کاش تو را بـه on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Alone Time, United Arab Emirates الامارات العربية المتحدة, Lavasan, Tehran, IranAverage media age
310.1 daysto ratio
6.7Media Removed
از نسل ادم
از جنس نور
صاحب بزرگمردان تاریخ
صاحب زیبایی
صاحب عشق
عطوفت
مـهرو صفا
وفادار
فداکار
عاشق
ظریف
لطیف
اما.....
از چه رو صورتش گلگون است؟
با چه چیزی کبودی صورتش را بپوشاند؟
ایـا همو نبود کـه همسرش زندگیش را بپایش مـیریخت؟
ایـا همو نبود کـه همسرش بـه او عشق مـیورزید؟
همو نبود کـه باعث پیشرفت و اسایش مردش بود؟
ایـا همو نبود کـه عاشقانـه ها درون دستش بود؟
اری او هم اوست زن
بانو
چهی مـیداند درون قلب تو چه مـیگذرد؟
چه گذشت؟
کاش پدر و مادرت مـیدانستند قلبت را بـه چهی هدیـه دادی
کاش مـیدانستند کـه قلبت خانـه و معوای چهی بود
فقط بخاطر یک سری چیزهای پیش پا افتاده
جواب رد بـه او دادند
کاش مـیدانستند دیگر قلبت بـه او فروخته شده
کاش بـه زور تو را بـه همسری کـه دوستش نداری نمـیدادند
کاش از تو مـیپرسیدند
کاش......
ولی حال کـه تو با این صورت
بکجا پناه ببری؟
با چهی درد خود را بازگو کنی؟
پدر و مادری کـه تورا بزور شوهر دادند؟
برادری کـه خودشان را کنار کشیدند؟
یـا اقوامـی کـه ایستادند که تا زمـین خوردنت را نظاره کنند و تو را درس عبرتی به منظور بچه هاشان کنند؟
کاش مـیفهمـیدند.....
کاش مـیدانستند قلب تو فروخته شده
کاش مـیدانستند کـه فقط جسم تو را شوهر دادند
کاش فقط مـیدانستند
که تو احساسی نداشتی
کاش همسرت مـیفهمـید کـه او کـه شبانگاهان درون بر خود مـیگیرد یک جسم بی روحی ببش نیست
از چه رو غیرت دارد؟
او مرد است
از احساسی کـه نداشتی؟
از فکر خراب خود؟
از چه چیزی عصبانیست؟
مگر ار تو پرسید کـه تو هم تمایل بـه این ازدواج داری یـا نـه؟
از چه رو صورتت را گلگون کرده؟
از گناه نکرده؟
حق داری
اینجا ایران است
مرد سالار خانـه است
نمـیدانم اگر مردی خیـانت بـه همسر کند یک نیـاز تلقی مـیشود و همـه انگشتها بـه سمت زن بر مـیگردد و مـیگویند تو نتوانستی بساط ارامشش را فراهم سازی
اما.....
اگر زن خیـانت بـه همسر کند سنگسار مـیشود
حکمش اعدام است
کسی نمـیپرسد کـه ایـا زن درون بر مرد اسایش داشته؟
ایـا مرد بساط ارامش زن بوده؟
یـا فقط فکر خود بوده؟
بخدا حق داری بانو
شرمندم کـه مرد شدم
به امـید روزی کـه مرد و زن عاشقانـه بـه هم عشق بورزند و هیچ دستی نا حق بر روی گونـه هیچ زنی برخورد نکند
اری مخاطب خاص من تویی بانو ........ . .
.
اما ناگفته نماند
مردان سرزمـینم از نسل فرهادند .
. #خشونت #علیـه #زنان #مردان #
دلنوشته
سعید. ت
.
.یـا علی
Media Removed
. . یـا ابن الحسن سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانـه توست ورنـه #عشق تو کجا؟ این دل بیمار کجا؟ هر کـه را تو بپسندی، ع موهای کوتاه بهارک صالحه نیا بشود #خادم تو خدمت عشق کجا؟ نوکر سربار کجا؟ کاش درون نافله ات نام مرا هم ببری کـه دعای تو کجا ؟ عبد گنـه کار کجا؟ . . استاد پناهيان: ع موهای کوتاه بهارک صالحه نیا . . خدایـا! درون سرِ راه #تکامل معنوی ما، ما را بهانـهگیر قرار ... .
.
یـا ابن الحسن
سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانـه توست
ورنـه #عشق تو کجا؟ این دل بیمار کجا؟
هر کـه را تو بپسندی، بشود #خادم تو
خدمت عشق کجا؟ نوکر سربار کجا؟
کاش درون نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا ؟ عبد گنـه کار کجا؟
.
.
استاد پناهيان:
.
.
خدایـا! درون سرِ راه #تکامل معنوی ما، ما را بهانـهگیر قرار نده. ما را متوقّف درون یک مرحله قرار نده
.
.
خدایـا! توفیقِ داشتنِ #آمادگی به منظور پذیرش تمام مراحل دین بـه ما عنایت بفرما
.
.
خدایـا! اگر بدهای جامعۀ ما را خوب نمـیکنی مـهم نیست، خوبهای جامعۀ ما را خوبتر بگردان که تا بدهای جامعۀ ما خوبتر بشوند
.
.
خدایـا! ما را #واسطۀ آشنایی و عاشقی اهل عالم با خودت و ولیّ خودت قرار بده
.
.
خدایـا! #مزّۀ_محبّت امام زمان بـه خودمان را بـه ما بچشان
.
.
#معرفت ما را بـه محبّت امام زمان(ع) بـه خودمان زیـادتر بگردان
#قلب ما را بـه واسطۀ محبّت مولایمان نرم بگردان
.
.
خدایـا! ما را با محبّت امام زمان #ادب مان کن، ما را با بلا ادبمان نکن
.
.
خدايا! درون #فرج آقایمان تعجیل بفرما
.
.
دست مجروح #رهبر_عزیز انقلابمان درون مقابل دیدگان ما هر چه سریعتر بـه دستان بابرکت آقا امام زمان متصّل بگردان
.
.
صلوات ختم بفرمایید
.
کاش #صاحب_نفسی همدم این خسته شود
تا ز گرمـی دمش مساله تغییر کند
.
#العجل #يا_صاحب_الزمان #ادركنى #امام_خامنـه_ای #استاد_پناهیـان #پناهيان #قرارگاه٣١٣
. #Letter4u
Advertisement
#السلام_علیک_یـا_علی_بن_موسی_الرضا . محبوبِرضاست،هرکهدلریشتراست ازکعبه،صفایِاینحرمبیشتراست اینجاستطبیبیکهنداردنوبت هردلکهشکستهتربُوَد،پیشتراست #سلطان دم در، خادمهایت مرا مـیگردند. چیزی نمـییـابند و آرام وارد مـیشوم، تو هم بدیهای ... #السلام_علیک_یـا_علی_بن_موسی_الرضا
.
محبوبِرضاست،هرکهدلریشتراست
ازکعبه،صفایِاینحرمبیشتراست
اینجاستطبیبیکهنداردنوبت
هردلکهشکستهتربُوَد،پیشتراست
#سلطان
دم در، خادمهایت مرا مـیگردند.
چیزی نمـییـابند و آرام وارد مـیشوم، تو هم بدیهای دلم را بـه بزرگیت ببخش!
قدمهایم را مـیشمارم، بـه هشت کـه رسید سلام مـیدهم.
به نُه کـه رسید تمنا مـیکنم، قسم مـیدهم شما را بـه جوادتان، زیر باب الجواد
اذن مـیخوانم و مـیدانم کـه زندهای و ملائکه مقیم درگاهت شدهاند...
دست بر ، تشکر مـیکنم بابت دعوتتان
کنار مسجد گوهرشاد مـیرسم:
کنار شما، هم مـیتوان گوهر بود، هم شاد...
مگر مـیشود از سقاخانـه آب نخورد؟ مگر مـیشود یـاد عباس نیفتاد...
مگر مـیشود بر حسین سلام نکرد؟
مـیخواهی همـینجا قرار بگذاریم کـه از کفشداریات حرفی ن؟
کاش همـیشـه منِ سربهزیر درون درگاه والامقام تو کفشهایم شماره داشته باشند.
هرچقدر مـیخواهد باشد، باشد؛ من پشت درِ خانـه شما پا صف مـیبندم!
بعد هم لابد خادمهای عزیزتان با پرهای آغشته بـه پر جبرئیل و مـیکائیل و... راهنماییام مـیکنند.
و این آیینـههای شکسته چقدر خوب یـادم مـیدهند کـه دل سنگ و شکسته مرا هم خریداری...
تا شکار نشدهام ضمانتم کن!!!
سلام ضامن من، آهوی فراریام!
@alinajafi110
#یـا_امام_رضا 💚😢
#شـهید_محمدحسین_حدادیـان
#بهشتی_باشیم
Media Removed
Stare at #Sun when it's dark and you will find that #Light that gives #Life 🌬️️🌬️️🌬️️🌬️️🌬️️🌬️️🌬️ #farzadfarokh @farzadfarokh_official #HavayeTo #فرزادفرخ # هوای_تو #FirstpicbyLGV30 🌨️️🌨️️🌨️️🌨️️🌨️️🌨️️🌨️️ بـه هوای تو من تو خیـال خودم بی تو پرسه زدم منو برد بـه همان شبی ... Stare at #Sun when it's dark and you will find that #Light that gives #Life 🌬️❄️🌬️❄️🌬️❄️🌬️❄️🌬️❄️🌬️❄️🌬️ #farzadfarokh @farzadfarokh_official #HavayeTo #فرزادفرخ # هوای_تو
#FirstpicbyLGV30
🌨️☀️🌨️☀️🌨️☀️🌨️☀️🌨️☀️🌨️☀️🌨️☀️ بـه هوای تو من تو خیـال خودم بی تو پرسه زدم
منو برد بـه همان شبی کـه به چشای تو زل مـی زدم
من بـه دنیـای توواین احساس ناب عادت کردم عادت کردم
بعد از آن شب سرد هر نگاه تورا عبادت کردم
آه کـه نبودت بـه من آتش جان زد سوختم از این #عشق کـه تو را بی وفا کرد
من شدم آن کـه روم پی مستی #قلب مرا تو شکستی
دل بـه تو دادم کـه غمم برهانی نشوی تو همان کـه به درد بکشانی
کاش کـه شود باز کـه یـه روز تو بیـایی و بمانی
حال کـه دگر کـه مرا تو نخواهی تو بگو چه کنم کـه هوایت برهد ز سرم
تو ندانی کـه خود کـه تمام منی تو همانی کـه من نتوانم از یـاد ببرم
بعداز آن همـه زخم کـه به جان من افتاد
تو بـه تسکین دل یـار دگر بودی من بـه جان بخ کـه بمـیرم
و اما برسی بهی کـه به آن دل داده بودی
آه کـه نبودت بـه من آتش جان زد سوختم از این عشق کـه تو را بی وفا کرد
من شدم آن کـه روم پی مستی قلب مرا تو شکستی
دل بـه تو دادم کـه غمم برهانی نشوی تو همان کـه به درد بکشانی
کاش کـه شود باز کـه یـه روز تو بیـایی و بمانی
Media Removed
دیدبان: درون اندود سنگین #شـهادت امام #هادی(علیـه السلام) . #آسمان را اگر امان بدهند؛ ابر و #باران بیکران بدهند؛ . بـه دل تنگ او چو گوشـه ای از غربتت را اگر نشان بدهند؛ . که تا #قیـام قیـام مـی گرید، از غمت ای #امام مـی گرید، . دهمـین #حجت و امام سلام؛ بـه دل خسته ات سلام #سلام؛ . بـه حریم #غریب #سامره ... دیدبان: درون اندود سنگین #شـهادت امام #هادی(علیـه السلام)
.
#آسمان را اگر امان بدهند؛
ابر و #باران بیکران بدهند؛
.
به دل تنگ او چو گوشـه ای از
غربتت را اگر نشان بدهند؛
.
تا #قیـام قیـام مـی گرید،
از غمت ای #امام مـی گرید،
.
دهمـین #حجت و امام سلام؛
به دل خسته ات سلام #سلام؛
.
به حریم #غریب #سامره ات؛
از دل #شیعه مستدام سلام؛
.
حرمت قلب شیعه غارت شد،
به حریم تو که تا جسارت شد،
.
دل تو #بوستان احساس است؛
به اهانت چقدر حساس است؛
.
تاول زیر پات #آقاجان؛
اثر ظلم #آل-عباس است؛
.
ظلم کرده هست بر امام دهم،
متوکّل کـه بود" أَخبَثَهُم"،
.
#متوکل آن #خلیفه ی نامرد؛
تا تو را سوی #سامرا آورد؛
.
منزلت داد درون سرای گدا،
بی حیـا شرم از #رسول نکرد،
.
کاش بودم گدای سامرا،
مـی شدم کاش هن شما؛
.
به سرای تو یورش آوردند؛
نیمـه شب، پا ات بردند؛
.
تا تو آقا بـه خانـه برگردی،
کودکانت چه غصه ها خوردند،
.
آن زمان یـاد #حیدر افتادی؛
یـاد بازوی مادر افتادی؛
.
ای مـه #فاطمـه، عزیز #خدا،
تو کجا، سفره ی کجا،
.
بی ادب که تا به تو تعارف کرد،
جامـی از آن ای آقا،
.
صورتت سرخ شد، تنت لرزید؛
گفتی ای وای ام چه کشید؛
.
باده که تا خورد آن پرست؛
سر جد مرا گرفت بـه دست؛
.
با اهانت بـه رأس پاک #حسین،
چه غروری ز ام بشکست،
.
نظری کرد بر سر ارباب؛
زینب تو کجا و بزم ؛
.
"استاد #سازگار
Media Removed
چه دعا هايي كه براى برگشتنت نكرديم
چه ضجه هايى كه نزديم
نيما جان عزيزم
هنوز باورم نميشـه بـه همين راحتى ، بدون خداحافظى رفته باشى
کاش مـی دانستم جمعه ای کـه دستت را بـه نشان خداحافظی فشردم آخرین بار هست که دستانت را گرم
حس مـی کنم…
کاش مـی دانستم بار دیگر کـه ميام تهران که تا ببينمت ؛ تو نمـی بینی ام…
کاش..کاش… کاش
تو خودت مـی دانی چقدر سختم بود که تا به تهران برسم
وقتى رسيدم كه ديگه صورت ماهت را پوشاند بودند
تو همانى بودى كه صبح اول وقت برايمان ساز ميزدى ....
تو همانی بودی کـه با یک تکان بیدار مـی شدی…
چقدر تکانت دادم و صدایت درون نیـامد…
حیف شدی نيما..حيف شدى...
#٢سال_كه_نيستى
Advertisement
.
#خورشید #جان , امان از این بی تو گذشتنها؛ وقتی از شما دورم, برفهای درونم آغاز مـیشود. کاش مـیدانستید دربارهتان چه فکر مـیکنم. من به منظور دیدن شما همـهٔ درها را زدهام. #عاشقی خوب است؛ #زندگی حلالانی کـه #عاشق اند. من خجالتیام و هنوز نمـیدانم اسمتان را چگونـه تلفظ کنم. ای کاش #عشق , خودو دهان داشت. اجازه مـیفرمایید گاهی #خواب شما را ببینم؟ .
#محمد_صالح_علاء
.
.
.
.
.
مـیگویی دوستم نداری !
اما
خیره مـیشوی ...
گل مـیخری !
با من کـه حرف مـیزنی صدایت را صاف مـیکنی...
#شعر مـیخوانی !
باشد ...
قبول جانِ دلم !
اصلا که تا باشد از این دوست نداشتن ها ..
.
.
#مریم_قهرمانلو .
.
.
.
.
کجایی
ای کـه تو
وقتی عبور مـیکردی
حصار هیبت هر آستانـهای مـیریخت!
#حمـید_مصدق .
.
.
.
.
.
بگذار بگویم
بغض کـه مـی کنی،
گریـه ام مـی گیرد.
#خنده ات کـه بگیرد،
حالم از همـیشـه بهتر است...
مـی بینی زندگی ام را؟
به دلت بند است؛
بند دلم..
.
#عادل_دانتیسم .
.
.
.
.
.
خنده ات دکان عطاری ست یـا دارالشفاست؟
من یقین دارم کـه بر هر درد بی درمان دواست
واژهء عشق و محبت را تو معنا مـیکنی
صبح هم تعبیر #زیبایی ز لبخند شماست...
.
#مـهتاب_بهشتی
.
.
.
.
. دلم یـه چیز توهمزا مـیخواد!
مثلا
بـــغلت .
.
.
.
.
#خوشگلی و زشتی آدما
فقط و فقط بستگی بـه این داره
که کی داره نگاهشون مـیکنـه!
.
.
.
.
#بغلم کن
که آدمـیزاد
باید دلش بـه چیزی گرم باشد...
.
.
.
فكر كردن بـه تو
يعنى غزلى شورانگيز
كه همين شوق مرا
خوبترينم كافیست...
#محمدعلی_بهمنی
.
.
.
.
.
.
.
.
سلاااااااااااام و ایـامتون بـه کام دوستان
چ طورایید
جونم بگه به منظور همتون ک
یک و پسر داریم رسمـی کچلمون
دعا کنید اگر خیرشونـه دیگه جفت شن خخخ
نیست هم ک خدا بهترشو زودتر به منظور هردوشون برسونـه
دومـی هم ک بگم براتون مریض ...
الهی خدا همـه مریض ها رو بـه رحمت شفا بده
اوووه خبر زیـاده
وقت نوشتن گاهی کم
چ دوست دارم بیشتر از داستان های هر روزه زندگیم بنویسم
راستی یک چیزی
همـین الان الان یک آرزو کن ...
کردی ؟؟
یک دونـه ها
منم کنم ...
(منم کردم)
برای آرزوهای توی دلهای همتون الهی آممممـین ....
برای منم دعا کنید 😉😊
نمـیگم خیلی دوستتون دارم
چون قبلا گفتم مشکل زا شده 😂😂
اما واااااقعاااا همـه آدم ها رو جز استثنائات خیلی دوست دارم ... 😊
.
.
.
الهی حال دلاتون خوب نـه هااا
عااااالی
خلیفه های #خدا روی زمـین 😊
ای شماهایی کـه اسمتون انسانـه و تو وجود هر کدوم یک تیکه از روح حضرت عشق وجود داره
الهی حال هااااتون بـه حق همون حضرت عشق بی نظیررررر عاالی
آمـین😊
🌹
Media Removed
. سالیـان پیش بود کـه حادثه فوتبال برایم بی ذوق ترین اتفاق زمـین بود اما ، فقط دیدن و لمس " چند ثانیـه" از اقیـانوس جادویت کافی بود که تا دیوانـه فوتبال شوم دیدنت کافی بود که تا در تمام نود دقیقه چشمانم درون جستجوی حرکت تازه ی دیگری از تو باشد که تا دعا کنم کـه کاش بیشتر پاس ها بـه جواهر دوست داشتنی مان برسد که تا منتظر ... . سالیـان پیش بود کـه حادثه فوتبال برایم بی ذوق ترین اتفاق زمـین بود
اما ،
فقط دیدن و لمس " چند ثانیـه" از اقیـانوس جادویت کافی بود که تا دیوانـه فوتبال شوم
دیدنت کافی بود که تا در تمام نود دقیقه چشمانم درون جستجوی حرکت تازه ی دیگری از تو باشد
تا دعا کنم کـه کاش بیشتر پاس ها بـه جواهر دوست داشتنی مان برسد
تا منتظر باشم کـه فقط یک دریبل بیشتر بزنی که تا من باز از خود بیخود ترشوم
همان چند ثانیـه کافی بود
تا اگر روی نیمکت باشی من بگویم چرا بازی بدون جادوگر را نشان مـیدهند? که تا ارزو کنم کاش بیشتر نیمکت را نشان مـیداد
همان چند ثانیـه کافی بود که تا فقط بدنبال افسون جنون آور موهای پریشان و ساق های ان ات درون زمـین نباشم...
تا هنوزم کـه هنوز هست مثل قبلها تکه روزنامـه های مربوط بـه تو،عکسهای تو را جمع کنم
همان چند ثانیـه کافی بود
تا درون روز خداحافظی مظلومانـه ات و هجوم های خشمگین علیـه تو، کـه کم هم نبود، بشود بدترین روزهای زندگی ام
آن چند ثانیـه یعنی همـین الان
که دعا مـیکنم درون بازی های تیم محبوبمان بـه استادیوم بروی و بیـایم آن دوربین لعنتی را از صدا و سیما بگیرم و تو را کمـی بیشتر از پنج ثانیـه بـه دوستدارانت نشان بدهم
دلتنگی یعنی همـین الان
که بـه پاس همان چند ثانیـه هنوز درون همـه جا دنبال دیدن عکسی جدید ،جمله ای نو و حقیقتی دیگر از تو هستیم
یعنی این کـه هنوز هم مثل همان جوان مو بور قدیمـی با دریبلهای انفجاری ما را بـه وجد مـی آوری
آقای اسطوره
....
@aliiiiiiiikarimi8
Advertisement
Media Removed
.
مـیلاد با سعادت حضرت فاطمـه معصومـه سلام الله علیـها و روز مبارک
غزلی از آقای هادی جانفدا:
جایی کـه کوه خضر بـه زحمت بایستد
شاعر چگونـه پیش تو راحت بایستد
نزدیک مـیشوم بـه تو چیزی نمانده است
قلبم از اشتیـاق زیـارت بایستد
بانو سلام کاش زمان با همـین سلام
در آستانـه درون ساعت بایستد
و گردش نگاه تو درون بین زائران
روی من – این فتاده بـه لکنت – بایستد
تا فارغ از تمام جهان روح خستهام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد
بانو اجازه هست کـه بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟
در این حرم هزار هزار آیـه عذاب
هم وزن با یک آیـه رحمت بایستد
باید قنوت حاجت بیانتهای ما
زیر رواقهای کرامت بایستد
شیعه بـه شوق مرقد زهرا بـه قم رسید
طاقت نداشت که تا به قیـامت بایستد
آنکه جای فاطمـه درون قم نشسته است
در روز حشر هم بـه شفاعت بایستد
تو امام غریبی و این غزل
با بیتهاش درون صف بیعت بایستد
من واژه واژه عطر تو را پخش مـیکنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد
این شعر مست تکیـه زده بر ضریح تو
مستی کـه روی پاش بـه زحمت بایستد
#هادی_جانفدا
#مـیلادحضرت_معصومـه_سلام_الله_علیـها
#مجمع_شاعران_اهل_بیت_علیـهم_السلام
Media Removed
ضميمـه ی طنز بی قانون چهارشنبه، نوزده اردیبهشت نود و هفت ______ «نی نی ام، تو چرا شاخ نبودی» بچه ام سلام. الان کـه دارم این ها برایت مـی نویسم تازه جیشت را کرده ای و خوابیده ای و این جور کـه دارد صدایش هم مـی آید وارد فاز دوم اجابت مزاجت شده ای. فرزند نحیف و لاغرم، خیلی دوستت دارم ولی نمـی دانم چرا تو اندازه ... ضميمـه ی طنز بی قانون
چهارشنبه، نوزده اردیبهشت نود و هفت
______
«نی نی ام، تو چرا شاخ نبودی»
بچه ام سلام. الان کـه دارم این ها برایت مـی نویسم تازه جیشت را کرده ای و خوابیده ای و این جور کـه دارد صدایش هم مـی آید وارد فاز دوم اجابت مزاجت شده ای. فرزند نحیف و لاغرم، خیلی دوستت دارم ولی نمـی دانم چرا تو اندازه ی نخود هم از استانداردهای بچه های مردم درون اینیستاگرام بهره نبرده ای. باور کن من طی کل زمان بارداری ام همـه ی عهای<شتین > و <فریـانس رویـای باباش> را با آن لپ های خوشگل گلی و آن موهای طلایی شان لایک کردم که تا بلکه تو هم کمـی شبیـه آن ها شوی. اما نمـی دانم چرا شبیـه شلغم پخته از آب درون آمدی. نازنینم، حالا این ها بـه کنار تو حتی یکی از استعدادهای نی نی های این پیج ها را نداری. اصلا نی نی آن پیج معروف را دیده ای کـه یک سالش نشده سه که تا سه که تا دمبل مـی زند و تازه اسم بابایش را هم بلد هست به انگلیسی بگوید. آن وقت تو عزیزکم؟ تازگی ها فقط یـاد گرفته ای کت را بـه جای فرو توی دماغت، درون دهانت هل بدهی. جگر گوشـه ی بـه خواب رفته ام، کاش مـیشد تو هم یک بار توی آتلیـه ی آقا ناصر مثل این نی نی ها فیگورهای آن چنانی مـی گرفتی. آخر که تا الان هر چه ازت عگرفته ایم توی تمام شان یـا فینت آویزان هست یـا داری از ته حنجره وق مـی زنی! اصلا همـه ی این ها بـه درک. کاش توی این مدت دو دقیقه پیش بابایت مـی ماندی که تا من مثل های شیک بروم درون کافه بنشینم و اینیستا مـیت برگزار کنم. خلاصه کـه حیف کـه هیچ کدام این ها نشد و تو یک نی نی بی ریخت بی اعصاب شدی که تا من کماکان حسرت بخورم و برای همان شاخ نی نی ها بوس و قلب هایم را بگذارم.
Media Removed
یـامـهدی . جهت دیدن شش گوشـه دلم تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشـه ی دفتر غزل ناب ندارد همـه گویند بـه انگشت اشاره مگر این عاشق دیوانـه دلسوخته ارباب ندارد؟ تو کجایی؟ شده ام باز هوایی چه شود جمعه ی این هفته بیـایی ؟ بـه جمالت… بـه جلالت… دل ما را بربایی… :(اللهم عجل الولیک الفرج) . و ... 💔یـامـهدی💔
.
🌸جهت دیدن شش گوشـه دلم تاب ندارد
🌸نگهم خواب ندارد
🌸قلمم گوشـه ی دفتر
🌸غزل ناب ندارد
🌸همـه گویند بـه انگشت اشاره
🌸مگر این عاشق دیوانـه دلسوخته ارباب ندارد؟
🌸تو کجایی؟
🌸شده ام باز هوایی
🌸چه شود جمعه ی این هفته بیـایی ؟
🌸به جمالت…
🌸به جلالت…
🌸دل ما را بربایی…
:(اللهم عجل الولیک الفرج)
.
💐و اما جواب امام زمان:
.
💐تو خودتمدعی دوستی و مـهر شدیدی کـه به هر شعر جدیدی،
💐ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
💐تو کـه یک عمر سرودی «تو کجایی؟»
💐تو کجایی؟
💐چهی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
💐چهی درون پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
💐چه خطرها بـه دعایم ز کنار تو گذر کرد
💐چه زمان ها کـه تو غافل شدی و یـار بـه قلب تو نظر کرد...
💐و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
💐تو کجایی!؟
💐و ای کاش بیـایی!
💐هر زمان خواهش دل با نظر یـار یکی بود، تو بودی...
💐هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی!
💐خواهش نفس شده یـار و خدایت …
💐و همـین هست که تاثیر نبخشند بـه دعایت …
💐و بـه آفاق نبردند صدایت…
💐و غریب هست امامت!
💐من کـه هستم ،
💐تو کجایی؟
💐تو خودت کاش بیـایی
💐به خودت کاش بیـایی...
.😢😥😩😞😖😔😭😫
🌹 #دل_حریم_کبریـاست...
🌹 #براظهورصلوات...
{الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و َآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم}
🌙 ولادت قمـــــر منير بنــے ھ ــاشم " بر عاشقان حضرتش تهنيت باد 🌙 🙏🏻 السلام عليكـ يا ابالفضـــل العبـــــاس عليه السلام🙏🏻
. ✍"و... خدا، روبـــروی ادب، آیینـه گرفت" و...تو خـلق شدی ؛ عبـ🌸ــاس
عباس شدی، که تا ما بیـاموزیم؛ چگونـه روبروی حجت خدا، دست بـه بایستیم!
عباس شدی، که تا ما دویدن بـه دنبال حسین را بفهمـیم.
عباس شدی، که تا معنای هزار و صد و هشتاد سال بی عباس ماندن اماممان را ادراک کنیم.
خدا تو را فقط بـه یـ👇ـک بهانـه آفرید:
که شیعه، از بعد پرده هزار ساله غیبت بفهمد؛
اگر یوسف، عباس داشت؛ زمـین، به منظور ظهورش تنگ نمـی شد!
اگر یوسف، نیست... یعنی؛ عباس نیست. 💢راستی!
از ما کـه لاف انتظار مـیزنیم... که تا عباس شدن، چقدر فاصله هست؟
کاش یقین کنیم؛
اونمـی آید؛مگر کـه ما ؛عباس شدن را بیـاموزیم.
او نمـی آید؛
مگر آنکه درون مـیانـه مـیدان زندگی، یک چشم بـه آسمان داشته باشیم و چشم دیگر بـه انگشت اشاره امام... که تا به فرمان او، تمام اسماعیل هایمان را یکجا، قربانش کنیم.
وای بر ما... کـه همـه چیز درون سفره قلبمان جا دارد... مگر همان امامـی کـه عباس بـه اذن اشاره ای از او، تمام خویش را یکجا فدا مـی کند! 💢راز جاودانگی عباس، اتصال بـه امام، درون عین "ادب" هست .
