؛ درون نبود تو هیچ چیزی فرقی ندارد. دیگر حتی فرقی ندارد کـه کلمـه‌ای برایت بنویسم یـا نـه. کلمات، این حروف درهم و خیـانت‌کار و پر ادعا کـه تمام عمر، روح مرا تسخیر کرده بودند، چیزی جز شکنجه‌‌گر من نبودند. حالا کـه فرسنگ‌‌ها از تهران دوری و از همـه خبرها بی خبر، بیشتر از هر زمان دیگری اینجایی؛ جاری درون من. شب‌‌ها با کابوس بـه خواب مـی‌روم و هر صبح درون کابوس دیگری چشم باز مـی‌کنم. تب دارم، تب سرگشتگی. معلق مـیان امروز و فردا، حقیقت و واقعیت، مـیان کفر و ایمان. شبیـه بندی کـه به جایی بسته نیست، بـه هیچ چیز و هیچ‌بستگی ندارم.
در تبعیدگاه مقدسی هستم کـه تا گلو درون خود فرورفته است، و در شمارش معخود بـه سمت تباهی، هر روز بیشتر جانم را مـی‌مکد. تبعیدگاهی کـه من و تو نامش را وطن گذاشته بودیم. و همـین واژه سه حرفی به منظور ما معنایی جز فاصله نداشت. و تمام سهم ما از این واژه چیزی نبود جز ترک . تو، خاکت را، خودت را و من کـه همزاد دیگر زادگاهت بودم را ترک کردی و من، تو و تمام رویـاهایم را. ما یکدیگر را بر سر قمار همـین یک واژه باختیم. خاکی کـه شبیـه سرزمـین نفرین‌شدگان، هر روز از آن کاسته مـی‌شود و در تباهی‌اش مچاله و مچاله‌تر مـی‌شود.
من هنوز نمـی‌دانم این ما هستیم کـه به سرزمـین تعلق داریم، یـا این سرزمـین هست که متعلق بـه ماست؟ اما خوب مـی‌دانم وطن من اینجا نبود. این خاک سرخ متعفنی کـه هم‌چون جسدی بی‌مزار شب‌‌ها از صدای خرد شدن استخوان‌هایش خوابم نمـی‌برد، هرگز شبیـه زادگاه ما نبود. مگر تمام دارایی من و تو چیزی جز همـین کلمات نبود، کـه روی سپیدی تن بی‌مرز کاغذ مـی‌دوید؟ افسوس کـه ما نمـی‌دانستیم درون جهانی کـه واژه، ناتوان‌ترین سلاح‌هاست؛ مرگ تنـها سهم ما از این جنگ نابرابر است. آخ اگر این قلم توان داشت، اگر این خاک دمـی مجال زیستن مـی‌داد، با جوهر خون مـی‌نوشتم:
چشمان تو وطن من است
درون چشمان تو وطنی آزاد است
هیچ دیکتاتوری حکومت نمـی‌کند
مردمش آزادانـه بـه خیـابان مـی‌آیند
روی هم را مـی‌بوسند
عاشق هم مـی‌شوند
مردم چشمان تو زندان نمـی‌شناسند
در ساحل دریـای آبی و زیبا نشسته‌اند
تازیـانـه نمـی‌خورند
اعدام نمـی‌شوند
مردم چشمان تو یک دین دارند
وبه آن ایمان دارند
وطن من چشمان توست.
.
عکس: مسجد جامع خرمشـهر، زمستان ۱۳۹۴
(شعر از انور سلمان)

Read more

Media Removed

پورقاز: تیم ما تهاجمـی‌ترین تیم لیگ برتر هست مع سپاهان با عملکرد خوبش که تا به اینجای لیگ نشان داده کـه مـی‌خواهد دوباره پیراهن تیم ملی را بـه تن کند. بـه گزارش پایگاه خبری طوفان زرد و به نقل از روزنامـه خبرورزشی، عزت‌الله پورقاز کـه فصل گذشته درون بازی با پرسپولیس بـه شدت مصدوم شد و بعد از آن بـه دلیل حضور کج‌دار ... پورقاز: تیم ما تهاجمـی‌ترین تیم لیگ برتر است
مع سپاهان با عملکرد خوبش که تا به اینجای لیگ نشان داده کـه مـی‌خواهد دوباره پیراهن تیم ملی را بـه تن کند.
به گزارش پایگاه خبری طوفان زرد و به نقل از روزنامـه خبرورزشی، عزت‌الله پورقاز کـه فصل گذشته درون بازی با پرسپولیس بـه شدت مصدوم شد و بعد از آن بـه دلیل حضور کج‌دار و مریز درون ترکیب تیم، تیم ملی و جام جهانی ۲۰۱۸ را از دست داد بازگشت اثرگذاری بـه ترکیب سپاهان داشته است. دو گل درون دو هفته پیـاپی نشان مـی‌دهد کـه عزت دوباره نیت بـه بازگشت بـه اردوی تیم ملی دارد. 
او درون این باره مـی‌گوید: بی‌تعارف ابتدا حتما از امـیر قلعه‌نویی تشکر کنم. قرارداد من با تیم سپاهان تمام شده بود و اگر نگاه گذشته وجود داشت شاید مجبور بـه ترک تیم مـی‌شدم، اما امـیر قلعه‌نویی آمد، از من حمایت کرد و روحیـه داد و حالا خودم را پیدا کرده‌ام و از این بابت خوشحالم و البته معتقدم دعای خیر پدر و مادرم همـیشـه همراه من است. 
عزت درون مورد بازی خوب و وجدآور سپاهان- تراکتورسازی مـی‌گوید: تیم ما درون ۵ بازی ۱۰ گل زده و این نشان مـی‌دهد تیم ما تهاجمـی‌ترین تیم لیگ برتر است. این بـه خاطر نگاهی هست که سرمربی تیم بـه بازیکنان القا کرده. روحیـه ما روحیـه برتری‌طلبی هست و وارد زمـین مـی‌شویم کـه تهاجمـی بازی کنیم. حالا اگر درون اجرای این ایده‌ها خوب عمل نمـی‌کنیم حتما بیشتر تمرین کنیم و ایراد از ما بازیکنان است. اینکه من درون دو هفته پیـاپی گل زده‌ام بـه خاطر همـین روحیـه است. البته ضرباتی کـه من زدم حاصل تلاش همـه بازیکنان بود. گل من درون بازی با تراکتورسازی اصلاً بـه من نچسبید بـه این خاطر کـه در پایـان بازی ما از رسیدن بـه سه امتیـاز مسابقه باز ماندیم. 
پورقاز درون خصوص اینکه آیـا به منظور حضور دوباره درون اردوی تیم ملی، امـید دارد یـا نـه؟ گفت: قطعاً امـیدوار هستم. من از کی‌روش همـیشـه امـیدوار بودن را یـاد گرفته‌ام. اینکه همـیشـه به منظور بودن درون فوتبال حتما زحمت بکشم و مبارزه مـی‌کنم. اگر بـه اردوی تیم ملی برگردم بیشترین کمک را بـه من امـیر قلعه‌نویی کرده است، بـه خاطر اعتمادی کـه به من کرد و به خاطر تاکتیکی کـه برای بازی برگزیده است. از حضور درون این تیم لذت مـی‌برم و امـیدوارم باز هم بتوانم به منظور سپاهان خوب بازی کنم و مردم اصفهان را خوشحال کنم. 
عزت درون پایـان درون پاسخ بـه این سؤال کـه چطور بعد از مصدومـیت شدید و خط خوردن از تیم ملی روحیـه خود را به منظور درخشش درون لیگ برتر حفظ کرده است؟

Read more

Media Removed

. بخشـهای مـهم گفتگوی دکتر جلیلی با هفته نامـه مثلث/۱ . تفاوت دولت سایـه مد نظر جلیلی با مدل غربی آن . «دولت سایـه» درون این پارادایم مفهوم خاص خود را دارد و با آنچه درون غرب گفته مـی شود، فرق دارد اما شاید تعبیر روشن تر آن، «دولت شاهد» باشد کـه در مفهوم دینی داریم. «ليكون الرسول شـهيدا علیکم و تكونوالشـهدا على ... .
بخشـهای مـهم گفتگوی دکتر جلیلی با هفته نامـه مثلث/۱
.
تفاوت دولت سایـه مد نظر جلیلی با مدل غربی آن
.
«دولت سایـه» درون این پارادایم مفهوم خاص خود را دارد و با آنچه درون غرب گفته مـی شود، فرق دارد اما شاید تعبیر روشن تر آن، «دولت شاهد» باشد کـه در مفهوم دینی داریم. «ليكون الرسول شـهيدا علیکم و تكونوالشـهدا على الناس». اگر اصل بر این هست که وظایفی وجود دارد کـه باید انجام شود که تا شما بـه آن نقطه مطلوب برسید، بعد در اینجا سایر چیزها فرع قرار مـی گیرد و دیگری نباید دنبال این باشد کـه اگر من قدرت داشتم و دست من بود، فلان کار را مـی کردم وگرنـه بـه من چه! هم مردم، هم همـهانی کـه در این عرصه ادعا دارند حتما کمک کنند. تعبیر حضرت امـیر علیـه السلام هم همـین هست که اگر کاری دارد از سمت ما صورت مـی گیرد، این رقابت به منظور قدرت نیست و برای ثروت اندوزی نیست، بلکه این فعالیت و حرکتی کـه در چنین جامعه ای صورت مـی گیرد، به منظور چهار هدف اصلی هست که حضرت درون آنجا بیـان مـی کنند: «لنرد المعالم من دینظهر الإصلاح في بلادک حتی با من المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک» واتفاقا وقتی به منظور دوره ای کوتاه ، حکومت درون دست حضرت امـیر قرار مـی گیرد، ایشان از مردم همـین را مـی خواهند کـه نروند کنار و بگویند حالا امـیرالمومنین کـه از او خاطرجمع هم هستیم مسئول شده هست و ما دیگر برویم بنشینیم، بلکه مـی فرمایند «فلاتكفوا عن مقاله بحق اومشوره بعدل» حالا اگر حقی را مـی بینید حتما بگویید یـا درون زمـینـه تحقق قسط و عدل اگر مـی مـی توانید بدهید.
این نگاه مبنایی ما بود. ما یک روز را هم نباید از دست بدهیم که تا به آن نقطه مطلوب جامعه برسیم. اگر شما دولتی را ببینید کـه دارد خوب عمل مـی کند و کارهای خوبی مـی کند و عهده دار وظایف سنگینی است، حتما او را حتی اگر رقیب شما بوده، تشویق، تایید، کمک و پشتیبانی کنید. همـه را هم بـه کمک او بیـاورید و تقویت کنید و بگویید من هم اگر بودم، بنا بود همـین کارها را م، همچنان کـه اگر درون جایی دیدید کـه دارد خطا مـی رود، وظیفه دارید کـه بیـان کنید. درست مثل وقتی کـه ببینید یک نفر باماشین پنجر بـه راهی طولانی مـی رود. وظیفه دارید بگویید کـه بداند. شما هر مسیر خطایی را درون حد فهم خود دیدید، درون چارچوب قانون، اخلاق و شرع وظیفه دارید کـه متذکر شوید کـه این تصحیح، تقویت دولت است.
قسم سوم هم این هست که شما اگر دیدید کـه دولتی کار خوبی انجام مـی دهد ولی ناقص، مثلا بـه اولویتی توجه ندارد، درون اینجا هم حتما تذکر داد کـه به آن تکمـیل گویند.

Read more

Media Removed

بخشی از یـادداشت من درون مجله سه نقطه کـه الان رو دکه هاست: زمان ما خیلی فوتبال دیدن مد بود، حتی اسم پسرها رو بـه خاطر تیم مورد علاقشون مـیذاشتن شاهین. البته شاهین شده بود پرسپولیس، ولی نمـی شد اسم بچه رو گذاشت پرسپولیس، نمونـه ش همـین داداش بزرگ خودم! درون کل این نام گذاری تمام خانواده پرسپولیسی و دو آتیشـه ما ... بخشی از یـادداشت من درون مجله سه نقطه کـه الان رو دکه هاست:

زمان ما خیلی فوتبال دیدن مد بود، حتی اسم پسرها رو بـه خاطر تیم مورد علاقشون مـیذاشتن شاهین. البته شاهین شده بود پرسپولیس، ولی نمـی شد اسم بچه رو گذاشت پرسپولیس، نمونـه ش همـین داداش بزرگ خودم! درون کل این نام گذاری تمام خانواده پرسپولیسی و دو آتیشـه ما رو تحت الشعاع قرار داد

به خاطر برادرم اسم منم شد شاهرخ! البته بـه خاطر شاهرخ بیـانی کـه اون سالها تازه پرسپولیسی شده بود! بابا گفته بود بازیکنی کـه به خاطر عشقش از پول استقلال گذشته و اومده پرسپولیس ارزشش رو داره کـه اسمش رو روی پسرت بذاری! ولی ماجرا این بود کـه سال بعد از تولد من شاهرخ رفت العربی! بابام روزهای اول منو هرچیزی صدا مـی کرده الا شاهرخ! گاه و بیگاه هم که تا چشمش بـه من مـی افتاد بـه همـه فحش مـی داد و مـیگفت بچه های ناخواسته خانواده ها رو بهم مـیریزن!

آقا بهزاد شوهر خالم خیلی بابام رو مسخره مـیکرد، اصلا کارش همـینـه! مـیگفت بچه رو هو یـا هوشّه صدا کن! اینجوری راحت تری! بابام یـه مدت بهم مـیگفت "این"، اون ایـام بالاخره تموم شد، بابام یـه شام مفصل داد و به همـه گفت از این بـه بعد اسم من صفره! اونم بـه خاطر صفر ایرانپاک! چون صفر ایرانپاک هیچ وقت از پرسپولیس بیرون نرفت و بابا اینجوری خیـالش راحت بود کـه آقابهزاد دهنش بسته مـیشـه! ولی چون ثبت احوال زیر بار نمـیرفت خانواده منو همون شاهرخ صدا مـی! شوهر بهزاد هم بـه جای صفر بهم مـیگفت مسافرت!

بالاخره بابا با وجود گریـه های مدام ، درون سن سه سالگی، توی یـه بازی تیم ملی منو برد استادیوم آزادی و به شاهرخ بیـانی توضیح داد کـه چه مشکلی تو خانواده ما پیش اومده و ممکنـه خانواده از هم بپاشـه! جالبه کـه عمو بهزاد همـین کار بابا رو هم مسخره مـی کرده و با کنایـه مـی گفته العربی رو تو بدبخت کردی!

البته شاهین مـی گفت کـه ما چون طبقه دوم بودیم و استادیوم هم پر بود ممکنـه شاهرخ بیـانی صدای بابا رو نشنیده باشـه، ولی بابا همـیشـه اصرار داشت بـه خاطر اون بود کـه سال بعد پول های عربی رو ول کرد و برگشت پرسپولیس، هرچند، عمو بهزاد هیچ وقت زیر بار نرفت! بابا اون سال دوباره بـه همـه شام داد و بازگشت من رو بـه وضعیت شاهرخ اعلام کرد!

#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #یـادداشت #طنز #مجله #سه_نقطه #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #من_حاضرم_دونـه_دونـه_مطالب_مجله_سه_نقطه_رو_پست_کنم #ولی_سردبیر_جرم_مـیده #باور_کن #تبلیغ #طنز_شیک #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_توی_مجله_ای_کار_مـی_کند_که_گیر_نمـی_آید #هست_ولی_کم_هست #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

. همسایـه طبقه بالا بودند. من درون زیرزمـین بودم و آنـه‌ا همکف. طبقه اول هم خالی بود. 40 ساله بود و با مادرش زندگی مـی‌کرد. تمام روز با هم مشغول شکستن گردو بودند اما حتی یک بار هم بوی فسنجان از خانـه‌شان بیرون نیـامد. البته خودش مـی‌گفت گردو مـی‌شکنیم ولی من هیچ وقت گردو شکستن‌شان را ندیدم. فقط صدایش را شنیدم. ... .
همسایـه طبقه بالا بودند. من درون زیرزمـین بودم و آنـه‌ا همکف. طبقه اول هم خالی بود. 40 ساله بود و با مادرش زندگی مـی‌کرد. تمام روز با هم مشغول شکستن گردو بودند اما حتی یک بار هم بوی فسنجان از خانـه‌شان بیرون نیـامد. البته خودش مـی‌گفت گردو مـی‌شکنیم ولی من هیچ وقت گردو شکستن‌شان را ندیدم. فقط صدایش را شنیدم. همان اولین روزی کـه تازه آن زیرزمـین کوچک کـه بوی خاک باران خورده مـی‌داد را پیدا کرده بودم. بـه املاکی گفتم کـه اینجا رطوبت بالایی دارد و دیوارهایش بـه فنا رفته‌اند و جای زندگی نیست. گفت فکر کن بوی خاک باران خورده است. من قانع شدم. البته با پولی کـه من داشتم جای دیگری هم گیرم نمـی‌آمد و من از آن روز که تا حالا همـیشـه خیس بوده‌ام. بله اولین بار آن صدا را همان شب اول شنیدم. صدای ضربه یک ساعت تکرار شد اما گوش‌هایم بـه صدا عادت د. نـه بـه راحتی عادت بـه صدای تیک تاک ساعت اما خب نـهایتا دیگر آزاردهنده نبود. شب دوم دیگر تحملم تمام شد. درون واقع منطقی نبود کـه تحملم تمام شود چون مـی‌دانستم کـه دوباره بـه صدا عادت خواهم کرد و دیگر آزاردهنده نخواهد بود. اما با خودم فکر کردم کـه شاید من گوش‌های خارق العاده‌ای داشته باشم کـه زود بـه هر صدای متناوبی عادت مـی‌کنند اما دلیل نمـی‌شودی از این قابلیت من سوءاستفاده کند. و بعد بـه خری فکر کردم کـه بدون پالان دارد به منظور خودش مـی‌چرد و یکی پیدا مـی‌شود و تصاحبش مـی‌کند و خر جفتکی مـی‌زند و فرار مـی‌کند چون معتقد هست خر بودنش دلیل قانع کننده‌ای نیست به منظور اینکه بـه هری سواری بدهد. کمـی نگران شدم. تنـها زندگی مـی‌تواند انسان را بـه جایی برساند کـه در اوج عصبانیت خری را تصور کند که تا در نـهایت بـه خودش بابت عصبانیتش حق بدهد. بـه هر حال بـه طبقه بالا رفتم و زنگ زدم. بـه شکل متناوب دقیقا همان طوری کـه آن صدا از بالا مـی‌آمد. مرد مـیانسالی درون را باز کرد و نگاهم کرد. چند ثانیـه حرفی نزدیم. اولین جمله‌اش کمـی برایم عجیب بود.
.
-40 سالمـه. پیرتر نشون مـیدم.
- سلام. همسایـه طبقه پایینتونم.
- فکر مـی‌کردم اون پایین انباره.
- نـه خونـه‌اس
- قبلا انبار بوده؟
- نمـی‌دونم. بعید مـی‌دونم. شما آقای؟
.
- تو زنگ زدی. اول تو بگو
.
-خب اجازه بدید وقتتون رو نگیرم و کوتاه کنم حرفام‌رو. این صدای تق تق ما رو بیچاره کرده آقا
.
-آره ما هم اذیتیم واقعا.
-شما؟! آقا شرمنده من فکر کردم صدا از خونـه شماست.
.
- آره همـین طوره.
.
- متوجه نشدم! خب بعد چرا مـیگی ما هم اذیتیم؟
.
- چون اذیت مـیشیم. اگهی اذیت بشـه مـیگه اذیتم
.
-نـه منظورم اینـه کـه خب اگه اذیتتون مـیکنـه این صدا رو تولید نکنید!
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more

Media Removed

دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونـه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی کـه به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ ی حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او زیبارو و پولداری بود کـه مورد توجه همـه قرار داشت .او درون همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : مـیدونی ... دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونـه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .

روز اولی کـه به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ ی حاضر نبود کنار او بنشیند .

نقطه مقابل او زیبارو و پولداری بود کـه مورد توجه همـه قرار داشت .او درون همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

مـیدونی زشت ترین این کلاسی ؟

یک دفعه کلاس از خنده ترکید ... بعضی ها هم اغراق آمـیزتر مـی خندیدند .

اما تازه وارد با نگاهی مملو از مـهربانی و عشق درون جوابش جمله ای گفت کـه موجب شد درون همان روز اول، احترام ویژه ای درمـیان همـه و از جمله من پیدا کند

اما بر عمن ، تو بسیـار زیبا و جذاب هستی .

او با همـین یک جمله نشان داد کـه قابل اطمـینان ترین فردی هست که مـی توان بـه او اعتماد کرد

و لذا کار بـه جایی رسید کـه برای اردوی آخر هفته همـه مـی خواستند با او هم گروه باشند .

او به منظور هری نام مناسبی انتخاب کرده بود . بـه یکی مـی گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .

به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیـا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یـاور دانش آموزان را داده بود .

آری ویژگی برجسته او درون تعریف و تمجید هایش از دیگران بود کـه واقعاً بـه حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً بـه جنبه های مثبت فرد اشاره مـی کرد

مثلاً بـه من مـی گفت بزرگترین نویسنده دنیـا و به م مـی گفت بهترین آشپز دنیـا ! و حق هم داشت .

آشپزی م حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم کـه او توی هفته اول چگونـه این را فهمـیده بود

سالها بعد وقتی او بـه عنوان شـهردار شـهر کوچک ما انتخاب شده بود بـه دیدنش رفتم

و بدون توجه بـه صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً بـه او علاقه مندم .

پنج سال پیش وقتی به منظور خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر مـیدانستم

و او با همان سادگی و وقار همـیشگی اش گفت:

برای دیدن جذابیت یک چیز ، حتما قبل از آن جذاب بود !

در حال حاضر من از او یک سه ساله دارم . م بسیـار زیبا ست و همـه از زیبایی صورتش درون حیرتند

روزی مادرم از همسرم سؤال کرد کـه راز زیبایی مان درون چیست ؟

همسرم جواب داد :من زیبایی چهره م را مدیون خانواده پدری او هستم .

و مادرم روز بعد نیمـی از دارایی خانواده را بـه ما بخشید . شاد بودن، تنـها انتقامـی هست که مـیتوان از زندگی گرفت

ارنستو چه گوارا

Read more

نمـی دانم چه چیز درون درونش وجود دارد. کـه مرا هربار بی اختیـار تر از قبل مـی کند. هوا رو بـه تاریکی مـی رفت. همـه جا درون سکوتی وصف ناشدنی غرق بود. پشتش بـه من بود. آرام آرام سمتش رفتم. دستانم را باز کردم و به آغوش کشیدمش تمام عطرش را درون ریـه هایم حبس کردم. بی صدا نگاهم مـی کرد. و من سرشار بودم از ناگفته هایی ... نمـی دانم چه چیز درون درونش وجود دارد.
که مرا هربار بی اختیـار تر از قبل مـی کند.
هوا رو بـه تاریکی مـی رفت.
همـه جا درون سکوتی وصف ناشدنی غرق بود.
پشتش بـه من بود.
آرام آرام سمتش رفتم.
دستانم را باز کردم و به آغوش کشیدمش
تمام عطرش را درون ریـه هایم حبس کردم.
بی صدا نگاهم مـی کرد.
و من سرشار بودم از ناگفته هایی کـه تنـها به منظور خودش مـی توانستم بگویم.
چون آنچنان مرا مـی فهمـید کـه حس مـی کردی خودش حرفهایت را زندگی کرده.
باد مرا درون آغوشش هول داد
و من مـی دیدم چگونـه کشیده مـی شوم، گویی مـی خواست با وجودش یکی شوم.
موج مـی زد و مرا با خودش مـی اند.
کم کم وقتی صدفها روی زانوانم بوسه مـی زدند
و حسی عجیب اما دلچسب پیداکرده بودم.
فهمـیدم بی آنکه اختیـارش را داشته باشم.
مرا غرق خودش کرده بود.
چشم بستم که تا عمـیق تر لمسش کنم.
لبخندی بـه لبانم نقش بست.
چشمانم برق زد.
با خودم گفتم این حس چقدر شبیـه "عشق" است.
آرام آرام بی آنکه بفهمـی
تورا باخودش عجین مـی کند.
به قلبت، چه آرزوها ورویـاهایی کـه آویزان نمـی کند.
هر چه بخواهی پایت را از دنیـایش بیرون بکشی، این تقلا تورا بیشتر دچارش مـی کند.
و چاره ای برایت نمـی گذارد.
جز آن کـه بمانی و لبریز از حس مبهمـی بشوی
که ندانی تلخ هست یـا شیرین.
اما یقین داشته باشی کـه اگر پایت را بیرون بکشی و به تمام جذر ومد احساس، نیشخند بزنی
هیچ از تو نمـی ماند.
و پا ماندن درون این صحرای بی عشق، زخم های پی درون پی، بـه دنبال سرابی از آرامش برایت بـه جای مـی گذارد.
.
. 📱 #مـیکائیل⭐
.
.
. 🆔@mikilove351 📷
.
.
♻ #فالو_کردی_بقیـه_پستارو_ببین💐

Read more

Media Removed

. فرهاد مجیدی: نساجی تیم دوم من است/ از استیلی خواستم چند روزی بـه من زمان بدهد. نساجی تیم دوم من است. دوست داشتم تیمـی کـه متعلق بـه شـهر پدری‌ام هست به لیگ برتر صعود کند. لیگ برتر با حضور تیم‌های پرطرفداری مثل استقلال و پرسپولیس، نساجی مازندران، تراکتور تبریز، نفت آبادان، سپاهان و... رونق ... .
فرهاد مجیدی: نساجی تیم دوم من است/ از استیلی خواستم چند روزی بـه من زمان بدهد.

نساجی تیم دوم من است.
دوست داشتم تیمـی کـه متعلق بـه شـهر پدری‌ام هست به لیگ برتر صعود کند.

لیگ برتر با حضور تیم‌های پرطرفداری مثل استقلال و پرسپولیس، نساجی مازندران، تراکتور تبریز، نفت آبادان، سپاهان و... رونق بیشتری مـی‌گیرد.

استقلال درون فصل گذشته تیمـی خیلی خوب و یکی از بهترین تیم‌های چند سال اخیر از نظر نیروی انسانی بود.
معتقدم حق استقلال بود کـه امسال بـه دو جام برسد.
قهرمانی جام حذفی حداقل هدیـه‌ای بود کـه مـی‌شد به هواداران استقلال داد.

شفر مـی‌تواند استقلال را قهرمان آسیـا کند

از شنیدن خبر مصدومـیت یکی از هواداران بسیـار متأثر شدم و با این هوادار عزیز تماس گرفته و جویـای حالش شدم.

افتخاری بـه من پیشنـهاد همکاری داد کـه در آن زمان درگیر کلاس‌های مربیگری A بودم
با توجه بـه شرایط خوب استقلال، نیـازی بـه همکاری با من نیست.

امـیدوارم روند موفقیت تیم همچنان ادامـه داشته باشد و هواداران هم خوشحال باشند.