کاش، چند جرعـه از ادبـش، روزیمان کنی، خـــــدا....
. ✅🌟 سدیر صیرفی مـیگوید:《 امام صادق علیـه السلام بـه من فرمود: ای سدیر آیـا هر روز حسین علیـه السلام را زیـارت مـی کنی؟》
.
عرض کردم فدایت شوم نـه،
فرمود:" چقدر جفا کار هستی !"
سپس فرمود:" آیـا هر جمعه او را زیـارت مـی کنی؟" عرض کردم نـه،
فرمود:" آیـا هر ماه او را زیـارت مـی کنی؟" .
عرض کردم نـه،
فرمود :"آیـا هر سال او را زیـارت مـی کنی؟" عرض کردم گاهی،
حضرت فرمود:" شما بـه امام حسین علیـه السلام چقدر جفا مـی کنید!
آیـا نمـیدانی کـه خداوند عز و جل دو مـیلیون فرشته دارد کـه پریشان حال بر حسین گریـه مـی کنند و او را زیـارت مـی کنند و خسته نمـیشوند؟"
.
فرمودند :"چه مانعی دارد کـه قبر امام حسین علیـه السلام را درون هر جمعه ۵ بار و یـا درون هر روز یک بار زیـارت کرده باشی؟" عرض کردم فدایت شوم مـیان ما و قبر امام حسین علیـه السلام بسیـار فاصله است.
حضرت فرمود :"زیـارت را از راه دور انجام بده و آن بدین گونـه است؛ برو بالای پشت بام و به راست و چپ توجه کن. آن وقت سر بـه طرف آسمان بلند کن. سپس بـه طرف قبله توجه کن و بگو
.
💖" # السلام علیک یـا اباعبدالله الحسین السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ."💖
اگر چنین کنی به منظور تو یک زیـارت مـی نویسند معادل یک حج و یک عمره. .
وسایل الشیعه جلد ۱۰ صفحه ۳۸۶
٤رجب
٠١_٠٢_٩٧
🆔:⤵️
@mojtaheditehrani_ahmad
. #كربلا #مشـهد
Advertisement
Media Removed
اگر تو بودی،یـاس تو غنچه وا مـی کرد
بجای تکیـه بر آن درون ،تو را عصا مـی کرد
اگر خدیجه تو بودی،به پشت درون زهرا
بجای فضه درون آنجا تو را صدا مـیکرد
خسوف بر رخ ماهش نمـی نشست ای کاش
و گوشواره ز گوشش نمـی گسست ای کاش
مـیان آن همـه نامحرم و به پیش علی
کسی ز فاطمـه پهلو نمـی شکست ای کاش
وفات مادر مادرخدیجه الکبری بـه ساحت رسول الله تسلیت... .
Media Removed
این دگر خواهی درون جاهایی دردسر ساز مـی شود، همـه بـه چشم آدمـی نگاهت مـی کنند کـه هر لحظه اراده کنند مـی توانند تو را فرا بخوانند که تا کمکشان کنی و اگر بـه هر دلیلی شما نتوانید یـا نخواهید بسیـار باعث رنجش خواهد شد اما اگر تعادل را رعایت کنید و همـیشـه شرایط و موقعیت خود را درون نظر بگیرید و یـاری رساندن را هم درون دستور کار خود قرار دهید قطعا زندگی پربار تر و رضایت بخش تر خواهد بود. من فکر مـی کنم درون این سن و سال حدود یک سال مـی شود کـه نگاهی اینچنینب کرده و یـاد گرفته ام نیم نگاهی هم بـه موقعیت خود داشته باشم . ولی درون آن سال های کودکی اینگونـه نبود من داوطلبانـه بار هر مسئولیتی کـه دیگران حتما بر دوش مـی کشیدند بر دوش خود مـی افکندم . این مسئولیت از ظرف شستن کوچکتر که تا نان خ برادر بزرگتر را شامل مـی شد که تا کارهایی مربوط بـه ساخت خانـه کـه کاملا از توان من خارج بود ولی من آن توان را درون خود ایجاد مـی کردم . تازه نجات دنیـا و بویژه ایران هم بر دوش خود نـهاده بودم و نجات ستمدیدگان و ضعیفان و کودکان و طبیعت و .... وقتی سال دوم دانشگاه بودم جهت مطالعاتم بـه کلی تغییر کرده بود از شریعتی دیگر خبری نبود حالا منتقدش شده بودم هر چند تاثیر خود را بر من گذاشته بود. کتاب هایش را از کتابخانـه خارج کردم و جایشان را بـه کتاب های جامعه شناسی و فلسفه دادم. متاسفانـه رمان و داستان جایی نداشت درون آن قفسه های قهوه ای چوبی ای کاش اینگونـه نبود چرا کـه تجربه های زیسته ی دیگر انسان ها از سرزمـین ها و فرهنگ های مختلف نگاهی ژرف تر بـه زندگی ام مـی بخشید و من انسان پخته و با تجربه ای مـی شدم بی آنکه خیلی چیزها را تجربه کرده باشم و مـهم تر از همـه اینکه از جزم اندیشی رهایی مـی یـافتم و نگاهی همـه جانبه تر بـه زندگی و پیشامدهای آن مـی داشتم.
در همـین سال بود کـه شبی درون خانـه تنـها بودم بسیـار شجاع و نترس بودم ولی آن شب با شب های دیگر خیلی فرق داشت.
ادامـه دارد
Media Removed
من که تا آخر این ادای دین هرجایی نوشتهام «شاملو» ایستادهام. که تا پایـان این سوگواره بیدهان هر جایی گفتهام «عشق» ، از چشمان آیدا خجالت کشیدهام.
نمـی دانم اولین باری کـه از آویشن صدایش شریـانهای بدنم بوی شعر گرفت کجا بود ولی دوست دارم اولین بار آن شبی باشد کـه شـهر، تهران بود،خیـابان، «ولیعصر» و من انقلاب. شب پشت پنجره مـی بارید و شانـه های من از باران سرفه مـیکرد. وسط نشر «چتر» تاب مـی خوردم، گیج از بوی کتاب و اسامـیانی کـه دوستشان دارم. هوس غزل کردم.دیوان حافظ را برداشتم، چشمانم را بستم، بـه نیت همـیشگی صفحه ای باز کردم و نگاهم را بـه غزل دادم :«منم کـه شـهره شـهرم بـه عشق ورزیدن/ منم کـه دیده نیـالودهام بـه بددیدن/ وفا کنیم و ملامت...» داشتم ابیـات را با بغض به منظور خودم مـیخواندم کـه در همان کنج، صدایی پیر با ای عطشناک آرام بغلم کرد و گفت: «شانـه ات مجابم مـی کند درون بستری کـه عشق تشنگیست/ زلال شانـه هایت همچنانم عطش مـی دهد/ درون بستری کـه عشق مجابش کرده است...» حافظ را بوسیدم و سر جایش گذاشتم ، گوشهایم را بـه شعر گره زدم. بدنم از رحم مادر گرمتر شده بود. بـه متصدی کتابفروشی گفتم:« مـیشـه صدای این شعرو بیشتر کنید.» گفت:« آلبوم «ققنوس درون باران»، احمد شاملو... هر وقت بارون مـیآد این آلبومو پخش مـیکنم، اولین بار زیر بارون از دستای زیبای یـه عشق هدیـه گرفتمش.» انگار کلید خاطراتش را فشار داده باشم، انگار دلش مثل من گرفته بود و آماده با. نمـیدانستم خودم را درون گندمزار گرم و گیرای شاملو گم کنم یـا حرفهای آن مرد کتابفروش عاشق... پولم کم بود ولی همانجا تصمـیم گرفتم با اتوبوس بـه مشـهد برگردم و لی تمام آلبومهای شاملو را داشته باشم. آلبوم «باغ آینـه» ، «کاشفان فروتن شوکران»، «ابراهیم درون آتش»، «در آستانـه» و ... .
صـدای احمد شاملو به منظور من مثل «ساعت صفر عاشقی»است. دوست دارم بـه اندازه عشق مـیان شاملو و آیدای را دوست داشته باشم و بلند بلند برایش نامـه بنویسم.
هر بار مادرم بـه من زنگ مـی زند، مـی پرسد:« بعد تو کی مـیخوای این صدای گریـه دارو از پیشواز گوشیت برداری؟ یعنی چی قشعریره درد؟» کاش مـی توانستم بـه مادرم بگویم «قشعریره درد درون لطمـه جان»، یعنی نبودن خودش، یعنی نبودن عشق، یعنی همـین روزهای ما کـه به زنجیر زنجره مـی ماند.
آن شب بارانی ولیعصر ، همانطور کـه داشتم به منظور بار هزارم شعر«شانـهات مجابم مـی کند» را... . ... ادامـه درون کامنت اول
.
#جلال_حاجی_زاده
#احمد_شاملو #آیدا
Advertisement
Media Removed
آندره ی نازنینم ، دیروز وارد نـهمـین سال پروازت بـه دنیـای پاکی ها شدی . دنیـایی بـه دور از هرگونـه ریـا و تزویر ، تظاهر و دروغ ، خودپرستی و اختلاس و .... خوشا بـه حالت کـه به دور از تمام جنایت های بشری زندگی مـیکنی بایدم اینطور باشـه .. تو هیچوقت موجود زمـینی نبودی. از این خصوصیـات بـه دور و متعلق بـه دنیـای بهتری بودی ... آندره ی نازنینم ، دیروز وارد نـهمـین سال پروازت بـه دنیـای پاکی ها شدی . دنیـایی بـه دور از هرگونـه ریـا و تزویر ، تظاهر و دروغ ، خودپرستی و اختلاس و .... خوشا بـه حالت کـه به دور از تمام جنایت های بشری زندگی مـیکنی بایدم اینطور باشـه ..
تو هیچوقت موجود زمـینی نبودی. از این خصوصیـات بـه دور و متعلق بـه دنیـای بهتری بودی . بارها گفتم با تو زندگی مـیکنم ، همـه جا درون کنارم تو را احساس مـیکنم . ای کاش مـیتونستم ببینمت . این آزردم مـیکنـه 😔 هرروز و شب دلتنگت هستم . همـه مـیگن "چقدر این هشت سال زود گذشت" ولی به منظور من هر یک روزش هشت سال گذشت . خیلی طولانی شد . درون این یکسال ناصر فرهودی و ناصر چشم آذر عزیزم ، همـینطور اسطوره ی نازنین ما ناصر ملک مطیعی بزرگوار هم بـه جمع شماها اضافه شدن .ولی من هنوز بهت نرسیدم . نمـیدونم چه زمانی و در چه شرایطی منم از این جا و این زمانـه ی بی وفا کنده مـیشم و به سمت تو پرواز مـیکنم ؟!
امروز وقتی اومدم قطعه ی هنرمندان دو ساعتی با تو و بقیـه حرف زدم و غبطه خوردم ."دیدی چه بارونی گرفته بود؟!! "اکثرشون دوستانمون بودن . تنـها دلخوشیم بـه غیر از بچه هامون ، بقیـه ی دوستامونن کـه هنوز هستن و وقتی یـاد تو مـیکنن و از تو حرف مـیزنن ، احساس تنـهایی نمـیکنم . چون یـادگار های دوران زندگی من و تو هستند . مـیدونم هنوز هم نگران منی ؛ ولی نگران نباش که تا اون روز موعود هرجور هست دوام مـیارم .
پ.ن : درون صورت تمایل بـه شنیدن آخرین اثر آندره آرزومانیـان بـه چنل تلگرام مراجعه کنید .
لینک درون بیو
(لطفا ورق بزنید....)
#شراره_دولت_آبادی
#آندره_آرزومانیـان
#عید_غدیر شعرخوانی درون مدح امـیرالمؤمنین درون حضور رهبرانقلاب. ۹۵/۱۲/۰۵ بسم الله الرحمن الرحیم نشست یک دو سه خطی مرا نصیحت کرد مرا چو دوست بـه راه درست دعوت کرد خطوط چهرهی او گرد درد داشت ولی بهخاطر دل سختم چه نرم صحبت کرد سیـاه کرده شب شبهه روزگار تو را زبان گشود و زجهل زمان، شکایت کرد زبان ... #عید_غدیر
شعرخوانی درون مدح امـیرالمؤمنین درون حضور رهبرانقلاب. ۹۵/۱۲/۰۵
بسم الله الرحمن الرحیم
نشست یک دو سه خطی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست بـه راه درست دعوت کرد
خطوط چهرهی او گرد درد داشت
ولی بهخاطر دل سختم چه نرم صحبت کرد
سیـاه کرده شب شبهه روزگار تو را
زبان گشود و زجهل زمان، شکایت کرد
زبان گشود، زبانی چو اشک دیده روان
روان حقیقت یک رود را روایت کرد
بیـان روشن و فریـاد محکمش آن شب
برایم از افق دید او حکایت کرد
هم او کـه پنجرهی آفتاب را وا کرد
که نور درون دل تاریک من اقامت کرد
همان امـیر مدارا، همان امـیر مرام
همان امـیر کـه بر نفس خود حکومت کرد
همان امـیر کـه مـیشناخت ،
امـیری کـه از امارت خود فقط بـه وصلهی پیراهنی قناعت کرد
لباس خوف و خطر را جز او کـه مـیپوشید؟
شبی کـه از شب آن شـهر، ماه هجرت کرد
مـیان معرکه ایمان تیز شمشیرش
دمـی مجسمـهی کفر را دوقسمت کرد
چقدر زیستنی ساده را ستایش کرد
چقدر حیله و ترفند را مذمت کرد
نگاه کرد بـه دنیـا بـه دیدهی موری
که لانـه ساختن او را دچار زحمت کرد
زمـین چگونـه نبالد به خود زمانیکه
شکوه دست خدا درون زمـین زراعت کرد
و کاش من بودم جای دستهی بیلی
که پینـه، پینـهی آن دست را زیـارت کرد
ستارهبارترین صبح خلقت دنیـا
چه شد کـه با شب خلوت چاه خلوت کرد
مداد باطل تاریخ هم پشیمان است
از اینکه درون حق این طایفه خیـانت کرد
از اینکه پنجهی آتش بـه نور سیلی زد
از اینکه چوبهی درون نیز هتک حرمت کرد
بنای آخرتش را ولی خراب نکرد
علی کـه پشت، بـه دنیـای مست قدرت کرد
نبُرد دست بـه شمشیر اختلاف علی
و خون تازهی اسلام را ضمانت کرد
که دیده هست که با ضرب و زور سازش کرد
که گفتهاست کـه با دست کفر بیعت کرد
در آن تلاطم طوفان فتنـه و تردید
امـیر صبر چونان کوه استقامت کرد
کجاست منبر نفرین و مذهب نفرت
همان کـه بین نمازش بـه عشق لعنت کرد
کجاست که تا که ببیند مرام مـیماند
مرا، مرام علی شیعهی محبت کرد
کتاب زندگیاش را ورق ورق خواندم
خیـال خستهی من را چقدر راحت کرد
شبیـه شک شده بودم کلاف سر درون گم
شبی چراغ کتابی مرا هدایت کرد.
Media Removed
که بیـایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی کـه دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویـا بشوی؟
انقلابی شده درون ی من، فتنـه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من بعد انداز دلم را بـه تو دادم کـه تو هم
بیمـه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل بـه دریـا بزنی، عازم دریـا بشوی
حیف ما نیست کـه یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست کـه تو این همـه تنـها بشوی؟
نم باران،دریـا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش کـه پیدا بشوی
Advertisement
Media Removed
پدرم دلواپس آینده برادرم است؛ اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده کـه باهم بـه کافی شاپ بروند، درون خیـابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
برادرم نگران فشار کاری پدرم است،اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را بـه تعویق بیندازد که تا پدر به منظور مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمـیبرداما حتی یکبار هم نشده کـه بامن درون مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال مـیکند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار مـیشوم، اما حتی یکبار نشده کـه دستش را بگیرم، با او بـه سینما بروم، باهم تخمـه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمـی بـه او آرامش بدهم.
به این حالت روانشناسان "آلکسی تایمـی" یعنی فقر کلمات درون بیـان احساسات گویند. به منظور ما این مریضی یک رسم مرسوم است. احساساتت را پنـهان کن و نشان نده... ازیک طرف درون خلوت خود، دلمان به منظور این و آن تنگ مـی شود، از طرف دیگر وقتی بـه هم مـیرسیم لال مانی مـیگیریم! انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد کـه دهانمان را بسته که تا مبادا چیزی درون مورد دلتنگی مان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمـیکنیم . یکدیگررادوست مـیداریم اماآنقدر شـهامت نداریم کـه دوست داشتن مان راابراز کنیم.
ما آدم های فقیری هستیم! البته فقیری کـه در کلماتش احساسات را پنـهان مـی شود.. آنقدر دربیـان احساساتمان آلکسیتایمـیک هستیم کـه صبر مـیکنیم که تا وقتی عزیزی را از دست دادیم، که تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.
از یک جا بـه بعد حتما این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.
از یک جا بـه بعد حتما پدربه پسرش بگوید کـه چقدر دوستش دارد.
از یک جا بـه بعد حتما پسر دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند.
از یک جا بـه بعد حتما مادر پسرش را بـه یک شام دونفره دعوت کند.
از یک جا بـه بعد حتما پسر درون گوش مادرش بگوید: چقدر خوب هست که تورا دارم.
و چه خوب هست از یک جا بـه بعد همـینجا باشد،از همـین جا کـه این نوشته تمام شد... حمزه_علیمرادی
Media Removed
سرخوش ان دل کـه از آن آگاه است
شاید این جمعه بیـاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان مـی روم
بر درون سلطان خوبان مـی روم
مـی روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
مـی روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر کـه نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همـه لحن خوش آوایی ام
در بـه در کوچه تنـهاییم
ای دو سه که تا کوچه ز ما دورتر
نغمـه تو از همـه پرر
کاش کـه این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش کـه همسایـه ما مـی شدی
مایـه ی آسایـه ما مـی شدی
هر کـه به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله بـه دامان سیـاوش گرفت
نام تو آرامـه جان منست
نامـه تو خط امان منست
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم بـه رخت بنگرم
ای نفست یـار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
دل مستمندم ای جان بـه لبت نیـاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق که تا تو را بینم
تویی کـه نقطه عطفی بـه اوج آیینم
کدام گوشـه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصل تو درون انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانـه پیغمبران را
خبر آمد خبری درون راه است
سرخوش آن دل کـه از آن آگاه است
شاید این جمعه بیـاید شاید
Media Removed
کاش مـیدانستی این روزها خستهترم، ولی بیشتر کار مـیکنم... با دوستانم قطع ارتباط کرده ام. مـیتوانم همـه چیز را فراموش کنم. دلم کـه تنگ مـیشود مـیخوابم. چیزی نمـیبینم. چیزی نمـیشنوم. چیزی نمـیخواهم. اشتها ندارم. زیـاد حرف نمـی. از اتاقم بیرون آمدهام. همـهی دنیـا گوشـهی اتاق من است. با دری ... 💜
کاش مـیدانستی این روزها خستهترم،
ولی بیشتر کار مـیکنم...
با دوستانم قطع ارتباط کرده ام. مـیتوانم همـه چیز را فراموش کنم. دلم کـه تنگ مـیشود مـیخوابم. چیزی نمـیبینم. چیزی نمـیشنوم. چیزی نمـیخواهم. اشتها ندارم. زیـاد حرف نمـی.
از اتاقم بیرون آمدهام. همـهی دنیـا گوشـهی اتاق من است. با دری کـه روی خودم قفل کرده ام. با پنجرهای کـه گاهی از آن به منظور عابران دست تکان مـیدهم....
حوصلهی کتاب خواندن ندارم. شعرهای عاشقانـه احمقانـه بـه نظر مـیرسند. مـیخندم ولی نمـیخندم. از خودم فرار مـیکنم و به خودم مـیرسم.
روزها تکرار روزها هستند.
برای راه رفتن بای ذوق ندارم
و بیش از چند روز بهی فکر نمـیکنم.
.
به آینـه کـه نگاه مـیکنم تورا مـیبینم کـه کنار تنـهاییام ایستادهای. مـیترسم بودنم خوشحالت نکند و اینکه آدمها همدیگر را بلد نباشند موضوع ترسناکیست.
مـیترسم دستهایت را بگیرم و چیزی درون دلم تکان نخورد. مـیترسم اسمم را صدا بزنی و چیزی درون دلم تکان نخورد. مـی ترسم یک روز مرا درون آغوش بگیری و چیزی درون دلم تکان نخورد....
.
دوستت دارم کـه از تو فاصله مـیگیرم
و پیش از آنکه مرا بخواهی دیگر تو را نمـیخواهم.
دنیـا بـه اندوه دل ب نمـیارزد. بعد پیش از آنکه بـه هم سلام کنیم، خدانگهدار.
.
این روزها خسته ترم
بیشتر کار مـیکنم...
.
#اهورا_فروزان
برشی از #تنـهاتر_از_خودم
💜
متن درون #کانال موجوده. شبتون بخیر
. . اگر امام حسين(علیـه السلام) بفرمايند تو را نميخواهم! آیت الله حائری شیرازی رضوان الله تعالی علیـه ميگويم: ما هكذا الظنّ بك؛ چنين گمانى درباره تو نيست! . . درد دل: #تلنگر_به_خودم . حکایت ما حکایت حُرّ است؛ مـیپنداشتیم مأموریم و معذور؛ مـیپنداشتیم نمـیتوانیم نفسْ مان را اطاعت ... .
.
🔸اگر امام حسين(علیـه السلام) بفرمايند تو را نميخواهم!
آیت الله حائری شیرازی رضوان الله تعالی علیـه
ميگويم: ما هكذا الظنّ بك؛ چنين گمانى درباره تو نيست!
.
.
درد دل:
#تلنگر_به_خودم
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
مـیپنداشتیم مأموریم و معذور؛ مـیپنداشتیم نمـیتوانیم نفسْ مان را اطاعت نکنیم...
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
سر درگمـیم،در جو بدیها گرفتار شدیم؛ ذاتمان بد نیست، جانمان بد نیست؛ امام را دوست داریم...
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
فکر نمـیکردیم مخالفت ما، گناه ما، کار را بـه اینجا مـیکشد کـه شمشیرهای ناجوانمردانـه غیبت امام را احاطه مـیکند...
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
فکر نمـیکردیم کـه من و کوتاهیهای من هم مـیتواند مانع حرکت او گردد و یـا باعث غم و اندوه او و همراهان و همدلانش...
.
و حکایت ما حکایت حُرّ است؛
خدا مـیداند پشیمانیم!
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
به ارزیـابی رسیدهایم،چه کنیم؟ ولی خدا را همراه شویم یـا یزید و ابن زیـاد شـهوات و نفس ْمان را؟!
کمـی حریت و آزادگی مـیخواهد...
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
به نتیجه رسیدهایم عذر تقصیر بـه محضر امام خود بیـاوریم و از خود او مدد بخواهیم،به دامن او متوسل شویم و از ساحت مقدس او عذرخواهی کنیم کـه طبیب هست و درد حُرّ را مـیداند...
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
راهها را رفتهایم و خسته ایم،از سپهسالاری شیطان خستهایم،از سربازی و فرمانروایی جنود شیطان خستهایم!
نوکری امام را برگزیدهایم...
.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛
خسته، نادم و پشیمان،مـیتواند امام نپذیردمان، کـه ما دلش را بـه درد آوردهایم! مـیتواند ردّمان کند؛ اما حکایت او حکایت امام هست و حکایت ما حکایت حر...
.
.
و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود؛
مردانـه گذشته را جبران مـیکردیم،امام را یـاری و جان فدایش مـیکردیم...
.
و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود؛
محبت و دعای امام شامل مان مـیشد، سرمان را بـه زانو مـیگرفت و منزلتی بـه عظمت حُرّ مـییـافتیم کـه البتهی بـه عظمت یـاران امام حسین(ع) - حُرّ و دیگران - نخواهد رسید...
.
و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود؛
عاقبت او بخیر شد و ما هنوز درون مـیانـه راه و امتحانات فراوان...
.
کاش مـی شد مثل حر باشیم و به پای امام مان پیر شویم...
.
#کربلا
#امام_حسین
#امام_زمان
#حر
#شـهید
#شب_جمعه
#دلتنگی
Media Removed
ای کاش پشت سرش چشمـی داشت و مـی دید و یـا دوربینی بود و از دور بـه او نشان مـی داد کـه هنوز ردش مانده است. یـای جرعتش را داشت و به او مـی گفت کـه ردش مانده است.
کاش وقتی رد مـی شد، مـی دید پشت سرش چند نوجوانی کـه از مدرسه تعطیل شده بودند چگونـه بـه شلوار تنگ و نازکش نگاه مـی د، مـی دید کـه آن نوجوان بـه خاطر سن بلوغ و نوجوانیش بعد از دیدن او بـه چه گناه هایی کشیده شد
ای کاش برمـی گشت و مـی دید پسر مغزه داری را کـه بخاطر مشکلات مالی هنوز مجرد بود ،چگونـه با حسرت و نگاهش مـی کرد و هر روز بـه کنترل نگاه و ایمانش ناتوان تر مـی شد
کاش زمانی کـه حجاب و پوشش خود را شخصی مـی دید، برمـی گشت و مـی دید ردش را بر زندگی شخصی جوان متاهلی کـه وقتی آرایش غلیظش را مـی دید او را با همسرش مقایسه مـی کرد
کاش مـی دانست گرگ های انسان نما درون پشت سرش چه مـی گفتند و وقتی دستشان بـه او نرسید نیت کثیف و مزاحمت های خود را بر سر معصوم دیگری درون آوردند
کاش مـی شد، مـی رفتم این چیزهایی کـه ازاو اطلاع نداشت را بـه او مـی گفتم، و به اوهم مـی گفتم کـه فکر نکند کـه من درون ذهنم او را انسانی فاسد و بدکار مـی دانم، خداراشکر، این را مـی فهمم کـه افراد را از روی ظاهرشان بـه سیـاه و سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی هست ولی ای کاش آگاه مـی شد وی بـه او نشان مـی داد ردش را بر جامعه!
اکنون یک سال از آخرین باری کـه دیدمش گذشته است، همان خیـابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمـی دانم چه اتفاقی افتاده کـه اینقدر تغییر کرده است.او رد شد ،با چادرش
و این بار هم ردش مانده است.! دلم مـی خواست بـه او بگویم، کاش برمـی گشتی و مـی دیدی پشت سرت جوان هایی را کـه وقتی دلشان از سیـاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران لرزش ایمانشان بودند ، وقتی چادر سیـاهت را بر روی سرت مـی بینند کـه چگونـه آب بر آتش چشم های ناپاک مـیریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت مـی کنند
کاش برمـیگشتی و رد سبز چادر سیـاهت را درون تعجب چشمان بدحجاب مـی دیدی کـه با خودش مـی گفت:چگونـه یک جوانی مثل من درون این گرمای تابستان اینگونـه حجابش را محکم و کامل گرفته است!
و مـی دیدی کـه چگونـه تو را الگوی خود مـی کند و آرام آرام شال روی سرش از عقب بـه جلو برمـی گردد.
و کاش برمـیگشتی و رد سرخ چادرت را درون وصیت های شـهیدان مـی دیدی
#حجاب
#حجاب_اجباری
#چهارشنبه_های_سفید
Media Removed
وصيت شـهيد همت: هر شب ستاره اي را بـه زمين مي کشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره هست ، مادر جان مي داني تو را بسياردوست دارم و مي داني کـه فرزندت چقدر عاشق شـهادت و عشق بـه شـهيدان داشت.مادر، جهل حاکم بر يک جامعه انسانـها را بـه تباهي مي کشد و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهل اند و شايد قرنـها طول بکشد کـه انساني از ... وصيت شـهيد همت: هر شب ستاره اي را بـه زمين مي کشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره هست ، مادر جان مي داني تو را بسياردوست دارم و مي داني کـه فرزندت چقدر عاشق شـهادت و عشق بـه شـهيدان داشت.مادر، جهل حاکم بر يک جامعه انسانـها را بـه تباهي مي کشد و حکومت هاي طاغوت مکمل هاي اين جهل اند و شايد قرنـها طول بکشد کـه انساني از سلاله پاکان زائيده شود و بتواند رهبري يک جامعه سر درون گم و سر درون لاک خود فرو را درون دست گيرد و امام تبلور ادامـه دهندگان راه امامت و شـهامت و شـهادت است. مادرجان، بـه خاطر داري کـه من براي يک اطلاعيه امام حاضر بودم بميرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام درون سينـه و وجود گنديده من بوده و هست. اگر من افتخار شـهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند که تا شايد خدا من روسياه را درون درگاه با عظمتش بـه عنوان يک شـهيد بپذيرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانـهاي سازش کار و بي تفاوت و متاسفانـه جواناني کـه شناخت کافي از اسلام ندارند و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه هدفي دارند و اصلا چه مي گويند بسيارند. اي کاش بـه خود مي آمدند. از طرف من بـه جوانان بگوئيد چشم شـهيدان و تبلور خونشان بـه شما دوخته هست بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامي ما درون هيچ کجا پيدا نمي شود نـه شرقي - نـه غربي؛ اسلامي کـه : اسلامي ... اي کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير بـه خود مي آمدند و آنـها نيز پوزه استکبار را بر خاک مي ماليدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندين سال طول مي کشد که تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانـها بيرون ببرد ولي روشنفکران ما بـه اين انقلاب بسيار لطمـه زدند زيرا نـه آن را مي شناختند و نـه باريش زحمت و رنجي متحمل شده اند از هر طرف بـه اين نو نـهال آزاده ضربه زدند ولي خداوند، مقتدر هست اگر هدايت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگي را دوست دارم ولي نـه آنقدر کـه آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و علي وار شـهيد شدن, حسين وار زيستن و حسين وار شـهيد شدن را دوست مي دارم شـهادت درون قاموس اسلام كاريترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد ميزند و خواهد زد. ببين ما بـه چه روزي افتاده ايم و استعمار چقدر جامعه ما را بـه لجنزار کشيده هست ولي چاره اي نيست اينـها سد راه انقلاب اسلاميند ؛ بعد سد راه اسلام بايد برداشته شودند که تا راه تکامل طي شود مادر جان بـه خدا قسم اگر گريه کني و به خاطر من گريه کني اصلا از تو راضي نخواهم بود. زينب وار زندگي کن و مرا نيز بـه خدا بسپار ( اللهم ارزقني توفيق الشـهادة في سبيلک) .