از استیلی خواستم چند روزی بـه من زمان بدهد که تا شرایط را بررسی کنم

Read more

Media Removed

معجزات امام صادق علیـه السلام درون موسم حج (به اعتراف اهل سنت عمری) . مولوی محمد زکریـا کاندهلوی از علمای بزرگ اهل سنت عمری هندوستان مـی‌نویسد: . ليث بن سعد مـی‌گوید: درون سنـه ۱۱۳ پیـاده بـه حج مشرف شدم. وقتی کـه به مکه مکرمـه رسیدم، روزی وقت عصر بالای کوه ابو قیس (نام کوهی هست که نخست خداوند قبل از همـه کوه‌ها ... معجزات امام صادق علیـه السلام درون موسم حج (به اعتراف اهل سنت عمری)
.
مولوی محمد زکریـا کاندهلوی از علمای بزرگ اهل سنت عمری هندوستان مـی‌نویسد:
.
ليث بن سعد مـی‌گوید: درون سنـه ۱۱۳ پیـاده بـه حج مشرف شدم. وقتی کـه به مکه مکرمـه رسیدم، روزی وقت عصر بالای کوه ابو قیس (نام کوهی هست که نخست خداوند قبل از همـه کوه‌ها آن را آفرید شق القمر بر آن واقع گردید و نداء حج از بالای آن انجام شد حجرين، اسود و مقام ابراهيم علیـه السلام بر آن نازل گردید. روبروی کعبه قرار دارد کـه توسط آل مسعود اصلا از بین شد و بالای آن کاخ‌های سر بـه فلک ساخته شده هست فيا للاسف) شخصی را دیدم نشسته دعا مـی‌کند: یـا رب یـا رب که تا حدی ادامـه مـی‌داد کـه نفسش قطع مـی‌گردید، سپس یـا ربا یـا ربا که تا نفسش قطع مـی‌گردید، سپس یـا الله یـا الله بـه همـین صورت، سپس یـا حی یـا حی و بعد یـا رحمن يا رحمن يا رحمن و بعد یـا رحیم یـا رحیم سپس گفت: خدایـا دلم انگور مـی‌خواهد بـه من انگور عنایت فرما، خدایـا دو چادرم کهنـه شده هست لباس عنایت بفرما. ليث مـی‌گوید: قسم بـه خدا بلافاصله سبدی پر از انگور جلوی رویش قرار گرفت حال کـه موسم انگور اصلا نبود و دو چادر نو جلوی رویش گذاشته شد. او شروع کرد انگور خوردن، عرض کردم: حضرت، من نیز شریک شما هستم. فرمود: چگونـه؟ گفتم: وقتی کـه شما دعا مـی‌کردید من آمـین مـی‌گفتم. فرمود: بیـا بخور اما با خودت همراه مبر. من جلو رفتم و چیزی عجیبی مـی‌خوردم کـه در تمام عمرم نخورده بودم. انگور عجیب بود کـه در آن تخم اصلا وجود نداشت. خوب خوردم شکم پر خوردم، اما درون سبد اندکی کمـی نمـی‌آمد (هیچ کم نمـی‌شد). سپس فرمود: از این دو چادر کدام یکی را پسندیدی بردار. عرض کردم: نیـازی بـه چادر ندارم. فرمود: بعد قدری از جلوی من برو که تا من آنرا بپوشم. من دور شدم. او یکی را ازار و دیگری را لباس پوشید و دو چادر کهنـه را درون دست گرفت و از کوه پایین آمد. من پشت سر او آمدم وقتی کـه مـیان صفا و مروه رسید، سائلی گفت: یـا ابن رسول الله (صلی الله علیـه و آله) لباس بـه من بده. خداوند بـه تو لباس بهشت عطا فرموده است. او آن دو چادر را بـه او داد. من از سائل پرسیدم او کیست؟ گفت: حضرت امام جعفر صادق (علیـه السلام) هستند. سپس بـه او نزدیک شدم که تا از ایشان چیزی یـاد گرفته، بهره ببرم اما معلوم نشد کجا رفت ...
.
مجموعه فضایل حج، تألیف محمد زکریـا کاندهلوی، ترجمـه عبد الرحمن محبی، صفحه ۲۴۶-۲۴۷
.
اسکن کتاب:
http://bit.ly/2MYYvzb
پوستر:
http://bit.ly/2MXfFNm
.
#فضائل_اهل_بیت_از_کتب_مخالفین
.
.
کامنت فراموش نشود ⁦⚠️⁩🌷

Read more

Media Removed

با توجه بـه صحبت های جدید #کیروش بعید هست که لیست نـهایی تیم ملی تغییری کند؛ #نظر شما چیـه؟؟ . درباره عدم دعوت وریـا غفوری: . «بیش از یک ماه پیش وریـا را صدا کردم و به او گفتم: پسرم ما درون تیم ملی نیـازی بـه وینگر راست نداریم، تو حتما در دفاع راست بازی کنی. چون بازیکنانی مثل علیرضا جهانبخش، کریم انصاری‌فر ... با توجه بـه صحبت های جدید #کیروش بعید هست که لیست نـهایی تیم ملی تغییری کند؛ #نظر شما چیـه؟؟
.
درباره عدم دعوت وریـا غفوری:
.
«بیش از یک ماه پیش وریـا را صدا کردم و به او گفتم: پسرم ما درون تیم ملی نیـازی بـه وینگر راست نداریم، تو حتما در دفاع راست بازی کنی. چون بازیکنانی مثل علیرضا جهانبخش، کریم انصاری‌فر و قلی‌زاده درون وینگر راست هستند و من چنین نفراتی را درون این پست دارم. من بـه وریـا تأکید کردم کـه در تیم ملی بـه یک دفاع راست محکم نیـاز دارم اما وقتی درون تیم استقلال و با تصمـیم وینفرد شفر او از پست دفاع راست بـه هافبک راست تبدیل مـی‌شود این دیگر بـه سرمربی این تیم برمـی‌گردد. نمـی‌دانم چگونـه شفر از عدم دعوت ووریـا غفوری بـه تیم ملی سورپرایز شده است. وقتی درون تیم خودش اعتقادی ندارد کـه در دفاع راست از ووریـا استفاده کند و پست او را تغییر مـی‌دهد چگونـه سورپرایز مـی‌شود. این تغییرات درون تیم استقلال انجام شد و با این جابجایی پست این تصمـیم از جانب من گرفته شد.»
.
درباره عدم دعوت سیدجلال حسینی:
.
«ما جام جهانی و در آینده جام ملت‌های آسیـا را درون پیش داریم. حتما در چنین وضعیتی فضایی بسازیم که تا نفرات جوان‌تر بـه تیم ملی بیـایند و در آینده کمک حال‌مان باشند. نفراتی مثل مجید حسینی، مرتضی پورعلی گنجی، خانزاده، روزبه چشمـی و بازیکنان جوان دیگر، حتما رو بـه جلو حرکت کنیم. با تمام احترام قلبی کـه برای سید جلال حسینی قائل هستم مخصوصاً خودم ولی همـین احترام را حتما برای نسل آینده فوتبال ایران نیز داشته باشیم.» «ساعت ۱:۳۰ بامداد بازیکن من را بیدار د که تا به پرسپولیس بیـاورند. دیگر من درون تیم ملی نمـی‌خواهم کـه ساعت ۱:۳۰ بامداد اشخاصی دوستانشان را بـه اردوی تیم ملی بیـاورند. آن اتفاق کـه یک اتفاق شعبده‌گونـه بود، جایی کـه بدون اطلاع من بـه اتاق بازیکنانم رفتند و با آنـها قرارداد امضا د. من اینگونـه ایجنت‌ها کـه به اصطلاح بـه آنـها دلال گفته مـی‌شود را درون تیم ملی بخواهند فعالیت کنند را قبول نخواهم کرد و نخواهم پذیرفت. اینـها افرادی بودند کـه آقای هدایتی را بـه تیم ملی معرفی د. اینـها دوستان آقای هدایتی بودند، که تا زمانی کـه من درون تیم ملی هستم دیگر چنین اتفاقاتی رخ نخواهد داد، بـه همـین دلیل یکسری از افراد من را دوست ندارند ولی به منظور من ایرادی ندارد و باعث افتخارم هست که چنین افرادی من را دوست ندارند.»
.....
.....
#TEAMMELLI #carlosqueiroz

Read more

Media Removed

اورهان پاموک را مـی‌ستایم متن سخنرانی #آیدین_آغداشلو درون شب #اورهان_پاموک خانـه اندیشمندان علوم انسانی با نام «اورهان پاموک» سال‌ها پیش آشنا شدم: با شگفتی و تحسین و احترام؛ و وقتی دیدم نویسنده‌ی بزرگی از این سو متولد شده هست و حرف زیـاد و تازه‌ای به منظور گفتن دارد. شاید هم درون این تحسین و احترام، ... اورهان پاموک را مـی‌ستایم
متن سخنرانی #آیدین_آغداشلو درون شب #اورهان_پاموک

خانـه اندیشمندان علوم انسانی

با نام «اورهان پاموک» سال‌ها پیش آشنا شدم: با شگفتی و تحسین و احترام؛ و وقتی دیدم نویسنده‌ی بزرگی از این سو متولد شده هست و حرف زیـاد و تازه‌ای به منظور گفتن دارد. شاید هم درون این تحسین و احترام، هم‌ذات‌پنداری با نویسنده‌ای کـه نقاشی را دوست دارد بی‌دخالتی نبوده است: مـهر نقاشی بـه نقاشی. مـهر آدمـی بـه نویسنده‌ی کارآمدی کـه نگارگری‌های قدیمـی را تماشا و ستایش مـی‌کند. انگار کـه در دو دوردست و در یک لحظه لذتی برابر تقسیم مـی‌شود.
تا این کـه کتاب «نام من سرخ» را درون یک کتابفروشی درون تورنتو پیدا کردم. با روی جلدی کـه نشان از نقاش نگارگری مـی‌داد کـه قرن‌ها پیش از ما مـی‌زیست… و هنوز هم داشت مـی‌زیست!
«نام من سرخ» پیوندی شد مـیان من و او… مـیان من و روایتِ او از جهانی درون معرض فراموشی کـه ترکیب شده بود از انسان و حیوان و منظر… و تعریف مـی‌شد از قول و روایت عناصری کـه در کنار هم کلّ پیوسته‌ای را تکمـیل مـی‌د؛ همان‌طور کـه در نگارگری‌های چهارصد سال پیش، چشم‌انداز بـه یمن این تجمع بود کـه ملموس مـی‌شد.
«نام من سرخ» مدتی کتاب بالینی من شد. لایـه‌لایـه بودنش، ارتباط و برخورد آدم‌ها – مانند اصابت ظاهراً تصادفی گوی‌های بازی بیلیـارد، آمد و شد مـیان خیـال و واقعیت، مـیان حقیقت و وَهم، لذتی بسیـار بـه همراه داشت. چه درخشان و درست بود این هم‌آوایی مـیان درون و دیوار و سنگفرش کوچه و جهان ظریف و لطیف و رمزآلود نگارگری‌ها، و کار پیچیده نگارگری کـه کارش نـه‌تنـها اجرای فنی یک صنعت و هنر شریف، کـه مدخلی بود به منظور ورود بـه عالمـی خیـال‌انگیز و سخت‌وصول – و چه با دقت و دانایی، دقایق اجرایی این هنر سپری‌شده توصیف مـی‌شد.
اورهان پاموک را مـی‌ستایم و مـی‌دانم کـه کارش ابعاد متعدد و فراوانی دارد: همان‌قدر ریشـه درون این سوی جهان کـه در ساختار قصه‌نویسی پیشتاز سی سال گذشته‌ی جهان غرب… و همـین نکته هست که جایگاهش را برایم جذاب و خاص مـی‌کند و برای منی کـه همـه‌ی عمر درون آرزو و جستجوی هنرمند و متفکر دوجهانـه بوده‌ام، اورهان پاموک را بـه صورت توفیق و مثالی شایسته درمـی‌آورد و در مـیان این خیل انبوه، تصویر او را دلخواه‌تر و واضح‌تر و دوست‌داشتنی‌تر مـی‌یـابم و آسوده مـی‌شوم.

Read more

Media Removed

ابراهیم زاده: محرم درون زمان ما یک استثنا بود/ریشـه مشکلات سپاهان بـه سه سال قبل باز مـی‌گردد منصور ابراهیم‌زاده عصر امروز درون نشست خبری پیش از دیدار با استقلال تهران اظهار کرد: بازی آخر هست و بازی هست که به منظور همـه ما اهمـیت زیـادی دارد؛ هم به منظور بازیکنان و کادر فنی و هم به منظور هواداران و مردم بازی مـهم هست و مردم ... ابراهیم زاده: محرم درون زمان ما یک استثنا بود/ریشـه مشکلات سپاهان بـه سه سال قبل باز مـی‌گردد
منصور ابراهیم‌زاده عصر امروز درون نشست خبری پیش از دیدار با استقلال تهران اظهار کرد: بازی آخر هست و بازی هست که به منظور همـه ما اهمـیت زیـادی دارد؛ هم به منظور بازیکنان و کادر فنی و هم به منظور هواداران و مردم بازی مـهم هست و مردم کمک مـی‌کنند که تا با تلاش ما بتوانیم جایگاه دومـی دیگر تیم اصفهانی را رقم بزنیم
وی افزود: با تیمـی بازی داریم کـه در نیم‌فصل دوم بسیـار متحول شده هست و خوب بازی مـی‌کند؛ سعید آقایی محروم و جلال علی‌محمدی بازیکن مصدوم ماست.
سرمربی تیم فوتبال سپاهان اصفهان گفت: آمدن من و اضافه شدن بـه تیم آن طوری کـه همـه مـی‌گویند این بوده هست که خطر سقوط برطرف شود و شرایط تیم را تغییر دهیم؛ پیش از اینکه من بیـاییم 9 بازی سپاهان انجام داده هست و 6 امتیـاز گرفته هست و اگر بازی با پرسپولیس را حساب کنید درون 8 بازی 9 امتیـازب کرده‌ام.
وی خاطر نشان کرد: تمام توان‌مان را باتوجه بـه داشته‌هایمان گذاشته بودیم روی این موضوع کـه در سال آینده و زمانی کـه سپاهان مـی‌خواهد فصل جدید را آغاز کند، با یک روند خوب آغاز کند.
ابراهیم‌زاده مطرح کرد: درون همـین 8 بازی کـه من آمدم 5 بازی درون خارج از خانـه داشتیم و با تیم‌هایی بازی داشتیم کـه همـه به منظور سهیـه مـی‌جنگیدند و یـا بـه دنبال نیـافتدن بودن و این سخت‌ترین شرایط بازی‌هاست و در این مسابقات انگیزه خاص خودش را دارد.
وی عنوان کرد: از لحاظ کاری فکر مـی‌کنم موفق بودیم اما آن چیزی کـه انتظار همگانی به منظور سپاهان هست به دست نیـامده هست و این موضوعی هست که حتما در یک فرصت مفصل کاملا بررسی شود.
سرمربی تیم فوتبال سپاهان اصفهان گفت: امـیدوارم بازی فردا بـه گونـه‌ای رقم بخورد کـه از همـه نظر بازیکنان ما بدون استرس تمام توان‌شان را بگذارند.
وی اذعان داشت: بازی با استقلال خوزستان هم با عدم موفقیت خودمان شکست خوردیم و امـیدواریم بتوانیم درون فردا بازی درون شان مردم و تیم سپاهان بازی کنم.
ابراهیم‌زاده بیـان کرد: علت مسائل سپاهان مربوط بـه امسال نیست و این مسیر از سه سال پیش رخ داده هست و تغییراتی کـه در تیم رخ داد و بسیـاری از بازیکنان جابجا شدند کـه خود بـه خود این تغییرات منجر بـه عدم نتیجه‌گیری شده است.
وی با بیـان این کـه علت مشکلات سپاهان مدیریت این باشگاه هست یـا خیر، گفت: درون حیطه خودم صحبت مـی‌کنم و مشکل مـی‌تواند هم از سوی بازیکنان و هم از سوی باشگاه باشد.
سرمربی تیم فوتبال سپاهان تصریح کرد: آن چیزی کـه همـیشـه بوده هواداران سرمایـه یک تیم و باشگاه بوده‌اند ولی این سرمایـه حتما در راستای حمایت‌های مناسب‌تر تیم باشد؛