Read moreMedia Removed
خواب خواب خواب
او غنوده است
روي ماسه هاي گرم
زير نور تند افتاب
از ميان پلکها ي نيمـه باز
خسته دل نگاه مي کند
جويبار گيسوان خيس من
روي سينـه اش روان شده
بوي بومي تنش
در تنم وزان شده.
خسته دل نگاه مي کنم:
اسمان بـه روي صورتش خميده است
دست او ميان ماسه هاي داغ
با شکسته دانـه هايي از صدف
يک خط سپيد بي نشان کشيده است
دوست دارمش... مثل دانـه اي کـه نور را
مثل مزرعه اي کـه باد را
مثل زورقي کـه موج را
دوست دارمش... از ميان پلکهاي نيمـه باز
خسته دل نگاه مي کنم:
کاش با همين سکوت و با همين صفا
در ميان بازوان من
خاک مي شدي
با همين سکوت و با همين صفا... درون ميان بازوان من
زير سايبان گيسوان من
لحظه اي کـه مي مکد تورا
سرزمين تشنـه ي تن جوان من
چون لطيف بارشي
يا مـه نوازشي
کاش خاک مي شدي... کاش خاک مي شدي... که تا دگر تني
در هجوم روزهاي دور
از تن تو رنگ و بو نمي گرفت
با تن تو خو نمي گرفت
تا دگر زني
در نشيب سينـه ات نمي غنود
سوي خانـه ات نمي غنود
سوي خانـه ات نمي دويد
نغمـه ي دل تو را نمي شنود
از ميان پلکهاي نيمـه باز
خسته دل نگاه مي کنم
مثل موجها تو از کنار من
دور مي شوي... باز دور مي شوي... روي خط سربي افق
يک شيار نور مي شوي
با چه توان
عشق را بـه بند جاودان کشي؟
با کدام بوسه با کدام لب؟
در کدام لحظه درون کدام شب؟
مثل من کـه نيست مي شوم... مثل روزها... مثل فصلها... مثل اشيانـه ها... مثل برف روي بام خانـه ها... او هم عاقبت
در ميان سايه ها غبار مي شود
مثل عکهنـه اي
تار تار مي شود
با کدام بال مي توان
از زوال روزها و سوزها گريخت؟! با کدام اشک مي توان
پرده بر نگه خيره ي زمان کشيد؟
عشق را بـه بند جاودان کشيد؟
با کدام دست؟... خواب خواب خواب
او غنوده است
روي ماسه هاي گرم
زير نور تند افتاب
Media Removed
وقتی مـیگویم "دوستت دارم" ، منظورم این نیست کـه تو هرجور باشی، با تمام بیمـهری و بیرحمـی ات، باز تو را دوست خواهم داشت!
منظورم این نیست کـه آزارم بده و با من بازی کن و بلاتکلیف و معلق نگهم دار و باز مطمئن باش عاشقت مـیمانم... "دوستت دارم" است؛ مجوزِ عذاب کـه نیست! خونم را کـه حلالت نکردهام!
وقتی مـیگویم "دوستت دارم" ، یعنی درون همان لحظه، تو توانستهای مرا از احساس سرشار کنی و به دلم این آرزو را بیندازی کـه کاش این لحظه ابدی بشود... "دوستت دارم" ، رنگی از لبخندی دارد کـه آدم دلش مـیخواهد بـه درازای عمرش کش بیـاید، و این اصلاً شبیـه چیزی کـه تو فکر مـیکنی نیست!
من شاید آن توِ مـهربان و شیرین زبان و عاشقی کـه لحظههای خوشی برایم ساخته را که تا ابد دوست داشته باشم؛ اما بنا را اگر بر بیرحمـی بگذاری و شکستنِ من و غرورم، من هم بنا را مـیگذارم بر دوست نداشتنت!
.
#عاشقانـه
#عاشقانـه_ها
Media Removed
. #یـا_عباس_علیـه_السلام . تیغ بردار و بگو نامِ علی یعنی چه کُفر یعنی کـه و اسلامِ علی یعنی چه زرهات را بـه رویِ کمـی محکم کُن که تا ببینند کـه احرامِ علی یعنی چه کوهها را بشکن که تا که بفهمد دشمن معنیِ ضربهیِ آرامِ علی یعنی چه تیغ بردار کـه بازویِ علی داری تو وقتِ طوفان شده هوهویِ علی داری تو مانده ... .
#یـا_عباس_علیـه_السلام
.
تیغ بردار و بگو نامِ علی یعنی چه
کُفر یعنی کـه و اسلامِ علی یعنی چه
زرهات را بـه رویِ کمـی محکم کُن
تا ببینند کـه احرامِ علی یعنی چه
کوهها را بشکن که تا که بفهمد دشمن
معنیِ ضربهیِ آرامِ علی یعنی چه
تیغ بردار کـه بازویِ علی داری تو
وقتِ طوفان شده هوهویِ علی داری تو
مانده درون خاطرهیِ رزم ، خطر یعنی تو
همـه گفتند یک کوه ، جگر یعنی تو
از مسلمان شدگانِ درِ خیبر بشنو
مرگ تو صاعقه تو تیغِ دوسَر یعنی تو
خاطرات اُحُد انگار کـه تکرارِ تو بود
ها علی بَشَر کَیفَ بشر یعنی تو
نفَس اُم بنین شاهیلِ زهرایی
تو پسر خواندهی روزِ ازلِ زهرایی
آی ای عشق بخوان جانِ نجف عباس است
آفتابِ لبِ ایوانِ نجف عباس است
به عقیقِ یمنش گرچه تراشید حسین
نقشِ فیروزهی سلطان نجف عباس است
بعدِ او کعبهی پیران حرم هست حبیب
بعدِ تو قبلهی مردانِ نجف عباس است
هرکه شوقِ تو چشد حسرت محشر نکشد
ای خدا هیچی داغِ برادر نکشد
ی گفت بـه زینب کـه بگو برگردد
با مَشک بگو زود عمو برگردد
گفت که تا بوسه بگیری زِ علی مـیآید
بوسه زد جایِ عمو زیر گلو برگردد
گفت درون پیشِ رُباب آمدنش گردنِ من
قول داده کـه برایـاو برگردد
حیف شد حیف کـه او آنچه کـه مـیخواست نشد
تا کـه او خورد زمـین پشتِ حرم راست نشد
ای مفاتیحِ حرم باز عَلَم را بردار
باز بر دوشِ خودت بارِ حرم را بردار
تو تکانی بخوری که تا خودِ کوفه بروند
نگرانم چه کنم یک دو قدم را بردار
تکیـه کردم بـه عَلَم باز نشد برخیزم
خیز از خاک برادر کمرم را بردار
آه درون چشمِ تو خونِ جگرت را دیدم
تو زمـین خوردی و من پشتِ سرت را دیدم
تیغ مـیخواست کـه بازویِ تو را بردارد
نیزه مـیخواست کـه گیسوی تو را بردارد
ای بـه رو خورده زمـین از رویِ تیر و شمشیر
مادرم آمده که تا رویِ تو را بردارد
این سهشعبه فقط ای کاش کـه چشمت مـیبُرد
حرمله زد کـه دو اَبروی تو را بردارد
آتشی بر جگرِ قافله انداختهاند
بینِ اَبروی تو بد فاصله انداختهاند
.
#علمدار
.
از اول که تا آخر ویدیو را دقیق ببینید 🔹
🔹
.
🔹 🔹هر چه بـه او مـی گفتند تو ناسلامتی پسر خلیفه ای چرا با علی بیعت نمـی کنی؟ مـی گفت مردّدم، شک دارم حق با علی باشد
آنقدر شکش طولانی شد که تا اینکه امـیرالمومنین شـهید شد
حَجّاج ثقفی سنگدل و عیـاش کـه سر کار آمد ، عبدالله بن عمر هم از وحشتش از تردید درون آمد
شبانـه آمد به منظور بیعت با حجاج ، حجاج گفت برو فردا بیـا ، این بیچاره گفت مـی ترسم کـه فردا زنده نباشم و از این توفیق!جا بمانم حجاج هم نامردی نکرد و در حال مستی پایش را دراز کرد و گفت بیعت کن و برو
عبدالله بن عمر شصت پای حجاج را بوسید و رفت
در تاریخ ماند« هر کـه با دست علی بیعت نکند با پای حجاج حتما بیعت کند»
کاش یک نفر بـه حیدرالعبادی مـی گفت کـه حالا کـه به ایران بزرگ و مظلوم پشت کرده ای حتما برای ترامپ قمار باز خوش ی کنی و پیش او خودت را تحقیر کنی
پ ن: بـه تازگی حیدرالعبادی ( نخست وزیر عراق )در اقدامـی عجیب و نمک نشناسانـه تحریم های آمریکا علیـه ایران را پذیرفته
پ ن: خیلی روشنـه کـه عموم مردم شریف عراق قدر ایران بزرگ را مـی شناسند و اصطلاحا ما درون دیپلماسی عمومـی پیروزیم ولی درون دیپلماسی دولتی..... #هرکس_با_دست_علی_بیعت_نکند_باپای_حجاج_بیعت_خواهد_کرد #اوباما #ترامپ_قمارباز
#تحریم #حیدر_العبادی #آمریکا #ایران #حاج_قاسم_سلیمانی
Read more
Media Removed
ز مکر کوفه و بدعهدی اش خبر بدهم
برو بـه هرطرفی شد فقط بـه کوفه نیـا
به زیر تیغ نشد شرح بیشتر بدهم
شبانـه با زن و بچه بـه راه افتادی
تقاص دستخطم حاضرم کـه سر بدهم
کشیده ام زدل آه و سپرده ام بـه نسیم
خبر ز حرمله و ضجر زودتر بدهم
نبود چاره غریبانـه رو زدم بـه شریح
که دست او بـه امانت دوتا پسر بدهم
اگر کـه زخمخشک من امان بدهد
سلام آخر خود را بـه چشم تر بدهم
به دست بسته مسلخ حسین روی لبم
نشسته ام کـه به تیر غمت جگر بدهم
نـه نرم شد دل سنگ و نـه چوب راضی شد
که جای زینب دلخسته بال و پر بدهم
سر قناره و دروازه را پذیرفتم
که بلکه جای تو تاوان این سفر بدهم
به کوفه پهین زخون سفره های رنگینی ست
مـیا کـه آمدنت را بهای سنگینی ست
خدا کند شرر زخم بر پرت نخورد
سیـاه بختی تیغی بـه حنجرت نخورد
نفس نفس نگرانم بـه کوفه هرچه بلاست
سرم رسید یکی هم سر سرت نخورد
خدا بخیر کندختم زخم آل عبا
به یک عبای پر از قد اکبرت نخورد
مـیا بـه کوفه کـه دیگر عمود قد نکشد
و ضرب تیر بهر برادرت نخورد
ز چشم حرمله پپرهیز کن تورا بـه رباب
که این سه شعبه بـه حلقوم اصغرت نخورد
مـیا بـه کوفه کـه از مـیخ نعل کج شده اش
خدا نکرده گزندی بـه پیکرت نخورد
خدا کند نفس ضجر درنیـاید تا
مـیان راه بـه گیسوی ت نخورد
تنور خانـه خولی چرا مـیا کـه سرت
شکسته سوخته خاکی بـه مادرت نخورد
نگاه زینبت ای کاش بین بزم
به تشت برو دندان اطهرت نخورد
.
شاعر؟
.
⚫دریـافت مطالب پیج درون کانال ما
لینک درون صفحه اصلی پیج
.
#محرم #امام_حسین_علیـه_السلام
#عاشورا_تاسوعا #شیعه #انتظار #ظهور
#گرافیک #کربلا #حدیث_بندگی #hadis_bandgi
Media Removed
سفر مـیکردی و کار تو را دشوار مـیکردم کـه چون ابر بهاری گریۀ بسیـار مـیکردم همان "آغاز" حتما بر حذر مـیبودم از عشقت همان دیدار "اول" حتما استغفار مـیکردم ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود تو را دیگر مـیان خوابها دیدار مـیکردم «به روی نامـههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟» تو مـیپرسیدی ...
سفر مـیکردی و کار تو را دشوار مـیکردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیـار مـیکردم
همان "آغاز" حتما بر حذر مـیبودم از عشقت
همان دیدار "اول" حتما استغفار مـیکردم
ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر مـیان خوابها دیدار مـیکردم
«به روی نامـههایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو مـیپرسیدی و با چشم خون انکار مـیکردم
در آن دنیـا اگر قدری مجال هنی بود
به پای مرگ مـیافتادم و اصرار مـیکردم
خدا عمر غمت را جاودان سازد کـه این شاعر
غزل درون گوش من مـیخواند و من تکرار مـیکردم
#سجاد_سامانی
از کتاب #سالیـان
انتشارات #سوره_مـهر
Media Removed
اين مي تواند داستان تمام ما انسان ها باشد ... و دو مرد (مؤمن و کافر) را به منظور امت مثل آر کـه به یکی از آنـها دو باغ انگور دادیم و به نخل خرما اطرافش را پوشاندیم و عرصه مـیان آنـها را کشتزار (برای گندم و سایر حبوبات) قرار دادیم ... آن دو باغ کاملا مـیوههای خود را بیهیچ آفت و نقصان بداد و در وسط آنـها جوی آبی نیز ... اين مي تواند داستان تمام ما انسان ها باشد
...
و دو مرد (مؤمن و کافر) را به منظور امت مثل آر کـه به یکی از آنـها دو باغ انگور دادیم و به نخل خرما اطرافش را پوشاندیم و عرصه مـیان آنـها را کشتزار (برای گندم و سایر حبوبات) قرار دادیم
...
آن دو باغ کاملا مـیوههای خود را بیهیچ آفت و نقصان بداد و در وسط آنـها جوی آبی نیز روان ساختیم
...
و این مرد کـه دو باغ مـیوه بسیـار داشت با رفیق خود (که مردی مؤمن و فقیر بود) درون مقام گفتگو و مفاخرت برآمد و گفت: من از تو بـه دارایی بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز عزیزتر و توانمندترم
...
و روزی بـه باغ خود درون حالی کـه به نفس خود ستمکار بود (چون عمر را بـه کفر و گناه و غفلت از خدا مـیگذرانید با کمال غرور) داخل شد، گفت: گمان ندارم هرگز این باغ نابود شود
...
و نیز گمان نمـیکنم کـه روز قیـامتی بـه پا شود و اگر (به فرض هم خدا و قیـامتی باشد و) من بـه سوی خدای خود بازگردم البته (در آن جهان نیز) از این باغ دنیـا منزلی بهتر خواهم یـافت
...
رفیق (با ایمان و فقیر) او درون مقام گفتگو (و اندرز) بدو گفت: آیـا بـه خدایی کـه نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت کافر شدی؟!
...
لیکن من پروردگارم آن خدای یکتاست و هرگز بـه خدای خود احدی را شریک نخواهم ساخت
...
و تو چرا وقتی بـه باغ خود درآمدی نگفتی کـه همـه چیز بـه خواست خداست و جز قدرت خدا قوهای نیست؟ اگر تو مرا از خود بـه مال و فرزند کمتر دانی (به خود مغرور مشو که)
...
امـید هست خدا مرا بهتر از باغ تو (در آخرت و دنیـا) بدهد و بر بوستان تو آتشی فرستد کـه باغت یکسره نابود و با خاک صرف یکسان گردد
...
یـا آبش بـه زمـین فرو رود و دیگر هرگز نتوانی آب بـه دست آری (و باغت از بیآبی خشک شود)
...
و ثمره و مـیوههایش همـه نابود گردید و او (از شدت حزن و اندوه) بر آنچه درون باغ خرج کرده بود دست بر دست مـیزد کـه بنا و اشجارش همـه ویران و خشک شده بود، و مـیگفت: ای کاش من احدی را بـه خدای خود شریک نمـیساختم
...
و ابدا جز خدا هیچ گروهی نبود کـه آن گنـهکار کافر را از قهر و خشم خدا یـاری و حمایت کند و نـه خود مع خویش بود
...
آنجا ولایت و حکمفرمایی خاص خداست کـه به حق فرمان دهد و بهترین اجر و ثواب و عاقبت نیکو را هم او عطا کند
...
سوره الكهف
آيات ٣٢ که تا ٤٤
Media Removed
.
.
به آن چیزهای از یـاد رفته مـیاندیشیدم
که خاطرهام را زنده نگه مـیدارد،
به آن چیزهای بیربط کـه هیچشان فرا نمـیخواند:
به خاطر آوردن رویـاها ــ آن حضورهای نابههنگام
که زمان از ورای آنها بـه ما مـیگوید
که ما را موجودیتی نیست
و زمان تنـها چیزی هست که بازمـیآفریند خاطرهها را
و درون سر مـیپروراند رویـاها را ...
.
.
.
پاز*
ترجمـه: احمد شاملو ————————————————————————. گالیـا!
#1000
#8001
روی چهارپایـه ای نشستم و او کنار من ایستاد. درون جوار او زیبایی و سعادتی کـه ته مزه تلخی داشت را احساس مـی کردم، ناگهان شروع بـه صحبت کرد. آرام مثل اینکه جملاتی کـه قبلا از بر کرده بود را مـی خواند گفت: "مـی خواهم چیزی بگویم کـه شاید برایت تازگی داشته باشد. شاید هم نتوانی و نخواهی بفهمـی، اما من مجبورم بـه تو بگویم زیرا نمـی خواهم جوانی مثل تو را فریب دهم. سرنوشت من با سرنوشت این مملکت توام است. به منظور من خوشبختی انفرادی وجود ندارد، اگر تو بخواهی زندگی خودت رو با مال من پیوند بدهی، بدبخت مـی شوی." مثل بچه ای کـه درسش را بلد نیستند، بـه تته پته افتاد، اما من حوصله ام سر رفت و گفتم: " مـی دانم، هر چه تو مـی خواهی بگویی خودم فکرش را کرده ام. مـی دانم. من شایسته تو نیستم، به منظور تو جوان هستم، تو همش اش درون فکر اینده هستی. اما من هم مـی خواهم یک آن درون تمام عمر خودم لذت زنده بودن را بچشم. این هست که آمده ام و ... . مـی دانم کـه دودلی من تو را مشکوک کرده است.
فردایی به منظور من وجود ندارد. با تو تاریک است، بی تو از این هم بدتر است. فایده ندارد حرف نزن!
کاش مـی دانستی کـه چه بر سر من آمده.
من خیلی سالخورده تر از آن هستم کـه سنم نشان مـی دهد."
.
.
چشم هایش*
بزرگ علوی
Media Removed
روزها مـیگذرد هر روزمان بهجای اینکه بهتر باشد بدتر مـیشود. چشممان بـه دستهگلی جدیدتر آب مـیخورد.
یک روز حتما برای سربازان خاکی از دست رفتهی داخل اتوبوس غمدار باشیم، روز دیگر 13 دستهی گلمان را زیر هزارتن آوار و آتش کـه روزی نماد اقتصاد نوین ایران بود گم مـیکنیم. باز خوب هست که نشانی از خودشان باقی گذاشتهاند! روز بعد زمـین مـیلرزد لرزشی نـه بـه اندازهی ژاپن و مکزیک. کودک و جوان و پیر زیر هزاران آجر باقیمـیمانند و خواهند ماند، و زنان و مردانی کـه روحشان از مـیان ذرههای خاک پر مـیکشند. روز دیگر نیـامده بهجای اینکه صدای سوت کشتی آسمان اسکله و بندرگاه را از حضور خود مطلع کند حتما دست بـه دامان غواصان باشیم کـه بعد از آتش و آب شاید اندک نشانی برایمان از 32 فرشته، روی شنهای ان دریـا بیـاورند.
اقوام هر کجا باران و برف مـیآید جشن سال پر برکت مـیگیرند شاکر الطاف خدا، ولی ما حتما در قرن 21 منتظر باشیم کـه خدای ناکرده سیلی نیـاید، کـه آن روز حتما دست بـه مقایسه برداریم کـه تعداد کشتههایمان از فلان کشور کمتر است. آنجا طوفان کاترینا مـیآید اینجا باد و باران کشته مـیگیرد.
راستی یـادم رفت بگویم کـه عزیز معدنکار اگر زیر سقف آسمان هم کـه راه رفتی کلاهت برسرت باشد که تا از آوارهای روزگار و گرانی درون امان باشی. بهای جان اینجا کم است! تو درون هزارتوی معدنی ما کاری بهجز دعا از دستهایمان برنمـیآید.
این نوشته را به منظور سانچی نوشتم. نوشته بودم روز دیگری هواپیمایی بهجای اینکه دل آسمانها را بشکافد دل خاک را مـیشکافد. شاید باورم نمـیشد کـه امروز کوه دنا آرامگاه عزیزانمان باشد.
که ای کاش کـه ای کاش نمـی نوشتم. کـه ای کاش قلم درون دستانم مـیشکست، دستم از حرکت باز مـیایستاد. ای کاش مـیمردم.
شاید حتما دست بـه دامان مسئولان شبکههای اجتماعی بشویم که تا یک فضای غمدار و سیـاه مخصوص ما درست کنند، کـه یـادمان باشد بـه فردا نرسیده غمـی دیگر درون راه است.
فقط بـه مرهم گذشت زمان و فراموشی زندهایم. موی سفید مـیکنیم و اشک مـیریزیم. که تا غم بعدی.
Media Removed
آدم پنجاه و پنجم | مقصود ساعت شش صبح بود ، با صدای زنگ موبایل از خواب پ ، امروز چندمـین روز از چندمـین ماه بود ، یـا نـه چندمـین بار بود ، آره چندمـین بار بود داشتم خوابت را مـی دیدم ، لابد الان مـی گویی بـه من چه کـه چندمـین بار بوده ، یـادم هست همان موقع ها هم همش همـین هارو مـی گفتی ، من هی اخبار بی بی سی وچی مـی دانم ها ... آدم پنجاه و پنجم | مقصود
ساعت شش صبح بود ، با صدای زنگ موبایل از خواب پ ، امروز چندمـین روز از چندمـین ماه بود ، یـا نـه چندمـین بار بود ، آره چندمـین بار بود داشتم خوابت را مـی دیدم ، لابد الان مـی گویی بـه من چه کـه چندمـین بار بوده ، یـادم هست همان موقع ها هم همش همـین هارو مـی گفتی ، من هی اخبار بی بی سی وچی مـی دانم ها را برایت مـی گفتم و تو فقط مـی گفتی بـه من چه و آنقدر بـه من چه هایت زیـاد شد کـه منم دیگر بـه هیچ خبری گوش نکردم ، آدمـیزاد هست دیگر نفسش بـه نفس دیگری بند هست ، یـادت مـی آید همـین لیلا خانم همسایـه یک روز آمده بود خانـه شان دیده بود شوهرش گاز را باز کرده بـه روی خودش و سگش وهردو با هم توی آشپزخانـه رفتند کـه رفتند تو گفتی باز بـه من چه !! سگشان را دوست داشتی اما باز گفتی بـه من چه !!! وای کـه چقدر طول کشید کـه بفهمم بـه من چه هایت با هم فرق دارند یکی یعنی دوستت دارم و یکی یعنی متنفرم !! اصلا همـین بـه هم چه هایت آن قدر زیـاد بود کـه همـین لیلا خانم هم وقتی تو را دید با آن مردک نیـامد چیزی بگوید گفت بـه من چه ! اینـها را بعد ترها گفت همان روزی کـه آمدند مرا ببرند، هنوز صورت ماهور کـه توی راه پله وایستاده بود یـادمـه ، هر روز تو زنگ مـیزدی مـیامدند مرا مـی بردند با تو اما آن روز مرا بردند بی تو چون بـه پای خودت نمـی توانستی بیـایی ! لیلا خانم تو پاگرد دم خانـه شان مرا کـه دید گفت کاش بهت مـی گفتم کـه کار بـه اینجا نمـی کشید اما مثل خود زنت گفتم بـه من چه ! من رسیدم دم ماشین پلیس و تورا بردند طرف آمبولانس با ملحفه سفید بـه سر ، باز صدای زنگ موبایل ، اینجا کـه صدای موبایل نمـی آید اینجا منم و چهار که تا دیوار سیمانی !
پ . ن : آی آدم ها
Media Removed
شادیها آمدند و رفتند اما چه فایده کـه هر عید، تبریک اول عید را از تو نشنیدم!
چند ساعتی مـی شود کـه عید قربان درون خانـهها را زده، کاش مـهمان بعدی، تو بودی!
مـیآمدی که تا با هم " اللهم عجل لولیک الفرج " را زمزمـه مـی کردیم.
چقدر هوا، هوای توست! هر وقت دلتنگیات بـه سرم مـی زند، بوی تو را از فرسنگها فاصله حس مـی کنم! حال هم حس بویـاییام جز بوے تُ با همـهی بوها قهر کرده اســـتـــ . مجنون کـه باشی همـهی این ها را درک مـی کنــۍ!
مـی گویند عید قربان، عید سربلند بیرون آمدن از امتحان عبودیت هست اما من درون امتحان تو رفوزه ترینم! آخر چهی مـی تواند با لبخندت تـوبــه نشکند؟
Text:
@fan_of_saharghoreyshi
Photo:
@sahar.fans
Media Removed
شروع هفته تون چه طور بود؟
.
دوستای عزیزم خوشگلا حتما این پست رو لایک کنید👍الگوریتم اینستا عکسایی کـه لایک نشـه رو هاید مـیکنـه بعد یـادتون نره لایک کنید که تا پستامونو از دست ندید☝
عزیزایی کـه هنوز بـه جمع ما اضافه نشدند چون پیج رو مدت محدودی باز مـیزارم حتما فالو کنید با زدن تگ @bastaniiii وارد صفحه اصلی ما بشید و پستای دیگه مونم ببیند یـادتون نره فالو کنید اینجوری هر شب دسرای جدید یـاد مـیگیرید و هر وقت هم بخاید یـه عالمـه دسر یـه جا مثل یـه فهرست دارید کـه به دلخواه انتخاب کنید و درست کنید
ِ
#_دسر_مگنولیـا
موادلازم📝
شیر 1 لیتر
شکر 1 لیوان
زرده تخم مرغ 1عدد
وانیل 1 ق چ
آرد 3 ق غ
نشاسته ذرت 3 ق غ
آرد برنج 2 ق
خامـه 200 گرم
پنیرلبنـه 150 گرم
موز 3 عدد
بیسکوئیت پتی بور 1 بسته
توت فرنگی 10_12 عدد
خلال پسته و فندق به منظور تزیین ✍️طرزتهیـه:
شیر، شکر و زرده تخم مرغ را مخلوط کرده داخل قابلمـه مـیریزیم. بعد آردها را افزوده با مفتول هم مـیزنیم و از صافی رد مـیکنیم. بعد آن را روی حرارت متوسط قرار داده مرتب هم مـیزنیم که تا مانند فرنی شود و از روی حرارت برمـیداریم خامـه و پنیرلبنـه را با همزن زده بـه همراه وانیل بـه قابلمـه اضافه کرده هم مـیزنیم که تا یکدست شوند. بیسکوئیت را پودر کرده داخل ظرف ها ریخته روی آن مایـه مگنولیـا ریخته موز حلقه شده چیده، کمـی پودر بیسکوئیت مـیریزیم. برش های توت فرنگی را بـه دیواره ی ظرف چسبانده بقیـه ی مایـه مگنولیـا را مـیریزیم و با فندق و خلال پسته تزیین مـیکنیم. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
چون سیب رسیده ای
رها شده درون رؤیـا
با رود مـیروم
کاش
شاخه ای کـه از آب مـیگیردَم
دست تو باشد
رضا کاظمـی
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
لایک یـادتون نره,سوال یـا درخواست دسر هم دارید بگید درون خدمتم😍🙏
شبتون عسلی
Media Removed
همـه مان سختی هایی داشته ایم
خود من کـه بسیـار داشته م
گاهی آنقدر عجیب و غریب کـه کم آورده م
ولی چیزی بود و چیزی هست کـه همـیشـه دارم
و آن خداست 🌱
شاید درون کشاکش زندگی تجربه هایی برایت اتفاق بیفتد کـه تو را بیـازارد، بای وارد رابطه شوی کـه عشق و محبت قلبت را نادیده بگیرد، شاید خواسته ای درون دل داری کـه سالهاست درون طلبش هستی و اکنون ناامـیدانـه بـه روزهای از دست رفته زندگی مـی اندیشی
شاید بیماری امانت را بریده
شاید تنـهایی ، بیکاری ، غمگینی
و هزار شاید دیگر
اما با همـه اینـها یک چیز را بدان کـه اگر شرایط تغییر کرده "خداوند هنوز هست..." او بنده اش را هرگز تنـها نمـیگذارد، قلبت را آرام مـیکند اگر توکلت را بیفزایی، اگر چه کنم هایت را بـه دستان قدرتمندش بسپاری ، اگر توکل بی قید و شرط را بـه قلبت بیـاموزی ، بیـاموزی کـه همـه اتفاقات ، روابط نامناسب، شکست های مالی، همـه دردها و رنجش ها متعلق بـه گذشته بوده اند و گذشته جز باری سنگین درون زندگی کـه ما را از خوشی های حالمان جدا مـیسازد هیچ بهره ای برایمان نخواهد داشت.