Read more

Media Removed

کوهنوردی مـی‌‌خواست بـه قله‌ای بلندی صعود کند. بعد از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. بـه صعودش ادامـه داد که تا این کـه هوا کاملا تاریک شد. بـه جز تاریکی هیچ چیز دیده نمـی‌شد. سیـاهی شب همـه جا را پوشانده بود و مرد نمـی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنـهان شده بودند. کوهنورد همان‌طور ... کوهنوردی مـی‌‌خواست بـه قله‌ای بلندی صعود کند. بعد از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. بـه صعودش ادامـه داد که تا این کـه هوا کاملا تاریک شد. بـه جز تاریکی هیچ چیز دیده نمـی‌شد. سیـاهی شب همـه جا را پوشانده بود و مرد نمـی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنـهان شده بودند. کوهنورد همان‌طور کـه داشت بالا مـی‌رفت، درون حالی کـه چیزی بـه فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد. سقوط همچنان ادامـه داشت و او درون آن لحظات سرشار از هراس، تمامـی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را بـه یـاد مـی‌آورد. داشت فکر مـی‌‌کرد چقدر بـه مرگ نزدیک شدهست کـه ناگهان دنباله طنابی کـه به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی درون شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. درون آن لحظات سنگین سکوت، کـه هیچ امـیدی نداشت از ته دل فریـاد زد: خدایـا کمکم کن
ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه مـی‌خواهی؟- نجاتم بده خدای من!- آیـا بـه من ایمان داری؟- آری. همـیشـه بـه تو ایمان داشته‌ام- بعد آن طناب دور کمرت را پاره کن!کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بی‌تردید از فراز کیلومترها ارتفاع. گفت: خدایـا نمـی‌توانم.خدا گفت: آیـا بـه گفته من ایمان نداری؟کوهنورد گفت: خدایـا نمـی توانم. نمـی‌توانم.روز بعد، گروه نجات گزارش داد کـه جسد منجمد شده یک کوهنورد درون حالی پیدا شده کـه طنابی بـه دور کمرش حلقه شده بود و تنـها دو متر با زمـین فاصله داشت

Read more

Media Removed

#bighanoon #shahabpaknegar عشق یک چیزی هست که همـیشـه درون جریـان هست و هرجا معشوقی ببیند کـه با معشوق آرمانی قرابت دارد، عشق خود بـه خود درون کالبد آن شخص جاری مـی‌شود». این اولین چیزی بود کـه دهمـین معشوق دانشگاهی‌ام، درون ترم هفتم، از من شنید و قصه عشق ما همان‌جا شکل گرفت. وقتی این عبارت را گفتم فتانـه بـه من گفت ... #bighanoon #shahabpaknegar
عشق یک چیزی هست که همـیشـه درون جریـان هست و هرجا معشوقی ببیند کـه با معشوق آرمانی قرابت دارد، عشق خود بـه خود درون کالبد آن شخص جاری مـی‌شود». این اولین چیزی بود کـه دهمـین معشوق دانشگاهی‌ام، درون ترم هفتم، از من شنید و قصه عشق ما همان‌جا شکل گرفت. وقتی این عبارت را گفتم فتانـه بـه من گفت «چقدر حرف قشنگی بود. سلام! من دشتی‌ام، این ترم قراره مـهمون دانشکده شما باشم». البته ماجرا از این قرار بود کـه من داشتم حرف‌هایی کـه محسن بـه یکی از ها زده بود را بـه دوستم مـی‌گفتم و مـی‌خواستم بگویم کـه «ملت با چه چرندیـاتی مخ مـیزنن!». ولی چون آدم‌های موفق، سعی مـی‌کنند از تک موقعیت‌ها بـه نحو احسن استفاده کنند، صدایم را خش دار کردم و به فتانـه گفتم «درود! امـیدوارم مـیزبان خوبی براتون باشیم».
.
در 6 ترم گذشته، من شانس ازدواجم را روی تک تکِ های دانشکده امتحان کرده بودم و همـیشـه با درون بسته مواجه شدم. به منظور همـین حضور مـهمان خارجی برایم یک فرصت طلایی بود. کل این اتفاقات جلوی درون آموزش دانشکده و وقتی منتظر انتخاب واحد بودیم رخ داد. هیچ چیزی مثل داشتن واحدهای مشترک بین من و فتانـه نمـی‌توانست یک رابطه پایدار ایجاد کند. درون آن زمان فضا آن‌قدر مادی نشده بود و اگر بـه یک مـی‌گفتی «خانم‌ها مقدمند» خیلی راحت مـی‌توانستی دلش را ببری. با همـین الگو، من جایم را بـه فتانـه دادم که تا زودتر از من انتخاب واحد کند. کارش کـه تمام شد، من رفتم و همـه واحدهایی کـه فتانـه گرفته بود را برداشتم که تا باهم همکلاس شویم.
.
ترم هفت دانشگاه به منظور من یک تجربه جدید بود. به منظور اولین بار سر کلاس‌ها درست و حسابی حاضر شدم و فهمـیدم استادها چه شکلی هستند. حتما مـیخ اول را محکم مـی‌کوبیدم و حتی شروع کردم بـه جزوه نوشتن. بـه هرحال من بـه فتانـه قول داده بودم برایش مـیزبان خوبی باشم و مـی‌خواستم کاری کنم کـه یک ترم دیگر هم مـهمان دانشکده ما بماند که تا در پایـان این دو ترم و یک دوره 9 ماهه ثمره تلاشم را ببینم. من و فتانـه دشتی خیلی باهم جور شده بودیم. یک تقسیم وظیفه مناسب داشتیم، فتانـه با حرف‌هایش از من دلبری مـی‌کرد و من پروژه‌های دانشگاهی‌اش را انجام مـی‌دادم. اواسط ترم بود کـه باید یک پروژه را درون یک بازه خیلی کوتاه انجام مـی‌دادیم. فتانـه بـه من گفت «راستی شـهاب! ببین این پروژهه خیلی گیره، تو هم خیلی شُلی. بابام رفتن مسافرت. اگه مـیتونی فردا بیـا خونـه‌مون که تا کار رو ببندیم». بعد از شنیدن این جمله، که تا چند دقیقه نفس کشیدن یـادم رفته بود و صدایم درون نمـی‌آمد.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇

Read more

Media Removed

@hanif_soltani . من اشتباه کردم. شاید مـهم ترین اتفاقی کـه در دنیـای شخصی یک انسان مـی افتد این باشد کـه به اشتباه خود پی ببرد. گاهی این اشتباهات از سر جوانی هست و گاهی بـه دلیل عصبانیت ها. یعنی اینکه آدم از جایی دیگر عصبانی هست و آن را بر سر دیگری خراب مـی کند. شاید بزرگترین اشتباه زندگی من، ناراحت ، ... @hanif_soltani
.
من اشتباه کردم. شاید مـهم ترین اتفاقی کـه در دنیـای شخصی یک انسان مـی افتد این باشد کـه به اشتباه خود پی ببرد. گاهی این اشتباهات از سر جوانی هست و گاهی بـه دلیل عصبانیت ها. یعنی اینکه آدم از جایی دیگر عصبانی هست و آن را بر سر دیگری خراب مـی کند. شاید بزرگترین اشتباه زندگی من، ناراحت ، مـهم ترین استاد زندگی ام بود و این پست را به منظور تسکین شرمساری ام مـی نویسم. استاد مـهدی سلطانی شخصی هست که بدون تردید بیشترین تاثیر را درون زندگی هنری من و حتی زندگانی خصوصی من داشته است. یـادش بخیر روزی کـه برای اولین بار سر کلاس درسش نشستم تنـها توهم و رویـایی از بازیگری داشتم. بدنی تربیت نشده صدایی بی کیفیت و بازی هایی اغراق شده، مـهدی سلطانی ابتدا بـه من آموخت اما نـه صرفا درون کلاس درس بلکه روی صحنـه یـادش بخیر بازی ها و تکنیک های شخصی اش را تک تک برایم آنالیز مـی کرد، با هم تئاتر مـی دیدیم و او بـه من مشق مـی داد کـه بازی ها را آنالیز کنم که تا بازیگری را بشناسم روزهایی کـه از فرط ناتوانی ادا درون مـی آوردم و مثلا حرکات فرم را اجرا مـی کردم. اخم مـی کرد و با صدای مردانـه جدی اش مـی گفت: باور پذیر نیست، هر جور مـی خوای بازی کن فقط من رو متقاعد کن. وقت هایی کـه بازی فالشم را تشخیص نمـی دادم و از توضیح خسته اش مـی کردم، خودش عین بازی خودم را بازی مـی کرد سپس بازی درست کاراکتر را بـه من مـی آموخت. روز دلتنگی غربت از روز های دانشجویی خودش مـی گفت از روزهای غریبی اش درون فرانسه و روز های جوانی اش درون کوی دانشگاه تهران. مـهدی سلطانی بـه من آموخت، بیشتر از یک استاد خیلی بیشتر. یـادش بخیر با بچه های سال بالایی مان خوابکده را اجرا کرد و بهترین نقش را بـه من داد و هر روز صبورانـه بازی من را اصلاح کرد. او بعد تر مرا بـه سریـال شـهرزاد معرفی کرد و حالا من پسرک خام تازه بازیگر نشده نقش را بعد زده و گفتم دکتر مرا به منظور سیـاهی لشکر است. دکتر به منظور بازی نقش جری درون نمایش داستان باغ وحش، ماه ها و شاید سال ها اتود هایم را دید و من بازیگر نشده، بـه غروری کاذب رسیده بودم کـه بسیـاری از صحبت هایش را نادیده گرفتم. بعد تر درون بحبوحه روز هایی سخت کـه با افسردگی توئم بودم، تمامـی آنـها را نادیده گرفتم و گفتم دکتر سلطانی استاد راهنمایم بوده هست و ده دقیقه فقط سر تمرینم آمده است. راستش را بگویم آن زمان محبت هایش را نادیده گرفتم و امروز بعد از قریب پنج سال تازه بـه اشتباه خودم، پی ام. شاید این مطلب علاوه بر تسکین شرمساری ام، تجربه ای باشد به منظور دانشجویـان جوان تر. دکتر مـهدی سلطانی بـه من بسیـار آموخت و من همواره مدیون او هستم. ادامـه درون کامنت

Read more

و با محرومان چندان همدرد بود کـه فریـاد زد: «اگر قدرت را بـه دست آورم حقی را کـه اینان از مردم محروم ربوده‌اند، اگر شیر شده و در مادرانشان رفته باشد، یـا مـهر درون کابین زنانشان، بیرون خواهم کشید، و پس خواهم گرفت. روحی کـه در برابر ستم چنان بی‌تاب هست که وقتی شنید درون مرز حکومت او سپاهیـان دشمن یورش آورده‌اند ... و با محرومان چندان همدرد بود کـه فریـاد زد: «اگر قدرت را بـه دست آورم حقی را کـه اینان از مردم محروم ربوده‌اند، اگر شیر شده و در مادرانشان رفته باشد، یـا مـهر درون کابین زنانشان، بیرون خواهم کشید، و پس خواهم گرفت. روحی کـه در برابر ستم چنان بی‌تاب هست که وقتی شنید درون مرز حکومت او سپاهیـان دشمن یورش آورده‌اند و یک زن یـهودی را کـه در ذمـه حکومت او بوده است، آزار کرده‌اند، بر روی منبر از بیتابی درد آنچنان بر چهره‌اش سیلی نواخت و فریـاد زد کـه «اگرکسی از این درد بمـیرد او را نباید سرزنش کرد». گویی احساس مـی‌کرده هست که شاید درون زیر فشار این مصیبت نتواند تحمل کند و جان بدهد.
کسی کـه آنچنان فقیرانـه زیست (در حالی کـه امپراطور بزرگترین امپراطوریـها بود) که تا خود را با محروم‌ترین انسانی کـه ممکن بود درون پهنـه قلمرو حکومتش باشد شبیـه سازد.
و اما حرمت حقوق انسانی و آزادی اندیشـه که تا بدانجا کـه نماز مـی‌خواند و خوارج، کـه دشمنان خونی وی بودند، نمازش را درون هم مـی‌شکنند، سخن مـی‌گفت سخنش را قطع مـی‌د، و حتی او را استهزا مـی‌د و او درون اوج قدرت بود و هرگز کوچکترین فشاری بری وارد نساخت، او حاکمـی بود کـه بر پهنـه‌های بزرگی درون آفریقا حکم مـی‌راند اما زندان سیـاسی نداشت، حتی یک زندانی سیـاسی و قتل سیـاسی. و طلحه و زبیر قدرتمندترین شخصیتهای با نفوذ و خطرناکی کـه در رژیم او توطئه کرده بودند، هنگامـی کـه آمدند و بر خروج از قلمرو حکومتش اجازه خواستند، و مـی‌دانست کـه به یک توطئه خطرناک مـی‌روند، اما اجازه داد، زیرا نمـی‌خواست این سنت را به منظور قداره‌بندان و قلدران بـه جای گذارد کـه به خاطر سیـاست، آزادی انسان را پامال کند. اما درون عشق و احساس عرفانی، حلاج خاکستر سردی از آتشفشان وجود اوست. و جوهری درون جان دارد و بی‌تابی‌ای درون درد وجودی‌اش احساس مـی‌کند کـه روحی آنچنان بالا- کـه تا آنجا کـه خیـال ما نیز نمـی‌گنجد صعود کرده است- از عقب‌ماندگی خویش و ضعف و حیرت وجودی خویش بیـهوش مـی‌شود.
و درون نیـایشـهای خلوتش، کـه صفای اخلاص یک جوهر انسانی را نمودار مـی‌کند، خدا را سپاس مـی‌گوید کـه «چه لغزشـهای بزرگی بود کـه تو مرا از آنـها نگاه داشتی و چه ستایشـهای بسیـاری از من بر زبانـها پراکندی کـه من شایستگی آنرا نداشتم و چه زشتیـها دارم کـه آن را از دیدار خلق پوشاندی». #او_علی_بود
#دکتر_شریعتی
آن را کـه ضرب تیغ نگاه تو قسمت است
بوی شـهادت از نفسش مـی توان شنید
#طالب_آملی
#عصبانی_نیستم

Read more

Media Removed

#نگار #رامبد_جوان . رامبد جوان همـیشـه بـه دنبال تجربه های تازه درون تلویزیون و سینمای ایران است. گل سرسبِد تجربه های تلویزیونی اش، برنامـه موفق و پر مخاطب «خندوانـه» ، درون طی چهار فصل، بینندگان زیـادی را بـه خود جذب کرده است. درون سینما اما احتمالا و تا بـه این جا، «ورود آقایـان ممنوع» موفق ترین ساخته ی او مـیباشد؛کمدی-رومانتیکِ ... #نگار #رامبد_جوان .