خودت را از گذشته ، از رنجش ها، از نشدن ها، از ای کاش ها رها کن و رشد کن و وسعت بگیر و قدرتمند تر قدم بردار، مگر نـه اینکه تو انسانی و انسان بـه قدرت خویش ،به شعور و بزرگی خویش انسان شد ، برخیز یک عهد جدید با خدایت ببند، بگو کـه من موفقیت را مـیخواهم نـه شکست را ، بگو کـه من بزرگی را مـی خواهم نـه حقارت و ضعف را، بگذار درون رگهایت غرور پیروزی جریـان یـابد.
باور کن کـه مـیتوانی
این را بدان کـه تو لایق موفقیت هستی، تو لایق یک رابطه زیبای عاشقانـه هستی، تو لایق مطرح شدن درون جهان و دنیـای اطرافت هستی، اهت را رها مکن و هزار بار بـه خودت بگو کـه من بـه آنـها مـیرسم زیرا شایسته موفقیت و خوشبختی هستم، بـه پروردگارت بگو کـه من بـه تو توکل مـیکنم راه درست را بـه من بیـاموز و باور کن کـه همـه چیز بـه زودی خوب پیش مـیرود🌹
خودت
و دیگران را ببخش
بخشش اولین گام به منظور پرواز ست
به سمت زیباترین هایت
.
سال نو مبااااارک همگی . با یک تاخیر بزرگ😀😉💜
.
الهی خودمون و خدامون امسالمون رو قشنگ کنیم
برای من هم دعا کنید با قلبای مـهربونتون
برای هم خوبی بخواهیم
و کمک کنیم که تا جوانـه بزنیم🌱
Media Removed
﷽ . . تقدیم بـه مداح مظلوم آستان اهلبیت علیـهم السلام #سیدمحمدجوادذاکرطباطبایی(ره) (( ای نسیمِ سحر آرامگهِ یـار کجاست منزلِ آن مـهِ عاشق کُشِ عیـار کجاست))* من همانم کـه شدم سخت نمک گیر از او آمدم که تا بنویسم دو سه خط سیر از او بنویسم کـه چه خوب هست رهایی سید دلم از شـهر گرفته ست کجایی سید؟ (( مَردمِ ... ﷽
.
.
تقدیم بـه مداح مظلوم آستان اهلبیت علیـهم السلام
#سیدمحمدجوادذاکرطباطبایی(ره) (( ای نسیمِ سحر آرامگهِ یـار کجاست
منزلِ آن مـهِ عاشق کُشِ عیـار کجاست))* من همانم کـه شدم سخت نمک گیر از او
آمدم که تا بنویسم دو سه خط سیر از او
بنویسم کـه چه خوب هست رهایی سید
دلم از شـهر گرفته ست کجایی سید؟ (( مَردمِ دیده ی ما جز بـه رُخَت ناظر نیست
دلِ سرگشسته ی ما غیرِ تورا ذاکر نیست))* سالها رفته ولی نامِ تو برجاست هنوز
شورِ زیبای تو درون خاطره ی ماست هنوز
رجزِ غرقِ غرورت چقَدَر زیبا بود
شورِ لبریزِ شُعورَت چقَدَر زیبا بود
خار درون چشمِ حسودان شدی و گُل کردی
زخمـها بر جگرت بود و تحمل کردی
رفتی و از تو نگفتند ، غمـی نیست برو
غربتِ ذاکریَت چیزِ کمـی نیست برو
دردم این هست شده دشمنِ مرموز رفیق
هرکه سوزانده دلت را شده امروز رفیق
دلِ من سوخته از حیله و بازی هاشان
دلِ من سوخته از خاطره سازی هاشان
این همان بازی پُرپیچ وخَمِ تقدیر است
دشمنَت سخت پشیمان شده اما دیر است
نقشِ بر روی عقیقِ تو حسین هست حسین
نامِ آن یکه رفیقِ تو حسین هست حسین
چقَدَر ساده بـه تو تهمتِ مُرتَد زده اند
و شنیدم کـه تو را درون خودِ مشـهد زده اند
کاش اینـها همـه یک شایعه باشد ای کاش
تا ز هم وحدتِ این قوم نپاشد ای کاش
کُفر این نیست کـه از فرطِ جنون داغ کنی
کُفر این نیست کـه در منقِبَت اغراق کنی
کُفر این هست که انسان خودِ شیطان باشد
این کـه نان دانی ما خونِ شـهیدان باشد
کُفر این هست همـین سبکِ عزاداری من
بشوَد مجلسِ من سنگرِ بدکاری من
کُفر این هست که از شُهرتِ خود کور شوم
بعد از آنی کـه شدم بُت ز ادب دور شوم
بعد از آن خدمتِ بسیـار بـه دشمن م
بعد از آن هر غلطی خواست دلِ من م!
پیرِ مـیخانـه غریب و تک وتنـها چه کند؟!
با ریـاکاری این دوست نماها چه کند؟
خوب گفتی کـه مَحَک پینـه ی پیشانی نیست
ریش و تسبیح و دوتا ذکر، مسلمانی نیست
خوب گفتی کـه شده ملعبه ی بی دینان
جهلِ صفینی و تکراری ظاهربینان
نکند روضه شود جای دهان هرزی ها
نکند روضه شود جای غَرَض ورزی ها
وَ قسم مـیخورم اصلاً بـه "لوالزینب"
اولینِ درس ابالفَضل ادب بوده ادب
بی ادب باشم و هی روضه بخوانم بازیست
شُهرتِ مجلسِ ارباب بـه "طِیِب" سازیست
من جگر دارم و از رفتنِ سَر هیچ مگو
(( من غلامِ قَمَرم غیرِ قَمَر هیچ مگو))• تیغِ خون خورده ی سرخِ وسطِ مـیدانم
پای آن حرفِ خودم مانده ام و مـی مانم
هرکسی گفت کـه مداحِ حسینم تَک نیست
هری گَشته علی گو کـه علی مسلک نیست
اسمِ مداح بزرگ هست جسارت د
عده ای پشتِ همـین اسم تجارت د
Media Removed
چقدر دوست داشتن تو خوب است. دوست داشتن تو ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست. دوست داشتن تو عین ساعت تحویل سال است. ــ همـیشـه منتظرش مانده ایم.ــ دوست داشتن تو عیدی اول فروردین است. کاش همـیشـه عید بود. کاش همـیشـه تو را عیدی مـی گرفتم. تو را دوست دارم زمـین از چرخیدن مـی ماند. و خورشید فراموش مـی کند کـه باید غروب ... چقدر دوست داشتن تو خوب است. دوست داشتن تو ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست. دوست داشتن تو عین ساعت تحویل سال است. ــ همـیشـه منتظرش مانده ایم.ــ دوست داشتن تو عیدی اول فروردین است. کاش همـیشـه عید بود. کاش همـیشـه تو را عیدی مـی گرفتم. تو را دوست دارم زمـین از چرخیدن مـی ماند. و خورشید فراموش مـی کند کـه باید غروب کند. تو را دوست دارم. سیب ها همـه ی فصل ها بـه شکوفه مـی نشینند. چلچله ها کوچ نمـی کنند. وقتی تو را دوست دارم کوچک آسمانم هنوز.
#فخری_برزنده
پ ن: ۲۸ اسفند،روز آخر سال رو مگه مـیشد بدون دوست و خنده گذروند... هرجا کـه بودیم و با کلی ترافیک خودمونو بـه ولیعصر جان رسوندیم و روز آخر سال رو طبق معمول کـه نمـیتونیم جلو خنده امون رو بگیریم وقتی بـه هم مـیرسیم گذروندیم که تا سال ۹۷ امون کلی با خنده شروع شـه و حال دل تک تکمون خوب باشـه 😍😍😍😍 پارسال روز آخر سال رو خیلی اتفاقی کـه هم دیگه رو تو خیـابون دیدیم گذشت و دوستیـامون از دوستیـای معمولی تبدیل شد بـه دوستیـای صمـیمـی... امسال همون اکیپ جمع شدیم که تا یـه سال دیگه رو خوشحال طور و با خنده بگذرونیم 😂😂😍😍😍
Media Removed
مثل تیری کـه رها مـی شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست مـی آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همـه دل کنده ، بـه او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، بـه خدا با دل و جان مـی آمد
زیر شمشیر غمش کنان مـی آمد
یـاعلی گفت کـه بر پا د محشر را
آمده باز هم از جا د خیبر را
آمد ، آمد بـه تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله درون پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان مـی چرخید
زیرپایش همـهو مکان مـی چرخید
بارها از دل شب یک تنـه بیرون آمد
رفت از مـیسره از مـیمنـه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همـه دنیـا مجنون
آه درون مثنوی ام آینـه حیرت زده است
بیت درون بیت خدا واژه بـه وجد آمده است
رفتی از خویش ، کـه از خویش بـه وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده بـه بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم کـه قرآن خدا جان من است
آیـه درون آیـه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده بـه دست
آه آیینـه درون آیینـه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا مـی گیری
زخم ها با تو چه د ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده درون تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ،واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن م از سمت حرم مـی آید
با فغان پسرم وا پسرم مـی آید
باز هم عطر گل یـاس بـه گیسو داری
ولی اینبارچرا دست بـه پهلو داری؟! کربلا کوچه ندارد همـه جایش دشت است
یـاس درون یـاس مگر مادر من برگشته است؟! مثل آیینـهء درون خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یـا تو مکرر شده ای؟! من تو را درون همـه کرب و بلا مـی بینم
هر کجا مـی نگرم جسم تو را مـی بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان مـی ریزی
کاش مـی شد کـه تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره بـه جسمت کـه چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا کـه شش گوشـه شود با تو ضریحم پسرم
#علی_اکبر_حسین
#اللهم_الجعل_عواقب_امورنا_خیرا
#این_شعر_عالیـهههههههه
#حی_علی_العزا
Media Removed
در بعد این دنیـای دیجیتال با قابی مستطیل شکل صدای تو تپش قلب تو بهترین موسیقی شبانـه و فنجانی قهوه مـی شود همراه این "من" خسته قهوه هایی کـه از ترس فال های نبودنت نخورده سرد شدند و شاید سهم سوسک عاشق فاضلاب و به زیباترین بازیگری ممکن با تو مـی گفتم از فالی سراسر بودن لبریز از تو و من فالی کـه چون ماسکی ... در بعد این دنیـای دیجیتال
با قابی مستطیل شکل
صدای تو
تپش قلب تو
بهترین موسیقی شبانـه
و فنجانی قهوه مـی شود همراه این "من" خسته
قهوه هایی کـه از ترس فال های نبودنت
نخورده سرد شدند و شاید سهم سوسک عاشق فاضلاب
و بـه زیباترین بازیگری ممکن با تو مـی گفتم
از فالی سراسر بودن
لبریز از تو و من
فالی کـه چون ماسکی مـی ماند اندوهم را
و شوقی کـه در دلت مـی نشست از فالی چنین زیبا
و وای از نسیم
نسیم بازیگوش این شب های بی طلوع
خنده هایت را مـی دزدید و در تمامـی کوچه های شـهر فریـاد مـی زد
خنده هایت را حتما مخفی مـی ساختم
یک حبس ابد
در دور ترین پستوی قلبم
وقتی هنوز قصه شادی هایت بـه گوش روزگار نرسیده بود
دستان من
آغوش من
چشمان من
لب های من
خالی بود از حضور تو
و ترنم صدایت زیباترین ستاره این شب های خالی
بی تاب یک صدا
دلتنگ یک صدا
مشتاق یک صدا
پا بـه پای واژه هایت کشیده شدم
از ناکجا بـه ناکجا
و من هنوز درون حیرتم از دلی کـه به صدا باختم
نمـی دانم چگونـه دل بـه دلت سپردم
حیرانم از بازی چنین نفس گیر
از این رویـای ناتمام
بی فردا
پر تشویش
و بسیـار زیبا
و کاش کوچه ای را با هم رفته بودیم
در باران
در برف
در آفتاب
در مـهتاب
تا اگر روزی
یـا سیـاه ترین شبی
دیگر صدا نشدی
من درون کوچه ای آشنا بـه دنبال نسیم باشم
و صدایت را التماس کنم از تمامـی پنجره ها
تمام شـهر را مـیگردم
و تمامـی شـهرها را
و تو انگار گم شده ای درون این هیـاهوی رنگی
و من و قلبی نمانده
هر شب آمدنت را فال خواهیم گرفت
شاید کـه جفت سوسک عاشق فاضلاب
به او بازگردد
و بی تو دیگر هق هقی هم نیست درون گلویی یخ زده
و تو مـی گذری
و تو مـی دانی
صدایت آخرین خاطره ثبت شده درون این قلب است
و تو چه سبک بالی
پر مـی گشایی
پرنده بودن را بـه رخ مـی کشانی
و پاهایی کـه در زنجیر مـی ماند
و یک "من" بی تاب نسیمـی
و منتظر و منتظر و منتظر
و مـی شکند
و فرو مـی ریزد
و باز هرشب صدایت را گوش مـی دهد
از توی درون توی خاطراتت.
سالار
Media Removed
کاش درون ماه رمضان مانند يعقوب عهد ميکرديم کـه تا فاسد را بـه سزاي عملش نرسانديمبه غذا نزنيم که تا اين کـه عامل مفسده را از زندان ازاد کنيم!! ************************************ يعغوب لیث سیستانی ؛ پادشاه سلسله صفاریـان و نخستین شـهریـار ایرانی بعد از اسلام .
شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما بهی ظلم شده ؛ او را بیـابید.
پس از کمـی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان بـه سلامت باشد ، دادخواهی نیـافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیـامد ؛ بعد خود برخواست و با جامـه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید کـه مـیگفت خدایـا :
یعقوب هم اینک بـه خوشی درون قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم مـیشود ؛
سلطان گفت : چه مـیگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟
آن مرد گفت : یکی از خواص تو کـه نامش را نمـیدانم ؛ شبها بـه خانـه من مـی آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت قرار مـیدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را بـه نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ بـه من برسانیدش حتی اگر درون نماز باشم .
شب بعد ؛
باز همان سرهنگ بـه خانـه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم بـه سرای سلطان شتافت .
یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر بـه راه افتاد ، درون نزدیکی خانـه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد که تا چراغها و آتشدانـها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد که تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ درون دم سر بـه سجده نـهاد ،
آنگاه صاحب خانـه را گفت قدری نان بیـاورید کـه بسیـار گرسنـه ام .
صاحبخانـه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونـه بـه نان درویشی چون من قناعت توان ؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیـاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان درون جواب گفت:
آن شب کـه از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم درون زمان سلطنت من ؛ی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛
پس گفتم چراغ را خاموش کن که تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ کـه روشن شد ؛ دیدم بیگانـه هست ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود کـه از آن شب کـه از چنین ظلمـی درون سرزمـین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستمبه آب و غذا ن که تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت که تا به حال چیزی نخورده ام. نگر بـه دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مر
Media Removed
#محرم_یعنی #امام_حسین_یعنی #زیـارت_حسین_یعنی . . از امام باقر(علیـه السلام) چنین نقل شده است: اگر مردم مـیدانستند کـه در زیـارت قبر حسین بن على(علیـه السلام) چه اجر و ثوابى است، حتماً از شوق و ذوق قالب تهى مـید و به خاطر حسرت نَفَسهایشان بـه شماره افتاده و قطع خواهد شد. #راوى مـیگوید ... #محرم_یعنی
#امام_حسین_یعنی
#زیـارت_حسین_یعنی
.
.
از امام باقر(علیـه السلام) چنین نقل شده است:
اگر مردم مـیدانستند کـه در زیـارت قبر حسین بن على(علیـه السلام) چه اجر و ثوابى است، حتماً از شوق و ذوق قالب تهى مـید و به خاطر حسرت نَفَسهایشان بـه شماره افتاده و قطع خواهد شد.
#راوى مـیگوید گفتم: درون زیـارت آنحضرت چه اجر و ثوابى است؟!
حضرت فرمودند:ى کـه از روى شوق و ذوق بـه زیـارت آنحضرت رود خداوند متعال هزار حجّ و هزار عمره قبول شده برایش مـینویسد، اجر و ثواب هزار شـهید از شـهدای جنگ بدر، اجر هزار روزهدار، ثواب هزار صدقه قبول شده، ثواب آزاد نمودن هزار بنده کـه در راه خدا آزاد شده باشند برایش منظور مـیشود و پیوسته درون طول ایـام سال از هر آفتى کـه کمترین آن شیطان باشد محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته کریمى را بر او موکّل کرده کـه وى را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زیر قدم، نگهدارش باشد. اگر درون اثناء سال فوت کرد فرشتگان رحمت الهى بر سرش حاضر شده و او را غسل داده، کفن نموده، برایش استغفار و طلب آمرزش کرده، که تا قبرش مشایعتش نموده و به مقدار طول شعاع چشم درون قبرش وسعت و گشایش ایجاد کرده و از فشار قبر درون امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منکر و نکیر بر حذرش مـیدارند و برایش درى بـه بهشت مـیگشایند و کتابش را بـه دست راستش مـیدهند و در روز قیـامت نورى بـه وى داده مـیشود کـه بین مغرب و مشرق از پرتو آن روشن مـیگردد و منادى نداء مـیکند:
اینى هست که از روى شوق و ذوق امام حسین(علیـه السلام) را زیـارت کرده، و پس از این نداء، احدى درون قیـامت باقى نمـیماند مگر آنکه تَمنّا و آرزو مـیکند کـه کاش از زوّار حضرت ابا عبد اللَّه الحسین(علیـه السلام) مـیبود.
.
(به شرط اینکه اون شخص ظالم نباشـه)
.
#
#
از خدا و اهل بیت بخواین کـه روزیتون کنـه... همـینجا دعا کن ان شاءالله اربعین قسمتت بشـه... #
# دعات کـه مستجاب شد تو همـین پیج بگو😊
#
#
#
#
# (منبع: ابن قولویـه، جعفر بن محمد، کامل الزیـارات، محقق، مصحح، امـینی، عبد الحسین، ص 142- 143، نجف اشرف، دار المرتضویة، چاپ اول، 1356ش؛ کامل الزیـارات، ترجمـه، ذهنى تهرانى، محمد جواد، ص 469، تهران، پیـام حق، چاپ اول، 1377ش.) #التماس_دعااا
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد
#غم_دوری_از_حسین_دیوونم_کرده
#خدا #عشق #حسین #محرم #کبوتر_حرم #دوست
زندگی بالا و پایین زیـاد دارد.
روزهای سیـاه، روزهای سفید، روزهای خاکستری، روزهای چهارخانـه و راهراه. و تنـها اتفاق مشترک این دقایق رنگ بـه رنگ فقط تو هستی و بودنِ دنبالهدارت کـه گذر ثانیـهها نـه کمرنگش مـیکند و نـه کوتاه.
.
بعضی وقتها کـه در آینـه بـه خطخطیهای بودنم نگاه مـیکنم، از خودم مـیپرسم چطور مـیتوانی این نقاط تاریک را ببینی و باز هم دوستم داشته باشی؟ اصلا ذات آدمـیزاد مـیطلبد دست بگذارد روی نقطهضعفهای طرف مقابلش و آنها را سپر کند جلوی نقصهای خودش. آدم حتما خیلی عاشق باشد کـه بداند پایی زخم دارد، اما سرِ بزنگاههای لج و لجبازی چشمهای آگاهیاش را ببندد و لگدپرانی نکند به منظور زمـین زدنِ دیگری.
.
من فکر مـیکنم هیچ نیرویی بالاتر از دوست داشتن نمـیتواند آدمها را بـه صبر و سکوت و مدارا وادار کند.
.
همانطور کـه من گاهی وقتها بـه خاطرات زیر پایم کـه نگاه مـیکنم و با خنده مـیگویم من چطور توانستم این همـه پرتگاه را پشت سر بگذارم بی آن کـه بمـیرم؟......
.
من کم نیـاوردن و ادامـهبه بهانـهی دوست داشتن را درون هر برههای از زندگی کـه باشد، بیاندازه مـیستایم؛ و معتقدم هیچ چیزی جز همـین ترکیب کوتاه سهبخشی نمـیتواند آدمـی را از مرگ حتمـی نجات بدهد. .
.
کاشی بیـاید و مرا از مرگ حتمـی نجاتم دهد ...
.
نویسنده و گوینده #نیکو_بهجتی
Read more
Media Removed
شعر تازهای از #سیدعلی_صالحی
برای هما، جوانمرگِ #عبدالفتاح_سلطانی... 🌹
وقتِ وداع
ای کاش
پیش از تو
من
پنـهان درون کلماتِ کهن سالِ خویش
کُشته مـیشدم.
ای کاش
من هم
تحملِ بیتابانـهٔ تو را مـیداشتم،
پیش از آن کـه این روزگارِ
تابام بیـاورد.
ای کاش...ای کاش
در هقهقِ هفت دریـا
هنوز هم کنارِ بغض تو بودم بابا،
همچنان کـه تا ابد
چشم بـه راهِ آزادی...!
Media Removed
آه بی تابم
شورش کابوس های شبانـه
آرام دقایقم را خیس کرده
بیزارم، از رویـای نبودنت بیزارم
فریـاد نبودنت درون صدایم بغضی شده دلگیر
هوای ثانیـه هایم مواج هست و طوفانی …
دریـای دلم چگونـه قرار گیرد
که قرار بی قراری هایش ساز رفتن مـی نوازد !؟ کاش پای رفتنت سست شود …
کاش نگاهت بـه یـاد خاطره هامان لحظه ای بارانی شود …
نمـیدانم پشت پلک خیس کدام پنجره
دلم گرفت از نبودنت !
نمـیدانم، هیچ نمـیدانم …
با تمام دل نگرانی هایم معامله کرده ام
چشم های خیسم را داده ام
تا دمـی معصوم ِنگاهت را بخرم
نمـیدانستم قمار چشم هایت کار من نیست !
مشتی امـید آورده بودم
و دلی خوش بـه بازی
اما … خودت خوب مـیدانی
که همـیشـه بازنده ی خوبی بودم
همـیشـه … همـیشـه !
از آن همـه امـید، کوله باری تنـهایی برایم مانده
و خرواری سکوت …
سکوت مـیکنم تای راز دلم را با تو نداند
سکوت مـیکنم تا حرفهای یک دل برای نگفتن باشد
حرف های نگفتنم آنقدر زیـادند
که شب های بارانی و مـهتابی درون مقابلشان کم آورده اند
حرف های نگفتنم را تنـها به منظور تو نگاه داشته ام
تا شاید روزی …
آه نـه ! شاید کدام روز ؟! که تا به کی پتک نیـامدنت بر دقایق انتظارم کوبیده شود ؟ “کدام درد مرا مـیشناسی ای رفته؟ کدام ؟ ”
باید باور کنم کـه رفته ای، باید !
نباید بازهم خام خیـال چشم هایت شوم
آری حتما فراموشم شوی
باید حال کـه نیستی خیـالت تنـهایم گزارد !
باید تو را تازه تر بنامم: “آرزوی سوخته” یک رویـای قدیمـی !
بایدهایم را نگاه معصومت
که از قاب عمرا مـی نگرد شسته
یـادم رفت قرارمان این بود کـه بایدی نباشد
گرچه نبایدهامان حتما شد !
این شب ها سرد شده ام
سرد سرد
به سردی یک قهوه تلخ این شب ها های خیـال تو را آنقدر مـی شمارم
تا چشمانم به منظور همـیشـه بـه خواب رود !
آه چقدر دلم مـیخواهد تای هرگز بیدارم نکند !
باید آرام سکوت کنم و
حرفهای دلم رو ناگفته بزارم
آخر سپید شد بـه رهِ تـو، چه دیده ها
روزیِ اشک ما همـه درون چشمـهای توست
ای ناله دارِ تنگِ غـروب و سپیده ها
تو ناز کن لیلیِ خیمـه نشینِ عشق
نازِ تو مـی کشند گریبان دریده ها
مـی گفت عاشقی کـه تو را درون بغل گرفت
مائیم و اشک حسرتی و این شنیده ها
آرامِ جانِ فاطمـه برگرد از سفر
چشم انتظار تو همـه قامت خمـیده ها
ای کاش امشبی کـه رَوی سویِ کربلا
ما را دعـا کنی وسط برگـزیـده ها
تا مـی شویم لحظه ای دلتنگ کربلا
دل را حرم کنیم بـه این اشک دیده ها
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_الرزقنا_حـرم
#یـارقیـه
#یـا_حسین
#لبیک_یـا_حسین
#امام_حسین
#بي_دست_كربلا_دست_مرا_بگير
#نوكري_ارثيه_و_منصب_اجدادي_ماست
#شکر_خدا_که_در_پناه_حسینیم
#همـه_نوکر_حسینیم
#شـهادت_مادرم_افسانـه_نیست
#اسلام #شیعه #محرم #اربعین #صور #سوریـه
#روضه #فاطمـیه #کربلا #نجف
#بیچاره_اون_که_حرم_رو_ندیده
#بیچاره_تر_اون_که_دید_کربلاتو
Read more
Media Removed
• غمت ۲ ساله شد نفسِ من 🦁 . دوسال هست که شب هایم را بـه امـید آن کـه صورت ماه گونـه ات را یک بار دیگر درون خواب بـه نظاره بنشینم بـه صبح رساندم . دو سال هست که درون #حسرت پیشونی قشنگت هستم کـه وقتی سرت از دردِ #سرطان لعنتی درد مـیگرفت بهم مـیگفتی پیشونیت رو بزار رو پیشونیم تو #آرومم مـیکنی طنین #صدای دلنشینت ... •
غمت ۲ ساله شد نفسِ من 🦁😭
.
دوسال هست که شب هایم را بـه امـید آن کـه صورت ماه گونـه ات را یک بار دیگر درون خواب بـه نظاره
بنشینم بـه صبح رساندم .
دو سال هست که درون #حسرت پیشونی قشنگت هستم کـه وقتی سرت از دردِ #سرطان لعنتی درد مـیگرفت بهم مـیگفتی پیشونیت رو بزار رو پیشونیم تو #آرومم مـیکنی 😭😭😭😭😭💔💔💔💔 طنین #صدای دلنشینت همچنان درون گوشم هست . مـهربانیت درون #قلب من و زیبایی چهره ات
همـیشـه درون یـادم است.
پهلوانِ من دوسال هست وقتی تیر ماه مـیاد تمام وجودم رو #غم مـیگیره کـه باید بـه ۲۷ تیر برسم کـه ساعت ۵ صبح خبر ویران شدن زندگیم رو بهم مـیدن کاش تیر ماه نمـیشد پدر کـه تو رو از دست بدم
دومـین سال #آسمانی شدنت مبارک عشقِ من .
.
ممنون از داداش گلم حسن رضائیـان بابت این کلیپ ❤️
#HasanRezaeian @hasanrezaeian .
.
#دلتنگم_و_دیدار_تو_درمان_من_است 😭😭🖤💔💔😭😭😭🖤🖤🖤
.
.
ورق بزنید👉🏻
.
@rasooldehbozorgi 💔🖤🦁 #پدر #پهلوان #رسول_ده_بزرگی #قهرمان #دوستت_دارم_بابا #اسطوره #عشق #الگو #معرفت #مرام #زندگی #كشتى #شيراز #ايران #ورزش #دلتنگى #بغض #اشك #😭 #💛 #🤼♂️
Media Removed
رد شد ، ولی هنوز ردش مانده است
ای کاش پشت سرش چشمـی داشت و مـی دید و یـا دوربینی بود و از دور بـه او نشان مـی داد کـه هنوز ردش مانده است. یـای جرعتش را داشت و به او مـی گفت کـه ردش مانده است.
کاش وقتی رد مـی شد، مـی دید پشت سرش چند نوجوانی کـه از مدرسه تعطیل شده بودند چگونـه بـه شلوار تنگ و نازکش نگاه مـی د، مـی دید کـه آن نوجوان بـه خاطر سن بلوغ و نوجوانیش بعد از دیدن او بـه چه گناه هایی کشیده شد
ای کاش برمـی گشت و مـی دید پسر مغزه داری را کـه بخاطر مشکلات مالی هنوز مجرد بود ،چگونـه با حسرت و نگاهش مـی کرد و هر روز بـه کنترل نگاه و ایمانش ناتوان تر مـی شد😭
کاش زمانی کـه حجاب و پوشش خود را شخصی مـی دید، برمـی گشت و مـی دید ردش را بر زندگی شخصی جوان متاهلی کـه وقتی آرایش غلیظش را مـی دید او را با همسرش مقایسه مـی کرد😭
کاش مـی دانست گرگ های انسان نما درون پشت سرش چه مـی گفتند و وقتی دستشان بـه او نرسید نیت کثیف و مزاحمت های خود را بر سر معصوم دیگری درون آوردند
کاش مـی شد، مـی رفتم این چیزهایی کـه ازاو اطلاع نداشت را بـه او مـی گفتم، و به اوهم مـی گفتم کـه فکر نکند کـه من درون ذهنم او را انسانی فاسد و بدکار مـی دانم، خداراشکر، این را مـی فهمم کـه افراد را از روی ظاهرشان بـه سیـاه و سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی هست ولی ای کاش آگاه مـی شد وی بـه او نشان مـی داد ردش را بر جامعه!
.
اکنون یک سال از آخرین باری کـه دیدمش گذشته است، همان خیـابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمـی دانم چه اتفاقی افتاده کـه اینقدر تغییر کرده است.او رد شد ،با چادرش🌹
و این بار هم ردش مانده است.! دلم مـی خواست بـه او بگویم، کاش برمـی گشتی و مـی دیدی پشت سرت جوان هایی را کـه وقتی دلشان از سیـاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران لرزش ایمانشان بودند ، وقتی چادر سیـاهت را بر روی سرت مـی بینند کـه چگونـه آب بر آتش چشم های ناپاک مـیریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت مـی کنند🌹
کاش برمـیگشتی و رد سبز چادر سیـاهت را درون تعجب چشمان بدحجاب مـی دیدی کـه با خودش مـی گفت:چگونـه یک جوانی مثل من درون این گرمای تابستان اینگونـه حجابش را محکم و کامل گرفته است!
و مـی دیدی کـه چگونـه تو را الگوی خود مـی کند و آرام آرام شال روی سرش از عقب بـه جلو برمـی گردد.🌹
و کاش برمـیگشتی و رد سرخ چادرت را درون وصیت های شـهیدان مـی دیدی
.
.
#نزديک_خدا
#یـه_صلوات_بفرستید_ثوابش_نصف_نصف😉😊
#اللهم_صل_علی_محمد_وال_محمد_وعجل_فرجهم
#حجاب
#عفاف
#دولت
#ایران
#اسلام #شیعه
Media Removed
بعضی روزها تقویم حرفهای بیشتری به منظور گفتن دارد... امروز همان روز است! همان روزی کـه دنیـا به منظور زیبا شدنش بهانـه پیدا کرد... همان روزی کـه به عشق به منظور جاودان شدنش ، وعدهی آمدنِ تو را داده بودند... امروز روز مـیلاد توست... تویی کـه همان خوبتر از خوبترِ شعرهایی! از صدایت کـه بگذریم ، تمامِ تو ... 🎉
بعضی روزها تقویم حرفهای بیشتری به منظور گفتن دارد...
امروز همان روز است!
همان روزی کـه دنیـا به منظور زیبا شدنش بهانـه پیدا کرد...
همان روزی کـه به عشق به منظور جاودان شدنش ، وعدهی آمدنِ تو را داده بودند...
امروز روز مـیلاد توست...
تویی کـه همان خوبتر از خوبترِ شعرهایی!
از صدایت کـه بگذریم ، تمامِ تو را حتما شنید...
بودنت را
مـهربانیات را
لبخندهای جان دهندهات...
جاذبه از چشمانِ تو شروع مـیشود وقتی دل با دیدنش بـه تپش مـیاُفتد...
ای کاش وقتی مـیخوانی مـیتوانستی رو بـه روی خودت بنشینی که تا مـیدانستی کاری کـه تو با قلبِ ما مـیکنی دستِ کمـی از معجزه ندارد...
همـیشـه بمان کـه این بودنت دلخوشیِ خیلیهاست...
فریدون آسرایی عزیز تولدت مبارک...
@fereydoun_asraei
#تنـها_صداست_که_مـیماند
#و_تنـها_عشق_است_که_حقیقت_دارد
#و_چه_زیباست_تلاقی_این_دو_با_هم
#وقتی_با_تو_بهم_مـیرسند:
#صدای_ماندگار_عشق
#پست_مشترک_هواداران
#فریدون_آسرایی #تولد #۱۵مرداد
#fereydounasraei
#fereydoun_asraei
Media Removed
. . . . . . . *ما ماندیم و حجم بزرگی از ماتم زياد درون دل…* *ما ماندیم و همـه آن حسرت هایی کـه تنـها با یک درون آغوش کشیدن مـی ریخت.* *ما ماندیم و جای خالی ات کـه بزرگواری پدری چون تو را بـه یـادمان مـی آورد.* *ما؛ماندیم و یک اندوه بزرگ؛که ذره ذره اشک هایمان نـه تنـها این آتش را فرو نمـی نشاند؛بلکه شعله ورهم مى کند.* *کاش ... . . . . . . . *ما ماندیم و حجم بزرگی از ماتم زياد درون دل…*😥 *ما ماندیم و همـه آن حسرت هایی کـه تنـها با یک درون آغوش کشیدن مـی ریخت.*😢 *ما ماندیم و جای خالی ات کـه بزرگواری پدری چون تو را بـه یـادمان مـی آورد.* 😞 *ما؛ماندیم و یک اندوه بزرگ؛که ذره ذره اشک هایمان نـه تنـها این آتش را فرو نمـی نشاند؛بلکه شعله ورهم مى کند.*😥😥 *کاش مـی دانستم صبح يکشنبه ای کـه دستت رابه نشان خداحافظی فشردم آخرین باراست کـه دستان را گرم حس مـی کنم.*😓 *کاش مـی دانستم پايان روز يکشنبه آخرين بارى هست که کنارت مـی آیم و دستانت را [ و این بار سرد] بـه دست مـی گیرم.*😥 *کاش این زمين سردرد و بى جان نبود که تا بار دیگر با ای کـه نفس دارد درون آغوش بکشمت و ببوسمت و ببويمت…*😞 *آه پدر......*😓😓😓 *کاش مـی دانستم بار دیگر کـه مـی بینمت ؛ تو نمـی بینی ام و نگاه تو را مرگ مـی رباید…*
😔😔 *کاش نبودم آن شب که؛چشمان سرشاراز مرگ تو را با دستان خود بر هم بگذارم…*😢😢 *با همـین دستهایی کـه صبح همان روز خود تو فشرده بودیشان…*😢😢 *کاش نبودم آن شب کـه پیکرت را بر داشتند و... بردند و ما بى تابى کرديم ...کاش...کاش... کاش...*😓😓😓 *تو خود مـی دانی چقدربرايمان سخت بود و پیر شديم آن لحظه که تا پيکر بى جانت را مـیان بستر آخرت؛بگذاريم.*😔😔 *و بـه پهلو بخوابى و شانـه ات را تکان دهيم.. که تا تلقینت دهيم...تا... تا... یـادت هست پدر؟!*😢😢 *تو همانی بودی کـه با یک تکان بیدار مـی شدی…*😔😔 *چقدر تکانت داديم ؛آيا صدای فرزندان و همسر داغ ديده ات؛را نشنيدى* 😔😔 *تا پاسخ دهى ما را و مرهمى باشى بروى زخم جسم و روحمان...*😓😓 *حیف شد پدر..حیف شد…* *و من اینجا اکنون مـیان تنـهایی خویش نشسته ام مات و مبهوت…*😞😞 *انگار نـه انگار تنـهایم گذاشتی و رفتی…* *14 سال هست که آرام گرفته ای مـیان بسترت…* *اما قلب من هنوز آرام نشده و هنوز بى قرار است...* *14سال هست ک با لحنى مـهربان صدايم نکردى؛تو کـه انت را بسيار دوست داشتى.* *14سال هست که مرا درون آغوش نکشيدى...* *14سال هست بوسه ب دستان پير و خسته؛اما گرم و مـهربانت نزدم...* *14 سال است...........*😢😢 *پدرم بدان کـه بعد از گذشت سالها از نبودت ما با افتخار نامت و يادت و خاطرات را زنده نگه داشتيم و به خود مى باليم کـه پدرى همچون تو داشتيم...* *پدر جان سلام ما را بـه مادر نيز برسان و بگو کـه ما سخت دلتنگتان هستيم... * ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
Media Removed
تایپ کردم برایت .. مـیخواستم بگویم برگرد .. مـیخواستم بگویم تنـهایی بد دردیست وقتی کـه با تو بودن را تجربه کرده ام .. انگار از بهشت بیرونت کنند .. مـیخواستم بگویم رفتنت مثلِ آتشی بود کـه به تمامِ وجودم زدی .. مـیخواستم بگویم کآش مـیماندی .. مـیخواستم بگویم دلگیرم .. از تو ، از رفتنت .. از نماندنت .. مـیخواستم ... تایپ کردم برایت ..
مـیخواستم بگویم برگرد ..
مـیخواستم بگویم تنـهایی بد دردیست وقتی کـه با تو بودن را تجربه کرده ام .. انگار از بهشت بیرونت کنند ..
مـیخواستم بگویم رفتنت مثلِ آتشی بود کـه به تمامِ وجودم زدی ..
مـیخواستم بگویم کآش مـیماندی ..
مـیخواستم بگویم دلگیرم ..
از تو ، از رفتنت ..
از نماندنت ..
مـیخواستم بگویم ..
لعنتی ..
چقدر برایت مـهم نبودم ..
مـیخواستم بگویم برگرد ..
تو را بـه جانِ هر کـه دوستش داری ..
اما ..
هیچ نگفتم ..
به آدمِ رفتنی نباید التماس کرد وقتی خودت هم مـیدانی کـه گوش هایش کر هست ..
به آدمِ رفتنی نباید چیزی گفت وقتی دارد با پای خودش مـیرود ..
به آدمِ رفتنی نباید چیزی گفت وقتی مـیدانی حرفت برایش ارزشی ندارد .. بـه آدمـی که مـیرود فقط حتما نگاه کرد ..
و با بی رحمـی قلبِ خود را خفه کرد ..
همـین ..
.
. |👑 #مـیکائیل💕 | 💎 @mikilove351👑 .
.
#پستهای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن💖💖😍😍👑👑✋ #پستهای_قبلی_رو_حتما_از_دست_ندید🙏🙏🙌
Media Removed
کاش سال جدید #تو را بـه من تحویل بدهد.. #سینا_مصدری #deltangi1 کاش سال جدید
#تو را بـه من
تحویل بدهد.. #سینا_مصدری
#deltangi1
Media Removed
دلم برایت خیلی تنگ شده هست کاش به منظور لحظه ای کوتاه از خیـالم پر مـیکشیدی و در واقعیت تو را بـه اغوش مـیکشیدم!!! دلم برایت خیلی تنگ شده است
کاش به منظور لحظه ای کوتاه از خیـالم پر مـیکشیدی و در واقعیت تو را بـه اغوش مـیکشیدم!!!
Media Removed
. کاشی گره زند دل من و تو را بـه هم؛ . کـه سیزده بدون تو، مرا بدر نمـی شود! . . . #سیزده_بدر ۱۳۹۷ .
کاشی گره زند دل من و تو را بـه هم؛
.
که سیزده بدون تو، مرا بدر نمـی شود!
.
.
.
#سیزده_بدر ۱۳۹۷
Media Removed
شوقی بـه رفتن نیست،دیدی کـه چها کردی؟؟!
حرفی بـه زبانم نیست،عمرم بـه فنا کردی
رسوای جهان گشتم سو سوی نگاهم رفت
روزی کـه مرا با غم تنـها تو رها کردی
رفتی و نگاه من،پشت سر تو مانده
ای رفته زدست من،بسیـار جفا کردی
ای کاش تو را هرگز محتاج نبینم من
با اینکه مرا عمری،((محتاج عصا کردی))
در حسرت وبا اندوه دستم بـه دعا باشد
روزی شوی آگاه از ظلمـی کـه به ما کردی..
Media Removed
• آه، ای شباهت دور! ای چشم های مغرور ! این روزها کـه جرأت دیوانگی کم هست بگذار باز هم بـه تو برگردم ! بگذار دست کم گاهی تو را بـه خواب ببینم! بگذار درون خیـال تو باشم! بگذار ... بگذاریم! این روزها خیلی به منظور گریـه دلم تنگ هست !" #قیصر_امـین_پور • پینوشت: مرگ، حقیقتی کـه گریزی از آن نیست اما ما همچنان ... •
آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور !
این روزها کـه جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم بـه تو برگردم !
بگذار دست کم
گاهی تو را بـه خواب ببینم!
بگذار درون خیـال تو باشم!
بگذار ...
بگذاریم!
این روزها
خیلی به منظور گریـه دلم تنگ هست !" #قیصر_امـین_پور
•
پینوشت:
مرگ، حقیقتی کـه گریزی از آن نیست اما ما همچنان فقط درون مراسم و سالگرد مـیخوانیمش... اگر بدانیمش....
ای کاش....
•
دیروز درون دومـین سالی کـه مرگ او را بُرد کـه بُرد....
📸سپاس از:
ستاره سرداری
فرناز عزیزی
سامان رحمت آبادی
.
#الهام_پاوه_نژاد #بازیگر #عباس_کیـارستمـی #دومـین_سالگرد
Media Removed
. . کاش امسال دست های مـهربان خدا تک تک سبزه های دشت بارور تن تو را بـه تمام شعرهایم گره بزند... تویی کـه تن داغ و پر تلاطمت آبستن حادثه عشق است... کاش امسال گره کور شعرهایم فقط بـه دست تو باز شود... آخر مـی دانی؛ شعر تمام زندگی من است... . . #عليرضا_اسفنديارى . پ.ن: این هم آخرین روز ... .
.
کاش امسال
دست های مـهربان خدا
تک تک سبزه های
دشت بارور تن تو را
به تمام شعرهایم
گره بزند...
تویی که
تن داغ و پر تلاطمت
آبستن حادثه عشق است...
کاش امسال
گره کور شعرهایم
فقط بـه دست تو
باز شود...
آخر مـی دانی؛
شعر تمام زندگی من است...
.
.
#عليرضا_اسفنديارى
.
پ.ن: این هم آخرین روز تعطیلات عید امسال.
وقتی سبزه رو گره زدم، به منظور همـه ی شما دوستان عزیزم آرزوی بهترین ها رو کردم.
امـیدوارم با انرژی خیلی خوبی آماده باشید به منظور شروع یـه فصل دیگه از زندگی.
انشاءالله گره تک تک آرزوهاتون بـه دست های پرتوان خدا باز بشـه
روز و روزگارتون خوش رفقا
تمام لحظه هاتون پر عشق ❤️🙏
.
.
Media Removed
امروز سنگهایمان را وا کَندیم...صحبت از مبادله ی کالا بـه کالا شد...گفت: نگین قلبت مـیشوم...صبرو قرارت مـیشوم...آرام جانت مـیشوم...همـه عمر درون کنارت مـیشوم...پا بـه پای راهت مـیشوم...از جان عزیزتری کـه مـیگویی،آن مـیشوم...تو چه مـیشوی؟!؟گفتمش:من دیگر من نیستم،همـه ام تو مـیشود....کاش نیوتن را مجال ... امروز سنگهایمان را وا کَندیم...صحبت از مبادله ی کالا بـه کالا شد...گفت: نگین قلبت مـیشوم...صبرو قرارت مـیشوم...آرام جانت مـیشوم...همـه عمر درون کنارت مـیشوم...پا بـه پای راهت مـیشوم...از جان عزیزتری کـه مـیگویی،آن مـیشوم...تو چه مـیشوی؟!؟گفتمش:من دیگر من نیستم،همـه ام تو مـیشود....کاش نیوتن را مجال زندگانی بود که تا سنگینی جاذبه ی تو را بـه ی من واحدی مـیکرد کـه دیگر تُن ادعای بزرگی نکند...
Read moreMedia Removed
. بزرگ شده ایم و بوسه های بعد از سیلی دیگر بـه كار نمـی آید بزرگ شده ایم و تنـهایی مانند خاطره ایی تلخ درون جشن بـه سراغ مان مـی آید ای كاش خدا مـیان سکوتش لااقل این تخت یكنفره را از تو بگیرد و شبت از جایی آغاز شود کـه پلک هایش را مـی بندد ای کاش فردا کـه از دست غروب بـه کافه پناه مـی بری سیگار تنـها هم صحبت تو نباشد و تاكسی ... .
بزرگ شده ایم و بوسه های بعد از سیلی دیگر بـه كار نمـی آید
بزرگ شده ایم و تنـهایی مانند خاطره ایی تلخ درون جشن بـه سراغ مان مـی آید
ای كاش خدا مـیان سکوتش لااقل این تخت یكنفره را از تو بگیرد و شبت از جایی آغاز شود کـه پلک هایش را مـی بندد
ای کاش فردا کـه از دست غروب بـه کافه پناه مـی بری سیگار تنـها هم صحبت تو نباشد و تاكسی های تك سرنشین كه تو را بـه گوشـه خودت مـی كشند کمـی با خودشان ،غریبه شوند
دعا كن كه درون هم همـه آدم ها لااقل صدایمان بـه مادرمان برسد
تا شاید کمـی از بیی های شـهر کم کند
.
#برشي_از_دلنوشته سرزمين_عجايب
#دكلمـه درون كانال
#پارسا_چنارى
Media Removed
شَب کـه مـیشود دَر و دیوارِ اتاق مـیخواهند رویِ اَم آوار شوند . هوا کَم مـیشود . حِس مـیکنم چیزی کم هست و هر چه نگاه مـیکنم نمـیفهمَم چیست . همـه چیز تو را بـه یـادَم مـیآورد؛ عقربهیِ ساعتی کـه مرا یـاد زَمانی کـه رفتی مـیاندازد . دوازدَه و پنجاه و یک دقیقه و ده ثانیـه شَب بود .. چراغ خوابِ قدیمـیِ رویِ مـیز را ... شَب کـه مـیشود دَر و دیوارِ اتاق مـیخواهند رویِ اَم آوار شوند . هوا کَم مـیشود . حِس مـیکنم چیزی کم هست و هر چه نگاه مـیکنم نمـیفهمَم چیست .
همـه چیز تو را بـه یـادَم مـیآورد؛
عقربهیِ ساعتی کـه مرا یـاد زَمانی کـه رفتی مـیاندازد . دوازدَه و پنجاه و یک دقیقه و ده ثانیـه شَب بود .. چراغ خوابِ قدیمـیِ رویِ مـیز را نگاه مـیکنم .. "آخ خدارو شُکر این چراغ زندَست هنوز .. مـیترسَم بسوزه و شَبا وقتی خوابی نتونم نیگات کنم .." این جمله را هر شَب وقتی روشنَش مـیکردی با صدایِ بلند طوری کـه من بشنوَم مـیگفتی ..
به سقف خیره مـیشوم .. هنوز هم با همان ترَکِ قدیمـی و عَمـیق سر پامانده و هنوز مَن و خیـالت را زیرِ خودش نگهداشتِه ..
روی بالشَت دست مـیکشم، جای خالیات را بو مـیکشم، کـه اگر بودی مثل هر شَب بر گونـهاَت دست مـیکشیدم و موهایَت را بو ..
ولی نیستی و این اصلا برایَم خوشایند نیست کـه جایت را رختخوابِ خالیات گرفته ..
پشتَم را مـیکنم بـه جایِ خالیات، پتویَم را درون بغلَم فشار مـیدهم و بغضَم را قورت مـیدهم .. چقدر دلم مـیخواست اینجا بودی، بغلم مـیکردی، پشتِ گوشم را مـیبوسیدی و مـیگفتی " اگر یِک شب نبوسمِت شبم صبح نمـیشـه مـیترسَم معتادَت شده باشم" و من هَم همان موقِع آرزو مـیکردم شده باشی ..
شب کـه مـیشود خانـه مـیشود قبرِستان .. مـیشود جَهنم ..
شب کـه مـیشود هِزار بار مـیمـیرم و زنده مـیشوَم از این نبودنِ تو خالیات ..
و ای کاش مـیشد این شَبها هزار بار مُرد و یک بار کمتر زندِه شد ..!
.
.
. ⭐ #مـیکائیل💕 .
. 🆔@mikilove351 📷
.
.
.
✉ #کامنتتون_لاااایک_طلایی_داره_دوست_عزیز🍀🌹💓🍀🌹💓🍀🌹💓🍀🌹
Media Removed
از راه دور بـه تو عشق مـی ورزم که تا دیگر این فاصله ها را احساس نکنیم... از راه دور درد دلهای خودم را بـه تو مـیگویم... و تو را بـه اغوش محبت های خودم مـی فشارم... آری... ازهمـین راه دور نیز مـی توان دست درون دستانم بگذاری... و با هم قدم بزنیم... بـه خواب عاشقی مـی روم که تا این رویـا فراهم شود
خاطره هایم را همـیشـه درون ذهنم مرورمـی کنم وهیچگاه نمـی گذارم خاطره های لحظه دیدارمان ازذهنم دورشود
این فاصله ها را با محبت و عشقم ازبین مـی برم وکاری مـیکنم
همـیشـه احساس کنی درکنار منی... کاش فراموش نمـیکردی انچه راکه...📿
. اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید بـه یک مجلسی کـه یک #آه درون شما برانگیزد،همـین . این لحظههایی کـه شما پای سخنرانی مـینشینید حالا منِ دربداغون را تحمل مـیکنی یـا یک آدمحسابی برایتان حرف بزند، #دلتان_را_رها_کنید یکدفعه دیدی دل یکدفعه آه مـیکِشد مـیگوید آخ! چقدر از دست دادم. یـا ... .
اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید بـه یک مجلسی کـه یک #آه درون شما برانگیزد،همـین
.
این لحظههایی کـه شما پای سخنرانی مـینشینید حالا منِ دربداغون را تحمل مـیکنی یـا یک آدمحسابی برایتان حرف بزند،
#دلتان_را_رها_کنید
یکدفعه دیدی دل یکدفعه آه مـیکِشد
مـیگوید آخ! چقدر از دست دادم.
یـا دل آه مـیکِشد مـیگوید چقدر دوست دارم بـه اینجا برسم!
تمام زندگیت مرهون این لحظههاست!
نگو رفتم پای سخنرانی یک لحظه داغ شدم آمدم بیرون دوباره سرد شدم،
خدا این لحظهات را فراموش نمـیکند،
خدا حاضر هست هزاران گناه تو را فراموش د،
هزاران آرزوی غلط تو را فراموش د،
هزاران و رانی تو را فراموش د،
اما خدا مـهربان است،
مـیگوید یکبار آمد
گفت آه! کاش من خدا را اینقدر دوست داشتم
ملائکه تنظیم کنید روی همـین یکدانـه آه
اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید بـه یک مجلسی کـه یک آه درون شما برانگیزد، همـین
بگو آخی رفتم یک آه کِشیدم، #سوختم، #حسرت گذشته خوردم، #آرزوی_خوبیـا کردم
خدا شاهده یک آه بکِشی درون تو تجلی پیدا نکند بعدش انقدر وضعت خراب بشود ها!
در نسل و دودمانت اثر مـیگذارد!
خدا شاهد هست یک #آه_خوب گاهی روی اطرافیـانت اثر مـیگذارد.
خدا که تا آخر عمر هی مـیخواهی بروی،
هی مـیگوید: نـه تو یـادت است
آن شب یـادت هست #یک_آه_کشیدی؟
مگر من مـیگذارم تو بروی!
مـیگویی بابا خدا ولمون کن حالا ما آنجا داغ شدیم یک آه کشیدیم
مـیفرماید نـه! همان قشنگ هست برای من،
من آن را یـادم نمـیروم
اینکه پیغمبر اکرم فرمود:
«ارتعوا فِى ریـاض اَلْجَنَّة»
بروید درون باغهای بهشت خوشـهچینی کنید، بهرهبرداری ید
گفتند #باغهای_بهشت کجاست؟
فرمود: مجالس ذکر! #مجلس_ذکر
تو را یـاد خوبیها مـیاندازد
یکدفعهای عمـیقاً مـیگویی #کاش من اینجوری بودم!
#رفقا_شـهدا_همـینجوری_شـهید_مـیشدند
من با چشم خودم مـیدیدم
در یک جلسه یک هوس مـیکرد، هوای دلش آنطرفی مـیشد.
خدا مـیفرمود #ملائکه_پا_داد،
گفت بد نیستا!
روش کار کنید.
بعد دیگر هی خودش مـیگفت
نـه حالا ما نمـیخواهیمم شـهید بشویما
دیگر مـیپیچاندش زندگیاش را خدا
هی مـیبُرد، هی مـیبُرد
#عاشقتر و #عاشقترش مـیکرد
زار مـیزد خدایـا بعد کِی من را مـیبری؟
تو مـیدانی کِی خراب کردی کار خودت را؟
لو دادی
بند را بـه آب دادی
یـادته درون آن جلسه گفتی
کاش منم موقع زمـین خوردن آقا مـیآمد سرم را بـه زانو مـیگرفت!
تمام شد دیگر!
یک #نور درون تو هست!
در روایت مـیفرماید: خدا بخواهد یک بندهاش را آباد کند
از #نقطه_کوچولوی_نورانی شروع مـیکند
.
#ارزش_آه
#فیلم #استاد_پناهیـان #استاد #پناهیـان #پناهیـانی
.
Read more
Media Removed
. #بانو_بیـا_به_کافه_مسیحا_غزل_بنوش #بهتر_همان_كه_شاعر_تو_كافه_چى_شود #دل_من_پای_ضریحی_که_ندارد_رفته_است #هدیـه_از_آن_سفر_عشق_محن_آورده_است . الهی بـه سجاد، آن معدن علم الهی بـه باقر، شـه کشور حلم #شیخ_بهایی . خاک پای امام غریب بقیع... . تشنـه ام درون برهوت غم تو مـی بارم عطش ... .
#بانو_بیـا_به_کافه_مسیحا_غزل_بنوش
#بهتر_همان_كه_شاعر_تو_كافه_چى_شود
#دل_من_پای_ضریحی_که_ندارد_رفته_است
#هدیـه_از_آن_سفر_عشق_محن_آورده_است
.
الهی بـه سجاد، آن معدن علم
الهی بـه باقر، شـه کشور حلم
#شیخ_بهایی
.
خاک پای امام غریب بقیع...
.
تشنـه ام درون برهوت غم تو مـی بارم
عطش بوسه بـه لبهای ضریحت دارم
.
حسرت عطر مزارت بـه مشامم مانده است
کاش مـی شد کـه به قبر تو سری بگذارم
.
مرغ دل خون جگر لانـهٔ تخریب شده است
در غم گنبد ویران شده ات، آوارم
.
پشت آن پنجره ها، یوسف درون بند منی
یـار، زندانی و من خسته از این دیوارم
.
کاش مـی شد کـه شبی نم نم باران باشم
تا غبار از رخ آئینـهٔ تو بردارم
.
دور از دار شفابخشم و دستان طبیب
بگذارید زیـارت م، بیمارم
.
بر ضریحی کـه نداری دل من بسته دخیل
چه کنم؟ باز هم افتاده گره درون کارم
.
#کافه_مسیحا
#پر_از_هوای_بقیعم_غزل_کبوتر_شد
#دوباره_گوشـه_چشمان_شعر_من_تر_شد
#تو_را_به_زهر_نـه_در_پنج_سالگی_کشتند
#در_ان_غروب_غريبى_که_عشق_بى_سر_شد
#در__شیعه_اثری_از_غم_نیست
#روزی_که_برای_تو_حرم_مـی_سازیم
#یـا_علی
Media Removed
زمانـه کاش نچیند دوباره بال و پرت را
خدا کند ندرد گرگ ، گوشـه یِ جگرت را
عزیز مصر ! دعا کن درون این تسلسل قحطی
برادران نفروشند حضرتِ پدرت را !
امان ازین همـه خنجر کـه دست این شب وحشیست
نگاه کن منِ تنـها ، همـیشـه پشت سرت را !
رفیق ، گریـه ی یک مرد ، دردناک و غریب است
نبیندآینـه ایکاش چشمـهای ترت را
درختِ بی تنـه ام، باغبان ! تو را بـه خدایت
به جان ریشـه نیفتی، غلاف کن تبرت را
_______________
#مـهدی_حسینی
از کتاب #نشسته_در_ته_فنجان
#انتشارات_فصل_پنجم
Media Removed
در مرحله اول تهیـه آش رشته، تو را بـه این سوی چراغ، تو را جان هرکه دوست دارید، نخود و لوبیـا چیتی را از شب قبل درون آب بخیسانید و در صورت امکان چند بار آبشان را عوض کنید که تا در زمان مصرف ایجاد نفخ نکنند، ما یک ماه پیش منزل یکی از اقوام آش رشته خوردیم، از شرکت گاز منطقه با ما تماس گرفتند و گفتند: «خیلی داری موازی کاری مـیکنیـا!» خلاصه نخود و لوبیـا را خیس کنید و خیرش را ببینید.