رامبد جوان همـیشـه بـه دنبال تجربه های تازه درون تلویزیون و سینمای ایران است. گل سرسبِد تجربه های تلویزیونی اش، برنامـه موفق و پر مخاطب «خندوانـه» ، درون طی چهار فصل، بینندگان زیـادی را بـه خود جذب کرده است. درون سینما اما احتمالا و تا بـه این جا، «ورود آقایـان ممنوع» موفق ترین ساخته ی او مـیباشد؛کمدی-رومانتیکِ استاندارد و محبوبی کـه در اکران بـه فروش خوبی دست یـافت.
فیلم تازه ی جوان یعنی «نگار» از چند جهت فیلم مـهم و تا حدودی عجیبیست. اینکه جوان، بعد از تجربه ی تولید دو فصل از خندوانـه، سمتِ چنین اثری مـی رود، اینکه فیلم، درون همـه ابعاد و البته درون لایـه ی ظاهری خود اصرار مـی کند کـه از فضاها و جو حاکم بر اکثر آثار ایرانی فرار کند(البته توضیح خواهم داد کـه در این راه موفق نشده) اینکه فیلمساز بعد از ازدواج تازه اش از همسر جدید خود درون نقش اول چنین فیلم سختی استفاده مـی کند و نام فیلم را هم، از روی اسم همسرش انتخاب مـیکند، همـه و همـه نشان از یک اثر معمولی و خنثی نمـی دهد.
جوان درون اینجا، با تکیـه بر علاقه مندی زیـادش نسبت بـه سینمای آمریکا، تمام توانش را بـه کار بسته که تا یک اکشن-جناییِ خوش ساخت بسازد که تا تماشاگر ایرانی را به منظور دو ساعت هم کـه شده، از حال و هوای رایج درون سینمای ایران جدا کند. این کـه فیلم، فیلمِ متفاوتی درون ساحتِ سینمای ایران است، شکی نیست. تلاش همـه ی عوامل فنی از جمله فیلمبردار و تدوین گر هم ستودنی هست و اگر هم از حق نگذریم، حتما اشاره کنیم کـه این، بهترین کارگردانیِ جوان، درون همـه ی این سالها بوده است.
اما چرا «نگار» فیلم خوبی نیست؟ بـه عقیده نگارنده، بعد از ضعف مفرط درون سناریو و ناتوانی درون خلقِ درستِ روابطِ علت و معلولی و تکیـه ی بیش از اندازه بر عنصرِ خواب و رویـا، پاشنـه آشیلِ اصلیِ «نگار» لحن دوگانـه و پا درون هوای آن هست که مانع ایجاد ارتباط عمـیق اثر با تماشاچی مـیشود. فیلمساز درون عین حال کـه دلبسته ی فضاهای آثار دیوید لینچ و کوئنتین تارانتینو و... است، سعی دارد بـه طرز ظریفی از عناصری کـه فیلمش را «اینجایی و وطنی» مـیسازد هم غافل نشود.همـین اهمـیتِ بـه گمانِ من بی جا بـه لزومِ وجودِ ته مایـه ی ایرانی درون کار، یک دستیِ لحن فیلم را تحت الشعاع قرار داده و مانع از آن تاثیرگذاری ای شده کـه یحتمل عوامل تولید، مد نظر داشته اند.
نمونـه ی موفقِ ترکیبِ حال و هوای ایرانی و خارجی درون سالهای اخیرِ سینمای ایران، «گناهکاران» ساخته ی فرامرز قریبیـان هست که اتفاقاً رامبد جوان درون آن جا بـه عنوان بازیگر نقش آفرینی کرد و موفق هم ظاهر شد.
____________________________
#فیلم #سینما #نگار_جواهریـان

Read more

Media Removed

نسخه اکران عمومـی #شعله_ور تغییر کرد . حمـید نعمت‌اله؛ کارگردان فیلم سینمایی «شعله‌ور» از انجام اصلاحاتی روی نسخه اکران عمومـی این فیلم خبر داد. . #حمـید_نعمت_اله از انجام اصلاحاتی روی نسخه اکران عمومـی فیلم «شعله‌ور» به «صبا» خبر داد و گفت: فیلمـی کـه در سی‌وششمـین جشنواره فیلم فجر نمایش ... 🎬
نسخه اکران عمومـی #شعله_ور تغییر کرد
.
حمـید نعمت‌اله؛ کارگردان فیلم سینمایی «شعله‌ور» از انجام اصلاحاتی روی نسخه اکران عمومـی این فیلم خبر داد.
.
#حمـید_نعمت_اله از انجام اصلاحاتی روی نسخه اکران عمومـی فیلم «شعله‌ور» به «صبا» خبر داد و گفت: فیلمـی کـه در سی‌وششمـین جشنواره فیلم فجر نمایش داده شد آن‌قدر با عجله آماده شده بود کـه مـی‌توانم بگویم بـه هیچ وجه نتیجه نـهایی کـه از فیلم «شعله‌ور» درون ذهن داشتم، نبود. اما حالا، نسخه‌ای کـه قرار هست به‌زودی و در هفته جاری روی پرده سینما‌‌های سراسر کشور برود همان فیلمـی هست که من اسم آن را گذاشته‌ام «شعله‌ور»!
.
نعمت‌اله درون ادامـه بیـان کرد: مفتخرم همـه علاقه‌مندان سینما را بـه تماشای این فیلم دعوت کنم.
.
گفتنی است؛ فیلم سینمایی «شعله‌ور» بـه کارگردانی حمـید نعمت‌اله و تهیـه‌کنندگی محمدرضا شفیعی کـه از ۲۴مرداد اکران خود را درون سینماهای تهران و شـهرستان آغاز خواهد کرد، حدود ۲۰دقیقه کوتاه‌تر شده هست و نسخه اکران عمومـی آن ۱۰۰دقیقه خواهد بود.
.
«شعله‌ور» فیلمـی متفاوت درون ژانر اجتماعی هست که توانست نظر منتقدان و داوران سی‌وششمـین جشنواره فیلم فجر را بـه خود جلب کند. این فیلم درون شش رشته کاندیدای دریـافت سیمرغ بلورین شد و امـین حیـایی توانست دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد را از آن خود کند.
.
این فیلم بـه قلم #هادی_مقدم_دوست و حمـید نعمت‌اله، با بازی متفاوت #امـین_حیـایی زندگی مردی را روایت مـی‌کند کـه احساس مـی‌کند عددی نشده هست و این احساس او و همـه‌ زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار مـی‌دهد.
.
زری خوشکام، بهمن پرورش، فرید قبادی، دارا حیـایی، مژگان صابری و پانته‌آ مـهدی‌نیـا دیگر بازیگران این فیلم سینمایی هستند.
.
#خبرنگار_هنر
#artreporter #art_reporter

Read more

Media Removed

دبستان قدیمـی ما درون جنوب خیـابان ایران ، محرم ها بیشتر هیئتی بود کـه محض رعایت تشریفات آموزش پرورش ، وسطش چند که تا کلاس هم برگزار مـی شد. بچه ها این را دوست داشتند. یک روز حاج آقای پیشنماز گفت کـه هرروز این دهه خاص یک گروه است. روز قاسم را دست خالی برنگردید. ما نفهمـیدیم دست خالی برنگشتن یعنی چه حالتی. اما شـهاب ... دبستان قدیمـی ما درون جنوب خیـابان ایران ، محرم ها بیشتر هیئتی بود کـه محض رعایت تشریفات آموزش پرورش ، وسطش چند که تا کلاس هم برگزار مـی شد. بچه ها این را دوست داشتند. یک روز حاج آقای پیشنماز گفت کـه هرروز این دهه خاص یک گروه است. روز قاسم را دست خالی برنگردید.
ما نفهمـیدیم دست خالی برنگشتن یعنی چه حالتی. اما شـهاب - کـه عمویش مداحی مـی کرد -بعد از زنگ ورزش بـه تیم ده نفره مان پیشنـهادی داد کـه به نظرمان خوب بود.
گفت کـه یک دسته عزا مـی گیریم درون خیـابان آبشار و آخرش هم مـی رویم حسینیـه قاطی باقی دسته ها. سریع هم تقسیم کار کرد کـه خودش مداح ، قوامـی طبل و سراج هم -که پدرش تابستان ژاپن بوده - مـیکروفون‌بخرد.
فقط این وسط زریبافان و نوچه هایش زیر بار نرفتند کـه پرچم را حمل کنند چون مـی خواستند با زور زیـادشان طبل بزنند .
شـهاب بهشان گفت کـه فرقی نمـی کند و به نیت هست . زریبافان گفت کـه اگر بـه نیت هست پس سراج پرچم را بگیرد و من طبل ب. شـهاب گفت نمـی شود تو که تا بحال طبل نزده ای و خراب مـی کنی .بحث بالا گرفت .
زریبافان با عصبانیت گفت حالا کـه اینجور هست نمـی آید و با نوچه هایش رفتند.

نیـامدن زریبافان و یـارانش اتفاق خوبی نبود. دسته ی مان همـین طوری ش کم تعداد بود چه برسد بدون آنـها .
دسته ی شش نفره ، غروب فردایش از خیـابان آبشار بـه سمت حسینیـه ی معزی ها راه افتاد . بـه جز دو که تا خانم کنار خیـابان - کـه بعداً لو رفت مادر و ی قوامـی بوده اند -ی درطول راه همراهی مان نکرد و صرفاً چندتا مغازه دار بیرون آمدند و کمـی زدند . شـهاب هم مـی خواند و هم پرچم را تکان مـی داد . امری کـه نویز بدی ایجاد مـی کرد و لذا وسط راه بلندگو را هم بیخیـال شد.

دسته ی شش نفره بـه آخر راه رسیده بود. که تا قبل ورود بـه حسینیـه - کـه اسم زیبای شما ، حسین، بر برگه ی سفید خاطراتمان ثبت شود -یک بار دیگر دودمـه را دادیم :
"ای شده درون باور تو مرگ احلی من عسل
سوی مـیدان مـیروی حی علی خیر العمل!
بلند گفتیم : "حسین "
و از مـیان دودهای اسفند ، قاطی بزرگتر ها وارد حسینیـه شدیم .
ء
#گره_ششم : گره بازوبند وصیت، وقتی با شتابِ نوجوانی باز شود.
دادش بـه دست عمو. عمو گریـه کرده بودند و بعد اذن مـیدان داده بودند .
پایش حتی بـه رکاب نمـی رسید .اما اسب را بـه سیـاق علوی ها تاخت و رفت.
کمـی بعد فریـادش را همـه شنیدند .گفته بود"عمو جان!"
یعنی کـه فقط بیـا کمکم!
عمو رفت.
غبار شد.
صدای شمشیر زیـاد شد .
جان بهرسید.
غبار فرو نشست
..
دیدند پادشاهی بالای سر دردانـه ای ایستاده و دارد‌ امانت برادر را با‌حسرت نگاه مـی کند
در خوابی ناز ، شیرین‌تر از عسل.

Read more

Media Removed

1 ــ نکاح صداق: درون این نوع مـهریـه معین اما مدت زمان زندگی مشترک نا معین هست . 2 ــ نکاح استبضاع :نکاح استبضاع یعنی  مردی به منظور اصلاح نسل خویش ،همسرش را درون اختیـار بیگانگان ، مثلا بزرگ قبیله قرار دهد  3ــ نکاح رهط یـا جمعی :در این نوع ، یک گروه مشخص چند نفری از مردان با یک زن ارتباط داشتند و اگر آن زن صاحب فرزندی ... 1 ــ نکاح صداق: درون این نوع مـهریـه معین اما مدت زمان زندگی مشترک نا معین هست . 2 ــ نکاح استبضاع :نکاح استبضاع یعنی  مردی به منظور اصلاح نسل خویش ،همسرش را درون اختیـار بیگانگان ، مثلا بزرگ قبیله قرار دهد
 3ــ نکاح رهط یـا جمعی :در این نوع ، یک گروه مشخص چند نفری از مردان با یک زن ارتباط داشتند و اگر آن زن صاحب فرزندی مـی شد ،  همـه آن مردها را جمع مـی کرد و مـی گفت کـه این فرزند شبیـه فلان  هست ، بعد فرزند اوست و آن مرد را بـه عنوان پدر آن بچه محسوب مـی د  4 ــ ازدواج پرچمداران(صواحب الرّایـات) زنانی درون آن زمان درون مکه زندگی مـی د  کـه بر سردر خانـه هایشان « پرچم » نصب مـی د و این کار انـها  این مفهوم را داشت کـه هر مردی مـی تواند با این ها ازدواج کند و ارتباط برقرار کند 5 ــ نکاح  شغار:نکاح شغار بـه این صورت بود کـه یک مردی بـه مرددیگری مـی گفت کـه مثلا من م را بـه تو مـی دهم و مـهریـه اش این باشد کـه توهم ت را بـه من بدهی و هیچ صحبت دیگری درون مـیان نبود . این هم نوعی از ازدواج زمان جاهلیت عرب بود کـه مـهریـه  برداشته مـی شد و فرد هم حتما عین همان کار را به منظور شخص مقابلش انجام مـی داد
 6 ــ نکاح  مقت :این نوع ازدواج یعنی درون تملک گرفتن همسر پدر. بـه این صورت بود کـه اگر مردی از دنیـا مـی رفت کـه چند همسر داشت ، پسر این پدر بـه مادر خودش کاری نداشت ،ولی بقیـه همسران پدرش را بـه ارث مـی برد و یـا مالکیت آنـها را بـه دست مـی آورد کـه یـا خودش مـی توانست با آنـها ازدواج کند و یـا آنـها را بـه ازدواج مردان دیگر درون مـی آورد 7ـــ نکاح بدل : در این نوع ازدواج ، متاسفانـه ، مرد متاهلی بـه مردمتاهل دیگری پیشنـهاد مـی داد کـه زن هایشان را با همدیگر عوض کنند.
8-نکاح متعه یـا موقت کـه مـهریـه معلوم و زمان را نیز مشخص مـید9-نکاح اماء کـه اگری کنیزی مـیخرید بی انکه مـهری به منظور آن بپردازد، همسرش مـیشد و مـیتوانست او را بـه دیگری بفروشد این ازدواج درون اسلام نیز مجاز بوده.10-نکاح مخادنـه یـا دوستانـه:اگر مردی زنی را بـه دوستی مـیگرفت یـا زنی مردی را بـه دوستی بر مـیگزید.دراينجا خالي ازلطف نيست كه اشاره اي هم بـه جایگاه زن درون عصر جاهلیت كنيم : زنان عرب نـه تنـها از حقوق اوليه انسانى بهره‏اى نداشتند، بلكه از هر حيوانى پست‏تر و زبون‏تر بـه شمار مى‏رفتند. با زنان و ان، مانند چهارپايان رفتار مى‏كردند و آنان را بـه صورت كالا درون معرض خريد و فروش قرار مى‏دادند. زنده بـه گور كردن ان درون ميان پاره‏اى از اعراب بـه ويژه طايفه اسد و تميم رواج داشت.در نتیجه از تعداد زنان کاسته و مجبور بودند چند مرد با یک زن ازدواج کنند.
ادامـه درون اولین کامنت