برای تهیـه آش رشته بـه عنوان آش پشت پا، بـه یک کیلوگرم سبزی آشی، نصف بسته رشته آشی، نصف لیوان نخود و لوبیـا، یک لیوان عدس، پیـاز و سیر و نعناع نیـاز دارید. همـینطور کـه سبزیها را با خشونت خرد مـیکنید درون جریـان هستید کـه خوشبختانـه نتایج کنکور آمد، این بار حتی سربازی هم قبول نشدم (چون قبلا سربازی رفتهام متاسفانـه!) کـه باعث ناراحتی پدرم هم شد، همـینطوری کـه تلویزیون نگاه مـیکرد، گفت: «خاک تو سرت کـه قبول نشدی، کاش هرکی کنکور قبول نشـه مجبورش کنن بازم بره سربازی! قیمت گوشتم شده ۵۶ هزار تومان!».
.
سبزیها کـه خرد شد، یک قابلمـه بزرگ بردارید و نخود و لوبیـای خیسخورده را بـه همراه پنج لیوان آب داخلش بریزید. حرارت زیر قابلمـه را زیـاد مـیکنیم که تا آب داخلش بـه جوش بیـاید سپس حرارت را ملایم مـیکنیم که تا نخود و لوبیـا نیم پز شوند. سپس عدس را بـه قابلمـه اضافه کنید.
همـینطور کـه پیـازها و سیرها را درون یک تابه تفت مـیدهید، نمـیدانم درون جریـان هستید کـه قدیمها کنکور چطوری بود؟!
.
صبح فلان روز كه قرار بود درون روزنامـه نتایج اعلام شود؛ پدر، مادر، عمو، ، پدربزرگ، شوهر و بقیـه اعضای فامـیل یک هیـات همراه درست مـید و با مقتول بـه نزدیکترین کیوسک مـیرفتند و داخل صف مـیایستادند. بعد از چند ساعت بالاخره نتایج مـیآمد. اسم عجیب و غریب داشتن اینجور مواقع بـه ضررتان تمام مـیشود. مثلا ما احمدرضا کاظمـی خیلی زیـاد داریم، اما فریور خراباتی مگر چند که تا داریم؟! بعد راهی نبود خودمان را جایی جا بزنیم. درون مسیر برگشت هم مـیگفتند: «الاغ ما رو که تا اینجا کشوندی کـه قبول نشی؟! از شوهرات خجالت مـیکشیدی که تا اینجا اومد!».
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇
Media Removed
#خوشبختى_يعنى_تو_زندگيت_امام_حسن_دارى
#آب_زنید_راه_را_هین_که_کریم_مـی_رسد
#همـه_اهل_جهان_را_حسنی_خواهم_کرد .
.
هرکه بر کریم پناهنده مـیشود
دلمرده هم اگر برسد زنده مـیشود
آنقدر مـیدهند کـه شرمنده مـی شود
آیـا بـه روز حشر سرافکنده مـی شود
واللهِ اعتقاد من این هست تا ابد
زین خانـه نا امـید گدایی نمـی رود
وقتی بـه گریـه طینت من رنگ و بو گرفت
این چهره ی سیـاه کمـی شستشو گرفت
کم کم تمام زندگی ام بوی او گرفت
اینگونـه بود بی سر وپا آبرو گرفت
از آن بـه بعد خانـه ی دلدار شد دلم
تا آمدم بـه خویش گرفتار شد دلم
امشب حسن حسن نکنم شب نمـیشود
بی یـا حسن تجلی یـارب نمـی شود
زلفی کـه باد خورده مرتب نمـی شود
هر بـه هم نریخت مقرب نمـی شود
آتش زده هوای وصالت بـه جان من
یـا ایـها الکریم و یـا ایـها الحسن
مارا خدا کنارِ کریمان بزرگ کرد
ریزه خورِ دیـارِ کریمان بزرگ کرد
آنقدر درون جوارِ کریمان بزرگ کرد
انگار از تبارِ کریمان بزرگ کرد
عمری بـه دستگیری ات اقرار کرده ایم
ما اعتماد بر کرم یـار کرده ایم
عمری سبو زجام کرم مـی حسن
نقش تو را بـه چشم ترم مـی حسن
سربند سبز رویِ سرم مـی حسن
با نام تو بـه حرم مـی حسن
باید مدینـه محشر کبری بـه پا کنیم
بالای قبر تو حرمـی را بنا کنیم
از راه دور دست تمنا گرفته ایم
عمریست درون حریم تو مأوا گرفته ایم
دستان خویش سوی تو بالا گرفته ایم
هرچه گرفته ایم ز زهرا گرفته ایم
بیـهوده نیست آبروی رفته مـی خَرَند
فرزندها ز مادرشان ارث مـی برند
زلفت رها کنی همـه بی خانـه مـیشویم
ابرو نشان دهی همـه دیوانـه مـیشویم
ماخاک بوس گوشـه ی مـیخانـه مـیشویم
گِرد تو پرکشیده و پروانـه مـیشویم
در آسمان چشم سیـاهت هوایی ام
شکر خدا ز روز ازل مجتبایی ام
چشمان من بـه سوی درِ بسته ی بقیع
بُغضی ست درون گلویِ درِ بسته ی بقیع
سر مـی نَهیم رویِ درِ بسته ی بقیع
گریـه شده وضویِ درِ بسته ی بقیع
ای کاش پرچمـی سرِ این قبر مـی زدیم
با گریـه پرچمـی سرِ این قبر مـی زدیم .
.
بخشی از شعر زیبای #قاسم_نعمتی
#امام_حسنی_ها
#همـیشـه_مـیکنم_با_این_سخن_عشق
#حسن_آقا_حسن_مولا_حسن_عشق
#حسنیـه_ی_مجازی_کریم_اهل_بیت
#این_حسن_بود_شده_بی_حرم_استثنٱ
Media Removed
به خواب ما کـه نـه؛ فقط بـه خواب غریبه ها مـی آیی ... مـیدانی کـه به خواب ما آمدنت آراممان مـیکند و باز هم نمـی آیی ... اما خودت خوب مـیدانی این بازی را نمـی شود که تا آخر ادامـه داد! یک روز مـی آیی و یـادت باشد؛ حرف های درون گوشی را کـه خدا بـه تو گفته را؛ بـه ما هم بگویی ... که تا که باور کنیم؛ آنجا تو را بـه جا آورده اند؛ کـه آنجا هم مثل اینجا بد اقبال نبودی!
چهل روز از رفتنت گذشت ... آنقدر باور نی گذشت کـه انگار دیروز بود ... آنقدر سخت گذتشت کـه انگار چهل سال هست که رفته ای! نـه های و هوی همـیشگی ات را مـیشود پیدا کرد و نـه آن تازگی خانـه ات را ... مـیدانم آن جایی هستی کـه حتی برگشتنت هم دست خدا نیست! چه برسد بـه دوباره دیدنت؛ ... کشیدن ناز همسر و پاک اشک های پسرت ...آرام ت بغض و برادری به منظور برادرت!
مـیدانم کـه دیگر برنمـیگردی اما؛ فقط یک بار؛ فقط یک بار برگرد و مثل تصویر همـین بالا دستی تکان بده بـه ما ... و دوباره برگرد همان جا ...
Media Removed
خیـال روی توام غمگسار و روی تو نـه
به هر سوئی کـه کنم راه، راه سوی تو نـه
خیـال تو همـه شب ره بـه کوی من دارد
اگرچه بخت مرا رهنما بـه کوی تو نـه
دریغ ! کاش تو را خوی چون خیـال بدی
که خرمم ز خیـال تو و زخوی تو نـه
دل من آرزوی وصل مـیکند چه کنم
که آرزوی من این هست و آرزوی تو نـه
.
#خاقانی
.
#تک_بیت
Media Removed
مرد بیمار خیمـه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریـه کردی آقاجان
مژه هایت بـه زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
ناله هایت بـه لکنت افتادند
سربد پیش چشمانت
دشتی از لاله و اقاقی را
پس گرفتید از یزید آخر
علم با شکوه ساقی را !؟ کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمـی بری از یـاد
تا قیـام ِ قیـامت آقاجان
خیزران را نمـی بری از یـاد
خون این باغ، گردن ِ پاییز
یـاس همرنگ ارغوان مـیشد
چه خبر بود دور ِ طشت طلا
ات داشت نصف ِ جان مـیشد
کاش مادر تو را نمـی زایید!
گله از دست ِ زندگی داری
دیدن آب ، آتشت مـی زد
دل خونی ز تشنگی داری
تا نگاهت بـه دشنـه ای مـی خورد
جگرت درد مـی گرفت آقا
تا جوانی رشید مـی دیدی
کمرت درد مـی گرفت آقا
جمل شام پیش ِ رویت بود
خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود «السلام علیک یـا عطشان»
ذکر لبهای روضه دارت بود
پدرت خواند از سر نیزه
تا ببینند اهل قرآنی اید
عاقبت کاخ شام ثابت کرد
که شما مردمـی مسلمانی اید
سوخت عمامـه ات، بمـیرم من
سوختن ارث ِ مادری شماست
گرچه درون بندی از تو مـی ترسند
علتش خوی ِ حیدری شماست
خون خورشید درون رگت جاری
از بنی هاشمـی، یلی هستی
دستهای تو را بـه هم بستند
هرچه باشد توهم علی هستی
کاش مـی مُردم و نمـی خواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزه داران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
#مـیوه #مـیوه_آرایی #تزیین #تزیین_مـیوه #سبزیجات #سبزیآرایی #سبزی_آرایی #جالب #جذاب #هنرمند #هنر #زیبا #خلاقانـه #خلاقيت #حیوان #مجسمـه #مـیوه_ای #مـیوه_آرایی_جالب #مـیوه_ارایی #مـیوه_آرائی #مـیوه_آرایی_تزیین_من
#fruit #fruits #fruity #fruit_design #fruit_ #fruit_design_kids #fruit_designer #fruit_design_ #fruit_carving
Media Removed
. دورمـیشوم از #غوغای #شـهر بـه #کلبه #احزانت سرمـی... سر,مـینـهم بردیوار #غم... باتو #نجویٰ مـیکنم... . #سلام حضرت عشق... . امامگه...بغض اجازه مـیدهد... . . #مـهدي #جان! اي کاش مي دانستم چشمان پاک کدامين خاک حضور سبز تو را بـه تماشا نشسته هست و بر نرمي قدمـهايت بوسه مي زند. . . #مولاي ... .
دورمـیشوم از #غوغای #شـهر
به #کلبه #احزانت سرمـی...
سر,مـینـهم بردیوار #غم...
باتو #نجویٰ مـیکنم...
.
#سلام حضرت عشق...
.
امامگه...بغض اجازه مـیدهد...
.
.
#مـهدي #جان!
اي کاش مي دانستم چشمان پاک کدامين خاک حضور سبز تو را بـه تماشا نشسته هست و بر نرمي قدمـهايت بوسه مي زند.
. .
#مولاي #من !
اي کاش مي دانستم کدامين سرزمين غريب با وجود نازنين تو آشنايي دارد و آغوش خويش را براي مـهرباني هايت گشوده است.
.
.
.
… #يا_بن_الحسن!
سخت هست براي من کـه سايه تمام مردم از ميان کوچه نگاهم بگذرد، اما پنجره چشمانم بـه روي خورشيد زيباي تو بسته باشد و باغ دلم از بهار صدايت بي نصيب بماند.
.
.
.
.. اي #يوسف دور از #وطن!
سخت هست براي من کـه از اشک فراقت، بي طاقت شوم، درون حالي کـه مردمان ياد تو را از خاطر باشند.
. .
… اي فرزنده ماههاي #تابان !
عمري هست که بـه #انتظار طلوع تو درون #ساحل حسرت نشسته ايم.
قلبهاي تشنـه ما بـه اشتياق ظهور تو مي تپد و کبوتران دعا، قنوت دستهايمان را رو بـه درياي خدا مي برند.
کي مي شود کـه #موج صداي گرم تو برخيزد و زلال قطره هاي ناب تو سيرابمان کند؟
. .
.
… اي #آرزوي #مشتاقان !
کي مي شود کـه آسمان دلهايمان از نسيم صبحگاهي سلام تو معطر شود و شب چشمانمان بـه جمال ماه تابان تو روشن گردد؟
. .
… اي #اميد #منتظران !
کي مي شود کـه ذوالفقار تو بر گردن دشمنان و منکران حق بنشيند و پرچم عدل و دادگري بر فراز شـهر و ديار مؤمنان سايه افکند!
. .
.
… #يا_صاحب_الزمان !
آيا مي شود کـه در حرم امن تو اجازه ورود بيابيم و پروانـه وار گرد کعبه وجود مقدست طواف کنيم؟
.
.
منم آقاهمانی کـه مـیشناسی...
#ذات_الجناحینم
.
.
مـیشودزمان #ظهورت...باشم
.
#گذر #ایـام رافقط بـه وعده آخرآن سپری مـیکنم
.
.
#یـا_فارس_حجاز_ادرکنی
#عشق_من
❤❤❤❤
او روزهای آخر عمرش از من پرسید:
اگر دیگر چیزی بـه یـاد نیـاورم،
مـی توانم بگویم کـه در این دنیـا حضور دارم؟
سوالش همـیشـه با من ماند... کاش امروز اینجا بود و به او مـیگفتم:
مـهم نیست تو چیزی بـه خاطر داشته باشی؛
اگری،
حتی یک نفر،
نام تو را بـه یـاد داشته باشد
و آن را با عشق تکرار کند،
یعنی تو درون این دنیـا حضور داری... عشق هرگز فراموش نمـیکند
Read more
Media Removed
پیرمرد گفت: «تو را اینجا دعوت کردم با تو معاملهای کنم.
72 سال دارم کـه 56 سال از عمرم را اگر خدا قبول کند، درون مجالس عزای امام حسین (ع) گذراندهام. من امروز خرد شدن و صبر تو را بهخاطر امام حسین (ع) شاهد بودم.
به خون سیدالشـهدا قسم درون روز محشر 56 سال عزاداری ام را مـیبخشم و ذرهای ثواب نمـیخواهم و اگر دادند بـه تو هدیـه مـیکنم،
تا اجر این یک صبرت را بهخاطر امام حسین (ع) بـه من ببخشی!!!» ای کاش
ای کاش
ای کاش
@YA169کانال تلگرامـی این حقیر مـیباشد
. کاش منم موقع زمـین خوردن آقا مـیآمد سرم را بـه زانو مـیگرفت! . این لحظههایی کـه شما پای سخنرانی مـینشینید حالا منِ دربداغون را تحمل مـیکنی یـا یک آدمحسابی برایتان حرف بزند، #دلتان_را_رها_کنید یکدفعه دیدی دل یکدفعه آه مـیکِشد مـیگوید آخ! چقدر از دست دادم. یـا دل آه مـیکِشد مـیگوید ... .
کاش منم موقع زمـین خوردن آقا مـیآمد سرم را بـه زانو مـیگرفت!
.
این لحظههایی کـه شما پای سخنرانی مـینشینید حالا منِ دربداغون را تحمل مـیکنی یـا یک آدمحسابی برایتان حرف بزند،
#دلتان_را_رها_کنید
یکدفعه دیدی دل یکدفعه آه مـیکِشد
مـیگوید آخ! چقدر از دست دادم.
یـا دل آه مـیکِشد مـیگوید چقدر دوست دارم بـه اینجا برسم!
تمام زندگیت مرهون این لحظههاست!
نگو رفتم پای سخنرانی یک لحظه داغ شدم آمدم بیرون دوباره سرد شدم،
خدا این لحظهات را فراموش نمـیکند،
خدا حاضر هست هزاران گناه تو را فراموش د،
هزاران آرزوی غلط تو را فراموش د،
هزاران و رانی تو را فراموش د،
اما خدا مـهربان است،
مـیگوید یکبار آمد
گفت آه! کاش من خدا را اینقدر دوست داشتم
ملائکه تنظیم کنید روی همـین یکدانـه آه
اصلاً بروید خودتان را بیچاره کنید برسانید بـه یک مجلسی کـه یک آه درون شما برانگیزد، همـین
بگو آخی رفتم یک آه کِشیدم، #سوختم، #حسرت گذشته خوردم، #آرزوی_خوبیـا کردم
خدا شاهده یک آه بکِشی درون تو تجلی پیدا نکند بعدش انقدر وضعت خراب بشود ها!
در نسل و دودمانت اثر مـیگذارد!
خدا شاهد هست یک #آه_خوب گاهی روی اطرافیـانت اثر مـیگذارد.
خدا که تا آخر عمر هی مـیخواهی بروی،
هی مـیگوید: نـه تو یـادت است
آن شب یـادت هست #یک_آه_کشیدی؟
مگر من مـیگذارم تو بروی!
مـیگویی بابا خدا ولمون کن حالا ما آنجا داغ شدیم یک آه کشیدیم
مـیفرماید نـه! همان قشنگ هست برای من،
من آن را یـادم نمـیروم
اینکه پیغمبر اکرم فرمود:
«ارتعوا فِى ریـاض اَلْجَنَّة»
بروید درون باغهای بهشت خوشـهچینی کنید، بهرهبرداری ید
گفتند #باغهای_بهشت کجاست؟
فرمود: مجالس ذکر! #مجلس_ذکر
تو را یـاد خوبیها مـیاندازد
یکدفعهای عمـیقاً مـیگویی #کاش من اینجوری بودم!
#رفقا_شـهدا_همـینجوری_شـهید_مـیشدند
من با چشم خودم مـیدیدم
در یک جلسه یک هوس مـیکرد، هوای دلش آنطرفی مـیشد.
خدا مـیفرمود #ملائکه_پا_داد،
گفت بد نیستا!
روش کار کنید.
بعد دیگر هی خودش مـیگفت
نـه حالا ما نمـیخواهیمم شـهید بشویما
دیگر مـیپیچاندش زندگیاش را خدا
هی مـیبُرد، هی مـیبُرد
#عاشقتر و #عاشقترش مـیکرد
زار مـیزد خدایـا بعد کِی من را مـیبری؟
تو مـیدانی کِی خراب کردی کار خودت را؟
لو دادی
بند را بـه آب دادی
یـادته درون آن جلسه گفتی
کاش منم موقع زمـین خوردن آقا مـیآمد سرم را بـه زانو مـیگرفت!
تمام شد دیگر!
یک #نور درون تو هست!
در روایت مـیفرماید: خدا بخواهد یک بندهاش را آباد کند
از #نقطه_کوچولوی_نورانی شروع مـیکند
.
#ارزش_آه
#دلم_هوای_تو_کرده_بگو_چه_چاره_کنم
#مـهدی_جان_بیـا
#فیلم #استاد_پناهیـان #استاد #پناهیـان #پناهیـانی
.
Read more
Media Removed
... درست درون روزی کـه بعضی از آدمـها ملی شدن سینما را بـه هم تبریک مـی گویند، تو پا زمـین خاکی را بـه گونـه ای لگد مـی کنی با دویدنت کـه چشمانم مـی خواهد از حدقه درون بیـاید، تو اهل همـین دیـاری محمدرضا، کمـی دورتر، جایی کـه شاید هیچ از وجودش با خبر نباشد، شاید هم همـه اسمش را شنیده باشند، فقط اسمش را، مثلا درون برنامـه ... ...
درست درون روزی کـه بعضی از آدمـها ملی شدن سینما را بـه هم تبریک مـی گویند، تو پا زمـین خاکی را بـه گونـه ای لگد مـی کنی با دویدنت کـه چشمانم مـی خواهد از حدقه درون بیـاید، تو اهل همـین دیـاری محمدرضا، کمـی دورتر، جایی کـه شاید هیچ از وجودش با خبر نباشد، شاید هم همـه اسمش را شنیده باشند، فقط اسمش را، مثلا درون برنامـه ای تلویزیونی کـه زرق و برق دکورش مـی توانست پول کتابخانـه ای باشد به منظور شـهر تو، ما همـینیم محمدرضا، ما فقط حرف مـی زنیم، تو سوژه ی دوربین های عکاسی ما مـی شوی که تا به بـه و چه چه اش مال ما باشد، راستی چرا همـه همـیشـه بـه عکاس آفرین مـی گویند؟ تو یک سوژه ی نابی، بکر، دست نخورده باورهایت، همـین هست که این گرمای طاقت فرسا نمـی تواند باعث آزارت شود و خنده ات را بگیرد، مـی خندی، آنقدر عمـیق کـه انگار سوار بر ابرها داری ستاره ها را مـی شماری،لذت مـی برم از حسادتی کـه دارم بـه تو مـی کنم، حسودی ام مـی شود بـه طاقت تو وقتی داغیِ زمـین را جدی نمـی گیری و سختیـه سنگ هایش را، چگونـه مـی توانی اینقدر رها باشی؟ چگونـه مـی توانی این همـه صبور حتی بـه ذهنت هم نرسد درون جای دیگری از همـین دیـار آدمـهایی هستند کـه حتی یک لحظه هم نمـی توانند جای تو باشند، آدمـهایی کـه تو برایشان جذابی و جالب، آنقدر کـه جلوی دوربینشان مـی روی و ذوق تو فیلمـی مـی شود جهانی، فیلمـی کـه صدایش درون دنیـا مـی پیچد و هزاران جایزه مـی گیرد، راستی تو مـی دانی جایزه چیست محمدرضا؟ جایزه چیزی ست کـه شوق آدم را زیـاد مـی کند به منظور انجام هر کاری و زندگی تو جایزه هایی مـی آفریند و انگیزه هایی مـی دهد بـه آنـها کـه حتی یک لحظه هم نمـی توانند جای تو باشند، بی آنکه حتی روح تو هم خبر داشته باشد، بی آنکه حتی بـه فکر آنـها کـه از پای ات بر خاک پلان های بی نظیر مـی گیرند برسد کـه بخش خیلی کوچکی از تمام آن جایزه ها مـی تواند کفشی باشد به منظور تو بدون اینکه ضرری بهی برسد.
امروز روز سینماست، روز سینما بر تو و امثال تو کـه این سینما را جهانی کرده اید مبارک.
ای کاش ما بفهمـیم کـه تو و زندگی ات فقط بـه درد جهانی سینما نمـی خورید، ای کاش ما بفهمـیم کـه تو فقط فیلم نیستی، تو واقعی هستی محمدرضا.
(سین.شین)
#سین_شین #سمـیراشکوری #سمـیرا_شکوری
عبالا از: @mozhgan_bigdeloo
Media Removed
برای دیگران زندگی ، مثل این هست که تشنـه ات باشد، خیلی زیـاد تشنـه ات باشد، لیوان آب هم دستت باشد، آب خنکی کـه حال تورا جا بیـاورد، اما.... نتوانی بخوری. نتوانی خودت را سیراب کنی، خودت را خلاص کنی از این تشنگی کـه دارد حالت را خراب مـی کند.
کاش به منظور خودمان بودیم، به منظور دل خودمان زندگی مـیکردیم، نـه به منظور هیچ چیز دیگر، نـه به منظور هیچ دیگر. کاش یک بار اگر شعر مـی گوییم، به منظور خودمان بگوییم. اگر طراحی مـیکنیم، نقش لبخند خودمان را بکشیم. اگر مـی نوازیم، به منظور دل خودمان بنوازیم، به منظور اینکه خودمان حالمان سر جایش بیـاید، بنشینیم به منظور خودمان دست بزنیم و اگر مجالی بود دستی بـه سر خودمان بکشیم. فکر کنید چقدر خوب مـی شد اگر ما قبل از هرچیز یـا هر دیگری، خودمان را دوست داشتیم.
دیگران را بـه حال خودشان بگذار، آنـها دوست دارند بیشتر از سهم خودشان از زندگی ات لذت ببرند. آنـها دنبال یک پایـان قشنگ به منظور خودشانند، حتی اگر قهرمان داستان، کـه تو باشی، آخرش خودت را تسلیم کنی، آخرش جانت را بدهی، آخرش ، آنـها بـه فکر پایـانی با شکوه ترند.
ما نـه به منظور اینکه تنـهاییم، نـه به منظور اینکه دیگری را بیشتر از خودمان دوست داریم، نـه به منظور اینکه بـه او بیشتر از خودمان فکر مـی کنیم، نـه به منظور اینکه فکر مـیکنیم عاشقی دیگر شده و نـه به منظور هیچ چیز دیگر... ما تنـها، به منظور حس خوبی کـه خودمان از زندگی خودمان دریغ کرده ایم، مقصریم.
#مـیثم_اسفندیـار
Media Removed
ای آزادی، تو را دوست دارم، بـه تو نیـازمندم، بـه تو عشق مـیورزم، بی تو زندگی دشوار است، بی تو من هم نیستم، هستم، اما من نیستم، یک موجودی خواهم بود تو خالی، پوک، سرگردان، بی امـید، سرد، تلخ، بیزار، بد بین، کینـه دار، عقده دار، بیتاب، بیروح، بیدل، بیروشنی، بیشیرینی، بیانتظار، بیـهوده، منی بی تو، یعنی ... ای آزادی، تو را دوست دارم، بـه تو نیـازمندم، بـه تو عشق مـیورزم، بی تو زندگی دشوار است، بی تو من هم نیستم، هستم، اما من نیستم، یک موجودی خواهم بود تو خالی، پوک، سرگردان، بی امـید، سرد، تلخ، بیزار، بد بین، کینـه دار، عقده دار، بیتاب، بیروح، بیدل، بیروشنی، بیشیرینی، بیانتظار، بیـهوده، منی بی تو، یعنی هیچ!
ای آزادی، بـه مـهر تو پروردهام، ای آزادی، قامت بلند و آزاد تو، مناره زیبای معبد من است، ای آزادی، کبوتران معصوم و رنگین تو، دوستان همراز و آشنای مناند، کبوتران صلح و آشتیاند، پیکهای همـه مژدهها و همـه پیـامهای نوید و امـید و نوازش مناند.
ای آزادی، کاش با تو زندگی مـیکردم، با تو جان مـیدادم، کاش درون تو مـیدیدم، درون تو دم مـیزدم، درون تو مـیخفتم، بیدار مـیشدم، مـینوشتم، مـیگفتم، حس مـیکردم، بودم.
ای آزادی من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از حتما بیزارم، از هرچه و هر کـه تو را درون بند مـیکشد بیزارم.
ای آزادی، مرغک پر شکسته زیبای من، کاش مـی توانستم تو را از چنگ پاسداران وحشت، سازندگان شب و تاریکی و سرما، سازندگان دیوارها و مرزها و زندانها و قلعهها رهایت کنم، کاش قفست را مـیشکستم و در هوای پاک بیابر و بیغبار بامدادی پروازت مـیدادم.
دکتر على شریعتی
Media Removed
فقط تو را مـی خوام
آه کـه نمـیره هیچ موقع از یـادم
روزیکه دل و دین ازدست دادم
من هنوز همان بی قرارم بیقرارم
منتظرم چرا نیـامده ای بـه کنارم
دیریست تورا من چشم انتظارم
بیـا و دمـی بنشین کنارم ای یـارم
وقتی تو رویـای عشقت گم مـیشم
چقدر عاشقم چه بی اندازه زیبام
قلب من مال تو و تو همـه آرزوهام
تو دنیـای منی و آرامش این دنیـام
بیـا و دست توی دستای من بگذار
نگو نـه خودرااسیرعشق نمـی خوام
عشق ما مرا بس کـه برایت بنویسم
عاشقانـه هایم درون شبهای بی فرجام
یجوری دلواپسم تنـهای این شبهام
نمـی خوابم بی تو قرار ندارم و آرام
کاش بزاری دستهاتو توی دستام
من از دنیـا بجز تو هیچ نمـیخوام
روزی کـه در روی عشقت گشودم
دل سپردم بتو وبا این دردآشنام
فقط آغوش تو را امن مـی دانم
فرصتی بس کـه غرق این دریـام
قلب من با من بمان کـه بیمارم
تو درمانی و دوای همـه دردام
دیوانـه وار فقط تورا دوست مـی دارم
بمان بامن و بذار قدم بـه روی چشمام
دیگه نذار بمونـه مرزی مـیان ما
بی صبرانـه فقط تورا مـی خوام
فقط تو را مـیخوام
#دلنوشته_بهارک ...
سلام دوستان عاشق ❤️روز عشق بر همـه شما مبارک❤️
همـه شما کـه عاشق عشق... مادر... پدر... دوست... همسر... فرزند و یـا حتی عاشق خودتون هستید.
امـیدوارم عشق را قدر بدانیم و عاشق بمانیم💖
دوستانم
پیش از این نحوه تزیین این #کیک_ردولوت #سفارشی و مخصوص # رو درون هشتک
#کیک_خونگی_بهار گذاشته بودم
و چون خیلی این روزهابدلیل حجم #سفارش سرم شلوغه طرزتهیـه کیک ردولوت اگر خواستید کامنت بذارید
سعی مـیکنم که تا فردا اگر وقت شد بذارم.
درغیر اینصورت بسایت معجزه چاشنی مراجعه کنید.
الهی سفره همـه پربار و پربرکت باشـه💝
Media Removed
دلنوشته دیروز بـه پایـان رسیدی و دگر نامـی از تو درون زندگی ام نیست آری نامت بـه دانشگاه تغییر یـافت... تو را با گریـه آغاز نمودم وبا خنده تمام...رفتی با همـه ی خوشی ها و سختی ها و خاطراتت...خیلی تندوتیز مانند طوفانی دربیـابانی... هنوز صدای غمگینت هنگام خداحافظی درون گوشم زنگ مـیزند... ای کاش مـیشد ترکم ... 😭دلنوشته😭
دیروز بـه پایـان رسیدی و دگر نامـی از تو درون زندگی ام نیست آری نامت بـه دانشگاه تغییر یـافت...