Read more

Media Removed

. اگر مثل من نگران درست نوشتن هستید، و برایتان اهمـیت دارد کـه زبان فارسی را با گذشت سال‌ها و نسل‌ها حفظ کنید، مـی‌توانید این دو فایل را دانلود کنید. جاهایی کـه درباره‌ی املای کلمات یـا قواعد حاکم بر خط فارسی شک دارید، بـه آنـها رجوع کنید و درست‌ترین شکل نوشتاری را انتخاب کنید. به منظور یک‌دست بودن شکل نوشتاری، ... .
اگر مثل من نگران درست نوشتن هستید، و برایتان اهمـیت دارد کـه زبان فارسی را با گذشت سال‌ها و نسل‌ها حفظ کنید، مـی‌توانید این دو فایل را دانلود کنید. جاهایی کـه درباره‌ی املای کلمات یـا قواعد حاکم بر خط فارسی شک دارید، بـه آنـها رجوع کنید و درست‌ترین شکل نوشتاری را انتخاب کنید.
برای یک‌دست بودن شکل نوشتاری، مرجعی لازم هست که قوانینی را وضع کند. قوانینی کـه در این دو کتابچه آمده هست حاصل هم‌اندیشی زبان‌شناسان مختلف است. شاید من خودم شخصاً از املای بعضی کلمات خوشم نیـاید، اما اگر قرار باشد هری، با هر سطح دانشی، سلیقه ی شخصی‌اش را بر زبان اعمل کند، بعد از چندین سال چیزی از زبان فارسی نخواهد ماند و نسل بعدی با ملغمـه‌ای از نوشته‌هایی روبرو مـی‌شود کـه هر کدام ساز خودشان را مـی‌زنند و قوانین شخصی خودشان را دارند و تقریباً تفهیم و تفاهم از طریق خط، غیرممکن خواهد شد. شما آینده‌ای را فرض کنید کـه برای نوشتن هر کلمـه، صدها شکل مختلف وجود داشته باشد و هری بتواند بـه دلخواه، شکل نوشتن کلمـه را انتخاب کند. از نابودی زبان فارسی کـه بگذریم، زندگی درون چنین آینده‌ای بسیـار دشوار خواهد شد. چون زبان و خط، کارایی خودشان را از دست خواهند داد. آینده‌ای کـه کودکانش درون کتاب‌ها با مطمئنّاً درون کنار مطمئنّن، مطمعنّن، مطمعنّاً، متمئنّاً، متمئنّن، مطمئنناً، مطمئننن، متمئننن، متمعننن، متمـیننن و… روبرو خواهند شد!
اینکه درون زبان فارسی چندین شکل نوشتاری به منظور تلفظ یکسان حروف داریم، مسئله‌ای نیست کـه مختص بـه زبان فارسی باشد. درون همـه‌ی زبان‌هایی کـه من که تا حدودی با آنـها آشنا هستم، (انگلیسی، نروژی، سوئدی، دانمارکی، عربی، فرانسوی و…) بعضی از صامت‌ها، چندین شکل نوشتاری دارند یـا کلمات بـه شکلی کـه نوشته مـی‌شوند، خوانده نمـی‌شوند (مثلاً درون یک کلمـه، حروفی نوشته مـی‌شوند اما خوانده نمـی‌شوند یـا بعضی از کلمات، تلفظی متفاوت از آنچه نوشته مـی‌شود دارند.) و تمام مردم، اصول درست نوشتن آن را بدون اعمال سلیقه‌ی شخصیشان رعایت مـی‌کنند.
برای مثال درون زبان نروژی، دو شکل تلفظ به منظور صدای «ش» وجود دارد. اما درون کلمات مختلف، پنج جور شکل نوشتاری به منظور آن استفاده مـی‌شود. «s, ki, ky, tj, kj»
شاید بگویید این ایراد هر زبانی از جمله زبان فارسی هست که یـادگیری‌اش را دشوار مـی‌کند. بله! شاید. اما با دلایلی کـه در بالا ذکر کردم، ما شخصاً درون جایگاهی نیستیم کـه بخواهیم این ایرادات را برطرف کنیم. گاهی اوقات...
.
✏✏✏ ادامـه‌ی این متن را درون کانال تلگرامم بخوانید و نیز فایل‌های ذکر شده را دانلود کنید↩↩ t.me/fateme_ekhtesari
با مـهر
فاطمـه اختصاری

Read more
* 10- فاجعه آمـیز : وقتی اعتقاد داشته باشید؛ چیزی فاجعه هست با احساسات وحشتناک و بدی کـه در خود بـه وجود مـی‌آورید بـه خود مـی‌گویید من اصلا نمـی‌توانم آن را تحمل کنم! درون واقع خودتان را متقاعد مـی‌کنید کـه من به منظور مقابله با رویدادهای بد یـا دور از انتظار زندگی، بسیـار ضعیف هستم! مثلا من اصلا نمـی‌توانم تحمل ... *
10- فاجعه آمـیز : وقتی اعتقاد داشته باشید؛ چیزی فاجعه هست با احساسات وحشتناک و بدی کـه در خود بـه وجود مـی‌آورید بـه خود مـی‌گویید من اصلا نمـی‌توانم آن را تحمل کنم! درون واقع خودتان را متقاعد مـی‌کنید کـه من به منظور مقابله با رویدادهای بد یـا دور از انتظار زندگی، بسیـار ضعیف هستم! مثلا من اصلا نمـی‌توانم تحمل کنم او من را ترک کند؛ خیلی بد مـی‌شود! اگر من موفق نشوم از زندگی نا امـید مـی‌شوم! این قبول کـه بسیـاری از مشکلات به منظور ما ناخوشایند و ناراحت کننده هستند اما واقعا ما مـی‌توانیم هر چیزی بـه جز تهدید بـه مرگ را تحمل کنیم. بعد ممکن هست من چیزی را دوست نداشته باشم اما مطمئناً مـی‌توانم آن را تحمل کنم

اعتقاد بـه اینکه چیزی فاجعه آمـیز هست باعث مـی‌شود نتوانید آن را تحمل کنید و خود را نسبت بـه آن ضعیف بدانید. بعد ابتدا حتما اعتقادات و افکار خود را با سئوالاتی خطاب قرار دهید: 1- مشکلات یـا سختی‌های این رویداد چیست؟ آنـها را دسته بندی کنید. 2- اگر این اتفاق بیفتد چقدر احتمال دارد کـه من را از پای درون آورد؟ 3- اگر بدترین اتفاق بیفتد چه کار خواهم کرد؟ وقتی شما مشکلی را پیش بینی و نحوه عمل خود را مشخص کنید احساس کارآمدی و توانمندی بیشتری بـه شما دست داده و اعتماد بنفس شما نیز افزایش خواهد یـافت. 4- آیـا چندین سال بعد،ی بـه این مورد اهمـیت خواهد داد؟

یکی از باورهایی کـه باعث مـی‌شود من از اتفاقات زندگی، فاجعه درست کنم این هست که خود را درون محاصره انواع عوامل بیرونی و خارج از کنترل بدانم و نسبت بـه آنـها خود را ضعیف، بی‌اختیـار و بی‌اراده باور کنم. اما شما هر چقدر اسیر و بی‌اختیـار باشید حداقل این اراده و اختیـار را درون انتخاب عقاید، افکار و احساسات خود و اینکه چگونـه باشید و چطور بـه موضوع نگاه کنید دارید. اینکه شما چقدر خود را آزاد و صاحب اختیـار مـی‌دانید مـی‌تواند نقش مـهمـی درون کنترل افکار و احساساتتان درون وقت رویدادها داشته باشد

دیگران و شرایط بیرونی ممکن هست ما را ناراحت کنند؛ اما ما چقدر حق داریم و باید خود را ناراحت و عصبانی نگه بداریم و هر روز این احساسات و افکار بد و ناراحت کننده را با خود تکرار کنیم؟! یک روز؟ یک هفته؟ یک ماه یـا یک سال؟! اگر باور داشته باشید این عوامل بیرونی هست که مـی‌تواند حال، احساس و فکر من را تعیین کند و من بی تقصیرم! آن وقت هر چیزی مـی‌تواند من را کنترل کند و حال من را بگیرد؛ از لکه روغن روی لباسم که تا گرم شده کره زمـین! ما چه بخواهیم چه نخواهیم با انواع حوادث روبروییم. آنـها را از جهت قابل کنترل بودن و قابل پیش بینی بودن... بـه دلیل طولانی شدن مطلب ناچارا ادامـه مطلب و کلیپ کامل درون کانال

Read more

درود بر همگان. قسمتی ازوصیت نامـه: فرزندان من، دوستان من! من اکنون بـه پایـان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانـه‌های آشکار دریـافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این هست که این احساس درون کردار و رفتار شما نمایـانگر باشد، زیرا من بـه هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یـار بوده‌ام. همـیشـه ... درود بر همگان.
قسمتی ازوصیت نامـه:
فرزندان من، دوستان من! من اکنون بـه پایـان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانـه‌های آشکار دریـافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این هست که این احساس درون کردار و رفتار شما نمایـانگر باشد، زیرا من بـه هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یـار بوده‌ام.
همـیشـه نیروی من افزون گشته است، آن چنان کـه هم امروز نیز احساس نمـی‌کنم کـه از هنگام جوانی ناتوان‌ترم. من دوستان را بـه خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیـا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایـه باز مـی‌گذارم. اما از آنجا کـه از شکست درون هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم.
حتی درون پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننـهادم. درون این هنگام کـه به سرای دیگر مـی‌گذرم، شما و مـیهنم را خوشبخت مـی‌بینم و از این رو مـی‌خواهم کـه آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی هست شبیـه بـه خواب. درون مرگ هست که روح انسان بـه ابدیت مـی پیوندد و چون از قید و علایق آزاد مـی گردد بـه آتیـه تسلط پیدا مـی کند و همـیشـه ناظر اعمال ما خواهد بود بعد اگر چنین بود کـه من اندیشیدم بـه آنچه کـه گفتم عمل کنید و بدانید کـه من همـیشـه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید کـه در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.
باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم که تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست مـی‌دارم ولی فرزند بزرگترم کـه آزموده‌تر هست کشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام کـه پیران را آزرم دارید و کوشش کنید که تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیـه، مپندار کـه عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ به منظور پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامـی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومـی را مجبور نکن کـه از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همـیشـه بـه خاطر داشته باش کـه هری حتما آزاد باشد که تا از هر کیشی کـه مـیل دارد پیروی کند .
هر حتما برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز بـه نیکوکاری بـه دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یـافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمـی انجامد کـه ارزش شما درون نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را درون یـاری بـه مردم سپری کردم. نیکی بـه دیگران درون من خوشدلی و آسایش فراهم مـی ساخت.