تو را با گریـه آغاز نمودم وبا خنده تمام...رفتی با همـه ی خوشی ها و سختی ها و خاطراتت...خیلی تندوتیز مانند طوفانی دربیـابانی...
هنوز صدای غمگینت هنگام خداحافظی درون گوشم زنگ مـیزند...
ای کاش مـیشد ترکم نمـیکردی...ای کاش زودتر مـیفهمـیدمت...
7سال داشتم کـه برای اولین بار پا بـه دنیـایت گذاشتم...آری دوستت نداشتم با همـه ی کودکی ام...روز اول دیدارمان اشک ریختم چون نمـیشناختمت...گویی شخصی ناآشنا با کودکی تنـها سخن مـیگویدو آن کودک از ترس دست هایش مـیلرزد و در دل فقد مادر را صدا مـیزند...
سال های خوبی بود...رفیق شب ها و روز هایم بودی...چه شب ها کـه با نامت صبح کردم و چه روز ها کـه با نامت شب...
اکنون کـه رفتی و تنـهایم گذاشتی تازه تو را احساس کردم...احساسی لطیف و پر از وجد و شور...به تازگی فهمـیدمت خود تورا...تو بدنبودی...اصلا...فقط درون ذهن ما بد انگاشته شده بودی انگار...
انسان ها موجوداتی عجیب اند که تا چیزی را از دست ندهند قدر و جایگاه آن را نمـیدانند...از من هم بپذیر این بی محلی هایم بـه تو را ببخش...من تازه تو را دریـافتم...تو رفتی و من بـه تازگی تورا شناختم...
دلم برایت تنگ مـیشود...برای همـه ی روزهایی کـه با تو سپری کردم...برای امتحاناتت...نیمکت های عاشقانـه ات...تخته سیـاهی کـه اکنون گاه سفید هست و گاه هوشمند...برای مدیرت...ناظمت...دبیرانت...معلمانت...از همـه مـهم تر دوست های نازنینم...همـه و همـه...شاید بگویید کـه هنوز عمری دارم و انشاءالله دانشگاه...ولی خودتان نیز مـیدانید هیچ چیز به منظور هیچبه اندازه مدرسه شورانگیز تر نیست...مدرسه یـادآور کودکی و نوجوانیست...مدرسه یـادآور روزهای خوش است...مدرسه علم را بـه من آموخت...علم...علم...
ای عزیزتر از جانم...نامت را با طلا...نـه طلا به منظور نامت کافی نیست...طلا مادی هست و تو غیر مادی...چگونـه مـیتوانم تورا آنقدر پایین بیـاورم کـه با طلا بنویسمت...نمـیتوانم نمـیشود و نمـیخواهم...آه بعد با چه بنویسم نامت را که تا همـیشـه درون روح و روانم باقی بمانی؟!باچه؟!
تو را با تمام وجودم با تمام احساسات جوانی ام با تمام خاطره هایت درون دلم ثبت مـیکنم...آری حال آسوده خاطرم...
نمـیتوانم بگویم بـه امـید دیدار چون دگر دیداری نداریم...
خدانگه دار😭😭
*به پایـان دفتر رسیدی و نامت دگرگون شد
از کودکستان بـه دبستان از رهنمایی بـه دبیرستان
برای دوریت تاهمـیشـه دلم زیرورو شد...*
پ.ن:زیـاد جدی نگیرین جوگیر بودم دیروز الان شادمممم😂😂😂
ولی هنو باور نکردم تموم شده انگار هنو تابستونـه و بعد برمـیگردم😢
#school #the_end
Media Removed
دلم را کوک کن لطفا،
وقتی حسودی مـیکنم
وقتی مـیگویم کاش هیچتو را نمـی دید!
زمانی کـه هر رنگی بـه تنت مـیپاشی مـیگویم زیباست ها؛ولی این نـه!
عزیزم دلم را کوک کن...
وقتی مـیگویم چقدر زیبایی و غمگین مـیشوم
وقتی عهایت را از شـهر جمع مـیکنم
زمانی کـه به نسیم مـیگویم عطرت را ببرد با خود از این حوالی!
دلم را کوک کن...
وقتی دستت را همـه جا سفت مـیگیرم
وقتی بـه عاشقانـه هایم هم چپ چپ نگاه مـیکنم
زمانی کـه به خودم هم حسادتم مـیشود!
دلم را کوک کن...
با لبخند بیـا نزدیکم؛
با پیشانی ات لبم را ببوس و بگو:
مال توام!
چه بخواهی ،چه نخواهی!
دل من ساده کوک مـیشود و تو خوب مرا بلدی...
پس لطفا دلم را کوک کن!
#حامد_نیـازی
به کانال تلگرام ما بپیوندید🍀لینک درون بیو
. عادت ندارم تجم ویدئو یـا عدانلود شده، منتشر کنم. اما مـیخوام بـه سهم خودم صدای این عزیزان و زحمتکشان باشم. بیش از ده بار دیدمش و به پهنای صورت اشک ریختم. بـه تمام مقدسات و کائنات قسم بـه مسوولان مملکت از صدر که تا ذیل هیچ امـیدی نیست! خدایـا فقط بـه تو پناه مـیبریم. خودت گره گشای وضعیت فاجعه بار مملکت ... .
عادت ندارم تجم ویدئو یـا عدانلود شده، منتشر کنم. اما مـیخوام بـه سهم خودم صدای این عزیزان و زحمتکشان باشم.
بیش از ده بار دیدمش و به پهنای صورت اشک ریختم. 😭
به تمام مقدسات و کائنات قسم بـه مسوولان مملکت از صدر که تا ذیل هیچ امـیدی نیست!
خدایـا فقط بـه تو پناه مـیبریم. خودت گره گشای وضعیت فاجعه بار مملکت باش!
ما جز تو بـه هیچ احدی الناسی امـید نداریم!
خدایـا که تا کی مـیخوای بشینی پای تلویزیون دنیـا و لم بدی بـه کهکشانـها و تخمـه بشکنی و به ریش ملت ایران بخندی و ببینی بـه نام اسلام و دین و مذهب شیعه مردمو دارن سلاخی مـیکنن!؟
پس کجاست اون عدالتت!؟ کجاست اون رحمانیتت!؟ کجاست اون شدیدالعقابت!؟
ما مـیدونیم کـه خود کرده را تدبیر نیست. اما اون گذشتگان 40 سال پیش اگر مـیدانستند کـه با یک رأی آیندگان را بـه غلط مـیندازن، شکر مـیخوردند انقلاب کنند!!!
.
خدایـا بـه فریـاد ما برس کـه جز تو فریـاد رسی نداریم! خدایـا خسته شدیم... خدایـا بسه..!!!
.
کاش مردم این شعر سعدی رو آویزه گوش مـید و زین بعد ند کـه مـیفرماید : «ای سلیم آب ز سرچشمـه ببند... کـه چو پر شد نتوان بستن جوی»!
امروز این وضعیت کارگران هفت تپه و سایر کارخانجاته
فردا نوبت من و شماست...!
.
شما هم بـه سهم خود صدای این عزیزان باشید و share کنید که تا شاید فرجی شود وی صدای ایشان را بشنود!
Read more
Media Removed
جامـه دران
مصرع ناقص من کاش کـه کامل مـی شد
شعر درون وصف تو از سوی تو نازل مـی شد
شعر درون شأن تو شرمنده بـه همراهم نیست
واژه درون دست من آنگونـه کـه مـی خواهم نیست
من کـه حیران تو حیران توام مـی دانم
نـه فقط من کـه در این دایره سرگردانم
همـه ی عالم و آدم بـه تو مـی اندیشد
شک ندارم کـه خدا هم بـه تو مـی اندیشد
در زمـین هستی و آن سو تر از افلاک تویی
علت خلق زمـین ای پدر خاک تویی
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده بـه پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی درون دست»
کعبه وقتی کـه در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت: «ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانـه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همـه پنـهان شده درون عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر مـی گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» مـی گوید
مستِ اوصاف شدم مـی طلبم ساقی را
تشنـه ام که تا که بگوید بـه من الباقی را
مـی رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مـی خورد آرام آرام
سیدحمـیدرضابرقعی
از کتاب (تحیّر)
Media Removed
به تو گفته بودم حواست بـه تنـهایی ام باشد...گفته بودم من آدم توضیح و توضیح خواستن نیستم...گفته بودم اهل پنـهانکاری نیستم...گفته بودم اگر روزی به منظور اینکه بـه دیدنم بیـایی این پا و آن پا کردی از راهِ نیـامده برگرد...گفته بودم حالا کـه چشمان راز آلودت برملا شدند حالا کـه بی گدار بـه آب زدی مراقب باش بی هوا ... به تو گفته بودم حواست بـه تنـهایی ام باشد...گفته بودم من آدم توضیح و توضیح خواستن نیستم...گفته بودم اهل پنـهانکاری نیستم...گفته بودم اگر روزی به منظور اینکه بـه دیدنم بیـایی این پا و آن پا کردی از راهِ نیـامده برگرد...گفته بودم حالا کـه چشمان راز آلودت برملا شدند حالا کـه بی گدار بـه آب زدی مراقب باش بی هوا دستم را رها نکنی کـه در طوفان نبودن ات غرق شوم...
کمـی قبل تر هم گفته بودم عشق را درون سیمای بی سرخاب سفیدآب ات جستجو کردم...گفته بودم کـه تو مانند سایـه ی شاخه ی درخت بید کـه باد روی دیوار تکانش مـی دهد...مانند ابری کـه شبانـه چهره ی ماه را سایـه روشن مـیکند...مانند بارانی کـه به پنجره ی قفل شده ی اتاق خواب مـیکوبد...مانند تمام این هایی، همان قدر واقعی همان اندازه دست نیـافتنی...
گفته بودم احساس چشمانم بـه برجستگی اندام ات، احساس آغوشم بـه گرمای تن ات، احساسهایم درون هنگام برخورد بـه موهای رشانی ات ارضای کاذب نیست...
تو را به منظور دو کلام حرف ناحساب مـیخواستم به منظور پرسه های بی مقصد به منظور اینکه بنشینی آنسوی زیلویی کـه رو بـه دریـا پهن کرده ایم که تا باد دفترِ شعرم را بـه آب نبرد...
حالا تقلا مـیکنی به منظور فاصله گرفتن...حالا مانند دروغگویی زبردست طرز نگاهت را انکار مـیکنی...آرام تر جانم...از نفس افتادی...خودم مـیروم بدون هیچ حرفی بدون هیچ سوالی...
مـیروم اما بـه تو گفته بودم تمام این ها را...
که ای کاش نمـیگفتم کـه ای کاش نمـی دانستی کـه ای کاش هیچ گاه نمـیدیدم ات...که بزرگترین ای کاش زندگی ام نشوی! .
. 👑 #مـیکائیل⭐ .
👑@mikilove351 📷
.
.
#پستهای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن💖💖😍😍👑👑✋ #پستهای_قبلی_رو_حتما_از_دست_ندید🙏🙏🙌
Media Removed
. رفتی و شاعرشعرت همـه بیمن باشد وزن و بیوزنیِ ما راغمِ رفتن باشد رفتی و غیر ز خویشم،من و این او چه کنم تو چو ایمان بـه دلی،او همـهاش ظن باشد چارهام نیست دگر، رفتن تو ماتم ماست جانِ بیچارهی ما راهمـه شیون باشد شاعران راچه تبی هست که درتاب رهاند تو طبیبی و تبم از شب و رهزن باشد رفتنت آتش و دردست، ... .
رفتی و شاعرشعرت همـه بیمن باشد
وزن و بیوزنیِ ما راغمِ رفتن باشد
رفتی و غیر ز خویشم،من و این او چه کنم
تو چو ایمان بـه دلی،او همـهاش ظن باشد
چارهام نیست دگر، رفتن تو ماتم ماست
جانِ بیچارهی ما راهمـه شیون باشد
شاعران راچه تبی هست که درتاب رهاند
تو طبیبی و تبم از شب و رهزن باشد
رفتنت آتش و دردست، بـه جان دل ماست
زاتشم نوربه راهت کـه ره ایمن باشد
سازِ بیچارهی مارا کـه تو آن را سازی
در فراقت همـه رسوایْ بـه برزن باشد
دلِ بیچاره ازین سازچه سوزی دارد
من بسوزم،هیمـه برآتش تو تن باشد
من زبانم چه فرومـیخورم از آتش تو
شعرِ بیتاب کـه در وصف تو الکن باشد
شاید این شعر کـه در من بـه وقوع نزدیک است
یـادگار و تَرَک عشق تو درون من باشد
شایدم؛حتمتر از صبح بـه تاریِ شب است
شاید این شعر وقوعش دمِ مدفن باشد
شاید این دم کـه تو خوانی،رفتن این حالِ من است
اینکه آواز بخوانیش،ز سرِ دن باشد
تو برفتی ز بر و هوش برفته ز سرم
کاش این بار اگر آیی سرِ من،من باشد
آخِرِ قصهات ای کاش بیـایی بـه برم
باشی و روح من و روح تو متقن باشد
خانـهای از پَر و پوش هست امـیدِ دل من
تو نگاهت شرر و دل همـه خرمن باشد
کلمـه؛سُرتر از آن هست که بماند درون یـاد!!
مـیروم،رفتن از این بار چو ماندن باشد
رفتنت درد بـه جانم زد و عالم بسترد
همـه عالم شدهاند هیچ کـه چون من باشد
بردیام با خودت از من کاین منت هم شده هیچ
دل بیچارهام از کیست کـه بیمن باشد
تو بـه خویشتن بـه وفایی و منم بر تو فدا
شرطِ "ما"را ز نگاه تو فقط من باشد
این همـه من بـه مـیان و منِ من را همـه هیچ
تو بخوان سر درون بازکه مرا رن باشد
من تو را خویشتر ازخویش بدانم درون خویش
که تو را هست تویی و همـه این من باشد
تو بـه من هیچ ندادی ونـهادم هیچ است
شمعِ این هیچ امـیدم شده روشن باشد
تو خود آرا بـه منیت،من تو را هم بـه خدا
راهم از غیر بشویم،سو بـه روزن باشد
روزنی نور بـه من تابد و من تابم بر
سیری از راهِ سلوکم کـه ره از تن باشد
بودِ تو گر ز منت بود چه بودی بودم
جان وعشقت کـه حریفی بـه همـه فن باشد
بودِ من بوده هماره دلِ من بودهِ زتو
از دردِ هبوط هست که مخزن باشد
من بـه مـینوی دلت آدمِ حوا بودم
آدمـی بود،نـه تقصیر ز یک زن باشد
شاعران را چه حساب هست که درون عالم خویش
به قلم خلقت سیب و چمِ راندن باشد
شاعر شعرْ تویی وصف کـه در عالم توست
شاعر شعرِ تو این مـهر،قلمزن باشد
کلمـه؛سُرتر از آن هست که بماند درون یـاد!!
رفتمت،راه کـه باشی سمتِ روشن باشد
حَوِّلِ حال تویی ای کـه تویی درون دل و دید
گردش سیبِ تو این سو وضعِ احسن باشد
رفتن وآمدن از توست،تو مـهری بـه مـیان
من کلامم همـه از توست کـه ماندن باشد
مـهرداد قربانی
Media Removed
.
.
🔼ک قهقهه ای بلند مـیزند وشال کوتاهش را کـه حکم بادبزن دارد مرتب جابه جا مـیکن.
.زیر این افتاب داغ یک بستنی با طعم شکلات چقدر مـیچسبد!.
بستنی اش رامـیزند و چشم های دودوزه باز بـه موهای طلایی کـه زیر شال قرمزش خودنمایی مـیکند،خیره شده اند.👀
آخر مـیدانی....
گرگ ها همـیشـه بـه دنبال شنل قرمزیند...
لبخند هوس آمـیز روی لبهای پسری کـه آن سوی خیـابان ایستاده هست مـینشیند.😈 .
➿و به منظور هزارمـین بار اشک درون چشمانت حلقه مـیزند...
آه بلندی از اعماق وجودت زبانـه مـیکشد کـه دل آسمانـها و زمـین را مـیلرزاند.😔
لبخند روی لبهای همگان.... .
و اشک های سرد روی گونـه های تو ....
عبایت را روی سر مـیکشی و از کوچه ها عبور مـیکنی....
یک عبور تلخ....
شاید تحمل دیدن این صحنـه ها آنقدر برایت دشوار هست که ندیدنشان را ترجیح مـیدهی.😞..
🔺و سخت تر از همـه آنکه امروز جمعه است‼.
️روزی کـه قولش را داده بودی...
هزار سال مـیگذرد و هزاران جمعه...
هزار جمعه و هنوز آن سیصد و سیزده نفر جور نشده است....
انتظار غریبی چقدر سخت هست این را حتما از تو پرسید؟
ای کاش تو هم یک زینب داشتی...
زینبی کـه غمخوارت مـیشد...
.زینبی کـه سنگ برادر را بـه مـیزند..
.کاش عباسی داشتی تاحداقل درون این هلهله و شور وهیـاهو دلت را بـه او خوش مـیکردی.😭
.
یعنی مـیتوان لذتی کـه در دیدن توست را بـه دیدن فیلم ها وعهایی کـه دشمنانت ساخته اند وعمل بـه برنامـه هایشان فروخت⁉
دیدن روی ماه تو یـا هوس و وسوسه شیطان⁉
به راستی کـه قدر تورا فقط کودکی مـیداند کـه مشق شبش بـه جای الف، ب و بابا آب داد... خمپاره و گلوله ...
و بابایی کـه رفت ....
وآغوش گرم مادرانـه ای کـه دیگر نیست شده!
قدر تورا ....
تنـها مادری مـیداند ...
که پیشانی خونین پسرش را درآغوش گرفته مـیبوسد و انتقام خون شـهیدش را بـه تو واگذار مـیکند!😭
.
ای کاش دعاهایمان ادعا نبود ...
که اگر چیز بیش از این بود.... امروز تیتر رسانـه ها بجای حمله انتحاری و کشته شدن صدها زن و کودک این بود!👇👇👇👇
. . . . . . . . . . . «یوسف زهرا آمـــــــــــد!»
.
.
.
💮متن و تصویر درون کانال تلگرام موجود است.
.
.
#اسلام #شـهدا_شرمنده_ایم
#حجاب #چادر #_آریـایی
#عفت #حیـا #خوشتیپ
#من_حجاب_را_دوست_دارم
#پرنسس_چادری
#_ایرانی
#لعنت_الله_علی_آل_سعود 🔫
#شیعه #منتظر_ظهور
#قرآن #حامـی_رهبر
#تهاجم_فرهنگی #جنگ_نرم
#امر_به_معروف #نـهی_از_منکر
#حضرت_زهرا(س) #چادر_خاکی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#Iranian_woman
#islam #hijab
#iranian_girl
#i_love_hijab
#princess
Media Removed
گریـه کردیم... دو که تا شعله ی خاموش شده
گریـه کردیم... دو آهنگ فراموش شده
پر کشیدیدم، بدون پرِ زخمـی با هم
عشق بازیِ دوتا کفتر زخمـی با هم
مرگ پشت سرمان بود، نمـی دانستیم
بوسه ی آخرمان بود، نمـی دانستیم
زندگی حسرت یک شادی معمولی بود
زندگی چرخش تنـهایی و بی پولی بود
زخم، سهم تنمان بود، نمـی ترسیدیم
زندگی دشمنمان بود، نمـی ترسیدیم
شعر من مزه ی خاکستر و الکل مـی داد
شعر، من را وسط زندگی ات هل مـی داد
شعر من بین تن زخمـی مان پل مـی شد
بیت اول گره روسری ات شل مـی شد
بیت که تا بیت فقط فاصله کم مـی کردی
شعر مـی خواندم و محکم بغلم مـی کردی
پیِ تاراندن غم های جدیدم بودی
نگران من و موهای سپیدم بودی
نگران بودی، یک مصرع غمگین بشوم
زندگی لج کند و پیرتر از این بشوم
نگران بودی اندوه تو خاکم د
نگران بودی سیگار هلاکم د
نگران بودی این فرصت ِ کم را بُکُشم
نگران بودی یک روز خودم را بُکُشم
آه... بدرود گل یخ زده ی بی من
آه بدرود زن کوچک دلواپــس من... بغلم کن غمِ درون زخم، شناور شده ام
بغلم کن گل بی طاقت پرپر شده ام
بغلم کن کـه جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن کـه خدا دورتر از این نشود
مرگ را آخر هر قافیـه تمرین نکنم
مردم شـهر تو را، بعد ِتو نفرین نکنم
کاش این نعش بـه تقدیر خودش تن بدهد
کاش این شعر بـه من جرات مردن بدهد... #حامد_ابراهیم_پور
Media Removed
اما بـه هیچ مرا باخت
@sattarmusic
ای کاش فرصتی بود حتی به منظور یک بار
با تو نفس کشیدن مـیشد دوباره تکرار
ای کاش مـی شد امروز درون چشم تو غزل خواند
بار دیگر تو را دید نام تو را عشق خواند
ای کاش زندگی رو از هم نمـیگرفتیم
از زنده مردن خویش ماتم نمـیگرفتیم
هرگز نگو کـه این درد تقدیر ناگزیر است
دیروزمان کـه مرده فردایمان چه دیر است
ای کاش فرصتی بود حتی به منظور یک بار
با تو نفس کشیدن مـیشد دوباره تکرار
ای کاش مـی شد امروز درون چشم تو غزل خواند
بار دیگر تو را دید نام تو را عشق خواند
با تو شدم من آباد دستان تو مرا ساخت
مشکل ز دستم آورد اما بـه هیچ مرا باخت
بس کن نزن تبر را بر شاخه ام کـه خسته ام
این زخم اولین بود یـا زخم آخرین است
ای کاش زندگی رو از هم نمـیگرفتیم
از زنده مردن خویش ماتم نمـیگرفتیم
ای کاش فرصتی بود حتی به منظور یک بار
با تو نفس کشیدن مـیشد دوباره تکرار
ای کاش فرصتی بود حتی به منظور یک بار
با تو نفس کشیدن مـیشد دوباره تکرار
Media Removed
. خودت بگو حضرتِ دلبر! آخر پناهگاه هم انقدر دور؟! مـیخواهم بـه قاعده همان سوالی کـه از جوادِ امام رضاجانمان پرسیدند، از شما سوالی کنم... - بگو چه کنیم آقا درون این بلادی کـه نفسهایمان بالا نمـیآید؟!! گناه بیخ گلویمان نشسته! دست انداخته بـه یقهی نفْسمان و رها نمـیکند! یک بند پیله مـیکند و ... .
خودت بگو حضرتِ دلبر!
آخر پناهگاه هم انقدر دور؟!
مـیخواهم بـه قاعده همان سوالی که
از جوادِ امام رضاجانمان پرسیدند،
از شما سوالی کنم...
- بگو چه کنیم آقا
در این بلادی کـه نفسهایمان بالا نمـیآید؟!!
گناه بیخ گلویمان نشسته!
دست انداخته بـه یقهی نفْسمان و رها نمـیکند!
یک بند پیله مـیکند و پا مـیکوبد.
گاه پیراهنِ نفس را مـیدریم که تا مگر جرعهای نفس بکشیم اما...
نفس کشیدن درون هوای گناه همانا و
خس خس گلوهای دریدهیمان همان... .
به زبانِ سادهی کودکیهایمان بگویم؟ » خسته شدیم! «
ما دلبستگانِ گناهکار...
.
بارها خواندهام و شنیدهام جواب این همـه پریشانی را...
همان کـه مـیگویند امام جواد(ع) چنین پاسخش داد:
« فَرّوا الی الحسین »
به سمت حسین فرار کنید...
.
.
راستی نگفتی حضرتِ حسین!
پناهگاه هم انقدرررر دور؟!
مـیدانی بـه قاعدهی قوانینِ زمـینی
چند بند را حتما پاره کنم
تا بـه بارگاهت برسم؟
نگو دلم آنجاست!
که نیست!
که کاش بود...
که اگر بود این همـه خستگی چرا؟
نگو کافیست صدایت کنم...
من دلم را عادت دادم بـه سیری ناپذیری...
سیر نمـیشود با صدا ت!
مـیخواهد تمام هوایی کـه روزی تو در
آن تنفس کردی را یکجا بـه کِشَد!
مـیخواهد یکبار دیگر از پسِ شلوغیِ
دستهایی کـه به سمتت دراز شده،
یک دست بـه سر بگذارد و یک دست بـه دهان!
تا مبادا فریـاد بزند...
مبادا خلوت عاشقیِ دلهای بیتاب را برهم زند...
که آرام آرام این کوه درد را بر زمـین بگذارد...
که گوشـهای از صحنت زانو بغل گیرَد...
که وسط بینالحرمـین متحیر شود...
که بـه تل زینبیـه زل بزند و مدام فاصلهی زینب و گودال را درون ذهن محاسبه کند...
که دردهای خودش را پیش دردهای زینب (س) بـه باد فراموشی بسپرد....
.
.
پسرِ زهرا...
این همـه نوشتم کـه بگویم
زمزمـههایی مـیآید...
از ته دلم...
از همـین دودوتاچارتای زمـینی
که بند بند وجودم را مـیلرزاند!
مـیگوید امسال چشمم بـه گنبد و بارگاهت نمـیخورد!
مـیگوید امسال و با این شرایط؟!
محال است...
مـیگوید نمـیطلبی حسین...
من اما باور نمـیکنم..
مـیدانم کـه یـا بـه کربلایم مـیبری
یـا اگر نخواستی، کربلا را بـه دلم مـیآوری!
اما چطور و به واسطه باز گره از کدام حاجتم، نمـیدانم...
تو اربابی و نوکر به منظور اربابش تعیین تکلیف نمـیکند....
مـیدانی؟ این را از عباس یـاد گرفتهام...
.
.
.
+ موقع نوشتن ، " آمدم ای شاه پناهم بده " رو پِلِی کردم و هی از اول گذاشتم .. اگه دوست داشتید شما هم پلی کنید و یکبار دیگه بخونید...
» چه امام رضا باشـه چه امام حسین فرقی ندارن .. کلهم نورٌ واحد .. همشون پادشاهِ قلب شیعیـانن 💔 «
.
#سلیس_و_ساده_بگویم_دلم_گرفته_برایت !
.
Media Removed
داستان از حیـاط باصفای خانـهی پدری، از مـیان برگهای درخت کنار و رنگارنگیِ گلهای کاغذی، داستان آمـیخته با عطرِ خاکِ آبپاشی شدهی باغچه شروع مـیشود...از جمعِ برادرانِ حلقه زده بـه دور مادر.داستان با زندگی آغاز مـیشود...و ناگهان جنگ از راه مـیرسد. روایت را نـه از زبان بلکه از نگاهِ راویای مـیخوانی ... داستان از حیـاط باصفای خانـهی پدری، از مـیان برگهای درخت کنار و رنگارنگیِ گلهای کاغذی، داستان آمـیخته با عطرِ خاکِ آبپاشی شدهی باغچه شروع مـیشود...از جمعِ برادرانِ حلقه زده بـه دور مادر.داستان با زندگی آغاز مـیشود...و ناگهان جنگ از راه مـیرسد.
روایت را نـه از زبان بلکه از نگاهِ راویای مـیخوانی کـه گویـا مأموریت دارد که تا همـهی لحظات را مو بـه مو بـه خاطر بسپارد که تا مبادا کراهت و زشتی چهرهی جنگ فراموش شود...نویسنده تو را درون چشمخانـهی راوی مـینشاند و قدم بـه قدم نشانت مـیدهد کـه چگونـه وقتی چنگال بیرحم جنگ و دستان کثیف خیـانت بـه هم مـیرسند، غمبارترین تراژدیها رقم مـیخورد.
خانـه خرابیها، آوارگیهاو بیخانمانیها از یکسو و نقاب از چهره افتادنها از سویی دیگر...گویـا جنگ پنجه بـه درون آدمها مـیاندازد و آن خودِ واقعی را بیرون مـیکشد و بی هیچ پرده و حجابی درون معرض دید قرار مـیدهد...
دلیریها و رشادتها و از جانگذشتنهای از سرِ غیرت، ایمان، اعتقاد و وطنپرستی بسیـارند ولی فرصتطلبیها، خودخواهیها و بیرحمـیها هم کم نیست...همدلیها و همدردیها و حتی پا گرفتن عشقهای تازه، بسیـارند ولی زخمزبان زدنها و راندنها و پناهندادنها هم کم نیست...و درون این مـیان هم هستند روحهایی کـه از بیعدالتیها بـه ستوه مـیآیند و طغیـان مـیکنند و به بیراهه مـیروند و مجری عدالت مـیشوند و تو مـیمانی کـه این اقدام از سر خیرخواهی به منظور جامعه بود یـا از سرِ باز شدن عقدههای پیشین؟...
دیدن دربهدری صدها هزار انسان ، جانسوز است. دیدن بـه آغوش کشیده شدن جنازهی خونین برادر، توسط برادر روحخراش هست و دیدن بـه جنون رسیدن انسانها دلگداز و احمد محمود چه استادانـه این همـه را بـه تصویر کشیده هست تا مبادا روزگار گرد فراموشی بنشاند بر آنچه کـه این سرزمـین از سر گذرانده است...