Read more

Media Removed

شت: «از چند روز قبل درون حساب کاربری خود روی وایبر با مشکل مواجه شده‌ام. هر زمان کـه مـی‌خواهم مطلبی بـه دوستانم بفرستم پیغام خطا برایم ظاهر مـی‌شود و برای ارسال انواع مختلف پیـام و برقراری تماس‌های صوتی، یـا سرعت آن بسیـار کم هست یـا اینکه سرویس مربوطه درون دسترس نیست. بـه صورت همزمان شبکه Wi-Fi من بخوبی کار مـی‌کند ... شت: «از چند روز قبل درون حساب کاربری خود روی وایبر با مشکل مواجه شده‌ام. هر زمان کـه مـی‌خواهم مطلبی بـه دوستانم بفرستم پیغام خطا برایم ظاهر مـی‌شود و برای ارسال انواع مختلف پیـام و برقراری تماس‌های صوتی، یـا سرعت آن بسیـار کم هست یـا اینکه سرویس مربوطه درون دسترس نیست. بـه صورت همزمان شبکه Wi-Fi من بخوبی کار مـی‌کند و برای استفاده از دیگر ابزارهای اینترنتی یـا گشت‌وگذار درون سایت‌های مختلف مشکلی ندارم. آیـا این اختلالی هست که مربوط بـه شرکت وایبر مـی‌شود؟» این پیـامـی هست که حین جست‌وجو بـه دنبال علت اصلی کند شدن سرعت این ابزار پیـام‌رسان و بررسی احتمال بروز اختلال مشابه درون نقاط مختلف جهان مشاهده شد؛ البته این پیـام از سوی یک کاربر ایرانی روی صفحه اختصاصی شرکت وایبر ارسال شده بود. 
جست‌وجوهای بیشتر، تعداد زیـاد این قبیل پیـام‌ها کـه کاربران ایرانی روی صفحات وایبر درون شبکه‌های اجتماعی مختلف منتشر د را نشان داد و شرکت مربوطه درون هیچ یک از پاسخ‌های خود مسئولیت این اختلالات را نپذیرفته و در برخی موارد هم کاربران را راهنمایی کرده کـه با تغییر شبکه محلی اینترنت یـا به‌روزرسانی نرم‌افزار بـه آخرین نسخه، بتوانند مشکل خود را حل کنند. درون ادامـه این بررسی‌ها مشخص شد آخرین باری کـه شرکت وایبر بـه صورت رسمـی روی صفحه خود درون فیس‌بوک خبر از بروز مشکل فنی و کند شدن سرعت دسترسی بـه سرویس‌ها را داده، مربوط بـه تاریخ اول آوریل 2014 یعنی حدود یک سال قبل است. 
در پیـام وایبر آمده بود: «ما بـه صورت موقت یک وقفه را درون خدمات‌رسانی بـه کاربران تجربه مـی‌کنیم. هم‌اکنون درون حال کار روی این مسأله هستیم که تا مشکل بزودی حل شود». پیغام یـاد شده نشان داد کـه وایبر آخرین بار حدود یک سال قبل با چنین مشکلی مواجه بوده و آن را یک اختلال موقتی خوانده است. 
بررسی به منظور یـافتن علت اختلال وایبر ادامـه یـافت درون مطالعه سایت اینترنتی وایبر تأیید شد کـه هیچ خبر، بیـانیـه یـا اعلامـیه رسمـی مبنی بر بروز اختلالات درون سرور مرکزی و کاهش سرعت دسترسی کاربران درون نقاط مختلف جهان گزارش نشده است. حتی سایت اینترنتی شرکت مربوطه هم چنین مسئله‌ای را تأیید نمـی‌کند درون مقابل شکایت‌ها عمدتاً از جانب کاربران ایرانی است. این درون حالی هست که طی چند هفته اخیر برخی محافل داخل کشور بارها اعلام د پایین آمدن سرعت دسترسی بـه این ابزار پیـام‌رسان درون هفته‌های گذشته، ارتباطی بـه اپراتورها و مراکز ارائه‌دهنده خدمات اینترنتی داخلی نداشته هست و شرکت وایبر مسئول این اتفاق است.

Read more

Media Removed

متن ارسالی مادرم درون منزل دوستی کـه پسرش دانش‌آموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام مـیداد بودم زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی بـه نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات. پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه ... 💜متن ارسالی مادرم 💜

در منزل دوستی کـه پسرش دانش‌آموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام مـیداد بودم
زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی بـه نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات.
پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد
و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ
باز هم کـه از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی
الان مداد رنگی‌های خارجی هست کـه ده برابر این کیفیت داره.
مادر بچه گفت:
مـی‌بینید آقاجون؟
بچه‌های این دوره و زمونـه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمـی‌شـه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت.
پدربزرگ چیزی نگفت.
برایشان توضیح دادم کـه این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست،
همان طور کـه هدیۀ پدربزرگ به منظور گول زدن نوه‌اش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کردم
آن زمان کـه من دانش‌آموز ابتدایی بودم،
خانم بزرگ گاهی بـه دیدن‌مان مـی‌آمد و به بچه‌های فامـیل هدیـه مـی‌داد،
بیشتر وقت‌ها هدیـه‌اش تکه‌های کوچک قند بود.
بار اول کـه به من تکه قندی داد
یواشکی بـه پدرم گفتم: این تکه قند کوچک کـه هدیـه نیست
پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد
هر چه برایتان بیـاورد هدیـه است،
وقتی خانم بزرگ رفت،
پدر برایم توضیح داد کـه در روزگار کودکی او، قند خیلی کمـیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو مـی‌د کـه بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
خانم بزرگ هنوز هم خیـال مـی‌کند کـه قند، چیز خیلی مـهمـی است.
بعد گفت: ببین پسرم
قنددان خانـه پر از قند است،
اما این تکه قند کـه مادرجان
داده با آنـها فرق دارد،
چون نشانۀ مـهربانی و علاقۀ او بـه شماست.
این تکه قند معنا دارد ،
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند
اما مـهربان نیستند.
وقتیی بـه ما هدیـه مـی‌دهد،
منظورش این نیست کـه ما نمـی‌توانیم، مانند آن هدیـه را بخریم،
منظورش کمک بـه ما هم نیست.
او مـی‌خواهد علاقه‌اش را بـه ما نشان بدهد
مـی‌خواهد بگوید کـه ما را دوست دارد
و این، خیلی با ارزش است.
این چیزی هست که درون هیچ بازاری نیست
و درون هیچ مغازه‌ای آن را نمـی‌فروشند.
چهل سال از آن دوران گذشته هست و من هر وقت بـه یـاد خانم بزرگ و تکه قندهای مـهربانش مـی‌افتم،
دهانم شیرین مـی‌شود،
کامم شیرین مـی‌شود،
جانم شیرین مـی‌شود.....
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿلت...

Read more

Media Removed

علی کریمـی: نـه حرف تن‌زاده را قبول دارم نـه چک او را/ ادعای مالک باشگاه سپیدرود برخلاف نامـه‌اش هست @Sepidrood_fc علی کریمـی درون گفت‌و‌گو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم،‌ درباره صحبت‌های جواد تن‌زاده مالک باشگاه سپیدرود مبنی بر اینکه کریمـی امروز (دوشنبه) اصلاً بـه این باشگاه مراجعه نکرده است، ... علی کریمـی: نـه حرف تن‌زاده را قبول دارم نـه چک او را/ ادعای مالک باشگاه سپیدرود برخلاف نامـه‌اش است

@Sepidrood_fc
علی کریمـی درون گفت‌و‌گو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری تسنیم،‌ درباره صحبت‌های جواد تن‌زاده مالک باشگاه سپیدرود مبنی بر اینکه کریمـی امروز (دوشنبه) اصلاً بـه این باشگاه مراجعه نکرده است، اظهار داشت: طبق نامـه‌ای کـه تن‌زاده بـه من داده بود، از من درخواست کرد که تا درخواست تسویـه حسابم را بـه صورت کتبی بـه باشگاه اعلام کنم و من هم همـین کار را انجام دادم.

وی ادامـه داد: بر اساس نامـه‌ای کـه باشگاه سپیدرود بـه من داد، امروز درون رشت بودم و ساعت ۱۱:۱۴ با جواد تن‌زاده تماس گرفتم اما او جواب من را نداد. بعد از آن درون ساعت ۱۲:۴۵ ایشان بـه من پیـامک داد کـه اعضای باشگاه که تا ساعت ۱۲ درون دفتر این باشگاه حضور دارند،‌ یعنی او ۴۵ دقیقه بعد از تعطیلی دفتر باشگاه بـه من این پیـامک را داده‌ است.

بیشتر بخوانید:
تن‌زاده: علی کریمـی اصلاً بـه باشگاه سپیدرود نیـامده است!/ از هفته پیش همـه چیز به منظور تسویـه حساب با کریمـی آماده است

سرمربی فصل گذشته سپیدرود درون ادامـه با اشاره بـه نامـه‌ای کـه باشگاه سپیدرود درون اختیـار او قرار داده است،‌ گفت: با توجه بـه این نامـه، چطور تن‌زاده برخلاف نامـه خودش، ادعا مـی‌کند کـه برگه تسویـه حساب و چک از یک هفته پیش آماده بوده است؟ اصلاً چرا بـه من گفته‌اند کـه درخواست خود را بـه صورت کتبی بـه باشگاه بدهم و نتیجه را متعاقباً اعلام مـی‌کنند. بـه نظر من هواداران خودشان بهترین قضاوت کننده هست و این چیزها را متوجه مـی‌شوند. ضمن اینکه من به منظور تسویـه حساب با سپیدرود فقط چک بانکی یـا پول نقد دریـافت مـی‌کنم،‌ چرا کـه نـه حرف تن زاده را قبول دارم نـه چک او را.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، بعد از این اتفاقات خبرنگار ما با فرهاد خراسانی وکیل و سخنگوی باشگاه تماس گرفت ولی وی حاضر بـه انجام مصاحبه نشد.

@Sepidrood_fc

Read more

Media Removed

برانکو،کیروش رو نابود کرد +خبرنگار: نطرتان درباره فضای ملتهب این روزهای فوتبال چیست؟؟ -برانکو:کدام فضا؟؟ گرانی و تورم اقتصادی را مـیگویید؟؟ درست مـیشود انشالله +خبرنگار: نـه، کیروش شما را متهم کرده -برانکو:کدام کیروش؟کیروش استنلی؟ که تا آنجا کـه مـیدانم از ذوب آهن بـه سپاهان پیوسته به منظور ... برانکو،کیروش رو نابود کرد😂😂
+خبرنگار: نطرتان درباره فضای ملتهب
این روزهای فوتبال چیست؟؟
-برانکو:کدام فضا؟؟
گرانی و تورم اقتصادی را مـیگویید؟؟
درست مـیشود انشالله😂
+خبرنگار: نـه، کیروش شما را متهم کرده
-برانکو:کدام کیروش؟کیروش استنلی؟😂
تا آنجا کـه مـیدانم از ذوب آهن بـه سپاهان پیوسته
برای او آرزوی موفقیت دارم😂
«قشنگ همـه رو بـه تخمش گرفته😂»
+خبرنگار: کارلوس کیروش را مـی گوییم
-برانکو:آها او یک قهرمان است
البته که تا حالا قهرمانی نداشته
ولی لابد قهرمانـه دیگه😂😂😂
«جر خوردم😂😂😂»
من وقت اضافی ندارم درون این موارد بگذارم
+خبرنگاران با اصرار:
کیروش گفته یـا جای او درون ایران هست یـا شما
برانکو:
اگر مـیخواهد من را اخراج کند
باید با گرشاسبی صحبت کند
من بای مشکل ندارم
+خبرنگار: کیروش اتهامات زیـادی
علیـه شما مطرح کرده
-برانکو:
من از کشوری مـی آیم کـه رفتار و
نوع ارتباطمان فرق دارد
ایشان از کشور دیگری مـی آید
و نوع تربیتش این گونـه است😂😂
بلاخره انسان ها متفاوتن😂😂😂
من وقت اضافی ندارم کـه تلف کنم
کارهای مـهمتری دارم
+خبرنگار:کیروش درباره اوکراینیـا گفته
برانکو:چکار کنم کـه حرف زده؟😂😂
ارزیـابی ما این بود که
بدردمان مـیخورند
چرا درباره منشا و بشار چیزی نمـیگه؟
+خبرنگار:ایفمارک؟
بیش از یکسال هست که بـه ایفمارک نرفتم
فدراسیون مشخص مـیکند
که بازیکنان کجا تست دهند
بمنچه؟؟
برانکو:من 20سال هست با افاضلی رفیقم
او یک مربی با دانش است
من حتما برای رفاقتم ازی اجازه بگیرم؟؟
+خبرنگار: درباره دعوت شدن دژاگه
بعد از یکسال نظری ندارید؟
برانکو: بـه من چه ارتباطی دارد
به فدراسیون بگویید
خبرنگار:کیروش بـه گرشاسبی گفته
که شما را مدیریت کند
برانکو: این حرف ها را ول کنید
برایم مـهم نیست چهی چه مـیگوید
هزار که تا کار مـهم دارم
و وقت اضافی به منظور تلف ندارم
این حرف ها وقت تلفی است
باید به منظور قهرمانی تیمم وقت بگذارم
پایـان
ادمـین: بقران تو یـهی
شاگردتم
خارشو گاییدی برانکو جان😂😂😂
راست مـیگن بزرگترین فحش
بی محلیـه😂😂😂
کیروش بعد این مصاحبه
یـه بیـانیـه بلند بالا داد
که کشور پرتغال اله بله
من اینجوریم اونجوریم
ولی کیـه کـه به یـه ورش حساب کنـه😂😂😂
در ضمن تو موزامبیکی هستی
خودتو نچسبون بـه پرتغال😂

______

#fcperspolis
#fcpersepolis_champion
#fcpersepoliis
#fcpersepolis
#perspolis_champion
#perspolis_iran
#perspolis_tehran
#afc
#fifa
#پرسپولیس
#پرسپولیس_قهرمان
#پرسپولیس_تهران
#پرسپولیس_ایران
#شیشتایی_چهارتایی
#دسته_سه
#ده_دقیقه_ده_نفره
#دکتر_طاهری
#برانکو_ایوانکویچ
#هرچی_برانکو_بگه
#تیم_و_ببین_یـاعلی

#پرسپولیس

Read more

Media Removed

شفا جوان فلج درون کنار کعبه بـه اذن خداوند توسط امـیر المومنین علیـه السلام (به روایت اهل سنت عمری) . سبکی از علمای بزرگ اهل سنت عمری مـی‌نویسد: روایت شده هست که درون اواخر شبی، امـیر المومنین (علیـه السلام) همراه فرزندانش حسن و حسین (علیـهما السلام) کنار کعبه براى مناجات و عبادت آمدند؛ ناگاه علی ... شفا جوان فلج درون کنار کعبه بـه اذن خداوند توسط امـیر المومنین علیـه السلام (به روایت اهل سنت عمری)
.
سبکی از علمای بزرگ اهل سنت عمری مـی‌نویسد:

روایت شده هست که درون اواخر شبی، امـیر المومنین (علیـه السلام) همراه فرزندانش حسن و حسین (علیـهما السلام) کنار کعبه براى مناجات و عبادت آمدند؛ ناگاه علی (علیـه السلام) صدای جانگدازی شنید، دریـافت کـه شخص دردمندى با سوز و گداز درون کنار کعبه دعا مـی‌کند و با گریـه و زاری خواسته‌اش را از خدا مـی‌طلبد. حضرت علی (علیـه السلام) بـه امام حسن (علیـه السلام) فرمود: نزد این مناجات کننده برو و ببین کیست و او را نزد من بیـاور! امام حسن (علیـه السلام) نزد او رفت، دید جوانی بسیـار غمگین با آهی پرسوز و جانکاه مشغول مناجات است، فرمود: اى جوان، امـیر المومنین (علیـه السلام) تو را مـی‌خواهد ببیند، دعوتش را اجابت کن. جوان لنگان لنگان با اشتیـاق وافر بـه حضور علی (علیـه السلام) آمد، حضرت علی (علیـه السلام) فرمودند: حاجتت چیست؟ جوان گفت: حقیقت این هست که من بـه پدرم آزار مـی‌رساندم ، و او مرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است. امام علی (علیـه السلام) فرمود: چه آزاری بـه پدرت رسانده‌ای؟ جوان عرض کرد: من جوانی عیـاش و گنـهکار بودم ، پدرم مرا از گناه نـهی مـی‌کرد، من بـه حرف او گوش نمـی‌دادم ، بلکه بیشتر گناه مـی‌کردم، که تا روزى مرا درون حال گناه دید باز مرا نـهى کرد، سرانجام من ناراحت شدم چوبی برداشتم طوری بـه او زدم کـه بر زمـین افتاد و با دلی شکسته برخاست و گفت: اکنون کنار کعبه مـی‌روم و تو را نفرین مـی‌کنم. کنار کعبه رفت و نفرین کرد. نفرین او باعث شد نصف بدنم فلج گردد. درون این هنگام آن قسمت از بدنش را بـه امام نشان داد. سپس ادامـه داد: بسیـار پشیمان شدم نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاری از او معذرت خواهی کردم، و گفتم: مرا ببخش برایم دعا کن. پدرم مرا بخشید و حتى حاضر شد کـه با هم بـه کنار کعبه بیـاییم و در همان نقطه‌اى کـه نفرین کرده بود، دعا کند که تا سلامتى خود را باز یـابم. با هم بـه طرف مکه رهسپار شدیم، پدرم سوار بر شتر بود، درون بیـابان ناگاه، شترم رم کرد و پدرم را بین دو صخره بر زمـین زد و از دنیـا رفت. امـیر المومنین (علیـه السلام) فرمود: خداوند از تو راضی مـی‌شود اگر پدرت از تو راضی بوده است. جوان عرضه داشت: بـه خدا قسم همـین گونـه هست (پدرم از من راضی‌ بود). امـیر المومنین (علیـه السلام) برخاسته و چند رکعت نماز خواند و مـیان خود و خدایش دعاهایی خواند و فرمود: ای مبارک بایست. آن جوان [مبارک] ایستاد و راه رفت و سلامتیش بـه او بازگشت.
.
.
.
ادامـه درون کامنت

Read more

Media Removed

سال 2008 : سه روز بعد : داستان از نگاه جاستین : سلنا : جاستین وقتی دارم حرف مـی حتما بهم گوش بدی جاستین : اگه ندم ؟ سلنا سرخ شد و با عصبانیت گفت : تو .. تو ..ت...ت..تو چطور جرات مـیکنی اینطوری با من حرف بزنی من دوس تم .. جاستین : آره اما زور زورکی سلنا : آقا پسر زورزورکی !! دوباره یـاد آوری مـیکنم ... سال 2008 :
سه روز بعد :
داستان از نگاه جاستین :
سلنا : جاستین وقتی دارم حرف مـی حتما بهم گوش بدی
جاستین : اگه ندم ؟
سلنا سرخ شد و با عصبانیت گفت : تو .. تو ..ت...ت..تو چطور جرات مـیکنی اینطوری با من حرف بزنی من دوس تم ..
جاستین : آره اما زور زورکی
سلنا : آقا پسر زورزورکی !! دوباره یـاد آوری مـیکنم که تا یک ماه دیگه قرار داد بستیم کـه باهم باشیم یـادته نـه ؟؟
جاستین : اون جلوی دوربین ها بود و سل من تو این دو سال جلو دوربین یـه دوس پسر خوب واست بودم من هیچ اشتباهی نکردم
سلنا : اشتباه نکردی ؟؟ این همـه آبرو ریزی کردی درسته ؟؟ اصلا نمـیفهمم دقیقا هدف تو و زرافه چی بود کـه اونجوری رفتار کردید .. اونقدر صورتاتون نزدیک بود و دستاتونو تو موهای هم قفل کرده بودید .. نمـیدونم شاید این فقط حرف رسانـه ها باشـه اما مـیدونی دارن پشت سرتون چیـا مـیگن ؟
جاستین : وا تقصیر من چیـه اون موهامو کشید ..........
داشتیم همـین طور بحث مـیکردیم کـه صدای درون اومد سلنا از رو کاناپه ی جفتم بلند شد و رفت درو باز کنـه .. مـیدونم که تا در باز بشـه هوای سرد تو مـیاد دیگه چیکارش مـیشـه کرد هر سال نزدیک کریسمس اینجوریـه بعد از رو کاناپه بلند شدم و رفتم رو صندلی راحتیـه نزدیک شومـینـه نشستم و شعله اش رو زیـاد کردم .. چه آرامش خوبی که تا قبل از بازگشت سلنا برپاس.. تو حال خودم بودم که
تیلور : بربری فک کنم تو دیگه اماده ی خوردنی حسابی پخته شدی حالا باشو بزار من اونجا بشینم .. یخ بستم من
وا این کـه خانم لرس اینجا چیکار مـیکنـه ؟؟ سریع از سرجام پا شودم و به تیلور زل زدم سرتا پاش خیس بود یـه پالتوی بافتنی تنش بود و موهای بلندش کاملا خیس شده بود با دستاش خودشو بقل کرده بود و داشت مـیلرزید تغیر رنگ داده بود و آبی شده بود درون کل موش آب کشیده بود منم مات و مبهوت بهش زل زده بودم
تیلور : اگه هیز بازیت تموم شد و خوب منو دیدی مـیتونم بشینم
جاستین: هیز بازی ؟ موش کوچولو تو چی داری کـه من بخوام اون طوری نگات کنم ؟ فقط از حالت خیسیت متعجبم درون ضمن تو خونـه ی من چیکار داری ؟؟ تازشم باشـه بابا دلم واست سوخت بیـا بشین
تیلور یـه لبخند ملیح زد و نشست و از تو کیفتش تبلتش رو درون اورد و داد بـه من
من : این دیگه چیـه ؟
تی : متن آهنگمون
من : واقعا اینقدر زود نوشتی ؟
تی : من همـیشـه رو حرفی کـه مـی هستم
سال 1986 :
داستان از نگاه زین :
نایل دستمو گرفت و سمت دیوار کشیدم و با تعجب یـه برگه رو از رو دیوار کند و گفت :
نایل : داداش باورت نمـیشـه
زین : اون چیـه ؟
نایل : این همون س !!
زین : کدوم ه ؟
نایل برگه رو بـه من داد و گفت : ...

Read more

Media Removed

۲۴ #رجب فتح #خیبر توسط امـیر المومنین و #حدیث_رایت (حدیث پرچم ) . از جمله فضائل منحصر بفرد #امام_علی (علیـه السلام)، ماجرای #حدیث_رایت (پرچم) است. . بعد از آنکه #ابوبکر و #عمر درون #جنگ_خیبر کاری از پیش نبردند، پیـامبر اکرم (صلی الله علیـه و آله) فرمود که: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله ... ۲۴ #رجب فتح #خیبر توسط امـیر المومنین و #حدیث_رایت (حدیث پرچم )
.
🌸🌸🌸🌸
از جمله فضائل منحصر بفرد #امام_علی (علیـه السلام)، ماجرای #حدیث_رایت (پرچم) است.
.
بعد از آنکه #ابوبکر و #عمر درون #جنگ_خیبر کاری از پیش نبردند، پیـامبر اکرم (صلی الله علیـه و آله) فرمود که: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یفتح الله علی یدیـهبفرار.[1] همانا فردا این پرچم را بـه مردی خواهم داد کـه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. خدا خیبر را بـه دست او مـی‎گشاید. او هرگز نمـی‎گریزد.» و فردای آن روز، این #علی_بن_ابی‌_طالب (علیـه السلام) بود کـه پرچم بـه او داده شد و مصداق کلام #پیـامبر(صلی الله علیـه و آله) قرار گرفت.

اما آیـا چنانچه #وهابیت بـه تبع ابن حزم مـی‎گویند درست هست که : «وَهَذِه صفة وَاجِبَة لكل مُؤمن وفاضل.[2] و این صفتی واجب به منظور هر مومن و فاضلی است.» و یـا اینکه این ماجرا فضیلتی خاص به منظور مولا #علی (علیـه السلام) است؟ جواب فوق العاده واضح است، چراکه اگر این صفت، فضیلت خاصی نبود، بیـان آن توسط رسول خدا (صلّی الله علیـه و آله) و اهتمام صحابه بـه اینکه مصداق این حدیث گردند، لغو بوده است. طبق احادیث متعدد #اهل_سنت، #صحابه آن شب را درون حالی بـه صبح آوردند کـه آرزو داشتند کـه فردا بـه آن منزلت بزرگ نائل گردند.
.
#بخاری مـی‎نویسد: « فَبَاتَ النَّاسُ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَى، فَغَدَوْا كُلُّهُمْ يَرْجُوهُ.[3] بعد مردم آن شب را درون فکر اینکه پرچم بـه چهی داده خواهد شد، خوابیدند و صبحگاهان همگی آرزوی آن را داشتند.» .
مسلم نیز درون صحیح خود از #عمر_بن_الخطاب نقل مـی‎کند که: « ما أحببت الإمارة إلا يومئذ.[4] امارت و رهبری را دوست نداشتم مگر درون آن روز!»
.
.
همچنین وقتی معاویـه سعد را مجبور بـه دشنام و لعن بـه علی (علیـه السلام) مـی‎کند و او امتناع مـی‎نماید، معاویـه علت را جویـا مـی‎شود. سعد درون پاسخ مـی‎گوید، علت امتناع من سه چیز هست که پیـامبر اکرم (صلی الله علیـه و آله) بـه #علی گفته هست و اگر یکی از آن سه، به منظور من بود، آن را بیشتر از شتران سرخ مو، دوست مـی‎داشتم. و بعد حدیث منزلت، حدیث #مباهله و حدیث رایت را بیـان مـی‎کند که:شنیدم کـه پیـامبر اکرم (صلی الله علیـه و آله) روز خیبر فرمود: پرچم را بـه دست مردی خواهم داد کـه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. بنابراین همـه آرزوی آن را داشتیم که تا اینکه پیـامبر اکرم (صلی الله علیـه و آله) فرمود: علی (علیـه السلام) را صدا بزنید. بعد #امـیرالمومنین را درون حالیکه ....
. 🌹🌸🌹🌹
ادامـه درون کامنت اول 🌸🌹🌸🌸

Read more

Media Removed

کیـانی: تمرینات بسیـار خوبی را پشت سر گذاشتیم کاپیتان سابق تراکتورسازی از ماجرای جدایی‌اش و پیوستن بـه سپاهان گفته است. به منظور حضور دوباره درون تراکتورسازی خیلی صبر کرد، درون روزهای کـه صحبت از واگذاری بود او سکوت کرد که تا بتواند دوباره درون خدمت تیمش و هواداران تبریزی باشد، با وجود اینکه بسیـاری از بازیکنان ... کیـانی: تمرینات بسیـار خوبی را پشت سر گذاشتیم

کاپیتان سابق تراکتورسازی از ماجرای جدایی‌اش و پیوستن بـه سپاهان گفته است.
برای حضور دوباره درون تراکتورسازی خیلی صبر کرد، درون روزهای کـه صحبت از واگذاری بود او سکوت کرد که تا بتواند دوباره درون خدمت تیمش و هواداران تبریزی باشد، با وجود اینکه بسیـاری از بازیکنان قدیمـی تراکتورسازی جدا شده بود، اما مـهدی کیـانی ایستاد که تا باز هم پیراهن این تیم را بـه تن کند، کارها خوب پیش مـی رفت و خبر تمدید قراردادش هم منتشر شد، اما معلوم نشد چه اتفاقی رخ داد کـه او هم مجبور شد راهش را بـه سمت اصفهان کج کند. اما هر چه بود کیـانی را مجبور کرد بعداز 11 سال تراکتورسازی را ترک کند. حالا او بعداز مدت ها سکوت حرفهای درون این باره دارد.
از اصفهان چه خبر، اوضاع چطور پیش مـی رود؟
همـه چیز عالی است، تیم خوب، نیمکت خوب و امکانات عالی، همگی نشان مـی دهد کـه چقدر برنامـه ریزی ها درون این باشگاه منظم و کامل است. تمرینات بسیـار خوبی را پشت سر گذاشتیم و فکر مـی کنم با این روند خیلی زود بـه آمادگی صددرصد برسیم.
در کنار تمرینات، بازیـهای تدارکاتی هم برگزار کردید چطور بود؟
خدا را شکر تاکنون چند بازی دوستانـه داشتیم کـه همگی درجهت آماده سازی تیم بود، هر چند نتیجه مـهم نبود، اما توانستیم بازیـهای خوبی را بـه نمایش بگذاریم. فکر مـی کنم با این شرایط هماهنگی خوبی بین بچه ها بـه وجودبیـاید کـه در بازیـهای هفته های اول بـه ما کمک خواهد کرد.
بازیـهای هفته های اول معمولاً خیلی سخت هست و معمولا تیم ها، بـه جهت ناهماهنگی امتیـازات زیـادی از دست مـی دهند
همـین طور هست و تلاش ما این هست که با تمرینات منظم و برگزاری بازیـهای تدارکاتی بتوانیم از این موضوع جلوگیری کنیم. معمولا تیم های کـه بازی ها خوب شروع مـی کنند، درون ادامـه هم خوب نتیجه مـی گیرند و در حقیقت بازی هفته های اول خیلی مـهم است.
کار دوباره با امـیر قلعه نویی چطور است؟
عالی، افتخار مـیکنم کـه در چند نوبت شاگرد امـیرخان بودم و خوشحال هستم کـه مـی توانم درون این مجموعه هم بـه این ایشان و سپاهان کمک کنم.
حرفی درون باره جدایی از تراکتورسازی که تا حالا نزدی، چه اتفاقی افتاد؟
قبل از هر چیز حتما بگویم من 11 سال درون این تیم بوده و بزرگترین افتخارم این هست که به منظور هواداران این تیم جوانی ام را گذشتم و البته هیچ منتی نیست و همانطور کـه گفتم افتخار مـیکنم کـه برای این هواداران خوب و خونگرم تراکتورسازی بازی کردم. اما متاسفانـه با وجود هفته ها منتظر مشخص شدن وضعیت تراکتورسازی بودم، برخی ها کاری د کـه نتوانم درون تراکتورسازی و تبریز بمانم .

Read more




[داد کـه من کند on Instagram - mulpix.com نام کاربری ماندانا شب خیز در اینستگرام]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 11 Aug 2018 13:27:00 +0000