در بخشی از کتاب مـیخوانیم:
کاش آدم بداند گلوله لحظهای کـه حرکتش را آغاز مـیکند چه شکل و شمایلی دارد.شکل و شمایلش کـه معلوم است. بعد چه؟...شکل و شمایل نـه!...کاش آدم بداند جعبهی محتوی گلوله چطور دستبهدست مـیشود. هر لحظه درون کجا و چه مسیری را طی مـیکند. سربازی کـه از انبار مـهمات بیرونش مـیکشد چه ریختی دارد. قامتش چگونـه است. سیـاه است. سفید است. بلند قامت است. کوتاه است. زن دارد، ندارد و...چه فکر مـیکند...؟ آیـا فکر مـیکند لحظهای کـه یکی از گلولههای داخل جعبه پروازکنان جلو مـیرود چه فاجعهای بـه بار مـیآورد؟...چهی را مـیکشد؟...دل کدام مادر را مـیلرزاند!...خندهء کدام طفل را که تا آخرین لحظهء مـیرای زندگی بر لبانش مـیخشکاند؟...
Media Removed
. چند روزی هست ناخودآگاه خاطره ای بـه ذهنم رسیده و اذیتم مـی کند. خواستم بنویسمش مگر… نمـی دانم. توی انفرادی بند ۲الف سپاه بودم و هر روز بازجویی مـی شدم. یک روز من را بـه اتاق متفاوتی بردند کـه فکر مـی کنم با دریچه ای از اتاق کناری اش جدا مـی شد. تاریک و کوچک بود. شاید هم راهرویی بود قبل از اتاق اصلی. چشمبند داشتم ... .
چند روزی هست ناخودآگاه خاطره ای بـه ذهنم رسیده و اذیتم مـی کند. خواستم بنویسمش مگر… نمـی دانم.
توی انفرادی بند ۲الف سپاه بودم و هر روز بازجویی مـی شدم. یک روز من را بـه اتاق متفاوتی بردند کـه فکر مـی کنم با دریچه ای از اتاق کناری اش جدا مـی شد. تاریک و کوچک بود. شاید هم راهرویی بود قبل از اتاق اصلی. چشمبند داشتم و نمـی توانستم بیشتر از جلوی پایم ببینم. انگار دیگری هم درون اتاق آنطرفی بود کـه از حرف هایی کـه بعدا بازجو زد فهمـیدم ادمـین یکی از پیج های فیسبوک است. پیجی کـه تعدادی از شعرهای من و موزیک هایی با شعر من را نیز درون آن قرار داده بود.چندین روز من را تحت فشار قرار داده بودند که تا مسئولیت پیج را بپذیرم. اما متعلق بـه من نبود و طبعا قبول نکرده بودم. حالا انگار آن را دستگیر کرده بودند و احتمالا با چشمبند نشانده بودندش روی صندلی که تا اعتراف کند. بعدها فهمـیدم س.ت است. مـی شناختمش. مـهربان و محترم بود. دقیق یـادم نمـی آید بازجو چه مـی گفت و چه سوالاتی بـه تناوب از ما دوتا مـی پرسید کـه من شروع کردم بـه گریـه . آهسته. صدایی برایم نمانده بود. فکر مـی کنم سی روزی گذشته بود کـه توی انفرادی بودم. بازجو از سوالی پرسیده بود و بعد جواب را با طعنـه و کنایـه بـه من مـی گفت. من گریـه بودم و حرفی نمـی زدم. بعد بـه گفت «ببین اینم داره بـه حرفات مـی خنده! تو چقدر بدبختی کـه حتی اینی هم کـه ازش شعر گذاشتی تجت، داره بهت مـی خنده!»
الان کـه خاطره بـه ذهنم آمده مـی گویم حتما بلند، جوری کـه س هم مـی شنید داد مـی زدی کـه من نمـی خندم! حتما حداقل بلند مـی شدی و این یک جمله را مـی گفتی! حتما داد مـی زدی که تا آن طفل معصوم، زیر آن فشار عصبی وحشتناک و ترسِ از محیط و دستبند و بازجوها اینجوری تحقیر نشود، اینجوری خرد نشود. اما من انگار دیگر مثل روزهای اول نبودم. نـه جانی برایم مانده بود و نـه امـیدی. نـه مـی دانستم کی این دلهره تمام مـی شود و نـه درون انتهایش نور روشنی برایم بود. مثل زنی کـه مـی داند بچه توی شکمش مرده، نشسته بودم و زیر چادر گل گلیام گریـه مـی کردم. بعد هم مرا برگرداندند سلولم و گمان کنم مدتی بعد س آزاد شد. بعد از آن هیچ خبر، اسم یـا اثری از او ندیدم. اما چند روزی هست که این فکر آزارم مـی دهد کـه آن لحظه، س چه حالی شده است؟ آیـا حرفهای بازجو را باور کرده؟ مـی دانم کـه تحت تاثیر فضا و موقعیت ترسناک اوین، روحیـه آدم اینقدر ضعیف مـی شود کـه هر چیزی را از هری و درباره هری باور مـی کند. اما کاش کاش مـی توانستم فقط به منظور چند ثانیـه برگردم توی آن اتاقک کوچک و تاریک اوین و به او بگویم کـه دروغ های بازجوها را باور نکن!
Media Removed
وقت رفتن شد آقاجان. سفر بـه سلامت. آمدی و رفتی ولی نشان حضورت درون این جهان چند روزه خواهد بود. تو نقش ساختی و خاطره و به هنر بازیگری آقا شدی درون این عالم هنر. حالا از این بـه بعد بـه نیکی از تو یـاد مـیکنند آقاجان. کاش حسرت حضورت بر صحنـه تئاتر را نداشتیم. لااقل نسل من دوست داشت شکوه حضور تو را درون این سالها بر صحنـه ببیند. ولی قدردان هنرت بودی و حاضر نشدی بـه هر قیمت و ارزش بر صحنـه باشی. صبح کـه خانـهات آمدم جای خالی تو را یکباره حس کردم. با برادرجانت همکلام شدم و گفت حالش خوب بود. خوب بود. تو همـیشـه خوب بودی..... حتی این چند سال کـه شاید رفتن را انتظار مـیکشیدی. برادر گفت آخرین کلام کـه ازت شنیده این بوده کـه دلت مـیخواسته داریوش مـهرجویی نمایشی کار کند و تو هم بتونی بر صحنـه باشی. آقاجان دلتنگ نباش. تو همـیشـه بر صحنـه خواهی بود. همـیشـه.... سفرت فقط ما را دلتنگ خواهد کرد. بدرود آقاجان. آقای بازیگر عزت زیـاد!... (عاز مراحل ساخت تندیس استاد).. #عزت_الله_انتظامـی #شـهرام_کرمـی #عزت_الله_انتظامـی #شـهرام_کرمـی #عزت_الله_انتظامـی #شـهرام_کرمـی # #
Media Removed
بی نظیره این موزیک . نظراتون و بگید .
یـاد چی افتادید؟
نام آهنگ : آیـه
نام خواننده : مژگان عظیمـی
مژگان عظیمـی افغان هست متولد ایران کـه در آلمان زندگی مـیکند .
متن اهنگ
گر تن بدهی دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه کـه در جام است
گر دل بدهی تن ندهی باز خراب است
این بار نـه جام هست و نـه نوشابه سراب است
اینجا بـه تو از عشق و وفا هیچ نگویند
چون دغدغه ی مردم این شـهر حجاب است
تن را بدهی دل ندهی فرق ندارد
یک آیـه بخوانند گناه تو ثواب است
خ تنت را و ب کفنت را
به یک آیـه و چند سکه ببستند دهنت را
نـه روحی بـه کار هست نـه عشقی بـه بار است
فقط مردانـه بـه اندام تو یـار است
آنکه زنی را بفروشت پی پیس است
حق هست که روحش ته دوزخ بـه عذاب است
هرجای جهان مرتبه ی زن بلند است
در کشور من زن مثل مـیت بـه حساب است
ای کاش کـه دلقک شده بودم نـه شاعر
در کشور من ارزش انسان بـه نقاب است
تن را بدهی دل ندهی فرق ندارد
یک ایـه بخوانند گناه تو ثواب هست 👈 دانلود موزیک و کلیپ از کانال تلگرامم .
#معصومـه_سیفی_آذر
# #زن #برده #فمـینیست #کودک #ترانـه #کلیپ #موزیک_ویدئو #آهنگ #
.
معنی انتظار را درک مـی کنی؟ اگر لحظه ای بـه نگاه او خیره شوی انتظار را با تمام زجرهایش لمس خواهی کرد. چشمان آن مادر فرتوت، چشمانی کـه با تو گفت وگو مـی کنند، با تو کـه حالا قد کشیده ای و سرو قامتت بـه زمـین و زمان فخر مـی فروشد. آیـا درون نگاه مادرت مـی خوانی گلایـه های تنـهایی را؟!
نگاهی کـه لرزان هست و نمناک! لحظه ای درون نگاهش زل بزن که تا بشنوی آوای تنـهایی اش را. خوب گوش کن! راحت مـی توانی بشنوی، او مـی گوید: ۹ ماه درون انتظار ماندم که تا صدای اولین گریـه ات، آخرین ثانیـه انتظارم باشد. اما نشد! باز هم منتظر ماندم که تا راه رفتنت گل های قالی را معطر کند. تو راه رفتی و با هر بار زمـین خوردنت گل قلب من پرپر شد، تو بر روی سرزمـین دلم قدم مـی گذاشتی اما هیچ وقت نفهمـیدی! منتظر شدم که تا بزرگ شوی، منتظر ماندم که تا روزی سر سفره عقدت، عقده های انتظارم را با دانـه های اشک پاک کنم. من همـیشـه درون انتظار بودم و امروز هم منتظرم امروز درون خانـه ای کـه متعلق بـه من نیست چشم بـه در دوخته ام که تا بعد از یک بهار بـه دیدنم بیـایی! اما نمـی دانم کـه کدام زنگ خانـه سالمندان با انگشتان قوی تو فشرده خواهد شد. نمـی دانم کـه امسال بهارم را معطر خواهی کرد یـا نـه؟
کاش یک بار بـه خانـه دلم سری مـی زدی، سر مـی زدی که تا بگویم کـه چقدر تنـهایم
.
#Chaloos
#Chalos
#Chalous
#ChalusCity
#Chalusroad
#Noshahr
#Nowshahr
#Motelghoo
#kelardasht
#Hachirood
#Marzanabad
#Namak_abrood
#Mazandaran
#Iran
#شمال
#چالوس
#نوشـهر
#نمک_آبرود
#کلاردشت
#متل_قو
#هچیرود
Read more
Media Removed
هوا سرد هست پنجره را ببند تو حرف نمـیزنی درون اتاق برف مـیبارد کلمـهها از سرما یخ زده اند ببند پنجره را چرا حرف نمـیزنی؟ . کاش همـیشـه شب بود روزها نمـیتوانم با صدای بلند تورا درون آغوش بگیرم مردم تو را نمـیبینند و نمـیفهمند من دیوانـه نیستم . اسمت را صدا مـیکنم، دهانم بوی یـاس مـیگیرد صدایم بـه ... 💜
هوا سرد هست پنجره را ببند
تو حرف نمـیزنی درون اتاق برف مـیبارد
کلمـهها از سرما یخ زده اند
ببند پنجره را
چرا حرف نمـیزنی؟
.
کاش همـیشـه شب بود
روزها نمـیتوانم با صدای بلند تورا درون آغوش بگیرم
مردم تو را نمـیبینند
و نمـیفهمند من دیوانـه نیستم
.
اسمت را صدا مـیکنم، دهانم بوی یـاس مـیگیرد
صدایم بـه دنبالت مـیدود
تو نیستی
به دیوار مـیخورد
مـیشکند...
یـاسهای پژمرده روی زمـین پخش مـیشوند...
تو رفتهای
صدایم را بـه خاک مـیسپارم
برف مـیبارد، برف مـیبارد...
.
پیش از این بیشتر دوستم داشتی
حرف مـیزدی
لبهایت با خندیدن مـهربان بود
و آغوشت مـیتوانست باغهای خشکیده را سبز کند...
حالا اما از روزهای گذشته کمرنگ تری
حرف نمـیزنی
دستت از دستم عبور مـیکند
در واقعیت ترکم مـیکنی
در خواب ترکم مـیکنی
در رویـا ترکم مـیکنی
تو را ندارم...
غمگین ترین جای قصه همـینجاست
رویـایی کـه به واقعیت نرسد کم کم محو مـیشود
.
هوا سرد است... پنجره را ببند
بگو وقتی بـه تو فکر مـیکنمـی صدایم نزند
اینجا تنـها جاییست کـه تورا دارم
.
#اهورا_فروزان
در #کانال موجوده. #شبتون_بخیر 💜
Media Removed
چمدان بسته ام بـه سمت خودم
مـیروی شـهر را خبر ی
بی هوا باختی و حق داری
فکر بازی تازه تر ی
از نگاه تو خوب فهمـیدم
ماندنت محض زنده ماندنم است
سم احساس را درون تنم
مانده ای که تا که بی اثر ی
از غروری کـه زیر پا بردی
از من سرشکسته مـیترسم
کاسه ی صبر من ترک خورده
باید از کینـه ام حذر ی
پای من را نبند دلبندم
شـهر غربت قفس نمـیخواهد
بعد من هیچنمـیخواهد
که تو او را غریب تر ی
انتخابت مگر جدایی نیست؟
اشک هایت چرا سرازیر است؟
بد شگون هست گریـه را بانو...
توشـه ی راه رهگذر ی
دست رد تو روی ی من
پای پیش تو جز ترحم نیست
دل بـه دادت نمـیرسد هرگز
عقل را کاش کارگر ی
خسته از بحث های هر شبه ای
خسته از گریـه های قبل از خواب
مـیشود بای بـه غیر از من
شب خود را بـه خنده سر ی
من... قطاری کـه سر بـه راه تو بود
چند ماهی درون ایستگاه تو بود
راه افتادنم گناه تو بود
من بمانم خودت سفر ی؟
بعد از این ترمزم بریده و در
ایستگاهی نگه نمـیدارم
با من از مـه نگو... نمـیترسم
گاه خوب هست که خطر ی
آخرش واژگونی هست اما
ماندن از ترس مرگ هم ، مرگ است
ریل یعنی دو راه مانده فقط
یـا بمـیری و یـا سفر ی
Media Removed
Wish you a great day and week🤞🏻
سلام رفیق
روز و هفته ایی عالی برات آرزومندم🤞🏻
همـه چی اوکیـه؟ رو بـه راهین؟ رو بـه رُشدین؟ 😂🙈
تمریناتون رو انجام مـیدین دیگه؟ 😝😇
.
کاربرد جامع و استفاده صحیح از Wish درون انگلیسی🇺🇸🇬🇧
.
همانطور کـه مـیدانید از wish به منظور بیـان یک آرزو و حسرت و افسوس درون انگلیسی استفاده مـیشـه.
.
کاربرد اول:❗️
اگر آرزو و افسوسی کـه مـیخواهید بیـان کنید مربوط بـه زمان حال باشد از زمان گذشته ی ساده استفاده مـیکنیم:
به عبارت دیگر:
📍I wish+PAST SIMPLE
مثالها:👇
I don't play tennis.
👉I wish I played tennis.
من تنیس بازی نمـیکنم.
👈ای کاش تنیس بازی مـیکردم.
.
I am not a bird.
👉I wish I were a bird.
من پرنده نیستم.
👈 ای کاش یک پرنده بودم
.
I am lazy.
👉I wish I were not lazy.
من تنبلم.
👈 ای کاش تنبل نبودم
.
You are not here.
👉I wish you were here.
تو اینجا نیستی.
👈 ای کاش اینجا بودی
.
He does not love me.
👉 I wish he loved me.
او مرا دوست ندارد.
👈 ای کاش او مرا دوست داشت..
.
کاربرد دوم:❗️
اگر آرزو و افسوسی کـه مـیخواهید بیـان کنید مربوط بـه زمان گذشته باشد از زمان گذشته ی کامل استفاده مـیکنیم:
📍I wish+PAST PERFECT
.
مثالها:👇
I didn't work hard.
👉 I wish I had worked hard.
من سخت کار نکردم.
👈 ای کاش سخت کار کرده بودم.
.
You were not there.
👉I wish you had been here.
.
I didn't go to the party yesterday.
👉 I wish I had gone to the paty yesterday.
من دیروز بـه مـیهمانی نرفتم.
👈 ای کاش دیروز بـه مـیهمانی رفته بودم.
.
Mohammad didn't buy a ticket.
👉 Mohammad wishes he had bought a ticket.
محمد بلیت نخرید.
👈 محمد آرزو مـیکنـه ای کاش بلیت خریده بود.
.
We didn't invite them.
👉We wish we had invited them.
ما آنـها را دعوت نکردیم.
👈 ای کاش آنـها را دعوت کرده بودیم.
.
کاربرد سوم:❗️
برای بیـان خواسته ها و آرزوی هایی کـه در آینده تمایل بـه انجام آنـها داریم یـا آرزو مـیکنیم درون آینده رخ دهد:
که درون این حالت، درون صورتی کـه بیـان آرزوی خودمان باشد، از Could استفاده مـیشود و در صورتی کـه در مورد فرد دیگری باشد از Would استفاده مـیشود:
مثالها:👇
I cannot go to the party tomorrow.
👉I wish I could go to the party tomorrow.
من فردا نمـیتوانم بـه مـیهمانی بروم.
👈 ای کاش مـیتوانستم فردا بـه مـیهمانی بروم.
.
He will not come to my house tomorrow.
👉 I wish he would come to my house tomorrow.
او فردا بـه خانـه ام نمـی آید.
👈 ای کاش او فردا بـه خانـه ام مـیآمد.
------------
شرمنده ديگه طولاني شد 💋🙈❤️
Media Removed
و ما چه خوشبخت بودیم کـه دوران شکوه تو را از نزدیک دیدیم.چه مغرورانـه سالها سرمان را بالا گرفتیم و همـه جا گفتیم قویترین مرد جهان همشـهری ماست.
♦️چقدر ذوق کردیم وقتی اولین بار این تیتر را روی جلد روزنامـه 90 دیدیم《من قائمشـهری هستم و هوادار نساجی》و بارها این علاقه را اثبات کردی.هر دفعه کـه در تلویزیون یـا رادیو یـا روزنامـه و سایت ازت مـی پرسیدند طرفدار استقلالی یـا پرسپولیس سرت را بالا مـیگرفتی و مـیگفتی یک قائمشـهری فقط 《نساجی چی》 مـیشود اینگونـه ازمان دلبری مـیکردی و تصویر و تیتر آن مصاحبه مـیشد عصفحه اینستاگراممان کـه به آن ببالیم.هر بار کـه تمرین و مسابقات نداشتی بـه وطنی مـی آمدی که تا نساجی ات را از نزدیک ببینی.تا تهران آمدی و در بازی با راه آهن صعودمان را دیدی و با همشـهریـانت اشک شوق ریختی.یـادمان نمـیرود وقتی حامد ابراهیمـی رییس وقت هیئت فوتبال قائمشـهر بعد از قهرمانی ات هر چقدر تلاش کرد راضی نشدی درون وطنی دور افتخار بزنی و خودنمایی کنی.بارها آمدی درون جایگاه ویژه اما بهی نگفتی عکست را بگیرد.اما همـیشـه پشتمان گرم بود بـه قوی ترین مرد دنیـا 💢 اگر چندصد سال پیش دنیـا مـی آمدی از آنـهایی مـیشدی کـه مادربزرگ ها درون قصه های شبانـه به منظور نوه هایشان از پهلوان بهداد مـیگفتند و جارچیـان با طبل و شیپور دور مـیدان اصلی شـهرها جار مـیزدند که《ای مردم بـه گوش باشید.تا پهلوان بهداد هست پرچم ایران زمـین بـه خاک نمـی افتد》افسانـه ها برایت سروده مـیشد و دلهایمان بـه بودنت قرص مـی شد.
چقدر دلمان به منظور آن خنده های کودکانـه زیر چند صد کیلو وزنـه تنگ مـیشود.
🌀آن اوایل همـه مـی گفتند بهداد هم مثل خیلیـها الان کـه معروف شده مـیرود تهران و دیگر تحویلمان نمـی گیرد.اما تو از جنس خودمان بودی.با خنده هایت خندیدیم و با گریـه هایت دلمان فشرده شد و آن شب لعنتی کـه دلمان مـیخواست بـه زبان فارسی سخت با آن جلاد عراقی صحبت کنیم.هنوز هم کـه یـادمان مـیآید . ادامـه مطلب درون كامنت اول
Media Removed
. *تفسيري از امام رضا عليه السلام درون مورد آيه . "و فديناه بذبح عظيم" . (سوره صافات آيه 107) . . فضل بن شاذان رحمـه الله گوید: از حضرت رضا علیـه السلام چنین شنیدم کـه آن زمان کـه خداوند تبارک و تعالی بـه حضرت ابراهیم علي نبينا و آله و عليه السلام امر فرمود کـه به جای فرزندش اسماعیل، ی را کـه خداوند ... .
*تفسيري از امام رضا عليه السلام درون مورد آيه
.
"و فديناه بذبح عظيم"
.
(سوره صافات آيه 107) .
.
فضل بن شاذان رحمـه الله گوید:
از حضرت رضا علیـه السلام چنین شنیدم کـه آن زمان کـه خداوند تبارک و تعالی بـه حضرت ابراهیم علي نبينا و آله و عليه السلام امر فرمود کـه به جای فرزندش اسماعیل، ی را کـه خداوند فرستاده بود ذبح نماید،
حضرت ابراهیم علیـه السلام درون دل آرزو کرد کـه ای کاش فرزندش اسماعیل علیـه السلام را بـه دست خود ذبح مـی کرد و دستور ذبح بجای ذبح فرزندش بـه او داده نشده بود، که تا به این وسیله احساس پدری را کـه عزیزترین فرزندش را بـه دست خود ذبح مـی کند، داشته باشد و در نتیجه شایستهٔ رفیع ترین درجات ثواب درون صبر برمصائب شود.
خداوند عزوجل نیز بـه او وحی فرمود کـه :
ای ابراهیم! محبوب ترین خلق من، نزد تو کیست!
ابراهیم گفت: خدایـا! مخلوقی خلق نکرده ای کـه از حبیبت محمد صلي الله علیـه و آله و سلم نزد من محبوب تر باشد.
خداوند بـه او وحی فرمود که: ای ابراهیم آیـا او را بیشتر دوست داری یـا خودت را؟
او گفت: نـه، او را بیشتر دوست دارم.
خداوند فرمود: آیـا فرزند او را بیشتر دوست داری یـا فرزند خودت را؟
عرض کرد: فرزند او را.
خداوند فرمود: آیـا بریده شدن سر فرزند او از روی ظلم، بـه دست دشمنانش دل تو را بیشتر بـه درد مـی آورد یـا ب سر فرزندت بـه دست خودت بخاطر اطاعت از فرمان من؟
گفت: بریده شدن سر فرزند او بـه دست دشمنانش دل مرا بیشتر بـه درد مـی آورد.
خداوند فرمود:
گروهی کـه خود را از امت محمد صلي الله علیـه و آله مـی دانند، فرزندش حسین عليه السلام را بـه ظلم وستم بـه مانند ذبح خواهند کرد و با این کار مستوجب خشم و غضب من خواهند شد.
ابراهیم علیـه السلام بر این مطلب جزع و فزع نموده، دلش بـه درد آمد و شروع بـه گریـه کرد.
خداوند عزوجل هم بـه او چنین وحی فرمود:
ای ابراهیم! بـه خاطر این ناراحتی و جزع و فزعت بر حسین عليه السلام و قتل او، ناراحتی و اندوهت بر اسماعیل را ـ درون صورتی کـه اگر او را ذبح مـی کردی ـ پذیرفتم، و رفیع ترین درجات ثواب، درون صبر بر مصائب را بـه تو خواهم داد.
و این همان مطلبی هست که آیـه ((و فدیناه بذبح عظیم : ذبح بزرگی را جایگزین او کردیم )) بدان اشاره دارد.
.
#قربان
#محرم
منبع:
عيون اخبار الرضا عليه السلام – ج 1 ص 209
Media Removed
ــــــحظه های بـــــدون تو ... لــــــحظه ها گذشت و سه ســـال رفتنت گذشته ... و تو ای آسمان من...بی خبر از خیـال من بـه کجا کوچ کردی ... درون این ظلمت نیمـه شب ..... بـه آرامـی کنار لحظه های با تو بودن مـی نشینم ... چشمانم را مـی بندم ... دوباره مرور مـی کنم خاطرات با تو بودن را ... نگاه آخر بود ... مثل دیدن سایـه ها ... ــــــحظه های بـــــدون تو ... لــــــحظه ها گذشت و سه ســـال رفتنت گذشته ... و تو ای آسمان من...بی خبر از خیـال من بـه کجا کوچ کردی ... درون این ظلمت نیمـه شب ..... بـه آرامـی کنار لحظه های با تو بودن مـی نشینم ... چشمانم را مـی بندم ... دوباره مرور مـی کنم خاطرات با تو بودن را ... نگاه آخر بود ... مثل دیدن سایـه ها درون غروب آفتاب درون آسمانی نقره فام ... آنقدر دلم گرفته کـه انگار همان روزی هست که تو تازه بـه آغوش خاک پیوستی ... کاش دستانم بـه آسمان مـی رسید ... این روز ها غروبش غریبانـه مـی وزد ... کاش چشمانت را باز مـیکردی و حرفی مـیزدی ... ولی افسوس .... افسوس ... و حالا سال هاست دیگر خیـال فریـاد ندارم ... حس گفتن ندارم ... و حالا از تنـهایی ام مـی نویسم و از نبودنت ... از حس سکوتی کـه نزدیک ترین همدم لحظه هایم هست ... " بـه یـاد تو مـینویسم عزیزم کـه این روزها سخت دلتنگتم... و حال من ماندم و خاطره ی نگاهی درون سطر سطر کتاب زندگی..." 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔 #علی #علی_طباطبایی #دوستت_دارم #فاتحه #تسلیت #alitabatabaee #عشق #خواننده #دلشکسته #shahrzadtabatabaeee #بهترین #هنرمندان #بازیگران #هنرمندان_ایرانی #دلتنگی #بهترین #خانواده_خاص #alitabatabaeee #بازیگر #سینما #Acter #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #فاتحه_فراموش_نشـه🙏
Read moreMedia Removed
#نازدونـه_ظریفی .
◆ باور کنین درون همـه روزهای عادی بـه اندازه کافی جون این موجودات زیبا به منظور تامـین گوشت گرفته مـیشـه دیگه تو اون روز دوبرابرش نکنین👎و یقین داشته باشین هر انرژی منفی بازتاب دارد و کارما🔄 یک باور حقیقیست🔴 دریـای خزر را چپاول د , خون شـهیدان را با تن فروشی ناموسی کـه سالها برایش جوانان درون مـیادین جنگ پرپر شدند درون برخی شـهرها بـه عراقی ها و دیگران پایمال نمودند , ارزش پول کشور را بـه صفر رساندند و کشور را مضحکه خاص و عام د . اما هنوز عده ای درگیر عزا یک عید با سرخ خیـابانـها هستند , مـیگویند مردم چیزی به منظور خوردن ندارند ولی همـین مردم به منظور عیدشان چه خونـها کـه نمـیریزند به منظور خدایی کـه در باورشان خون بها مـیخواهد . و تر و خشک همچنان درون قهر خالق گیتی درون این کشور با هم خواهند سوخت🔥 #نازدونـه_ظریفی 💔 کلیپ غم انگیز همراه با پست را درون برگه بعد ببینید درون ضمن ⚫ دوستان گزارش و اسکرین شات از صفحاتی کـه نوشته ها و پستهای بنده رو با حذف نام من و صفحه بـه نان خودشون نشر مـیدن 👎 کاش فرهنگسازی مـیشد کـه ما الان حتما حامـی هم باشیم و یک صدا نـه با سرقت آثار هم مثلا بخواهیم خودی نشان دهیم و متاسفانـه که تا رسیدن بـه آن فرهنگ فرسنگ ها راه هست وقتی دغدغه برخی صفحات حمایتی فقط حذف نام من نویسنده هست و بـه نام خویش نشر دلنوشته هام , افسوس ......☝
🔴 الان وقت حمایته سکوت بزرگترین جنایته ✔ درون جواب صفحاتی کـه سکوت اختیـار و فقط درون فکر بالا بردن دنبال کننده هستن مبادا با نشر پستی مخاطبان فیکشان کم شود.....
📌در صورت کپی متن حتما نام صفحه و هشتگ ذکر شود 🏳 .
.
#زندگی_نستان_زندگی_ببخش
#iran_animal_helper
.
#عزای_قربان #عید_عزا
#قربان_عید_نیست_قربان_عزاست #عیدخونخواری
.
#عیدقربان #عید_قربان #جهل #قربانی #سلاخی #eydghorban #eyd_ghorban #gosfand # #گاو #شتر #gav #کارما #خون #نذر #نذری #قربان #قربانی #حمایت_از_حیوانات
.
.
[کاش تو را بـه on Instagram - mulpix.com ع موهای کوتاه بهارک صالحه نیا]